ارسالها: 14491
#461
Posted: 31 Oct 2013 19:19
عشق با طعم ليمو
كتاب عشق با طعم ليمو
نوشته: منصوره نصر
ناشر: پرسمان
معرفي كتاب:
در كتاب رمان «عشق با طعم ليمو» مي خوانيم... چشم هاي امير از تعجب گرد شد و بعد از يكي دو ثانيه با خشم به من نگاه كرد و گفت: خجالت نمي كشي! تو داري شوهر مي كني و منم زن دارم كه خيلي هم دوستش دارم، چطور مي توني هنوز تو خيالات بچه گانه ات باشي؟
با اين حرف كمي خجالت كشيدم اما غرورم مانع از سكوتم شد. من كه هنوز عروسي نكردم، اگه تو راضي بشي از سپيده جدا مي شي مي ريم به شهر ديگه زندگي مي كنيم، اصلا اگه تو دوستم نداشتي كه دنبالم نمي اومدي و نجاتم نمي دادي مگه نه؟..
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#462
Posted: 31 Oct 2013 19:29
باده بي مستي
كتاب باده بي مستي
نوشته: زهره دراني
ناشر: پگاه
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#463
Posted: 31 Oct 2013 19:32
پل معلق
نوشته: محمدرضا بايرامي
ناشر: افق
معرفي كتاب:
رمان «پل معلق » روايتي است از زندگي سرباز جواني كه در گوشه اي پرت از اين سرزمين به مرور خاطرات تلخ گذشته نشسته است. او به آخر خط رسيده است و ديگر نه حال نوشتن دارد و نه هواي ماندن...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#464
Posted: 31 Oct 2013 19:45
بخت برگشته
نوشته: فرزام شيرزادي
ناشر: گل آذين
معرفي كتاب:
كتاب «بخت برگشته» شامل مجموعه داستان هاي طنز تلخ اجتماعي بهم پيوسته مي باشد كه شخصيت محوري داستان يك كارمند مفلوك به نام «صفدر تابنده» است و در هر بخش از داستان مكافاتي برايش پيش مي آيد و زندگي او مانند ديگر كارمندان همشهري اش پيش مي رود.
روند داستانها در تهران رخ مي دهد و اين شخصيت همواره با گرفتاري هاي مدرن دست و پنجه نرم مي كند؛ مانند همه ما كه اين گرفتاري ها را داري
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#465
Posted: 31 Oct 2013 19:48
زرد خاكستري
نوشته: فرشته مولوي
ناشر: روزنه
معرفي كتاب:
كتاب مجموعه داستان «زرد خاكستري» دربرگيرنده 14 داستان كوتاه است كه رويكردي تجربي دارد و فضاي داستانها با هم متفاوت است. نگاه مدرن، تجربه جدید و تکنیکهای تازه از مشخصه های این مجموعه داستان هستند.
فهرست مطالب:
برخي از عناوين داستان ها كتاب «زرد خاكستري» عبارتند از:
· یکشنبه ها
· کو شمر
· روز خانه پیران
· دو آدم کوتوله
· زرد خاکستری
· اردیبهشت زیبا
و...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#466
Posted: 31 Oct 2013 19:50
آقاجون
نوشته: روشن ملك مرزبان
ناشر: ابر سفيد
معرفي كتاب:
من با چشمان خويش معجزه عشق را ديدم. ديگر «آقاجون» آن پير مرد بيمار و مريض نبود. قلب ناتوانش چون يك جوان عاشق با شور در سينه مي تپيد. مهم نيست عشق در چند سالگي در خانه آدم را بزند، مهم آن است به او خوش آمدگويي.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#467
Posted: 31 Oct 2013 19:55
چرا مي زني؟
نوشته: محمدرضا گودرزي
ناشر: افكار
معرفي كتاب:
در يكي از داستانهاي كتاب مجموعه داستان «چرا مي زني؟» مي خوانيم... از بد شانسي درست پس از حرف او معده ام ناله اي كرد. قربان باور كنيد عصبي بود. بيخود نيست كه اين روزها اين قدر درباره اعصاب مي نويسند. حاضر نشدن شمع يا فانوس هم ربطي به من نداشت، به مدير تالار مربوط بود. او قطع شدن برق را هم از چشم من مي ديد. به همين دليل به او توضيح دادم كه كمبود نيروي برق ما نكته تازه اي نيست و ناشي از زورگويي هاي استكبار جهاني است كه مانع از استفاده صلح آميز ما از انرژي هسته اي شده اند!...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#468
Posted: 31 Oct 2013 20:00
چيزي را به هم نريز
نوشته: رضا فكري
ناشر: افكار
معرفي كتاب:
سوار ماشين كه شد من هم يك شصتي نشانش دادم كه برود و باهاش زندگي كند. نمي فهمد كه اگر بخواهم پول شاگرد بدهم كه ديگر چيزي ته اش نمي ماند. از ليچار اين يارو بدجوري دلم چرك شده بود. انگشت هام را به لبه عاج لاستيك گير دادم و نيم چه بلندي كردمش و زانو دادم زيرش. بعد همه زورم را جمع كردم توي كمرم و يك يا علي گفتم و لاستيك را بالا كشيدم. لاستيك را زير كفي انداخته بودم. فقط هل آخر مانده بود كه يك چيزي گفت تق گفتم حتمي زهره ام تركيد كه دهانم مثل زهرمار تلخ شد. با تنه ام باقي لاستيك را سر جاش سر دادم.
همان پشت ماشين پيراهنم را كه دادم بالا و شلوار كردي ام را كه زدم پايين، ديدم درست همين جا زير دلم يك چيزي به قاعده خرما از زير پوستم قلنبه شده و زده بيرون. نگاه كن. درست همين جا. با چه مكافاتي با انگشت دادمش تو با همان وضع راهم را تا خود خرم آباد ادامه دادم. تمام راه تا پام را روي ترمز مي گذاشتم، مثل فندك ماشين بيرون مي زد...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 24568
#469
Posted: 31 Oct 2013 20:56
شب سيب زميني
نويسنده: جمشيد جهانزاده
ناشر: كاكتوس
مروري بر كتاب
صحنه يك كوچه است در دو طرف صحنه ، خانه ها قرار گرفته اند كه در آنها به كوچه باز مي شود .
شب است اما نور چراغ خانه ها و همچنين روشنايي يكي دوتا چراغ كوچه ، صحنه را تا حدودي روشن كرده است .
در ميان كوچه نزديكتر به تماشاچيان يك گوني پر افتاده است .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#470
Posted: 31 Oct 2013 21:12
خاكستر هستي
نويسنده: محمدجعفر محجوب - بزرگ علوي
ناشر: مرواريد
مروري بر كتاب
تصميم گرفته بودم كه ديگر چيزي ننويسم تا دوستان زنده و هشيار به من نخندند و دشمنان پس از مرگم شامم ندهند. اما درباره محجوب نتوانستم سكوت كنم مديون محبتهاي شما هستم كه بايد اداي دين كنم.
«در چنته دانش او به مراتب بيش از آنچه تا آن زمان نوشته و انتشار داده بود وجود داشت».
بزرگ علوي
تصمیم گرفته بودم که دیگر چیزی ننویسم تا دوستان زنده و هشیار به من نخندند و دشمنان پس از مرگم دشنامم ندهند.
اما درباره ی محجوب نتوانستم سکوت کنم، مدیون محبت های شما هستم که باید ادای دین کنم.
«در چنته ی دانش او به مراتب بیش از آنچه تا آن زمان نوشته و انتشار داده بود وجود داشت.»
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند