ارسالها: 24568
#1,115
Posted: 14 Sep 2017 20:53
پردیس
نویسنده: داود بشیری
مروری بر کتاب
فضای اتاق نیمه تاریک را سکوتی مرگبار فرا گرفته بود.
دختر با چشمان و دستهایی بسته روی صندلی چوبی نشسته بود و به آینده ای نامعلوم فکر می کرد.
از اینکه حتی او را از کوچکترین حق طبیعی اش یعنی تصمیم گیری در باره آینده ای خیالی، هر چند که به واقعیت هم نرسد، اما به او اعتماد بنفس در زندگی را می بخشید، محروم کرده اند، بغضی شدید گلویش را می فشرد. نمی دانست چه مدت زمان است که او را در این مکان بلاتکلیف بحال خود رها ساخته اند.
دقایق و ساعتها مفهموم خود را از دست داده بودند، واو هم برای آنها دیگر اهمیتی قائل نبود. اشکی...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,116
Posted: 14 Sep 2017 20:54
نقش بر آب
نویسنده: عبدالحسین زرین کوب
مروری بر کتاب
جستجویی چند در باب شعر حافظ، گلشن راز، گذشته نثر فارسی و ادبیات تطبیقی به همراه با اندیشه ها، گفت و شنودها و خاطره ها
...بار تمام مرارت های من که حاصل سال های پرنشیب و فراز یک عمر 60ساله است در اینجا (غربت غربی) بر دوش همین همسر و همسفر بلاکش و نازنین و مهربانم افتاده است که با محبت و شکیبایی مسیح آسایی بار گران وجود فرسوده و نالان مرا که جز یک دانشجوی سالخورده اما کودک گونه ای نیستم همچون صلیب یک سرنوشت اجتناب ناپذیر بر دوش و گردن خود دارد.
به خاطر من کربت غربت مضاعف که یک سر مویش به آن راضی نیست تحمل می کند و به من فرصت و امکان می دهد تا همچنان مثل همان بچه مدرسه ای نیم قرن پیش خود را در میان انبوه کاغذ و کتاب غرقه سازم. بر کاغذپاره های خود بیش از هر چیز دلم بلرزد و هرچه را بیرون از دنیای اندیشه ام هست در همین استغراقی که در کاغذ و کتاب دارم به کلی از خاطر ببرم....
تفاهم عالی و انسانی همسرم یک لحظه هم آنچه را در طی تمام این سال ها مایه اشتغال ذهن و اندیشه ام بود قطع نکرد خاصه که او نیز مثل من در همان ایام به همین اندیشه ها دل مشغولی داشت و اگر قریحه شاعری و نویسندگی پرمایه اش بعدها آنگونه که از وی انتظار می رفت ثمرهای فراوان به بار نیاورد جز این نکته که در دوستی من خود را به عمد از یاد برد سبب دیگر نداشت و اگر همه وجودش را در راه آسایش و در کمک به آنچه من به آن مشغول بودم صرف نمی کرد شک ندارم که اکنون شاعر و نویسنده ای پرآوازه بود...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,117
Posted: 14 Sep 2017 20:54
آوازهای زاینده رود
نویسنده: عبدالرضا تیموری
مروری بر کتاب
یکدفعه یکی گوشم را گرفت، همینطور که سرم کج شد ومی چرخید، بلند شدم. رجب قصاب، حاج علی معمار و حاج آقا امام جماعت و کل تقی سبزی فروش جلو چشمم به ردیف چرخ خوردند.
سرم که صاف شد یک عده جلویم ایستاده بودند. به حاج آقا سلام کردم.
مشدی گفت:« مسجد خدا جای آواز و ترانه س؟»
من من کردم و گفتم:«استغفرا... لله، آ... وا...ز؟»
این همه ها و هو کجای قرآنه؟ نشون بده ببینم.
تا این حرف را زد، فهمیدم یک جایی بند را آب دادم.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,118
Posted: 14 Sep 2017 20:54
آیدا
نویسنده: جمشید طاهری
مروری بر کتاب
اشک ها و بغض هایم را درون سینه حبس می کنم،مسافر هنوز هم به یادتم اگر چه اینبار نمی توانم اسمت را بر زبان بیاورم خیلی دلم برات تنگ شده این روزهای تنهایی یکی یکی دارن می شکنن اینقدر خسته ام که دیگه نمی تونم دروغکی بخندم بعد روزهای دوری پرسیدی که دوری خوش گذشته به دروغ گفتم خوش گذشته گفتم شاید بدونی که دوری برام سخته هر چند می دونم فراموشت شدم چقدر این روزها غم انگیز اند برام سخت اند که بتونم پا به پای لحظه هاش برم همه اش جا می مونم تمام راه تو دیروز ها موندم ... بعد از رفتن آیدا ، امید تازه فهمید که چقدر تنهاست و ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,119
Posted: 14 Sep 2017 20:55
اشک دلاوران
نویسنده: حسینقلی مستعان
مروری بر کتاب
حماسه عشق و شمشیر
وقایع این رمان تاریخی در سال 666 روی داده است . احمد ایربن، مردی عیار از شهر "زرنگ" بود .
او در یک نیمه شب چون به کاشانه خود بازگشت، موجودی دید که مشوش و وحشتزده از بستر همسرش بیرون جست و گریخت .احمد بیدرنگ به موجود دیگری که در بستر مانده بود حملهور شد، اما این یکی همسرش بود و ...
مهمترین بخش زندگی مستعان، داستاننویسی اوست: «من همواره عاشق قصهنویسی بودم و روزنامهنگاری تنها وسیلهای بود برای امرار معاش. از چهارسالگی پای قصههای مادربزرگ مینشستم و در ششسالگی، خودم یک قصهگو بودم با طرفداران بسیار میان بچههای محله. نخستین قصهام را در دوازدهسالگی براساس یک حادثهی واقعی نوشتم.» مستعان در نشریهی «مهرگان» داستاننویسی خود را با اسم مستعار، بهطور جدی شروع کرد. او داستان «نوری» را منتشر کرد و این داستان وقتی بهصورت کتاب درآمد، در عرض یک هفته، پانزدههزار نسخه از آن به فروش رفت.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,120
Posted: 14 Sep 2017 20:55
نارتسیس و گلدموند ؛ نرگس و زرین دهن
نویسنده: هرمان هسه
مروری بر کتاب
پیر گفت: "عزیز من، تو جوان تر از آنی که سزاوار این گونه مجازات باشی. از این گذشته فرزند، بر زبان احاطه بسیار داری و اندیشمندی توانایی. نهادن تکالیف پست بر تو تباه کردن این موهبت های الهی است. دور نیست که در آینده مدرسی بزرگ و علامه ای مشهور بشوی. تو خود چنین آرزویی نداری؟"
پدر مرا عفو کنید. از آرزوهای خود به درستی چیزی نمی دانم. از دانش اندوزی و تفحص همیشه لذت خواهم برد. چگونه ممکن است جز این باشد. اما باور ندارم که علم یگانه میدان کار باشد. چه بسا و بسا که نه آرزوهای بندگان بلکه عوامل دیگر و از پیش مقدرند که سرنوشت و رسالت آن ها را معین می کنند...
داستان نارتسیس و گلدموند که در سال ۱۹۳۰ نگاشته شده است یکی از معروف ترین و پرخواننده ترین آثار هرمان هسه است و موضوع بحث ها و تفسیرهای بسیار قرار گرفته است. داستانی است شیرین و جذاب و در عین حال ژرف و سزاوار تعمق.
داستان از دیر ماریابرون شروع می شود، سپس در جهان خارج از دیر، در صحراها و روستاها و قصرها و شهرها ادامه می یابد و سرانجام در ماریابرون به انجام می رسد ...
داستان نارتسیس و گلدموند، مانند بسیاری از آثار هسه، ساختاری دو قطبی دارد و جاذبه ای که میان این دو قطب برقرار است روح و جان داستان را پدید می آورد. این دو قطب در داستان دمیان، امیل سینکلر و ماکس دمیان اند؛ در گرگ بیابان، هاری هالر موتسارت و در سفر شرق، هـ. هـ. و لئو و در سیدارتا، این دو قطب صورت فضایی اختیار کرده اند و به شکل سرزمین عقیم جوکیان و دره سرسبز کاماسوترا تظاهر می کنند که رودی میانشان جاری است و سیدارتا در واپسین مرحله سلوک از آن می گذرد.
در داستان حاضر نارتسیس صورت مجسم اندیشه و جان است و گلدموند، از دین برگشته و راه عشرت و هنر را پیش گرفته، نماینده تن و طبیعت. این دو نیز گرچه به ظاهر از هم جدا می شوند و دور می گردند، اما پیوسته جاذبه ای پنهان میانشان در کار است و سرانجام در قلمرو هنر به هم می رسند.
هسه به دو قطبی که در این کتاب وصف کرده کیفیت نرینگی و مادینگی نسبت می دهد و یکی را از جهان پدری و دیگری را از عالم مادری می داند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند