ارسالها: 14491
#72
Posted: 10 Feb 2013 11:49
چراغ ها را من خاموش می کنم
نویسنده زویا پیر زاد
"چراغ ها را من خاموش می کنم" اولین رمان زویا پیرزاد است و با استقبال بی نظیری از طرف خوانندگان مواجه شده ، کتاب اولین بار در سال ۱۳۸۰ توسط نشر مرکز چاپ شد و تا حال ۳۸ بار به چاپ رسیده است . متن کتاب ساده ، روان و دلپذیر است و خواننده را تا آخر همراه خود نگاه می دارد.
داستان کتاب حول خانواده ای ارمنی ساکن آبادان می گذرد و داستان از زبان "کلاریس" که مادری است خسته از روزمرگی بیان می شود ، و از هنگامی که خانواده ای جدید همسایه آنها می شوند و کم کم کلاریس به دنبال جدایی از روزمرگی و تکرار دل به مرد همسایه(امیل) که همسرش را از دست داده است می بندد ، ولی می فهمد مرد دل در گرو کس دیگری دارد و او باید بار دیگر همه چیز را حل و فصل کند ، در پایان آرامش دوباره بازگشته و مانند قبل شده ولی نویسنده با بیاد آوردن حرفهایی از امیل در ذهن کلاریس به مخاطب می فهماند چیزی در گذشته و حال تغییر کرده است .
"چراغ ها را من خاموش می کنم" داستانی بسیار جذاب دارد و با خاصیت روان بودن داستان ، مخاطب کاملا با شخصیت اصلی داستان همراه می شود ، با او خوشحال می شود و به فکر فرو می رود .
در نظرم یکی از ویژگی های این کتاب نزدیکی آن به زندگی روزمره ی زنان و مادران ایرانی و توانایی همزاد پنداری مخاطب با شخصیت اصلی داستان است .
"چراغ ها را من خاموش می کنم" دومین کتاب زویا پیرزاد به زبان آلمانی هم ترجمه شده ، این کتاب پس از آثار " مثل همه عصرها"، "طعم گس خرمالو" و "یک روز مانده به عید پاک" (که به فاصله سال های ۷۰ تا ۸۰ منتشر شد) و بعدها در مجموعه ی "سه کتاب " به چاپ رسید است و پیرزاد پس از آن دومین رمان خود به نام " عادت می کنیم" را به چاپ رساند ، که روایت زندگی سه زن از سه نسل است. زویا پیرزاد دو کتاب هم ترجمه کرده است : " آلیس در سرزمین عجایب" نوشته لوییس کارول و "آوای جهیدن غوک" که مجموعه ای شعرهای ژاپنی است.
موفقترین رمان زویا پیرزاد کتاب "چراغ ها را من خاموش می کنم" است که جوایز بسیاری را دریافت کرده است :
بهترین رمان سال ۱۳۸۰ پکا ( مهرگان ادب)
بهترین رمان سال ۱۳۸۰ بنیاد هوشنگ گلشیری
لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا در سال ۱۳۸۰
بهترین رمان سال ۱۳۸۰ جایزه کتاب سال
مروری بر بخشی از کتاب :
کلیسا را دور زدم . نزدیک جای گروه کر، بغل ارگ قدیمی ، روی دیوار لوح های کوچکی بود که مردم به خاطر بازیافتن سلامتی یا برآورده شدن نیت به کلیسا هدیه کرده بودند . این همه سال ، این همه بار به این کلیسا آمده بودم و هیچ وقت این لوح ها را با دقت نخوانده بودم . بیشتر به ارمنی بود، چند تایی به انگلیسی و سنگ کوچک مرمری که رویش به فارسی نوشته شده بود:
مادر عذرا ، مادر داغدار
به زخم های فرزندت سوگندت دادم و
فرزندم را بازگرداندی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#73
Posted: 10 Feb 2013 12:06
بامزه در فارسی
نویسنده فیروزه دوما (جزایری)
مروري بر كتاب
این کتاب که مجموعه خاطرات فیروزه جزایری دوما را در بر میگیرد ؛ شرح یادهای یك نویسنده ایرانی، از ایران و آمریكا است كه خاطرههایش را با چاشنی طنز درآمیخته و زندگیاش را به زیبایی روایت میكند. نگاه طنزآمیز نویسنده به رویدادها، یادهای شیرین و رویاهایش از ایران و ماجراهای جذابش در آمریكا، این اثر را خواندنی كرده است.
از نظر این مترجم رویارویی دو فرهنگ ایرانی و غربی در این كتاب نمایان میشود. نویسنده هرگز مهر به سرزمین مادریاش را از یاد نبرده و از همین رو با استقبال فراوان غربیها و هممیهنان ایرانیاش روبهرو شده است...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#74
Posted: 10 Feb 2013 12:11
لبخند بی لهجه
نویسنده فیروزه دوما (جزایری)
فیروزه جزایری با همان کتاب اولش «بامزه در فارسی» که اینجا در موطنش با عنوان «عطر سنبل، عطر کاج» چاپ شد، میان علاقهمندان به کتاب و کتابخوانی و بهخصوص آثار طنز، توانست در داخل کشور و بین هموطنانش هم کلی محبوبیت کسب کند. حالا با سری دوم از نوشتههای تا حدودی شخصی این نویسنده خوشذوق و قریحه روبهروییم که گرچه به خودی خود خوب و خواندنیاند،اما آن خوشمزگی و طنازی کتاب قبلیاش را ندارند. با اینحال، «لبخند بیلهجه» هم از جهاتی ارزشمند است و نباید شانس خواندن آن را از دست داد. در این مجموعه، 27 خاطره یا شرح سرگذشت از زندگی شخصی فیروزه جزایری جاخوش کردهاند که البته همه آنها هم طنز نیستند. حتی برخی از آنها روایتگر موقعیتهایی از زندگی رفتار و آداب و کردار ایرانیان در غربت هستند که بسیار تاسفبرانگیزند و هر خواننده ایرانی با خوانش یکی از آنها، دچار شرمساری و سرخوردگی میشود. برای نمونه رجوع کنید به داستانهای «تاسفی دوباره»، «444 روز»، «روتختی قرمز» و «دعوای قبل از کریسمس» در همین کتاب.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#75
Posted: 10 Feb 2013 12:13
خواندن یک صفحه از این کتاب برای آشنایی بیشتر با سبک و نثر آن:
غذای مورد علاقه من
هر نسلی لباس خاص خودشان را دارند؛ مثلاً، یک نسل شلوارهای بلند و پاچه گشاد می پوشند. نسل بعد ترجیح می دهند شلوارهای پاچه تنگ و باریک تا قوزک بپوشند. یک سال پاچه های شلوار را با دقت تو می گذراند و سال بعد آن را ریش ریش می کنند.
لباس عزا هم مانند شلوار از مُد پیروی می کند.
من- البته- از فعل مرگ حرف نمی زنم، چون فقط خداست که درباره مرگ صاحب اختیار است. آنچه از نسلی به نسل بعد تغییر می کند این است، عکس العمل ما نسبت به مرگ چگونه است؟ ما این واقعیت را چگونه برای فرزندانمان توضیح می دهیم؟
شش ساله بودم که مادربزرگ مادری ام درگذشت. ما نمی دانستیم که او مریض است. مادرم از روی خوابی که دیده بود به این مسئله پی برد. مادرم، پدرش را خواب دیده بود که درباره موضوعی ناراحت بود. دیدن این خواب باعث شد که مادرم به پدرش تلفن کند؛ او هم با اکراه آن را تصدیق کرد. در واقع مادربزرگم به خاطر عوارض بیماری دیابت در بیمارستان بستری بود. من و مادرم از آبادان به تهران پرواز کردیم. دو روز بعد مادربزرگم در گذشت.
بنابر رسم و سنتی که در آن زمان بود، هیچ کس از مرگ او من را با خبر نکرد. می دانستم موضوع بدی پیش آمده است. چون بچه ها متوجه آنچه والدینشان سعی می کنند پنهان کنند، می شوند. اما نمی دانستم که ماهیت مرگ چیست و کسی نبود تا داوطلبانه اطلاعاتی را به من دهد. روز تشییع من را به منزل فرح، همسر پسر دایی ام، محمود بردند. فرح فارغ التحصیل رشته شیمی بود. آنها یکدیگر را در دانشگاه دیده بودند. چند ماهی بود که از ازدواجشان می گذشت.
من او را برای چند لحظه در مراسم ازدواجشان، قبل از آنکه به خواب بروم، دیده بودم. هرچند من خیلی چیزها از او شنیده بودم؛ چون ورود هر فرد تازه وارد به فامیل ما برابر بود با برپایی یک مراسم عصرانه همراه با ساعتها غیبت و شایعه و نظریه پردازی و تجزیه و تحلیل عمیقی که به دنبال داشت.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#76
Posted: 10 Feb 2013 12:35
کتاب علائم حیاتی یک زن
نویسندگان فرزانه کرم پور لادن نیک نام و مهناز رونقی
رمان" علائم حیاتی یک زن" از آن "دست" آثاری است که می توان با اطمینان گفت که "دست" ندارد! تا بشود گفت از آن دست آثار. درست همان طور که نیاز ندارد خوانده شود تا گفته شود "متفاوت" است. یعنی لازم نیست آن را بخوانی و بعد بگویی فرق می کند با آثار دیگر . خواندنش هم نیاز به تبلیغ و تشویق ندارد. کافی است آدم نگاهش به جلد کتاب بیافتد و نام سه نویسنده را پای آن ببیند. . . حافظه ام یاد نمی آورد چنین تجربه ای را. که یک رمان را چند نفر نوشته باشند. . . ایده اش تازه نیست. تجربه و اجرایش چرا. شاید خیلی ها فکرش را کرده و تصمیم اش را گرفته باشند. اما تا کنون کسی سراغ ندارد چنین تجربه و جسارتی را. جسارت و شهامتی که علاوه بر نویسندگان آن (که سه زن شناخته شده ی ادبیات داستانی اند) در ناشر این اثر هم وجود داشته است که کتاب را چاپ نموده.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#77
Posted: 10 Feb 2013 12:50
شروع یک زن
نویسنده فریبا کلهر
داستان « شروع يك زن » دغدغه هاي زني به نام پروين است كه در آستانه جدا شدن از همسرش پس از چند سال به ايران برگشته و همكلاسي دوران دانشجويي اش « بهرام » را پيدا ميكند . بهرام نسبت به همه چيز و همه كس احساسي نوستالژيك دارد . داستان در چند فصل به هم پيوسته روايت ميشود . « بهرام را از سال 65 مي شناختم . يكي از سه پسر گرايش كودكان استثنايي دانشكده علوم تربيتي بود . آدم عجيبي بود . مردي بود كه احساس خوبي نسبت به خودش ، همسرش ، دوستانش و حتي موبايل و ماشينش داشت . عامل موفقيتش هم همين احساس مثبت دائمي بود . » پروين بعد از اينكه از كانادا به ايران مي آيد هنگام جستجوي بهرام بطور اتفاقي برايش پيامكي ميفرستد كه زمينه آشنايي و ديدار مجدد اين دو فراهم ميشود . خاطرات دانشگاه ، دانشكده ، همكلاسي ها و دغدغه هاي فمينيستي آنها ، پروين را بر سر دو راهي قرار ميدهد : « تا چند سال بعد بهرام را نديدم . اما يكي دو بار تلفني با هم حرف زديم و من فهميدم يك پسر و يك دختر دارد . وضعيت مالي اش هم خيلي خوب شده بود . البته كه او حرفي از وضعيت مالي اش نزد اما از صدايش ميشد فهميد اوضاعش چطور است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#78
Posted: 10 Feb 2013 13:06
کتاب شوهر عزیز من
فریبا کلهر
رمان «شوهر شخصیت اصلی داستان زنی است که در نخستین فصل رمان با ترور همسر خود که استاد اخراجی دانشگاه است، مواجه میشود و پس از آن داستان به شرح تغییر ایدئولوژیها و نگرش این فرد در طول سالهای پس از دهه 60 میپردازد.
در بخشی از این رمان میخوانیم: از موقعی که بیکار شده است، نه ورقهای هست که تصحیح کند، نه دانشجویی که استاد راهنمای پایننامهاش باشد. کاری ندارد؛ جز مصاحبه کردن با روزنامهها و مجلههایی که میخواهند بدانند چرا از دانشگاه اخراج شده، آیا اخراجش به مصاحبه با بیبیسی ربط داشته یا به تغییرات ملموسی که در دیدگاههای سیاسیاش به وجود آورده است. این روزها بیشتر وقت کوروش توی پارک گفتگو میگذرد. آنجا راحتتر است. دست و پای من را هم نمیبندد. مردی که صبح تا شب توی خانه باشد، ایرادگیر میشود. این حرف کوروش است؛ وگرنه من که از بودن و دیدن کوروش شکایتی ندارم.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#79
Posted: 10 Feb 2013 16:40
کتاب من چه گوارا هستم
نویسنده گلی ترقی
گلی ترقی (تهران، 1318) از نویسندگانی است که در نیمه دوم دهه 1340 شروع به انتشار داستان های خود کرد و همراه سیمین دانشور، غزاله علیزاده، مهشید امیرشاهی و شهرنوش پارسی پور جریان داستان نویسی زنان را پدید آورد.
از همان موقع که مجموعه من چه گوارا هستم(1348) را چاپ کرد، شخصیت ادبی اش شکل گرفته بود. نویسنده ای نوگرا و مسلط به زبان و عناصر داستان بود و می کوشیدآشوب زمانه را از ورای ذهنیت بحران زده شخصیت هایی بازتاب دهد که گرفتار وضعیتی به بن بست رسیده و بی گریزگاه، در جستجوی روزنی به رهایی، دست و پا می زنند آنان در رؤیای رهایی از وضعیتی ناخواسته اند، اما قادر به تصمصم گیری برای تغییر وضع خود نیستند.
ترقی در 1358 به فرانسه مهاجرت کرد. در آنجا داستان هایی نوشت که یا ریشه در خاطرات غربتناک دوره کودکی دارند و یا تصویری از دشواری های زندگی در غربت و سرگردانی های روحی مهاجران اند. خاطره های پراکنده (1372) و دو دنیا (1381)
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#80
Posted: 10 Feb 2013 16:48
کتاب خواب زمستانی
نویسنده گلی ترقی
خواب زمستانی اولین رمان گلی ترقی هست که دفعات زیادی هم تجدید چاپ شده . رمان در مورد پیرمردی است که تنها مانده و به روزهای قدیم و دوستان نزدیکش فکر می کند . آنها در جوانی 7 نفر دوست صمیمی بوده اند و به مرور از هم دور افتاده اند . پیرمرد اکنون تکه هایی از سرنوشت هر یک را به یاد می آورد . آقای هاشمی نقاش و همسر ریزه میزه اش شیرین . آقای انوری و مهدوی که همیشه باهمند تا زمانی که طلعت خانم وارد زندگی مهدوی می شود . آقای جلیلی که دچار جنون می شود . آقای حیدری که به نوعی سردسته است و در اثر حصبه فوت می کند . عزیزی که فرزندش در خارج ازدواج می کند و او را چشم به راه می گذارد و احمدی راوی . خوب این شد هفت تا ولی یک عسکری هم هست که مادر مریضی داره گمونم 7 تا از زمان کودکی بودند و حیدری بعد بهشون اضافه می شه !
قسمت های زیبایی از کتاب
عزیزی یک روز پرسید :می خوای از سر شروع کنی ؟
دیدم نه ، واقعا نه . از سر شروع کنم که چه شود ؟که چه کار کنم ؟ مگر این که بدانم راه دیگری هم هست ، که می دونم نیست . اقلا برای من نیست . اگر هزار بار دیگر شروع کنم باز به همین جا می رسم .
آدمیزاد فراموشکاره . وقتی درد داره ، قیل و داد می کنه ، داد می کشه و بعد یادش می ره . درد که همیشه درد نمی مونه . یا درمون می شه یا آدم بهش انس می گیره .
آدم یه خرده می ده یه خرده می گیره . یه کم موافقه یه کم مخالف . یه خرده هست یه خرده نیست . زندگی یه جور معامله است .
چه غریب است انتظار چیزی را نکشیدن ، هیچ چیز . دنیا خالی خالی شده ، از مکان ، از زمان ، از من .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟