ارسالها: 1095
#51
Posted: 23 Apr 2012 12:37
با لحنی نيمه عصبانی از او پرسيد:سرگرم تهيه حمله ديگری به آن كاردينال بدبخت هستی؟
دوست عزيزم،چرا هم ... هميشه انگيزه هایش شيطانی رابه مردم استناد می دهی؟اين كاملا دور از -
.مسيحيت است.من مشغول تهيه مقاله ای درباره حكمت الهی برای روزنامهج ... جديد هستم
ريكاردو چهره درهم كشيد:كدام روزنامه جديد؟
مسأله انتظاريك قانون جديد مطبوعات وآماده شدن دسته مخالف دربه حيرت انداخت مردم شهر با
.انتشاريك روزنامه راديكال،راز تقريبا آشكاری بود،ولی هنوز رسما از افشای آن خودداری می شد
.مسلما روزنامه رياكاران يا سالنامه كليسا -
.هيس!ريوارز مزاحم خوانندگان ديگر می شويم -
خوب پس،اگر جراحی موضوع مورد علاقه توست به آن بپرداز،و مرا به علوم الهی وا... واگذار،من -
نيز به اين علاقه مندم.با اينكه اطلاعاتم در مورد استخوانهای شكسته بيش از توست ولی در نحوه معالجه
.آنها دخالت نمی كنم
با قيافه ای جدی و مجذوب سرگرم مطالعه مواعظ شد.يكی از كتابداران به نزد او آمد و گفت: سينيور
ريوارز گمان می كنم شما در كشف شعب فرعی آمازون همراه هيئت دوپره بوده ايد؟ شايد بتوانيد ما را
.در مشكلی كمك كنيد.بانويی گزارشهای هيئت را می خواست ولی آنها نزد صحاف است
چه مطلبی می خواهد بداند؟ -
.فقط چه موقع هيئت حركت كرد و چه وقت از اكوادور گذشت -
در پاييز 1837 از پاريس حركت كرد و در آوريل 1838 از كيتو 1 گذشت.سه سال در برزيل -
بوديم.سپس به سوی ريو 2 سرازير شديم و در تابستان 1841 به پاريس بازگشتيم.اين بانو تاريخ يك يك
اكتشافات را می خواهد؟
.نه،متشكرم،فقط همين.من آنها را يادداشت كرده ام.به پو ،لطفا اين نامه را به سينيورا بولا برسان -
.بسيار متشكرم سينيور ريوارز.از اينكه به شما زحمت دادم معذرت می خواهم -
خرمگس با چهره ای مضطرب به پشت صندليش تكيه داد:تاريخها را برای چه می خواهد؟چه وقت هيئت
...از اكوادور گذشت
جما در حالی كه يادداشت را در دست داشت به خانه رفت:"آوريل 1838 ،آرتور نيز در مه 1833
مرد.پنج سال...".در اتاقش به قدم زدن پرداخت.چند شب گذشته را با ناراحتی خوابيده بود.هاله سياهی در
140
زير چشمانش ديده می شد."پنج سال..." و يك "خانه بسيار مجلل؟ "... و" به كسی كه اعتماد داشته
فريبش داده بود"،او را فريب داده بود،و او آن را دريافته،از حركت بازايستاد و دستهايش را روی سر
گذاشت.اوه،ديوانگی محض بود.چنين چيزی امكان نداشت... دور از عقل بود... با اين وصف،با چه دقتی
!آنان حوضچه ها را لايروبی كردند
پنج سال..." و هنوز "بيست و يك سال نداشت" كه لاسكاربنابراين هنگامی كه ازخانه گريخته نوزده سال "
داشته است،مگر او نگفت كه:يك و نيم... آن چشمان آبی و آن انگشتهای عصبی و لرزان را از كجا
...آورده است؟و چرا تا اين اندازه نسبت به مونتانلی كينه می ورزد؟ پنج سال... پنج سال
اگرفقط می توانست بفهمد كه اوغرق شده است،اگرفقط جسد را ديده بود،بيشك روزی اين زخم ديرينه از
درد باز می ايستاد،اين خاطره ديرينه ديگر هراس انگيزی خود را از دست می داد. شايد پس ازبيست
سال ديگر،می آموخت كه بدون بر خود لرزيدن به گذشته بنگرد.همه جوانيش از فكر آنچه كرده بود
مسموم شده بود.روزها و سالها مصممانه با ديو پشيمانی پيكار كرده بود. هميشه به خاطر می آورد كه
سر و كارش با آينده است.هميشه چشم و گوش خود را بر خيال آزارنده گذشته فرومی بست.و روزها و
سالها خاطره جسد مغروق كه به دريا داخل شده بود رهايش نمی ساخت،وگريه تلخی كه قادربه
فرونشاندنش نبود درقلبش انباشته می شد:من آرتور را كشته ام! آرتور مرده است!گاهی اوقات به نظرش
.می رسيد كه بار غمش سنگينتر از آن است كه قابل تحمل است
اكنون نيمی از عمر خود را می داد تا آن بار غم بازگردد.اگر او آرتور مرا كشته بود- اين غمی آشنا
بود- به قدر كفايت از آن رنج برده بود كه ديگر در زير سنگينی اش پشت خم نكند. اما اگر او را به جای
آب به،نشست،چشمانش را با هردو دست پوشاند.زندگيش به خاطر آرتور تيره شده بود،زيرا او مرده
...بود!اگر او را دچار سرزنش بدتر از مرگ نكرده باشد
با مداومت وسخت دلی،قدم به قدم،ازميان جهنم زندگی گذشته اش به عقب برگشت.گذشته برای اوچنان
زنده بود كه گويی همه آن را می ديد و احساس می كرد.هراس نااميدانه آن روح عريان را،زهرخند
تلختر از مرگ را،وحشت تنهايی را،عذاب تدريجی جانكاه و بيرحم را. چنان زنده بود كه گويی درون آن
كلبه كثيف اينديايی در كنار خرمگس نشسته است،گويی همراه او در معادن نقره،مزارع قهوه،و سيرك
.سيار سختی ديده است
سيرك سيار،نه،حداقل بايد آن خيال را از خود براند.نشستن و انديشيدن به آن كافی بود تا انسان را ديوانه
كند.كشوكوچكی از ميزتحريرش را گشود.در كشو چند يادگارخصوصی وجود داشت كه برای از بين
بردنشان نمی توانست تصميم بگيرد.او در پی احتكار بازيچه هايی احساس را برمی انگيزند نبود،و حفظ
اين يادگارها به خواست جنبه ضعيفتر طبيعتش بود كه او با قدرتی بسيار آن را سركوب می كرد.ندرتا .به خود اجازه می داد كه نگاهی به آنها بياندازد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#52
Posted: 23 Apr 2012 12:37
اكنون آنها را يكی پس از ديگری بيرون آورد:اولين نامه جووانی،و گلهاي یكه در دست مرده اش مانده
بود،طره ای از موی كودكش و برگ پژمرده ای از روی مزار پدرش.در عقب كشو تصوير مينياتوری
از ده سالگی آرتور ديده می شد،تنها تصوير موجود او.آن را به دست گرفت و نشست و آن قدر بر آن
سر زيبای كودكانه نگريست تا باز چهره واقعی آرتور در برابرش مجسم گشت.چقدر جزئياتش روشن
بود!خطوط ظريف دهان،چشما نفراخ و جدی،صفای دل انگيز سيما،همه اينها چنان كه ديروز مرده است
.بر خاطرش نقش بسته بود.اشكهای كور كننده سرازير شد و تصوير را پنهان ساخت
اوه،چگونه توانسته بود به چنين چيزی بيانديشد 1حتی خيال اين كه آن روح درخشان ازياد رفته به
بدبختيهای پست زندگی وابسته است توهين به مقدسات بود.بيشك،خدايان تا اندازه ای او را دوست می
داشتند و گذاشته بودند كه جوان بميرد!هزاران بار بهتر كه او به نيستی محض پای نهاده باشد تا اينكه
زندگی كند و خرمگس باشد،خرمگس با آن كراواتهای بی عيب و بذله گويی های ترديدآورش،با آن زبان
تند و دخترك رقاصه اش!نه،نه!همه اينها خيال واهی وحشتناكی بود و او قلب خود را با تخيلات بيهوده
.می آزرد.آرتور مرده بود
صدای آرامی از پشت در پرسيد:اجازه می دهيد داخل شوم؟
جما چنان از جا پريد كه تصوير از دستش افتاد و خرمگس طول اتاق را لنگ لنگان طی كرد. آن را از
.زمين برداشت و به دست او داد
!جما گفت:چقدر مرا ترسانديد
معذرت می خواهم.شايد مزاحمتان شده باشم؟ -
.نه،مشغول زير و رو كردن بعضی اشيا قديمی بودم -
.لحظه ای درنگ كرد،سپس مينياتور را به او بازگرداند
درباره او چه فكر می كنيد؟ -
مادام كه اوبه عكس نگاه می كرد،جماچهره اش رامی پاييد،گويی زندگی اش به حالت آن بستگی داشت،اما
حالتش فقط منفی و انتقادآميز بود.خرمگس گفت:وظيفه مشكلی در مقابل من قرار داده ايد،تصوير رنگ و
رو رفته ای است،خواندن چهره يك كودك نيز هميشه مشكل است.اما به نظر من اين كودك مرد بدبختی
.می شد و عاقلانه ترين كاری كه م یتوانست بكند اين بود كه اصولا از مرد شدن خودداری می نمود
چرا؟ -
142
به خط لب زيرين نگاه كنيد.از آن طبيعتهايی است كه درد را درد و نادرستی را نادرستی احساس می -
كند،و جهان برای اين گونه مردم جاي یندارد.جهان به مردمی نياز دارد كه جز كارشان چيزژر را احساس
.نكنند
اصولا به كسی شما كه بشناسيد شباهت دارد؟ -
.با دقت بيشتری به تصوير نگاه كرد:آری.چيز عجيبی است!البته كه دارد!كاملا شبيه است
شبيه چه كسی؟ -
كا... كا... كاردينال مونتا... نلی.ضمنا در ترديدم كه آيا عاليجناب پرهيزكار برادرزاده ای دارد؟ممكن -
است بپرسم كه اين كيست؟
...اين تصوير كودكی دوستی است كه آن روز درباره اش برايتان صحبت كردم -
آنكه كشتيد؟ -
!عليرغم تمايلش يكه خورد،با چه خونسردی و بيرحمی اين كلمه هولناك را ادا كرد
.آری،آنكه كشتم،اگر واقعا مرده باشد -
اگر؟ -
جما چشمانش را همچنان بر چهره او دوخت:گاهی اوقات به شك افتاده ام،جسد هرگز پيدا نشد. شايد مانند
.شما از خانه گريخته و به آمريكای جنوبی رفته باشد
بياييد چنين آرزويی نكنيم.اين خاطره مطبوعی نيست كه در خود حفظش كنيد.من در زندگی جنگهای -
سختی كر... كرده و شايد بيش ازيك مرد را به دوزخ روانه نموده باشم.اما اگر وجدانم معذب بود كه من
...مو... موجود زنده ای را به آمريكای جنوبی فرستاده ام با ناراحتی می خوابيدم
جما ضمن آنكه با دستهای درهم فشرده به او نزديكتر می شد،سخنش را قطع كرد:پس قبول داريد كه اگر
او غرق نمی شد- اگر به عوض آن با حوادثی كه بر شما گذشت روبرو می شد- هرگز باز نمی گشت و
دست از گذشته می كشيد؟آيا معتقديد كه او هرگز فراموش نمی كرد؟به خاطر داشته باشيد كه اين برای
!من نيز كران تمام شده است،نگاه كنيد
انبوه گيسوان مواجش را از روی پيشانی كنار زد.رگه عريض و سفيدی از ميان طره های سياهش گذشته
.بود
.سكوت ممتدی برقرار شد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#53
Posted: 23 Apr 2012 12:38
خرمگس به آرامی گفت:به نظر من بهتر است مردگان فراموش شوند.فراموش كردن بعضی چيزها كار
مشكلی است.و اگر من به جای دوست در گذشته شما بودم،هم ... هم ... همچنان مرده می ماندم.يك از
.گور برگشته شبح بدمنظری است
.جما تصوير را دوباره در كشو ميز نهاد و آن را بست
.اين عقيده بيرحمانه ای است.خوب،حالا درباره موضوع ديگری صحبت كنيم -
من برای مشورت درباره موضوعی به اينجا آمده ام.اگر اجازه بدهيد يك مشورت خصوصی است،راجع -
.به طرحی است كه در نظر دارم
يك صندلی در كنارميز گذاشت و نشست.بی آنكه اثری از لكنت هميشگی اش وجود داشته باشد گفت:نظر
شما در مورد قانون مطبوعات طرح شده چيست؟
نظر من در مورد آن چيست؟به نظر من ارزش چندانی نخواهد داشت،اما نيم قرص نان بهتر از هيچ -
.است
بدون شك،پس قصد داريد در يكی از روزنامه های جديد كه اين مردم خوب می خواهند انتشار دهند،به -
كار ادامه دهيد؟
چنين فكری داشتم.معمولا برای شروع كار يك روزنامه كارهای فنی زيادی هست كه بايد انجام -
...گيرد،چاپ،ترتيبات توزيع و
تا كی می خواهيد نيروی فكری خود را در اين راه تلف كنيد؟ -
چرا تلف؟ -
چون تلف كردن است.شما به خوبی می دانيد كه فكرتان از بيشتر اين مردانی كه با آنان كار می كنيد -
عاليتر است و آن وقت،به ايشان اجازه می دهيد شما را به صورت يك مزدور و يك
Johannesfactotum درآورند.از نظر عقلی در چنان سطح بالاتری از گراسينی و گالی قرار داريد 3
كه گويی آن دو كودك دبستانی اند،معهذا شما می نشينيد و نمونه های غلط گيری آنان را مانند يك شاگرد
.چاپخانه تصحيح می كنيد
اولا من همه وقتم را در تصحيح نمونه های غلط گيری صرف نمی كنم.وانگهی به نظرم می رسد كه -
.درباره استعداد فكری من مبالغه می كنيد.به هيچ وجه تا اين اندازه كه شما فكر می كنيد درخشان نيست
144
به آرامی پاسخ داد:هرگز آن را درخشان نمی دانم،اما به طور قطع آن را سالم و متين می دانم و اين
اهميت بيشتری دارد.در آن جلسات ملال آور كميته هميشه شما هستيد كه روی نقطه ضعف منطق هركس
.انگشت می گذاريد
شما نسبت به ديگران منصف نيستيد.به طور نمونه،مارتينی نظرياتی منطقی دارد،در مورد استعداد -
فابريزی و لگا نيز ترديدی نيست.و گراسينی شايد درباره آمارهای اقتصادی ايتاليا از همه كارمندان
.كشور اطلاعات دقيقتری داشته باشد
خوب اين چندان مهم نيست.اما اجازه بدهيد كه آنان را با استعدادهايشان كنار بگذاريم.حقيقتی كه به جای -
می ماند اين است كه شما با چنين استعدادی كه داريد می توانيد كار مهمتری انجام را دهيد و عهده دار
.پستی معتبرتر از پست كنونی باشيد
من از شغل خود بسيار رضايت دارم.كاری كه من انجام می دهم شايد ارزش چندانی نداشته باشد ولی -
.ما آنچه را كه بتوانيم انجام می دهيم
سينيورا بولا،كار من و شما اكنون از تعارفات و انكارهای محجوبانه گذشته است.شرافتمندانه به من -
بگوييد،آيا معترف هستيد مغز خود را بر سر كاری فرسوده می سازيد كه خردتر از شما نيز می تواند آن
را انجام دهد؟
.حال كه مصرانه از من پاسخ می خواهيد،آری تا اندازه ای -
پس چرا می گذاريد اين كار ادامه داشته باشد؟ -
.پاسخی داده نشد
چرا می گذاريد اين كار ادامه داشته باشد؟ -
.چون ناگزيرم -
برای چه؟ -
جما با قيافه ای سرزنش آميز سربرداشت:منصفانه نيست،دور از انصاف است كه مرا اين گونه تحت
.فشار قرار دهيد
.با اين وجود بايد علت آن را به بگوييد -
اگر بايد آن را بدانيد،پس... زيرا زندگی من درهم شكسته است.ديگر نيروی ان را ندارم كه به يك كار -
واقعی بپردازم.من تقريبا شايسته آنم كه يك اسب باری انقلابی باشم و كارهای پرزحمت حزب را انجام
.دهم.حداقل من آن را از روی وجدان انجام می دهم،به هر حال كسی بايد آن را انجام دهد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#54
Posted: 23 Apr 2012 12:39
.مسلما كسی بايد آن را انجام دهد.ولی نه هميشه يك شخص معين -
.تقريبا همان چيزی است كه من شايستگيش را دارم -
خرمگس با چشمانی نيم بسته،نگاه مرموزی به او انداخت.جما در همان لحظه سربرداشت:رفته رفته به
موضوع قبلی بازمی گرديم.حال آنكه قرار بود صحبت در اطراف آن مسأله باشد.من به شما اطمينان می
دهم اين اظهاركه من هرگونه كاری می توانم انجام دهم كاملا بی ثمراست. ديگر هرگز آن كارها را نمی
كنم.ولی شايد بتوانم در بررسی طرحتان به شما كمك كنم. طرح شما چيست؟
ابتدا می گوييد برای من بی ثمر است كه كاری را به شما پيشنهاد كنم،و بعد می پرسيد چه پيشنهادی -
.دارم.طرح من نه فقط جويای كمك فكری بلكه كمك عملی شماست
.اجازه بدهيد آن رابشنوم و بعد درباره اش بحث كنيم -
قبلا به من بگوييد آيا مطالبی پيرامون طرحهای يك قيام در ونتيا شنيده ايد؟ -
از عفو عمومی به بعد چيزی چز طرحهای قيام و توطئه های سان فديستی به گوشم نخورده است.و -
.متأسفانه به اين نيز مانند بقيه بدبين هستم
من نيز در بيشتر موارد بدبينم،ولی اكنون از يك تداركات جدی و واقعی برای قيام همه ايلات بر ضد -
اتريشيها صحبت می كنم.عده بسياری از جوانان قلمرو پاپ مخصوصا در ايلات چهارگانه مخفيانه آمده
می شوند تا از مرز بگذرند و به عنوان داوطلب به آنان ملحق شوند.و توسط دوستانم كه در رومانيا
...هستند اطلاع يافته ام كه
جما سخن او را قطع كرد:به من بگوييد آيا كاملا اطمينان داريد كه اين دوستان شما قابل اعتماد هستند؟
.كاملا اطمينان دارم.من آنان را از نزديك می شناسم،با ايشان كار كرده ام -
يعنی آنان اعضای دسته ای هستند كه شما در آن عضويت داريد؟بی اعتمادی مرا ببخشيد، ولی من -
هميشه نسبت به صحت اطلاعاتی كه از جمعيتهای مخفی می رسد اندكی مرددم.به نظرم می رسد كه
...عادت
خرمگس با تندی ميان حرف او دويد و گفت:چه كسی به شما گفت كه من عضو يك دسته مخفی هستم؟
.هيچكس،حدس زدم -
خرمگس به صندليش تكيه داد و با چهره ای درهم به او نگريست.پس از لحظه ای گفت:آيا هميشه اسرار
مردم را حدس می زنيد؟
146
غالبا ،من تا اندازه ای تا اندازه ای دقيق هستم و عادت دارم كه مسائل را به هم ارتباط دهم.اين را به -
.اين منظور می گويم كه اگر مايل نبوديد من به مطلبی پی ببرم مراقب باشيد
...مادام كه اطلاعات شما از حدود خودتان تجاوز نكند به آن اهميت نمی دهم.فكر می كنم اين مطلب -
!جما سر را با حالت تعجبی نيمه رنجيده بلند كرد و گفت:مسلما سوال بيجايی است
...البته می دانم كه شما هيچ مطلبی را به اطرافيانتان نم یگوييد،ولی فكر كردم شايد به اعضای حزبتان -
.سر و كار حزب با دقايق است نه با حدسيات و تخيلات من.البته هرگز اين مطلب را به كسی نگفته ام -
متشكرم.حدس زده ايد كه من عضو كدام دسته هستم؟ -
اميدوارم،شما نبايد از صراحت من رنجيده خاطر شويد،می دانيد،شما بوديد كه اين مطلب را پيش -
.كشيديد.اميدوارم خنجرزنان نباشد
چرا اميد داريد كه آن باشد؟ -
.زيرا شايسته كارهای بهتری هستيد -
همه ما شايسته كارهايی بهتر از آنچه تاكنون انجام داده ايم هستيم.باز هم پاسخ خودتان پيش می آيد.به -
هر حال من عضو خنجرزنان نيستم بلكه عضو كمربند سرخها هستم.آنان گروه استوارتری هستند و
.كارشان را جديتر می گيرند
منظورتان كار خنجر زدن است؟ -
اين نيز در شمار كارهای ديگر.خنجرها در موقع خود بسيار سودمندند،ولی تنها هنگامی كه يك تبليغات -
منظم به دنبال آنها داشته باشيد.به همين خاطر است كه من از دسته های ديگر خوشم نمی آيد.آنان گمان
می برند كه يك خنجر می تواند همه مشكلات جهان را حل كند و اين اشتباه است.مشكلات زيادی را حل
.می كند ولی نه همه را
آيا واقعا باور م یكنيد اصولا مشكلی را حل كند؟ -
.خرمگس با تعجب به او نگريست
جما ادامه داد:البته در حال حاضر مشكل كنونی را كه حضور يك جاسوس باهوش يا يك كارمند نادرست
سبب شده است،از ميان برمی دارد،ولی اينكه آيا در عوض آن مشكل از يمان رفته مشكلات سختتری را
ايجاد نمی كند مسأله ديگری است.اين در نظر من به مثال آن پاك و رفته و هفت شيطان شباهت
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#55
Posted: 23 Apr 2012 12:39
دارد. 4هر كشتار پليس را شريرتر می سازد و مردم را به تجاوز و حشی گری بيشتر خو می دهد.و شايد
.آخرين وضع اجتماع بدتر از نخستين وضع آن گردد
به نظر شما زمانی كه انقلاب فرارسد چه حادثه ای رخ خواهد داد؟خيال می كنيد ملت در آن موقع به -
.تجاوز خو نخواهد گرفت؟جنگ جنگ است
آری اما انقلاب علنی مسأله ديگری است.اين در زندگی مردم يك لحظه است و قيمتی است كه ما بايد -
برای همه پيشرفت خود بپردازيم.شك نيست كه وقايع وحشتناكی رخ خواهد داد،در هر انقلابی بايد رخ
دهد،اينها واقعيتهای مجزايی خواهند بود،خصوصيات استثنايی يك لحظه استثنايی.ترسناكترين چيزی كه
در اين خنجر زدنهای نامنظم وجود دارد اين است كه به صورت عادت درآيد.مردم آن را به ديده يك
حادثه هر روزی می نگرند و احساسشان نسبت به تقدس حيات بشری سست می گردد.اقامت من در
رومانيا چندان طولانی نبوده است ولی همان اندازه هم كه با مردم آنجا سروكار داشتم در من اين تصور
.را به وجود آورد كه آنان به يك تجاوز غيرارادی خو گرفته يا در شرف خو گرفتن اند
.بدون ترديد اين بهتر از آن است كه مردم به يك اطاعت و فرمانبرداری غيرارادی خو بگيرند -
من اين طور فكر نمی كنم.همه عادات غيرارادی بد و ناپسند،و اين يكی وحشيانه نيز هست. البته اگر -
شما كار يك فرد انقلابی را فقط به زور گرفتن امتيازاتی معين از حكومت بدانيد،آن وقت آن دسته مخفی
و آن خنجر بايد در نظرتان بهترين سلاح جلوه كند،زيرا چيز ديگری وجود ندارد كه حكومتها تا اين
اندازه از آن در هراس باشند.ولی اگر فكر كنيد كه- من نيز چنين فكر می كنم- كوتاه كردن دست حكومت
فی النفسه پايان كار نيست بلكه وسيله ای برای رسيدن به پايان كار است و آنچه كه ما واقعا در طلبش
هستيم دگرگون ساختن روابط ميان انسانهاست،آن وقت بايد به نحو ديگری دست به كار شويد.عادت دادن
.مردم ناآگاه به منظره خون طريقه بالا بردن ارزشی كه آنان برای حيات بشری قائلند نيست
و ارزشی هم كه برای مذهب قائلند؟ -
.متوجه نمی شوم -
خرمگس تبسم كرد:به نظر من ما روی اينكه ريشه پليديها در كجاست با يكديگر توافق نداريم. شما آن را
.در عدم درك ارزش حيات بشر می دانيد
.تا اندازه ای در تقدس شخصيت بشر -
هر طور ميل داريد آن رابيان كنيد.به نظر من،بزرگترين علت آشفتگی و اشتباه ما در آن بيماری روحی -
.است كه مذهب نام دارد
منظورتان مذهب به خصوصی است؟ -
148
نه!اين صوفا مسأله اثرات ظاهری آن است.خود بيماری آن چيزی است كه طرز فكر مذهبی ناميده می -
شود.اين گرايش بيمارگونه ای است كه انسان بتی را برپا دارد و آن را ستايش كند،به زانو درافتد و
چيزی را بپرستد.چندان فرقی ندارد كه آن چيز مسيح باشد،بودا باشد و يا درخت تام تام 5.بدون ترديد با
من توافق نداريد،شما می توانيد ملحده گنوستيك 6 يا هرچه كه می خواهيد باشيد،اما من می توانم طبيعت
مذهبی را از فاصله پنج قدمی در شما احساس كنم.به هر حال برای ما ثمری ندارد كه روی آن بحث
كنيم.اما شما كاملا در اشتباه هستيد كه فكرمی كنيد من، به شخصه،خنجر زدن را صرفا به مثابه وسيله
ای جهت برانداختن كارمندان نادرست می دانم.اين بالاتر از همه يك وسيله،و به نظر من،بهترين وسيله
ای است كه با آن می توان حيثيت كليسا را از ميان برد و مردم را عادت داد تا نمايندگان جامعه روحانی
.را به چشم انگلهای ديگر اجتماع بنگرند
و آنگاه كه اين كار را انجام داديد،يعنر جانور درنده ای را كه در مردم خفته است بيدار كرديد و به جان -
...كليسا انداختيد،آن وقت
.آن وقت كاری را انجام داده ام كه سبب شده است زندگی در نظرم ارزش پيدا كند -
آيا اين همان كاری است كه چند روز پيش درباره اش صحبت می كرديد؟ -
.آری درست همان است -
.جما بر خود لرزيد و روی برگرداند
خرمگس متبسم،نگاهش را بالا آورد:شما از من مأيوس شده ايد؟
.نه تنها اين نيست،من... فكر می كنم...اندكی از شما وحشت دارم -
پس از لحظه ای روی برگرداند و با لحنی كه هميشه در بحثهای جدی داشت گفت:بحث بيثمری
است.نظرات ما كاملا مغاير است.من شخصا به تبليغات و تبليغات و باز هم تبليغات معتقدم.و هرگاه در
.آن موفق شديد،قيام را آغاز كنيد
.پس اجازه بدهيد به موضوع طرح من برگرديم،ارتباط اندكی با تبليغات و ارتباط بيشتری با قيام دارد -
خوب؟ -
همان طور كه به شما گفتم،داوطلبان بسياری قصد دارند از رومانيا به مردم ونتيا ملحق شوند.ما هنوز -
نمی دانيم كه قيام در چه زمانی به وقوع خواهد پيوست.ممكن است تا پاييز يا زمستان اتفاق نيافتد،اما
داوطلبان كوهستانهای آپنين بايد مسلح و آماده شوند تا قادر باشند به سوی ميدانهاير كه بلافصله اعزام می
...شوند حركت كنند.من به عهده گرفته ام كه برای آنان اسلحه گرم و مهمات وارد قلمرو پاپ نشين بكنم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#56
Posted: 23 Apr 2012 12:40
لحظه ای صبر كنيد.شما چگونه می توانيد با آن دسته كار كنيد؟همه انقلابيون ملباردی و ونتيا طرفدار -
پاپ هستند.آنان هماهنگ با جنبش ترقيخواهانه كليسا،در پی اصلاحات آزاديخواهانه اند.چگونه يك
ضدمذهبی آشتی ناپذير چون شما می تواند با آنان كنار آيد؟
خرمگس شانه هايش را بالا انداخت:مادام كه آنان كارشان را انجام دهند،مرا چكار كه می خواهند خود را
بايك عروسك پارچه ای سرگرم كنند؟پاپ را بيشك شخصيت بی خاصيتی خواهند دانست.اگر فقط قيام به
طريقی به راه خود ادامه دهد اين مسأله چه ارتباطی به من دارد؟به نظر من با هر چوب دستی می توان
.يك سگ را راند و با هر فريادی می توان مردم را به جان اتريشيها انداخت
از من چه می خواهيد؟ -
.به طور كلی،مرا در عبور دادن اسلحه گرم كمك كنيد -
من چگونه می توانم اين كار را بكنم؟ -
شما درست آن كسی هستيد كه می تواند اين كار رابهتر انجام دهد.در نظر دارم اسلحه را از انگلستان -
خريداری كنم،ولی حمل آنها به اينجا با اشكالات فراوانی روبروست.رد كردن آنها از هر يك بنادر تحت
.نفوذ پاپ غير ممكن است،بايد از راه توسكانی وارد و از كوهستانهای آپنين عبور داده شود
.به اين طريق به جای يك مرز بايد از دو مرز بگذرد -
آری،اما در طريق ديگر اميدی نيست.شما نمی توانيد يك محموله بزرگ را به طور قاچاق به يك بندر -
غير تجارتی وارد كنيد،می دانيد كه همه وسايل حمل و نقل بندر چيوتياوكيا 7 عبارت است از سه قايق
بادبانی و يك كشتی كوچك ماهيگيری.هرگاه آنها را از توسكانی رد كنيم،من می توانم ترتيب عبور آنها را
از مرز قلمرو پاپ بدهم.رفقای من همه كوره راههای كوهستانها را می دانند،مخفيگاههای بسياری هم
داريم.محموله بايد از راه دريا به لگهورن بيايد و مشكل اصلی من همين است،من با قاچاقچيان آنجا آشنا
.نيستم ولی می دانم كه شما با آنها آشنايی داريد
.پنج دقيقه،به من وقت بدهيد تا فكر كنم -
جما اندكی به جلو خم شد آرنجی را بر زانو تكيه داد و چانه اش را روی آن دست كه بالا آمده بود
نهاد.پس از چند لحظه سكوت سربرداشت و گفت:ممكن است در آن قسمت از كار تا اندازه ای مفيد واقع
شوم،اما قبل از آنكه جلوتر برويم می خواهم از شما سوالی بكنم.آيا م یتوانيد به من قول بدهيد كه اين كار
هيچگونه ارتباطی با خنجر زنی و تجاوز پنهانی ندارد؟
مسلما .نيازی نيست بگويم كه من از شما برای شركت در كاری كه می دانستم مخالف آن هستيد -
.درخواست نمی كردم
150
چه وقت می خواهيد به شما پاسخ قطعی بدهم؟ -
.فرصت چندانی باقی نيست.اما می توانم چند روزی به شما مجال بدهم تا تصميم خود را بگيريد -
شب شنبه آينده كاری نداريد؟ -
.اجازه بدهيد ببينم،امروز پنجشنبه است،نه -
.پس به اينجا بياييد.روی اين موضوع فكر می كنم و نتيجه قطعی را به اطلاعتان می رسانم -
جما در يكشنبه بعد طی شرحی كه به كميته فلورانس حزب مازينی نوشت،قصد خود را نسبت به قبول
كار به خصوصی كه دارای ماهيت سياسی بود و او را تا چند ماه ديگر از اجرای وظايفی كه تاكنون در
.مقابل حزب بر عهده داشت مانع می شد،اعلام نمود.اين خبر تا اندازه ای مايه تعجب گرديد
ولی كميته هيچگونه اعتراضی نكرد.در حزب سالها بود كه قضاوت جما را قابل اعتماد می دانستند و
اعضا بر اين عقيده بودند كه اگر سينيورا بولا قدم غير مترقبه ای برمی دارد،بدون شك دلايل درستی بر
.آن دارد
جما صراحتا به مارتينی گفت كه متعهد شده است تا در بعضی از "كارهای مرزی" به خرمگس كمك
نمايد.او اين حق را قيد كرده بود كه تا همين حد دوست ديرينش را در جريان بگذارد،برای اينكه
هيچگونه سوءتفاهم يا احساس ناراحت كننده شك و پرده پوشی ميانشان به وجود نيايد.به نظرش می رسيد
كه اين اثبات اعتماد را به مارتينی مديون است.مارتينی پس از شنيدن اين حرف از او هيچگونه تفسيری
.نكرد،اما جما بی آنكه دليلش را بداند متوجه شد كه اين خبر زخم عميقی در او ايجاد كرده است
آن دو در مهتابی،در خانه جما نشسته بودند و از روی شيروانيهای سرخرنگ به فيزول می نگريستند.پس
از سكوتی طولانی مارتينی از جا برخاست و در حالی كه دستها را در جيب فرو برده بود وبرای خود
.سوت می زد- اين نشان قاطعی از هيجان وی بود- شروع به قدم زدن در اتاق كرد
جما مدت كوتاهی به تماشای او پرداخت.عاقبت گفت:سزار،تو از اين موضوع نگران شده ای، بسيار
متأسفم كه نسبت به به آن احساس بی اعتمادی می كنی،اما من تنها بدان علت نتوانستم تصميم بگيرم كه
.آن كار به نظرم صحيح رسيد
مارتينی،با اخم،پاسخ داد:به خاطر آن موضوع نيست.من در آن باره چيزی نمی دانم،هنگامی كه تو قبول
.می كنی در كاری شركت جويی قطعا كاملا درست است.من به خود آن مرد اعتماد ندارم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#57
Posted: 23 Apr 2012 12:41
به نظر من در مورد او اشتباه می كنی.من نيز تا موقعی كه او را بهتر نشناخته بودم اشتباه می كردم.او -
.به هيچ وجه بی عيب نيست،اما از آنچه تو می پنداری صفات پسنديده بيشتری دارد
.به احتمال زياد -
لحظه ای خاموش جلو و عقب رفت،ناگهان در كنار او توقف كرد و گفت:جما،اين كار را رها كن!پيش از
.آنكه دير شود آن را رها كن!مگذار آن مرد تو را به كارهايی بكشاند كه بعدا ض از آن پشيمان شوی
جما به نرمی گفت:سزار به آنچه می گويی فكر نمی كنی.كسی نمی خواهد مرا به كاری بكشاند. من پس
از آنكه شخصا موضوع را كاملا بررسی كردم،به اراده خود،اين تصميم را گرفتم.من می دانم كه تو
نسبت به ريوارز يك نفرت خصوصی داری،ولی اكنون درباره سياست صحبت می كنم نه درباره
.اشخاص
!مادونا!آن را رها كن!اين مرد خطرناك است،او مرموز،بيرحم،بی مسلك و عاشق توست -
جما يكه خورد:سزار،چگونه چنين تصوراتی از ذهنت گذشته است؟
!مارتينی تكرار كرد:او عاشق توست،مادونا از او پرهيز كن
سزار عزيز،من نمی توانم از او پرهيز كنم،علتش را هم نمی توانم برايت توضيح دهم،ما به يكديگر -
.وابسته ايم،نه به سبب تمايل و اراده خودمان
.مارتينی با افسردگی پاسخ داد:اگر به يكديگر وابسته ايد ديگر حرفی نيست
پس از آنكه گفت كار دارد،از آنجا خارج شد و ساعتها در خيابانهای پرگل بالا و پايين رفت.آن شب جهان
در نظرش بسيار تاريك می نمود.تنها گهر زندگيش را اين موجود شياد پا در ميان نهاده و از وی ربوده
.بود
.پايتخت اكوادور - 1
.مراد ريودوژانيرو است - 2
.(پادو(لاتين - 3
اشاره به داستان مردی كه خانه را از وجود يك شيطان پاك كرد و آن را خالی گذاشت.آن شيطان با - 4
.هفت شيطان ديگربرگشت و در آن مسكن گزيد و آخرين وضع بدتر از وضع نخستين گرديد
.نام درختی است كه بعضی از قبايل ساهپوست آن را مقدس می دانند - 5
152
.كسی كه در فهم آدمی نسبت به حقايق هستی شك می كند - 6
.يكی از بنادر مهم تحت نفوذ پاپ در ساحل غربی ايتاليا - 7
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#58
Posted: 23 Apr 2012 12:41
10
نزديك به نيمه فوريه خرمگس رهسپار لگهورن گرديد.جما او را به يك مرد جوان انگليسی كه نماينده
سرويس كشتيرانی بود و تمايلات آزاديخواهانه داشت معرفی كرد.جما و شوهرش در انگلستان با اين مرد
جوان آشنا شده بودند.اين شخص در چند مورد خدمات كوچكی برای راديكالهای فلورانس انجام داده
بود:پول وام داد تا يك احتياج پيشبينی نشده رفع گردد،اجازه داد از آدرس تجاريش برای ارسال نامه های
حزبی استفاده شود و ازاين قبيل.اما اين كمكها هميشه ازطريق جما به خاطر دوستی با او انجام می
گرفت.بنابراين جما بر طبق سنت حزب آزاد بود تا به هر طريق كه به نظرش ارجح می رسيد از اين
ارتباط استفاده كند.ولی اين كه آيا انتظار هرگونه استفاده ای از اين ارتباط می رفت،كاملا مسأله ديگری
بود.درخواست از يك هواخواه صميمی برای در اختيار گذاردن آدرسش جهت نامه هايی كه از سيسيل
می رسيد يا محفوظ نگاه داشتن چند سند در گوشه ای از دفترخانه اش،مطلبی و درخواست از او برای
حمل اسلحه گرم جهت يك قيام مسلحانه مطلبی ديگربود.جما نيز نسبت به موافقت او اميد بسيار كمی
.داشت
او به خرمگس گفته بود:حداقل می توانيد آزمايش كنيد،اما گمان نمی كنم نتيجه ای از آن حاصل شود.اگر
با يك توصيه برای خواستن پنج هزار كودی 1 به نزد او می رفتيد،شايد بی درنگ آن را می پرداخت،او
بی اندازه گشاده دست است.احتمال داشت در يك لحظه بحرانی گذرنامه خود را در اختيارتان قرار
بگذارد يا پناهنده ای را در انبارش پنهان سازد.ولی اگر چيزی از قبيل تفنگ يادآورش شويد به شما
.خواهد نگريست و فكر می كند كه هر دوی ما ديوانه شده ايم
خرمگس پاسخ داده بود:با اين وجود،شايد مرا راهنمايی كند و يا به يك يا دو ملوان آشنا معرفيم كند.به هر
.حال ارزش آزمايش را دارد
در يكی از روزهای اواخر ماه مه،خرمگس با لباسی كه از هميشه كمتر مرتب بود به اتاق كار جما
.آمد.جما نيز بيدرنگ از چهره او دريافت كه اخبار خوشی دارد
153
!بالاخره آمديد!به تدريج معتقد می شدم كه قطعا برايتان اتفاقی افتاده است -
.فكر كردم نامه نگاری خطر بيشتری دارد.زودتر هم نمی توانستم مراجعت كنم -
هم اكنون رسيده ايد؟ -
.آری،مستقيما از دليجان آمده ام.سری به اينجا زدم تا اطلاع دهم كه ترتيب كار كاملا داده شده است -
منظورتان اين است كه بيلی واقعا وعده كمك داده است؟ -
بيش از كمك،همه كار را بر عهده گرفته است:بسته بندی،حمل همه چيز.تفنگها در عدلهای پنبه پنهان و -
مستقيما از انگلستان وارد می شود.شريكش ويليامز،دوست بسيار صميمی او، موافقت كرده است كه بار
را ازسوتامپتون همراهی كند.بيلی نيز آن را از اداره گمرك لگهورن رد خواهد كرد.به همين سبب بود كه
غيبتم تا اين اندازه طولانی شد،ويليامز اندكی پيش رهسپار سوتامپتون گرديد و من او را تا جنوا مشايعت
.كردم
كه در طول راه روی جزئيات صحبت كنيد؟ ... -
.آری،تا آن لحظه كه از شدت دريازدگی ديگر نتوانستم روی موضوعی صحبت كنم -
جما با به ياد آوردن اين كه چگونه آرتور در يك گردش تفريحی كه پدرش آن دو را همراه برده بود بر
اثر دريازدگی ناراحت شد،به سرعت پرسيد:در دريا دچار ناراحتی می شويد؟
گرچه مدتها دردريا بوده ام!ولی آن قدرناراحت می شوم كه به تصور نمی آيد.اما هنگامی كه در جنوا -
مشغول بارگيری بودند با هم صحبت كرديم،گمان می كنم ويليامز را بشناسيد؟ جوان بسيار خوب،قابل
.اعتماد و دراكی است!بيلی نيز همين طور است،هر دو آنان می دانند چگونه زبانشان را نگاه دارند
.به هر حال به نظرم می رسد كه بيلی با رضايت به انجام چنين كاری تن به يك خطر جدی داده است -
من نيز اين مطلب را به او گفتم،اما فقط نگاه تندی به من انداخت و گفت به شما چه مربوط است،درست -
همان چيزی كه از او انتظار می رفت.اگر بيلی را در تيمبوكتو 2 ملاقات می كردم نزدش می رفتم و می
.گفتم:صبح به خير انگليسی
ولی من نمی توانم تصوركنم كه شماچگونه توانسته ايد رضايت آنان راجلب كنيد،مخصوصا ويليامز،او -
.آخرين مردی بود كه به فكر می رسيد
آری،در ابتدا شديدا مخالفت می كرد،نه در زمينه خطر،بلكه به خاطر غير عملی بودن آن. اما پس از -
.مدتی به ترتيبی نظرش را جلب كردم،خوب،اكنون وارد جزئيات می شويم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#59
Posted: 23 Apr 2012 12:43
هنگامی كه خرمگس به خانه اش رسيد،آفتاب غروب كرده بود و pyrus japonica پرشكوفه، كه روی
ديوار باغ معلق بود،در پرتوی كه رفته رفته ضعيف می شد تيره می نمود.چند شاخه آن را دسته كرد و
با خود به خانه برد.به مجرد آنكه در اتاق كار را گشود زيتا از روی يك صندلی كه در گوشه ای قرار
.داشت پريد و به سوی او دويد
!اوه فليس فكر می كردم ديگر بازنخواهی گشت -
اولين فكری كه از ذهنش گذشت اين بود كه با خشونت علت ورود او را به اتاق كارش جويا شود،اما پس
از آنكه به ياد آورد مدت سه هفته او را نديده است دستش را پيش برد و با لحن نسبتا سردی گفت:عصر
به خير زيتا،حالت چطور است؟
زيتا صورتش را بالا گرفت تا خرمگس آن را ببوسد.ولی او انگار چنين حركت را نديده است. از كنارش
گذشت و گلدانی را برداشت تا pyrus را در آن جای دهد.لحظه ای بعد در با صدا باز شد و سگ گله
شتابان داخل گرديد،در حالی كه از شوق گرد او می رقصيد،پارس می كرد و از شعف زوزه می
كشيد.خرمگس گلها را روی ميز نهاد و خم شد تا سگ را نوازش كند:خوب،شيطان،دوست من
!چطوری؟درست است خودم هستم.مثل يك سگ خوب دست بده
.خشونت و ترشرويی سيمای زيتا را فراگرفت
به سردی پرسيد:برای صرف شام برويم؟چون نوشته بودی امروز وارد می شوی،دستور داده ام در خانه
.خودم برايت تهيه ببينند
خرمگس به سرعت روبرگرداند:بسيار متأ... متأسفم،نبايستی منتظر من می شدی!هم اكنون كمی وضعم
.را مرتب می كنم و بلافاصله نزدت می آيم.شا... شايد بدت نيايد كه اينها را در آب بگذاری
هنگامی كه خرمگس به اتاق غذاخوری زيتا وارد شد،او را ديد كه در مقابل آينه ايستاده و يك شاخه از آن
گلها را به لباس خود می زند.زيتا ظاهرا تصميم گرفته بود خوش اخلاق باشد، بنابراين با دسته كوچكی
.از غنچه های سرخ به هم بسته به سوی او آمد:اين گل مال توست. بگذار آن را به سينه ات بزنم
خرمگس در تمام طول شام با همه توان كوشيد كه مهربان باشد،مدام حرفهای بيهوده می زد و زيتا با
لبخندهای پراميد به آنها پاسخ می داد.شادی آشكار زيتا از بازگشت او كمی آشفته اش ساخت،او به اين
فكر كه زيتا زندگی خود را جدا از او در ميان دوستان و معاشران هم مشربش می گذراند چنان خو گرفته
بود كه هرگز از خاطرش نمی گذشت زيتا را در فراغ خود مجسم كند.با اين وجود مسلما زيتا احساس
.ناراحتی می كرده كه اكنون تا اين اندازه به هيجان آمده است
.زيتا گفت:بيا قهوه را در مهتابی بنوشيم،امشب بسيار گرم است
155
.بسيار خوب،گيتارت را بياورم شايد ترانه ای بخوانی -
.زيتا از شادی شكفت،خرمگس در مورد موسيقی سختگير بود و به ندرت از او می خواست كه بخواند
در مهتابی نيمكت چوبی عريضی وجود داشت كه دورتادور ديواره ها را گرفته بود.خرمگس گوشه ای
را كه ديدی كامل بر تپه ها داشت انتخاب كرد.زيتا نيز پس از آنكه روی ديواره كوتاه نشست،پاهايش را
روی نيمكت نهاد و به ستونی تكيه داد.او چندان در غم منظره نبود ترجيح می داد كه به خرمگس نگاه
.كند
.سيگاری به من بده،فكر نمی كنم پس از رفتن تو تاكنون لب به آن زده باشم -
.چه فكر بكری!فقط با كشيدن سيگار است كه می خواهم سعادتم را تكميل كنم -
زيتا به جلو خم شد و به دقت در او نگريست:واقعا خوشبختی؟
ابروهای متحرك خرمگس بالا رفت:آری،چرا نباشم؟شام خوبی خورده ام،به يكی از دل انگيز ترين
مناظر اروپا نگاه می كنم،اكنون نيز می خواهم قهوه ای بنوشم و به يك ترانه محلی مجارستانی گوش
بدهم.وجدانم آسوده و دستگاه گوارشم هم منظم است،انسان بيش از اين چه می خواهد؟
.می دانم كه يك چيز ديگر می خواهی -
چه چيزی؟ -
.(اين را!(جعبه مقوايی كوچكی در دستش انداخت -
خرمگس با شماتت فرياد زد:با...بادام سوخته،چرا قبل از آنكه سي ... سيگار بكشم نگفتی؟
.عجب،بچه كوچولو!پس از اينكه سيگارت را كشيدی می توانی آن را بخوری،اين هم قهوه -
خرمگس با لذت شديد يك بچه گربه ای كه سرشير می خورد،قهوه اش را نوشيد و بادام سوخته هايش را
خورد.با لحن كشدار و نرمش گفت:چه خوب است كه انسان پس از خوردن آن آ...آ... آشغالهای لگهورن
!بار ديگر به يك قهوه خو... خوب برسد
.حال كه اينجا هستی اين خود دليل خوبی برای ماندن در خانه است -
.مدت زيادی نمی توانم بمانم،فردا مجددا خواهم رفت -
لبخند در چهره زيتا فرومرد:فردا!برای چه؟به كجا می روی؟
.اوه،دو يا سه... سه جا كار دارم -
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#60
Posted: 23 Apr 2012 12:44
ميان او و جما قرار بر اين شده بود كه او شخصا به كوهستانهای آپنين برود و پيرامون حمل اسلحه با
قاچاقچيان ناحيه مرزی گفتگو كند.عبور از مرز قلمرو پاپ برای او مسأله بسيار خطيری بود،ولی اگر
.قرار بود كه كار به نتيجه برسد بايد اين عمل انجام می گرفت
زيتا آهسته آهی كشيد و گفت:هميشه كار!سپس با صدای بلند پرسيد:مسافرتت زياد طول می كشد؟
.نه،شا... شايد فقط دو يا سه هفته -
ناگهان پرسيد:گمان می كنم يكی از آن كارهاست؟
كدام كارها؟ -
.كاری كه مدام تلاش می كنی تا سرت را در آن از دست بدهی.آن كارهای سياسی تمام نشدنی -
.بی ارتباط با كارهای سيا... سياسی نيست -
.زيتا سيگارش را دور انداخت و گفت:تو مرا فريب می دهی.می خواهی به كار خطرناكی دست بزنی
خرمگس با بی اعتنايی پاسخ داد:می خواهم يه... يه... يكراست به دوزخ بروم،آنجا دوست نداری كه
.بخواهی اين پاپيتال را برايم بفرستی؟خوب احتياجی نيست همه آن را پايين بكشی
زيتا كه با عصبانيت مشتی از پيچك روی ستون پرت كرد و تكرار نمود:می خواهی به كار خطرناكی
دست بزنی،حتی صادقانه نمی خواهی اين را بگويی!گمان می كنی من شايسته چيزی جز فريب خوردن و
مسخره شدن نيستم؟همين روزها سرت را به باد خواهی داد.حتی فرصت خداحافظ ی را هم نخواهی
.داشت.هميشه كارهای سياسی و كارهای سياسی،من از كارهای سياسی بيزارم
خرمگس در حالی كه با بيحالی دهن دره می كرد گفت:من نيز همين طور.خوب پس درباره مطلب
.ديگری صحبت كنيم،مگر اينكه ترانه ای بخوانی
خوب،پس گيتار را به من بده.چه بخوانم؟ -
.بالاد 4 اسب از دست رفته،كاملا مناسب صدای توست -
زيتا به خواندن يك بالاد قديمی مجارستانی پرداخت.اين بالاد داستان مردی بود كه ابتدا اسب، سپس
خانه،و بعد معشوقش را از دست می دهد،آنگاه خود را با اين انديشه كه"در نبرد موهاچ 5 بيش از اين از
دست رفته است" خود را تسلی می دهد.اين ترانه يكی از ترانه های مورد علاقه خرمگس بود.ملودی تند
و غم انگيز آن،برگردان حاكی از شكيبايی تلخ آن چنان بر دل او می نشست كه هيچ موزيك لطيفی اين
.كار را نمی كرد
157
صدای زيتا در بهترين فرمش بود.نتها واضح و پرتوان،سرشار از ميل شديد به زندگی از لبانش خارج
می شد.شايد موسيقی موسيقی ايتاليايی و يا سلاونيك 6 را بد می خواند،حتی آلمانی را بدتر،اما ترانه های
محلی مجار را بسيار خوب می خواند.خرمگس با چشمان حيرتزده و دهان بازگوش می داد.تاكنون نشنيده
.بود كه اوبه اين خوبی بخواند.آنگاه كه زيتا به آخرين جمله رسيد ناگهان صدايش دجار لرزش شد
.آه،اهميتی ندارد!در نبرد موهاچ بيش از اين از دست رفته است -
.به هق هق افتاد و چهره اش را در ميان برگهای پاپيتال پنهان ساخت
خرمگس از جای برخاست و گيتار را از دستش گرفت:زيتا!چه خبر است؟
زيتا فقط با تشنج می گريست وچهره اش را ميان دو دست گرفته بود.خرمگس دست بر بازوی او نهاد و
.نوازش كنان گفت:به من بگو چه خبر است
!زيتا گريست و خود را كنار كشيد:آسوده ام بگذار!آسوده ام بگذار
خرمگس به سرعت به جای خود بازگشت و تا هنگامی كه گريه پايان يافت منتظر ماند.ناگاه بازوان زيتا
!را بر گردن خود احساس كرد،در كنارش روی زمين زانو زده بود:فليس،نرو،از اينجا نرو
خرمگس ضمن آنكه خود را آرام از آن بازوان سمج رها می ساخت گفت:بعدا در آن باره صحبت می
كنيم،اول به من بگو از چه اين همه آشفته شدی.مطلبی تو را به وحشت انداخته است؟
زيتا خاموش سر را تكان داد:آيا آزاری به تو رسانده ام؟
.نه -
يك دستش را بر گلوی خرمگس نهاد:پس چه؟
عاقبت به نجوا گفت:تو كشته خواهی شد،يكی از مردانی كه اينجا می آيند آن روز می گفت كه تو به خطر
!خواهی افتاد،وقتی هم كه از تو می پرسم به من می خندی
خرمگس پس از يك لحظه حيرت گفت:طفل عزيزم،تو تصور مبالغه آميزی در مغزت جای داده
ای.احتمال زياد دارد كه من روزی كشته شوم،سرنوشت طبيعی يك انقلابی همين است.اما هيچ دليلی
برای اين فكر كه من اكنون می خواهم خود را به كشتن دهم وجود ندارد.من بيش از ديگران خود را به
.خطر نمی اندازم
ديگران؟ديگران به من چه مربوط؟اگر تو مرا دوست می داشتی به اين راه نمی رفتی و نمی گذاشتی كه -
شبها بيدار بمانم و متحير باشم كه آيا بازداشت شده ای و يا هرگاه كه به خواب بروم در خواب ببينم كه تو
!مرده ای.تو آن سگ را بر من ترجيح می دهی
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد