ارسالها: 1095
#61
Posted: 23 Apr 2012 12:44
خرمگس ازجابرخاست و آهسته به انتهای ديگر مهتابی رفت.برای چنين منظره ای هيچ گونه آمادگی
نداشت و متحير بود كه كه چه پاسخ دهد.آری،جما حق داشت،زندگيش را چنان به گره انداخته بود كه
.برای گشودن آن بايد شديدا تلاش می كرد
خرمگس پس از لحظه ای بازگشت و گفت:بنشين و بگذار تا در يان باره به آرامی صحبت كنيم،به نظر
من ما يكديگر را درست نشناخته ايم،بدون شك اگر می داستم كه جدی حرف می زنی نمی خنديدم.سعی
كن بی پرده به من بگويی كه چه چيز مشوشت ساخته است،و بعد اگر سوءتفاهمی وجود داشت شايد
.بتوانيم آن را برطرف سازيم
.چيزی نيست كه برطرف شود.من می توانم بفهمم كه به اندازه يك پشيز هم به من توجه نداری -
طفل عزيزم،بهتر است نسبت به يكديگر صريح باشيم.من هميشه كوشيده ام تا در روابطمان صادق باشم -
...و فكر می كنم كه هيچ گاه تو را فريب نداده ام
اوه،نه!به قدر كفايت صادق بوده ای،حتی هرگز به اينكه مرا چيزی جز يك فاحشه بدانی تظاهر هم -
...نكرده ای.قطعه ای از يك جامه پرزرق و برق مستعمل كه مردان بسياری قبل از تو
.هيس،زيتا!من هرگز درباره هيچ موجودی اين طور فكر نكرده ام -
.زيتا با ترشرويی پافشاری كرد:تو هرگز مرا دوست نداشته ای
.نه هرگز تو را دوست نداشته ام.گوش كن،و سعی كن تا آنجا كه می توانی به تندی قضاوت نكنی -
...چه كسی گفته است كه من درباره تو به تندی قضاوت می كنم -
يك دقيقه صبر كن.آنچه می خواهم بگويم اين است كه من هيچ گونه ايمانی به قوانين اخلاقی قراردادی -
ندارم و احترامی هم برايشان قايل نيستم.به نظر من روابط ميان زن و مرد تنها به علاقه و عدم علاقه
...شخصی است
.زيتا با خنده كوتاه و خشكی حرف او را قطع كرد:و پول
خرمگس يكه خورد و لحظه ای مردد ماند:اين البته زشت ترين جنبه آن است.ولی از من قبول كن.اگر
فكر می كردم كه از من بدت می آيد و يا نسبت به اين مسأله احساس تنفر می كنی هرگز آن را به تو
پيشنهاد نمی نمودم و يا از موقعيت در وادار ساختنت به قبول آن سوءاستفاده نمی كردم.در زندگی هرگز
اين كار را نسبت به زنی مرتكب نشده ام،هيچ گاه به زنی در مورد احساسی كه نسبت به او داشته ام
...دروغ نگفته ام.می توانی اعتماد داشته باشی كه من حقيقت را می گويم
.لحظه ای مكث كرد،اما زيتا پاسخی نداد
159
خرمگس ادامه داد:نظر من اين بود كه اگر مردی در جهان تنهاست و نياز به... به وجود زنی را در
پيرامون خود احساس می كند و اگر می تواند زنی را بيابد كه آن زن به چشمش زيبا بيايد و خود نفرت
او را برنيانگيزد،محق است با روحی سپاسگزار و صميمی چنين لذتی را كه آن زن می خواهد به او
بدهد،بی آنكه داخل شدن در پيوند نزديكتری را بپذيرد.من در اين كار تنها به اين شرط كه هيچگونه بی
عدالتی،اهانت،يا فريبی از طرفين سرنزند،نقصی نمی ديدم. اما به اين مسأله كه قبل از روبرو شدن با من
با مردان ديگری رابطه داشته ای توجهی نداشتم. تنها فكر می كردم كه اين پيوند برای هردوی ما لذت
بخش و بی زيان خواهد بود،و هردو اين آزادی را خواهيم داشت كه به مجرد ملال آور شدنش آن را
...بگسليم.اگر من در اشتباه بوده ام... اگر تو هميشه آن را به نظر ديگری نگاه كردی... بنابراين
دوباره مكث كرد.زيتا بدون آنكه سربردارد آهسته گفت:بنابراين؟
.بنابراين،من به تو بد كرده ام،بسيار هم متأسفم.اما چنين قصدی نداشته ام -
قصد نداشتی و فكر می كردی... فليس مگر تو را از پولاد ساخته اند؟مگر هرگز در عمرت زنی را -
دوست نداشته ای كه بفهمی من دوستت دارم؟
لرزشی ناگهانی او را فراگرفت،از آن هنگام كه كسی به او گفته بود:"دوستت دارم." مدتها می
گذشت.زيتا بلافاصله ازجاپريد و دستهايش را بر گردن او انداخت:فليس،بيا با هم از اينجا برويم.اين
كشور مخوف و اين مردم و سياستهايشان را رها كن!ما را با آنها چكار؟بيا برويم،در كنار يكديگر
خوشبخت خواهيم شد.بيا به آمريكای جنوبی،آنجا كه قبلا زندگی می كردی برويم. وحشت جسمی از
يادآوری گذشته او را وادار ساخت كه تسلط بر خود را بازيابد،دستهای زيتا را از گردن بازكرد و محكم
به چنگ گرفت:زيتا!سعی كن آنچه را می گويم درك كنی.من تو را دوست ندارم،اگر هم دوست می داشتم
همراهت نمی آمدم.من در ايتاليا كار دارم و رفقايم... زيتا با خشم فرياد زد:و كس ديگری كه بيش از من
دوستش داری!اوه كاش می توانستم تو را بكشم!اين رفقايت نيستند كه در فكرشان هستی،اين... می دانم
!كيست
.خرمگس آهسته گفت:هيس،تو اكنون عصبانی هستی و به چيزهايی فكر می كنی كه حقيقت ندارد
گمان می كنی سينيورا بولا را می گويم؟به اين سادگی رفيب نمی خورم!تو با او فقط درباره سياست -
!صحبت می كنی،بيش از من به او توجه نداری.اين همان كاردينال است
خرمگس انگار كه تيری به او اصابت كرده باشد ازجاپريد.بی اختيار تكرار كرد:كاردينال؟
كاردينال مونتانلی كه در پاييز برای موعظه به اينجا آمد.گمان می كنی آن روز كه كالسكه اش می -
گذشت چهره ات را نديدم؟رنگت مانند دستمال جيب من سفيد شده بود،عجيب حالا هم كه اسمش را به
!زبان می آورم بدنت مثل برگ می لرزد.
خرمگس ازجابرخاست.با لحنی بسيار آرام و ملايم گفت:تو نمی دانی چه می گويی.من... از كاردينال
.متنفرم.او بدترين دشمنان من است
دشمن باشد و يا نباشد،تو او را بيش از هركسی در دنيا دوست داری.اگر می توانی به روی من نگاه -
!كنی ديگر درست نيست
خرمگس روبرگرداند و به باغ نگريست.زيتا متوحش از كاری كه كرده بود پنهانی او را می پاييد چيزی
رتسناك در سكوت خرمگس وجود داشت.عاقبت زيتا همچون كودكی وحشت زده و دزدانه به سوی او
.رفت و محجوبانه آستينش را كشيد.خرمگس برگشت و گفت:درست است
.سكه نقره ايتاليايی - 1
.مركز عمده تجارتی در مرز صحرا و سودان - 2
.(به ژاپونی(لاتين - 3
.يك نوع ترانه های محلی احساساتی كه معمولا با دو ساز همراهی می شود - 4
.محلی در مجارستان كه مجارها در سال 1526 در آنجا از تركها شكست خوردند - 5
.اسلاوی - 6
11
.آيا نمی توانم با او در كوهها ملاقات كنم؟بريزيگلا برای من جای خطرناكی است -
هر نقطه خاك رومانيا برای تو خطرناك است،اما در اين لحظه بريزيگلا از هر جای ديگر برايت امنتر -
.است
چطور؟ -
هم اكنون به تو می گويم،نگذار آن مردی كه نيمتنه آبی پوشيده است چهره تو را ببيند،آدم خطرناكی -
.است.آری،طوفان وحشتناكی بود،از مدتها پيش به ياد ندارم كه تاكها چنين وضع بدی داشته باشند
161
خرمگس بازوهايش را روی ميز قرار داد و همچون مردی كه خستگی يا شراب او را از پا در انداخته
باشد،صورتش را بر آنها نهاد،بنابراين تازه وارد خطرناك كه نيم تنه آبی پوشيده بود با نگاهی سريع به
اطراف جز يك كوه نشين خواب آلود كه سر روی ميز نهاده و دو زارع كه با ظرفی شراب درباره
محصولشان گفتگو می كردند،كس ديگری را نديد.اين وضعی بود كه هميشه در مكان كوچكی مانند
مارادی ديده می شد!صاحب نيم تنه آبی نيز ظاهرا به اين نتيجه رسيده بود كه ازگوش دادن مطلبی
دستگيرش نمی گردد،بنابراين شرابش رابه يك جرعه نوشيد و بدون هدف به اتاق ديگر رفت.آنجا ايستاد
به پيشخوان تكيه داد و ضمن آنكه بيحال با صاحب ميخانه پرحرفی می كرد گاه گاه از ميان در گشوده با
يك چشم سه نفری را كه پشت ميز نشسته بودند برانداز می كرد.دو زارع همچنان شرابشان را می
نوشيدند و با لهجه محلی درباره هوا حرف می زندند،خرمگس نيز همچون مردی كه وجدانش آسوده باشد
.خرخر می كرد
سرانجام جاسوس ظاهرا معتقد شد كه در ميخانه چيزی كه ارزش هدر دادن وقت بيشتری را داشته باشد
وجود ندارد.حسابش را پرداخت با بيحالی از ميخانه بيرون رفت و به سمت پايين خيابان كم عرض به
راه افتاد.خرمگس در حالی كه دهن دره می كرد و خميازه می كشيد سر برداشت وخواب آلود،آستين
پيراهن كتانی خود رابه چشمانش ماليد.ضمن آنكه يك چاقوی دستی از جيبش بيرون آورد و تكه ای از
نان چاودار روی ميز را بريد،گفت:حيله بسيار ماهرانه ای است.ميكل در اين اواخر خيلی مزاحمتان
شدند؟
ازپشه های ماه اوت هم بدتر بودند.انسان نمی تواند يك دفعه آسوده باشد.هرجامی رود هميشه يك -
جاسوس آنجا پرسه می زند.حتی در كوهها جايی كه جسارت آمدنش را نداشتند، دائما در دسته های سه
يا چهارنفری می آيند،اين طور نيست جينو؟به همين دليل است كه ترتيب ملاقات تو و دومينيكينو را در
.شهر داده ايم
.خوب،ولی چرا در بريزيگلا؟يك شهر مرزی پر از جاسوس است -
.بريزيگلا اكنون شهر مهمی است.آنجا پر از زائرينی است كه از سراسر كشور آمده اند -
.ولی در سر راه زائرين قرار نگرفته است -
از جاده رم چندان دور نيست،تعداد زيادی از زائرين پاك هم برای شنيدن آيين عشاء ربانی به آنجا می -
.روند
.منن ... ن ... نمی دانستم كه چيز خاصی در بريزيگلا وجود دارد -
كاردينال آنجا است.به خاطر نداری كه در دسامبر گذشته برای موعظه به فلورانس رفت؟اين همان -
.كاردينال مونتانلی است.می گويند در آنجا شور عظيمی برانگيخت
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#62
Posted: 23 Apr 2012 12:46
.شايد،من به شنيدن مواعظ نمی روم -
.خوب می دانی،او را مقدس می دانند -
چگونه چنين شهرتی پيدا كرده است؟ -
نمی دانم.گمان می كنم برای آن است كه همه درآمدش را می دهد و مانند يك كشيش بخش با چهارصد -
.يا پانصد سولدی در سال زندگی می كند
آه!مردی كه جينو نام داشت دخالت كرد:از آن هم بالاتر،نه تنها پول می دهد بلكه از صبح تا شام همه -
زندگی خود را صرف مراقبت از مستمندان،رسيدگی به بيماران و شنيدن شكايات و تظلمات می
.كند.ميكل،من بيش از تو به كشيشان علاقه ندارم.اما منسينيور مونتانلی مانند كاردينالهای ديگر نيست
ميكل گفت:شايد بيش از آن احمق است كه رياكار باشد.به هرحال مردم ديوانه او هستند.آخرين هوس
جديد زائرين نيز اين است كه به آن حوالی بروند و از او دعای خير طلب كنند.نظر دومينيكينو اين است
كه به عنوان يك فروشنده دوره گرد با يك سبد از صليبها و تسبيحهای ارزان قيمت به آنجا برود.مردم
علاقه دارند كه اين چيزها را بخرند و به كاردينال بدهند تا تبرك كند،بعد آنها را به گردن كودك شيرخوار
.خود بياويزند تا از چشم بد محفوظش دارند
صبر كن ببينم.من چگونه بايد بروم،به عنوان يك زائر؟گمان می كنم اين قيافه خيلی خوب به من -
بيايد،اما من... مناسب نيست كه در بريزيگلا نيز خود را مشخصاتی كه در اينجا داشته ام نشان بدهم،اگر
.دستگير شوم اين خود مدركی عليه شماست
دستگير نخواهی شد.ما يك جامه مبدل بسيار عالی و يك گذرنامه و هر آنچه كه لازم باشد برايت تهيه -
.كرده ايم
متعلق به كيست؟ -
يك زائر پير اسپانيايی،يك راهزن توبه كار سييرا.سال گذشته در آنكونا 1 بيمار شد و يكی از دوستان ما -
از راه نوع دوستی او را به يك كشتی تجارتی سوار و در ونيز جايی كه دوستانی داشت،پياده اش كرد،او
.نيزاوراق رسمی خود را به نشان سپاسگزاريش برای ما به جا گذاشت، اينها درست مناسب توست
يك راهزن توبه كار؟ولی در مورد پليس چطور؟ -
اوه،آن هم درست است!اوخدمت اعمال شاقه اش را چندين سال پيش گذراند واز آن پس برای رستگاری -
روح خود به اورشليم و نقاط ديگر سفر كرد و پسرش را به جای شخص ديگری كشته و در يك بحران
.پشيمانی خود را به پليس معرفی كرده بود
163
كاملا پير بود؟ -
آری،اما يك ريش و موی مصنوعی سفيد كار آن را خواهد كرد،و بقيه مشخصات نيز از هر نظر كاملا -
با تو مطابقت دارد.او سرباز پيری بود كه يك پای لنگ و مانند تو زخم شمشيری برگونه داشت،همچنين
اسپانيايی بود می بينی،اگر با زائرين اسپانيايی برخورد كردی به راحتی می توانی به زبان اسپانيايی تكلم
.كنی
در كجا بايد با دومينيكينو ملاقات كنم؟ -
درچهارراهی كه روی نقشه آن را به تو نشان می دهم.به زائرين ملحق می شوی و می گويی كه راهت -
را دركوهها گم كرده ای.سپس هنگامی كه به شهرمی رسی باهمه آنان به بازار مقابل قصر كاردينال می
.روی
پس او عليرغم مقدس بودنش در يك قصر زندگی می كند؟ -
در يك گوشه آن،و بقيه را تبديل به يك بيمارستان كرده است.خوب،شما همه به انتظار او خواهيد ماند تا -
بيرون بيايد و شما را دعای خير كند دومينيكينو نيز با سبدش به نزد تو می آيد و می گويد:پدر،شما زائر
هستيد؟
و تو پاسخ می دهی:من گناهكار بدبختی هستم.آنگاه او سبد خود را زمين می گذارد و چهره اش را با
.آستين پاك می كند،و تو شش سولدی برای يك تسبيح به او می دهی
البته بعد او تعيين می كند كه ما كجا می توانيم صحبت كنيم؟ -
آری،در مدتی كه مردم خيره به مونتانلی می نگرند او مجال زيادی خواهد داشت تا آدرس ميعادگاه را -
به تو بدهد.اين بود نقشه ما.حال اگر آن را نمی پسندی،می توانيم دومينيكينو را در جريان بگذاريم و
.ترتيب محل ديگری را بدهيم
.نه،مناسب است،فقط مراقبت كن ريش و موی مصنوعی طبيعی جلوه كند -
پدر،شما زائر هستيد؟ -
خرمگس در حالی كه روی پله های قصر اسقفی نشسته بود از زير طره های سفيد و ژوليده سربرداشت
و با لهجه ای كاملا بيگانه و صدايی گرفته و لرزان علامت تماس را به او داد. دومينيكينو بند چرمی را
از شانه اش لغزاند و سبد بازيچه های پارسايان را روی پله گذارد. انبوه دهقانان و زائرين كه روی پله
ها نشسته بودند و در اطراف بازار پرسه می زدند هيچ گونه توجهی به آنان نداشتند،ولی آن دو برای
احتياط به گفتگوهای بيهوده ای ادامه دادند. دومينيكينو به لهجه محلی و خرمگس به ايتاليايی شكسته ای
.كه كلمات اسپانيايی چاشنی آن می شد،تكلم می كردند
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#63
Posted: 23 Apr 2012 12:47
!مردمی كه در نزديكی بودند فرياد زدند:كنار برويد،عاليجناب!عاليجناب بيرون می آيد
هر دو ايستادند.دومينيكينو ضمن آنكه تصويركوچكی را كه در كاغذی پيچيده شده بود در دست خرمگس
.می نهاد،گفت:خوب پدر،اين را هم بگير و هنگامی كه به رم رسيدی برای من دعا كن
خرمگس آن را در سينه اش انداخت و برگشت تا كسی را كه با جامه بنفش دوران پرهيزداری و كلاه
.سرخ بر پله بالايی ايستاده بود و با دستهای ازهم گشوده مردم را تبرك می كرد ببيند
مونتانلی آهسته از پله ها پايين آمد،مردم گرد او جمع شدند تا دستش را ببوسند.برخی به زانو درآمدند تا
.در حين عبور لبه خرقه اش را به لبان خود بگذارند
!رحمت بر شما.فرزندان من -
خرمگس با شنيدن آن صدای صاف و زنگدار سرش را خم كرد،آن سان كه موهای سفيد به روی چهره
!اش افتاد.دومينيكينو با ديدن لرزش چوبدستی زائرين در دست او تحسين كنان به خود گفت:چه بازيگری
زنی كه نزديك آنان ايستاده بودخم شد،كودكش را از روی پله بلند كرد وگفت:چكو،بيا عاليجناب همان
.طور كه مسيح كودكان را تبرك كرد تو را تبرك كند
خرمگس يك پله بالا رفت و ايستاد.اوه،سخت بود!همه اين اطرافيان- اين زائرين و كوه نشينان- می توانند
بالا بروند و با وی صحبت كنند و او دستهايش را بر سر كودكان آنها بگذارد.شايد اكنون به آن پسرك
...دهقان می گفت "كارينو" همان گونه كه زمانی
خرمگس باز بر روی همان پله پايين آمد،و روگرداند تا نتواند ببيند.كاش می توانست به گوشه ای بخزد
وگوش خود را بر آن صدا ببندد!به راستی از تحمل هر مردی خارج بود،تا اين اندازه نزديك باشد،آن قدر
نزديك كه بتواند دستش را دراز نمايد و آن دست عزيز را لمس كند. صدای نرم گفت:دوست من،به حفاظ
.نمی آييد؟متأسفانه سردتان است
قلب خرمگس از تپش بازايستاد.لحظه ای متوجه هيچ چيز جز فشار خون دردآوری كه گويی می خواست
سينه اش را به دو نيم كند نبود،سپس خون در حالی كه ايجاد سوزش می كرد و سراپايش را می گداخت
بازگشت،سربرداشت،چشمان نافذ و عميقی كه در بالای سرش بود ناگهان با ديدن سيمای او بر اثر يك
.شفقت خدايی مهرآميز شد
.مونتانلی رو به جمعيت كرد و گفت:دوستان من،اندكی عقب برويد،می خواهم با او صحبت كنم
مردم آهسته ضمن آنكه با يكديگر نجوا می كردند،عقب رفتند.خرمگس در حالی كه با دندانهای كليد شده و
چشمان به زمين خيره مانده بی حركت گشته بود،ضربه ملايم دست مونتانلی را بر شانه خودش احساس
.كرد
165
گمان می كنم ناراحتی عظيمی داشته ای.آيا می توانم كمكی به بنمايم؟ -
.خرمگس خاموش سرش را تكان داد
تو زائر هستی؟ -
.من يك گناهكار بدبختم -
شباهت تصادفی سوال مونتانلی با علامت تماس،مانند پركاهی به ياری خرمگس آمد و او در نوميدی به
آن چنگ انداخت و بی اراده پاسخ داد.در زير فشار ملايم دستی كه به نظر می رسيد به روی شانه اش
می سوزد،شروع به لرزيدن كرد.كاردينال بيشتر خم شد و گفت:شايد ميل داری به تنهايی بامن صحبت
كنی؟اگربتوانم كمكی به تو بنمايم...برای نخستين بارخرمگس مستقيم و ثابت به چشم مونتانلی نگاه
.كرد،اكنون تسلط بر خود را بازيافته بود
.ثمری ندارد،درد بی درمانيست -
يك افسر پليس از ميان جمعيت قدم پيش نهاد:عاليجناب دخالت مرا ببخشيد.گمان می كنم پيرمرد كاملا بر
سر عقل نباشد.بسيار بی آزار است،اوراق رسمی اش نيز مرتب است،به اين دليل كاری به كار او
.نداريم.به خاطر جنايتی بزرگ در زندان اعمال شاقه بوده است و اكنون ابراز ندامت می كند
.خرمگس ضمن آنكه سرش را تكان می داد تكرار كرد:جنايتی بزرگ
متشكرم سروان،لطفا اندكی كنار بايستيد.دوست من،اگر يك مرد صادقانه پشيمان باشد هيچ دردی بی -
درمان نيست.امشب نزد من نمی آيی؟
آيا عاليجناب مردی را كه باعث مرگ فرزند خود بوده است می پذيرند؟ -
اين سوال تا اندازه ای لحن ستيزه جويانه داشت و مونتانلی انگار كه باد سردی بر او وزيده باشد از آن
يكه خورد و بر خود لرزيد.با لحن موقری گفت:هر كار هم كه از تو سر زده باشد خدا نكند كه محكومت
بدانم!در نظر او همه ما گناهكاريم،و تقوای ما همچون ژنده های آلوده است.اگر به نزد من بيايی همان
.گونه كه دعا می كنم خداوند روزی مرا بپذيرد،تو را خواهم پذيرفت
خرمگس دستهايش را از هم گشود و با شوری ناگهانی گفت:گوش كنيد!ای مسيحيان،همه شما گوش
كنيد!اگر مردی يگانه پسر خود را كشته باشد،پسری كه به آن پدر عشق می ورزيده و مورد اعتمادش
بوده است،پسری كه گوشت و استخوانش از گوشت و استخوان او بوده است، پدری كه پسرش را با
دروغ و ريا به كام مرگ سپرده است،آيا برای آن پدر اميدی به دنيا و آخرت هست؟من به گناه خود در
برابر خدا و انسانها اعتراف كرده و بار كيفری را كه انسانها بر دوش من نهاده اند كشيده ام،آنان نيز مرا
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#64
Posted: 23 Apr 2012 12:47
آزاد ساخته اند،اما خدا چه وقت خواهد گفت،بس است؟چه دعای خيری لعنتهای او را از روح خواهد
زدود؟چه بخشايشی اين كاری را كه من مرتكب شده ام باطل خواهد ساخت؟
در سكوت مرگباری كه پيش آمد مردم به مونتانلی نگريستند و سنگينی صليب را بر سينه اش مشاهده
.كردند
عاقبت چشمانش را بلند كرد و با دستی كه چندان پايدار نبود دعای خير خواند:خداوند بخشنده است،بار
خود را در برابر سريرش بر زمين نهيد،زيرا نوشته شده است:تو نبايد يك قلب شكسته و پشيمان را تحقير
كنی. 2
مونتانلی برگشتو به بازار رفت،همه جا می ايستاد تا با مردم صحبت كند و كودكانشان را در آغوش
.گيرد
خرمگس شب هنگام طبق دستورهای مندرج بر لفاف تصوير راه خود را به سوی ميعادگاه در پيش
گرفت.ميعادگاه خانه يك دكتر محلی بود كه از اعضای فعال دسته به شمار می رفت.بيشتر مبارزان تا
كنون جمع شده بودند و شعف آنان از ورود خرمگس دليل جدی- اگر نياز به دليل داشت- بر محبوبيت او
.به عنوان يك رهبر به دست وی می داد
دكتر گفت:ما از ديدار مجدد تو بسيار خوشحاليم،اما اگر بروی خوشحالتر می شويم.اين كار بسيار
خطرناك است،و من شخصا مخالف آن طرح بودم.آيا اطمينان داری كه امروز صبح در بازار هيچ يك
از آن پليسهای مخفی متوجه تو نشده اند؟
به اندازه كافی متو... متوجهم بودند ولی مرا نشناختند.دومينيكينو كار را خوب ترتيب داد.پس او -
.كجاست؟نمی بينمش
هنوز نيامده است.با اين ترتيب،بر همه مشكلات پيروز شده ای؟كاردينال تو را تبرك كرد؟ -
دومينيكينو از در داخل شد و گفت:تبرك؟او،ارزشی ندارد ريوارز،تو مانند يك كيك كريسمس پر از
عجايبی،با چه هنرهای ديگری می خواهی ما را به حيرت اندازی؟
خرمگس با لحنی نيمه سست پرسيد:حالا موضوع چيست؟
به نيمكتی تكيه داده بود و سيگار می كشيد،هنوز جامه زائرين را در بر داشت ولی ريش و موی
.مصنوعی در كنارش بود
هيچ نمی دانستم كه تو چنين بازيگری هستی.در عمر خود هرگز نديده ام كه كاری چنين درخشان انجام -
.گيرد.نزديك بود عاليجناب را به گريه اندازی
.جريان چه بود؟ريوارز آن را برای ما تعريف كن -
167
خرمگس شانه هايش را بالا انداخت.دستخوش حالتی بود كه تمايل به كم حرفی و موجزگويی داشت، و
ديگران چون دريافتند كه از او چيزی دستگيرشان نمی شود به دومينيكينو متوسل گرديدند تا برايشان
توضيح دهد.پس از آنكه صحنه بازار نقل گرديد،كارگر جوانی كه در خنده ديگران شركت نجسته بود
ناگهان اظهار داشت:البته بسيار ماهرانه بود،ولی من نمی دانم از همه اين بازيگريها چه سودی به كسی
.رسيده است
خرمگس داخل در صحبت شد:تا آن اندازه كه من هرجا بخواهم می توانم بروم و هر عملی را كه مايل
باشم در هر نقطه اين ناحيه بخواهم می توانم انجام دهم،هيچ گاه هم به فكر مردی،زنی يا كودكی نمی
رسد كه به من ظنين شود.فردا اين ماجرا همه جا پخش خواهد شد و هنگامی كه جاسوسی با من روبرو
شود فقط به خود می گويد:اين ريكو ديوانه است كه دربازار به گناهانش اعتراف كرد،مسلما اين امتيازی
.است كه به دست آمده است
آری،متوجه هستم.با اين وجود من ميل داشتم كه اين كاربدون دست انداختن كاردينال صورت می -
.گرفت،او نيكتر از آن است كه چنين نيرنگهايی درباره اش به كار برده شود
.خرمگس با بی حالی تأييد كرد:من نيز فكر می كردم كه او بسيار شريف می نمايد
ه مگو!ما اينجا نيازی به كاردينالها نداريم!و اگرمنسينيورمونتانلی آنگاه
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#65
Posted: 23 Apr 2012 12:48
كه دست كم تا زمانی كه كه او سالم به توسكانی برسد از تشكيل اين جلسات مشابه كه ممكن بود توجه
پليس را جلب كند اجتناب شود.اندكی پس از ساعت ده همه آنها پراكنده شده و تنها دكتر،خرمگس و
دومينيكينو به عنوان يك كميته مخصوص جهت بحث درمسائل خاص بقا ی مانده بودند.پس ازبحثی
طولانی وپرحرارت دومينيكينو به ساعت ديواری نگاه كرد:يازده و نيم،بيش از اين نبايد توقف كنيم وگرنه
.ممكن است شبگرد ما را ببيند
خرمگس پرسيد:چه وقت از اينجا می گذرد؟
درحدود ساعت دوازده،ومن می خواهم قبل از آنكه او بيايد درخانه باشم.شب به خير جيوانی. ريوارز با -
هم می رويم؟
نه،به نظر من بهتر است كه از يكديگر جدا شويم.پس مجددا تو را خواهم ديد؟ -
آری در كاسل بولونيز.هنوز نمی دانم به چه قيافه ای در خواهم آمد،ولی تو علامت تماس را می -
دانی.گمان می كنم فردا اينجا را ترك می گويی؟
خرمگس در جلو آيينه مشغول گذاردن ريش و موی مصنوعی بود:فردا صبح با زائرين،پس فردا بيمار
می شوم و در كلبه يك چوپان می مانم،سپس ميان بری در كوهها می زنم.قبل از رسيدن تو من آنجا
!خواهم بود.شب به خير
هنگامی كه خرمگس از در انبار صحرايی خالی و بزرگی كه به عنوان محل بيتوته زائرين كاملا بازمانده بود،به داخل نگاه كرد،ساعت دوازده از برج ناقوس كليسای جامع اعلام گرديد. كف انبار
صحرايی از پيكرهای كريهی كه بيشتر آنان به شدت خرخر می كردند،پوشيده شده،و هوا به نحو غير
قابل تحملی خفه و متعفن بود.خرمگس با لرزشی از اكراه خود را عقب كشيد، كوشش برای خفتن در آنجا
.بی ثمر بود.بايد گردشی می كرد و يك انبار يا كومه علفی را می يافت كه حداقل تميز و خلوت باشد
شب پرشكوهی بود.ماه كامل و بزرگی در آسمان ارغوانی نور می پاشيد.بی هدف به گردش در خيابانها
پرداخت.با دردمندی به صحنه صبح انديشيد و آرزو كرد كه كاش هرگز به طرح دومينيكينو برای انجام
ملاقات در بريزيگلا رضايت نداده بود.اگراز ابتدا اين نقشه را خطرناك اعلام كرده بود،محل ديگری
.انتخاب می شد و هردوی آنان،هم او و هم مونتانلی،از اين بازی شوم و مضحك معاف می شدند
چقدر پدر تغيير كرده بود!با اين وصف در صدايش هيچ گونه تغييری احساس نمی شد،درست مانند
.دوران گذشته بود،آن زمان كه می گفت:كارينو
فانوس شبگرد در انتهای ديگر خيابان ظاهر گشت،و خرمگس به كوچه باريك و كجی پيچيد. پس از آنكه
چند قدم برداشت خود را در ميدان كليسای جامع،نزديك جناح چپ قصر اسقف ديد. ميدان غرق در نور
بود و كسی ديده نمی شد،اما او متوجه شد كه در پهلويی كليسا باز است. بايد شماس بستن آن را فراموش
169
كرده باشد.مسلما اين موقع شب در آنجا خبری نمی توانست باشد.او نيز می توانست داخل شود و به جای
آن انبار صحرايی خفه كننده رور يكی از نيمكتها بخوابد وصبح قبل از آنكه شماس بيايد دزدانه خارج
شود،حتی اگر كسی او را ببيند ظن طبيعی اين خواهد بود كه ريكو ديوانه در گوشه ای مشغول خواندن
.دعا بوده و در به رويش بسته شده است
در آستانه درلحظه ای گوش فراداد،سپس ناگهان با گامهای بی صدايی كه عليرغم لنگيش برمی داشت
داخل شد.مهتاب از ميان پنجره ها داخل می شد و به صورت نوارهای عريض بر كف مرمر می تابيد.در
محراب،به خصوص،همه همه چيز چون روز روشن می نمود.در پای قربانگاه كاردينال مونتانلی،تنها با
.سر برهنه و دستهای درهم شده زانو زده بود
خرمگس خود را به ميان تاريكی عقب كشيد.آيا بايد قبل از آنكه مونتانلی او را ببيند آهسته خارج شود؟اين
بی شك عاقلانه ترين كار خواهد بود،شايد هم كريمانه ترين كار.با اين وجود اگر فقط اندكی نزديكتر
برود،چه ضرری می تواند برای او داشته باشد،اكنون كه جمعيت رفته بود و ديگر نيازی به تكرار آن
كمدی مخوف صبح نداشت.آيا می توانست يكبار ديگر به چهره پدر نگاه كند،شايد اين آخرين شانس او
باشد.نيازی هم نيست كه پدر او را ببيند،دزدانه بالا می رود وبه او نگاه می كند،فقط همين يكبار.آنگاه به
سركارخود بازمی گردد.همچنان كه در امتداد سايه ستونها قدم برمی داشت،آهسته به نرده های محراب
نزديك شد،در برابر مدخل جانبی نزديك مذبح اندكی مكث كرد.سايه سرير اسقفی آن قدر وسيع بود كه او
.را در خود جای دهد او نيز در تاريكی قوز كرد و نفسش را حبس نمود
!پسر بيچاره ام!اوه،خدايا،پسر بيچاره ام -
زمزمه مقطع چنان سرشار از اين نااميدی ژرف بود كه خرمگس عليرغم تمايلش بر خود لرزيد.آنگاه هق
هق های عميق شديد و بدون اشك فرارسيد،و او ديد كه مونتانلی دستهايش را همچون كسی كه از درد
.جسمی رنج ببرد به هم می فشرد
خرمگس فكر نمی كرد كه وضع به اين بدی باشد.چه بسا اوقات كه با اطمينانی تلخ به خود گفته بود:در
آن مورد نبايد نگران باشم.آن زخم مدتهاست كه شفا يافته است.اكنون پس از اين سالها، عريان،در
برابرش قرار گرفته بود و می ديد كه هنوز خون چكان است.و حالا چقدر درمانش سهل بود!فقط لازم
بود دستش را بلند كند،قدمی پيش رود و بگويد:پدر،اين منم.جما نيز با آن رگه سفيد ميان موهايش آنجا
بود.اوه،كاش می توانست ببخشد!كاشم ی توانست گذشته ای را كه در اعماق حافظه اش می شوخت از
آن جدا سازد،آن لاسكار،آن مزرعه نيشكر و آن سيرك سيار را!بی شك مصيبتی بدين پايه وجود
نداشت،انسان مايل به بخشش باشد،آرزومند آن باشد، و بداند كه بی ثمر است،بداند كه قادر نيست،شهامت
.بخشش ندارد
مونتانلی عاقبت ازجا برخاست،صليب كشيد و پشت به محراب كرد.خرمگس هرچه بيشتر خود را در
سايه جمع نمود و از ترس آنكه مبادا ديده شود،مبادا همان تپش قلب او را لو دهد،بر خود لرزيد،سپس به
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#66
Posted: 23 Apr 2012 12:49
راحتی نفس عميقی كشيد.مونتانلی ازكنارش گذشته و او را نديده بود.او را نديده بود،اوه چرا اين كار را
كرد؟اين آخرين فرصت او بود،اين يك لحظه گرانبها.و او گذاشته بود از دستش به در رود.ازجا پريد و
.قدم در روشناری نهاد
!پدر -
طنين صدای خودش در طول قوسهای سقف پيچيد و فرومرد و او را غرق در هراسی خيالی كرد.باز
.خود را به سايه كشيد
مونتانلی بی حركت در كنار ستون ايستاد و آكنده از وحشت مرگ با چشمانی حيرت بار گوش
فراداد.سكوت چقدر ادامه يافت،خرمگس نمی دانست،شايد برای يك لحظه و يا ابدی بود.با تكانی ناگهانی
به خود آمد،مونتانلی گويی كه می خواست از پا درآيد شروع به تلوتلو خوردن كرد،ابتدا لبهايش خاموش
...به حركت درآمد.سرانجام زمزمه آهسته ای به گوش رسيد:آرتور! آری،آب عميق است
.خرمگس پيش آمد:عاليجناب،مرا ببخشيد.گمان كردم يكی از كشيشان است
آه،همان زائر است؟ -
مونتانلی بلافاصله تسلط برخود را يافته بود،گرچه خرمگس ازبرق ناپايدار ياقوت روی دستش توانست
.بفهمد كه او هنوز می لرزد:دوست من،به چيزی نياز داری؟ديروقت است، كليسا نيز شبها بسته است
عاليجناب،اگر خطايی مرتكب شده ام مرا معذور داريد.در را باز ديدم و داخل شدم تا دعا كنم هنگامی -
كه يك كشيش را آن طوری كه پنداشتم،مشغول دعا ديدم منتظر ماندم تا از دومينيكينو خريده بود بالا نگه
داشت.مونتانلی آن را از دستش گرفت،باز به محراب داخل شد و صليب را لحظه ای روی قربانگاه
نهاد:بگير پسرم و آسوده باش،زيرا خداوند مهربان و رحيم است.برو پسرم و از پدر مقدس دعای خير
!طلب كن.رحمت بر تو
.خرمگس سر خم نمود تا دعای خير دريافت كند و بعد آهسته دور شد
!مونتانلی گفت:بايست
.ايستاده و يك دست را روی نرده محراب گذارده بود
هنگامی كه در رم به عشاء ربانی مقدس پذيرفته شدی برای كسی كه اندوهی عميق دارد دعا كن،برای -
.آن كه دست خدا بر روحش سنگينی می كند
صدايش تقريبا با گريه توأم بود،و عزم خرمگس متزلزل گرديد.يك لحظه ديگر خود را لو می داد.آنگاه
.خاطره سيرك سيار دوباره زنده شد،و او همچون ژان 3 به خاطر آورد كه حق داشت خشمگين باشد
171
من كيستم كه او دعاهايم را بشنود؟يك جذامی و يك مطرود!كاش می توانستم همان گونه كه عاليجناب -
...م یتوانيد،هديه يك حيات مقدس را به پيشگاهش ببرم،هديه روحی ناآلوده و بدون ننگ پنهان
.مونتانلی ناگهان برگشت و گفت:من تنها يك هديه دارم،قلبی شكسته
چند روز بعد،خرمگس با دليجان از پيستوبا،به فلورانس بازگشت.يك راست به محل سكونت جما رفت
ولی او در خانه نبود.با به جا گذاردن يادداشتی مبنی بر اين اميد كه صبح فردا باز خواهد گشت،به خانه
رفت،و قلبا آرزو كرد كه ديگردفترش مورد حمله زيتا قرارنگرفته باشد. اگر امشب قرار بود بازهم
.سرزنشهای حسودانه او را بشنود،مسلما اين سرزنشها همچون مته دندانساز بر اعصابش اثر می كرد
هنگامی كه خادمه در را باز كرد گفت:عصر به خير بيانكا،مادام رنی امروز اينجا بود؟
بيانكا در او خيره نگريست:مادام رنی؟آقا پس او بازگشته است؟
روی پادری توقف كرد و با اخم پرسيد:منظورت چيست؟
درست پس از آنكه شما رفتيد،او نيز ناگهان رفت وهمه اثاثه اش را به جا گذاشت،حتی نگفت كه -
.می خواهد برود
درست پس از آنكه من رفتم؟چطور،دو هفته قبل؟ -
.بله آقا،همان روز.اثاثه اش هم ريخته و پاشيده است همه همسايه ها دراين باره صحبت می كنند -
بی آنكه حرفی بزند از روی پله درگاه برگشت و شتابان به طرف كوچه،آنجا كه زيتا منزل كرده بود به
راه افتاد.در اتاق نخورده مانده بود،تمام هدايايی كه به او داده بود در جای هميشگيشان قرار داشتند،در
.هيچ جا نامه يا ياددداشتی ديده نمی شد
...بيانكا سرش را از ميان در داخل كرد و گفت:ببخشيد،پيرزنی می خواهد
خرمگس خشمگين روگرداند:اينجا چه می خواهی،هر جا می روم مرا تعقيب می كنی؟
.پيرزنی می خواهد شما راببيند -
.چه می خواهد؟به او بگو نه،نمی توانم ببينمش،كار دارم -
.آقا تقريبا از آن روزی كه رفتيد هر شب می آيد و هميشه می پرسد كه شما چه وقت بازمی گرديد -
.از او سوال كن چه كاری دارد.نه،مهم نيست.گمان می كنم خودم بايد بروم -
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#67
Posted: 23 Apr 2012 12:49
پيرزن مقابل در سرسرای خانه خرمگس به انتظار او بود.لباسی بسيار فقيرانه و صورتی همچون ازگيل
سوخته و چروكيده داشت،شالی به رنگ تند نيز دور سر پيچيده بود.به مجرد آنكه خرمگس داخل شد،از
.جا برخاست و با چشمهای سياه و هوشيار او را تماشا كرد
پيرزن گفت:تو همان آقای لنگ هستی؟- و با قيافه ای سرزنش آميز سراپای او را برانداز كرد. – پيامی
.از زيتا برايت آورده ام
خرمگس در اتاق كار را گشود و استاد تا او داخل شود،سپس به دنبال او حركت كرد و در را بست تا
.بيانكا نشنود
لطفا بنشينيد.خوب،خوب،شما كی هستيد؟ -
.به تو مربوط نيست كه من كيم.آمده ام به تو بگويم كه زيتا رنی همراه پسر من رفته است -
همراه... پسر... شما؟ -
بله آقا،اگر تو نمی دانی چگونه از معشوقه ات نگاهداری كنی پس وقتی كه مردان ديگر او را بردند -
.نبايد گله ای داشته باشی.پسر من خون در رگهايش دارد،نه شير و آب.او از قبيله رومانی 4 است
شما كولی هستيد؟پس زيتا به ميان قبيله خود بازگشته است؟ -
پيرزن با تحقيری شديد به او نگاه كرد.ظاهرا اين مسيحيان حتی آن قدر مردانگی نداشتند تا در مقابل
.توهينی كه به آنان می شود خشمگين گردند
تو از چه قماشی ساخته شده ای كه او بايد نزدت بماند؟زنان ما ممكن است به خاطر رويايی دخترانه يا -
پولی خوب خود را برای مدت كوتاهی تسليم شما كنند.اما كسی كه خون رومانی دارد به ميان رومانی ها
.بازمی گردد
سيمای خرمگس همچنان خونسرد وبی اعتنا باقی ماند:با يك دسته كولی رفت يابه خاطر زندگی با پسر
شما؟
پيرزن خنده ای سرداد:می خواهی او را تعقيب كنی وبازش گردانی؟آقا خيلی ديراست،بايد قبلا به آن فكر
!می كردی
.نه اگر مايل باشيد بگوييد،فقط می خواهم حقيقت را بدانم -
پيرزن شانه هايش را بالا انداخت.توهين به كسی كه چنين شكيبا با آن روبرو می شد مشكل به زحمتش
.می ارزيد
173
پس حقيقت اين است،روزی كه او را ترك كردی پسرم را در خيابان ديد و با او به زبان رومانی -
صحبت كرد.وقتی پسرم عليرغم لباسهای زيبايش پی برد كه او از قبيله ماست همان گونه كه مردان ما
عاشق می شوند،فريفته گونه استخوانيش شد و او را به اردوگاه ما آورد.زيتا همه ناراحتی هايش را به ما
گفت.دخترك بيچاره آن قدرناله وزاری كردتا دلهای ما به خاطرش به درد آمد.به بهترين وجهی كه می
توانستيم تسلايش داديم،بالاخره لباسهای زيبايش را از تن درآورد،از همان لباسهايی كه دختران ما تن می
كنند پوشيد و خود را به پسرم تسليم كرد تا زن او باشد و پسرم هم شوهر او.پسر من به او نخواهد گفت
تو را دوست ندارم و كارهای ديگری دارم كه انجام بدهم.يك زن وقتی كه جوان است احتياج به مرد
دارد،آن وقت تو چگونه مردی هستی كه يك دختر زيبا را حتی درموقعی كه دست به گردن تو حلقه می
.كند نمی توانی ببوسی
.خرمگس سخن او را قطع كرد:شما می گفتيد كه از او برای من پيامی آورده ايد
آری،هنگامی كه اردو به راه افتاد برای آنكه پيام را برسانم عقب ماندم.به من گفت به شما بگويم كه به -
قدر كافی از بی عاطفگی و پايبندی مردم شما به مسائل كوچك رنج برده است و می خواهد به ميان قبيله
خود بازگردد و آزاد باشد.زيتا گفت به او بگو كه من يك زنم و او را دوست می داشتم به همين خاطر
ديگر نمی توانستم فاحشه اش باشم.دخترك حق داشت بيايد، برای يك دختر،اگر بتواند ضرری ندارد كه به
وسيله زيبايی اش پولی به دست آورد،زيبايی برای همين كار است،اما يك دختر رومانيايی سروكاری با
.دوست داشتن مردی از نژاد شما ندارد
خرمگس به پا ايستاد و گفت:همه پيام همين بود؟پس لطفا به او بگوييد كه به نظر من كار درستی كرده
!است و اميدوارم سعادتنمد شود.همه حرف من همين است،شب به خير
تا هنگامی كه دروازه باغ پشت سر پيرزن بسته شد،خرمگس كاملا بی حركت ايستاد،سپس نشست و
چهره اش را با هر دو دست پوشاند.اين هم ضربه ديگری بر گونه اش!آيا ذره ای غرور،اثری از عزت
نفس در او به جا مانده بود؟
بدون ترديد،هر آنچه را كه يك انسان می توانست،متحمل شده بود،قلبش به ميان گل و لای كشيده و به
زير پای عابرين لگركوب شده بود،در روحش نقطه ای وجود نداشت كه در آنجا نشانی از تحقير كسی
نباشد،كه در آنجا استهزای كسی داغ خود را بر جای ننهاده باشد.و حالا حتی اين دخترك كولی كه او را
.از كنار راه برداشته بود فرمان می راند
شيطان پای در زوزه می كشيد.خرمگس از جا برخاست تا او را داخل كند.سگ با ابراز شادی هميشگی
و ديوانه وارش به سوی صاحب خود دويد ولی چون بی درنگ دريافت كه حادثه ناگواری رخ داده است
.روی فرش در كنار خرمگس نشست و بينی سردش را در دست بيحال او فروبرد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#68
Posted: 23 Apr 2012 12:50
ساعتی بعد جما در برابر در ورودی توقف كرد،كسی نبود كه به در زدن او پاسخ دهد.بيانكا پس از آنكه
دانست خرمگس غذايی نمی خواهد،برای ديدن آشپز يكی ازهمسايگان بيرون رفت. در خانه را باز و
چراغی را در سرسرا روشن گذارده بود.جما پس از آنكه لحظه ای به انتظار ماند بر آن شد كه داخل
شود ببيند آيا می تواند خرمگس را بيايد،زيرا می خواست پيرامون پيام مهمی كه از بيلی رسيده بود با او
گفتگو كند.در اتاق كار را زد و صدای خرمگس از داخل پاسخ داد:بيانكا می توانی بروی،چيزی نمی
خواهم.جما در را آهسته گشود.اتاق كاملا تاريك بود ولی به محض آنكه داخل شد پرتو طويلی از چراغ
راهرو بر آن تابيد.خرمگس را ديد كه تنها نشسته و سرش بر سينه افتاده است،سگ نيز در پيش پای او
.خفته بود
.جما گفت:من هستم
!خرمگس از جا پريد:جما،جما!اوه،چقدر به شما احتياج داشتم
قبل از آنكه جما بتواند حرفی بزند،خرمگس پيش پای او بر زمين زانو زده چهره خود را در ميان
چينهای لباس وی پنهان ساخته بود.سراپايش بر اثر تشنج شديدی كه مشاهداتش ناگوارتر از ديدن گريه
.بود تكان می خورد
جما بی حركت ايستاد،هيچ كمكی نمی توانست به او بكند،هيچ.اين از همه چيز دردناكتر بود. بايد در
كناری می ايستاد و بی اراده تماشاگر می شد،او كه حاضر بود بميرد تا وی را از درد رها سازد.كاش
جسارت آن را داشت كه خم شود و او را در ميان بازوان خود گيرد،تنگ بر قلب خود بفشاردش،و با تن
خود هم كه بود در برابر آزارها و ستمها سپرش شود.بی شك از آن پس او باز آرتورش می شد،بی شك
.از آن پس سپيده می دميد و سايه ها می گريختند
نه،نه!آرتور را چگونه می توانست فراموش كند؟مگر او نبود كه وی را به دوزخ انداخته بود، او با دست
.راست خودش
جما گذاشته بود كه زمان بگريزد.خرمگس شتابان از جا برخاست و پشت ميز نشست،چشمانش را با يك
دست پوشاند و لباسهايش را انگار كه می خواست با دندان بكند گاز گرفت.خرمگس سربرداشت و به
.آرامی گفت:از اين كه شما را ترساندم متأسفم
جما هر دو دست را به طرف او نگاه داشت و گفت:عزيزم،آيا اكنون تا آن اندازه دوست نيستم كه اندكی
به من اعتماد كنی؟چه خبر است؟
.فقط يك ناراحتی خصوصی است.من نمی دانم چرا شما بايد به خاطر آن نگران باشيد -
جما ادامه داد:لحظه ای گوش كن.هر دو دست او را در ميان دستهای خود گرفت تا از تشنجات جلوگيری
.كند
175
من نخواسته ام به كاری كه به من مربوط نيست دست بزنم.اما اكنون كه به ميل خودت تا اين حد به من -
اعتماد كرده ای،آيا نمی خواهی اندكی بر آن بيافزايی،همان گونه كه اگر خواهرت بودم می
افزودی؟اگرتسلايت می دهد،نقاب را همچنان برچهره ات نگاهدار،اما به خاطرخودت روحت را در نقاب
.مپوشان
خرمگس سر را بيشتر خم كرد و گفت:توبايد با من باشی،متأسفانه برادر خوبی نمی توانم باشم. اما كاش
می دانستی،در اين هفته آخر چيزی نمانده بود كه ديوانه شوم،باز هم درست مانند آمريكای جنوبی.ابليس
.در وجودم راه يافته بود... كلامش را قطع كرد
سرانجام جما به نجوا گفت:من نمی توانم در ناراحتی تو سهيم باشم؟
.سرش روی دستهای جما فروافتاد:دست خدا تواناست
.بندری تحت نفوذ پاپ در آدرياتيك - 1
.گفته مسيح،نقل از انجيل - 2
.يكی از شخصيتهای كتاب مقدس كه نسبت به خدا خشمگين شده بود - 3
.كولی - 4
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#69
Posted: 23 Apr 2012 12:50
11
.آيا نمی توانم با او در كوهها ملاقات كنم؟بريزيگلا برای من جای خطرناكی است -
هر نقطه خاك رومانيا برای تو خطرناك است،اما در اين لحظه بريزيگلا از هر جای ديگر برايت امنتر -
.است
چطور؟ -
176
هم اكنون به تو می گويم،نگذار آن مردی كه نيمتنه آبی پوشيده است چهره تو را ببيند،آدم خطرناكی -
.است.آری،طوفان وحشتناكی بود،از مدتها پيش به ياد ندارم كه تاكها چنين وضع بدی داشته باشند
خرمگس بازوهايش را روی ميز قرار داد و همچون مردی كه خستگی يا شراب او را از پا در انداخته
باشد،صورتش را بر آنها نهاد،بنابراين تازه وارد خطرناك كه نيم تنه آبی پوشيده بود با نگاهی سريع به
اطراف جز يك كوه نشين خواب آلود كه سر روی ميز نهاده و دو زارع كه با ظرفی شراب درباره
محصولشان گفتگو می كردند،كس ديگری را نديد.اين وضعی بود كه هميشه در مكان كوچكی مانند
مارادی ديده می شد!صاحب نيم تنه آبی نيز ظاهرا به اين نتيجه رسيده بود كه ازگوش دادن مطلبی
دستگيرش نمی گردد،بنابراين شرابش رابه يك جرعه نوشيد و بدون هدف به اتاق ديگر رفت.آنجا ايستاد
به پيشخوان تكيه داد و ضمن آنكه بيحال با صاحب ميخانه پرحرفی می كرد گاه گاه از ميان در گشوده با
يك چشم سه نفری را كه پشت ميز نشسته بودند برانداز می كرد.دو زارع همچنان شرابشان را می
نوشيدند و با لهجه محلی درباره هوا حرف می زندند،خرمگس نيز همچون مردی كه وجدانش آسوده باشد
.خرخر می كرد
سرانجام جاسوس ظاهرا معتقد شد كه در ميخانه چيزی كه ارزش هدر دادن وقت بيشتری را داشته باشد
وجود ندارد.حسابش را پرداخت با بيحالی از ميخانه بيرون رفت و به سمت پايين خيابان كم عرض به
راه افتاد.خرمگس در حالی كه دهن دره می كرد و خميازه می كشيد سر برداشت وخواب آلود،آستين
پيراهن كتانی خود رابه چشمانش ماليد.ضمن آنكه يك چاقوی دستی از جيبش بيرون آورد و تكه ای از
نان چاودار روی ميز را بريد،گفت:حيله بسيار ماهرانه ای است.ميكل در اين اواخر خيلی مزاحمتان
شدند؟
ازپشه های ماه اوت هم بدتر بودند.انسان نمی تواند يك دفعه آسوده باشد.هرجامی رود هميشه يك -
جاسوس آنجا پرسه می زند.حتی در كوهها جايی كه جسارت آمدنش را نداشتند، دائما در دسته های سه
يا چهارنفری می آيند،اين طور نيست جينو؟به همين دليل است كه ترتيب ملاقات تو و دومينيكينو را در
.شهر داده ايم
.خوب،ولی چرا در بريزيگلا؟يك شهر مرزی پر از جاسوس است -
.بريزيگلا اكنون شهر مهمی است.آنجا پر از زائرينی است كه از سراسر كشور آمده اند -
.ولی در سر راه زائرين قرار نگرفته است -
از جاده رم چندان دور نيست،تعداد زيادی از زائرين پاك هم برای شنيدن آيين عشاء ربانی به آنجا می -
.روند
.منن ... ن ... نمی دانستم كه چيز خاصی در بريزيگلا وجود دارد -
كاردينال آنجا است.به خاطر نداری كه در دسامبر گذشته برای موعظه به فلورانس رفت؟اين همان -
.كاردينال مونتانلی است.می گويند در آنجا شور عظيمی برانگيخت
.شايد،من به شنيدن مواعظ نمی روم -
.خوب می دانی،او را مقدس می دانند -
چگونه چنين شهرتی پيدا كرده است؟ -
نمی دانم.گمان می كنم برای آن است كه همه درآمدش را می دهد و مانند يك كشيش بخش با چهارصد -
.يا پانصد سولدی در سال زندگی می كند
آه!مردی كه جينو نام داشت دخالت كرد:از آن هم بالاتر،نه تنها پول می دهد بلكه از صبح تا شام همه -
زندگی خود را صرف مراقبت از مستمندان،رسيدگی به بيماران و شنيدن شكايات و تظلمات می
.كند.ميكل،من بيش از تو به كشيشان علاقه ندارم.اما منسينيور مونتانلی مانند كاردينالهای ديگر نيست
ميكل گفت:شايد بيش از آن احمق است كه رياكار باشد.به هرحال مردم ديوانه او هستند.آخرين هوس
جديد زائرين نيز اين است كه به آن حوالی بروند و از او دعای خير طلب كنند.نظر دومينيكينو اين است
كه به عنوان يك فروشنده دوره گرد با يك سبد از صليبها و تسبيحهای ارزان قيمت به آنجا برود.مردم
علاقه دارند كه اين چيزها را بخرند و به كاردينال بدهند تا تبرك كند،بعد آنها را به گردن كودك شيرخوار
.خود بياويزند تا از چشم بد محفوظش دارند
صبر كن ببينم.من چگونه بايد بروم،به عنوان يك زائر؟گمان می كنم اين قيافه خيلی خوب به من -
بيايد،اما من... مناسب نيست كه در بريزيگلا نيز خود را مشخصاتی كه در اينجا داشته ام نشان بدهم،اگر
.دستگير شوم اين خود مدركی عليه شماست
دستگير نخواهی شد.ما يك جامه مبدل بسيار عالی و يك گذرنامه و هر آنچه كه لازم باشد برايت تهيه -
.كرده ايم
متعلق به كيست؟ -
يك زائر پير اسپانيايی،يك راهزن توبه كار سييرا.سال گذشته در آنكونا 1 بيمار شد و يكی از دوستان ما -
از راه نوع دوستی او را به يك كشتی تجارتی سوار و در ونيز جايی كه دوستانی داشت،پياده اش كرد،او
.نيزاوراق رسمی خود را به نشان سپاسگزاريش برای ما به جا گذاشت، اينها درست مناسب توست
يك راهزن توبه كار؟ولی در مورد پليس چطور؟ -
178
اوه،آن هم درست است!اوخدمت اعمال شاقه اش را چندين سال پيش گذراند واز آن پس برای رستگاری -
روح خود به اورشليم و نقاط ديگر سفر كرد و پسرش را به جای شخص ديگری كشته و در يك بحران
.پشيمانی خود را به پليس معرفی كرده بود
كاملا پير بود؟ -
آری،اما يك ريش و موی مصنوعی سفيد كار آن را خواهد كرد،و بقيه مشخصات نيز از هر نظر كاملا -
با تو مطابقت دارد.او سرباز پيری بود كه يك پای لنگ و مانند تو زخم شمشيری برگونه داشت،همچنين
اسپانيايی بود می بينی،اگر با زائرين اسپانيايی برخورد كردی به راحتی می توانی به زبان اسپانيايی تكلم
.كنی
در كجا بايد با دومينيكينو ملاقات كنم؟ -
درچهارراهی كه روی نقشه آن را به تو نشان می دهم.به زائرين ملحق می شوی و می گويی كه راهت -
را دركوهها گم كرده ای.سپس هنگامی كه به شهرمی رسی باهمه آنان به بازار مقابل قصر كاردينال می
.روی
پس او عليرغم مقدس بودنش در يك قصر زندگی می كند؟ -
در يك گوشه آن،و بقيه را تبديل به يك بيمارستان كرده است.خوب،شما همه به انتظار او خواهيد ماند تا -
بيرون بيايد و شما را دعای خير كند دومينيكينو نيز با سبدش به نزد تو می آيد و می گويد:پدر،شما زائر
هستيد؟
و تو پاسخ می دهی:من گناهكار بدبختی هستم.آنگاه او سبد خود را زمين می گذارد و چهره اش را با
.آستين پاك می كند،و تو شش سولدی برای يك تسبيح به او می دهی
البته بعد او تعيين می كند كه ما كجا می توانيم صحبت كنيم؟ -
آری،در مدتی كه مردم خيره به مونتانلی می نگرند او مجال زيادی خواهد داشت تا آدرس ميعادگاه را -
به تو بدهد.اين بود نقشه ما.حال اگر آن را نمی پسندی،می توانيم دومينيكينو را در جريان بگذاريم و
.ترتيب محل ديگری را بدهيم
.نه،مناسب است،فقط مراقبت كن ريش و موی مصنوعی طبيعی جلوه كند -
پدر،شما زائر هستيد؟ -
خرمگس در حالی كه روی پله های قصر اسقفی نشسته بود از زير طره های سفيد و ژوليده سربرداشت
و با لهجه ای كاملا بيگانه و صدايی گرفته و لرزان علامت تماس را به او داد. دومينيكينو بند چرمی را
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#70
Posted: 23 Apr 2012 12:52
از شانه اش لغزاند و سبد بازيچه های پارسايان را روی پله گذارد. انبوه دهقانان و زائرين كه روی پله
ها نشسته بودند و در اطراف بازار پرسه می زدند هيچ گونه توجهی به آنان نداشتند،ولی آن دو برای
احتياط به گفتگوهای بيهوده ای ادامه دادند. دومينيكينو به لهجه محلی و خرمگس به ايتاليايی شكسته ای
.كه كلمات اسپانيايی چاشنی آن می شد،تكلم می كردند
!مردمی كه در نزديكی بودند فرياد زدند:كنار برويد،عاليجناب!عاليجناب بيرون می آيد
هر دو ايستادند.دومينيكينو ضمن آنكه تصويركوچكی را كه در كاغذی پيچيده شده بود در دست خرمگس
.می نهاد،گفت:خوب پدر،اين را هم بگير و هنگامی كه به رم رسيدی برای من دعا كن
خرمگس آن را در سينه اش انداخت و برگشت تا كسی را كه با جامه بنفش دوران پرهيزداری و كلاه
.سرخ بر پله بالايی ايستاده بود و با دستهای ازهم گشوده مردم را تبرك می كرد ببيند
مونتانلی آهسته از پله ها پايين آمد،مردم گرد او جمع شدند تا دستش را ببوسند.برخی به زانو درآمدند تا
.در حين عبور لبه خرقه اش را به لبان خود بگذارند
!رحمت بر شما.فرزندان من -
خرمگس با شنيدن آن صدای صاف و زنگدار سرش را خم كرد،آن سان كه موهای سفيد به روی چهره
!اش افتاد.دومينيكينو با ديدن لرزش چوبدستی زائرين در دست او تحسين كنان به خود گفت:چه بازيگری
زنی كه نزديك آنان ايستاده بودخم شد،كودكش را از روی پله بلند كرد وگفت:چكو،بيا عاليجناب همان
.طور كه مسيح كودكان را تبرك كرد تو را تبرك كند
خرمگس يك پله بالا رفت و ايستاد.اوه،سخت بود!همه اين اطرافيان- اين زائرين و كوه نشينان- می توانند
بالا بروند و با وی صحبت كنند و او دستهايش را بر سر كودكان آنها بگذارد.شايد اكنون به آن پسرك
...دهقان می گفت "كارينو" همان گونه كه زمانی
خرمگس باز بر روی همان پله پايين آمد،و روگرداند تا نتواند ببيند.كاش می توانست به گوشه ای بخزد
وگوش خود را بر آن صدا ببندد!به راستی از تحمل هر مردی خارج بود،تا اين اندازه نزديك باشد،آن قدر
نزديك كه بتواند دستش را دراز نمايد و آن دست عزيز را لمس كند. صدای نرم گفت:دوست من،به حفاظ
.نمی آييد؟متأسفانه سردتان است
قلب خرمگس از تپش بازايستاد.لحظه ای متوجه هيچ چيز جز فشار خون دردآوری كه گويی می خواست
سينه اش را به دو نيم كند نبود،سپس خون در حالی كه ايجاد سوزش می كرد و سراپايش را می گداخت
بازگشت،سربرداشت،چشمان نافذ و عميقی كه در بالای سرش بود ناگهان با ديدن سيمای او بر اثر يك
.شفقت خدايی مهرآميز شد
180
.مونتانلی رو به جمعيت كرد و گفت:دوستان من،اندكی عقب برويد،می خواهم با او صحبت كنم
مردم آهسته ضمن آنكه با يكديگر نجوا می كردند،عقب رفتند.خرمگس در حالی كه با دندانهای كليد شده و
چشمان به زمين خيره مانده بی حركت گشته بود،ضربه ملايم دست مونتانلی را بر شانه خودش احساس
.كرد
گمان می كنم ناراحتی عظيمی داشته ای.آيا می توانم كمكی به بنمايم؟ -
.خرمگس خاموش سرش را تكان داد
تو زائر هستی؟ -
.من يك گناهكار بدبختم -
شباهت تصادفی سوال مونتانلی با علامت تماس،مانند پركاهی به ياری خرمگس آمد و او در نوميدی به
آن چنگ انداخت و بی اراده پاسخ داد.در زير فشار ملايم دستی كه به نظر می رسيد به روی شانه اش
می سوزد،شروع به لرزيدن كرد.كاردينال بيشتر خم شد و گفت:شايد ميل داری به تنهايی بامن صحبت
كنی؟اگربتوانم كمكی به تو بنمايم...برای نخستين بارخرمگس مستقيم و ثابت به چشم مونتانلی نگاه
.كرد،اكنون تسلط بر خود را بازيافته بود
.ثمری ندارد،درد بی درمانيست -
يك افسر پليس از ميان جمعيت قدم پيش نهاد:عاليجناب دخالت مرا ببخشيد.گمان می كنم پيرمرد كاملا بر
سر عقل نباشد.بسيار بی آزار است،اوراق رسمی اش نيز مرتب است،به اين دليل كاری به كار او
.نداريم.به خاطر جنايتی بزرگ در زندان اعمال شاقه بوده است و اكنون ابراز ندامت می كند
.خرمگس ضمن آنكه سرش را تكان می داد تكرار كرد:جنايتی بزرگ
متشكرم سروان،لطفا اندكی كنار بايستيد.دوست من،اگر يك مرد صادقانه پشيمان باشد هيچ دردی بی -
درمان نيست.امشب نزد من نمی آيی؟
آيا عاليجناب مردی را كه باعث مرگ فرزند خود بوده است می پذيرند؟ -
اين سوال تا اندازه ای لحن ستيزه جويانه داشت و مونتانلی انگار كه باد سردی بر او وزيده باشد از آن
يكه خورد و بر خود لرزيد.با لحن موقری گفت:هر كار هم كه از تو سر زده باشد خدا نكند كه محكومت
بدانم!در نظر او همه ما گناهكاريم،و تقوای ما همچون ژنده های آلوده است.اگر به نزد من بيايی همان
.گونه كه دعا می كنم خداوند روزی مرا بپذيرد،تو را خواهم پذيرفت
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد