ارسالها: 24568
#1,153
Posted: 13 Jul 2018 11:30
گل صحرا
نویسنده: واریس دیری - کاترین میلر
مروری بر کتاب
گل صحرا داستان زندگی واریس دبری است، زنی که یک مدل بین المللی معروف و در عین حال سخنگوی حقوق زنان در آفریقاست.
واریس وقتی دوازده سال بیش تر نداشت، از زندگی کوچ نشینی صحرایی فرار کرد. چون پدرش در مقابل پنج شتر، ترتیب ازدواجش با مرد شصت ساله ای را داده بود او از صحرای سخت سومالی می گذرد و به لندن جایی که به وسیله عکاسی انگلیسی کشف می شود، سفر می کند.
اما با خود خاطرات ناگوار و درد و رنج واقعی سنتی کهن را به همراه می برد: " ختنه، وقتی که او فقط پنج سال داشت، ختنه شده است." بخش های اول این کتاب به داستان فرار او از صحرای سومالی و دوران کودکی و زندگی کوچ نشینی اش به ویژه در نگهداری از حیوانات می گذرد. اما بخش بعدی این کتاب که عنوان "آغاز زنانگی" را دارد از تکان دهنده ترین بخش های این کتاب است. و به موضوع ختنه شدن زنان در سومالی اختصاص دارد.
مادرم یکی از شاهکارهای طبیعت را روی من گذاشت.واریس به معنی گل صحراست.گل صحرا در محیط های بی آب و علف می روید،جایی که کمتر موجود زنده ای می تواند در آن زنده بماند.گاهی اتفاق می افتد که یک سال هم در کشورم باران نمی بارد.اما وقتی بالاخره باران می بارد و زمین پر گزد و خاک را می شوید،معجزه رخ میدهد و گل ها ظاهر می شوند.گل صحرا رنگ نارنجی مایل به زرد درخشانی دارد و به همین دلیل زرد رنگ محبوب من بوده است.
نوبسنده کتاب خانم واریس دیری
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 2326
#1,158
Posted: 20 Jul 2018 15:22
توتفرنگیهای وحشی (به سوئدی: Smultronstället) فیلمی سوئدی به کارگردانی اینگمار برگمان محصول سال ۱۹۵۷ است. این فیلم در مورد پیرمردی است که گذشته خود را به یاد میآورد. توت فرنگیهای وحشی برندهٔ جایزه خرس طلایی جشنواره فیلم برلین در سال ۱۹۵۸ و جایزه گلدن گلوب برای بهترین فیلم خارجی در سال ۱۹۶۰ شد. این فیلم همچنین نامزد جایزه اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی شده بود. توتفرنگیهای وحشی از اولین نمونههای برجسته استفاده از جریان سیال ذهن در سینماست.پروفسور بورگ (شوستروم) همراه عروسش، ماریانه (تولین) که در زندگی زناشوئی با همسرش (بیورنستراند) مشکل دارد، برای دریافت دکترای افتخاری (در پنجاهمین سالگرد فارغالتحصیلیاش از دانشگاه) به لوند میرود. در راه، ابتدا سه جوان، سارا (آندرسون) به همراه دو پسر و سپس زوجی را که با یکدیگر مشاجره دارند را سوار میکنند. در طول سفر بورگ دچار کابوس میشود و خاطرات خوش و ناخوش گذشته جلوی روی او جان میگیرند. (سارا شخص دیگری است که در کودکی دوست میداشته است). پس از مراسم در لوند، بهنظر میرسد سارا و دوستانش واقعاً بورگ را دوست دارند. او حالا آرام به خواب میرود...
ویرایش شده توسط: Erfan1993