ارسالها: 24568
#1,131
Posted: 4 Dec 2017 20:43
خانوم
نویسنده: مسعود بهنود
مروری بر کتاب
این یک قصه است ، باورش کنید
خانوم" زنی که در کودکی توسط خاله اش با دنیایی خارج از دنیای خاله زنکی زنان آن دوره اشنا میشود .کتاب میخواند . زبان می اموزد . و هنرمند میشود سپس خاله اش را از دست میدهد و برای فرار از دست اولین دیو زندگیش یعنی پدرش همراه با کاروان محمد علی شاه به شوروی میگریزد . آواره می شود ، انقلاب مشروطه ی ایران، انقلاب بلشویکی 1917 ، فرار شاهان و خانواده شاهنشاهی ایران ، روسیه و مصر ، حرکت آتاتورک و به ریاست جمهوری رسیدن آن ، جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم، ملی شدن صنعت نفت کشورمان به دست دکتر مصدق را به چشم می بیند .
خانوم نوه دختری مظفرالدین شاه است و تنها فرزند پدر و مادرش . دوران کودکی او مصادف است با حوادث اواخر دوران قاجار و خلع محمد علی شاه و احمد شاه از سلطنت ایران . پدر وی یکی از خان های مستبد و عیاش است که خانوم هیچ خاطره خوشی از وی ندارد و مادرش زنی سر به راه و آرام که گر چه از شوهر و ظلم او به ستوه آمده ، زندگی را با آرامش و گذشت ادامه می دهد .خانوم در ایام کودکی تحت تأثیر خاله کوچک خود نزهت که دختری باسواد و روشنفکر است، از مسائل مملکت و محدودیتهای زنان آگاهی یافته ، نزهت را راهنمای خود قرار داده است که نامزد احمد میرزا ولیعهد هم است ، اوضاع مملکت به هم ریخته محمد علیشاه از سلطنت خلع شده و قصد فرار دارد
به قول "آندره مالرو" زندگی چیز بی ارزشی است و هیچ یز از آن ارزشمند تر نیست. سال ها پیش، وقتی در عین نیرومندی بودم یکی به من گفت این زمین با یاس و امیدواری، با عشق و نفرت ساخته شده و هر ذره اش از این هاست. فقط مرغ های دریائی هستند که از توفان نمی هراسند حتی وقتی در میان دریا ها جهت خود را گم کنند و جائی را برای نشستن نیابند، آنقدر بال می زنند که یا توفان فرونشیند و زمینی پیدا کنند برای فرود آمدن یا در همان اوج آسمان ها می میرند. آن که به میان موج ها می افتد مرغ دریائی نیست. مرغ دریائی در اوج می میرد، آخرین توان خود را صرف اوج گرفتن می کند تا سقوط را نبیند.
خیلی کوچک بودم که نفرت را شناختم و سال ها را با او گذراندم. اما وقتی زمان کوتاهی عشق به سراغم آمد دانستم که با او می توانم هر روز را سالی کنم. وقتی فهمیدم که قوی ترین دیوها در مقابل فرشته ظریفی که آدمیزاده باشد چقدر حقیرند دانستم که زمان را انسان می سازد. من خودم آن را شناختم. خانم که صورتش تمام پرده بزرگ را پرکرده بود، این جملات را در چشم کسانی می گفت که حالا چشم در چشم او دوخته بودند و خود را قدرتمند ترین قدرت ها می دانستند ...!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند