انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 9 از 9:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9

Aram | آرام


مرد

 
فصل آخر
آرام
سايه شماره ي دفتر را گرفت : سلام ! فريد! حالت خوب است؟
فريد گفت : خوبم ! چه عجب تلفن كردي . سعيد حالش خوب است ؟
- سعيد هم سلام مي رساند . راستش ، ه طور بگويم گفتن آن كمي سخت است ، مي خواستم پيغامي بدهم .
- صداي فريد لرزان و بم به گوش ريسيد : چه پيغامي ؟
- متاسفم فريد من مجبور هر چه آرام گفته را تكرار كنم .
- سايه زود تر حرفت را بزن .
- آرام گفت من مي روم . براي شروع زندگي تازه دير شده . من خسته تر از آني هستم كه تصورش را كني . فريد ؟ الو ؟ صدايم را مي شنوي ؟
سايه با نگراني گوشي را قطع كرد و دوباره شماره گرفت .
فريد پس از شنيدن پيغامي كه فريد به او داد . از دفترش بيرون آمد و ساعتي بي هدف در خيابان ها راه رفت . خسته و نا اميد به خانه رسيد . كليدش را در آورد و چرخاند . چراغ هاي خانه روشن بود و بوي مطبوع غذا به مشام مي رسيد . فريد به گمان اين كه ثريا خانم آن جاست وارد خانه شد . و لحظه اي عجيب و غير قابل باور . ، كودكي را در حال بازي با اسباب بازي هاي رنگارنگش ديد. او بهار بود . فريد به كنارش رفت و براي اولين بار او را در آغوش كشيد و بوسيد . چنان بود كه خداوند پاره اي از بهشت را در دامن او افكنده . ب خود گفت . آرام بهار را با خود نبرده و بهار به همراه سايه به آن جا آمده است . بهار را زمين نهاد و به اشپزخانه رفت . قلبش فر ريخت . آرام در حال چيدن ميوه در سبد بود و گيسوانش را به عادت آن زمان بسته بود و بلوز شلواري به رنگ ساده پشيده بود . فريد با شيفتگي به آرام خيره ماند . چگونه با سردرگمي و نا اميدي پا به خانه نهاده بود و اكنون آرام ، تمام وجود آن خانه و روح زندگي اش شده بود . آرام با ديدن فريد در آستانه ي در مانند آن كه ساليان سال با يك ديگر به سر برده اند و هيچ جدايي در بين نبوده گفت : اگر مي خواهي دوش بگير و لباست را عوض كن .
- آرام!
آرام با لبخند زيبايي گفت : بله !
فريد به او نزديك شد و با سر انگشت ، چشمان و گونه ي او را لمس كرد و سپس در آغوش يكديگر فرو رفتند . هر دو اشك مي ريختند و از اين كه با تمام مرارت ها و سختي ها اين چنين به وجود يكديگر آميخته و محتاجند غرق در سعادت و شگفتي بودند و چه طور نا خواسته خود را از اين سعادت عبدي محروم نموده بودند و شكنجه هاي بيشماري بر خود روا داشته اند .
صداي بهار آن دو را به خود آورد . بهار چهار دست و پا خود را به آن جا رسانده بود و دستانش را تكان مي داد . آرام در ميان اشك خنده سر داد .فريد به سوي بهار رفت و او را در آغوش گرفت و هر سه در دايره ي كوچك از عشق پر شدند .
فريد گفت : ديگر نمي گذارم بروي ، بيشتر از آن چه كه اقرار كردم دوستت دارم .
آرام به آغوش فريد پناه برد و گرماي تنش را به جان كشيد .
- من بدون تو هيچم! مي خواهم جبران روزهايي را كه پيشت نبودم را بكنم .
صداي زن در برخاست . فريد متعجب به آرام نگريست . آرام شانه هايش را بالاانداخت و گفت : بهتر است بروي و در را بازكني . من از هيچ چيز خبرندارم.
فريد به همذاه بهار بيرون رفت . صداي همهمه و شادي در خانه پيچيد . فريد بعد از دقايقي آمد و گفت : پدر مادر ، سايه و سعيد ، اميد و سارا ، دكتر حامد اين جا هستند بهتراست بروم و غذا سفارش بدهم .
آرام خنديد و گفت : حرفش را هم نزن براي همه تدارك ديده ام .
فريد تمام احساسش را با بوسه به آرام هديه كرد و گفت : تو هميشه من را غافلگير مي كني .
- اگر همانطور عاشقم بماني من هم چيزهايي براي غافلگير كردن تو خواهم داشت .
فريد بوسه اي بر دستان آرام زد و گفت : اگر اسمم را مجون بگذارم خيالت راحت مي شود .
- آن وقت ليلي پيش مرگ نفسهات مي شود .
پايان رمان آرام......
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 9 از 9:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9 
خاطرات و داستان های ادبی

Aram | آرام


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA