انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 5 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5

Having Her Boss's Baby | برای او


زن

 
فصل آخر

هجده ماه بعد....

نوئله داشت فکر می کرد که این کیک تولد برای یه بچه یک ساله زیادی بزرگه گرچه میندی کوچولو علاقه چندانی به کیک نشون نمی داد و بیش تر دوست داشت به بقیه استعداد جدیدش در مورد راه رفتن و تاحدودی حرف زدن رو نشون بده.
نوئله در حالی که میندی رو از روی صندلی بلند می کرد صورتش رو غرق بوسه کرد و گفت " هیچ وقت بزرگ نشو . دوست دارم همیشه دختر کوچولوی ناز و ملوس من باقی بمونی ."
مادر نوئله در حالی که سینی ساندویچ ها رو می آورد گفت " کاش کی می شد . زودتر از اونی که فکرش رو بکنی بزرگ می شه . من هنوز تولد یک سالگی تو رو به یاد دارم " یه دفعه نم اشک چشم های مادرش رو نمناک کرد ، حالا که نوئله خودش مادر شده بود حال اون رو درک می کرد .
بعدازظهر معتدلی در ماه مارچ بود و باعث شده بود اونا بتونن جشن رو در فضای باز برگزار کنن. میندی از بغل مادرش پایین اومد و به سمت مادربزرگش رفت .
" ماما بزرگ ..... بغل بغل ............"
" به من گفتی مامان بزرگ عزیزم !!!! باب... باب ... میندی به من گفت مادر بزرگ "
پدر نوئله غرولندی داد و گفت "ولی هنوزم من رو بیش تر از تو دوست داره "
" آره عزیزم . فکر کنم بهتره بیش تر عکس بگیریم . میندی بیا با هم بریم دوربین رو بیاریم ، فکر کنم هر چنتا عکسم که از اولین نوه ام داشته باشم بازم کمه "
میندی خندید. نوئله رفتن اون ها رو تماشا کرد . احساس می کرد که همه چیز بر وفق مرادشه و هیچ گونه ناراحتی نداره . بعد از سه هفته طاقت فرسا که لحظه لحظه اون دِو همراهش بود بالاخره نتایج آزمایشات رو گرفته بودن و مطمئن شده بودن که حاله بچه کاملا خوبه . مینی سر وقت مقرر به دنیا اومده بود و به خوبی رشد کرده بود و تبدیل به یه دختر بچه شاد و سرزنده شده بود .
دِو پشت سر نوئله ایستاد و دستاش رو دور او حلقه کرد " به چی فکر می کنی ؟"
" به اینکه زندگی خیلی خوبی داریم . خیلی خوشحالم که پدرت نزدیک خودمون خونه خرید "
" منم همین طور . گرچه نمی دونم با خونه به این بزرگی می خواد چکار کنه !"
" ممکنه بخواد مجددا ازدواج کنه "
" منم خیلی دلم می خواد یه نفر رو پیدا کنه "
راه خیلی طولانی رو در کنار هم طی کرده بودن. نوئله در ژانویه کاج رو تموم کرده بود و بلافاصله بعدش تحصیل در UC Riverside رو شروع کرده بود . کلاس هاش رو طوری برداشته بود که وقت کافی برای رسیدگی به میندی داشت یا اگرم مجبور می شد از پرستار بچه یا مهدکودک کلیسا استفاده می کرد . گاهی اوقات هم مادرش ، خواهراش یا پدر دِو ازش مراقبت می کردن .
دِو برای تمام خواهراش بورسیه تحصیلی فراهم کرده بود و باعث شده بود بود مادرش دوباره بتونه تو کلیسا فعالیت کنه .
" ما واقعا خوشبختیم دِو "
" آره عزیزم هستیم "
" می دونم تولد میندی ولی برای تو هم یه هدیه دارم "
دِو ابروهاش رو بالا انداخت و گفت " من که دیشب هدیم رو ازت گرفتم "
" امشب هم اگه بخوای دوباره می تونی همون هدیه رو دوباره بگیری ولی منظورم یه چیزه دیگه بود"
" بالاخره می خوای بهم بگی چیه یا خودم باید حدس بزنم ؟"
دست دِو رو گرفت و روی شکمش گذاشت و گفت " خودم می گم . فکر کنم اوایل ماه سپتامبر به دنیا بیاد . امیدوارم این یکی پسر باشه "
دِو او رو به آغوش کشید و دور خودش چرخید بعد گذاشتش زمین و برای یه مدت طولانی بوسیدش . کسی به اونا توجه نداشت چون همه به روابط عاشقانه اونا عادت کرده بودن .
در حالی که دِو می بوسیدش نوئله به این فکر کرد که باید این خبر خوش رو به بقیه هم بدن . مطمئن بود که میندی از اینکه خواهر بزرگ تر باشه خوشحال می شه .
گاهی اوقات زندگی چیزی شبیه یک معجزه بود .........

پایان
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
صفحه  صفحه 5 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5 
خاطرات و داستان های ادبی

Having Her Boss's Baby | برای او


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA