ادامه ی ۱۱تا ۲۲ :قرار شد اون سال را خانه درس بخانم و اخر ترم امتحان بدهم.میلاد ۴ روز مرخصی بود منو میبرد میگردوند عین بابا کاراش عین پدرم بود باهام خیلی حرف زد مثل یک روانشناس....میدونم سخت بوده اما من چی بگم اگه برا تو سخت بوده واسه منم بوده و خلاصه از این حرفامیلاد یه سوال بیربطچیه داداشی بپرستو دوست دختر نداری؟چی میگی بابا حالت بده من همش سرکارمپس بدت نمیاد یکی داشته باشیتا حالا بهش فکر نکردم و نمیخام هم که فکر کنمچرا؟؟؟؟نه وقتشو دارم نه حوصلشو وووووووووووول کن واسه چی پرسیدیخیلی رک گفتم......من خیلی به داشتن یه دوست پسر فکر میکنم......چی دستت درد نکنه مخالفت نمیکنم اما با یه اشناواقعا مخالف نیستیبا اشنا باشه نه همه به یه غیر هم جنس نیاز دارنخب حااااااااااااااااااااااااااااااالاحالا چی؟دوستی داری که؟؟؟؟عجب بچه پررویی هستی تو دیگهاااااااااااااااااااااا میلاداااااااااااااا و کوفت(با لبخند)بچه پر روساکت شدمیکی از دوستای صمیم هست پسر خیلی خوبیه اسمش ارمینهبق سه فاز از کلم پریدچ چ چ چه اسم قشنگیاره اسم قشنگیه بابا مامان نداره مادرش مرده و باباشم ول کردهدیگه جاییرو ندیدم............................انگار که هم صبری که من داشتم پوشالی بود و هم غیرت میلاد............میلاد خیلی خیلی به ارمین اعتماد داشت و درضمن فکر میکرد چون میونه اونو زیر کنترل بگیره و درضمن چون فکر میکرد یه پسره رنج کشیده هیچ وقت دست به کار خطا نمیزنه ترجیح داد کسی رو که به عنوان دوسست خواهرش انتخاب میکنه ارمین باشه و لی تو همین حرف زدنا بودیم که یهو یهو متوجه شدم خیلی وقته تو کما هستم یهو میلاد دستشو جلوی صورتم تکان داد و گفت..-اوووووووووووووووووو کجایی-چ چ چ ی چی؟هیچ جا هیج جا همین جام-نه این جا نبودی خب حالا بالخره چیکار کنم-چیو چیکار کنی؟-ای بابا شوت نزن با ارمین حرف بزنم؟- نه نه نه ن هن ه ن ه نه ن ه نه نه نهن نگی بهشا بیخیال این جریان شو-چرا اخه؟-میدونی الان که فکر میکنم میبینم نه خیلی از این کارا خوشم میاد نه امادگیشو دارم-حقا که خواهر خودمی..باشه هر طور که تو بخوای ولی یادت باشه هر کاری که خواستی بکنی منو در جریان بذار باشه-باشه باشه داداشیخیالم راحت شد یه نفس راحت کشیدم هههههههههههههههههههههههههههههههههههوم اخیش داشتم خفه میشدم.............یادم افتاد که وقتی مرخصی های میلاد تموم شد و رفت سر کار باید برم و با ارمین حالا به هر دلیلی بهم بزنمشک داشتم ........ادامه دارد
ادامه ی ۱۱تا۲۲ :شک داشتم................. نمیدونستم که ارمین منو میشناسه یا نه اخه ما خیلی بهم شبیه بودیم صورت منو میلاد با این که از دو جنس مخالف بودیم شبیه هم بود و اون موقع ها به هر دومون میگفتن خوشگل............بالاخره میلاد رفت سر کار و من قرار بعدی رو با ارمین گذاشتماول که منو دید کلی دعوام کرد و گفت خیلی ادم ضعیفی هستی منم بد بختی کشیدم و از این حرفا که اصلا دوست ندارم نصیحتاشو تعریف کنم...........کم کم کپنم داشت پر میشد بسه دیگه کی بتو گفته حق داری منو نصیحت کنی اصلا دیگه نمیخوام ببینمت-چی تو لسوزی نمیفهمی چیهدلت از جای دیگه پره سر من خالی میکنی اره؟؟؟؟؟شایدم ادم بهتر پیدا کردی هاااااااان؟-به تو ربطی نداره دیگه نمیخوام ببینمت-یه دلیل منطقی برام بیار پس لااقل-دلیل چی بگم من خوشم نمیاد همه ی دلیلامو بگم- این یه بار همین یه بار(من به اون نگفته بودم اسم داداشم چیه و چند سالشه یکم برای اوردن دلیل فکر کردم و گفتم)-مشکل داداشمه اون بدش میاد کتکم میزنه-خیلی دروغ گویی خیلی میلاد اصلا دست بزن نداره-پس درست حدس زدم از اون اول منو میشناختی اره؟-فکر کردی فقط خودت بازیگر ماهری هستی؟از این حرفا بگذریم من تورو دوست دارم و از دستت نمیدم مطمئنم میلاد هم نمیدونه که تو با من دوستی که بخواد دست روت بلند کنه درسته؟-نه چرا میدونه خوبم میدونه-خیله خب اگه میدونه من امشب باهاش حرف میزنمقلبم ریخت-نه نه نه نه یه دقیقه وایسا نه نه به خدا نمیدونه تو رو خدا بهش نگو نگیا باشه بذار با یه خاطره ی خوش از هم جداشیم باشه؟-جداشیم واسه چی جداشیم برای چی جداشیم من امروز با میلاد حرف میزنم-نه باشه باهات بهم نمیزنم مگه نمیگی منو دوست داری پس بهش نگو-اگه از پیشم نری من که کرم ندارم عزیز دلم من اصلا ادم کرمویی نیستم باشه بهش نمیگماونروز به هر بدبختی بود تموم شد و من با خودم مدام در این فکر بودم که همه چیو به میلاد بگم که خدایی نکرده نخواد ازم باج بگیرهعزمم رو جذب کردم که به میلاد بگم اون خسته و کوفته اومد خونه و خودشو رو ندلی پرت کرد و ازم با یه صدای خسته ی مهربون یه لیوان چای خواست -بفرمایید-مرسی بشین ببینم امروز درس خوندی یا نه-چی؟اره خوندم-باشه امشب حال ندارم فردا ازت میپرسم-هر چی ت و بگی-خب؟؟؟؟؟؟؟؟؟-خب چی داداشی-چشمات میگه یه چیزی میخوای بگی-کی من ؟نه نه بابا-چرا-نه نه به خدا-واااااااااااااااااای مهناز امروز فهمیدمیکی از خواهرا ی یکی از دوستا بهش تجاوز شده بود البته کرم از خوود دختره بوده ها ولی این دوست من اینقدر خواهرشو زده بود که روانه ی بیمارستان شده بود مامانباباشم فهمیده بودن من خیلی نگرانتوام تو که تنهایی از خونه بیرون نمیری-چ چ چ چ ی نه بابا برادرش خیلی زده بودش؟-میخواستی چیکار کنه اگر دختره با یه پسر دوست میشد دوست من حالشو جا اورده بود دیگه چه برسه به این که..........بابا این چه سوالاییهاگر میخواستم حرفمو بزنم هم دیگه نمیتونستم ته گلوم غم نشسته بود بچه بودم محبتشو گداییمیکردم نمیخواستم دستش روم بلند شه نمیخواستم بد اخلاق بشه بیخیال شدم ولی کاااااااااااااااااش بهش گفته بودم ای کاش.........................ادامه دارد
ادامه فصل ۱۱تا۲۲ :نزدیک اسفند ماه بود که یه روز ارمین گفت ۳ روزه دیگه تولدمه-اااااااااااااااااااااا تولدت از همین حالا مبارک-نه خیر جنابالی خونه ما دعوتین................................. -احمقیااااااااااااااااااا بد جورم احمقی خدا رو شکر اون قدر بچه نیستم که پاشم بیام تولد..........بچه پررو-چته درست حرف بزن تو هنوز یه ذره هم به من اعتماد نداری بی معرفت-نه ندارم-تو اخر هفته میلاد رو میپیچونی میای تولد-نه اصلا همین امشب همه چیو بهش میگم از شر تو هم راحت میشم-مگه میتونی...............اگه میخواستی بگی قبلا گفته بودی.تازه من میلاد رو میشناسم بفهمه سرت بریدس عزیزم-اصلا هم این طوری نیست-خودتم میدونی که این طوریه بفهمه سرت رفته پس پنجشنبه میبینمت بهم اعتماد کن عزیز دلماینو گفت و رفت.........................و دل من هم از جا کنده شدروز بدی بود بار ها و بار ها با خودم کلنجار رفته بودم میخواستم به میلاد بگم اما اما حرفای اون احمق حسابی ترسونده بود منو................................من خودم به این نتیجه رسیده بودم که باید همه چیو به داداشم بگم حتی اگه بهترین تنبیه رو برام درنظر میگرفت اما اما حرفای ارمین حرفای ارمین منو حسابی ترسوند تو فکر و خیالام به این فکر میکردم کههر چی باشه ارمین یه پسره و با میلاد خیلی دوسته پس خوب میدونه که پسرا خصوصا داداش من چهاخلاق هایی دارند..........وتازه فکر میکردم که میلاد خیلی خیلی به ارمین اعتماد داشته که میخواسته منو با اون دوست کنه پس نتیجه گرفتم که قرار نیست ارمین دست از پا خطا کنه و با خودم هم فکر کردم که بهتره چیزی به میلاد نگمچهارشنبه شد رفتم مدرسه و قضیرو با پریناز در میان گذاشتم .پر پر بهم گفت که باهام میاد بعد ازم پرسید که کادو چی خریدم و چه قدر پول دارم منم همه ی سوالاتش رو با دقت جواب دادم بعد از مدرسهبا پریناز رفتم بیرون و یه ادکلان ارزون قیمت اما با بوی خیلی خیلی خوب واسه ارمین خریدم پریناز بعد از خرید اومد خونمون و من از تلفن خونه با ارمین تماس گرفتم و بهش گفتم که روز تولد یه مهمون با خودم میارم ارمین پشت تلفن گفت٬ کی عزیزم- یکی از دوستام خیلی دختر با حالیه-باشه عیبی نداره عزیزم-ارمین چندتا از دوستات تو مهمونین؟-چهار ۵ تا با دوست دختراشون.............-باشه کاری نداری-نه دارم واسه دیدنت لحظه شماری میکنم- منم ..............بای بای-بایادامه دارد
ادامه فصل ۱۱تا۲۲:بعد از تلفن همه چیو برا پری گفتم اونم گفت که ممکنه به اسم تولد بکشتت خونه خالی پس بایدچشمو گوشمو نو خوب باز کنیم و من هم قبول کردم و بهش گفتم-واسه همینه که دارم یه ادم با تجربرو با خودم میبرمو اونم در جواب فقط یه لبخند بهم تحویل داد اینجورییکی دوساعت بعد پر پر رفت وقتی میلاد اومد بهش گفتم امروز وصلم خیلی سر رفت رفتم از ناظمموناجازه گرفتم رفتم سر کلاس و دوستامو دیدم.......خوب کاری کردی........نمیگم بهت همیشه برو چون میدونم برات سخته خب حالا تو این درسایی که خودت خوندی اشکالی نداری که بتونم کمکت کنم؟؟؟؟؟چرا....رفتم کتاب ریضیمو اوردم و اون برام با حوصله اشکالاتم رو توضیح داد اما کی بود که گوش کنه من همش داشتم به فردا فکر میکردم به پنج شنبه و فقط سرم به علامت این که فهمیدم بیخودی تکون میدادم حرفاش تموم شد پرسید- فهمیدی؟- چی چی ؟؟اره اره دستت درد نکنه- حسم بهم میگه یه چیزی میخوای بهم بگی-چی نه حست اشتباه میکنه............خدا کنههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههکااااااااااااااااااااااااااااشکی بهش گفته بودم کاشکییییییییییییییییییی پنجشنبه از راه رسید روز لعنتی........................میلاد رفت سر کارپریناز هم اون روز از مدرسه اومد خونه ی مامیلاد اون روز ساعت ۹ شب میومد خونه........ساعت ۲ زنگ در خونه به صدا در اومد پشت در پریناز بود ایفونو برداشتم و گفتم بیا بالااومد بالا یه من ارایش کرده بودم قرار بود از ساعت سه و نیم برم تا هشت و نیمپریناز اومد بالا و اونم ارایش کردم ولباساشو پوشید نمیدونم چجوری از دست داداشاش در رفته بود ولی اومده بودرفتیم تولدوقتی میخواستم زنگ درو بزنم تمام وجودم میلرزید میترسیدم....اما زنگ در رو زدیم و عین دو تا خانم رفتیم بالا ارمین راست گفته بود چند تا از دوستاش بالا بودن ودوست دختراشون رو هم اورده بودن از در که رفتم تو ارمین بد جور تحویلم گرفت اونقدر که همه دوستاش صداشون در اومد هر ثانیه مثل سال میگذشت......................بعد از کیک و میوه و خلاصه رقص و ماچو بوسه ساعت ۸ شد پریناز رفت دو تا دیگه از مهمونا مونده بودن اومدم برم خونه که ارمین گفت کجا ساعت ۸ و نیم نیست بعدم دو تا دوست دیگش رفتن قلبم داشت از دهنم در میومدمدام ازم میپرسید چته دیدی نخوردمتبسه دیگه من باید برم نه نه نه صبر کن یکی هست که میخواد تو رو ببینه......از جلوی در برو کنار گم شو برو کناو همون موقع زنگ در به صدا در اومدسکته کردم جلومو گرفته بود دستشو گذاشته بود جلوی دهنم که حرف نزنم که داد نزنمزنگ در بالا به صدا در اومد دستش رو از جلو ی دهنم برداشت باخودم گفتم که فاتحم خوندس هم دست اورده برای خودش تو همین فکرا بودم که میلاد اووومد تو و شتلق خوابوند تو گوشم از درد افتادم زمین ودیگه بلند نشدددددددددددددددددم ولی تو حس و حال بیهوشی خیالم راحت شد که هنوز سالمم حتیاگه یه کتک مفصل بخورم و بیهوش افتادم روی زمینقطره های اب صورت داغمو نوازش کردن چشمامو که باز کردم سرم تو دستای میلاد بود و ارمین رو صورتم اب میریخت ساعت ۹ بودادامه دارد
ادامه ی فصل ۱۱ تا۲۲:آ=میلاد چشماشو باز کردم=اره دارم میبینم بلد شو پاشو خودتو به موش مردگی نزن پاشو لاشتو جمع کن بریم خونه پاشو هوی با توام گل له نمیکنمااااااااااااااااا هوووووووووووووویبلند شدم گیج گیج وقتی داشت میرفت بیرون به ارمین گفتبه خاطر زحمتای این چند وقته ازت ممنونم تو مثل برادرمی اووووووووووووون موقع نفهمیدم چی میگه وفقط خودمو واسه یه کتک حسابی اماده کردم تو را ه هی دستمو میکشید و با صدای بلند میگفت بیا بیا دیگه حیف من که به خاطر تو درسمو ول کردم کار میکنم فکر میکنی اون قدر احمقم که اگه خودم تا ۹سر کارم کسی رو نذارم که مراقب تو باشه ارههههههههههه ارههههههههههههههه بدبخت بیچارهاگه ارمین ادم من نبود چی؟ممیدونی دخلت تا حالا اومده بود بد بخت ارررررررررررررره؟؟؟؟گم شو برسیم خونه پدرتو درمیارمو من فقط خوشحال بودم و سکوت کرده بودمرسیدیم خونه دستمو گرفت و از راه پله ها کشون کشون بردم بالا در خونه رو باز کرد و کنار در وایسادبرو توووو گفتم بررررررررررررو تورفتم تو خونه.......................اومد تو و درو قفل کردگم شو تو اتاق من دددددددددد میگم برو تو اتاق منقدم هام اروم بوداومد جلوم وایساد......فکر نمیکردی مچت رو بگیرم نه نه؟جواب بده با خر حرف نمیزنم که لال شدی هههههههههووووووین ن ن ه لال نیستم تنهابودم خب تنهایی بد دردیهتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتق زد تو صورتم دهنم خون اومداین اولی واسه این بود که بدونی کارت اشتباه بودهتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتق اشکام سرا زیر شده بوداین دومی واسه اینه که بفهمی منو نمیتونی بپیچونی.منو نمیتونی دور بزنی به من نمیتونی دروغ بگیو سومی دیگه سیلی نبود......لگد بود زد تو شکمم اما نه خیلی محکم افتادم رو زمین اومد بالاسرم کهدومی رو هم بزنه که افتادم به دست و پاش ستشو گرفتم و بوسیدم تو رو خدا تو رو خدا اشتباه کردم به خدا میخواستم بهت بگم نزن خواهش کردم تو رو خدا نزن باشه ؟وایساده بود و نگام میکرد انگار التماس کردن ها مو نمیدیدانگگگگگگگگگگگگگگگگگگار هیچی نمیفهمید هیچیهیچی........ادامه دارد
ادامه ی فصل های ۱۱تا۲۲ :به حرفام ادامه میدادم وایساده بود و سکوت کرده بود اما انگار بغض گلوشو فشار میداد و من التماسانه ادامه میدادم....بچگی کردمتو به بزرگی خودت بخش به خدا دیگه دنبال این کارا نمیرم تو رو خدا منو میبخشی جوابموبده برام خیلی مهمه مو میبخشی؟گریه میکردم و التماسبهم گفت=پاشو وایسا بجنب پاشو وایساهق هق کنان بلند شدم وایسادم ب ب ب ب بلهدستشو به علامت تاکید اورد بالا و ادامه دادفقط همین یه بار ...فقط همین یه بار از پیش کارت گذشتم همین یه بار میخواستم تا صبح عین سگبزنمت یه جوری که دیگه جرات نکنی اسم پسر به زبونت بیاری ولی چون التماس کردی و چون قسمخوردی بخشیدمت به همون خدایی که اون بالاست قسم اگر یک بار دیگهفقط یک بار دیگه خطایی ازتسر بزنه به ارواح خاک بابا به جون خودت که از همه برام عزیز تری زندت نمیذارم فهمیدی؟؟؟باا تو ام وقتی ازت سوال میپرسم جواب منو بده فهمیدی یا نه؟اره داداش به خدا فهمیدم به جون خودت دفعه ی اخرم بودخوبه حالا برو بخوابو اون شب بعد از سه شبانه روز بادرد اما با ارامش خوابیدم و هنوز صدای سیلیش تو گوشمه هنوز صبح شد............جمعه بود رفتم تو اتاقش که صداش کنم بریم به مامان سر بزنیم ولی رفته بود اونجا بود که فهمیدم خیلی از دستم ناراحته یعنی خیلی خیلی ناراحته...........میدونید اون موقع پشیمون شدم که چرا بهش التماس کردم که کتکم نزنه برای یه لحظه تو اون عالمبچگیام فکر کردم که اگر اونقدر که دلش میخواست کتکم میزد و بدن ضعیفم رو میدید دلش میسوخت ولاقل مهرش رو از من تنها دور نمیکرد چند روزی گذشت و من اصلا از خونه بیرون نرفتم گونه ی چپم بهخاطر این که انگشتر دستش بود کبود شده بود بهش سلام میکردم جوابمو نمیداد غذا درست میکردمنمیخورد باهاش حرف میزدم ازش سوال میپرسیدم جوابمو نمیداد حتی نگاهم هم نمیکرد..هر بار که یه رفتار این جوری ازش میدیدم بغض گلومو فشار میداد ...........ادامه دارد
ادامه ی فصول ۱۱تا۲۲ :یه روز که باهاش حرف زدم داشت تلویزیونمیدید......گفتم-میلاد داداشی فردا شام چی میخوری-سکوت نگاهش به تلویزیون بودتلویزیونو خاموش کردم و جلوش وایسادم بعد از ۵ روز باهام حرف زد گم شو کناربالا خره باهام حرف زدی نامرد تو که گفتی منو بخشیدی چرا حرف نمیزنیتو جای حرفی هم گذاشتی دخختره ی ج.......درست حرف بزن احمق اگه منو دوست نداری و از کارام ناراحتی چرا اون موقع که داشتم خودمو میکشدم جلومو نمیگرفتی.و زدم زیر گریهبغض گلوشو فشار دادیک بار دیگه ا ز این حرفا بزنی سرت را بر باد دادی فهمیدیفکر کردی من از تو میترسم اره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟عین دیوونه ها داد میزدم خودکشی خودکشی خودمو میکشم از شر تو راحت میشم.اومد جلو و چنگ زد تو موهاام و چسبوندم به دیوار داشتم خفه میشدم مدام از کتف راستم نیشگون میگرفت و من جیغ و داد میکردم نگیر ای ای ایبگو دیگه از این حرفا نیمیزنم بگو غلط کردم(البته این رکتش بیشتر شوخی بود چون همین طوری که از بدنم نیشگون میگرفت جفتمون میخندیدیم)بدو با تو امنمیگم ولم کن دستم درد گرفت اینه تا نگی که ولت نمیکنم جوجه زورت به من نمیرسه نه ؟؟؟؟؟؟؟؟ممکنه زورم نرسه ولی طاقتم بیشتر ه ولم کن دیگه دیووونهپس طاقت بیار چون ولت نمیکنمخیلی خب باشه ببخشد ولم کن دیگهاخیش خیلی نامردی این دیوونه بازی ها چیه ای دستم بابا دستم درد گرفت خبحقت بود بچه پر روحالا اشتی دیگهکی یه همچین زری زد؟اااااااا خندیدی دیگهباشه ولی کارت خیلی ..........اعصابم خیلی از دستت خورد بودمنم صورتم از دستت داغون شد............ادامه دارد
ادامه ی ۱۱تا۲۲ :نمیگم ببخشید چون احساس میکنم اون دو تا سیلی اون روز حقت بوده ............حالا خیلی دردت گرفت؟؟؟بیا جلو ببینم صورتت رو........رفتم جلو اما از خجالت سرمو انداختم پایینبگیر بالا سرت رو ببینم(دستشو زد زیر چونم و سرمو بالا اورد)یکم جای کبودیش مونده هنوز........اره انگاری(با انگشت اشارش اروم رو ی کبودیمو لمس کرد)اااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییییییببخشید دردت گرفت؟بابا تو با اون انگشتر لعنتی زدی تو صورتم خب بعدم کتک خوردنم مهم نبود چرا با این که کتکم زدی تا ۵ روز منو زجر دادی نمیگی من دختر دلم میشکنه؟نمیگی من بجز تو کسی رو ندارممن خودمم این مدت دلم خون بود ولی به خدا برات لازم بود به جون میلاد برات لازم بود ببین تو ساعت های زیادی رو تنهایی من پسرم و هم جنس های خودمو خوب میشناسم همه ی پسرا اول به اسمدوستی و قربونت برم و فدت شم جلو میان بعد دخل پ.....ده ناموس مردمو میارن بابا تو کی میخوایبفهمی من اگر کاری میکنم فقط و فقط به خاطر خودته لابد یه چیزی میدونم که این حرفا رو بهت میزنمدیگه ارمینم که فرستادم جلو بهش مطمئن بودم ببین ارمین میتونست بعد از تولد تا قبل از این که من بیام به تو تج...........ز کنه اما نکرد حالا هم دیگه ناراحت نباش اما باید بهت بگم که اطمینانم رو نسبت به تو از دست دادم بدجوری هم از دست دادم سعی کن جبران کنی سعیت رو بکنباشه حتما اما چرا تو در نظر نداری که من یه دختر تنهام و دلم میخواد تنهاییم رو با یکی پر کنم بهتگفتم بریم پییش عمو اینا گفتی نه اونا خودشون گرفتارنگفتم بریم پیش مامانی گففتی نه میخوام رو پای خودم وایسمگفتم کارت رو عوض نکن گفتی درامدش خوب نیستگفتم زود بیا خونه گفتی...............خب بابا منم دخترم میترسم میخوام به یکی تکیه کنم با یکی حرفبزنم به خدا دیوونه شدممیخوای بگی من هر کاری میکنم به خاطر خودمه بابا چرا نمیفهمی من به خاط ر تو زندم تو نباشی مننمیتونم نفس بکشم بفهم این رو تو رو خدا.اه چرا فکر میکنی من به خاطر خودم جون می کنم هان دلعنتی اگر تو نبودی و خدایی نکرده خدایی نکرده تو اون تصادف یه بلایی به سرت اومده بود فکر میکردی من تو این دنیا میموندم نه خانم خودمو میکشتم و خلاص واسه همینه که جونم به جونت بستس و اگه یه کار خطایی ازت سر بزنه مطمئن باش بد ترین تنبیه هارو برات در نظر میگیرم برای این که جایی نری و کاری نکنی که خدایی نکرده بلایی سرت بیاد اینو مطمئن باش..............حالا هم دیگه بسه به اندازه ی کافی در باره ی اون چیزایی که باید حرف میزدیم صحبت کردیم تو هم ازاین به بعد میمونی تو خونه اگر هم خواستی خون ی دوستات بری ن باید طرفو بشناسم اهان نیست که شما وقت میکنی بیای دنبال من که دوستامو ببینی؟حالا ول کن مامان خوب بود؟؟؟هااااااااااااااااااااااان؟ار ه ااااره خوب بوددروغ میگی تابلو یمشی پس چرا صدات میلرزه اگه راست می گی هاانبابا گفتم که خوبه مثل همیشهبگو به جون منازبه جون میلاد خوبهبگو بجون مهنازاه گیر نده خوبه دیگهبگو به ارواح خاک بابادهنت رو ببند میگم خوبهپس خوب نیست به جون مهناز بهم دروغ بگی من میدونم و توخیله خب بابا حالش بده بیمارستان بستریهاحمق چرا به من نگفتی پس(به سمت اتاق دویدم و کتم رو از رو ی چوب لباسی برداشتم تا بپوشم)کجا داری میریمیخوام ببینمش همین الاننمیشه الان من هیج جا نمیبرمت خیله خب خودم میرمجلوی در ایستاد و دستشو جلوی اون گذاشتهیج ج ا نمیریگم شو کناررررررررررررببین من میدونم الان ناراحتی ولی من چی بگم که به خاطر تو از دیروز تا حالا خم به ابرو نیاوردم الان هر جا هم بری نمیذارن مامان رو ببینی......پس اروم باشچرا؟بابا مامان حالش خیلی بد تر از ایناس سی سیو بستريهادامه دارد
ادامه ی ۱۱تا۲۲ :دنیا روی سرم خراب شد درسته که حال ندار بود اما بودنش به من حس زندگی و دل گرمی میداد من به شفا گرفتنش امید وار بودم ولی انگگگگگگگاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارررررررررررررررر ررررررررر. دنیا رو سرم خراب شد.................خراب و ویرانمیلاد خیلی احمقی مامان زنده میمونه؟؟؟سکوت کرده بود و اشک میریخت کل فامیل میدونستن میلاد خیلی بیشتر از سنش مرد میزنه اما نه تا این حد گفت=نمیدونم هر چی خدابخواد توکل به خدامنو نمیبری ببینمش از پشت شیشه التماس کردمدیدن مامان جز این که روحیت رو ضعیف کنه فایده ی دیگه ای نداره یه کاری بهت بگم میکنی؟اگه به حال مامان تاثیر داره چرا که نهمعلومه که تاثیر داره برو جانماز بابا و جانماز مامان و قران هاشون رو بیار با هم برای مامان دعا کنیم دعای بچه یتیم ها میگیرهاینو که گفت ته دلم خالی شد اخه ما چیکار کرده بودیم که باید این همه بدبختی میکشیدیم تو این سن و سال رفتم و جاناز هارو اوردم و پهن کردم میلاد جلو ی من وایساد و من چادرم را سرم کردم داشت قامت میبست که یهو صداش کردممیییییییییلااااااااااااااااد؟چیهسر قنوت چه دعایی برای مامان بکنیم؟؟؟دععا کن مامان حالش خوب بشه لباس عافیت تنش کنه و به ارامش برسه نصف بیماری مامان به خاطر از دست دادن بابا بود و البته اون تصادف لعنتی مامان و بابا عاشقانه همدیگرو دوست داشتن این دعا بهترین دعایی که میشه برای ماممان کردو شروع به نماز خوندن کردیم وقتی به رکعت دوم رسیدیم و قنوت رو شروع کردیم دقیقا عین جمله هاییکه میلاد بهم گفت رو تکرار کردم همو ن موقع صدای زنگ تلفن حواس منو از پیش خدا پرت کرد نمیدونم چرا اما یه لحظه احساس سرمای شدیدی کردم نماز رو خوندیم و تموم شد نشسته بودیم و صلواتمیفرستادیم که تلفن دوباره زنگ زد ته دلم بد جوری لرزید از جام پریدم که تلفن رو بردارم که میلاد پاشد و گفت بشین من برمیدارم و بلند شد و به سمت تلفن رفت احساس ترس همراهم بود پاشدم و باهاش به اتاق رفتم گوشی رو برداشتبله بفرماییدسلام از بیمارستان تماس میگیرمبفرمایید چیزی شدهمتاسفانه باید یه خبر بد بهتون بدمرنگ میلاد برای یه لحظه مثل گچ دیوار شد و من از اون رنگ تا ته داستانو خوندم همون موقع که من توشک و شبهه بودم میلاد روی زمین افتاد و من که فهمیده بودم چی شده اون قدر جیغ و داد کردم که تمام مردم وچه در خونمون جمع شده بودن مادرم هم پر کشید ادمی که بهترین دوست من بود....و من ومن دیگر مثل قطره ای از یک دریا بودم که در کویر افتاده بود و فقط خورشید را میتوانست ببینه چی کار میکردم چیکار میکردم خوب بود من این بار جیغ زیاد زدم ولی یه قطره اشک هم نریختم عوضش میلاد تو کل مراسم تا تونست گریه کرد قبر بابا دو طبقه بود و مامان هم همون جا دفع کردیم از مراسم براتون نمیگم چون جز گریه و اشک و ناله چیزی نبود چهلم گذشتو در تمام این مدت انگار منو میلاد تخمسکوت خورده بودیم برعکس دفعه ی قبلی که میلاد میخواست من رو به هر نحوی از اون حال و هوا در بیاره این بار هیچی نگفت و کاری به کارم نداشت و پا به پا ی من اشک میریخت و اه و ناله می کرد فقط گاهی که رو ی صندلی نشسته بودیم و گریه میکردیم با اون چشمای اشک الودش منو نگاه میکرد و تو موهام دست میکشید...من همیشه عاشق چشمای میلاد بودم چشمای اون درشت و مشکی بود واونقدر مژه هاش مشکی بود که همه فکر میکردن سرمه کشیده چشمای میلاد شبیه چشمای مامانبود و خیره شدن تو چشماش و خیره شدن تو اشک چشماش منو اروم میکرد گاهی همون طور که روی صندلی لم داده بود از رو ندلی بلند میشدم و پایین پاش میشستم و سیر سیر نگاهش میکردم و اروممیشدم اروم اروم مثله ابی که رو ی اتیش ریخته باشن یا مثله فوتی که به یه صورت گر گرفته کرده باشن گاهی تو عالم کوچیکیام عاشق برادرم میشدم اونقدر به چشماش نگاه میکردم که از عشقش لبریزمیشدم و از ته دل میخواستم که بپرم بغلش و ببوسمش اما انگاری تو اون وضعیت هیچ کس جایخودش نبو د و هیچ کس هم حال و هوای خودش رو نداشت هیچکس وما دوباره تنها تر ا ز قبل شدیمو بالاخره چهلم گذشت......دوباره همه چی از اول شروع شد.به میلاد گفتم که امسال حال و حوصله ی درس خوندن ندارم حتی توی خونه اولاش قبول نمیکرد و سرم داد میکشید اما بعد به شرطی که شهریور برم امتحان بدم حرفم رو پذیرفت روز ها به سرعت گذشتند و شب عید شد شب عیذی که وقتی من ومیلاد صدای دودورودودورشو شنیدیم اشک از چشمامون جاری شد اون روز همسایه ا برامون عیدی اورده بودن ماهی پلو و ..................میلاد هم بهم عیدی داد و صورت اشک الودم رو بوسید و عیدو بهم تبریک گفت بعد سعی کرد با حرفاش ارومم کنه نصیحت هایی که بیشتر مادرانه بود تا برادرانه.....از حرفاش نمیگم چون هنوز هم بعد از این همه مدت برایم چیزی جز عذاب ندارد و همواره روحم را ازردهخاطر کرده و بر قلب شکسته ام ترک وارد میسازد.ادامه دارد
ادامه ی ۱۱تا۲۲ :کمی جلو تر میایم انجا که ۳ روز مرخصی عیدانه ی برادرم تموم شد و دوباره با وله باری از خاطره ها تنها شدم از طرفی فکر دوست بازی و پسر بازی رو از سرم بیرون کرده بودم چون داشتن اعتماد میلاد برام مهم بود و از طرفی هم تنهایی و رفت و امد نکردن با بچه های مدرسه و دور شدن از اون ها و این که باید بار سنگین مشکلات رو تنهایی به دوش میکششیدم سخت ازارم میداد و به قلبم که چشمانش را بر روی زندگیی شیرین باز کرده بود نوید بدبختی و سختی میداد .در تمام این مدت ها با خود در این اندیشه بودم که ان هایی که از خانه ل کردند و به سمت خود فروشی و لذت های جنسی رفتند از این زندگی لذت بردند و میبرند یا بد تر در منجلاب فرو رفته اند از خانه بیرون زدم به امید ان که با استشمام هوای بهری دل نیز دوباره جان بگیرد و خزان سرد را به بهار افتابی سپارد و همان طور که میان برگ های سبز درختان پارک قدم میزدم با خود در این اندیشه بودم که چگونه میتوان هر چه مشکل است و بودهاست از یاد برد و جای ان گل مهر و خوش بختی کاشت واقعا چگونه میشد؟و در این افکار بودم که عطری اشنا باز مرا به سوی خود کشید و مشامم را نوازش داد عطر مردانه ای که انگار خوب ان را میشناختم و سلامی که پایانش جز تلخی نبود.....................گر چه صدایش طنین انداز و دلنشین و بر و رویش به نسبت مرد بودنش گل گون بود اما سلام گرگ بی طمع نیست حتی اگر زیبا رو باشد.-سلام( برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم درست فکر کرده م میشناختمش من کنا ر اون ادم رقصیده بودم)-سلام و کوفت گم شو- بذار از راه برسم بعد قر وقمیش بیا من که حرفی نزدم خواستم به حساب اشنایی که با هم داشتیم یه عرض ادبی خدمت این خانوم خوشگله که خوبم بلده بارفیق ما(ارمین)قر بده و اشوه بیاد کرده باشمهمین.....-لازم نیست حالا که عرض ادب کردید زود تر برو حال و حوصله ندارم-باشه ولی یه سوال با ارمین به هم زدی-اررررررررررررررره یا تو برو یا من میرم-من که نمیرم چون پارک مال تو نیست ولی اگه تو بخوای میتونی بری حالا هر جور مایلی..........-هر چه زود تر این کار رو میکنمو کیفم رو روی دوشم گذاشتم و سریع به سمت خونه راه افتادم من محمد رضا رو با دوست دخترش توتولد دیده بودم محمد رضا صدای کلفت و مردونه ای داشت و از صداش بهتر تیپ و ریختش بودچشمای عسلی و لب های زیبا یی که وقتی به اون ها نگاه میکردم سیر نمیشدم و البته گاهی هم وسوسهمیگشتم.......ادامه دارد