ارسالها: 24568
#701
Posted: 3 Jul 2014 20:23
بخت زمستان
نويسنده: مهشاد لساني
ناشر: پرسمان
مروري بر كتاب
از پس پرده اشك به وضوح ديدم كه نگاهش تغيير كرد و مهربان شد. شراره هاي طلايي رنگ نگاهش چون آفتابي سوزنده و بران ، اشك هاي روي گونه ام را خشكاند. خيلي آرام گفت : تو چشماي تو چيه دختر كه انقدر ... و بقيه حرفش را خورد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#702
Posted: 3 Jul 2014 20:25
راز ثريا
نويسنده: ايرج بقايي كرماني
ناشر: آفرينش
مروري بر كتاب
رماني فلسفي به زبان ساده
وفا سي و هشت ساله ؛ شاعر و محقق و مورخ و نويسنده اي توانا بود شعرش از استحكام و تعبيرات و تشبيهات بكر و الفاظ فخيم و تركيبات منسجم برخوردار بود .
او هرگز به سراغ شعر نرفته و نمي رفت بلكه اين شعر بود كه گاه و بيگاه به سراغ دل او مي رفت ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#703
Posted: 3 Jul 2014 20:26
این شصت و شش سال
نويسنده: لیدا بهبهانی نیا
ناشر: پرديس دانش - شور آفرين
مروري بر كتاب
اين رمان روايت زندگي سه نسل از زنان ايراني از اواخر دوران قاجار تا اواخر دوران پهلوي دوم است. نويسنده در اين اثر نشان مي دهد که زنان ايراني در اين چند دهه در سايه تلاش تا چه حد توانستند جايگاه اجتماعي شان را تغيير دهند. امتياز ديگر رمان اين است که رويدادها در غرب کشور بويژه کرمانشاه مي گذرد و زبان و لهجه و فرهنگ اين مناطق در داستان بازتاب پيدا کرده است.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#704
Posted: 3 Jul 2014 20:29
ترجمه زخم
نويسنده: احمد عزيزي
ناشر: روزنه
مروري بر كتاب
مي خواست به لهجه لاتي عشقم برايت نامه اي بنويسم ، نامه اي كه فقط در شكوفه هاي لبخند تو باز شود .
مي خواستم يك قطره ياس شوم روي برگي كه برايت مي نويسم . مي خواستم دلم برايت بگويد . قلبم ضربانش را بنويسد. آوازم اشتياقش را تحريركند .
دلم مي خواست روحم را برايت دو قبضه كنم.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#705
Posted: 3 Jul 2014 20:31
اسطوره سيزيف
نويسنده: آلبر كامو
مترجم: شهلا شريعتمداري
مروري بر كتاب
افسانه سیزیف یک مقاله فلسفی از آلبر کامو است.نسخه فرانسوی آن در سال ۱۹۴۲ با نام Le Mythe de Sisyphe منتشر گردید.
در این مقاله آلبر کامو برای اولین بار واژه ابزورد را به کار میبرد که بعدها الهام بخش گونهای از تئاتر به نام تئاتر پوچی گردید که مارتین اسلین در کتابی به همین نام به توضیح آن پرداختهاست.
سیزیف در اساطیر یونان بخاطر فاش کردن راز خدایگان محکوم شد تا تخته سنگی را به دوش گرفته و تا قله یک کوه حمل کند، اما همین که به قله میرسد، سنگ به پایین میغلتد و سیزیف باید دوباره این کار را انجام دهد.کامو میگوید پیروزی وی در آگاهی است.
مقاله شامل ۴ فصل و یک ضمیمهاست.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#706
Posted: 3 Jul 2014 20:32
عاشقانه ها
نويسنده: ويكتور هوگو
مترجم: مهدي دهقان
ناشر: جامي
مروري بر كتاب
برایت آرزو مىکنم که عاشق شوى و اگر هستى ، کسى هم به تو عشق بورزد ، و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ، و پس از تنهاییت نفرت از کسى نیابى ، آرزومندم که اینگونه پیش نیاید.
در زندگی یک مرد ۲ روز ارزش دارد : روزی که با زنی آشنا میشود و روزی که او را به خاک می سپارد.
خوشبخت کسی است که به یکی از دو چیز دسترسی دارد : یا کتاب های خوب یا دوستانی که اهل کتاب باشند.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#707
Posted: 3 Jul 2014 20:38
قصه های بلزباب برای نوه اش
نويسنده: جورج ایوانویچ گورجیف
مترجم: رويا منجم
ناشر: علم
مروري بر كتاب
نقد عینی و بی طرفانه زندگی مردم
نویسنده کتاب ، در سال ۱۸۶۶ م در الکساندروپل در منطقهای در امپراطوری روسيه به دنیا آمد. او در جستوجوی دانش و معرفتی که به امکانات نهان مردم و جایگاهش در عالم بپردازد، سفرهای بسیاری کرد و در سال ۱۹۲۲م نهاد تکامل هماهنگ مردم را در کاخِ «دو پریوه درفونتن بلو ـ آوون» نزدیک پاریس بنیاد گذاشت.
نوشتههای گورجیف سه سلسله دارد که کتاب حاضر سلسلة اول: سه کتاب با نام «نقد عینی و بیطرفانة زندگی مردم» یا «قصههای بلزباب برای نوهاش» است.
او در این کتاب بینش خود را از هدف و مقصود زندگی مردمی در طرح گسترده کیهانشناسی آشکار شدن زندگی در عالم سطوح زندگی به تصویر میکشد و نقدی از خشونت و گمراهی در فرهنگ مردم و نیروی بالقوه تکامل را به نمایش میگذارد....
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 14491
#708
Posted: 8 Jul 2014 18:57
توپ بازی
نویسنده: تبسم غبیشی
توضیحات کتاب:
محور اصلی 13 داستان کوتاه این مجموعه درباره روابط میان انسانهاست که نویسنده با نگاهی اجتماعی آنها را روایت کرده است . راویان داستانهای این کتاب غیر از یکی همگی زنانی هستند که اغلب راوی اولشخصاند . نویسنده در واقع حامل یک سری از تجربیات چند سال اخیر خود را در قالب داستانهایی کوتاه بیان کرده که بیشتر درباره اقشار متفاوتی از آدمهای جامعه امروزی است : « مینا خانم از آن زنهایی نبود که زود بشود فهمید اسمش مینا خانم است و بعد راحت مینا خانم صدایش کرد . از آن زنهایی بود که باید حتماً خانم رئیسی صدایش میکردی و او هم خیلی آرام نگاهت میکرد و میگفت : بفرمایید . و البته اگر طرفش بچهای همسن و سال من بود ، با لبخندی که دندانهای سفید و براقش را بین لبهای قرمزش نشان دهد ، میگفت : جانم ؟ » داستانهای دیگر این مجموعه عبارتند از : « برف ، نامه ، توپ بازی ، اثاثکشی ، پناه ، باد ، و . . . . » گفتنی است داستان « اثاثکشی » از این مجموعه نیز رتبة دوم مسابقه « کلک شبانه » رادیو تهران را از آن خود کرده است .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#709
Posted: 8 Jul 2014 18:59
ارواح مرطوب جنگلی
نویسنده: محسن حکیم معانی
توضیحات کتاب:
مجموعه داستان « ارواح مرطوب جنگلی » شامل سیزده داستان کوتاه است که در فضاهای متنوع و متفاوتی جریان دارد . این داستانها محصول کاری حدوداً پانزده سال نوشتن مداوم است اما اولین مجموعهای است که از این نویسنده منتشر میشود . در برخی از داستانهای این مجموعه با فضایی ذهنی و غریب مواجهایم اما در اغلب داستانها نویسنده رویکردی واقعگرا و ملموستری دارد . داستانهایی نظیر « همیشه سرباز » ، « دیگر نمیخواهم روزنامه بخوانم » ، « اگر صبح راه افتاده بودیم » و یا « ارواح مرطوب جنگلی » : « زمان فقط برای کسی که محاسبهاش میکند ، میگذرد . شاید واقعاً همینطور باشد . حالا که نشستهام و دارم اینها را مینویسم ، زمان آنقدر سریع میگذرد که حس میکنم دارم با سر سقوط میکنم ؛ زمان تنهاترین موجودی است که میشناسم . »
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#710
Posted: 8 Jul 2014 19:13
کسی برای قاطر مرده گریه نمیکند
نویسنده: محمدجواد جزینی
توضیحات کتاب:
کتاب از داستانهای کوتاه « سه راه مرگ » ، « باران به دهانش میبارد » ، « سگ کشی » ، « سرباز و قمقمة خالی » و چند داستان دیگر تشکیل شده است . در « محبوبه » داستان آخر میخوانیم : « محبوبه گفت : میآیی بازی ؟ گفتم : چه بازی ؟ محبوبه گفت : « قایم باشک » . بعد خودش را توی دستهایش قایم کرد و روی تنة سپیدار بلند چشم گذاشت و من قایم شدم . اما هر جا پنهان میشدم ، محبوبه زود پیدایم میکرد . بعد نوبت من شد . چشم گذاشتم روی تنة سپیدار و تا صد شمردم . چشمهایم را که باز کردم محبوبه نبود . همه جای باغ را دنبالش گشتم اما پیدایش نکردم . هنوز هم میگردم . محبوبه سالهاست که قایم شده است . » « آن زن در باران رفت » داستان دیگری است : « زن همان روزی که از شوهر دومش جدا شد ، همین که از پلههای دفترخانه پایین آمد ، یکراست به دیدن مردی رفت که قرار بود با او ازدواج کند . اما مرد سر قرار نیامد . باران میآمد . زن پانزده دقیقه دیگر هم منتظر ماند . اما مرد باز هم نیامد . به همین دلیل زن با شتاب رفت تا از قرار بعدیاش جا نماند . »
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟