ارسالها: 14491
#451
Posted: 31 Oct 2013 14:54
بود... هست... خواهد ماند
كتاب بود... هست... خواهد ماند
نوشته: نازنين فروغي فر
ناشر: شالان
معرفي كتاب:
فرزند آدم محكوم به سرنوشتي بود كه پدر و مادرش برايش رقم زدند. سيب دندان زده همه قصه را خراب كرد. آدميزاد محكوم شد اما سرنوشتش را بر باد نداد. بودند كساني هم كه سرنوشت را بر باد دادند ولي بعدها پشيمان شدند و بعدها درك كردند كه مي تواند راست باشد اين كلمات... بود... هست... خواهد ماند.
... مردم تازه داشتن رنگ آرامش بعد از جنگو روي زندگي خود مي ديدند. نزديك به يك سال بود جنگ خانمانسوز تموم شده بود. يك ماه از سال جديد مي گذشت. ارديبهشت ماه بود و در آن ماه از سال هواي شيراز غير قابل وصف.
اميرعلي به تازگي امتحانات پايان ترم سال آخر دبيرستان رو به اتمام رسانده بود و بر خلاف عقيده بسياري از مردم دلش مي خواست به جاي رفتن به دانشگاه اول به خدمت سربازي بره. هر چه قدر مهري خانم مادرش بهش اصرار مي كرد كه اين كارو نكنه گوش اميرعلي به اين حرف ها بدهكار نبود و بالاخره كار خودشو كرد و به محض تموم شدن امتحاناش خودشو به سازمان نظام وظيفه معرفي كرد و آماده رفتن به خدمت سربازي شد...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#452
Posted: 31 Oct 2013 15:00
ايستگاه آخر
كتاب ايستگاه آخر
نوشته: مهشاد لساني
ناشر: شالان
معرفي كتاب:
اين بار هم كافي شاپ «دنج» شلوغ است. هر دفعه جاي دنجي را براي خودم پيدا مي كنم، تا در آن آرام بگيرم، دفعه دوم به سوم نكشيده شلوغ مي شود و به پاتوق اين بچه سوسول هايي كه تيپ روشنفكري و دود سيگار و بوي قهوه تلخ شده افتخارشان، تبديل مي شود!
اين دختر پسراي 17-18 ساله كه هر روز يك جور خودشان را درست مي كنند و تيپ مي زنند و هر هفته يك جا براي كشف كردن دارند. گويي هر روز دنبال من راه مي افتند ،ببينند كجا مي روم كه دفعه بعد به پاتوق خودشان تبديلش كنند.
اين روزها چقدر بي حسم! يكي بايد هر دفعه با كاردك از روي ميز و تختم جمعم كند! زمستان هم انگار در جايش ايستاده و خيال جلو رفتن ندارد! هوا گرفته است! نه برفي و نه باراني! فقط بي دليل سرد است...
- چي ميل دارين خانوم؟
- يه كاپوچينوي داغ لطفاً!
جوانكي كه موهاي بلندش را از پشت سر بسته است، با بي تفاوتي شانه هايش را بالا مي اندازد، و مي گويد: نداريم خانوم. تموم شده. با تعجب مي گويم: يعني چي كه تموم شده؟ مگه مي شه اين كافي شاپ كاپوچينو تموم كنه؟
پيشخدمت مي خندد و مي گويد: آخرين فنجون رو براي ميز رو به رويي بردم! به ميز رو به رو كه ميان دود غليظي گم شده و صداي آدم هايي كه ريز ريز خنده شان روي روح آدم سوهان مي كشد، نگاه مي كنم: چهار دختر پسر جوان دور ميز چهار گوش قهوه اي نشسته اند و معلوم نيست به چي مي خندند. واقعاً كه!...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#453
Posted: 31 Oct 2013 15:03
سيب سرخ حوا
كتاب سيب سرخ حوا
نوشته: عاطفه رشنو
ناشر: شالان
معرفي كتاب:
بگذار هر روز رويايي باشد در دست، بگذار هر روز عشقي باشد در دل، بگذار هر روز دليلي باشد براي زندگي.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#454
Posted: 31 Oct 2013 15:14
فرار از احساس
كتاب فرار از احساس
نوشته: زينب جباري
ناشر: شالان
معرفي كتاب:
با لبخند پيشنهادش را پذيرفتم. طبق رسمي كه در روستايمان رواج داشت، طبق هايي از گل و ميوه و شيريني و البته نقل و آجيل و هدايايي از عروس و داماد را با سيني هايي پهن كه با ساتن سفيد تزئين شده بود، چند تن از دختران جوان در محوطه جشن بر سر گرفته و آن را دور مهمانان مي گرداندند و در آخر از عروس و داماد يا حتي گروهي از مهمانان درجه يك هديه و شاباش دريافت مي كردند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#455
Posted: 31 Oct 2013 15:20
شيرين براي فرهاد
كتاب شيرين براي فرهاد
نوشته: پروانه شفاعي
ناشر: شالان
معرفي كتاب:
كتاب رمان «شيرين براي فرهاد» بمانند تمامي قصه هاي شيرين(ها) و فرهاد(ها) كه شنيده ايد، داستان عشق و دلدادگي ست! اما با سرگذشت و سرنوشتي متفاوت!. آيا اين بار هم قرار است شيرين(ها) و فرهاد(ها) به هم نرسند!؟... دوباره نگاهش درهم گره خورد. باز هم همان احساس نزديك شدن، احساس يكي شدن، حس مي كرد آن شب طور ديگري او را دوست مي دارد. احساس مي كرد نيرويي كه او را هميشه به سوي فرهاد مي كشاند تنها ديگر رنگ دوستي ندارد. گويي... ‹‹عشق در وجودش متولد شد››...
به سمت پنجره رفت و پرده را كنار كشيد. برخلاف دو روز گذشته هوا كمي گرم تر شده بود و نور خورشيد با كنار رفتن پرده تا وسط سالن خودنمايي مي كرد. پنجره را باز كرد و نفس عميقي كشيد و هواي تازه را به شش هايش هديه داد. نگاهي به حياط انداخت. ملوس كنار باغچه لَم داده بود و طبق معمول در حال ليسيدن خودش بود. نگاهش را به آسمان دوخت. آسمان پر شده بود از تكه هاي ابر سفيد كه هر يك از دريچه چشمان زيباي دخترك به يك شكل بودند. يكي به شكل گل، يكي به شكل صورتك انسان و يكي به شكل بادكنك بزرگي كه گوشه آن سوراخ شده بود و در حال خالي شدن بود.
با خود زمزمه كرد «پس تكه ابر من كجاست؟ يعني من هم از ميون اين ابرها، ابري براي خودم دارم؟ كجايي اي قاصدك خوش خبر تا برام خبر رهايي بياري و منو از اين غربت به سرزمين روياهام بكشوني»... آه پرحسرتي كشيد و پنجره را بست. نگاهش به ساعت افتاد. چيزي به شروع كلاسش نمانده بود...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#456
Posted: 31 Oct 2013 15:33
لذت انتقام
كتاب لذت انتقام
نوشته: متين غياثمند
ناشر: پرسمان
معرفي كتاب:
علي متجب نگاهش را از صورتم برداشت. پايش را روي پدال گاز فشرد و متوجه نگاه غضبناك اشكان كه به من دوخته شده بود، نشد. نفسي عميق بابت رهايي از خطري كه از بيخ گوشم رد شده بود، كشيدم. از آينه اشكان را مي ديدم كه پس از حركت كردن ماشين علي با صاحب فروشگاه مشغول صحبت شده بود.
سرگشته و نگران از علي خداحافظي مختصري كردم و وارد خوابگاه شدم. دو پله بيشتر بالا نرفته بودم كه مهناز را ديدم. مهناز با ترس به من نگاه كرد و گفت: چي شده؟ با علي دعوا كردي؟
دوست عزيزم و صميمي ام را بغل كردم و با صداي بلند گريستم. با ديدن اشكان داغ دلم تازه شده بود. تمام درد و رنجي كه سه سال پيش به خاطر او كشيده و دنياي مرا خراب كرده بود به سمتم هجوم آورد. مهناز آرام وسايلم را از دستم گرفت و گفت: بيا بريم توي اتاق حرف بزن ببينم چت شده. آروم باش!..
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#457
Posted: 31 Oct 2013 15:37
آسمان كيپ ابر
كتاب آسمان كيپ ابر
نوشته: محمود حسيني زاد
ناشر: زاوش
معرفي كتاب:
محمود گفت دلم تنگ مي شود، هنوز هم بعد از اين همه سال گاهي صدايم مي كند بيشتر بين خواب و بيداري، يا وقتي جايي هستم غريب و ناآشنا. وقتي باران هاي طولاني مي بارد صدايم مي كند. صدايش مدام دوروبرم است. هنوز هم گاهي دلم مي خواهد تلفن را بردارم و شماره اش را بگيرم و او گوشي را بردارد و بگويد الو من سلام كنم و او بگويد محمود جان!.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#458
Posted: 31 Oct 2013 15:41
شوق با تو بودن
كتاب شوق با تو بودن
نوشته: پروين كمال زاده
ناشر: پرسمان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#459
Posted: 31 Oct 2013 16:24
وكيل اتفاقي
كتاب وكيل اتفاقي
نوشته: ناهيد كاشانيان
ناشر: توسط مولف
معرفي كتاب:
اما داستان وكلا با خداست!... به دوستان گفتم كه من سالها از ايران دور بودم و البته چند دفعه و فقط براي چند روز آمدم ولي از خيلي كسان و دوستان دور افتادم، اگه وكيل خوبي مي شناسيد لطفا به من معرفي كنيد..
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#460
Posted: 31 Oct 2013 19:13
مردي به وسعت عشق
كتاب مردي به وسعت عشق
نوشته: زينب فيروزي دقيق[کتابها]
ناشر: سه نقطه
معرفي كتاب:
در كتاب رمان «مردي به وسعت عشق» مردي مهرباني را مي بينيم كه در ميان بدي ها تنها خوبي را به ديگران مي آموزد. او دختري را ميهمان يك زندگي زيبا مي كند و سرنوشت پسري غمگين و تنها را دگرگون مي سازد. مردي كه حتي كينه برادرش و نامهرباني پدرش خللي به روح وسيعش وارد نمي كند.
او با تمام قدرت و ذكاوت، قلبي پر از مهر و عطوفت دارد. قلبي كه تمامي عشق را در خود جاي داده و تا آخر عمر پاي تنها زني كه دوست مي داشت مي ماند. زني كه هميشه منتظر است اما...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟