ارسالها: 1095
#31
Posted: 23 Apr 2012 11:11
مارتينی دخالت كرد واولين تلاشی را كه در آن لحظه به فكرش رسيد عرضه نمود:شايد چيزی درباره
مادرش شنيده بود،محتملا تنها همين مطلب سبب مرگش شده و هيچگونه ارتباطی با ماجرای كاردی
.نداشته است
جما سرش را تكان داد:سزار،اگر چهره آرتور را درآن لحظه كه من به گونه اش سيلی زدم می ديدی،اين
فكر را نمی كردی.شايد آن فرضياتی كه درباره مونتانلی وجود دارد صحت داشته باشد،احتمال بسياری
.هم دارد... ولی من خود می دانم كه چه كرده ام
مسافت كوتاهی را بی آنكه حرفی بزنند طی كردند.عاقبت مارتينی گفت:عزيزم،اگر در جهان راهی يافت
می شد كه آب رفته را به جوی بازگرداند،ارزش داشت كه به خطاهای گذشته خود بيانديشيم.ولی به
راستی گذشته را بايد ازآن گذشتگان دانست.ماجرای وحشتناكی است اما دست كم ديگر جوان بينوا را با
آن كاری نيست و از همه كسانی كه بازمانده اند خوشبخت تر است، از همه كسانی كه درتبعيد و زندان به
سر می برند.من و تو بايد به فكرآنان باشيم،ما حق نداريم كه به خاطرمردگان خود را ازپا دراندازيم.آنچه
را كه شلی مورد علاقه ات گفته است به خاطر بياور:گذشته از آن گذشتگان و آينده از آن توست.مادام كه
از آن توست،نگهش دار وافكارت را نه روی آزاری كه در گذشته رسانده ای بلكه روی كمكی كه اكنون
.می توانی بنمايی متمركز كن
در آن شور و حرارت،دست جما را به دست گرفته بود.ناگهان بر اثر صدای چندش آور نرم و بی روحی
.كه در قفايش برخاست،يكه ای خورد و آن را رها ساخت
اين صدای بی روح به نجوا گفت:دكتر عزيز،همه آنچه كه درباره مونتانلی می گوييد درست است.او حقا بسيار شاعرانه تر از آن است كه در اين دنيا باشد.تا آنجا كه سزاست مودبانه به دنيای ديگر بدرقه
شود.من اطمينان دارم كه درآنجا نيزمانند اينجا شورعظيمی برپا خواهد كرد. آنجا بيشك ارواحی بسيار
قديمی وجود دارند كه هرگز چنين كاردينال شريفی را نديده باشند. ارواح نيز به چيزهای نو بيش از هر
.چيز ديگر علاقه مندند
صدای دكتر ريكاردو با آهنگ خشمی فروخورده گفت:اين را از كجا می دانی؟
از كتاب مقدس،آقای عزيز.اگربتوان به انجيل اعتماد كرد،حتی محترمترين ارواح نيز سودای به دست -
آوردن متحدين نامتجانسی را در سر می پرورانند.ولی اكنون شرافت و ك... ك... كاردينالها به نظرمن
اين تركيب نامتجانس ونامناسبی چون شهد وحنظل است.آه،سينيورمارتينی و سينيورا بولا!هوای دل انگيز
پس از باران اين طور نيست.شما هم سخنان ساونارولا 2 را شنيديد؟
مارتينی به سرعت برگشت.خرمگس،در حالی كه سيگاری بر لب داشت و گياهی در جا دگمه اش جای
داده بود،دست لاغر و كاملا پوشيده با دستكش را به سوی او دراز كرد.در اين حال كه نورآفتاب به
چكمه های تميزش می تابيد و پس ازبرخورد با سطح آب در چهره اش منعكس می گرديد،به نظرمارتينی
رسيد كه لنگی او از معمول كمتر و خودخواهی اش از هميشه بيشتر است.آن دو يكی با مهربانی
100
وديگری با اندكی ترشرويی دست يكديگر را فشردند كه ريكاردو شتابزده گفت:متأسفانه حال سينيورابولا
خوب نيست!جما چنان رنگ پريده بود كه چهره اش در پناه كلاه اندكی كبود می نمود و روبان زير
.گلويش بر اثر تپش قلب به وضوح تكان می خورد. با صدای ضعيفی گفت:من به خانه می روم
كالسكه ای را صدا زدند.مارتينی نيز با با او به درون كالسكه رفت تا به خانه هدايتش كند. خرمگس كه
خم شده بود تا روپوش او را از روی چرخ كنار بزند ناگهان چشمانش را متوجه چهره جما كرد و
مارتينی ديد كه جما با سيمای تقريبا وحشتزده ای خود را كنار كشيد.پس از آنكه حركت كردند،مارتينی
به زبان انگليسی پرسيد:جما،چه خبر است؟اين فرومايه به تو چه گفت؟
...چيزی نگفت،سزار،تقصير او نبود.من... من وحشت كردم -
وحشت؟ -
.آري،گمان كردم... دستش را روی چشمانش نهاد -
مارتينی نيز خاموش در انتظار ماند تا او تسلط بر خود بازيابد.چهره اش به تدريج رنگ طبيعی خود را
.بازيافت
عاقبت رو به مارتينی كرد و با صدای هميشگيش گفت:حق با توست.نگاه كردن به يك گذشته وحشتناك از
بی ثمر هم بی ثمرتر است.اعصاب را تحت تأثير قرار می دهد و انسان را وامی دارد تا هرگونه
تصورات امكان ناپذيری را به مخيله خود راه دهد.سزار از اين پس هيچ گاه در آن باره صحبت نخواهيم
كرد.وگرنه هميشه در چهره همه كس يك شباهت خيالی با چهره آرتور می بينم.اين نوعی وهم
است،همچون كابوسی است كه در روز روشن به انسان دست می دهد.هم اكنون هنگامی كه آن مردك
.خودنما نزد ما آمد گمان كردم آرتور است
.(آقای بسيار محترم(ايتاليايی - 1
.يك كشيش مشهور ايتاليايی -
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#32
Posted: 23 Apr 2012 12:25
5
خرمگس محققا راه به وجود آوردن دشمنان خصوصی را می دانست.در ماه اوت به فلورانس رسيده بود
و درپايان اكتبرسه چهارم اعضای كميته ای كه وی را دعوت كرده بودند با مارتينی اشتراك نظر
داشتند.حملات بيرحمانه او به مونتانلی حتی ستايشگرانش را آزرده ساخت.خود گالی نيز كه در ابتدا بر
هرچه هجونويس می كرد صحه می گذاشت،رفته رفته با حالتی افسرده تأييد كرد كه بهتر بود مونتانلی به
.حال خود گذاشته می شد
كاردينالهای شريف چندان زياد نيستند و هرگاه چنين كاردينال هايی سر بر آوردند بايد با آنان محترمانه "
رفتارشود."ظاهرا تنها كسی كه به اين طوفان كاريكاتورهاكوچكترين توجهی نداشت خود مونتانلی
بود.همانگونه كه مارتينی گفت،به زحمتش نمی ارزيد كه انسان نيروی خود را صرف استهزای مردی
كندكه تا اين اندازه به آن روی خوش نشان می دهد.درشهر گفته می شد كه روزی مونتانلی ضمن صرف
ناهار با اسقف فلورانس يكی از هجونامه های خصوصی و زننده خرمگس راكه عليه وی نوشته شده بود
دراتاق می بيند،نامه را می خواند، سپس آن را به دست اسقف داده می گويد:با مهارت نوشته شده
است،اين طور نيست؟
يك روزنشريه ای تحت عنوان"مراسم اعلام حامل گی مريم مقدس" 1در شهرانتشار يافت.اگرچه نويسنده
امضای مشهور خرمگس خود را كه طرحی ازيك خرمگس گشوده بال بود حذف كرده بود،سبك كاملا زننده آن درذهن اكثرخوانندگان نسبت به هويت نويسنده اش شكی باقی نگذارد. اين قطعه فكاهی به شكل
گفتگويی ميان توسكانی در نقش مريم باكره و مونتانلی در نقش يك فرشته نوشته شده بود.فرشته درحالی
كه سوسنهای عفاف راحمل می كرد وتاجی از شاخه های زيتون صلح بر سر داشت،ظهور ژزوئيتها را
اعلام می كرد.سراپای اين قطعه پر از ايما و اشاراتی زننده بود كه از يك طبيعت مخاطره جو فاش می
شد.همه مردم فلورانس نيز احساس می كردند كه اين هجو ناجوانمردانه ونامنصفانه است،با اين وصف
همه آنان خنديدند.در مبتذل گوييهای تند خرمگس نكته چنان غيرقابل تحملی وجود داشت كه حتی آنان كه
از وی نفرت داشتند و ملامتش می كردند همچون پرحرارت ترين هواخواهانش از همه هجوهای او
شديدا به خنده می افتادند.از آنجا كه لحن اين نشريه زننده بود اثر خود را بر احساس عمومی شهر به
جای نهاد.نيكنامی شخص مونتانلی بالاتراز آن بود كه يك استهزاء هر اندازه هم با ظرافت طبع نوشته می
شد،بتواند به طورجدی به آن آسيب برساند،ولی ورق برای يك لحظه تقريبا به زيان او برگشت.خرمگس
فهميده بود كه ضربه را كجا واردآورد.گرچه هنوزجمعيتهای مشتاق برای ديدن كاردينال در موقع سوار
شدن به كالسكه يا ترك آن مقابل خانه وی جمع می شدند،ولی باز اغلب فريادهای شوم ژزوئيت! و سان
.فديست جاسوس! با دعاهای خيروهلهله های شادی درهم می آميخت
اما مونتانلی فاقد هواخواه نبود.دوروز پس از انتشار آن قطعه فكاهی "خادم كليسا" يك روزنامه مذهبی
.مهم مقاله ای تحت عنوان "پاسخی به مراسم اعلام حاملگی مريم مقدس" باامضا"فرزند كليسا" درج كرد
102
اين مقاله حاوی يك نوع دفاع پرشور از مونتانلی در برابر اتهامات رسواكننده خرمگس بود. نويسنده
ناشناس پس ازآنكه با فصاحت وحرارت بسيار آيين صلح و نيكخواهی نسبت به انسانها را كه پاپ جديد
نويد دهنده آن بود تشريح می كرد،در پايان خرمگس را به مبارزه می طلبيد تا تنها يكی ازادعاهايش رابه
اثبات رساند.همچنين رسما ازمردم می خواست تاسخنان يك مفتری حقير را باور نكنند.قدرت اين مقاله
از نظر يك مدافعه خاص وهنرش از نظر يك نوشته ادبی تا آن اندازه بالاتر از سطح معمول قرار داشت
كه بتواند توجه عده بسياری را در شهر جلب كند، به خصوص كه حتی مدير روزنامه نيز نتوانست به
هويت نويسنده اش پی ببرد.اين مقاله به زودی به شكل نشريه ای جداگانه مجددا به چاپ رسيد و مدافع
.ناشناس در همه كافه های فلورانس موضوع بحث قرار گرفت
خرمگس با حمله شديدی به پاپ و هواخواهانش به خصوص مونتانلی پاسخ داد و محتاطانه اشاره كرد كه
گويا مونتانلی با مدحی كه ازاو شده موافقت داشته است.مدافع ناشناس مجددا در روزنامه خادم كليسا با
عصبانيت آن را تكذيب كرد.درطول بقيه اقامت مونتانلی مباحثه ای كه ميان دونويسنده اوج می گرفت
.توجه عمومی راحتی بيش ازخود واعظ مشهور به خود مشغول داشت
بعضی از افراد ليبرال حزب به خود جرأت دادند تا خرمگس را به سبب لحن بدخواهانه و غير ضروری
نسبت به مونتانلی نكوهش كنند اماموفقيت چندانی نيافتند.او فقط به مهربانی تبسم كرد و با لكنتی اندك و
سست پاسخ داد:آقايان شما به راستی بی انصافيد.من هنگامی كه به سينيورا بولاتسليم شدم،صريحا قيد
كردم كه بايد مرا درخوشی اندكی به خاطرشخص خود آزاد گذارند. در پيمان چنين تصريح شده است! 2
در پايان ماه اكتبر مونتانلی به اسقف نشين خود در رومانيا بازگشت و پيش از آنكه فلورانس را ترك
گويد،ضمن يك وعظ توديعی پيرامون مباحثه سخن گفت،شور و حرارت هردو نويسنده را با ملايمت
نكوهش كرد و از مدافع خود درخواست كرد تا با پايان دادن به اين جنگ كلمات بی ثمر و
.ناشايست،سرمشق گذشت شود
فردای آن روزدرخادم كليسا اعلانی بدين مضمون انتشاريافت:بر حسب ميل منسينيور مونتانلی كه در
.برابر عموم ابراز شده است فرزند كليسا از مباحثه دست می كشد
حرف آخربا خرمگس بود.او نشريه كوچكی انتشارداد و درآن اعلام داشت كه درمقابل شكيبايی مسيحی
مونتانلی خلع سلاح شده و تغييرعقيده داده است و آماده است تا در آغوش نخستين سان فديستی كه می
بيند اشك آشتی فرو ريزد.در پايان نوشته بود: من حتی مايلم كه طرف ناشناس خود را درآغوش كشم،و
اگر خوانندگان من می دانستند همان گونه كه من وعاليجناب می دانيم، اين به چه معنی است و اوچرا
.ناشناس مانده است،خلوص مرا در تغييرعقيده ام باورمی كردند
دراواخر نوامبر خرمگس به كميته ادبی اطلاع داد كه برای يك گردش دو هفته ای به كنار دريا می
رود.ظاهرا رهسپار لگهورن گرديد،اما دكتر ريكاردو كه بلافاصله در پی او حركت كرد و می خواست
با او صحبت كند بيهوده در شهر به جستجوی وی پرداخت.در روز پنجم دسامبر ناگهان يك
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#33
Posted: 23 Apr 2012 12:25
دمونستراسيون سياسی با جنبه بسيار افراطی در ايالت كليسايی سراسر سلسله جبال آپنين ظاهر شد.مردم
نيز به تدريج علت سودای ناگهانی خرمگس را به گردش در دل زمستان دريافتند.هنگامی كه شورشها
فرونشانده شد،به فلورانس بازگشت و ضمن برخورد با ريكاردو در خيابان با خوشرويی به وی
گفت:شنيدم كه در لگهورن در جستجوی من بوده ايد.من در پيزا اقامت داشتم،چه شهر قديمی زيبايی
است!حالتی چون شهر آركادی 3 دارد.درهفته كريسمس در يك جلسه بعد ازظهر كميته ادبی كه در خانه
ريكاردو واقع در نزديكی پرتاآلاكروس منعقد بود، شركت جست.اين جلسه يكی ازجلسات شلوغ بود
وهنگامی كه اواندكی ديرتربا تعظيم و تبسمی پوزش خواهانه داخل شد،ظاهرا هيچ جای خالی وجود
.نداشت
ريكاردو از جا برخاست تا يك صندلی از اتاق مجاور بياورد ولی خرمگس مانعش شد و گفت: به خود
دردسر ندهيد،همين جا راحت هستم.به طرف پنجره ای كه جما صندليش را در كنار آن گذارده بود
.رفت،روی درگاه نشست و سرش را با رخوت به كركره ها تكيه داد
هنگامی كه لبخندزنان باچشمان نيم بسته ونگاه زيركانه ای،همچون ابوالهول كه سيمايش را به صورت
يكی از تصاوير لئوناردو داوينچی جلوه گرمی ساخت،از بالا در جما نگريست،آن بدگمانی غريزی كه در
.جما به وجود آورده بود به هراسی بی سبب مبدل گشت
طرح مورد بحث اين بود كه نشريه ای انتشار داده شود و در آن نظرات كميته پيرامون كمبود آذوقه كه
توسكانی راتهديد می كرد واقداماتی كه بايد برای مقابله با آن انجام گيرد،مطرح گردد. تصميم در اين باره
تا اندازه ای مشكل بود،زيرا طبق معمول نظرات كميته در اين باره بسيار اختلاف داشت.گروه مترقی
تركه جما،مارتينی و ريكاردو در شمار آن بودند،طرفدار يك درخواست جدی از حكومت و مردم برای
انجام اقدامات آنی و كافی جهت آسايش طبقه دهقان بود.گروه ميانه رو- كه البته گراسينی جزو آن بود-
.ازاين می ترسيد كه يك لحن بسيار موكد به جای آنكه هيئت وزيران را قانع سازد به خشم آورد
گراسينی با قيافه آرام و تأسف بارش نگاهی به راديكالهای تندرو انداخت و گفت:آقايان بسيار خوب است
كه ما بخواهيم تا بی درنگ به مردم كمك شود.اغلب ما خواستار چيزهای بسياری هستيم كه محتملا آن
را به دست نخواهيم آورد،اما اگر با آن لحنی كه شما پيشنهاد پذيرفتنش را می دهيد شروع كنيم،احتمال
بسيار دارد كه حكومت تا آن زمان كه عملا با قحطی روبرو نشده است دست به انجام هيچ گونه اقدام
آسايش بخشی نزند.اگر تنها بتوانيم هيئت وزيران را وادار سازيم كه به وضع محصول رسيدگی كنند،يك
.گام به پيش خواهد بود
گالی ازجای خود دركنار بخاری پريد تا به خصمش پاسخ دهد:يك گام به پيش،آری آقای عزيز، اما اگر
قرار باشد كه يك قحطی فرارسد ديگر به انتظار ما نخواهد ماند تا آن گام به پيش را برداريم.قبل از آنكه
.ما به كوچكترين آسايش واقعی برسيم همه ملت از گرسنگی جان می دهد
104
ساكونی شروع به صحبت كرد:جالب است اگر بدانيم كه... ولی چندين صدا حرفش را قطع كردند."بلندتر
"!صحبت كن،ما نمی شنويم
گالی باعصبانيت گفت:با اين هياهوی جهنمی خيابان فكرنمی كنم بشنويد.ريكاردوآن پنجره بسته است؟آدم
!نمی تواند صدای خود را بشنود
جما نگاهی به پنجره انداخت وگفت:آری،كاملا بسته است.گمان می كنم يك سيرك سياريا چيزی از آن
.قبيل در حال عبور است
صدای فريادها،خنده ها،جلنگ جلنگ زنگها و پاها در خيابان به گوش می رسيد و با نواهای گوشخراش
.يك دسته موزيك سازهای بادی و دنگ دنگ بيرحمانه يك طبل درهم می شد
ريكاردو گفت:در اين چند روز هيچ چاره ای نيست.درتعطيلات كريسمس بايد انتظارسر وصدا را
داشت.ساكونی چه می گفتيد؟
می گفتم شنيدن نظرياتی كه در پيزا و لگهورن پيرامون اين مطلب وجود دارد جالب خواهد بود.شايد -
.سينيور ريوارز بتواند اطلاعاتی به ما بدهد،او به تازگی از آنجا آمده است
.خرمگس پاسخ نداد.او ازپنجره به خارج می نگريست وبه نظر می رسيد كه اين گفته را نشنيده است
!جما گفت:سينيور ريوارز
جما تنها كسی بود كه در كنار خرمگس نشسته بود و چون او باز خاموش ماند،به جلو خم شد و بازويش
را گرفت.خرمگس به آرامی روبرگرداند وبه سيمای او نگاه كرد.جما هنگامی كه تأثر ناپذيری ترسناك و
بهت او را ديد يكه خورد.چهره اش برای لحظه ای شباهت به صورت يك جسد يافت،سپس لبها به نحو
.عجيب و بيروحی به حركت در آمدند.آهسته گفت:آری يك سيرك سيار
نخستين فكری كه خود به خود به خاطرجما رسيد اين بود كه او را ازكنجكاوی ديگران درامان دارد.بدون
آنكه ناراحتی وی را درك كرده باشد دانست كه يك وهم يا خيال وحشتناكی بر او مستولی گشته و اكنون
روحا و جسما دستخوش آن است.شتابان از جا برخاست و پس از آنكه ميان او و جمع ايستاد،گويی می
.خواست به خارج بنگرد،پنجره را گشود.به جزجما كسی چهره خرمگس را نديده بود
در خيابان سيرك سياری می گذشت.مقلدان سوار بر خر بودند و دلقكها جامه الوان ببر داشتند. جمعيتی كه
با ماسك ولباس مبدل درجشن شركت كرده بودند،خندان وتنه زنان با لوده ها شوخی می كردند.رگباری از
رشته های كاغذ به يكديگر می پاشيدند و پاكتهای كوچك آب نبات را به سوی ملكه سيرك كه در ارابه اش
نشسته بود،پرتاب می كردند.ملكه خود را با پروپولك آراسته بود،روی پيشانی اش چندطره مصنوعی
وبرلبهای رنگ كرده اش لبخندی تصنعی ديده می شد. به دنبال ارابه قيافه های رنگارنگی پيش می
آمدند،كودكان ولگرد،گداها،آكروباتها كه معلق می زدند وميوه فروشهای دوره گرد كه كالاهای خود رابا
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#34
Posted: 23 Apr 2012 12:26
فرياد به فروش می رساندند.آنان سرگرم هل دادن،ضربه زدن و تحسين كردن كسی بودند كه جما ابتدا به
سبب فشار و موج جمعيت قادر به ديدنش نگشته بود.ولی به هرحال لحظه ای بعد توانست او را به
روشنی ببيند.اين يك گوژپشت كوتوله و بدمنظری بود كه با يك كلاه كاغذی الوان و چند زنگوله خود را
به هيئت احمقها درآورده بود،ظاهرا جزو گروه سيار بود و مردم را با شكلكها و پيچ و تابهای ترسناك
.سرگرم می كرد
.ريكاردو به پنجره نزديك شد و گفت:آنجا چه خبر است؟مثل اينكه كاملا مجذوب شده ايد
از اينكه آن دو كميته را به خاطر ديدن سيرك سيار و مقلدان به انتظار نگاه داشته بودند،اندكی متعجب
بود.جما برگشت و گفت:چيز جالبی نيست،فقط يك سيرك سيار است،ولی چنان غوغايی به راه انداخته بود
كه گمان كردم شايد چيز ديگری باشد.همچنان كه دستش روی درگاه پنجره بود،ناگاه احساس كرد كه
انگشتان سرد خرمگس با فشاری شديد دستش را می فشرد.خرمگس آهسته زمزمه كرد:متشكرم.سپس
.پنجره را بست و باز روى درگاه نشست
خرمگس با حالتی خودنمايانه گفت:آقايان متأسفم كه صحبت شما را قطع كردم،مشغول تماشای سيرك
.سيار بودم،منظره بسيار جالبی است
مارتينی با خشونت گفت:ساكونی از شما سوال داشت.رفتار خرمگس در نظرش تظاهر بی پايه ای می
نمود و ازاينكه جما بايد تا آن اندازه بی نزاكت باشد كه ازخرمگس پيروی نمايد ناراحت شد،اين كار
.زيبنده جما نبود
خرمگس منكر هرگونه اطلاع از وضع روحی موجود در پيزا شد و توضيح داد كه فقط برای گردش به
آنجا رفته بوده است.سپس دفعتا دربحث پرشوری پيرامون دورنمای آينده كشاورزی و مسأله نشريه
فرورفت و آنقدر به بيرون ريختن كلماتی لكنت بار ادامه داد تا ديگران كاملا خسته شدند.گويی از آهنگ
صدای خود سرور بيمارگونه ای به وی دست می داد.هنگامی كه جلسه پايان يافت و اعضای كميته قصد
رفتن كردند،ريكاردو به نزد مارتينی آمد و گفت:ناهار را با من صرف خواهی كرد؟فابريزی و ساكونی
.قول داده اند بمانند
.متشكرم بايد سينيورا بولا را به خانه برسانم -
جما ضمن آنكه ازجابرخاست و شالش را بر سر انداخت،پرسيد:واقعا می ترسی كه من تنها نتوانم به
.خانه بروم؟دكتر ريكاردو!البته خواهد ماند،تنوع برايش مفيد است.به اندازه كافی از خانه بيرون نمی رود
.خرمگس داخل صحبت شد:اگر اجازه بدهيد شما را به خانه می رسانم،من نيز به همان سمت می روم
...اگر واقعا به همان سمت می رويد -
106
ريكاردو هنگامی كه در را به روی آنان می گشود،پرسيد:ريوارز،فكر نمی كنم فرصت آن را داشته باشی
كه امشب سری به اينجا بزنی،اينطور نيست؟
خرمگس خندان نگاهی از روی شانه به عقب انداخت و گفت:من دوست عزيزم؟می خواهم به تماشای
سيرك سيار بروم!ريكاردو درحالی كه به نزد مهمانانش باز می گشت،گفت:چه موجود عجيبی است،و چه
!علاقه غريبی به مقلدان دارد
.مارتينی گفت:فكر می كنم احساس همگونی باشد.اگر تاكنون مقلد ديده باشم خود اين مرد است
فابريزی با قيافه ای جدی داخل صحبت شد و اظهار داشت:كاش می توانستم بگويم كه فقط مقلد است،اگر
.هم مقلد باشد متأسفانه از آن مقلدان خطرناك است
از چه نظر خطرناك است؟ -
خوب،من از آن گردشهای تفريحی كوتاه و مرموز كه آنقدر مورد علاقه اوست خوشم نيامد. می دانيد -
.اين سومين بار است و من معتقد نيستم كه او در پيزا بوده است
ساكونی گفت:به نظر من،اين كاملا آشكار است كه او به كوهستانها می رود.حتی اين زحمت را به خود
نمی دهد كه ادامه ارتباطش را با قاچاقچيانی كه در ماجرای ساوينيو آشنا شده است انكار كند.و بسيار
.طبيعی است اگر او برای گذراندن نشريه هايش از مرز پاپ نشين از دوستی آنان استفاده كند
ريكاردو اظهار داشت:آنچه را كه من می خواستم بگويم همين مسأله است.به خاطرم رسيد بهترين راه
برای ما اين است كه ازاو بخواهيم تا اداره امورمرزی ما را به عهده بگيرد.به نظر من مطبوعات در
پيستويا با بی كفايتی ادراه می شود،طريقه رد كردن نشريه ها نيز كه هميشه در آن كاغذ سيگارهای تمام
.نشدنی پيچيده می شود،بی اندازه ابتدايی است
مارتينی با عناد گفت:تاكنون نتيجه بخش بوده است.به تدريج از اين كه می ديد گالی و ريكاردو هميشه
خرمگس را به عنوان سرمشقی پيش می كشند به ستوه می آمد و به اين فكر می افتاد كه دنيا پيش از آنكه
.سر و كله اين راهزن ازخودراضی پيدا شود وهمه را ارشاد كند به خوبی می گذشت
برای ما كه اكنون به علت فقدان وسيله بهتری به آن قانع هستيم نتيجه بخش بوده است.اما چنان كه می -
دانی ضبط اموال و بازداشتهای زيادی صورت گرفته است.حال من معتقدم كه اگر ريوارز اين كار را به
.عهده گيرد،ضبط اموال و بازداشت كمتر خواهد شد
به چه دليل چنين اعتقادی داری؟ -
نخست اينكه قاچاقچيان در معامله ما را به چشم يك بيگانه و يا يك گاوشيرده می نگرند،حال آنكه -
ريوارز برای آنان يك دوست صميمی و به احتمال قوی رهبری است كه مورد احترام و اعتمادشان
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#35
Posted: 23 Apr 2012 12:27
است.می توانی مطمئن باشی كه هر قاچاقچی در كوهستانهای آپنين آن كاری را كه برای ما نمی كند به
خاطرمردی كه در قيام ساوينيو شركت داشته است انجام خواهد داد.درثانی مشكل،كسی درميان ما وجود
داشته باشد كه كوهستانها رامانند ريوارز بشناسد.به خاطربياوريد كه او درآنجا مخفی بوده است و همه
راههای قاچاقچيان را به خوبی می داند.هيچ فرد قاچاقچی حتی اگر می خواست جرأت فريب دادنش را
.نداشت و اگرهم اين جرأت را داشت قادربه فريب دادنش نبود
پس نظر شما اين است كه از او بخواهيم تا همه امور مطبوعاتی ما،توزيع،آدرسها،مخفيگاه ها و همه -
چيز را در آن سوی مرز بر عهده بگيرد و فقط بخواهيم كه نشريات ما را از مرز عبور دهد؟
خوب راجع به آدرسها و مخفيگاه ها شايد تاكنون هرچه را كه ما داشته و نداشته ايم شناخته باشد.من -
گمان نمی كنم دراين مورد بتوانم چيزی بر اطلاعاتش بيافزاييم.اما درباره توزيع هر چه ديگران ترجيح
می دهند.به نظر من مسأله مهم گذراندن از مرز است.اگر كتابها سالم به بولونيا برسد پخش آن كار نسبتا .سهلی است
مارتينی گفت:من شخصا با اين طرح مخالفم اولا همه اين صحبتهايی كه درباره مهارتش می شود صرفا
گمان است ما او را عملا در حين كارهای مرزی نديده ايم و نمی دانيم كه آيا در لحظات بحرانی تسلط
.بر خود را حفظ خواهد كرد يا نه
ريكاردو اظهار داشت:نيازی نيست كه در آن مورد ترديد كنی!ماجرای ساوينيو ثابت می كند كه او بر
.خود تسلط دارد
مارتينی ادامه داد:تازه با آن اطلاعات اندكی كه از ريوارزدارم در خود تمايلی نسبت به سپردن همه
اسرارخود به او نمی كنم.او در نظر من آدم سبك مغز و متظاهری است.سپردن همه امور مخفی يك
حزب به دست يك نفر كار خطرناكی است.فابريزی نظر تو چيست؟
پروفسور پاسخ داد:مارتينی،اگر من فقط اعتراضاتی نظير تو داشتم در مورد مردی كه دارای خصايلی
است كه ريكاردو می گويد،و ريوارز بی شك چنين است،از آن چشم می پوشيدم.من شخصا كوچكترين
ترديدی در شجاعت،شرافت و حضور ذهن او ندارم،در مورد اينكه هم كوهستانها و هم كوه نشينان را می
شناسد دلايل فراوانی داريم.ولی ايراد ديگری هست،من يقين ندارم كه او فقط به خاطر ردكردن نشريات
از مرزبه كوهستانها می رود.رفته رفته به اين فكر می افتم كه مبادا هدف ديگری داشته باشد.اين البته
بايد اكيدا بين خودمان بماند،صرفا گمانی است.به نظر من امكان دارد با بعضی از گروههای مخفی و
.شايد هم با خطرناكترينشان در ارتباط باشد
منظورت كدام گروه است،كمربند سرخها؟ -
.نه،اوكولتلاريوت -
108
خنجرزنان،اين كه گروه كوچكی از دهقانان تبعيد شده است،بيشتر آنان بی سواد و فاقد تجربه سياسی -
.اند
شورشيان ساوينيو نيز چين بودند،اما چند رهبر تحصيل كرده داشتند،شايد اين جمعيت كوچك نيز چنين -
رهبرانی داشته باشد.ضمنا به خاطر داشته باش،شايع است كه اغلب آن گروههای بسيار خطرناك رومانيا
بازماندگان ماجرای ساوينيو هستند كه خود را برای نبرد در يك قيام آشكار بر ضد مردان كليسا بسيار
ضعيف يافته و در نتيجه متوسل به آدمكشی شده اند.دستهای آنان آشنايی چندانی با تفنگ ندارد،به همين
.جهت خنجر را انتخاب كرده اند
ولی به چه دليل گمان می كنی كه ريوارز با آنان در ارتباط است؟ -
اطمينان ندارم،فقط حدس می زنم.به هر حال به نظر من پيش از آنكه امور قاچاق از مرز را به او -
بسپاريم،بهتر است در آن مورد يقين حاصل كنيم.اگر در آن واحد بخواهد به هر دو كار مبادرت ورزد،به
حزب شديدا آسيب می رساند.فقط اعتبار آن را برباد می دهد و كاری هم از پيش نمی برد.به هرصورت
بار ديگر در اين مورد صحبت خواهيم كرد.می خواستم پيرامون اخباری كه از رم رسيده است با شما
صحبت كنم.گفته می شود كميسيونی تشكيل شده است تا طرحی برای يك حكومت خودمختاری شهری
.تهيه كند
.گفته می شود حاملگی مريم طی مراسمی توسط يك فرشته به او اعلام شده است - 1
.(گفته شيلوك در تاجر ونيزی اثر شكسپير(پرده پنجم،صحنه اول - 2
ناحيه ای در يونان قديم كه محل سكونت شبانان بود و به علت آرامشی كه داشت نام آن در اشعار به - 3
.عنوان سمبل صلح و آرامش آمده است
6
جما وخرمگس خاموش درطول لونگ آرنو به قدم زدن پرداختند.به نظرمی رسيد كه پر حرفی بيمارگونه
اش كاملا فرو نشسته است.از لحظه ای كه خانه ريكاردو را ترك گفتند يك كلمه هم بر زبان
نياوردند.جما نيز از اين سكوت قلبا خوشحال بود.هميشه ازمصاحبت خرمگس احساس ناراحتی می
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#36
Posted: 23 Apr 2012 12:27
كرد،ولی امروزشدت بيشتری داشت،زيرا رفتار عجيب او در جلسه كميته بسيار آشفته اش ساخته
بود.نزديك كاخ اوفنری 1خرمگس ناگهان ايستاد و رو به او كرد:خسته نيستيد؟
نه،چطور؟ -
امشب هم به خصوص كاری نداريد؟ -
.نه -
.از شما خواهشی دارم،می خواهم با هم به گردش برويم -
به كجا؟ -
.جای به خصوصی را در نظر ندارم.،هر كجا كه ميل شماست -
ولی برای چه؟ -
.مردد ماند
.حداقل... به... شما نمی توانم بگويم،بسيار مشكل است،اما لطفا اگر می توانيد بياييد -
.ناگهان نگاهش را از زمين برگرفت و جما ديد كه چشمانش چه حالت عجيبی دارد
.با ملايمت گفت:مثل اينكه ناراحت هستيد
يك برگ از گلی كه درجای دگمه اش بود كند و شروع به ريز ريز كردن آن كرد.آنكه تا اين اندازه به او
.شباهت داشت كه بود؟كسی كه همين حركات انگشت و همين ژستهای عصبی و عجولانه را داشت
خرمگس به دستهای خود نگريست و با صدايی كه به زحمت شنيده می شد،گفت:نگرانم،امشب را نمی
خواهم تنها باشم.می آييد؟
.البته،مگر اينكه ترجيح بدهيد به خانه من بياييد -
نه،بياييد باهم در رستورانی شام بخوريم.در ميدان سينيورا رستورانی هست.لطفا ديگرامتناع نكنيد،قول -
!داده ايد
به رستورانی داخل شدند.خرمگس دستور شام داد.ولی به هيچ وجه به غذايش دست نزد و مصرانه
خاموش ماند.نان راروی ميزخرد می كرد وباريشه های دستمال سفره اش مضطربانه ورمی رفت.جما به
شدت احساس ناراحتی كرد و رفته رفته آرزو كرد كه كاش از آمدن امتناع ورزيده بود.سكوت به تدريج
110
طاقت فرسا می شد،معهذا جما نمی توانست با شخصی كه ظاهرا حضور او را فراموش كرده بود به
.گفتگوی بی اهميتی بپردازد
عاقبت سر برداشت و دفعتا گفت:مايل هستيد سيرك سيار را ببينيد؟
جما حيرت زده به او خيره شد:چه چيزی در مغزش پيرامون سيرك سيار می گذشت؟
پيش از آنكه جما فرصت پاسخ داشته باشد گفت:آيا تاكنون يك سيرك سيار را ديده ايد؟
.نه،گمان نمی كنم،فكر نمی كردم جالب باشد -
بسيار جالب است.به نظر من هيچكس نمی تواند بدون ديدن آنها زندگی مردم را بررسی كند. بياييد به -
.پرتاآلاكورس برويم
هنگامی كه به آنجا رسيدند،مقلدان سرگرم برپاكردن خيمه های خود دركناردروازه شهر بودند. نوای شوم
.و گوشخراش ويولونها و آوای سرسام آور طبلها آغاز نمايش را اعلام می داشتند
نمايش بسيارخشنی بود.لوده ها،دلقكها وآكروباتها،سواركارسيركی كه ازميان حلقه ها می پريد، ملكه جشن
بزك كرده و يك گوژپشت كه حركات عجيب خسته كننده و احمقانه ای را اجرا می كرد، قدرت كامل اين
دسته را نشان می دادند.شوخيها روی هم رفته خشونت و برخورندگی نداشت اما بسيار عادی و مبتذل
بود.در همه چيز يك بيروحی ملال آوری ديده می شد. تماشاگران به سبب نزاكت فطری توسكانی خود
می خنديدند و كف می زدند،اما تنها قسمتی كه به نظرمی رسيد واقعا از آن لذت می برند نمايش
گوژپشت بود كه جما نتوانست نكته خوشمزه و ماهرانه ای در آن بيابد.اين قسمت فقط عبارت از يك
سری پيچ و تابهای زشت و عجيب و غريبی بود كه تماشاگران ازآن تقليد می كردند.كودكان خودرا
.بردوش می گرفتند تا آنان بتوانند مرد زشت را ببينند
جما به خرمگس كه در كنارش ايستاده و بازويش را در اطراف ديرك خيمه حلقه كرده بود،رو نمود و
...گفت:سينيور ريوارز واقعا اين را جالب می دانيد؟گمان می كنم
از سخن بازايستاد و خاموش در او خيره ماند.جما غير از آن بار كه در لگهورن پای دروازه باغ در
كنار مونتانلی ايستاده بود،هرگز به ياد نداشت سيمای انسانی چنين بدبختی ژرف و نوميدانه را نشان
دهد.همچنان كه به خرمگس می نگريست به ياد دوزخ دانته 1 افتاد.در اين موقع گوژپشت پس از انكه
لگدی از يك لوده خورد،معلقی زد و به صورت توده بی شكلی به خارج رينگ افتاد.مكالمه ای ميان دو
.لوده آغاز گشت.خرمگس نيز به نظر می رسيد كه از خوابی بيدار شده است
از جما پرسيد:مايليد برويم؟يا می خواهيد بازهم تماشا كنيد؟
.ترجيح می دهم برويم -
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#37
Posted: 23 Apr 2012 12:28
خيمه را ترك كردند و از روی چمن تيره سبز به سوی رودخانه به راه افتادند،چند لحظه ای هيچكدام
.صحبت نكردند
خرمگس پرسيد:به نظر شما نمايش چگونه بود؟
.به نظر من كار بسيار ملال آوری است،قسمتی از آن هم بسيار نامطبوع بود -
كدام قسمت؟ -
.خوب،همه آن شكلكها و پيچ و تابها.بسيار زشت است.هيچ هنری در آنها وجود ندارد -
منظورتان نمايش گوژپشت است؟ -
جما با به ياد داشتن حساسيت خاص خرمگس نسبت به نقائص جسمی اش از يادآوری اين قسمت نمايش
پرهيز كرده بود،اما اكنون كه او شخصا روی اين موضوع انگشت می گذارد پاسخ داد:آری،از آن
.قسمت به هيچ وجه خوشم نيامد
.اين قسمتی بود كه مردم از آن بيشتر لذت بردند -
.شايد،تأسف در همين است -
برای آنكه هنرمندانه نبود؟ -
.نه،همه آن هنرمندانه نبود.منظورم... برای اينكه ظالمانه بود -
خرمگس لبخند زد:ظالمانه؟منظورتان نسبت به گوژپشت است؟
منظورم... البته خود آن مرد كاملا بی اعتنا بود،بدون ترديد اين كار برای او مانند سواركار سيرك -
وملكه جشن يك راه امرارمعاش است،اما اين كارانسان را وامی دارد كه احساس بدبختی كند،اين كار
.خفت آور است،اين كار خوار شمردن يك انسان است
.شايد اكنون بيش از آن اندازه كه درشروع كار خوار بود،خوارنباشد.اغلب ما به طريقی خوار شده ايم -
آری،اما... شايد شما آن را تعصبی پوچ بدانيد،اما به نظر من جسم يك انسان مقدس است.من دوست -
.ندارم ببينم كه آن را تحقير می كنند و به شكل مهيبی درمی آورند
روح يك انسان را چطور؟ -
از حركت بازايستاد،يك دستش را روی نرده سنگی خاكريز نهاد و مستقيما به جما نگريست. جما به نوبه
خود ايستاد،حيرت زده به او نگاه كرد و تكرار كرد:يك روح؟
112
خرمگس دستها را با حركتی ناگهانی و پرشور از هم گشود و گفت:آيا هرگز از خاطرتان نگذشته است
كه شايد آن لوده تيره بخت نيز روحی داشته باشد،روحی زنده،در تلاش انسانی، كه در جثه بدمنظری به
نام جسم مقيد گشته و ناگزير به بندگی آن است؟شما كه نسبت به همه چيز تا اين اندازه نازكدليد... شما كه
از ديدن جسمی در جامه احمقها و چند زنگوله متأثر می شويد... آيا هرگز به روح نگون بختی كه حتی
آن جامه چهل تكه را هم ندارد تا برهنگی هراس انگيزش را بپوشاند فكركرده ايد؟به روحی فكركنيد كه
ازسرما می لرزد و ازشرم وتيره روزی در برابر همه آن مردم دم فرو می بندد،روحی كه نيشخندهای
مردم را،كه همچون تازيانه ای چاك می دهد،احساس می كند،خنده هايشان را كه به سان آهن تفته ای تن
سوز است، لمس می كند!به روحی بيانديشيد كه... درپيش چشم آنان با درماندگی نگران كوه هاست كه
براو فرونمی ريزند... نگران صخره هاست كه نمی خواهند پنهانش سازند... و به موشهايی كه می توانند
در سوراخی بخزند و پنهان شوند رشك می برد.اين را نيزبه خاطر داشته باشيد كه روح لال است،
صدايی ندارد كه فرياد برآورد.بايد تحمل كند،تحمل كند وبازتحمل كند. حرفهای پوچی می زنم! چرا نمی
!خنديد؟شما اصلا طبع بذله گويی نداريد
در سكوتی مرگبار،آهسته برگشت و در كرانه رودخانه به راه افتاد.در همه طول شب حتی يك بار هم از
خاطر جما نگذشت كه به هر طريق هست آشفتگی او را با سيرك سيار پيوند دهد. اكنون نيز كه بر اثر
اين طغيان ناگهانی تصاويربيرنگی از زندگی درونی او برايش آشكار شده بود،به سبب تأثری كه به
خاطراوداشت قادربه يافتن كلمه ای برای گفتن نبود.خرمگس درحالی كه رو از او گردانده و به آب خيره
شده بود در كنارش راه می رفت.ناگهان رو به او كرد و با حالتی جسورانه گفت:ببخشيد،مايلم توجه داشته
باشيد كه هرچه اكنون به شما گفتم تخيل محض است.تا اندازه ای دستخوش خيالپردازی می شوم،اما نمی
.خواهم كه مردم آن را جدی بگيرند
جما پاسخی نداد و بازخاموش به راه افتادند.هنگامی كه ازكناردروازه اوفنری گذشتند خرمگس به آن
.سوی جاده رفت و بر روی بسته سياهی كه به نرده تكيه داشت خم شد
با صدايی بسيار ملايم كه جما تاكنون نشنيده بود،گفت:چيست كوچولو؟چرا به خانه نمی روی؟
بسته تكان خورد و با صدايی آهسته و نالان چيزی در پاسخ او گفت.جما نزديك شد تا او را ببيند.كودك
تقريبا شش ساله ای را ديد كه كثيف و ژنده مانند يك حيوان وحشتزده خود را روی سنگفرش جمع كرده
است.خرمگس روی اوخم شده بود وموهای ژوليده اش را نوازش می داد. ضمن اينكه بيشتر خم می شد
تا پاسخ نامفهوم او را بشنود گفت:موضوع چيست،تو بايد بروی و بخوابی،بچه های كوچك شبها بيرون
از خانه كاری ندارند.از سرما به كلی خشك می شوی! دستت را به من بده و مثل يك مرد از جا بپر،خانه
ات كجاست؟
.دست كودك را گرفت تا از جا بلندش كند.نتيجه يك فرياد تيز و يك واپس كشيدن سريع بود
خرمگس در حالی كه روی سنگفرش زانومی زد،پرسيد:عجب،اين چيست؟!سينيورا نگاه كنيد؟
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#38
Posted: 23 Apr 2012 12:28
.شانه و كت كودك غرق در خون بود
خرمگس نوازش كنان ادامه داد:به من بگو چه اتفاقی افتاده است؟از جايی نيفتاده ای،هان؟نه، كسی تو را
.زده است؟همين حدس را می زدم!چه كسی بود
.عموم -
خوب!چه موقعی بود؟ -
...امروز صب،مس بود،منم... منم -
تو هم در سر راهش قرار گرفتی،نيست؟آقا كوچولو،تو نبايد در سر راه كسی كه مست است -
قراربگيری،آنان از اين كارخوششان نمی آيد.سينيورا با اين كوچولوی بينوا چه كنيم؟پسر جان، بيا زير
!چراغ و بگذار شانه ات را ببينم.دستت را دور گردنم بگذار،اذيتت نخواهم كرد.خوب، رسيديم
كودك را درآغوش گرفت،به آن سوی خيابان برد وروی يك نرده سنگی عريض پايينش گذارد. آنگاه يك
چاقوی جيبی درآورد سركودك را روی سينه اش نهاد و درحالی كه جما بازوی آسيب ديده را بالا نگه
داشته بود.آستين پاره اش را ماهرانه چاك داد.شانه كودك به وضع بدی كبود و مجروح شده بود،شكاف
.عميقی نيز روی آن ديده می شد
خرمگس دستمال خود را برای جلوگيری از سايش كت بر زخم محكم به دور آن بست و گفت: اين برای
كوچولويی مثل تو زخم بدی است.با چه اين كار را كرد؟
.بيلچه،رفتم ازش يه سولدو 3 بگيرم تا از اون دكون سرپيچ يه خورده شوروا بخرم،اونم منو با بيلچه زد -
خرمگس بر خود لرزيد و آهسته گفت:آه،كوچولو،دردت می آيد،اين طور نيست؟
.منو با بيلچه زد... منم فرار كردم... منم فرار كردم... برای اينكه منو زد -
و از آن وقت تا حال بدون ناهار سرگردان بوده ای؟ -
كودك به جای پاسخ به هق هق افتاد.خرمگس او را از روی نرده بلند كرد:خوب،خوب!حالا همه چيز را
روبراه خواهيم كرد.نمی دانم كالسكه ای پيدا خواهيم كرد.می ترسم همه آنها در مقابل در تئاتر به انتظار
ايستاده باشند،امشب آنجا برنامه بزرگی را اجرا می كنند.سينيورا از اينكه شما را اين گونه به هر سو می
...كشانم معذرت می خواهم،اما
ترجيح می دهم همراه شما بيايم،شايد احتياج به كمك داشته باشيد.فكر می كنيد بتوانيد اين همه راه او را -
ببريد؟زياد سنگين نيست؟
114
.نه،می توانم متشكرم -
در مقابل در تئاتر تنها چند كالسكه را در حال انتظار يافتند همه آنها نيز قبلا گرفته شده بودند. نمايش
پايان يافته و بيشتر تماشاگران رفته بودند.نام زيتا با حروف درشت روی آگهی های ديواری نوشته شده
.بود،او در بالت می رقصيد
خرمگس پس از آنكه ازجما خواست تا لحظه ای به انتظار او بماند،به سوی در ورودی بازيگران رفت و
با دربانی به صحبت پرداخت:مادام رنی رفته است؟
مرد پاسخ داد:نه آقا.و بهت زده به منظره اين آقای شيكپوش كه كودك كوچه گرد و ژنده ای را در آغوش
.داشت،خيره شد:فكر می كنم هم اكنون مادام رنی بيايد،كالسكه اش در انتظار اوست. آری،دارد می آيد
زيتا در حالی كه به بازوی افسر جوانی تكيه داده بود از پله ها پايين آمد.بسيار زيبا می نمود، شنل مخمل
گلرنگی كه مخصوص اپرا بود روی لباس شبش پوشيده و بادبزن بزرگی از پر های شترمرغ به كمر
آويخته بود.در مقابل در ورودی متوقف شد.دستش را از بازوی افسر بيرون كشيد و حيرتزده به خرمگس
.نزديك شد
زير لب گفت:فليس!اين كيست؟
اين كودك را از خيابان برداشته ام.مجروح و گرسنه است،می خواهم هرچه زودتر او را به خانه -
.برسانم.اينجا كالسكه ای نمی توان پيدا كرد،بنابراين می خواهم از كالسكه تو استفاده كنم
فليس!نبايد يك بچه ولگرد ونفرت انگيز را به اتاق ببری!پليس را خبركن تا او را به نوانخانه يا هر -
...جايی كه برايش مناسب است ببرد.تو نمی توانی از همه گداهای شهر
خرمگس تكرار كرد:مجروح است،اگر لازم باشد فردا می تواند به نوانخانه برود،اما اول بايد از او
.مراقبت كنم و غذايش بدهم
زيتا حالتی از نفرت به خود گرفت و گفت:سرش را درست روی پيراهنت گذارده ای!چطور می توانی
!اين كار را بكنی؟كثيف است
خرمگس با خشم یناگهانی سر برداشت و به تندی گفت:گرسنه است،تو نمی دانی گرسنگی يعنی چه،می
دانی؟
جما ضمن اينكه نزديك می شد،دخالت كرد و گفت:سينيور ريوارز خانه من بسيار نزديك است. بياييد
كودك را به آنجا ببريم.آن وقت اگرتوانستيد يك vetturra پيدا كنيد،ترتيب جای او را برای امشب خواهم
.داد
خرمگس به سرعت برگشت و گفت:برايتان اهميتی ندارد؟
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#39
Posted: 23 Apr 2012 12:29
!البته كه ندارد،شب به خير مادام رنی -
كولی با يك كرنش رسمی و شانه تكان دادنی از روی خشم باز دست در بازوی افسر انداخت. دنباله
.لباسش را جمع كرد،از برابر آنان گذشت و به سوی كالسكه مورد منازعه رفت
در پای ركاب كالسكه مكث كرد و گفت:مسيو ريوارز،اگر مايل باشيد كالسكه را برايتان خواهم فرستاد تا
.شما و كودك را بياورد
.بسيار خوب،آدرس را خواهم داد -
به پياده روآمد،آدرس رابه كالسكه ران داد وبا بارش به نزد جما بازگشت.كتی به انتظارخانمش بيدار
مانده بود،.به مجرد شنيدن ماجرا به تهيه آب گرم و لوازم ديگر شتافت.خرمگس پس از آنكه كودك را
روی صندلی گذارد،در كنارش زانو زد،ماهرانه پارچه ژنده را درآورد و زخم را با مهارت و ملايمت با
.تنزيب پيچيد
.تازه از شستن كودك و پيچيدن او در يك پتوی گرم فارغ شده بود كه جما سينی به دست داخل شد
تبسمی به آن چهره كوچك و عجيب زد و از خرمگس پرسيد:بيمارتان برای شام آماده است؟اين را برای
او تهيه كرده ام.خرمگس به پا خاست و ژنده ای كثيف را به هم پيچيد و گفت:متأسفم كه اتاقتان را كاملا به هم ريختيم،اما راجع به اينها،بهتراست بلافاصله در آتش سوزانده شوند، فردا لباسهای تازه ای برايش
خواهم خريد.سينيورا در خانه براندی داريد؟فكر می كنم بايد كمی به او بدهيم.اگر اجازه بدهيد هم اكنون
.دستهايم را می شويم
كودك پس از آنكه شامش را تمام كرد،در حالی كه سر ژوليده خود را روی پيش سينه سفيد پيراهن
خرمگس نهاده بود،بلافاصله به خواب فرورفت.جما كه در مرتب كردن اتاق درهم ريخته به كتی كمك
می كرد،پشت ميز قرار گرفت:سينيور ريوارز،شما بايد قبل از اينكه به خانه برويد چيزی ميل كنيد.ظهر
.هيچ غذا نخورديد،اكنون هم بسيار دير است
اگر آماده داشته باشيد،ميل دارم يك فنجان چای به سبك انگليسی 4 بنوشم.معذرت می خواهم كه شما را تا -
.اين وقت نگه داشتم
اهميتی ندارد.كودك را روی نيمكت بگذاريد شما را خسته می كند.يك دقيقه تأمل كنيد،فورا يك ملافه -
روی بالشها خواهم كشيد.با او می خواهيد چه كنيد؟
فردا؟تحقيق كنم كه آيا به جز آن درنده خوی مست فاميل ديگری دارد،و اگر ندارد گمان می كنم بايد -
طبق نصيحت مادام رنی او رابه نوانخانه ببرم.شايد محبت آميزترين كاری كه می توان در حقش انجام
داد اين باشد كه سنگی به گردنش بياويزيم و در رودخانه غرقش كنيم،منتها اين كار مرا با نتايج نامطلوبی
116
روبرو خواهد كرد.غرق خواب است!طفلك،چه موجود عجيب و بدبختی هستی!حتی نيمی از توانايی گربه
!ولگردی را هم در دفاع از خود نداری
هنگامی كه كتی سينی چای را به اتاق آورد،پسرك چشمانش را گشود وبا قيافه متعجبی نشست. به محض
شناختن خرمگس كه اكنون وی را حامی طبيعی خود می دانست،غلت زنان از روی نيمكت پايين آمد و
در حالی كه به سبب چينهای پتو شديدا به زحمت افتاده بود به سوی او رفت تا در آغوشش آشيان
كند.اكنون ديگر به آن اندازه كه كنجكاوی كند جان گرفته بود.به دست چپ از شكل افتاده خرمگس كه
كيكی را نگه داشته بود اشاره كرد و پرسيد:اون چيه؟
.اين!كيك،ميل داری؟فكر می كنم به اندازه كافی خورده باشی،آقا كوچولو تا فردا صبر كن -
كودك دستش راپيش برد،انتهای انگشتان بريده شده وداغ بزرگ روی مچ را لمس كرد و گفت:
نه،اون!خرمگس كيك را روی ميز گذارد:اين از همان چيزی است كه تو روی شانه ات داری. كسی كه
.از من قويتر بود مرا زد
زياد دردت نيومد؟ -
.نمی دان،نه بيش از چيزه ا ديگروخوب،برو دوباره بخواب،اين وقت شب نبايد سوال كنی
هنگامی كه كالسكه رسيد،كودك خفته بود.خرمگس بدون آنكه او را بيدار كند آهسته از جا بلندش كرد و
به طرف پلكان برد،مقابل در توقف كرد و به جما گفت:شما امروز برای من فرشته رحمت بوديد.ولی به
.نظر من اين مانع از آن نخواهد بود كه در آينده به خواهش دلهايمان با يكديگر مشاجره كنيم
.من با كسی سر مشاجره ندارم -
ولی من دارم.زندگی بدون مشاجره تحمل ناپذير است.يك مشاجره خوب نمك زندگی است، مشاجره بهتر -
!از يك سيرك سيار است
.و پس از آن در حالی كه آهسته به خود می خنديد و كودك خفته را در آغوش داشت از پله ها پايين آمد
.اين كاخ در قرن شانزدهم ساخته شد و اكنون دارای يك كتابخانه و مجموعه ای از آثار هنری است - 1
.نخستين قسمت كمدی الهی دانته - 2
.سكه پول ايتاليا - 3
.در حال ايستاده نوشيدن - 4
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#40
Posted: 23 Apr 2012 12:29
7
در يكی از روزهای هفته اول ماه ژانويه مارتينی كه دعوتنامه هايی برای شركت در جلسه عمومی
ماهانه كميته ادبی فرستاده بود،پاسخ مدادی و كوتاهی از خرمگس دريافت داشت: بسيار متأسفم،نمی توانم
بيايم.اندكی ناراحت شد زيرا در دعوت نامه اشاره شده بود كه موضع مهم است.اين شواليه بازی در نظر
.او تا اندازه ای گستاخانه می نمود
وانگهی در طول روز سه نامه محتوی اخبار ناگوار از نقاط مختلف رسيده بود.وضع نيز مساعد به نظر
نمی رسيد.بدين سبب مارتينی در خود احساس ناراحتی جسمی و روحی كرد،و آنگاه كه دكتر ريكاردو
در جلسه عمومی پرسيد:ريوارز اينجاست؟با قيافه نسبتا ذرهمی گفت: نه،مثل اينكه كار جالبتری در پيش
.داشته و نتوانسته يا نخواسته است بيايد
گالی خشمگين گفت:مارتينی،تو به راستی يكی از عيبجوترين افراد فلورانس هستی.هرگاه مردی مورد
پسند تو نباشد هر كاری كه انجام دهد خطا می دانی.وقتی كه ريوارز بيمار باشد چگونه می تواند بيايد؟
چه كسی به تو گفت كه او بيمار است؟ -
.تو خبر نداشتی؟چهار روز اخير را بستری بوده است -
ناراحتيش چيست؟ -
نمی دانم.پنجشنبه به علت بيماری ناگزير شده بود كه قرار ملاقات با مرا به تعويق اندازد و شب گذشته -
هنگامی كه به ملاقاتش رفتم،شنيدم كه از شدت بيماری قادر به ملاقات كسی نبوده است فكر می كردم
.ريكاردو از او مراقبت می كند
.در اين باره هيچ اطلاعی نداشتم.امشب به ملاقاتش می روم تا ببينم آيا به چيزی احتياج دارد -
ريكاردو صبح روز بعد خسته و رنگ پريده به اتاق كار كوچك جما داخل شد.جما پشت ميز نشسته و يك
سلسله اعداد را به طور يكنواخت برای مارتينی كه ذره بينی در دست چپ و مداد نوك تيزی در دست
راست داشت و مشغول گذاردن علائم كوچكی به روی صفحات يك كتاب بود،قرائت می كرد.جما با يك
.دست اشاره ای كرد كه مفهوم دعوت به سكوت را داشت
118
ريكاردو چون می دانست نبايد ذهن شخصی را كه سرگرم نوشتن رمز است مغشوش ساخت روی نيمكت
.پشت سر او نشست و همچون مردی كه به زحمت می توانست خود را بيدار نگاه دارد دهن دره كرد
«10،4،50،3،10،6،70،3،40،2» :صدای جما با يكنواختی ماشينی ادامه داد
«10،5،20،7،40،8» .سزار جمله اينجا تمام می شود
برای اينكه در همان نقطه علامتی گذارده باشد سنجاقی به كاغذ زد و سپس روی خود را برگرداند:صبح
به خير دكتر،چقدر خسته به نظر می رسيد بيماريد؟
.نه،فقط بسيار خسته ام.شب وحشتناكی را با ريوارز گذراندم -
با ريوارز؟ -
آري،همه شب را دركنار او بيدار بودم.اكنون هم بايد فورا به نزد بيمارانی كه در بيمارستان دارم -
بروم.فقط آمده ام از شما سوال كنم آيا كسی را سراغ داريد كه بتواند چند روزی از او مراقبت كند،وضع
بسيار وخيمی دارد.البته من كوشش خود را خواهم كرد اما واقعا وقت ندارم، حرف مرا هم برای
.فرستادن يك پرستار نمی پذيرد
ناراحتيش چيست؟ -
...عوامل زيادی دست به دست هم داده اند.اولا -
اولا صبحانه خورده ای؟ -
آری،متشكرم.و اما ريوارز وضع او بدون ترديد با اختلالات عصبی زيادی به هم آميخته است،ولی -
علت اصلی اين ناراحتی زخم كهنه ای است كه ظاه ا ر با بی توجهی در درمانش اهمال شده است.روی
هم رفته سلامت او شديدا در خطر است.خيال می كنم اين زخم را در جنگ آمريكای جنوبی برداشته
باشد و مسلما پس لز وقوع حادثه مراقبت كاملی از آن نشده است.شايد آنجا كارها را به نحو عجولانه ای
انجام می داده اند.جای خوشوقتی است كه اصولا زنده است.به هر حال آمادگی شديد برای التهاب دارد و
...ممكن است هرچيز جزئی او را دچار حمله سازد
خطرناك است؟ -
.نه،نه،خطر عمده در اين گونه موارد اين است كه بيمار مستأصل شود و مقداری آرسنيك بخورد -
حتما بسيار دردناك است؟ -
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد