ارسالها: 24568
#1,201
Posted: 24 May 2019 19:30
آخرین نفر
نویسنده: الکساندر فاده یف
مترجم: فرهاد غبرائی
مروری بر کتاب
آخرین اودگه
«آخرین نفر» به اعتراف نویسنده ، رمان مورد علاقه اوست. طرح اولیه رمان، سرگذشت قبیله اودگه بود که رژیم تزاری کمر به نابودی اش بسته بود. فاده یف زندگانی اقوام خاور دور را به خوبی می شناخت.
بارها طی جنگ پارتیزانی از نزدیک با آنها روبرو شده بود. «مردان جنگل نشین» کمک شایان توجهی به پار تیزانها مبذول می داشتند، آذوقه و لباس در اختیارشان گذاشته و راهنمایی آنها را در دل تایگاه به عهده می گرفتند.
در رمان فاده یف، صحنه های باشکوهی از زندگی قبیله اودگه ترسیم شده است، قبیله ای که همراه با انقلاب مجبور به یکجانشینی و پذیرش دگرگونی است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,202
Posted: 24 May 2019 22:05
رزا
نویسنده: کنوت هامسون
مترجم: قاسم صنعوی
مروری بر کتاب
در رمان "رزا" که ادامه بلافاصله "بنونی" است.
راوی ماجراها، جوانی است دانشجو که به رزا دل می بازد.
بازی های روزگار در روابط بنونی و رزا زیر و بم ها ایجاد می کند و دانشجو که شاهد دقیق این تحول ها است کمترین جزییات را هم از نظر دور نمی دارد.
در این این ماجراها، هامسون قهرمانی یکی از پرشورترین رمان هایش موسوم به "پان" را وارد صحنه می کند تا با دخالت این شخصیت عجیب و جالب بر شدت زیر و بم های ماجراها افزوده شود و همه چیز رنگی دیگر به خود گیرد.
جوایزی که این کتاب برنده شده است
برنده جایزه نوبل ادبی
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,203
Posted: 24 May 2019 22:06
آدم اول
نویسنده: آلبرت کامو
مترجم: منوچهر بدیعی
مروری بر کتاب
آدم از کسانی طلب بخشش می کند که می داند می توانند ببخشند یعنی فقط همین ، فقط ببخشند ، نه اینکه از ادم بخواهند سزاوار بشود یا منتظر بماند.
... و در تاریکی شب سالیان در سرزمین فراموشی راه میرفت که در آن هر کسی آدم اول بود، که او خود ناگزیر شده بود خود را دست تنها، بیپدر، پرورش دهد و هرگز آن لحظهها را به خود ندیده بود که پدری پس از آنکه صبر میکند تا پسرش به سن گوش دادن برسد او را صدا میزند تا راز خانواده را، یا دردی کهنه را، یا تجربه عمر خود را برای او بگوید... و ژاک شانزده ساله و سپس ساله شد و هیچکس با او سخنی نگفت، و ناگزیر بود دست تنها یاد بگیرد، دست تنها بزرگ شود، با زور، با قدرت، دست تنها اخلاقیات و حقیقت خود را بیابد، تا اینکه سرانجام به صورت آدم به دنیا آید و سپس با تولدی سختتر دیگر بار به دنیا آید، یعنی این بار برای دیگران، برای زنان، به دنیا آید، مانند همه آدمهایی که در این سرزمین به دنیا آمدند و یکایک آنان کوشیدند تا زندگی کردن بیریشه و بیایمان را فرا بگیرند...
...بزرگترین ویژگی ادبی این اثر این است که با بزرگ شدن ژاک، ریتم داستان سریعتر و شرح جزئیات کمتر میشود و در عین حال متن نیز دشوارتر میگردد. نکتۀ دیگر از منظر کامو این است که در جوامع به کسانی احترام میگذارند که کارهای بزرگ اجتماعی کردهاند، در حالیکه کسانی که در فقر زیستهاند و به رغم آنچه که بودهاند، توانستهاند خویشتن داری کنند و دست به جنایات بزرگ نزنند فراموش میشوند.
«آدم اول» کسی است که باید خود را تنها و بیپدر پرورش دهد، تنها یاد بگیرد و تنها اخلاقیات و حقیقت خود را بیابد تا اینکه سر انجام به صورت آدم وارد دنیا شود ودر یک کلام آدم اول قصۀ فراموش شدگان است و استیفای حق دردناک مورد توجه بودند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,204
Posted: 24 May 2019 22:06
آرزوهای گمشده
نویسنده: انوره دو بالزاک
مترجم: عنایت الله شکیباپور
مروری بر کتاب
آرزوهای گمشده حماسه تراژیک- کمیک سلطه سرمایه بر ذهن و آفریده های معنوی بشر است. تبدیل ادبیات به کالا، درونمایه این زمان است و تحقق بسیار گسترده این روند، تراژدی عام نسل پس از ناپلئون را درون چارچوبی اجتماعی جای می دهد.
بالزاک این فرآیند تبدیل ادبیات به کالا را با تمامی ابعاد و جوانبش ترسیم می کند: از تولید کاغذ گرفته تا باورها، اندیشه ها و احساسات نویسندگان، همه و همه به کالا تبدیل می شوند و بالزاک نیز به ذکر کلی پیامدهای فکری و نظری این سلطه سرمایه داری بسنده نمی کند بلکه در تمامی عرصه ها فرآیند واقعی سرمایه داری شدن را در تمام مراحل و با همه خصوصیات و تعیین هایش آشکار می سازد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,205
Posted: 24 May 2019 22:07
مهمان مامان
نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی
مروری بر کتاب
این کتاب روایتی از روابط اعضای یک خانواده است با فامیل، همسایهها، حکایت صمیمیتها، نگرانیها و درمجموع فرهنگ جاری در گوشهای از این شهر بزرگ که طی ماجرایی چند ساعته بیان میشود.
در قسمتی از داستان میخوانیم: «جلوی پسر خاله و عروس بشقاب تخمه بود و توی شیرینی خوری شیرینی های تری که خودشان آورده بودند.بهاره سر خود شیرینی ها را گذاشته بود تو شیرینی خوری و آورده بود: - میخواستیم شیرینی بخریم.
فکر کردیم این دور و برها شیرینی خوب نیست که قابل عروس خانم باشد. بابام دیر آمد وگرنه میرفت از خیابانهای بالا شیرینی میخرید. دیدید چه قنادیهایی آن بالاهاهست! -ماشاالله چه سروزبانی داری، چه تعارفهایی بلدی! ما با این سن و سال از این چیزها بلد نیستیم. -استادش مامانش است.
مامان کو؟ -تو حیاط با همسایهها حرف میزند و کارهایی هم میکند. پسرخاله بلند شد: -خاله جان به زحمت افتاد. خاله جان، خاله جان! تو را خدا نمیخواهد زحمت بکشی. یک چیز مختصر و ساده میخوریم. ما که غریبه نیستیم.»
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#1,206
Posted: 24 May 2019 22:07
بائودولینو
نویسنده: اومبرتو اکو
مترجم: رضا علیزاده
مروری بر کتاب
بائودولینو روستازاده اهل شمال ایتالیا استعداد فطری بی نظیری در آموختن زبان های مختلف و دروغ گفتن دارد. هنگام کودکی به یک سرکرده نظامی در بیشه ها برمی خورد و او را با هوش و درایت خویش تحت تاثیر قرار می دهد.
سرکرده نظامی که خود امپراتور فردریک بارباروسا است، بائودولینو را به فرزندی می پذیرد و او را به دانشگاه می فرستد و آنجاست که او گروهی از دوستان بی باک و ماجراجو را گرد می آورد.
این گروه سرخوش از رویا، با اسطوره های خویش ساخته عازم جست وجوی کشیش یوحنا می شود، پادشاه و روحانی افسانه ای که بر قلمرویی پهناور در شرق حکومت می کند؛ سرزمین وهم گونه با موجوداتی که چشم شان بر شانه ها و دهانشان بر شکم هاست، سرزمین خواجه ها، تک شاخ ها، دوشیزه های دل ربا
نخستین آشنایی ما بائودولینو، روستاییزادهی بااستعداد و خوشقلب ایتالیایی در یکی از آخرین رمانهای اومبرتو اکو (سال 2002) بهواسطهی پوستنوشتهای فراهم میشود که او در سال 1154 میلادی در سن 14سالگی نوشته و کوشیده است داستان زندگیاش را به قلم خود ثبت کند: «از گنجهی اسقف اوتو صفحههای زیادی دزدیدهام و تقریباً همه را از دم تراشیدم بهجز جاهایی که نوشتههاش نمیرفت، لذا حالا آنقدر رق برای نوشتن دارم که هرچی دوست دارم بنویسم یعنی همان داستان خودم را با اینکه بلد نیستم لاتین بنویسم.»
با اینکه بائودولینو یعنی قهرمان رمان آشکار در این سن چهارده سالگی فاقد مهارتهای لازم ادبی برای نوشتن است (متن او فاقد علایم سجاوندیِ درست و پر از اشتباهات املایی است)، اما استعداد بینظیری در یادگرفتن زبان دارد: «چون از همان تولگی اگر کسی فقط پنژ پنج 5 کلمه حرف میزد عین خودش شروع میکردم به حرفزدن...»
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 2323
#1,208
Posted: 28 May 2019 10:14
کتاب «نغمه آتش و یخ جلد 5 - رقص با اژدهایان1
کتاب «نغمه آتش و یخ جلد 5 - رقص با اژدهایان 2
کتاب «نغمه آتش و یخ جلد 5 - رقص با اژدهایان3 »
کتاب های قید شده نوشته جرج آر. آر. مارتین و ترجمه رویا خادمالرضا هستند . در بخشی از متن این کتاب ها میخوانید: « داستان پیش روی شما پنجمین کتاب از مجموعهی حماسهای از یخ و آتش یا رایجتر است، نغمهای از آتش و یخ به نام رقص با اژدهاهاست که نام آن برای حفظ زیبایی نوشتاری رقص با اژدها ترجمهشده است. در این داستان برخی از رازها گشوده میشود. با بعضی شخصیتها آشنا میشویم و با آدابورسوم عجیب و گاه ترسناک شهرهای بردهداری روبهرو میشویم و اتفاقات هیجانانگیزی را تجربه میکنیم. مرزهای وفاداری و خیانت جابهجا شده و تعریف دوستی و دشمنی از چارچوبهای رایج خارج میشود..»این کتاب توسط نشر ویدا منتشرشده است.
ویرایش شده توسط: Erfan1993
ارسالها: 24568
#1,210
Posted: 21 Jun 2019 11:53
گوهر یکدانه
نویسنده: مهناز سید جواد جواهری
مروری بر کتاب
همان طور که ایستاده و محو تماشایش شده بودم ، یک آن احساس کردم که چشمانش در حال باز شدن است . نفسم بند آمد . نگاهش به یکباره هشیارشد . قلبم از حرکت بازایستاد .
برای یک دقیقه هردومحو یکدیگرشدیم . من و پدرم هردو زبانمان بند آمده بود فقط به یکدیگرخیره شده بودیم . اول پدرم دهانش را باز کرد تا چیزی بیان کند اما نتوانست . من شروع کردم ....
این کتاب داستان سرگذشت دختری است به نام گوهر. گوهر و مادرش با حمایت دایی روزگار را بهسختی میگذرانند تا آنکه گوهر به سن ازدواج میرسد. گوهر قصد دارد با پسری ازدواج کند؛ اما در این میان پدرش او را مییابد و زندگی گوهر بهکلی تغییر میکند.
...درست یک سال پیش بود. هوا کمکم رو به سردی گذاشته بود. یک روز زیبای پاییزی، روزی که تازندهام آن را فراموش نمیکنم. آن روز بهمحض اینکه پا به ساختمان گذاشتم صدای مادرم را شنیدم که از مریم بانو میپرسید: مریم بانو چای دم کردهای انشاء الله؟ یادش بخیر مریم بانو با صدای بلند و کشداری گفت: پس چه خانمجان، آنهم عوض یکبار چندین بار چای دم کردم ازبسکه شما دلشوره دارید به خدا. درواقع همینطور بود که میگفت. او بهتر از هرکسی با این اخلاق مادرم آشنا بود. آخر او خیلی سال بود که با ما زندگی میکرد. آنطور که مادربزرگم، عزیز جون، میگفت سالها پیش از تولد او پدربزرگ خدابیامرزش، مسعود خان بهعنوان باغبان، در باغ آبا و اجدادیمان کار میکرده.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند