ارسالها: 1095
#81
Posted: 26 Apr 2012 08:09
عاليجناب ابتدا چنين پنداشتم،اما جراح زندان نتوانست اثری از يك سقوط پيدا كند.سربازی كه ديروز -
نگهبان بوده است می گفت شب گذشته هنگامی كه شام ريوارز را بردم بسيار بيمار به نظر می رسيد و
چيزی نخورد.ولی اين حرف بيهوده است،يك مرد بيمار نمی توانست آن ميله ها را ببرد و به بام
.برود،منطقی نيست
خود او اظهاری نكرد؟ -
.عاليجناب،بيهوش است -
هنوز؟ -
.فقط گاه گاه به خود می آيد و ناله می كند و مجددا از حال می رود -
بسيار عجيب است!دكتر چه می گويد؟ -
نمی داند چه بگويد.اثری از حمله قلبی وجود ندارد كه بتواند به آن مربوطش بداند.اما هرچه اش -
باشد،چيزی است كه به طور ناگهانی بروز كرده است.درست در آن لحظه ای كه می خواسته است فرار
.كند.من شخصا معتقدم كه او به سبب دخالت يك نيروی بخشايشگر سقوط كرده است
مونتانلی اندكی چهره درهم كشيد.پرسيد:با او چه می خواهيد بكنيد؟
مسأله ای است كه تا چند روز ديگر آن را حل خواهم كرد.در اين مدت درس خوبی گرفته ام.اين نتيجه -
.برداشتن زنجيرها است،عليرغم نظر خاص عاليجناب
مونتانلی سخن او را قطع كرد:اميدوارم دست كم تا هنگامی كه بيمار است زنجيرها را نبنديد. يك مرد در
.آن شرايطی كه كه شما توصيف كرديد ديگر به زحمت می تواند اقدام به فرار كند
فرماندار ضمن آنكه از در خارج می شد به خود گفت:شديدا مراقبت می كنم كه اقدام نكند. عاليجناب هم
هر كاری می خواهد با آن وسواس های احساساتيش كه مورد توجه من نيست بكند.ريوارز اكنون محكم
.به زنجير بسته شده است،چه بيمار باشد و چه نباشد به همين وضع خواهد ماند
آخر چگونه اين اتفاق افتاد؟در آخرين لحظه هنگامر كه همه چيز آماده بود،از حال برود، هنگامی كه -
.درست در كنار دروازه بود!به يك شوخی هراس انگيز شبيه است
مارتينی پاسخ داد:ببينيد،تنها چيزی كه به فكر من می رسد،اين است كه بايد يكی از آن حمله ها به او
دست داده باشد،و حتما تا آنجا كه قدرت داشته با آن مبارزه كرده و پس از آنكه به حياط رسيده به علت
.ناتوانی محض از هوش رفته است
217
ماكون با عصبانيت خاكستر پيپش را تكاند:خوب،به هر حال،كار تمام است.اكنون نمی توانيم كاری برای
!او انجام دهيم،بيچاره
مارتينی زيرلب تكرار كرد:بيچاره!رفته رفته بدين نتيجه رسيد كه دنيا بدون خرمگس برای او نيز پوچ و
ملال انگيز خواهد بود.قاچاقچی ضمن نگاهی به انتهای ديگر اتاق،آنجا كه جما تنها نشسته و دستهايش بی
حال روی دامنش قرار گرفته بود و به ميان نيستی محض خيره می نگريست پرسيد:به چه فكر می كند؟
از او نپرسيده ام،از آن موقع كه اين خبر را به او دادم تاكنون صحبت نكرده است.بهتر است اكنون -
.مزاحمش نشويم
چنين به نظر می رسيد كه جما از حضور آنان اطلاع ندارد،ولی آن دو انگار كه به جسدی می
.نگريستند،با صدای آهسته صحبت می كردند
.مارتينی پس از مكثی كوتاه و هراس انگيز،ازجابرخاست و پيپش را كنار گذاشت
:قاچاقچی گفت:امشب بازخواهم گشت.اما مارتينی با اشاره او را متوقف ساخت
.به اين زودی نرو می خواهم با تو صحبت كنم -
صدايش را باز هم آهسته تر كرد و تقريبا ! زمزمه وار ادامه داد:راستی معتقدی كه اميدی نيست؟
من نمی دانم ديگر چه اميدی می تواند وجود داشته باشد.ما نمی توانيم دوباره به آن كار مبادرت -
ورزيم.حتی اگر آن قدر سالم بود كه می توانست نقش خود را ايفا كند،ما قادر به اجرای نقش خود
نبوديم.نگهبانان قرار است به علت سوء ظن تعويض شوند.شما می توانيد مطمئن باشيد كه جيرجيرك
.ديگر فرصتی به دست نخواهد آورد
مارتينی ناگهان پرسيد:فكر نمی كنی پس از آنكه بهبود يافت بشود با اغوای نگهبانان كاری انجام داد؟
اغوای نگهبانان؟منظورت چيست؟ -
باری،به خاطرم رسيد كه اگر من در موقع عبور دسته در روز - Corpus Domini از نزديك دژ،سر 1
راه فرماندار را بگيرم و به رويش آتش كنم،همه نگهبانان برای دستگيريم هجوم می آورند،آن وقت شايد
تعدادی از شما بتوانيد در آن آشفتگی به خروج ريوارز كمك كنيد.اين مشكل بتواند يك نقشه باشد،فقط از
.ذهنم گذشت
ماركون با سيمايی كاملا انديشناك پاسخ داد:از اينكه بشود آن را به موقع اجرا گذاشت ترديد دارم.مسلما برای آنكه نتيجه ای از آن حاصل شود،بايد مورد بررسی كامل قرار گيرد،اما... كلام خود را قطع كرد و
به مارتينی نگريست:اگر امكان داشت اين كار را می كرديد؟
مارتينی در مواقع معمولی مرد محتاطی بود،ولی اكنون يك موقع معمولی نبود.مستقيما به چهره قاچاقچی
.چشم دوخت و تكرار كرد:اين كار را می كردم؟به او نگاه كن
نيازی به توضيح بيشتر نبود،با گفتن آن همه چيز را بيان كرده بود.ماركون برگشت در طول اتاق نگاه
.كرد
جما از ابتدای گفتگوی آن دو حركت ننموده بود.در سيمايش هيچ گونه هراس و حتی هيچ گونه غمی ديده
نمی شد.در آن چيزی جز سايه مرگ وجود نداشت.قاچاقچی به محض آنكه به او نگاه كرد چشمانش از
اشك پر شد و ضمن آنكه در ايوان را گشود و به خارج نگاه كرد،گفت:ميكل، عجله كن،هنوز كار شما دو
!نفر تمام نشده است؟كارهای زيادی در پيش داريم
ميكل در حالی كه جينو او را دنبال می كرد،از ايوان به اتاق آمد و گفت:اكنون حاضرم.فقط می خواهم از
...سينيورا بپرسم كه
.به سوی جما می رفت كه مارتينی بازوی او را گرفت:مزاحمش نشو،بهتر است تنها باشد
ماركون افزود:بگذار تنها باشد!با مزاحمت نفعی نمی رسانيم.خدا گواه است كه تحملش برای همه ما
!دشوار است ولی برای او شاق تر است.طفلك
.عيد تن مسيح و يكی از باشكوه ترين اعياد كليسای كاتوليك - 1
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#82
Posted: 28 Apr 2012 06:24
5
خرمگس تا يك هفته با حالتی وحشتناك خوابيد.حمله بسيارشديد بود،فرماندار نيز از ترس و نگرانی
مرتكب عمل وحشيانه ای شد،نه تنها دست و پای او را در زنجير گذاشت بلکه پافشاری كرد تا او را به
وسيله بندهای چرمی به تشك كاهی اش بسته شود،چنان محكم كه جز در صورت بريده شدن گوشت تنش
.نتواند حركت كند.خرمگس تا پايان روز شم همه چيز را با خودداری سرسختانه و شديدی تحمل كرد
219
سپس غرورش در هم شكست،و به طرزی رقت انگيز از دكتر زندان مقداری ترياك خواست. دكتر با
دادن آن كاملا موافق بود،اما فرماندار پس از شنيدن درخواست،"اين گونه كارهای احمقانه" را اكيدا قدغن كرد:از كجا می دانيد كه آن را برای چه می خواهد؟به احتمال زياد در تمام اين مدت نيرنگ زده
است و می خواهد نگهبان را مسموم كند،و يا مرتكب شرارت هايی از اين قبيل شود.ريوارز در هر
.كاری به اندازه كافی حيله گری دارد
دكتر در حالی كه نمی توانست از تبسم خودداری كند پاسخ داد:مشكل می تواند با اين مقدار ترياك كه به
او می دهم نگهبان را مسموم كند.اما در مورد نيرنگ زدن،چندان وحشتی ندارد، به احتمال زياد خواهد
.مرد
به هر صورت مايل نيستم به او ترياك داده شود.اگر كسی مر خواهد با او به مهربانی رفتار شود،بايد به -
همين طريق عمل كند.او كاملا مستحق يك انضباط نسبتا شديد است.شايد برای او درسی باشد كه ديگر
.دست به ميله های پنجره نزند
دكتر جسارتا گفت:با اين وجود قانون شكنجه را مجاز نمی داند،و اين كار به نحو خطرناكی در حدود آن
.است
.فرماندار با تندخويی گفت:گمان می كنم قانون چيزی در مورد ترياك نگفته باشد
سرهنگ،البته به عهده شماست كه تصميم بگيريد،ولی به هر حال اميدوارم اجازه دهيد بندها برداشته -
شود.آنها يك تشديد غيرضروری بر بدبختی او هستند.اكنون ترسی از فرار وی وجود ندارد.اگر او را
.آزاد كنيد نمی تواند بر سر پا بايستد
آقای عزيز به نظر من يك دكتر نيز مانند بقيه مردم،مرتكب اشتباه می شود.اكنون با آسودگی خاطر او -
.را به بند كشيده ام و بايد به همين وضع بماند
.پس حداقل بندها را اندكی شل كنيد.تا اين اندازه محكم بستن آنها وحشيگری محض است -
همان طور كه هستند باقی خواهند ماند،و آقا،از شما سپاسگزار خواهم شد اگر در مورد وحشيگری با -
.من صحبت نكنيد.من اگر مرتكب عملی می شوم دليلی برای آن دارم
بدين ترتيب شب هفتم بدون هيچ گونه آسايش سپری شد و سربازی كه در مقابل در سلول پاس می داد از
شنيدن ناله های جانگداز او در تمام طول شب بارها لرزان بر خود صليب كشيد. بردباری خرمگس
عاقبت سرباز را وادار به قصور كرد.نگهبان ساعت شش صبح قبل از آنكه نگهبانيش به پايان رسد،در
را گشود و آهسته داخل سلول گرديد.او می دانست كه مرتكب بی انضباطی جدی مر شود اما قادر نبود
.پيش از آنكه با كلمه ای دوستانه او را تسلی دهد از آنجا برود.
خرمگس را ديد كه با چشمان بسته و لبهای ازهم گشوده بدون حركت آرميده است.لحظه ای خاموش
.ايستاد سپس خم شد و پرسيد:آقا،آيا می توانم كاری برايتان انجام بدهم؟فقط يك دقيقه وقت دارم
!خرمگس چشمانش را گشود.با ناله گفت:آسوده ام بگذار!آسوده ام بگذار
.خرمگس چشمانش تقريبا پيش از آنكه سرباز آهسته به سر پست خود بازگردد به خواب رفته بود
فرماندار ده روز بعد مجددا به قصر رفت،اما دريافت كه كاردينال جهت عيادت از يك مرد بيمار به
پيودوتاو رفته است و انتظار نمی رود تا بعد از ظهر به خانه بازگردد.همان شب، درست قبل از آنكه
.برای صرف غذا بنشيند ،خدمتكارش داخل شد و اطلاع داد:عاليجناب،كسی می خواهد با شما صحبت كند
فرماندار پس از آنكه عجولانه نگاهی در آينه انداخت تا اطمينان حاصل كند كه اونيفورمش مرتب است
.قيافه بسيار موقری به خود گرفت و به اتاق پذيرايی رفت
مونتانلی در اتاق پذيرايی نشسته بود،دستش را آرام روی دسته صندلی می زد و با خطی از نگرانی در
.ميان ابروهايش از پنجره به خارج می نگريست
مونتانلی كلام مودبانه فرماندار را با لحن نسبتا تحكم آميزی كه هيچ گاه در صحبت با روستانشينان به
كار نمی برد قطع كرد و گفت:شنيدم كه امروز به ملاقات من آمده بوديد. محتملا به خاطر همان مطلبی
.بوده است كه من ميل داشتم با شما صحبت كنم
.عاليجناب در مورد ريوارز بود -
چنين حدس می زدم.در چند روز اخير روی آن فكر كرده ام.اما قبل از پرداختن به آن می خواهم بدانم -
.آيا مطلب تازه ای داريد كه به من بگوييد
فرماندار با قيافه ای مضطرب سبيل خود را كشيد:حقيقت اين است كه من آمده بودم ببينم آيا عاليجناب
مطلبی داريد كه به من بگوييد.اگر هنوز با طرحی كه من قصد انجام آن را داشتم مخالف هستيد،از
.راهنماييتان دراين مورد صميمانه خوشوقت می شوم،زيرا به راستی نمی دانم چه بكنم
مشكل جديدی پيش آمده است؟ -
فقط اين كه پنجشنبه آينده،سوم ژوئن است، - Corpus Domin و اين مسأله به نحوی بايد قبل از ان روز
.حل شود
درست است،پنجشنبه - Corpus Domini ؟ است،اما چرا به خصوص بايد قبل از آن روز حل شود
عاليجناب،اگر به نظر می رسد كه با شما مخالفت می كنم بی اندازه معذرت می خواهم،ولی اگر تا قبل -
از آن روز از دست ريوارز آسوده نشوم مسئوليت آرامش شهر را نمی توانم بر عهده بگيرم.همان گونه
221
كه عاليجناب اطلاع داريد،آن روز خشن ترين افراد كوهستان ها در اينجا جمع می شوند و احتمال بسيار
دارد كه دروازه های دژ را بگشايند و او را بيرون آورند. البته موفق نخواهند شد،من مراقبت خواهم
كرد،حتی اگر قرار باشد كه با باروت و گلوله آنان را جارو كنم.اما امكان دارد تا قبل از پايان روز با
حادثه ای از آن قبيل روبرو شويم.اينجا در رومانيا مردم خوی شريری دارند،و اگر زمانی خنجرهايشان
...را بيرون بكشند
به نظر من ما می توانيم با مراقبتی اندك از كشيده شدن كارد و خنجر جلوگيری كنيم.من هميشه معتقد -
بوده ام كه با مردم اين ناحيه اگر عاقلانه رفتار شود،به سهولت می توان كنار آمد. البته،اگر شما زمانی
به تهديد و ارعاب يك نفر رومانيايی دست بزنيد عصيان خواهد كرد.اما دليلی در دست داريد كه بتوان
قبول كرد نقشه فرار جديدی در كار است؟
من هم امروز و هم ديروز از مأمورين محرمانه شنيده ام كه شايعات زيادی در سراسر اين ناحيه منتشر -
شده است،و مردم ظاهرا آمده شرارتی هستند ولی به جز جزئيات آن نمی توان پی برد،اگر انسان می
توانست پی ببرد انجام اقدامات احتياطی سهل تر می شد.من شخصا پس از وحشتی كه آن روز نصيب ما
شد ترجيح می دهم رعايت احتياط را بنمايم.با روباه حيله گری چون ريوارز انسان نمی تواند زياد
.مراقبت كند
آخرين مطلبی كه درباره ريوارز شنيدم اين بود كه او از فرط بيماری قدرت حركت كردن يا حرف زدن -
نداشته است.پس با اين ترتيب روبه بهبود است؟
عاليجناب،اكنون به نظر می رسد كه حالش بسيار بهتر باشد.مسلما شديدا بيمار بوده است، مگر آنكه -
.در تمام اين مدت نيرنگ زده باشد
آيا برای محتمل دانستن آن دليلی داريد؟ -
خوب،دكتر ظاهرا اعتقاد دارد كه همه آن صحت داشته است.اما يك نوع بيماری كاملا عجيبی است.به -
.هر حال اكنون روبه بهبود و سركش تر از هميشه است
ديگر چه كرده است؟ -
فرماندار ضمن آنكه بندها را به خاطر آورد،لبخندزنان پاسخ داد:خوشبختانه كار مهمی نمی تواند بكند،اما
رفتارش غيرقابل توصيف است.صبح ديروز به سلول رفتم تا از او سوالاتی بكنم ،هنوز به اندازه كافی
حالش خوب نيست كه برای بازپرسی به نزد من بيايد- در واقع فكر كردم بهتر است تا روزی كه بهبود
نيافته است خود را با اين خطر كه مردم او را ببينند مواجه نسازم،اين گونه داستان های بی اساس هميشه
.فورا پخش می شود
پس برای بازپرسی از او به آنجا رفتيد؟ -
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#83
Posted: 28 Apr 2012 06:25
.آری عاليجناب،فكر كردم آمادگی بيشتری برای شنيدن حرف حساب دارد -
مونتانلی انگار كه يك حيوان جديد و نفرت انگيزی را برانداز می كند عمدا به سراپای او نگاه
كرد.هرچند خوشبختانه فرماندار با بند شمشيرش بازی می كرد و متوجه آن نگاه نشد،به آرامی ادامه
داد:من هيچ گونه خشونت خاصی در مورد او به كار نبرده ام،ولی ناگزير بودم كه با او سختگير باشم،به
ويژه كه اينجا يك زندان نظامی است.همچنين گمان می كردم شايد يك آزادی مختصر اثر نيكويی داشته
باشد..دستور دادم،در صورتی كه او بخواهد رفتارعاقلانه ای در پيش گيرد،انضباط به نحو قابل ملاحظه
ای سست گردد،به اين ترتيب عاليجناب فكر می كنيد او چه پاسخی به من داد؟همچنان كه خوابيده
بود،مانند گرگی در قفس لحظه ای به من نگاه كرد و سپس با كمال آرامی گفت:"سرهنگ من نمی توانم
برخيزم و تو را خفه كنم،اما دندان هايم بسيار تيزند،بهتر است اندكی گلويت را دورتر نگاه داری." مانند
.يك گربه وحشی رام نشدنی است
مونتانلی آهسته گفت:از شنيدن آن متعجب نيستم،ولی من آمده ام از شما سوالی بكنم.آيا شرافتمندانه معتقديد
كه حضور ريوارز در زندان موجب خطری جدی برای آرامش اين ناحيه است؟
.كاملا معتقدم عالجناب -
به نظر شما،برای جلوگيری از خطر خونريزی به طور قطع لازم است كه تا پيش از - Corpus
Domini ؟ به ترتيبی از شر او آسوده شد
من تنها می توانم تكرار كنم كه اگر او در روز پنجشنبه اينجا باشد،اميد ندارم كه جشن بدون نزاع -
.برگزار شود،فكر می كنم كه نزاع سختی باشد
و فكر می كنيد كه اگر اينجا نباشد چنين خطری به وجود نخواهد آمد؟ -
در اين صورت يا اصلا آشوبی برپا نمی شود يا حداكثر يك داد و فرياد كوچك و سنگ پرانی وجود -
خواهد داشت.اگر عاليجناب راهی برای رهايی از شر او بيابيد،من به عهده می گيرم كه آرامش شهر
حفظ شود.والا،در انتظار گرفتاری های خطرناكی هستم.من معتقدم كه نقشه فرار جديدی در دست
اجراست و پنجشنبه روزی است كه كه ما بايد منتظر آن باشيم.حال اگر در صبح همان روز ناگهان
متوجه شوند كه ريوارز در زندان نيست،نقشه آنان به خودی خود با شكست مواجه می گردد و دليلی
برای شروع نزاع نخواهند داشت.ولی اگر قرار باشد كه آنان را عقب برانيم و ان وقت در ميان چنين
.جمعيت انبوهی خنجرها بيرون كشيده شود شايد تا قبل از فرارسيدن شب اينجا در آتش بسوزد
پس چرا او را به راونا نمی فرستيد؟ -
223
عاليجناب،خدا گواه است كه از انجام آن شاد خواهم شد!اما چگونه می توانم مردم را از فرار دادن او -
در راه مانع شوم؟من به اندازه كافی سرباز ندارم كه در برابر يك حمله مسلحانه مقاومت كنم.كليه كوه
.نشينان به كارد يا تفنگ سرپر و يا چيزی از آن قبيل مجهزند
پس هنوز روی تمايل خود به يك دادگاه نظامی و كسب اجازه از من مصر هستيد؟ -
ببخشيد عاليجناب،من فقط يك تقاضا از شما دارم،مرا در جلوگيری از شورش و خونريزی مساعدت -
نماييد.من كاملا قبول دارم كه دادگاه های نظامی از قبيل دادگاه سرهنگ فردی،اغلب به نحو غيرلازمی
سختگير بودند،و مردم را به جای آنكه به اطاعت وادارند،برمی انگيختند.ولی به نظر من تشكيل يك
دادگاه نظامی در اين مورد اقدامی عاقلانه و در مجموع منصفانه خواهد بود.از شورشی كه فی النفسه
مصيبتی وحشتناك خواهد بود و به احتمال زياد سبب رجعت دادگاه های نظامی لغو شده توسط پدرمقدس
.خواهد شد،جلوگيری می كند
فرماندار با وقاری بسيار به سخنرانی كوتاه خود پايان داد و منتظر پاسخ كاردينال شد.دادن پاسخ بسيار
طول كشيد،هنگامی هم كه داده شد به نحوی شگفت انگيز نامنتظره بود:سرهنگ فراری،آيا به خداوند
اعتقاد داريد؟
!سرهنگ با صدايی سرشار از تعجب متحيرانه گفت:عاليجناب
مونتانلی ضمن آنكه ازجابرخاست و با چشمان كنجكاو و ثابت از بالا دراو نگريست،تكرار كرد:آيا به
خداوند اعتقاد داريد؟
سرهنگ نيز به پا خاست:عاليجناب،من يك فرد مسيحی هستم و هرگز از بخشش گناهان من امتناع نشده
.است
مونتانلی صليب را از روی سينه اش بالا آورد:پس به صليب نجات دهنده ای كه به خاطر شما مرد
سوگند ياد كنيد كه به من راست گفته ايد.سرهنگ بی حركت ايستاد،مبهوت به آن نگريست.او كاملا نمی
.توانست نتيجه گيری كند كه كدام يك ديوانه هستند او يا كاردينال
مونتانلی ادامه داد:شما از من خواسته ايد كه به مرگ يك مرد رضايت دهم.اگر شهامت داريد صليب را
ببوسيد و به من بگوييد كه معتقديد راه ديگری برای جلوگيری از خونريزی بيشتر وجود ندارد.و به ياد
.داشته باشيد كه اگر به من دروغ بگوييد روح فناناپذير خود را به خطر می اندازيد
.فرماندار پس از مكثی كوتاه خم شد و صليب را بر لب های خود نهاد.گفت:به آن معتقدم
مونتانلی آهسته روبرگرداند:فردا پاسخ قطعی را به شما خواهم داد،اما ابتدا بايد ريوارز را ببينم و با او به
.تنهايی صحبت كنم.
عاليجناب اجازه بدهيد عرض كنم اطمينان دارم كه متأسف خواهيد شد.در اين باره ديروز به وسيله -
...نگهبان پيغام فرستاده و تقاضای ملاقات با عاليجناب را كرده بود،اما من توجهی بدان نكردم،چون
مونتانلی تكرار كرد:توجهی نكرديد!يك نفر در اين شرايط پيامی برای شما می فرستد و شما توجهی به آن
نمی كنيد؟
اگر عاليجناب ناراضی هستيد معذرت می خواهم.نمی خواستم به خاطر چنان گستاخی محض مزاحمت -
عاليجناب را فراهم نمايم.من اكنون به قدر كفايت ريوارز را می شناسم كه اطمينان داشته باشم او می
خواسته است به شما اهانت كند.و در خقيقت اگر اجازه بدهيد بايد بگويم كه تنها نزديك شدن به او كاملا دور از احتياط است،او واقعا خطرناك است،تا آن اندازه كه به راستی لازم ديدم قيد جسمانی ملايمی به
...كار ببرم
و شما واقعا فكر می كنيد از يك مرد بيمار و غير مسلح كه تحت قيد جسمانی ملايمی است بيم خطری -
جدی می رود؟
مونتانلی بسيار آرام صحبت می كرد،اما سرهنگ نيش تحقير ملايم او را احساس نمود و به سبب آن
آزرده خاطر و سرخ شد،و با لحن بسيار خشكی گفت:هرطور كه ميل عاليجناب است، من فقط می
.خواستم كه شما را از رنج شنيدن كفرگويی های وحشت آور اين مرد مصون دارم
به نظر شما كدام يك برای يك مرد مسيحی بدبختی غم انگيزتری است:شنيدن كلمه كفرآميزی كه گفته -
شود،يا رها كردن يك همنوع در پريشانی؟
فرماندار با قيافه رسميش مانند يك آدمك چوبی و خشك،ايستاد.او عميقا از رفتار مونتانلی رنجيده بود،و
.آن را به وسيله آداب دانی غيرمعمول خود نشان داد
پرسيد:عاليجناب،چه وقت می خواهيد با زندانی ملاقات كنيد؟
.هم اكنون به نزد او می روم -
.هرطور ميل عاليجناب است.اگر لطفا چند لحظه صبر كنيد،كسی را برای آمداه كردن او می فرستم -
.فرماندار با سرعت بسيار از پشت ميز فرود آمد.او نمی خواست مونتانلی بندها را ببيند
متشكرم،ترجيح می دهم او را بدون تدارك قبلی همان گونه كه هست ببينم.يك راست به دژ خواهم -
.رفت.شب به خير سرهنگ،فردا صبح می توانيد منتظر پاسخ من باشيد
225
6
خرمگس پس از آنكه شنيد قفل در سلولش گشوده شد چشمانش را با بی اعتنايی سستی گرداند.او گامن می
كرد كه فقط فرماندار آمده است تا با يك بازپرسی ديگر ناراحتش كند.چند سرباز در حالی كه تفنگهايشان
با ديوار تصادم می كرد از پلكان باريك بالا آمدند سپس صدايی حرمت گذارانه گفت:عاليجناب،اينجا
.اندكی لغزان است
خرمگس متشنج از جا پريد و سپس ضمن آنكه در زير فشار آزارنده بندها نفس را در سينه حبس می
.نمود خود را جمع كرد
مونتانلی به همراه گروهبان و سه نگهبان داخل شد.گروهبان با اندكی ناراحتی گفت:عاليجناب اگر لطفا لحظه ای صبر كنيد،يكی از سربازان من يك صندلی خواهد آورد.رفته است كه آن را بياورد.عاليجناب ما
.را معذور خواهيد داشت اگر از آمدنتان مطلع می شديم،خود را آماده می كرديم
نيازی به آمادگی نيست.گروهبان لطفا ممكن است ما را تنها بگذاريد و با افرادتان در پای پلكان منتظر -
باشيد؟
آری،عاليجناب.صندلی را آورد،در كنار او بگذارم؟ -
خرمگس با چشمان فروبسته آرميده بود،اما احساس كرد كه مونتانلی او را می نگرد.گروهبان
.گفت:عاليجناب گمان می كنم خفته باشد.ولی خرمكس چشمانش را گشود و گفت:نه
سربازان هنگامی كه از سلول خارج می شدند،بر اثر فرياد ناگهانی مونتانلی توقف كردند.پس از آنكه
.روبرگرداندند،او را ديدند كه خم شده و بندها را بازرسی می كند
مونتانلی پرسيد:چه كسی اين كار را كرده است؟
.گروهبان آشفته كلاهش را مچاله كرد:عاليجناب،دستور صريح فرماندار بود
.مونتانلی با صدای سرشار از ناراحتی گفت:سينيور ريوارز من از اين موضوع اطلاعی نداشتم
خرمگس با تبسمی خشك پاسخ داد:به عاليجناب گفتم كه هر... هرگز انتظار ندارم دست نوازش بر سرمن
.كشيده شود
گروهبان،اين دستور از كی صادر شده است؟ -
.عاليجناب،از آن موقع كه می خواست بگريزد -
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#84
Posted: 28 Apr 2012 06:27
.بيش از دو هفته است؟چاقويی بياور و اينها را فورا پاره كن -
.معذرت می خواهم عاليجناب دكتر می خواست كه آنها برداشته شود،اما سرهنگ فراری اجازه نمی داد -
!فورا يك چاقو بياور -
مونتانلی صدايش را بلند نكرد.اما سربازان ديدند كه او از خشم سفيد شده است.گروهبان يك چاقوی جيبی
از جيبش بيرون آورد،خم شد و بندهای بازو را بريد.او مرد خام دستر بود و بندها را با حركتی ناشيانه
تنگ تر كرد،چنان كه خرمگس واپس كشيد و به رغم همه خودداريش لب های خود را گاز
.گرفت.مونتانلی بی درنگ پيش آمد:تو نمی دانی چگونه آن را پاره كنی،چاقو را به من بده
آه،ه،ه!به محض آنكه بندها فروافتاد خرمگس بازوهايش را با آهی بلند و شعف آميز ازهم گشود.لحظه -
.ای بعد مونتانلی بند ديگری را كه پاشنه پای او را در قيد گذاشته بود بريد
.گروهبان زنجيرها را باز كن،و بعد بيا اينجا،می خواهم با تو صحبت كنم -
در كنار پنجره ايستاد و به كار گروهبان نگاه كرد،تا آنكه گروهبان زنجيرها را پايين انداخت و به او
.نزديك شد
.مونتانلی گفت:خوب،آنچه را كه اتفاق افتاده است برايم تعريف كن
گروهبان از روی ميل،همه آنچه را كه از بيماری خرمگس و "اقدامات انضباطی"، و كوشش بدون
موفقيت دكتر برای جلوگيری از آن می دانست تعريف كرد.و افزود:ولی عاليجناب به نظر من سرهنگ
.می خواست كه بندها به عنوان وسيله ای جهت گرفتن اعتراف همچنان باقی بماند
اعتراف؟ -
آری عاليجناب،پريروز نشيدم كه سرهنگ می گفت اگر او(نگاهی به سوی خرمگس انداخت) به سوالی -
.كه وی می كرد پاسخ می داد بندها را برمی داشت
مونتانلی دستش را روی درگاه پنجره گرد كرد.سربازان به يكديگر نگريستند،آنان هرگز كاردينال مهربان
را خشمگين نديده بودند.خرمگس نيز وجود آنان را از ياد برده بود.همه اعضايش منقبض شده بود،و
.اكنون با يك احساس آسايش واقعی تمدد اعصاب می كرد،غلت می زد و به هر طرف می پيچيد
كاردينال گفت:گروهبان،اكنون می توانيد برويد.از اينكه مرتكب بی انضباطی شده ايد نگران نباشيد،وظيفه
داشتيد كه وقتی از شما پرسيدم به من بگوييد.مراقب باشيد كسی مزاحم ما نشود. پس از آنكه كارم تمام شد
.بيرون می آيم
227
هنگامی كه در پشت سر سربازان بسته شد،مونتانلی به درگاه پنجره تكيه داد و برای آنكه به خرمگس
.فرصت بيشتری جهت تنفس بدهد مدتی به تماشای خورشيد كه فرومی رفت پرداخت
بلافاصله گفت:شنيده ام كه- پنجره را ترك كرد و در كنار تشك نشست- می خواسته ايد با من به تنهايی
صحبت كنيد.اگر حالتان تا ان اندازه خوب هست كه بگوييد با من چه كاری داشته ايد در خدمت شما
.هستم
مونتانلی با لحن بسيار سرد،خشك و آمرانه ای صحبت می كرد كه در نظر خرمگس طبيعی نبود.تا قبل
از آنكه بندها گشوده شود،خرمگس در نظر او فقط يك موجود ستمديده و شكنجه كشيده می نمود،اما اكنون
آخرين گفتگوی خود با او و اهانت وحشتناكی را كه به آن پايان داد به ياد آورد.خرمگس پس از آنكه
سرش را با سستی روی يك بازو قرار داد به بالا نگاه كرد. او آن استعداد را داشت كه دزدانه قيافه های
مهرآميزی به خود بگيرد،و آنگاه كه چهره اش در سايه بود كسی حدس نمی زد كه او با چه درد عظيمی
روبروست.اما هنگامی كه به بالا نگاه كرد،پرتو روشن شامگاهی شدت فرسودگی و پريدگی رنگ او را
آشكار ساخت و نشان داد كه اثر اين چند روز اخير با چه وضوحی بر او نقش بسته است.خشم مونتانلی
فرومرد:از اين كه شديدا بيمار بوده ايد متأسفم،و به سبب عدم اطلاع از اين ماجراها صميمانه افسوس
.می خورم. اگر می دانستم قبلا جلو آن را می گرفتم
خرمگس شانه هايش را بالا انداخت و با خونسردی گفت:در جنگ همه چيز منصفانه است. عاليجناب
شما از نقطه نظر مسيحيت به طور نظری با بندها مخالفت می ورزيد،اما انصاف نيست كه انتظار داشته
داشته باشيم سرهنگ نيز آن را درك كند.او مسلما ترجيح می دهد كه آنها را روی پوست خود آزمايش
نكند،چيزی كه د... درست در مورد من اجرا می شود.ولی اين مربوط به آسايش شخص اوست.در اين
لحظه من مغلوبم... چ ... چ ... چه می توان كرد؟ گرچه عاليجناب بسيار لطف داشته ايد كه به اينجا آمده
ايد،اما شايد اين كار از نقطه نظر مسيحيت انجام گرفته باشد،به ديدار زندانيان رفتن،آری!فراموش كردم
زيرا شما آن را به خاطر كوچكترين آنان انجام داديد 1،اين چندان تعارف آميز نيست ولی يكی از
.كوچكترين ها عميقا سپاسگزار است
كاردينال داخل در صحبت شد:سينيور ريوارز،من به خاطر شما اينجا آمدم،نه به خاطر خودم. اگر شما
همان گونه كه اظهار داشتيد مغلوب ما نبوديد ديگر پس از آنچه اخيرا به من گفتيد هرگز با شما صحبت
نمی كردم.ولی شما امتياز مضاعف يك زندانی و يك بيمار را داريد، بنابراين من نمی توانم از آمدن
امتناع ورزم.آيا اكنون كه اينجا هستم مطلبی داريد كه به من بگوييد،و يا فقط به اين خاطر در پی من
فرستاده ايد كه با اهانت به يك پيرمرد،خود را سرگرم كنيد؟
.پاسخی داده نشد.خرمگس روبرگردانده و با دستی بر چشمانش آرميده بود
عاقبت با صدای گرفته گفت:من بسيار متأسفم كه شما را ناراحت كردم،آيا می توانم كمی آب بنوشم؟
نزديك پنجره يك كوزه آب قرار داشت.مونتانلی برخاست و آن را آورد.هنگامی كه به بازويش را به دور
خرمگس لغزاند تا بلندش كند،ناگهان انگشتان مرطوب و سرد او را همچون گيره ای بر مچ خود احساس
.كرد
خرمگس آهسته گفت:دستتان را به من بدهيد... زود... فقط يك لحظه،چه فرقی برای شما دارد؟ تنها يك
.دقيقه.سر فرود آورد،چهره اش را در بازوی مونتانلی پنهان ساخت و سراپا به لرزه افتاد
مونتانلی پس از لحظه ای گفت:كمی آب بنوشيد.خرمگس خاموش اطاعت كرد،سپس با چشمان بسته روی
تشك كاهی خوابيد.او شخصا نمی توانست در مورد آنچه هنگام تماس با گونه او بر وی گذشته
.بود،توضيحی بدهد،تنها مر ادنست كه در همه عمرش چيزی از آن وحشتناك تر وجود نداشته است
مونتانلی صندليش را به تشك كاهی نزديك تر كرد و نشست.خرمگس همچون يك جسد كاملا بی حركت
خوابيد و چهره اش بيرنگ و كشيده شده بود.پس از سكوتی طولانی چشمانش را گشود و نگاه شبح وار و
.سحرانگيز آن را به كاردينال دوخت
گفت:متشكرم،معذرت می خواهم.مثل اينكه از من سوالی كرديد؟
.حال شما برای گفتگو مناسب نيست.اگر مطلبی داريد كه به من بگوييد سعی می كنم فردا مجددا بيايم -
عاليجناب لطفا نرويد،در واقع هيچ گونه ناراحتی ندارم.در اين چند روز اندكی آشفته بودم، گرچه نيمی -
.از آن تمارض بود،اگر از سرهنگ سوال كنيد به شما چنين خواهد گفت
.مونتانلی به آرامی پاسخ داد:من ترجيح مر دهم كه شخصا نتيجه گيری كنم
سرهنگ نيز همين كار را می كند.می دانيد،گاهی اوقات اين نتيجه گيری ها بسيار زيركانه است.انسان -
فكر نمی كند كه كار اوست،اما گاه گاه بر يك نظر بی سابقه ای چنگ می اندازد.به طور نمونه،روز
جمعه - فكر می كنم جمعه بود،ولی اخيرا در مورد زمانك ... كمی گيج شده ام- باری،مقداری ترياك
خواستم،اين را به وضوح به خاطر دارم،و او به اينجا آمد و گفت كه اگر بگويم چه كسیق ... قفل دروازه
را گشوده است ترياك می دهد.به ياد دارم كه گفت:اگر بيماريت حقيقت دارد موافقت خواهی كرد.اگر
نكنی آن را دليل بر نيرنگ بازی تو خواهم دانست.قبلا هرگز به فكرم نرسيده بود كه اين چقدر مسخره
.است،اين يكی از مسخره ترين چيزهاست
خرمگس خنده ناگهانی زننده و ناهنجاری سرداد.سپس ناگهان روبه كاردينال نمود با شتاب هر چه بيشتر
ادامه داد،و چنان به لكنت افتاد كه كلمات به سختی مفهوم می شد:شما تشخيص نمی دهيد كه اين مسخره
است؟ ا...البته كه نه،شما افرادم ... مذهبی ه...هرگز طبع بذله گويی نداريد... شما همه چيز راغ ... غم
انگيز می بينيد.ب ... به طور نمونه،آن شب درك ... كليسای جامع چه حالت موقری داشتيد!ضمنا ... من
بايدچ ... چه قياف غم انگيزی در نقش يك زائر گرفته باشم!باور نمی كنم كه شما حتی در آمدن امشب
229
.خود به اينجا نكته خوشمزه ای يافته باشيد
مونتانلی ازجا برخاست:من آمده ام كه ببينم شما چه می خواهيد بگوييد،ولی گمان می كنم بيش از آن
تهييج شده باشيد كه امشب آن را به من بگوييد.بهتر است دكتر مسكنی به شما بدهد،و ما فردا،پس از آنكه
.يك شب خوابيديد گفتگو خواهيم كرد
خواب؟به راحتی خواهم خوابيد.عاليجناب،هنگامی كه با طرح سرهنگم ... موافقت كرديد... چند گرم -
.سرب،مسكن خوبی است
.مونتانلی با چهره وحشت زده رو به سوی او نمود گفت:منظورتان را درك نمی كنم
خرمگس باز خنده ای سرداد:عاليجناب،را... راستی،والاترين تقوای مسيحيت است.آ... آيا فكر می كنيد
من نمی دانم كه فرماندار با چه اصراری می خواسته است موافقت شما را نسبت به يك دادگاه نظامی
ج ... جلب كند؟عاليجناب بهتر است كه شما به سهم خود موافقت كنيد،اين همان كا... كاری است كه همه
ب ... برادران مطرانتان در مقام شما انجام دادند، Cosi Fon Tutti و آن وقت شما مرتكب خوبی های 2
!بسيار و زيان اندك شده ايد!اين به راستی ارزش آن همه شب بی خوابی را ندارد
مونتانلی خنده او را قطع كرد:لطفا لحظه ای دست از خنده برداريد،و به من بگوييد كه از كجا اينها را
شنيده ايد.چه كسی در اين مورد با شما صحبت كرده است؟
مگر سرهنگ به شما نگفته است كه من يكش ... شيطانم،نه انسان؟نه؟بارها اين را به من گفته -
است!باری،من آن قدر شيطان هستم كه تا اندازه ای به انديشه مردم پی ببرم.به نظر عاليجناب،من يك مايه
آزار ملعونی هستم،و ميل داريد فرد ديگری بدون آنكه عذاب وجدان حساس شما آزرده شود،اجرای آنچه
را كه بايد در مورد من اعمال گردد برعهده بگيرد.اين حدس كاملا درستی است.اين طور نيست؟
كاردينال ضمن آنكه با سيمايی موقر مجددا در كنار او نشست،گفت:گوش كنيد،نحوه آگاهی شما از اين
مطلب هرچه می خواهد باشد،ولی كاملا درست است.سرهنگ فراری از يك اقدام به استخلاص مجدد به
توسط دوستان شما بيمناك است و می خواهد راه بر آن ببندد،به همان طريق كه اظهار داشتيد.می بينيد من
.با شما كاملا صريح صحبت می كنم
.خرمگس به طعنه گفت:عاليجناب شما هميشه به صدام ... مشهور بوده ايد
مونتانلی ادامه داد:البته می دانيد كه من حق دخالت در امور سياسی را ندارم،من يك اسقف هستم،نه يك
نماينده پاپ.ولی نفوذ زيادی در اين ناحيه دارم.گمان می كنم كه سرهنگ حداقل جز در صورتی كه
موافقت ضمنی مرا جلب كند،جسارت اقدام به چنين روش افراطی را نداشته باشد.من تاكنون مطلقا با اين
طرح مخالفت ورزيده ام،و او سخت كوشش كرده است تا با مطمئن ساختن من به اينكه در روز
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#85
Posted: 28 Apr 2012 06:28
پنجشنبه،آنگاه كه مردم برای دسته جمع می شوند،خطر بزرگی به علت يك اقدام مسلحانه به وجود خواهد
آمد،مخالفتم را درهم شكند،اقدامی كه محتملا به خونريزی ختم خواهد شد،به من توجه داريد؟
خرمگس پريشان خيال از پنجره به خارج نگاه می كرد.روبرگداند و با صدايی خسته گفت:آری ،گوش
.می كنم
شايد واقعا آن قدر كه امشب اين گفتگو را تحمل كنيد حالتان خوب نباشد،می خواهيد فردا صبح -
.مراجعت كنم؟مطلب مهمی است،و من طالب همه توجه شما هستم
خرمگس با همان لحن پاسخ داد:ترجيح می دهم كه هم اكنون از آن رهايی يابم.به آنچه می گوييد توجه
.دارم
مونتانلی ادامه داد:خوب،اگر حقيقت داشته باشد كه به خاطر شما يك خطر واقعی آشوب و خونريزی
موجود است،من در مخالفت با سرهنگ مسئوليت خطيری را به عهده می گيرم،من معتقدم كه دست كم
حقيقتی در حرف های او وجود دارد.از طرف ديگر،بر اين عقيده ام كه قضاوت او به سبب خصومت
شخصی نسبت به شما تا اندازه ای منحرف گشته است و محتملا خطر را بزرگ جلوه می دهد.احتمال
.اين امر از آن هنگام كه اين درنده خويی شرم آور ار ديدم در نظرم بيشتر شده است
نگاهی به بندها و زنجيرهايی كه روی زمين افتاده بود انداخت و ادامه داد:اگر موافقت كنم،شما را می
كشم،اگر امتناع ورزم،خطر كشتار افراد بيگناه را موجب می شوم.من اين موضوع را به دقت بررسی
كرده و از صميم قلب كوشيده ام تا برای رهايی از اين دو شق وحشتناك راهی بيابم.و اكنون سرانجام
.تصميم خود را گرفته ام
مسلما مرا بكشيد و افراد بيگناه ران ... نجات دهيد.تنها تصميمی كه يك مرد مسيحی می تواند -
بگيرد.اگر دست ر... راستت تو را آزار می دهد 3 و الی آخر.من افتخار آن را كه دست راست عاليجناب
باشم ندارم،و آزارتان هم داده ام، ن... ن ... نتيجه روشن است.اين را نمی توانستيد بدون آن همه مقدمه به
من بگوييد؟
خرمگس مانند مردی كه از سراسر آن موضوع خسته شده باشد،با تحقير و بی اعتنايی بی روحی صحبت
.می كرد
پس از اندكی مكث افزود:آری،تصميم شما اين نبود عاليجناب؟
.نه -
خرمگس وضع خود را تغيير داد،دو دستش را به پشت سر نهاد و با چشمانی نيم بسته به مونتانلی خيره
شد.كاردينال با سر فروافتاده انگار كه غرق در انديشه است،با يك دست آهسته روی صندليش ضربه می
!زد.آه همان حركت قديمی آشنا
231
عاقبت سربرداشت و گفت:گمان می كنم تصميم گرفته بودم كه دست به عمل بی سابقه ای بزنم. هنگامی
كه شنيدم درخواست ملاقات با مرا كرده ايد،بر آن شدم كه به اينجا بيايم،هر آنچه را انجام داده ام برايتان
.نقل كنم و مسأله را به خود شما واگذار كنم
به من؟ -
سينيور ريوارز،من نه به عنوان يك كاردينال،اسقف و يا قاضی،بلکه يه عنوان انسانی كه به نزد انسان -
ديگر می رود به نزد شما آمده ام.من از شما نخواهم خواست كه به من بگويد از چنين نقشه ای كه
سرهنگ نگران آن است اطلاع داريد.من به خوبی می دانم كه اگر چنين اطلاعی داشته باشيد،راز شما
است و آن را به من نخواهيد گفت.اما از شما می خواهم كه خود را به جای من بگذاريد.من پيرم و بدون
ترديد چيزی از عمرم باقی نمانده است.من ترجيح می دهم بدون آنكه دست هايم آلوده به خون باشد به
.گور روم
عاليجناب،آيا تاكنون به خون آلوده نشده اند؟ -
رنگ مونتانلی اندكی بيشتر پريد،اما آرام ادامه داد:من در سراسر عمر خود هرجا كه با ظلم و مقررات
اختناق آميز روبرو شده ام به مخالفت برخاسته ام.هيچ گاه كيفر سنگين را در هيچ يك از اشكالش تأييد
نكرده ام.من در حكومت سابق به نحو جدی و مكرر نسبت به دادگاه های نظامی اعتراض كرده و بدين
سبب مغضوب واقع شده ام.اين نفوذ و قدرتی كه من داشته ام تاكنون همواره به سود بخشش به كار افتاده
است.دست كم از شما می طلبم كه گفته های مرا حقيقت بدانيد.من اكنون در ميان آب و آتش ايستاده ام.در
صورت امتناع شهر را در معرض خطر آشوب ها و كليه عواقب آن قرار داده ام و اين به خاطر نجات
زندگی مردی است كه به مذهب من اهانت می كند،مردی كه به شخص من افترا زده،ظلم كرده و دشنام
داده است(گرچه اين اهميت چندانی ندارد)،مردی كه قطع دارم اگر زندگی را بازيابد آن را در طريق
.ناصواب به كار می برد،ولی به هر صورت نجات زندگی يك انسان در ميان است
لحظه ای مكث كرد و باز ادامه داد:سينيور ريوارز،آنچه كه من از حرفه شما می دانم در نظرم بد و
شريرانه است،همچنين مدت ها بر اين عقيده بودم كه شما گستاخ،متجاوز و بی مسلك هستيد،هنوز هم تا
اندازه ای به همان عقيده هستم.ولی در طول دو هفته اخير به من نشان داده ايد كه مرد شجاعی هستيد و
می توانيد به يارانتان وفادار بمانيد،همچنين سربازان را وادار ساخته ايد كه دوستتان بدارند و اين كار
هركس نيست.فكر مر كنم شايد قضاوتم در مورد شما نادرست بوده است و در درونتان چيزی بهتر از آن
كه به ظاهر نشان می دهيد وجود داشته باشد.من به آن نيمه بهتر شما متوسل می شوم و رسما درخواست
می كنم كه وجدانا حقيقت را به من بگوييد اگر به جای من بوديد چه می كرديد؟
سكوتی طولانی برقرار شد،سپس خرمگس سربرداشت:من،حداقل،درباره كارهای خود شخصا تصميم
می رگفتم و متحمل عواقب آن نيز می شدم.با آن بزدلی مسيحی دزدانه به نزد مردم نمی رفتم و از آنان
!نمی خواستم كه مشكلاتم را برايم حل كنند.
اين ضربه چنان ناگهانی بود،و شور و حرارت خارق العاده اش چنان با تظاهر بيروح لحظه قبل تضاد
.شديد داشت كه به نظر می رسيد او نقابی از چهره برداشته است
خرمگس با خشونت ادامه داد:ما مرتدين بر اين عقيده ايم كه اگر مردی ناگزير از تحمل چيزی است،بايد
آن را به بهترين وجهی تحمل كند،و اگر در زير آن پشت دو تا نمايد،وای بر احوال او.اما يك مرد
مسيحی مويه كنان،به خدا يا مقدسين خود روی می آورد،و اگر آنان ياريش ندادند،متوجه دشمنان خود می
شود،او هميشه قادر به يافتن پشتی است كه بار خود را بر آن انتقال دهد.مگر در كتاب مقدس ياميسال 4 و
يا هر يك از كتب مذهبی زاهدانه شما دستور العملی وجود ندارد كه بايد نزد من بياييد تا راهنماييتان
كنم؟عجب!آيا واقعا خود من،بدون آنكه شما نيز بار مسئوليت هايتان را بر دوشم بگذاريد به اندازه كافی
بار بر دوش ندارم؟به سوی مسيحيت بازگرديد،او حداكثر دنيا را مطالبه كرد،شما نيز بهتر است همان
كار را بكنيد 5.بالاتر از همه شما تنها يك مرتد را خواهيد كشت،مردی كه در ادای كلمه آزمون 6 عاجز
!می ماند،و اين بدون ترديد جنايت عظيمی به شمار نمی رود
كلام خود را قطع كرد،به نفس نفس افتاد و سپس به حرف آمد:آن وقت شما دم از ظلم می زنيد، آن الاغ
احمق اگر يك سال هم تلاش می كرد به قدر شما نمی توانست مرا آزار دهد،او مغز ندارد.همه آنچه به
فكرش می رسد تنگتر بستن يك بند است،هنگامی هم كه نمی تواند تنگتر ببندد ديگر عاجز می ماند.اين
كار از هر احمقی ساخته است!اما شما "لطفا حكم مرگ خود را امضا كنيد،من بيش از آن نازكدلم كه
بتوانم شخصا اين كار را بكنم"،اين تدبير به فكر يك فرد مسيحی می رسد،يك مسيحی نجيب و دلسوز كه
از منظره يك بند تنگ بسته شده رنگ می بازد !من بايد آنگاه كه شما همچون فرشته رحمت- حيرتزده از
وحشيگری سرهنگ- داخل شديد،می فهميدم كه شكنجه واقعی در شرف وقوع است!چرا اين گونه به من
نگاه می كنيد؟آری رضايت بدهيد،به خانه خود بازگرديد و غذايتان را تناول كنيد،اين موضوع ارزش اين
همه های هوی را ندارد.به سرهنگ بگوييد كه می تواند مرا تيرباران كند،به دار بياويزيد،يا به هر كاری
كه سهلتر است توسل جوييد- اگر خاطرش را مشغول می دارد،زنده كباب كند- و خود را از آن فارغ
!سازد
خرمگس مشكل شناخته می شد،از شدت خشم و نوميدی ديوانه شده بود،بريده بريده نفس می كشيد و می
.لرزيد،چشمانش همچون چشمان يك گربه خشمگين،با پرتو سبز رنگ،برق می زد
مونتانلی به پا ايستاده بود و از بالا خاموش به او می نگريست.او مفهوم اين سرزنش های جنون آميز را
درك نمی كرد،ولی می دانست كه اين سرزنش ها از روی چه پريشانی ژرفی ادا می شد،بنابراين با درك
.اين مطلب،همه اهانت های گذشته را بخشيد
گفت:هيس!من نمی خواستم اين طور شما را ناراحت كنم.واقعا قصد ان را نداشتم كه بار خود را بر
دوش شما منتقل كنم،شمايی كه تاكنون خود بار زيادی داشته ايد.من هيچ گاه آگاهانه چنين كاری را در
...حق موجودی نكرده ام
233
خرمگس با چشمانی شرربار فرياد برآورد:دروغ است!در مورد مقام اسقفی چطور؟
مقام اسقفی؟ -
آه،آن را فراموش كرده ايد؟از ياد بردنش بسيار سهل است! "آرتور اگر مايل باشی،خواهم گفت كه نمی -
توانم بروم." من بايستی برای زندگی شما تصميم می گرفتم،من در نوزده سالگی. اگر تا اين اندازه
.وحشتناك نبود،مضحك می شد
بس كن!مونتانلی با فريادی يأس آميز دو دست را بر سر نهاد.سپس آنها را انداخت و اهسته به طرف -
پنجره رفت.آنجا بر روی درگاه پنجره نشست،بازوير را بر ميله ها تكيه داد و پيشانيش را بر آن
.فشرد.خرمگس لرزان آرميده بود و او را می پاييد
.مونتانلی بلافاصله ازجابرخاست و با لب هايی بيرنگ به سان خاكستر،بازگشت
در حالی كه به نحو رقت انگيزی تلاش می نمود تا لحن آرام هميشگی خود را حفظ كند،گفت: بسيار
.متأسفم،ولی بايد به خانه بروم.حالم كاملا خوب نيست
...گويی از تب می لرزيد.همه خشم خرمگس فرونشست:پدر،متوجه نمی شويد
.مونتانلی يكه خورد و بی حركت ايستاد
...عاقبت به نجوا گفت:كاش آن نباشد!خدای من،هرچيز به جز آن!نزديك است ديوانه بشوم
خرمگس خود را روی يك بازو بلند كرد و آن دو دست متشنج را در دست گرفت:پدر آيا هرگز نمی
خواهيد قبول كنيد كه من واقعا غرق نشده ام؟
آن دو دست ناگهان سرد و خشك شد.لحظه ای همه چيز در سكوت مرگ فروريخت،آنگاه مونتانلی بر
.زمين زانو زد و چهره اش را در آغوش خرمگس پنهان ساخت
هنگامی كه سر برداشت خورشيد غروب كرده بود و پرتو سرخفام در مغرب می مرد.آنان زمان و
.مكان،مرگ و زندگی را از ياد برده بودند،حتی فراموش كرده بودند كه خصم يكديگرند
مونتانلی زمزمه كرد:آرتور،آيا واقعيت داری؟آيا از مرگ به سوی من بازگشته ای؟
خرمگس لرزان پاسخ داد:از مرگ... همچون كودك بيماری كه در آغوش مادرش غنوده باشد! سرش را
.بر دست مونتانلی نهاده و آرميده بود
!بازگشتی،سرانجام بازگشتی -
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#86
Posted: 28 Apr 2012 06:29
.خرمگس آه عميقی كشيد و گفت:آری،و شما ناگزيريد كه يا با من بجنگيد و يا مرا بكشيد
اوه،هيس،كارينو!اينها ديگر چه معنايی دارد؟ما همچون دو كودكيم كه در تاريكی راه گم كرده -
باشند،يكديگر را به جای اشباح می گرفتيم،حال يكديگر را يافته و پای در روشنايی نهاده ايم.پسركم،چقدر
تغيير كرده ای،چقدر تغيير كرده ای!چنان می نمايی كه گويی همه اقيانوس های رنج جهان از فراز سرت
گذشته است،تويی كه هميشه سرشار از شادی زندگی بودی! آرتور،راستی خودت هستی؟بارها در خواب
ديده ام كه به سويم بازگشته ای،سپس بيدار شده و چيزی جز تاريكی و خلا نديده ام.چگونه می توانم بدانم
بار ديگر،پس از اينكه از خواب برخاستم،همه اينها رويايی بيش نخواهند بود.دليل زنده ای به دست من
.بده،به من بگو كه چگونه آن ماجراها اتفاق افتاد
.بسيار ساده،در يك كشتی كالابر مخفيانه پنهان شدم و به آمريكای جنوبی رفتم -
و آنجا؟ -
آنجا،زندگی كردم،اگر بخواهيد چنين نامی بر آن بگذاريد،تا اينكه پس از آن درس های فلسفه كه به من -
می داديد چيزهای ديگری به جز سمينارهای علوم الهی ديده ام!می گوييد كه مرا در خواب می
...ديديد،آری،من نيز شما را
...ناگهان دوباره شروع كرد:يك بار در يكی از معادن اكوادور كار می كردم
به عنوان يك كارگر معدن كه نه؟ -
نه،به عنوان كمك كارگر،همراه باربرها همه كار می كردم.در دهانه تونل،يك خانه كارگری داشتيم كه -
در آن می خوابيديم.يك شب بيمار بودم،مانند همين آخرين بار،و درآفتاب سوزان سنگ حمل می
كردم،حتما در اغوا بودم.چون شما را ديدم كه از در داخل می شويد.صليبی مانند آنكه روی ديوار است
در دست داشتيد،دعا می كرديد،و از برابر من بی آنكه روی بگردانيد گذشتيد.من فريادكنان از شما كمك
خواستم تا به من سم يا خنجر بدهيد،چيزی كه به درد من قبل از آنكه ديوانه می شدم پايان می داد و
شما،آه! (دستی بر چشمانش كشيد.مونتانلی هنوز دست ديگر او را محكم گرفته بود) از سيمايتان دانستم
كه صدای مرا شنيده ايد،اما هرگز نگاهی نكرديد،همچنان دعا می كرديد.هنگامی كه دعايتان به پايان
رسيد،بر صليب بوسه زديد، نگاهی به سوی من انداختيد و آهسته گفتيد:آرتور،من برای تو بسيار
متأسفم،اما يارای نشان دادن آن را ندارم،او خشمگين می شود.من به او نگريستم و ديدم كه آن پيكر چوبی
می خندد. سپس آنگاه كه به هوش آمدم و كلبه كارگری و باربرها را با آن برصهايشان ديدم،موضوع را
ديافتم.دانستم كه شما پيش از آنكه در فكر نجات من از يك دوزخ باشيد،در فكر چاپلوسی از خدای لعنتی
خود هستيد،و آن را به خاطر داشتم.اكنون كه مرا لمس كرديد،ان را از ياد بردم، من... بيمار بودم،زمانی
هم شما را دوست می داشتم.اما ميان ما چيزی جز جنگ و جنگ و باز هم جنگ نمی تواند وجود داشته
235
باشد.چرا می خواهيد دست مرا بگيريد؟مگر نمی دانيد مادام كه به مسيح خود ايمان داريد ما نمی توانيم
دشمن نباشيم؟
مونتانلی خم شد و آن دست آسيب ديده را بوسيد:آرتور،چگونه می توانم به او ايمان نداشته باشم،اگر در
طول اين سال های وحشتناك ايمان خود را حفظ كرده باشم،حال كه تو را بازگردانيده است،چگونه می
.توانم به او شك آورم؟به خاطر داشته باش،من فكر می كردم تو را كشته ام
.هنوز اين كار در پيش داريد -
!آرتور -
اين فريادی از يك هراس واقعی بود،اما خرمگس بدون توجه همچنان ادامه داد:بگذاريد در هر كاری كه
می كنيم صادق باشيم و ترديد به خود راه ندهيم.من و شما در دو سوی يك مغاك ايستاده ايم و سودی
ندارد كه بخواهيم از فراز آن دست به دست يكديگر بدهيم.اگر می دايند كه يارايش را را نداريد و يا نمی
خواهيد آن را رها كنيد(بار ديگر نگاهی به صليب روی ديوار انداخت)بايد با آنچه كه سرهنگ می گويد
...موافقت
!موافقت كنم!خدای من!موافقت كنم ... آرتور،ولی من تو را دوست دارم -
سيمای خرمگس به نحوی ترسناك درهم شد:كدام يك را بيشتر دوست می داريد،من يا او را؟
مونتانلی آهسته ازجابرخاست.روح او از هراس پژمرد،و گويی جسما نيز همچون برگی سرمازده
خشك،ناتوان،پير و تكيده شده بود.او از رويای خود بيدار شده بود،و چيزی جز تاريكی و خلا نمی
...ديد:آرتور،فقط اندكی بر من رحم كن
شما در آن زمان كه با دروغ هايتان مرا به بردگی در مزارع نيشكر فرستاديد،چه رحمی به من -
كرديد؟از ياد آن می لرزيد،وای از اين مقدسين نازكدل!اين مردی است كه مورد علاقه خداست،مردی كه
از گناهان خود نادم است و زندگی می كند.كسی جز پسرش نمی ميرد.می گوييد كه مرا دوست می
داريد،علاقه شما به اندازه كافی برای من گران تمام شده است!آيا گمان می كنيد كه من می توانم همه چيز
را از ميان ببرم،و با چند كلمه نرم باز به صورت آرتور درآيم،منی كه در فاحشه خانه های كثيف ظرف
شوی بودم و برای مزرعه دارانی كه درنده خوتر از احشام خود بودند مهتری می كردم؟منی كه با
زنگوله و كلاه،دلقك يك سيرك بودم،مزدور و پادو ماتادورها در ميدان گاوبازی بودم،منی كه در نظر
هركس كه می خواست پای بر گردنم نهد غلام بودم،منی كه گرسنگی كشيدم،تحقير شدم و به زير پا
لگدمال گشتم،منی كه برای ته مانده های كپك زده التماس می كردم و چون سگ ها حق تقدم داشتند آن را
از من مضايقه می نمودند؟فايده همه اينها چيست؟چگونه می توانم بگويم كه چه بر سر من آورده ايد؟ حال
هم،مرا دوست می داريد!چقدر دوستم می داريد؟به آن اندازه كه خدای خود را به خاطر من رها
كنيد؟آه،اين مسيح جاودان برای شما چه كرده است؟چه رنجی را به خاطر شما متحمل شده است كه بايد او را بيش از من دوست بداريد؟به خاطر آن دست های سوراخ شده،تا اين اندازه نزد شما عزيز است؟به
...دست های من نگاه كنيد به اين و اين و اين نگاه كنيد
پيراهنش را پاره كرد و داغ های هراس انگيز را نشان داد:پدر،خدای شما طرار است.زخم های او
ساختگی است.رنجش سراپا مسخره است!اين منم كه در قلب شما حق دارم!پدر،شكنجه ای نيست كه به
من نداده باشيد،كاش می دانستيد كه زندگی من چگونه بوده است!با اين وصف نمردم!همه آن را تحمل
كردم و در همه چيز شكيباير نشان دادم،زيرا می خواستم كه به زندگی بازگردم و با اين خدای شما پيكار
كنم.من اين هدف را همچون سپری در جلو قلب خود گرفته ام،و اين كار مرا از ديوانگی و مرگ دوباره
نجات داده است.حال كه بازگشته ام،می بينم كه او همچنان جای مرا اشغال نموده است،اين قربانی كاذب
كه تنها شش ساعت به صليب كشيده شد و باز از مرگ برخاست!پدر،من مدت پنج سال به صليب كشيده
شده بودم،من هم از مرگ برخاستم.با من چه می خواهيد بكنيد؟با من چه می خواهيد بكنيد؟
ازپا درافتاد.مونتانلی همچون يك نقش سنگی يا يك مرده راست نشست.ابتدا در زير سيل آتشين يأس
خرمگس،انگار كه به زير شلاق افتاده باشد،با واكنش خود به خودی گوشت تن،اندكی برخود لرزيد.اما
اكنون كاملا آرام بود.پس از سكوتی طولانی سربرداشت و بيروح و شكيبا به صحبت
پرداخت:آرتور،روشنتر برايم تشريح خواهی كرد؟چنان گيج و وحشتزده ام كردی كه نتوانستم درك كنم.از
من چه می خواهی؟
خرمگس چهره شبحگونه خود را به سوی او گرداند:چيزی نمی خواهم.چه كسی محبت را تحميل می
كند؟شما در انتخاب هريك از ما كه برايتان عزيزتر است آزاد هستيد.اگر او را بيشتر دوست می
.داريد،انتخابش كنيد
مونتانلی با درماندگی تكرار كرد:من نمی فهمم،چه چيز را می توانم انتخاب كنم،من نمی توانم آب رفته را
.به جوی بازگردانم
بايد يكی از ما را انتخاب كنيد.اگر مرا دوست می داريد،آن صليب را از گردن بازكنيد و همراه من -
بياييد.دوستان من،دست به كار اقدام ديگری هستند و با كمك شما به سهولت می توانند ترتيب آن را
بدهند.آنگاه هنگامی كه سالم از مرز گذشتيم،مرا به عنوان پسر به مردم معرفی كنيد.اما اگر به آن اندازه
دوستم نمی داريد،اگر اين بت چوبی برای شما ارزش بيشتری دارد به نزد سرهنگ برويد و به او بگوييد
كه موافق هستيد،و اگر می رويد هم اكنون برويد و مرا از مصيبت ديدار خودتان رها سازيد.بدون آن به
.قدر كفايت مصيبت دارم
مونتانلی با لرزشی اندك،سربرداشت.رفته رفته متوجه می شد:البته،با دوستانت ارتباط خواهم
.گرفت.اما،همراه تو آمدن... غير ممكن است،من كشيشم
237
من نيز از كشيشان كمك نمی پذيرم.پدر ديگر هيچ گونه سازشی ندارم،به اندازه كافی از دست آنان و -
.نفوذشان رنج برده ام.يا بايد از كشيشی دست بكشيد،يا از من
چگونه می توانم از تو دست بكشم؟آرتور،چگونه می توانم از تو دست بكشم؟ -
پس از او دست بكشيد.بايد يكی از ما را انتخاب كنيد.می خواهيد سهمی از عشق خود را به من -
بدهيد،نيمی برای من،نيمی برای آن دوست خدايتان؟من پس مانده او را نخواهم خورد.اگر از آن او
.باشيد،به من تعلق نداريد
می خواهی قلب مرا دو پاره كنی؟ آرتور! آرتور!می خواهی مرا به جنون بكشانی؟ -
.خرمگس دستش را به ديوار گرفت.يكبار ديگر تكرار كرد:بايد يكی از ما را انتخاب كنيد
مونتانلی جعبه كوچكی را كه محتوی يك قطعه كاغذ كثيف و مچاله شده بود از سينه بيرون
!كشيد.گفت:نگاه كن
همان گونه كه به خدا اعتقاد داشتم به تو نيز معتقد بودم.خدا مصنوعی از گل است كه آن را می توانم -
.خرد كنم،تو نيز با دروغی مرا فريب دادی
خرمگس خنديد و ان را پس داد:انسان در نوزده سالگی به چه نحو لذت بخشی جوان است! برداشتن يك
چكش و خرد كردن اشيا بسيار سهل به نظر می رسد.اكنون نيز همان طور است منتها اين منم كه در زير
چكش قرار گرفته ام.و اما شما،اشخاص زيادی وجود دارند كه بتوانيد با دروغی فريبشان دهيد و حتی به
.رازتان هم پی نبرند
هرچه می خواهی بگو،شايد اگر من به جای تو بودم چون تو بيرحم می شدم،خدا داناست. آرتور،من -
نمی توانم خواهش تو را برآورم اما آنچه را كه بتوانم انجام می دهم.ترتيب فرارت را می دهم،و بعد در
كوهستان ها با حادثه ای روبرو می شوم،يا به اشتباه داروی خواب آور عوضی می خورم،هركدام كه تو
انتخاب كنی.اين كار تو را راضی خواهد ساخت؟اين است آنچه كه از عهده من برمی آيد.گناه بزرگی
...است،اما گمان می كنم خداوند مرا ببخشد.او بسيار رحيم است
خرمگس هر دو دست را با فريادی زننده پرت كرد:اوه،قابل تحمل نيست!قابل تحمل نيست! من چه كرده
ام كه بايد درباره ام چنين بيانديشيد؟چه حقی داريد،گويی می خواسته ام در مورد شما انتقام جو باشم!نمی
بينيد كه فقط می خواهم شما را نجات دهم؟نمی خواهيد هرگز درك كنيد كه دوستتان دارم؟
.دست های مونتانلی را به چنگ گرفت و آنها را غرق در بوسه های سوزان و اشك ساخت
پدرهمراه ما بياييد!شما را با اين دنيای مرده كشيشان و بتها چكار؟آنان آكنده از غبار قرون گذشته -
اند،پوسيده اند،فاسد و آلوده اند!از اين كليسای طاعون زده خارج شويد،همراه ما بياييد و قدم در روشنايی
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#87
Posted: 28 Apr 2012 06:30
بگذاريد!پدر،اين ماييم كه زندگی و جوانی هستيم،اين ماييم كه بهار جاويديم، اين ماييم كه آينده
ايم!پدر،سپيده دم بر فراز ماست،آيا می خواهيد حصه خود را در طلوع آفتاب از كف بدهيد؟بيدار شويد،و
بگذاريد كه كابوس های هراس انگيز گذشته را از خاطر ببريم، بيدار شويد و ما باز زندگی را از سر می
گيريم!پدر،من هميشه شما را دوست داشته ام،حتی آن زمان كه مرا كشتيد،آيا می خواهيد بار ديگر مرا
بكشيد؟
!مونتانلی دستش را كشيد و فرياد زد:اوه،خدايا بر من رحم كن!تو چشمان مادرت را داری
سكوتی عجيب،طولانی،عميق و ناگهانی آن دو را فراگرفت.در فلق خاكستری چشم در چشم يكديگر
.دوختند و قلبهايشان بر اثر هراس از تپش بازايستاد
مونتانلی به نجوا گفت:ديگر چيزی برای گفتن نداری؟اميدی... كه به من بدهی؟
زندگی من در نظرم جز برای پيكار با كشيشان ثمری ندارد.من انسان نيستم،يك خنجرم.اگر بگذاريد كه -
.زنده بمانم،خنجرها را تقديس كرده ايد
.مونتانلی رو به صليب كرد:خدايا،اين را بشنو...!صدايش بدون پاسخ در خاموشی تهی فرومرد
...بار ديگر شيطان استهزا در خرمگس سربرداشت:بلندتر صدايش كنيد،شايدخ ...خفته باشد
مونتانلی گويی كه ضربه ای بر او وارد شده باشد از جا پريد.لحظه ای در حالی كه خيره به مقابلش می
نگريست،ايستاد،پس بر لبه تشك كاهی نشست،چشمانش را با هر دو دست پوشاند و گريه را سرداد.لرزی
.شديد سراپای خرمگس را فراگرفت و عرق سرد بر تنش نشست.او معنی آن گريه را می دانست
پتو را بر سر كشيد تا شايد نشنود.همين كه قرار بود بميرد برايش كافی بود،او كه چنين شاداب و پرشكوه
زنده بود.اما نمی توانست آن صدا را خفه كند،در گوشهايش طنين می افكند،در مغزش صدا می كرد،در
همه نبض هايش می زد و مونتانلی هنوز می گريست و می گريست، و اشك از ميان انگشتانش فرومی
.چكيد
سرانجام دست از گريستن برداشت،و همچون كودكی كه گريه كرده باشد،چشمانش را با دستمال خشك
.كرد.هنگامی كه از جا برخاست،دستمال از روی زانويش لغزيد و بر زمين افتاد
گفت:ديگر صحبت بيش از اين سودی ندارد،می فهمی؟
خرمگس با اطاعتی بيروح پاسخ داد:می فهمم،گناه از شما نيست،خدای شما گرسنه است،و بايد كه سير
.شود
مونتانلی به طرف او برگشت.گوری كه بايد كنده می شد خاموشتر از آن دو نبود.خاموش،مانند دو عاشق
جدا شده كه از فراز مانعی غيرقابل عبور به يكديگر بنگرند،در چشم هم نگاه كردند. اين خرمگس می
239
بود كه نخست چشم به زير انداخت.خود را جمع كرد و چهره پنهان ساخت،مونتانلی نيز دريافت كه اين
.حركت به معنای "برو" است،برگشت و از سلول خارج شد
!لحظه ای بعد خرمگس از جا پريد:اوه،نمی توانم تحمل كنم،پدر برگرديد!برگرديد
در بسته شده بود.آرام،با نگاهی ثابت و بهت زده به اطراف خود نگريست و دانست كه همه چيز پايان
يافته است.جليلی 7 پيروز شده بود.در تمام طول شب،چمن حياط آرام موج می زد، چمنی كه بايد هرچه
زودتر می پژمرد،و با ميل از ريشه كنده می شد.در تمام طول شب خرمگس در تاريكی آرميد و هق هق
.كنان گريست
.گفته مسيح،نقل از انجيل - 1
.اين كلمات ايتاليايی و بدين معنی است:همه چنين می كنند - 2
.گفته مسيح،نقل از انجيل - 3
.كتاب دعای كاتوليكها به زبان لاتين - 4
.اشاره ای استهزا آميز به مسيح كه به پيروان خود گفته بود حداكثر پولی را كه می توانند بپردازند - 5
طبق افسانه های كتاب مقدس،عبرانيان اين كلمه را برای يافتن جاسوس به كار می بردند، زيرا ادای - 6
.اين كلمه برای بيگانگان مشكل بود
.نام تحقيرآميزی برای مسيح كه گفته می شود در جليله به دنيا آمده است - 7
7
دادگاه نظامی در صبح روز سه شنبه تشكيل گرديد،كار بسيار مختصر و سهلی بود،با يك تشريفات مخفی
.كه به زحمت 20 دقيقه طول كشيد
240
در واقع مطلبی وجود نداشت كه وقت زيادی به خاطر آن صرف شود،هيچ گونه دفاعی مجاز نبود،شهود
.نيز تنها آن جاسوس زخمی و آن افسر و چند سرباز بودند
حكم قبلا صادر شده بود.مونتانلی موافقت غيررسمی خواسته شده را به دادگاه فرستاده بود،و
قضات(سرهنگ فراری،سرگرد سوارنظام محلی،و دو افسر گارد سويس) كار زيادی نداشتند. ادعانامه با
صدای بلند قرائت شد،شهود شهادت خود را دادند،و امضاها ضميمه حكم گرديد. سپس حكم با متانتی
شايسته برای مرد محكوم خوانده شد.خرمگس ساكت گوش فراداد و هنگامی كه طبق رسم معمول از او
پرسيده شد كه آيا مطلبی برای گفتن دارد،فقط با حركت بی صبرانه دست به سوال پاسخ داد.دستمالی را
كه مونتانلی انداخته بود در سينه پنهان داشت. دستمال در تمام طول شب چون موجودی زنده غرق اشك
و بوسه شده بود.خرمگس اكنون رنگ پريده و بيروح به نظر می رسيد و آثار اشك هنوز روی پلك هايش
ديده می شد،اما كلمات "تيرباران می شود" ظاهرا تأثير چندانی بر او ننموده بود.هنگامی كه اين كلمات
ادا شد مردمك چشمهايش فراخ گرديد،و ديگر هيچ.پس از آنكه همه تشريفات پايان يافت،فرماندار گفت: او
را به سلولش بازگردانيد.و گروهبان كه آشكارا نزديك به از پای درافتادن بود،دست بر شانه آن پيكر بی
.حركت نهاد.خرمگس با تكانی اندك به او نگريست و گفت:آری،فراموش كردم
در چهره فرماندار چيزی شبيه به ترحم ديده می شد.او طبيعتا مرد سفاكی نبود بلکه از نقشی كه در ماه
گذشته ايفا كرده بود در دل اندكی شرمسار بود.اكنون نظر اصليش تأمين شده بود، می خواست هر امتياز
.كوچكی را كه در اختيار داشت بدهد
نگاهی به مچ های كوفته و ورم كرده انداخت و گفت:احتياجی نيست كه دوباره زنجير را ببنديد می تواند
در سلول خودش بماند.سلول محكوم بسيار تاريك و غم انگيز است.نگاهی به برادرزاده اش كرد و
.افزود:اين مسأله هم واقعا يك تشريفات صرف است
سرفه ای كرد و با ناراحتی آشكار پا به پا شد،آنگاه گوهبان را كه می خواست با زندگانی از در خارج
.شود فراخواند:گروهبان،صبر كن،می خواهم با او صحبت كنم
.خرمگس تكان نخورد و به نظر می رسيد كه صدای فرماندار به گوش ناشنوايی خورده است
اگر پيامی داشته باشی كه بخواهی به دوستان يا بستگانت برسد،گمان می كنم بستگانی داشته باشی؟ -
.پاسخی شنيده نشد
بسيار خوب،روی آن فكر كن و به من يا به كشيش اطلاع بده مراقبت خواهم كرد كه در انجام آن غفلت -
نشود.بهتر است كه پيام های خود را به كشيش بدهی.هم اكنون می آيد و شب را نزد تو می ماند،اگر
...تقاضای ديگری داری
.خرمگس سربرداشت:به كشيش بو ترجيح می دهم كه تنها باشم.من نه دوستی دارم و نه پيامی
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#88
Posted: 28 Apr 2012 06:35
برگرداند تا لحظه ای به فروغ سرخ و زرد طلوع آفتاب بنگرد.يك بار ديگر خواسته بود كه چشمانش
بسته نشود و سيمای ستيزه جويانه اش رضايت اكراه آميزی از سرهنگ بيرون كشيده بود.هردوی آنان از
.ياد برده بودند كه تحميلی به سربازان می كردند
.خرمگس متبسم روبروی آنان ايستاد،تفنگ در دستهايشان می لرزيد
.خرمگس گفت:كاملا آماده ام
.ستوان،در حالی كه بر اثر هيجان اندكی می لرزيد،پيش رفت.او تاكنون فرمان تيرباران نداده بود
!به جای خود،حاضر،آتش -
خرمگس اندكی تلوتلو خورد ولی تعادلش را حفظ كرد.گلوله ای گونه اش را خراش داد،خون كمی روی
كراوات سفيدش چكيد.گلوله ديگری به بالای زانويش اصابت كرده بود.هنگامی كه دود باروت محو
.شد،سربازان او را ديدند كه لبخند می زند و با دست آسيب ديده اش خون از گونه پاك می كند
خرمگس گفت:تيراندازی بدر بود!و صدايش واضح و شمرده،كرختی مبهوتانه سربازان بينوا را درهم
.شكست:بار ديگر آزمايش كنيد
يك ناله و لرزش عمومی صف تفنگداران را فراگرفت.هر سرباز با اميدی پنهان كه تير مرگ از دست
پهلويی او،نه از دست خودش خارج شود به كنار نشانه گرفته بود،خرمگس نيز آنجا ايستاده بود و به آنان
لبخند می زد،آنان فقط اعدام را به قصابی تبديل كرده بودند.تازه بايد همه اين كار دهشت انگيز از سر
گرفته می شد.وحشتی ناگهانی آنان را فراگرفته بود،تفنگهايشان را پايين آورده بودند و در حالی كه
نوميدانه به دشنام ها و سرزنش های غضب آلود افسران گوش می دادند با هراس شديد به مردی كه كشته
.بودند و هوز زنده بود خيره می نگريستند
فرماندار مشت خود را پيش روی آنان تكان داد،ديوانه وار بانگ زد كه وضعيت بگيرند،تفنگها را آماده
كنند،عجله نمايند و به كار پايان دهند.او نيز مانند آنان تسلط بر خود را از دست داده بود و شهامت آن را
نداشت تا به آن پيكر خونينی كه همچنان برسرپا بود و نمی افتاد بنگرد. هنگامی كه خرمگس با او
.صحبت كرد از آهنگ آن صدای استهزا آميز تكان خورد و به لرزه افتاد
سرهنگ،امروز صبح جوخه بی تجربه ای را آورده ای!بگذار ببينم آنها را می توانم بهتر آماده -
كنم.خوب،سربازان!تو ابزارت را بالاتر بگير،تو به چپ،دل داشته باش مرد،اينكه در دست داری تفنگ
...است نه ماهی تاوه!همه درست نشانه گرفته ايد؟كافی است!به جای خود، حاضر
سرهنگ پيش رفت و در فرمانش دويد:آتش! غيرقابل تحمل بود كه اين مرد فرمان مرگ خود را بدهد.يك
بار ديگر شليك آشفته و نامنظمی اجرا شد و خط زنجير در حالی كه با وحشت روبرو شده بود،به
244
صورت حلقه ای از پيكرهای لزان درهم شكست.يكی از سربازان حتی تفنگش را خالی نكرد،آن را به
!سويی پرتاب كرد،روی زمين خم شد و زيرلب به ناله گفت: نمی توانم،نمی توانم
دود آهسته به يك سو رفت و پرتو كمرنگ آفتاب صبحگاهی شناور گرديد و آنان ديدند كه خرمگس افتاده
است همچنين مشاهده كردند كه هوز نمرده است.سربازان و افسران در لحظه اول،انگار كه تبديل به
سنگ شده باشند،بی حركت ايستادند و به آن موجود كه روی زمين به خود می پيچيد و تقلا می كرد چشم
دوختند،سپس دكتر و سرهنگ هردو با فريادی به سويش دويدند،زيرا او خود را به روی يك زانو بلند
كرده بود،و باز به سربازان نگاه می كرد و لبخند می زد:دومين خط:آزمايش كنيد... يك بار ديگر بچه
...ها... ببينيد... اگر نتوانيد
.ناگهان تلوتلو خورد و به پهلو روی چمن افتاد
سرهنگ زيرلب پرسيد:مرده است؟و دكتر پس از آنكه به زمين زانو زد و دستش را روی پيراهن خونين
!نهاد آهسته پاسخ داد:گمان می كنم،خدا را شكر
!سرهنگ تكرار كرد:خدا را شكر!سرانجام
.برادرزاده اش دست بر بازوی او نهاد:عمو،كاردينال آمده است!جلو دروازه است و می خواهد داخل شود
...چه؟ نبايد داخل شود... اجازه نمی دهم!نگهبانان چه می كنند؟عاليجناب -
.دروازه باز و بسته شد و مونتانلی در حياط ايستاده بود و با چشمانی بی حركت به روبرو نگاه می كرد
عاليجناب!بايد از شما تقاضا كنم كه... اين منظره مناسبی برای شما نيست!مراسم اعدام هم اكنون پايان -
...يافت.جسد هنوز
.مونتانلی گفت:آمده ام كه او را ببينم
حتی در آن لحظه به فكر فرماندار رسيد كه صدا و حركات او به كسی كه در خواب راه می رود شباهت
...دارد.يكی از سربازان ناگهان فرياد زد:خدای من! و فرماندار شتابان نگاهی به عقب انداخت.مسلما جثه خون آلود روی چمن يك بار ديگر شروع به تقلا و ناله كرده بود.دكتر خود را به روی زمين پرت
.كرد و آن سر را بر زانو نهاد
!نااميدانه فرياد برآورد:عجله كنيد!وحشی ها عجله كنيد! كار را تمام كنيد،به خاطر خدا!تحمل ناپذير است
.فوران های شديد خون روی دستش فروريخت،و تشنج پيكری كه در آغوش داشت سراپايش را تكان داد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#89
Posted: 28 Apr 2012 06:36
هنگامر كه ديوانه وار در پی كمك می گشت،كشيش بر شانه او خم شد و صليبی بر لبان مرد محتضر
...نهاد:به نام پدر و پسر
خرمگس خود را روی زانوی دكتر بالا كشيد و با چشمانی فراخ مستقيما به صليب نگاه كرد. آهسته در
ميان سكوت و خاموشی يخزده دست راست را بالا آورد و صليب را كنار زد.لكه سرخی بر چهره مسيح
.روی صليب ديده می شد
پدر... خدای شما... ارضا... شده است؟ -
.سرش روی بازوی دكتر به عقب افتاد
!عاليجناب -
!چون كاردينال از بهت خارج نشد،سرهنگ فراری بلندتر تكرار كرد:عاليجناب
.مونتانلی سربرداشت:مرده است
.كاملا مرده.عاليجناب،نمی آييد؟منظره وحشتناكی است -
.مونتانلی تكرار كرد:مرده است.و باز به چهره او نگاه كرد:او را لمس كردم،مرده است
ستوان با تحقير زمزمه كرد:انتظار دارد يك مرد با شش گلوله در بدن چه باشد؟و دكتر آهسته پاسخ
.داد:گمان می كنم منظره خون او را دگرگون ساخته است
فرماندار بازوی مونتانلی را محكم به چنگ گرفت:عاليجناب،بهتر است ديگر به او نگاه نكنيد.اجازه می
دهيد كه كشيش شما را تا خانه مشايعت كند؟
.آری،می روم -
آهسته از آن مكان خون آلود روی برگرداند و دور شد.كشيش و گروهبان به دنبالش حركت كردند.نزديك
.دروازه توقف نمود و با حيرتی آرام و شبح وار به عقب نگريست:مرده است
چند ساعت بعد،ماركون به كلبه ای در دامنه كوه رفت تا به مارتينی بگويد كه ديگر نيازی نيست او
.زندگی خود را فدا سازد
246
همه مقدمات برای يك اقدام ثانوی جهت فرار مهيا بود،زيرا اين طرح بسيار ساده تر از طرح قبلی
بود.قرار بر اين بود كه فردای آن روز هنگامی كه دسته Courpus Domini از برابر دژ می
گذشت،مارتينی از ميان جمعيت بيرون آيد.تپانچه ای از زير لباسش بيرون كشد و به روی فرماندار آتش
كند.در لحظه آشوب شديد بعدی بيست مرد مسلح يورش ناگهانی به دروازه ببرند،به داخل برج
بريزند،كليد دار را به زور همراه ببرند،به سلول زندانی داخل شوند و او را شخصا بيرون آورند،و
هركسی را كه مانعشان گرديد بكشند يا از پا درآورند.از دروازه جنگ كنان دور شوند و عقب نشينی
دسته ديگری از قاچاقچيان مسلح و سوار را كه بايستی وی را به يك مخفيگاه امن در تپه ها می
بردند،بپوشانند.تنها كسی كه در آن گروه كوچك هيچ گونه اطلاعی از نقشه نداشت جما بود،اين مطلب بنا
.به ميل مخصوص مارتينی از او مخفی نگاه داشته شده بود
.او گفته بود:به زودی دلش بر سر آن خواهد شكست
به محض آنكه قاچاقچی از در باغ داخل شد،مارتينی در شيشه ای را گشود و برای ملاقات او به ايوان
!آمد:ماركون،خبری هست؟ آه
.قاچاقچی لبه كلاه حصيری خود را بالا زده بود
هردو روی ايوان نشستند.هردو خاموش ماندند.مارتينی در همان لحظه كه چشمش به چهره زير لبه كلاه
افتاد،ماجرا را دريافت.پس از سكوتی طولانی پرسيد:چه وقت بود؟و صدايش در گوش خود او مانند همه
.چيز ديگر طنين بيروح و ملالت انگيزی داشت
.صبح امروز،در طلوع آفتاب.گروهبان به من گفت.در آنجا حضور داشته و آن را ديده است -
.مارتينی سر به زير انداخت و نخی را كه از آستين كتش آويزان بود با يك تكان كشيد
بيهودگی بيهودگی ها،اين نيز بيهوده است.او بايد فردا می مرد.ولی اكنون دنيای آروزی او همچون دنيای
افسانه ای روياهای طلايی شفق كه با فرارسيدن تايكی فنا می گردد محو شده بود،و او به دنيای هر روز
و هر شب كار انقلابی قديمی و يكنواخت كه دل آزار بود رانده شد. دنيای گراسينی و گالی،دنيای
رمزنويسی و چاپ نشريه،دنيای نزاع های حزبی ميان رفقا و دسايس كسل كنند جاسوسان
اتريشی.همچنين جايی دراعماق وجدانش تهی بود،و اكنون كه خرمگس مرده بود،هيچ چيز و هيچ كس
.نمی توانست آنجا را پر كند
ماركون از او سوال می كرد،و او حيران از اينكه ديگر چه چيزی می تواند به جا مانده باشد كه به
زحمت گفتگويش بيارزد،سربرداشت:چه گفتيد؟
.گفتم كه قطعا خبر را به او خواهيد گفت -
.زندگی و همه هراس های زندگی به چهره مارتينی بازگشت
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#90
Posted: 28 Apr 2012 06:38
بانگ زد:چگونه می توانم به او بگويم؟می توانيد از من بخواهيد كه خنجری هم به او بزنم.اوه، چگونه
!می توانم بگويم؟چگونه می توانم
هردو دست را روی چشمانش برهم فشرد،اما بدون آنكه ببيند احساس كرد كه قاچاقچی در كنار او تكان
.خورد،آنگاه سربرداشت
.جما در آستانه در ايستاده بود
.جما گفت:سزار شنيده ای؟همه چيز پايان يافت،او را تيرباران كرده اند
.اشاره به زنده شدن مسيح پس از سه روز است - 1
Introdio ad alter Dei مونتانلی در برابر محراب رفيع،ميان دستياران خود و خدامين كليسا ايستاده 1
بود و با لحنی يكنواخت زبور قبل از عشاء ربانی را بلند می خواند.همه كليسا يكپارچه رنگ و نور
بود،از جامه های عيد جمعيت گرفته تا ستونها،با آن شال های درخشان و حلقه گل هايشان يك نقطه تاريك
وجود نداشت.بالای فضای باز در،پرده های مخملی بزرگی آويزان بودند،كه پرتو آفتاب سوزان ژوئيه
همان گونه كه در ميان گلبرگ های شقايق سرخ يك مزرعه برق می زند،در ميان چين هايشان می
تابيد.طبقات مذهبی با شمع ها و مشعل هايشان گروه كشيش های بخش با صليب ها و پرچم هايشان
نمازخانه های مجاور را روشن كرده بودند.در راهروها لايه های ابريشمی علم های دسته
فروافتاده،چوب های مكلل و شرابه های آنها در زير قوس های سقف برق می زد.ردای همسرايان به
رنگ رنگين كمان در زير پنجره های الوان نور می پاشيد.پرتو آفتاب به صورت شبكه های رنگارنگ
نارنجی،ارغوانی و سبز بر كف صدر كليسا تابيده بود.در پشت محراب،پرده درخشانی از رشته های
نقره ای آويزان بود،در زمينه پرده و آذين بندی ها و چراغ های محراب پيكر كاردينال در جامه سفيد
دنباله دارش،همچون يك مجسمه مرمر كه جان گرفته باشد برجسته می نمود.طبق رسم روزهای دسته او
بايد آيين عشاء ربانی را سرپرستی می كرد،نه آنكه پيشنماز شود بنابراين در پايان دعای استغفار آهسته
از محراب به طرف سرير اسقفی حركت كرد ضمن عبور پيشنمازان و دستياران در برابرش سر فرود
.می آوردند
248
يكی از كانن ها در گوش پهلودستی خود زمزمه كرد:متأسفانه حال عاليجناب خوب نيست،قيافه عجيبی
.دارد
مونتانلی سر فرود آورد تا تاج اسقفی جواهرنشان را بپذيرد.كشيشی كه به عنوان شماس افتخاری عمل
می كرد،آن را بر سر وی نهاد،لحظه ای بر او نگريست،آنگاه به جلو خم گشت و آهسته زمزمه
كرد:عاليجناب بيمار هستيد؟
.مونتانلی اندكی به جانب او چرخيد،هيچ گونه شناسايی در چشمانش وجود نداشت
كشيش به نجوا گفت:ببخشيد،عاليجناب! پس از آنكه روی زانو خم شد و به جايش برگشت از اينكه سبب
.قطع نيايش های او شده بود خود را سرزنش كرد
تشريفات معمولی ادامه يافت،مونتانلی راست و بی حركت نشست،تاج درخشان و جامه زربفت نور آفتاب
را منعكس می ساخت،و چين های بزرگ ردای سفيد و رسميش بر روی فرش سرخ رنگ گسترده شده
بود.فروغ صدها شمع در ميان ياقوت های روی سينه اش نور می افشاند و در ديدگان فرورفته و آرام او
:كه بازتابی نداشت می تابيد.و آنگاه كه با كلمات
Benedicite Pater eminentissime خم شد تا بخور را تبرك كند،پرتو آفتاب در ميان الماس ها 2
بازی می كرد،ممكن بود يك هيولای برفی پرشكوه و مخوف كوهستان ها را كه با تاجی از رنگين كمان
.و جامه ای از برف بادآورده با دست های گشوده،رگباری از بركت يا لعنت می پاشيد،به خاطر آورد
هنگام ستايش نان مقدس،از سرير فرود آمد و در برابر محراب زانو زد.در تمام حركات او يك بی روحی
آرام و عجيبی ديده می شد.و پس از آنكه برخاست و به جای خود بازگشت،سرگرد سوار كه با اونيفورم
رسمی پشت سر فرماندار نشسته بود،در گوش سروان زخمی زمزمه كرد :بدون شك،كاردنال از پا در
.می آيد،مانند يك ماشين به كارش ادامه می دهد
سروان آهسته پاسخ داد:چه بهتر!از عفو همگانی لعنتی تاكنون،چون باری بر دوش همه ما سنگينی می
.كرده است
.با اين وجود در مورد دادگاه نظامی تسليم شد -
آری،بالاخره؛اما مدتی طول كشيد تا تصميم بگيرد.خدايا،چه هوای خفه ای است!در دسته همه ما آفتاب -
زده خواهيم شد.افسوس كه ما كاردينال نيستيم تا در طول راه آسمانه ای روی سر داشته باشيم...هيس...
!هيس!عمويم به ما نگاه می كند
سرهنگ فراری برگشته بود تا نگاهی جدی به دو افسر جوان بياندازد.او پس از آن واقعه خطير صبح
ديروز در وضع روحی جدی و پارسايانه ای به سر می برد و مايل بود آن را به سبب نداشتن يك احساس
.شايسته در مورد آنچه او "اقتضای شرايط دردناك" می دانست سرزنش كند
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد