ارسالها: 24568
#631
Posted: 8 Apr 2014 00:09
آرزوهاي بزرگ
نويسنده: چارلز ديكنز
مترجم: ابراهيم يونسي
ناشر: نيل
مروري بر كتاب
رمان در رابطه با بررسي كيفيت بورژوازي و سرمايه داري استعمارگر انگلستان در قرن نوزدهم، بيانگر واقعياتي است كه با هيچ تمهيدي انعكاس و ثبت آن را تاريخ به گونه پژوهشهاي قراردادي نمي تواند عهده دار باشد.
فاميلي من پيريپ بود و اسمم فيليپ اما از بپگي از اين دو تا اسم فقط توانستم اسم پيپ را بسازم و روي خودم بگذارم.
براي همين كم كم همه پيپ صدايم كردند.
من اصلا پدر و مادرم را نديدم.
قبر آن ها در گورستاني تاريك و پوشيده از علف در يك كليسا بود.
روي سنگ قبرشان هم چيزهايي نوشته بودند.
از روي حروف اسم پدرم روي سنگ قبر، فكر مي كردم لابد پدرم مردي چهارشانه و تنومند بوده و موهاي مشكي و وز وزي داشته است.
از شكل حروف اسم مادرم هم حدس زدم كه او حتما زن مريض حالي بوده و صورتش كك و مك داشته است.
پیپ هفت ساله، زندگی محقر و فروتنانهای را در کلبهای روستایی، با خواهری بدخلق و سختگیر و شوهر او «جو گارجری» آهنگری پرتوان اما مهربان و نرمخو، میگذراند.
او که روزی برای سرزدن به قبر مادر و پدرش به گورستان میرود، به طور اتفاقی به یک زندانی فراری محکوم به اعمال شاقه به نام «آبل مگویچ» برمیخورد. آن زندانی، داستانی ترسناک برای کودک سر و هم میکند تا پیپ، نانی برای رفع گرسنگی و سوهانی برای رهاییش از غل و زنجیری که به دست و پای او بستهاست، بیاورد.
پیپ هم از روی ناچاری و هم از دلرحمی او را یاری میکند. مدتی بعد، پیپ توسط زنی میانسال و ثروتمند موسوم به «میس هاویشام» اجیر میشود تا گهگاه برای همنشینی و سرگرمنمودنش پیش او بیاید. هاویشام که روزگاری هنگام عروسی، معشوقش او را بیرحمانه ترک گفته، از آن زمان به بعد، به زنی دلسرد و انتقامجو بدل گشتهاست...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#632
Posted: 8 Apr 2014 00:16
سر آغاز عشق
نويسنده: تيلور كالدول
مترجم: محمد بصيري
ناشر: سعدي
مروري بر كتاب
داستانی از عشق هاي نافرجام و سرانجام تلخشان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#633
Posted: 8 Apr 2014 00:26
تابوت خالي
نويسنده: بيتا ملكوتي
ناشر: كتاب آوند دانش
مروري بر كتاب
گفتيم شما كي هستد راه افتاديد دنبال من؟ گفت صادق هدايت. درست روبه روم ايستاده بود و صاف زل زده بود تو چشمام. صبح زود سوز سردي داشت .
دست هام را در جيب پالتوم فرو بردم و از كنارش رد شدم. سر بالايي تند بود. نفس هام رو به وضوح مي شنويدم سايه كم رنگش روي ديوار پهلويي افتاده بود. پشت سرم راه مي آمد. از آن روز به بعد هر روز صادق هدايت را مي ديدم.
خانه ام را هم بلد بود.مي آمد دو متر پايين تر از در پاركينگ مي ايستاد. نمي دانستم چرا عاشق من است. من كه زن اثيري نبودم بلند و باريك مثل ني با چشمهاي سياه و ابروهاي به هم پيوسته و رنگ پريده و لب غنچه اي نيمه باز.
دست نيافتني و پر از ابهام . دختر زشت و زمختي بودم با چشمهاي وغ آبي و لپ هاي گلي و ابروهاي بور كه هر قدر برشان مي داشتم ناظم مدرسه نمي فهميد و لب پهن و دندانهاي نامرتب كه احتياج به ارتو دنسي داشت.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#634
Posted: 8 Apr 2014 00:34
قرار ملاقات با سرنوشت
نويسنده: نسرين نور محمدان
ناشر: البرز
مروري بر كتاب
نخستين سفرم باز آمدن بود، از چشماندازهاي اميدفرساي ماسه و خار
بيآنكه با نخستين قدمهاي ناآزموده نوپايي خويش به راهي دور رفته باشم نخستين سفرم باز آمدن بود
* رمان زيبا و پر كشش «ملاقات با سرنوشت» با شعري از احمد شاملو آغاز ميشود. نويسنده در قسمتي از اين نويسنده از قول قهرمان داستان، چنين ميگويد:
«اگر عاقلانهتر فكر كرده بودم و خودخواهانه برخورد نكرده بودم و عجولانه تصميم نگرفته بودم و اگر كمي از غرورم ميكاستم، حالا اينقدر احساس عجز و ناتواني نميكردم. آره مقصر من هستم...».
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#635
Posted: 8 Apr 2014 00:47
روياي يك تصوير
نويسنده: زهرا متين
ناشر: درسا
مروري بر كتاب
رؤياي يك تصوير از آنجايي آغاز شد كه خسرو اين جوان پر شور و با احساس دل در گرو تصويري نهاد كه دوستش بيژن آن را نقاشي كرده بود. تصويري كه تنها وسعت خيال ميتوانست به آن جان ببخشد، چنانكه هر زمان خسرو نگاهش بر آن ميافتاد بهطور غيرارادي مجذوب آن ميشد و بر اين باور قرار ميگرفت تا هرطور هست در جستوجوي صاحب تصوير برآيد.
سرزميني كه در آن گلهايي روييدهاند كه ايثار در عشق را معني كرده و به آن تداوم بخشيدهاند تا سرخي شفقش تجليگاه دلهاي پاكي باشد كه به راز خلقت دست يافته و به عرفانيت آن رسيدهاند.
عشق خسرو توأم با عشقي پرشكوهتر تجلي؛اه شفق سرخي شد كه تنها متعلق به دلهاي پاكي است كه به راز اين افسانه آفرينش رسيده و با تكيه بر اين حقيقت دشواريها را پشت سر گذارده تا شامل الطاف الهي گردد، همانطوري كه خسرو و قهرمانان اين داستان در رؤيارويي با آنچه تقدير رقم زده بود قرار گرفتند تا جايي كه...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 14491
#636
Posted: 11 Apr 2014 19:06
«بعد از پايان»
فريبا وفي
در بخشي از اين رمان ميخوانيم: «ناگهان مثل ديوانهها بلند شد، پتويي آورد رفت زيرش قلنبه شد، پشتش را كرد به من. جوري خودش را پتوپيچ كرد كه معلوم نبود سرش كدام طرف است. انگار اينجوري بهتر شد. پتو باز بهتر از فاطمه يا سنگ بود. رفتم نزديكتر. دستم را گذاشتم روي پتو، ديدم اصلا حرفم نميآيد. دستم را برداشتم و يك قرن به همان حال ماندم...»
رمان «بعد از پايان» نوشته فريبا وفي در 228 صفحه، با شمارگان يكهزار و 800 نسخه و به قيمت 11 هزار و 500 تومان، در روزهاي گذشته از سوي نشر مركز به كتابفروشيها راه يافت.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#637
Posted: 24 Apr 2014 21:39
ادم ها
احمد غلامی
«آدمها» كتاب دوستداشتنی و خواندیای از آب درآمده است. شاید بیشترش به دلیل سادگی و صمیمیتی است كه در كل داستانهای نسبتا كوتاه كوتاه كتاب هست.
سادگیای كه آدم را به یاد وبنوشتهها میاندازد و همین سادگی و صداقت، داستانهای «آدمها» را باورپذیر و تودلبرو كرده است، هم داستانها را و هم آدمهایی كه نویسنده ازشان نوشته است. انگار وجود داشتهاند و نویسنده تنها به گذشتهاش فكر كرده و به این «آدمها» را به یاد آورده است و به بهترین شیوه ازشان داستانی كارسازی كرده است. «آدمها» همانجور كه از اسمش هم برمیآید قصۀ آدمهای آشنای دور و بر ما است. آدمهایی كه شاید هر كدام از ما در زندگی با چندتاییشان روبهرو شدهایم و وقت و بیوقت به فكرشان میافتیم و دلمان میخواهد چیزی دربارهشان بنویسیم. «جواتی»، «جلال دلقك»، «اقدس باجی»، «ننه دلشوره»، «سیما طبسی» سرخور، «اقدس دستفروش»، «اصغر سیاست» و... به نظرم آخرین كتاب «احمد غلامی» بهترین كتابش هم شده است. در این كتاب هم داستانهایی درباره جنگ وجود دارد مثل «یارمحمدی، باقری، بهارلو و بینام» كه از سر اتفاق یكی از كارهای خوب این مجموعه یكدست هم هست. «آدمها» نوشته «احمد غلامی» خودمان است نویسنده و روزنامهنگاری كه نه بارش را بسته است و نه خوشبختانه پروفسور شده است و نه چیز دیگری، اتفاقا بهترین كار را كرده است و نویسندۀ خوش قریحهای شده است. «آدمها» كتاب قابل احترامی است كه حتما ارزش خواندن دارد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#638
Posted: 24 Apr 2014 21:52
«سیب ترش»
«فرشته نوبخت»
خانم فرشته نوبخت در اين كتاب كه فرم خاص روايتي را انتخاب كرده است ، همچون قبل و مانند داستانهاي كوتاه اش در پي ، باز افريني مضمونهاي مورد علاقه اش است . فرم وشكل رمان " سيب ترش " در دو بخش كلي و با عناوين ( نامه ها و ساعتها – نوشتن ) طرح مي شود . در بخش اول كه راوي، من اول شخص است در دوصورت نامه نگاري و يا بيان وقايع يكروز از صبح تا شب، قصه را پيش مي برد . راوي يي كه نامه ها را در سه روز و در گذشته نه چندان دور نوشته است ( ماهرخ ) نامي است و راوي بيان كننده وقايع و اتفاقات يكروزه زمستاني از صبح تا شب ( لادن ) نامي كه دوست دوران دانشگاه هم اند ، مي باشد . ماهرخ و لادن دو دختر جوان دانشجوي دانشگاهي در تهران دهه هفتاد و در اوج جريان اصلاح طلبي سياسي و اجتماعي خاتمي در دام مثلثي عشقي با مردي ( عطا ) نام گرفتارند .
فراز هایی از کتاب
" چرا هيچ وقت عاشق نشدي ؟ چرا لادن ؟ من كه بالاخره نفهميدم تعريف تو از عشق چيست ... انگار ما فقط سه كله پوك شرور عوضي بوديم ، سه دانشجو، يكي مان اخراجي و يكي مان يك ترم معلق و سومي هم كه هميشه سومي . به روي خودم نياوردم كه چي بين من و تو و عطا گذشت و چي شد كه عطاآمد طرف من و نقش عاشق ها را بازي كرد و خواست حالي از تو بگيرد و نشانت بدهد كه مي شود و مي تواند و بعد ناغافل بفهمد كه اگر هم بشود ، او آدمش نيست و نمي تواند . سومي بودن يعني همين ديگر . همين كه آخرش به تعريف هايت از هر چيزي و مخصوصا عشق و نفرت شك كني . "
" گاهي فكر مي كنم زندگي يك بازي گل يا پوچ مسخره بيش نيست . يا گل ، يا پوچ . انهم وقتي گلت پوچ است و پوچت ، هيچ . كاش اين قدر تنها نبودم لادن . "
" اما كاش مي گفتي بايد تكليفم را با چي روشن كنم . با عشق يا نفرت يا مرگي كه گريبان هردومان را گرفته ؟ اما من دوازده سال پيش از چيز هايي كه دوست شان داشتم ،بريدم تا تكليفم را با خودم روشن كرده باشم . از پدر و خانه اش ، از مادر و مهر مطلق و سنتي اش ، از خواهرهايم ، از اتاقم ، از لباسهايم ، از اينه ام كه نوزده سال ، خودم را به واسطه آن تماشا كرده بودم و حتي جاي انگشت هايم روي قاب آن مانده ، از سرداب خانه پدري كه ان قدر از ان مي ترسيدم و براي خفه كردن ترس ، هر وقت مي خواستم كتاب بخوانم ، مي رفتم انجا . نشانه هاي وجود من همه جا بود و من از خودم فرار مي كردم لادن . "
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 24568
#639
Posted: 28 Apr 2014 22:33
ناپلئون بناپارت و خصوصيات زندگي او
نويسنده: اميل لودويگ
مترجم: جمال فروهري
ناشر: اقبال
مروري بر كتاب
پرتو خورشيد جهانتاب در پس پرده ظلماني شب پنهان ميشود .
زن جواني در چادري نشسته شانه و گردن خود را در پارچه ظريفي پوشانيده و كودكي را در بغل گرفته است در حاليكه او را شير ميدهد و صداي پياپي كه از مسافت دور ميرسيد گوش فرا داده است و زير لب ميگويد :
با اينكه روز بپايان ميرسد چرا هنوز تيراندازي ادامه دارد ؟ شايد اين صداي مهيب از اثر طوفان و رعد و برقي است كه در كوهستان مجاور پيچيده و منعكس ميشود ؟
آيا ممكن است از وزش بادي باشد كه در انبوه درختان صنوبر و بلوط وتنها پناهگاه حيوانات وحشي برخاسته و بگوش ميرسد ؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#640
Posted: 28 Apr 2014 22:35
در جريان انقلاب فرانسه
نويسنده: دومينيك ژولي
مترجم: شيدا لاجوردي
ناشر: محراب قلم
مروري بر كتاب
دفتر خاطرات لوییز مدره اک ۱۷۹۱ ۱۷۸۹
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand