انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 1 از 2:  1  2  پسین »

Khastegari ya Entekhab | خواستگاری یا انتخاب


زن

 
خواستگاری یا انتخاب



نویسنده: م. مودب پور
توضیحات:
یک رمان بسیار زیبا و جالب درمورد خواستگاری که قسمتی از متن آن را در زیر می بینید:

"فریبا و شهره واستادن و منتظرن که مترو بیاد. در ضمن دارن با همدیگه صحبت می‌کنن. تو مترو یه عده خانم و آقا هم هستن. البته بیشتر خانم‌ها هستن" فریبا: یه دختر، کالا یا یه چیز فروشی نیس که بذارنش توی یه مغازه و براش مشتری بیاد و اکه پسندیدش، ببره بزاره تو خونش!
مریم: من که از این جرأت آ ندارم به بابا بگم من می‌خوام برم خواستگاری!
فریبا: پس حق انتخاب ما چی می‌شه؟! یعنی ما محکومیم که همیشه انتخاب بشیم؟ حق نداریم خودمون انتخاب کنیم؟!
مریم: آخه چه جوری می‌شه؟! یعنی اگه ما سه تا این رسم و عوض کنیم، دیگه از این به بعد جای اینکه پسرا بیان خواستگاریه دخترا، دخترا می‌رن خواستگاری پسرا؟!
"تو همین موقع فریبا متوجه صحبت دو تا خانم که کنارشون واستادن می‌شه و به مریم و شهره اشاره می‌کنه که اونام گوش کنن"... .
و....
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  ویرایش شده توسط: مدیر   
زن

 
فصل اول


«فریبا و شهره واستادن و منتظرن که مترو بیاد . در ض من دارن با همیدیگه صحبت می

کنن. تو مترو یه عده خانم و آقا هم هستن. البته بیشتر خانما هستن»

فریبا : یه دختر ، کالا یا یه چیز فروشی نیس که بذارنش تو یه مغازه و براش مشتري بیاد

و اگه پسندیدش، ببره بزاره تو خونه ش!

مریم : منکه از این جرات آ ندارم به بابام بگم من می خوام برم خواستگاري!

فریبا : پس حق انتخاب ما چی می شه؟ ! یعنی ما محکومیم که همیشه انتخاب بشیم؟ 1

حق نداریم خودمون انتخاب کنیم؟!

مریم : آخه چه جوري می شه؟ ! یعنی اگه ما سه تا این رسم رو عوض کنیم، دیگه از این

به بعد جاي اینکه پسرا بیان خواستگاریه دخترا، دخترا می رن خواستگاریه پیرا؟!

«تو همین موقع فریبا متوجه صحبت دو تا خانم که کنارشون واستادن می شه و به مریم و

شهره اشاره می کنه که اونام گوش کنن»



یکی از خانمها : تو بمیري مهین، صد تومن صد تومن از خرجی خونه زدم تا پول

آرایشگاه رو گذاشتم کنار ! بجون تو با چه بدبختی از خانمه وقت گرفتم و رفتم پیش ش .

کردم! ترو کفن High Light به مرگ تو سه ساعت تموم زیر دستش جون دادم تا سرمو

کردم اگه دروغ بگم ! همچین خودمو تند رسوندم خونه که نکنه آقا زودتر از من برسه !

خلاصه یه دستی تو صورتم بردم و نشستم با ذوق و شوق تا آقا تشریف بیارن خونه.

«این خانم هر قسمی که به جون دوستش می خوره، قیافه ي دوستش بد می شه و انگار

داره حالش بهم می خوره»

خانم اولی ادامه می ده : تا رسید و رفتم جلوش اما ترو تو گور گذاشتم اگه دروغ بگم،

دریغ از یه نیگاه خشک و خالی!

خانم دومی : وا! خواهر داري چیز تعریف می کنی یا داري مراسم کفن و دفنت منو انجام

می دي؟!

«خانم اولی می خنند و می گه »

اوا خاك تو گورت نکنن! دارم با آب و تاب برات تعریف می کنم!

خانم دومی : حالا چی شده بالاخره؟

خانم اولی : اصلا نفهمید رنگ موهام عوض شده!

خانم دومی : فقط فوق تخصص حال گیري دارن خاك بر سرا!

خانم دومی : بهش گفتم احمد متوجه هیچ تغییري نشدي؟ ! مرتیکه یه نیگاه دور و ورشو

کرد و گفت باز جاي مبلا رو عوض کردي؟ خب کمرت می گیره، می افتی رو دستمون!

خانم دومی : گور به گور شده ها، زن خودشون به این گنده گی رو تو دو قدمی شون نمی

بینن آ! اما اگه از تو کوچه یه ...

«فریبا و دوستاش یه نگاهی یه همیدیگه می کنن و چند قدم می رن اون طرف تر و فریبا

به دوستاش می گه»

اینا سرنوشت انتخاب شده ها و برگزیدگانه ها!

«بعد با عصبانیت به دوستش میگه»

نیگاه کنین! آینده ماهام همینه ها!

«دو تا مرد نزدیک فریبا اینا واس تادن. یکی جوون و یکی عاقله مرد کچل قد کوتاه کوتاه

شاید تا آرنج دست فریبام نیس!

دوتایی دارن با همدیگه حرف می زنن. فریبا اینا متوجه اونا می شن»

پسر جوون : آخه دایی من این دختره رو دوست دارم!

مرد کوتوله : ببین دایی جون، تو یه وقت که نمی خواي مثلا جفت کفش بخر ي، تو اولین

مغازه که رفتی ، می خري؟

پسر جوون : خب نه!

مرد کوتوله : د زن م همینه دیگه ! خودت که موشاله فهمیده اي!

زن گرفتن یه جور خرید کردنه ! خریدي که همیشه کلاه سر مشتري می ره ! حالا حد اقل

بیست تا مغازه رو سر کن توش ، یه دونه رو بپسند و بخر و ببر بذار تو خونه ! آن! آن!

«مرد کوتوله در حال حرف زدن، با دستاشم حرکاتی انجام میده »

مرد کوتوله : اینجوري حد اقل دیگه اونجات کمتر می سوزه!

پسر جوون : یعنی شما می گین دست نیگه دارم؟

مرد کوتوله : آره دایی جون. چیزي که زیاده ، دخرت! صد تا ببین ، یکی بگیر!

پسر جوون : آخه من دوستش دارم!

مرد کوتوله : بنداز دور این حرفارو ! شیک ترین و قشنگ ترین کفش که دل آدمو می بره،

فقط شیش ماه قیافه داره! بعدش عین گیوه کج و کوله می شه! اینطوري!

« با کج و کوله کردن بدن ش و صورتش یه حالت مسخره به خودش می گیره »

پسر جوون : واله چی بگم؟!

مرد ک وتوله : ببین دایی ، دختر باید شرایطی داشته باشه! اول ، خوشکل باشه دوم خوش

هیکل باشه. سوم ، تحصیلات داشته باشه. چهارم ، یه شغل پر درامد داشته باشه.

« اینا رو می گه و با انگشتاش دست ش هم می شمره »

مرد کوتوله : پنجم ، حد اقل یه آپارتمان پشت قباله ش باشه.

« بعدش شمارش یه دستش که تموم می شه میگه »

این از این!

« بعد دست دیگه ش رو می آره بالا و شست دستش رو بلند می کنه و به پسره می گه »

حالا این چیه؟

«پسر جوون می خنده و می گه »

یه چیز بد دایی!

«مرد کوتوله بهش چشم غره می ره که پسر جوون خنده ش رو قطع می کنه و جدي میشه ومی گه»

شیش م دایی جون.

« مرد کوتوله یه چپ چپ بهش نگاه می کنه و می گه »

بعله ، شیشم باید فهمیده باشه و مرد رو درك کنه و تا شب با رفقا خواستی بري بیرون، نق

و نوق نکنه و برنامه ها رو بهم نزنه!

هفتم ، همونجور که به کار بیرونش میرسه ، خونه داري شم ترك نشه!

«دوربین فقط این دو تا مرد رو نشون می ده. پسر جوون داره با چشم و ابرو به دایی ش

اشاره می کنه و ترس تو صورتش نشسته ! دایی ش متوجه نیس و داره تند حرف می زنه»

مرد کوتوله : هشتمی شم اینکه آشپزي ش خوب باشه و از رو کتاب آشپزي تقلب نکنه !

نهم اینکه بل بل زبونن باشه و هی جواب شوهرش رو نده ! حالا می دونی ده لو خوشگله

رو واسه چی گذاشتم کنار؟!

واسه مادر زن!!!

شط دهم اینه ! اولویت با دختر ننه مرده ش ! دختر خوب اونی که مادرش، یا به حالت

طبیعی مرده باشه و یا در یک سانحه قطع نخاع شده با شه ! مرحله پایین ترش اینکه نصف

تن ش در اثر یه سکته فلج شده باشه! کامل که بر می گرده به اولویت اول!

حالا گیرم که هیچ کدوم از اینا نبود . حد اقل یا زبونش لال باشه که نتونه بهت فحش بده،

یا گوشش کر باشه که اگه بهش فحش دادي نشنفه!
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
دختر اگه این شرایط رو داشت، می شه یه دو سالی تحملش کرد!

«اینا رو می گه و می زنه زیر خنده ! پسر جوون آب دهنش رو قورت می ده و خیلی

ترسیده ، مرد کوتوله می گه»

نترس! مرد باید شیر باشه ! دایی ت رو نیگاه کن! پا مو که می ذارم تو خونه ، دیوارا شروع

می کنن به لرزیدن! شیر باش پسر!

«دوربین یه نماي بزرگتر رو می گیره . تموم خانمهایی که منتظر اومدن مترو بودن، با

حالت عصبی جمع شدن دور این دو تا مرد ! مرداي دیگه هم از ترس شون رفتن یه گوشه

واستادن! فریبا درست پشت سر مرد کوتوله واستاده . مرد کوتوله که تازه متوجه اشاره هاي پسر

جوون شده، آروم بر می گرده طرف فریبا که پشتش واستاده . سرش درست تا سی نه ي

فریباس!»

« تا فریبا رو می بینه که با عصبانیت داره بهش نگاه می کنه، می گه »

خانم محترم غلط کردم!

«فریبا با کیف ش محکم می زنه تو سر کچل مرد کوتوله ! مرد کوتوله سرش یه تکون می

خوره اما اما بلافاصله می گه»

حق مه!

همون داخل مترو



مرد کوتوله با حالت دویدن فرار می کنه و یه مرتبه سی چها تا لنگه کفش همزمان پشت

سرش پرتاب می شه!

«فریبا اینا سوار مترو شدن . داخل مترو شلوغه . فریبا اینا واستادن . جلوششون یه مرد رو

صندلی نشسسته»

فریبا : من دختري نیستم که بشینم تو خونه و برام خواستگار بیاد!

شهره : می خواي چی کار کنی؟

«تو همین موقع همون آقا یه نگاهی به فریبا می کنه و می خواد مثلا محترمانه جاشو بده

به فریبا که تا می آد بلند شه، فریبا متوجه می شه و می گه»

خیلی مممنون آقا. خواهش می کنم بفرمائین. ما ایستاده راحت تریم.

«آقاهم یه نگاه به فریبا اینا می کنه و میششینه و فریبا دوباره با دوستاش مشغول حرف

زدن می شه»

فریبا : من خودم می رم خواستگاري!

مریم : پدرت و فریبرز رو چه جوري راضی می کنی؟

فریبا : اونِ شو هنوز نمی دونم!

شهر : اگه گفتن نه چی؟

فریبا : جلوشون وایمیستیم!

«تو همین موقع اون آقاهه دوباره مودبانه می آد بلند شه که فریبا می گه »

خواهش می کنم بفرمائین بشینین آقاي محترم ! حقوق زن و مرد مساویه ! ما می ایستیم و

اصلا ناراحت نمی شیم!

«آقاهه دوباره می گیره می شینه. فریبا به دوستاش می گه »

نه به این لطف کردنشون، نه به اون زورگویی هاشون!

مریم : من یه همچین شهامتی ندارم اما تا هر کجا که باشه باهات هستم.

شهره : منم تا آخرش هستم.

«تو همین موقع آقاهه دوباره می آد بلند بشه که فریبا این مرتبه با عصبانیت بهش می گه»

آقاي محترم ممنون از ادب و محبت تون! اما ما ترجیح می دیم که باستیم!

«آقاهه این مرتبه به صدا می آد و با لهجه ي ترکی می گه »

ا خِانوم ول م می کنی یا نه! من دو تا ایستگاه قبل باید پیاده می شدم آخه.



همون روز دفتر شرکت بیمه

«فریبا تو یه دفتر، پشت یه میز نشسته. یه نظافت چی داره دفتر رو پاك می کنه و یه

خانم منشی، یه سري مدارك رو آورده که فریبا امضاش کنه. وقتی فریبا امضا کرد، منشی

می ره یرون و نظافت چی صورتش حالت موذیانه داره، بر می کرده طرف فریبا و یه خنده

معنی دار می کنه. فریبا یه نگاه بهشمی کنه و می گه»

حسین آقا زودتر تمومش کن برو بیرون.

«حسین آقا می خنده و می گه»

خانم رئیس یه خبر خِیلی خیلی خوب می خوام بهتون بدم!

فریبا : چه خبري؟!

حسین آقا : یه خبري که اگه بفهمین یه اضافه حقوق خوب بهم می دین!

فریبا : خب!

«حسین آقا می ره جلوي میز فریبا و با خنده می گه »

قراره این شب جمعه مهندس مهرداد بیاد خواستگاري شما!

«بعد دوباره می خنده و می گه »

چطور بود خبرش خانم؟

«فریبا یه مکث می کنه و بعد بحالت ذوق زدگی می گه»

راست می گی؟! حالا من یه خبر خیلی خیلی خوب بهت می دم!

حسین آقا : جون من؟! دست شما درد نکنه.

فریبا : اگه مهندس مهرداد همین شب جمعه بیاد خواستگاري من ...

« حسین آقا محکم دستاشو می زنه بهم و کیف می کنه »

فریبا : بعنوان شیرین، همون شنبه صبحشتو اخراجی!

همونجا جلو در دفتر فریبا، مریم و شهره و یه خانم پیر چادري می خوان وارد دفتر فریبا بشن. »

یه مرتبه در دفتر وا می شه و حسین آقا خودشو پرت می کنه بیرون و پشت سرش یه

زونکن پرت می شه. درست می آد طرف پیرزن! پیرزنه بلافاصله دولا می شه و زونکن از

رو سرش رد می شه! مریم و شهره و پیرزنه می رن تو دفتر، در حالی که خیلی تعجبکردن»

شهره : چی شده؟!

فریبا : هیچی، مژده گونی ش رو بهشدادم!مرتیکه دیوانه!

«بعد چشمش به پیرزنه می افته و می گه »

این دفعه چی شده مادر؟! مگه بیمه بهتون پول نداد؟

پیرزن : چرا مادر، داد. خدا عوض تون بده.

فریبا : پس دیگه براي چی اومدین اینجا؟

«پیرزنه می ره می شینه و می گه»

خدا خیرشون بده، بیشترم بهم پول دادن.

فریبا : خب؟!

پیرزنه : اومدم ببینم این بیمه تون وام واسه جهاز می ده؟

فریبا : به سلامتی می خواین براي دخترتون جهیزیه تهیه کنین؟

پیرزن : دخترم؟! نه جونم! واسه جاهاز خودم می خوام!

«یه مرتبه فریبا اینا، با هم و با حالت تعجب می گن »

واسه جاهار خودتون؟!!

خانم پیر : آره مادر. این سفر آخري که مریض خونه بودم، چشمم یه عاقله مرد رو گرفت

و ازش خوشم اومد. یعنی نه اینکه خوشم اومده باشه ها! دیگه بعد از جعفر آقا خدا بیامرز

و اکبر آقا خهدا بیامرز و حس آقا مرحوم و آتقی خدابیامرز، اسم مرد که می آد، چندشم

می شه اما بالاخره هر زنده اي زندگونی می خواد!

جونم براتون بگه، روز آخر که داشتم مرخصمی شدم ، رفتم بهش گفتم آقا مراد می آي

آخر عمري باهم زندگی کنیم؟ اونم نه نگفت. خلاصه ازش خواستگاري کردم و با هم قرار

مرا را مونو گوشتیم و ساعت دیدیم واسه همین عید که اونم از مریض خونه مرخص بشه.

حالا اومدم از این بیمه تون یه پولی بگیرم واسه جاهازم!

«تا این می گه یه مرتبه فریبا اینا شروع می کنن براش کف زدن»
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
فصل دوم


خونه ي فریبا اینا سالن پذیرایی

« پدر و دایی فریبا دارن باهاش صحبت می کنن. پدر فریبا عصبانیه »

پدر فریبا : دختر جون، از قدیم رسم بوده که دختر به سنی که رسید باید شوهر کنه.

فریبا : آره بابا جون اما چه سنی؟! منکه هنوز وقت شوهر کردنم نیس! حالا کو تا اون

سن؟!

« پدر فریبا داد می زنه و می گه »

اون سن و سالی که تو می خواي شوهر کنی، دیگه اسمت دختر جوون نیس که! می شی

پیرزن 1 براي پیرزنام که دیگه خواستگار نمی آد!

« بر می گرده طرف دایی فریبا و می گه »

خان دایی چرا ساکتی؟! تو یه چیزي بهش بگو آخه!

خان دایی که لکنت زبون داره می گه »

ب بِ بِ ببین فَ فَ ف فَدَر فریبا : شب شد خان دایی! بگو دیگه!

فریبا : بابا جون ، زوده! زوده!

پدر فریبا : این راهی یه که باید بري، حالا هر چه زودتر بهتر!

فریبا : بابا جون مگه سفر آخرته؟! این چع افکاریه که شما دارین؟ خان دایی شما یه

چیزي بگین!

« خان دایی بر می گرده طرف پدر فریبا و می گه »

گوگوگوگوگوگوش ...

پدر فریبا : خان دایی من کار دارم باید برم! زودتر بگ دیگه! گوگوش چی؟! گوگوش باید

تو عروسی شون بخونه؟!

« فریبا که می بینه خان دایی تو حرف زدن گیر کرده می گه »

باباجون حالا یه سال دیگخ! مگه چی می شه؟

« پدر فریبا از عصبانیت داد می زنه »

حرف همونه که گفتم! امشب باید این خواستگار بیاد تو این خونه!

فریبام داد می زنه: نه! نه!

همونه خونه طبقه بالا اتاق فریبرز، برادر فریبا یه اتاق شیک

فریبرز با دوستش شایان، دارن با کامپیوتر کار می کنن. شاید پشت کامپیوتر نشسته و »

فریبرزم کنارش. وارد چت شدن.

معلوم بشه. شایان در chat دوربن صفحه مانیتور رو نشون می ده، طوري که نوشته هاس

« حال کار کردن با کی بورد می گه

با چه اسمی وارد بشم؟

فریبرز : عشرت!

« شایان یه نگاه با تعجب بهشمی کنه و می گه »

اسم دیگه بلد نیستی؟!

فریبرز : چرا! عفت!

شایان : این چه اسِمایی یه!

فریبرز : تو کار تو بکن! چی کار به این کارا دار! برو تو چپ= ببینم!

« شایان روي کی بورد کار می کنه »

فریبرز : بزن، بچه ها من اومدم، یوهو!

« شایان چپ چپ نگاهشمی کنه که فریبرز می گه »

به جون شایان اگه هر چی من می گم نزنی نه من نه تو!

شایان شروع می کنه به تایپ کردن. یه لحظه بعد رو صفحه مانیتور جوابش می آد. »

« نوشته می شه

Hi ESHRAT!! LoL

لول و در به گور پدرت! LoL فریبرز : بنویس

« شایان می نویسه . جواب می آد »

U VAGHEAN ESMET ESHRATE?!

شایان : می گه تو واقعا اسمت عشرته؟

فریبرز : بزن، نه! اسم اصلی م عصمته، اما همه جا خودمو عشرت معرفی می کنم!

« شایان می خنده و تایپ می کنه. جواب می آد. شایان می گه »

می گه خه عشرتم اسمه که رو خودت گذاشتی؟

فریبرز : پسرزیتا اسمه؟! عشرت خوبه دیگه

« بعد با حالت ناز و ادا، مثل دخترا خودشو لوس می کنه و می گه »

دلم می خواد به سن شوهر که رسیدم و عقدم کردن، وقتی آقامون می آد خونه، از همون

دم صدا کنه ...

یه دفعه صداشو کلفت می کنه و داد می زنه و می گه »

عشرت! عشرت! کجایی ضعیفه؟!

« دوباره صداشو نازك می کنه و با عشوه می گه »

منم بوئم تو حیاط و داد بزنم و بگم: اینجا عبسآقا( عباس آقا) خسته نباشین.

« شایان داره نگاهشمی کنه و می زنه زیر خنده »

زهر مار! تایپ کن اینایی که گفتم! »: فریبرز

شایان : این چرت و پرتا چیه می گی؟

فریبرز : تو تایپ کن!

شایان : منتظره! چی جوابشرو بدم؟

فربرز : بهش بگو برو گم شو بی سلیقه ي اکبیري!

« شایان می خنده و یه لحظه مانیتور رو نگاه می کنه و وباره می خنده و می گه »

ببین چه خبر شد! همه پسرا می خوان باهات حرف بزنن!

فریبرز : بنویس چه خبرتونه ندید بدید آ! اول نوبت بگیرین, بعد یکی یکی بیان تو
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
CHAT Room

شایان : خجالت بکش فریبرز!

فریبرز : از خدا که پنهون نیست، چرا از خلق خدا پنهون باشه؟!

« دوتایی می زنن زیر خنده »

باشی، یه جمله حسابی از کسی نمی شنوي! VHAT فریبرز: تو اگه ده ساعت تو

یه دفعه از پایین صداي جیغ فریبا می آد! فریبرز اصلا توجه نمی کنه و چشمش به »

« صفحه مانیتوره. شایان یه لحظه مکث می کنه و بعد می گه

صداي فریباس!

« فریبرز همونجور که حواسش به مانیتوره می گه »

چیزي نیس، داره حرف می زنه.

صداي یه جیغ دیگه فریبا می آد »

شایان : فریبا جیغ می زنه!

« فریبرز با همون حالت می گه »

صداش اینطوریه! به دلت بد نیار.

این دفعه صداي جیغ ، همراه با صداي شکستن یه چیزي می آد. شایان با حالت »

« ! دلشوره، در حالیکه می خواد از جاش بلند شه می گه

بابا پایین یه خبرایی یه! صداي شکستن یه چیزي م اومد!

« فریبرز با همون حالت گریه می گه »

بشین! اون موزیک متن جیغا شه!

بلافاصله یه صداي جیغ دیگه ، همراه با چند تا صداي شکستن می آد! شایان از جاش »

« می پره و می گه

تو چقدر بی خیالی فریبرز! حتما یه طوري شده فریبا! پاشو بریم دیگه!

« فریبرز همونجور که از جاش بلند می شه می گه »

اي بی فریبا بشم الهی!

پایین ، سالن پذیرایی

بین فریبا و پدرش دعوا ادامه داره. دو ه ا گلدو و قام شکسته و خرده هاش ریخته زمین.

« فریبرز و شایان با عجله از پله ها می آن پایین

فریبرز : چه خبره بابا؟ صداتون از فت تا خونه اون ورتز می آد

« تا پدر فریبرز، فریبرزو می بینه با عصبانیت و تحکم می گه »

همه ش تقصیر تو پدر سوخته س

فریرز: تقصیر من؟!

پدر فریبررز : من این حرفا حالی م نیس باید این خواستگار بیاد خواستگاري

ریبرز یه آن می خنده و با ذوق و خوشحالی می گه »

واسه من؟ جون بالاخره این بخت کور شده ام وا شد

« دستاشو می کوبه به هم و می گه »

من رفتم که حاضر شم

شایاین و فریبا و خان دایی و کبري خانم که خدمتکار ونهس می زنن زیر خنده. پدر »

« فریبرز چپ چپ بهش نگاه می کنه و آروم می گه

حالا وقت شوخیه کره خر؟

فریبرز : شما خودتون گفتین قراره خواستگار برام بیاد! حالا بده یه بچه حرف گوش کن

پیدا شده؟

پدر فریبرز: دارم اون دخترو می گغن!

فریبرز : الهی اتیش به ریشخ عمر این دختره بگیره که هر چی قسمت مه، نصیب اون می

شه!

دوباره فریبا و شایان و خان دایی و کبري خانم می زنن زیر خنده. پدر فریبرز بهشمی »

« گه

آخه ناسلامتی تو داداش بزرگتري یه چیزي م تو بهش بگو

فریبرز : از بس که شماها لوسش کردین دیگه حرف گوش نمی ده که

پدر فریبرز : پسمردونگی تو کجا رفته ؟

فریبرز : اِ...!

« برمی گرده طرف فریبا وهمونجور که دستاشو بحالت تهدید براش تکون می ده می گه »

گیس به سرت نمیذارم پدر سوخته!امشب سر تو میذارم لب باخچه! باید همین امب، شوهر

بکنی، بچه دارم بشی، بچه تم بذاري مدرسه! تا فردا دیپلم گرفته تحویلش بدي!

دوباره همه می زنن زیر خنده! پدرش یه نگاهی به فریبرز می کنه و حرکت می کنه که »

« از خونه بره بیرون. فریبرز ت اینو می بینه می گ

اِ...!بابا!بابا!

« بعد که می بینه پدرش توجه نمی کنه و به خان دایی می گه »

خان دایی صداش کن نذار بره!

خان دایی :ص ص ص ص صب ک ک ک ک ک ک ک ک کن آآآآآآآآآ.
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
فریبا : خان دایی ول کن! بابام رسید دفترش!

« فریبرز بر می گرده به فریبا نگاه می کنه و با کمی عصبانیت می گه »

باز تو خونه رو ریختی بهم؟!

فریبا با لبخند سرشو میندازه پایین و هیچی نمی گه. فریبرز حرکت می کنه که بره بشینه »

رو مبل. یه اشاره م به شایان کی کنه که اونم بره بشینه. خان دایی هنوز جلو پنجره، جایی

«! که مثلا به حیاط دید داره واستاده . مثلا داره پدر فریبا اینارو صدا می کنه

خان دایی: آقا! کاکاکاکاکاکاکارت دا داد! ...

فریبرز از بغل خان دایی که می خواد رد بشه، دستشرو می گیره و همونجور که با »

« خودش می بره می گه

چشمم کف پِاش، صد تا جمله رو تو یه ثانیه مخابره می کنه بیا ولش کن خان دایی!

« فریبرز و شایان و خان دایی می شینن و فریبرز به فریبا می گه »

ببین چه شري راه انداختی! آخه تو چه مرگته دختر؟! همه دخترا سرِ خواستگار پیدا نشدن

عزا می گیرن تو سر خواستگار پیدا شدن؟!

فریبا همونجا که واستاده، یه مرتبه دستاشو می گیره جلو صورتشو گریه می کنه. »

شایان نارحت می شه و به فریبرز نگاه می کنه. فریبرز یه نگاه به شایان می کنه و بعد بر

« می گرده طرف فریبا و می گه

دستت رو بنداز پایین مرده شور اون جشماتو نشوره!براي منم آره؟!

« فریبا دستاشو از جلو صورتشور می داره و معلوم می شه که گریه نکرده! بعد می گه »

داداش!!

فریبرز : داداش و خناق! این تیآرتا چیه در می آري؟

« فریبا می خنده و میره بغل فریبرز رو مبل می شینه و می گه »

داداش ترو خدا یه کاري بکن! بابا خیلی پیله کرده!

« فریبرز به کبري خانم می گه »

مبري خانم جون یه چند تا چایی بیار گلومون تازه شه!

« بعد به خان دایی می گه »

شمام که چایی می خوري؟

خان دایی : آآآآآآ...

فریبرز : واسه خان دایی با آبلیمو بیار!

« فریبا بغل گوش فریبرز داد می زنه »

داداش!!

« فریبرز از جاش می پره و می گه »

اِ مرضترسیدم!

فریبا : جون من یه کاري بکن فعلا بابا ول کنه.

فریبرز : بالاخره چی؟ گیرم یه سال دیگه شوهر نکردي! اصلا بگو ببینم تو با نفس

ازدواج مخالفی یا موافق؟

فریبا : موافق!

فریبرز : خب مبارکه ایشالا! زن یکی از همین گند گِهُ ها که می آن بشو برو دیگه! تو که

بیچاره رو سر یه سال سه تا سکته می دي! دیگه چه غصه اي داري؟!

« فریبا می خنده و می گه

داداش همون یه سال رو چه جوري تحمل کنم؟

« همه می زنن زیر خنده

فریبرز : ببین! بابا اولتیماتوم داده. اخلاق بابا رو هم که می دونی چیه!

فریبا : آخه ...

فریبرز : آخه بی آخه! پارسالم همین چیزا رو بهم گفتی! دیگه خَرت نمی شم! حرف نزن!

« فریبا تا می آد دوباره یه چیزي بگه فریبرز زود می گه »

حرف نزن! حرف نزن! حرف نزن!

« شایان یه نگاهی به فریبا و بعدش به فریبرز می کنه و می گه »

حداقل اجازه بده که فریبا خانم، حرف شونو بزنن بعد تو مخالفت کن!

فریبرز :آخه تو اینو نمی شناسی! این شروع کنه به حرف زدن، همه ما رو ایننجا خَر می

کنه!

« بعد بر می گرده طرف خان دایی و می گه »

بلا نسبت شما!

خان دایی : خواخوا خوا خوا خوا ...

« فریبرز همونجور تو دهن خان دایی رو نگاه می کنه و یه مرتبه می گه »

خاك بر سر ما کنن که مترجم زبا روسسی نداریم واسه ترجمه اظهارات شما!

« همه می خندن و فریبرز به فریبا می گه »

خب، حرف زن ببینم چی می گی!

« تو همین موقع کبري خانم با یه سینی چایی وارد می شه و به همه تعارف می کنه »

فریبا : من با نفس خواستگایر مخالفم!

« فریبرز همونجور که چایی ش رو از تو سینی ور می داره می گه »

یعنی یه کله بریم سر عقد و عروسی؟!

« فریبا می خنده و تا می آد حرف بزنه که صدا خان دایی بلند می شه »

قا قا قا قا

دوربین خان دایی رو می گیره. فنجون چایی تو دست شه و با دست دیگه ش داره تو »

« فنجون رو نشون می ده و به کبري خانم هی می گه

قا قا قا قا قا قا ...

فریبا : انگار قا قا قا می خواد بریزه تو چایی ش هم بزنه!

فریبرز : نه! انگار همینجوري داره قار قار می کنه!

خان دایی : قا قا قا شق!

فریبرز : ببین خان دایی، این دفعه سومه که جلسه رو ریختی بهم آ!

کبري خانم می ره که قاشق براش بیاره. فریبرز همونجور که داره چایی ش رو می »

« خوره به فریبا می گه

می فرمودین!

فریبا : منظورم اینه که من نمی هوام شوهر کنم! می خوام مرد بگیرم!

تا اینو فریبا می گه، چایی می جه تو گلوي فریبرز و فریبرزم پوف می کنه تو صورت »

خان دایی! خان دایی م از هول ش فنجون چایی رو ول می ده رو شایان! همگی یه مرتبه

« از جاشون می پرن! فریبرز با تعجب زیاد می گه

چی گفتی؟!

فریبا : چرا باید ما دخترا همیشه، نهایتا از بین سه چهار نفر، یکی رو انتخاب کنیم اما شما

مردا حق دارین از بین ایم همه دختر انتخاب داشته باشین؟! کی این حق رو از ما گرفته؟!

من می خوام مرد زندگیم رو خودم انتخاب کنم! مثلا برم تو خیابون و اگه از یه پسر

خوشم اومد ، راه بیافتم دنبالشو خونه شو یاد بگیرم و برم خواستگاریش! مثلا از در و

همسایه، آدرس و نشونی یه پسر رو بگیرم و برم دم خونه ش واستم و وقتی اومد بیرون،

تعقیبش کنم و اگه از رفتارش خوشم اومد، بگیرمش! یا مثلا از دوستم بپرسم شهره تو، تو

فامیلاتون یه پسر خوب و نجیب سراغ نداري من بگیرمش؟!

فریبرز و شایان و خان دایی، همونجور مات واستادن و دارن به فریبا نگاه می کنن که »

« فریبا می گه

آخه چه جوري برات بگم داداش! یعنی ازت خجالت می کشم!

فریبرز : قربون خواهرم برم که انقدر ماخود به حیاس! واقعا باعث خوشحالی و افتخاره و

که تو امنقدر خجالتی هستی! اما ببین، اِنقَدرم شر م و حیا خوب نیسا!

تو به گور پدرت می خندي « همه می زنن زیر خنده و که یه دفعه فریبرز با داد می گه »

که می خواي این بلا ها رو رسما پسرا دربیاري! حالا دیگه یه تک پام می خوایم از خونه

بیام بیرون، همه ش باید تن و بدن مون بلرزه که نکنه فلان دختره که خواستگارمونه، داره

پشت سرمون، سایه به سایه می آد که ببینه ما نجیبیم یا نانجیب؟! تا حالا تو خیابونا با

مامورا قایم موشک بازي می کردیم، از حالا باید با دخترا بکنیم که نکنه بهمون یه وصله

بچسبونن! دوره آخر زمون شده واله!

« بر می گرده طرف شایان و می گه »

مجشم کن صبح از خونه می آي بیرون که بري خبرت سر کار. می رسی سر کوچه که

سوار تاکسی بشی که یه دفعه یه دختر از بغلت رد می شه و یه متلک بهت می گه و احیانا

یه وشگون م از پر و پات می گیره و اتفاقا یکی از دخترا محل م می بینه! وا مصیبتا! مثل

توپ تو محل صدا می کنه که پسر فلانی م پالون ش کجه!

واي دیگه نمی تونیم سرمونو تو محل بلند کنیم! باید شبونه اسباب کشی کبنم و از محله

بذاریم بریم!

« شایان و فریبا و خان دایی می زنن زیر خنده. خان دایی به فریبا می گه »

آآآآآآآخهف ف ف ف ف ف ف ف ف فریبا با بابا با با با جو جو جو جو جو جو ...

« فریبرز زود به فریبا می گه »

ببین خان دایی چه نصایح مفیدي بهت کرد!

« همه می زنن زیر خنده و فریبا می گه »

در مورد جو جو صحبت کرد؟

« همه می خندن و فریبا جدي می شه و میگه
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
فصل سوم


داداش این بود شعارایی که می دادي؟ مگه تو خوشبختی منو نمی خواي؟ مگه تو من

دوست نداري؟ مگه سعادت منو نمی خواي؟ دلت می خواد که من شیش ماه بعد از شوهر

کردنم با یه بچه طلاق بگریم؟!

فریبرز : دل مم بخواد نمی شه! نامزدي و عقد و عروسی و بچه دار شدن و طلاق گرفتن

هیچ جوري تو شیشماه نمی شه!

فریبا : دادش

فریبرز : مرض! حرف همونه که بابا گفت !

« فریبا یه لحظه مکث می کنه و بعد می گه »

باشه داداش. هر جوري که شناها بخواین. اما بعنوان یه برادر بزرگتر ازت بیشتر از اینا

انتظار داشتم! من شوهر می کنم اما همیشه حسرت رو دارم که می تونستم با مردي که

دوستش دارم زندگی بهتري رو داشته باشم! اگه افکار تحصیلکرده هامون اینطوریه، واي

به بیسوادامون! مادر داشتم! اگه الان مامان زنده بود، ازم حمایت می کرد و نمی ذاشت منو

اینطوري بزور شوهر بدین!

همه ساکت می شن. خان دایی اشک ت چشماش جمع می شه و می شینه. فریبرزم »

« ناراحت میشه و می شینه و آروم می گه

آخه خواهر جون یه خورده فکر کن! اینجا ایرانه! ماها همه فرهنگ خودمونو داریم! من

هنوز وقتی عطسه م می گیره، یه جا وایمیستم و تو آسمون دنبال خورشید می گردم! ماها

هنوز تا یکی قیچی رو بهم می زنه، بهش میگیم نزن دعوا می شه! ماها هنوز تو سال

2005 می گیم اگه به سگ آب بپاشی زیگیل دي می آري! ماها هنوز وقتی می خوایم

آبجوش بریزیم زمین، قبلش اجَنه ها رو خبر می کنیم که ردشن آبجوش روشون نریزه!

ماها هنوز اسیریم! اسیر این چیزا و هزار تا خرافات دیگه!

حالا تو می خواي یه همچین جایی، راه بیافتی بري خواستگاري پسراي مردم!

فریبا : همیشه یه اولین باري هس!

فریبرز : حتمام این اولین بار نصیب ماي بدبخت شده؟!

شایان : فریبا خانم درست می گن. ما نباید حق انتخاب رو از ایشون بگیریم.

فریبرز : ببحشین آقاي ماندلا! هوا تاریک بود نشناختم تون!

شایان : در رو واکن فریبرز!

فریبرز : صداي زنگ نیومد که!

« بعد داد می زنه »

کبري خانم! کبري خانم! انگار در می زنن!

« فریبرز با تعجب به شایان نگاه می کنه »! شایان : در قفسرو می گم

شایان : تو به عنوان یه انسان، یه آدم، الان می تونی تو همین اجتماع کوچیک، از آزادي

همونوع ت دفاع کنی! چرا یه دختر، بخاطر دختر بودنشتو یه خانوداه، همیشه باید تحت

فرمان باشه. تحت فرمان پدر! تحت فرمان برادر! حالا این برادر می تونه جاي اینکه

جلوش سد بشه، کمکش کنه!

« فریبرز یه خرده فکر می کنه و می گه »

گیرم من در این قفس رو وا کردم. این پرنده نمی تونه تو این هواي کثافت پرواز کنه!

جاش تو قفس امن تره! این آزادي به دردش نمی خوره!

شایان : تو کمکش کن. حالا یا می تونه از آزادیش استفاده بکنه یا نمی تونه! اون دیگه به

خودش مربوطه!

فریبرز یه نگاه به شایان می کنه و بعد فنجون چایی ش رو ور میداره و شروع می کنه »

به خوردنم. فریبام با یه حالت تعجب از طرز فکر شاین، بهش نگاه می کنه. یه خورده بعد

« فریبرز می گه

بابامو چیکار کنم؟! گیرم من راضی شدم، اون چی؟

شایان : تو اگه راي ت باشه، همه رو می تونی راضی کنی! پاشو ، پاشو برو یه تلفن بهش

بکن که پس فردا به وجدان حودت بدهکار نباشی!

فریبرز یه لحظه مکث می کنه و بعد همونجور که به حالت عصبانی از جاش بلند می »

شه، می گه

تُف به گور به پدرِ هر چی دختر اختیار سرخورده! حالا باید اون یکی اره بدیم، تیشه

بگیریم!

منزل دیگر پدر فریبرز

« پدر فریبرز و فریبرز و زن پدر ، تو سالن نشستن

زن پدر : چه عجب فریبرز خان! راه گم کردین!

فریبرز : عجب جمال شماس. راه رو که خیلی وقته گم کردیم!

پدر فریبرز : حرف زدي؟!

فریبرز : خب ایشون یه چیزي گفتن، منم جواب دادم دیگه!

پدر فریبرز : دارم فریبا رو می گم!

فریبرز : آهان! بعله حرف زدم.

پدر فریبرز : راضی شد؟

فریبرز : بعله که راضی شد!

پدر فریبرز : خب الحمد الله.

فریبرز : یعنی با بدبختی راضی ش کردیم!

پدر فریبرز : خب، خدا رو شکر.

فریبرز : یعنی اولشمی گفت اصلا اسمشو نیار! بعد کم کم راضی شد.

پدر فریبرز : خب الحمد الله.

فریبرز : خیلی سورواستاده بود اولش آ! ولی بعد راضی شد.

پدر فریبرز : خب شکر خدا.

فریبرز : خیاي یه دنده س آ! اما بالا خره راضی شد.

پدر فریبرز : خب الحمدالله.

فریبرز : یعنی ...

پدر فریبز : اِ ...! خفه م کردي! هرچی بود راضی شد دیگه!

فریبرز : بعله! یعنی اولش...

پدر فریبرز : بسمی کنی یا نه؟!

فریبرز : می خوام بگم اولش...

« پدر فریبرز با عصبانیت می گه »

بعله اولش لجباز و یه دنده بود اما بعدش راضی شد! درسته؟!

فریبرز : دقیقا! اول یه دنده و لجباز ، بعد راضی.

« پدر فریبرز چپ چپ نگاهشمی کنه و زن پدرش یواش می خنده »
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
پدر فریبرز : پس امشب خواستگارا بیان؟!

فریبرز : می خوان بیان بیان، فدم شون سر چشم. می شینیم چایی و شیرینی و میوه می

خوریم و حرف می زنیم و سرمون گرم می شه! اتفاقا خیلی م خوبه! آدم دور هم جمع می

شه و چهار نفر رو می شناسه و ...

پدر فریبرز : یعنی چی؟!

فریبرز : یعنی اینکه مهمون حبیب خداس دیگه!

پدر فریبرز : اینا مهمونی نمی آن که!

فریبرز : پسمی آن چی کار؟

پدر فریبرز یه چپ چپ نگاهشمی کنه و ي گه م »

می خوان بیان خواستگاري بنده!

فریبرز : ماشاالله به این قد و قامت و اشتهاتون! چند بار می خواي داماد بشی شما؟!

پدر فریبرز : می گم می خوان بیان خواستگاري فریبا!

فریبرز : اینو دیگه فکر نکنم راضی بشه!

پدر فریبرز : پس تو کره خر به چی راضی ش کردي که دو ساعته داري برام می گی و

من شکر خدا می کنم؟!

فریبرز : آدم باید در هر لحظه از زندگیش، شکر خدا رو بکنه! گیرم دو تا شکرم اضافه

کرد! راه دوري نمی ره که!

« پدرش با عصبانیت می گه »

می گم پس به چی راضی ش کردي؟!

فریبرز : به اینکه بره خواستگاري دیگه!

« پدرش اشتباهی حالی ش می شه و یه نفسراحت می کشه و می گه »

خی از اول همینو بگو دیگه!

فریبرز : خب همین!

پدر فریبرز : منم که از اول همینو گفتم! بالاخره فریبا راضی شد که بیان خواستگاري!

فریبرز : بعله، شما درست می فرمائین. جمله تقریا تمامشدرسته با یه کلمه تفاوت!

پدر فریبرز : یعنی چه؟!

فریبرز : یعنی اینکه بالاخره فریبا راضی شد که بره خواستگاري!

پدر فریبرز : بیا خواستگاري!

فریبرز : بره خواستگاري؟

پدر فریبرز : بیان !

فریبرز : بره!

« پدر فریبرز آروم می گه »

بیان!

فریبرز : بره.

« پدرش داد می زنه می گه »

میگم بیان!



فریبرز : بره!

زن پدر : انقدر حرص نخور! براي قلبت خوب نیس!

فریبرز : خب راست می گن! انقدر بیا برو راه میندازي که قلبت نارحت می شه دیگه!

« زن پدر یه لیوان آب می ده به پدر فریبرز و اونم یه خرده می خوره و بعد می گه که »

آدم دو ساعت با این پسر حرف بزنه و یه جمله دستگیرش نمی شه! بچه جون، یه جمله

قشنگ می گم، توام قشنگ جواب بده! فریبا راضی یه که اینا بیان خواستگاریشیا نه؟!

فریبرز : نه!

پدر فریبرز : یعنی چی؟!

فریبرز : بابا فریبا می خواد خودش بره خواستگاري! همین!

« پدر فریبرز یه لحظه ساکت می شه و بعد آروم می گه »

یعنی ...

فریبرز : یعنی فریبا مثل یه مرد بلنمد میشه و لباس شیک می پوشه و با جنابعالی و خان

دایی و من، تشریف می بریم خواستگاري یه آقا پسر.

« پدرش داره تو مغزش این مساله رو تحلیل می کنه! یه لحظه بعد آروم می گه »

یعنی ماها همگی با همدیگه راه بیافتیم و بریم خواستگاري پسرا؟

فریبرز : بعله، ولی نه هر پسري! یه پسر خوب و نجیب و خونواده دار!

« پدر فریبرز در حال تحلیل قضیه براي خودش ، بازم آروم می گه »

گل و شیرین دستمون بگیریم و بریم خواستگاري پسرا!

فریبرز : گل و شیرین من می گیرم! خیلی م خوبه! اصلا خوب شد گفتین! ممکن بود یادمون

بره و یه دفعه دست خالی می رفتیم!

یه لحظه سکوت برقرار می شه و بعد یه مرتبه پدرش میز و هر چی رو که روش هست »

بلند می کنه و پرت می کنه یه طرف! بعد یه نگاه با عصبانیت زیاد به فریبرز می کنه وراه

« می افته طرف اتاقش. تا می خواد بره تو اتاقش فریبرز صداش می کنه و می گه

نگفتین! شمام تشریف می آرین یا نه؟!

پدرش لحظه آخر بر می گرده و بهشمی گه : »

خفه شو الاغ!

همون جا

زن پدر میز رو درست کرده و هر چی از روش ریخته بود زمین، جمع می کرده. گلدونم »

مثلا می ذاره رو میز و همه جی شکل اولشرو پیدا می کنه. فریبرزم آروم رو مبل نشسته

« و وقتی کار جمع و جور تموم می شه، فریبرز از جاش بلند می شه و می گه

باجازتون من برم.

زن پدر: ببخشین که بد شد!

فریبرز : براي شما خوب باشه، بدي ش مال ما! با اجازه.

زن پدر :یه دقیقه بشین کارت دارم.

فریبرز : نه دیگه.

زن پدر : خواهشمی کنم!

« فریبرز یه نگاه بهشمی کنه »

همون جا

« فریبز نشسته و زن پدر چایی براش آورده. بعد بهش سیگار تعارف می کنه »

فریبرز : نمی کشم.

زن پدر : بابات می دونه که می کشی.

فریبرز : جلوي بابا م نمی کشم!

زن پدر : بابات که حالا نیس!

فریبرز یه سیگار ور می داره و با فندك خودش، سیگار زن پدرشمروشن می کنه و بعد »

« مال خودش رو روشن می کنه. زن پدرش می شینه و می گه

شد شماها یه گوشه این زندگی م بدین به من؟

فریبرز : شما یه گوشه ، بودین!

زن پدر : اون گوشه رو نمی گم! یه گوشه ي بار زندگی رو می خواستم!

فریبرز : همین یه خرده پیشمی تونستین یه گوشه رم بگیرین!

زن پدر : اصلا حساببم نکردین ؟

« فریبرز دود سیگارش رو می ده بیرون و می گه »

از این حساب کتابا بلد نبودیم!

زن پدر : اگه حساب کتاب بلد بودین، این وقتا به دردتون می خوردم!

فریبرز : داره خودشو سبک می کنه! فریبا لجباز تر از اونه!

زن پدر : شد یه بار کاري بکنین که منم یه کوچولو احساس امنیت کنم؟

« فریبرز نگاهشمی کنه »

زن پدر : منم یه زن بودم! بدون حق انتخاب!بدون پشتوانه! بدون امنیت! با دو سه تا رقیب

قوي مثل شما!

فریبرز بازم نگاهش می کنه زن پدر قندون رو می گیره جلوش و یه لبخن می زنه و »

« می گه

من جاي مادر شمام!

« فریبرز یه قند ورمی داره و می گه »

چیزي از شما ندیدیم که کاري براتون بکنیم!

زن پدر : همین که بابا به این بداخلاقی رو براتون نگهداري می کنم بس نیس؟

« فریبرز نگاهشمی کنه و می گه

نیت!

« بعد مکث می کنه و می گه »

الان وقت شه که نیت تون رو نشون بدین!

زن پدر : اون وقت یه گوشه مال من می شه؟

فریبرز : دل ماها کثیر الاضلاع س! خیلی گوشه داره!

بعد یه لبخند بهش می زنه و سرشو می ندازه پاییت و فنجون چایی ش رو ور می داره. »

یه لحظه بعد صداي بز و بسته شدن در می آد.

« زن پدر رفته تو اتاق پدر فریبرز که باهاش حرف بزنه و راضی ش کنه.
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
فصل چهارم


همون خون، دم در

فریبرز خوشحاله. داره خداحافظی می کنه و می ره. پدرش و زن پدرش دم در واستادن »

«

پدر فریبرز : اما یادت نره! فقط یه هفته! همین!

فریبرز یه سري تکون می ده و بعد به زن پدر نگاه می کنه و بهشمی خنده. اونم بهش »

« می خنده و می گه

یه گوشه مالِ من؟

فریبرز : مال شما.

« دوباره هر دو می خندن »

پدر فریبرز : گوشه چیه دیگه؟!

فریبرز : هیچی! یه گوشه ي کارو می گیم!

خونه فریبا اینا، داخل سالن

و شایان و خان دایی نشستن. فریبرز در حالی که آروم آؤوم داره براي خودش »

شعر می خونه، از راهرو می آد تو سالن و می آد طرف اونهاي دیگه

دوباره می سازمت وطن اگر چه با خشت جان خویش

ستون به سقف تو می زنم اگر چه با استخوان خویش

شایان : چی شد؟!

فریبرز آروم می ره سر جاش می شینه و دو تا سیگار از تو پاکت در می آره و روشن »

« می کنه و یکی ش رو می ده دست شایان می گه

اصلا فکر نمی کردم بابام انقدر آدم خودداري باشه!

« فریبا با ذوق و شوق می گه »

چی گفت داداش؟!

فریبرز : وقتی حرفامو بهشزدم، فقط گفت خفه شو الاغ بعد گذاشت و رفت! خیلی یه ها

که یه پدر انقدر راحت و صمیمانه با پسرش ارتباط بر قرار کنه!

« همه یه لحظه خشکشون می زنه و بعد شایان می گه »

فقط همینو گفت ؟!

فریبرز : نه، خیلی چیزاي قشنگ دیگه م داشت بهم بگه اما نگفت! ناگفته هاش اکثرا پیام

بود! یعنی پیام رو به من می داد، اما مخاطبش تموم فک و فامیل و دوست و آشنا و در و

همسایه مون بودن! فقط خداپدر سپیده خانمو بیامرزه و بابام پیاما رو گذاش که تو خلوت

بهم بده!

شایان : بالاخره جواب چی بود؟!

« قریبرز یه لبخند می زنه به شایان و می گه »

می خواي تموم جواب رو بشنفی؟! بپر همین الان هنوز الان هنوز سر حاله، یه زنگ بزن

بهش!

ساساین : اِ ...! لوس نشو دیگه!

فریبرز : هیچی بابا! اول در سخنان پیش از دستور حسابی به تموم کسو کار من سلام

جداگانه و علیهده فرستاد! در دستورم گفت فقط یه هفته مهلت دارین! سر یه هفته باید یه

داماد بهش معرفی کنیم! بدیهی ست پس از موعد مقرر، در صورت عدم اعتراف صریح

یک نفر به دامادي، خودبخود وبصورت اتومات، یه داماد تسخیري، خودش برامون پیدا

می کنه و ور می داره می آره، خونه!

« یه لحظه سکوت بر قرار می شه و بعدش شایان می گه »

دیگه چیزي نگفت؟

« فریبرز یه نگاهی بهشمی کنه و می خنده و می گه »

گوشتو بیار، در گوش ت بگم دیگه چیا می گفت!

« شایان بهش چپ چپ نگاه می کنه که فریبا می گه »

یه هفته که خیلی کمه!

فریبرز : حکم قابل استیناف نیس!

فریبا : تو یه هفته من چیکار کنم داداش؟!

« فریبرز در حالیکه داره سیگارش رو خاموش می کنه می گه »

والا شرایط با شرایط فرق می کنه! اگه یه همچین ضرب العجلی به من می دادن، من همین

الان یه تک پا بلند می شدم می رفتم جلو یه دونه از این دانشگاه هاي آزاد، واحد

دخترونه! تعطیل شده نشده، از بین دویست سیصد نفر دختر، یه دونه شیذین و آبدار و

رسیده شو سوا می کردم و می ذاشتم تو پاکت و می آوردم خونه تحویل می دادم! اما

وضع تو با من فرق می کنه! من می تونم یه دختر دانشجو بگیرم اما تو نمی تونی یه پسر

دانشجو بگیري! سن ش به ازدواج نمی خوره!

« فریبا یه لحظه مکث می کنه و بعد می گه »

من اصلا فکر این مهلت کم رو نکرده بودم!

فریبرز یه نگاه به فریبا و بعدش یه نگاه به شایان می کنه ومی گه

دیدي حالا اگه در قفسم واکنی، تو این هوا نمی شه پرواز کرد؟!

شایان : تو اگه بخواي می شه!

فریبرز : یه چیزي بهت می گم که هم آتّ بشه و هم نونت آ!!

شایان : جدا هیچ فکري، ایده اي تو کله ت نیس؟

فریبرز : ایده که دارم اما یه خرده سختع؟

« فریبا ذوق می کنه ومی گه »

باشه، تو فقط بگو داداش!

فریبرز : امروز مسایق هی فوتباله. چطوره بریم بلیت بگیریم و بریم استادیوم آزادي؟!

اونجا می تونی از بین صد هزار کاندیدا، دست یکی رو بگیري و زنش بشی یعنی مرد

بگیري! انتخاب از این بهتر نمی شه! از بین صد هزار نفر! والا که مردشم هستیم یه همچین

امکان خوبی در اختیارمو نیس!

« شایان و خان دایی می زنن زیر خنده. فریبا می ره تو فکر و می گه »

اتفاقا بدم نگفتی! حالا گیرم پنجاه شصت هزار نفرشون واجد شرایط نباشن. بازم می مونه

چهل هزار نفر! بد نیست!

فریبرز و شایان و خان دایی یه نگاهی به فریبا که هنوز تو فکره می کنن و فریبرز می »

« گه

رو تو برم! چهل هزار نفر! تازه بد نیس؟!

فریبا : نه نه ! یعنی خوبه!

فریبرز : اشتباه کردم! تا ده روز دیگه هیچ مسابقه اي برگزار نمی شه! مگه اینکه بریم

رئیس فدراسیون فوتبال رو ببینیم و ازش خواهش کنیم تو مدت قانونی ما، لطف کنه و یه

مسابقه برگزار کنه!

« فریبا همونجور که تو فکره یه مرتبه می گه

" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
مسابقه والیبال چی؟ والیبال م برگزار نمی شه تو این هفته؟!

فریبرز : نه اون فایده نداره! آخر آخرش، سالن پرم که باشه، می شه دو هزار نفر! ورزش

والیبال زیاد طرفدار نداره! باید یه فکر اساسی کرد!

« بعد یه نگاه به فریبا می کنه و می گه »

دختر جدي گرفتی حرف منو؟! همین یه کارمون مونده که بیفتیم بین تماشاچیا دنبال مرد!

« بعد یه دفعه می گه »

آهان! پیدا کردم!

« همه با هم می گن »

چی؟!

فریبرز : یه آگهی می دیم تو روزنامه واسه هنر پیشگی! می گیم مثلا احتیاج به یه هنرپیشه

ي مرد خوش تیپ و قیافه داریم که جلوي خانم ... بازي کنه! چطوره؟!

شب پشت بوم خونه فریبا اینا

فذیبا می ره لب پشت بوم بغلی و چند تا سوت، به حالت رمز می زنه و کمی بعد صداي »

« پا میاد و بعدش شهره پیداش می شه و تا می رسه و می گه

چقدر طول دادي؟! چی شد بالاخره!

دوستش یه هورا .(v) فریبا آروم می خنده و با دستش علامت پیروزي رو نشون می ده »

« می کشه و می گه

بذار مریمم صدا کنم!

تند می دوئه اون سر پشت بوم و چند تا سنگ میندازه تو حیاطشون و کمی بعد سر و »

کله مریمم پیدا می شه. بعدش صداي یه جیغ خوشحالی می آد و شهره و مریم می آن رو

« پشت بوم فریبا اینا و تا می رسن مریم با خوشحالی به فریبا می گه



چه جوري گول شون زدي و راضی شون کردي؟!

فریبا : گول شون نزدم! یعنی داداشمو نمی شه گول زد! خیلی زرنگه!

شهره : پس چیکارش کردي؟

فریبا : خرش کردم!

« سه تایی می زنن زیر خنده و یه خرده بعد شهره با حالت نرانی می گه »

حالا تو مطمئنی که این کار درسته؟

فریبا : هر کسی، هر وقت از حق و حقوقش استفاده کنه درسته!

شهره : یعنی می گم بعدش برات بد نشه!

فریبا : من کاری بدی نمی خوام بکنم فقط می خوام ھمسرم رو خ ودم انتخ اب بک نم!

ببین! خدا ماها رو آزاد آفریده! شماها به من بگین! فرق ما مثلا با خر و الاغ چیه؟

« مریم و شهره یه فکر می کنن و بعد می گن »

مریم : گوشاشون درازه!

شهره : دمم دارن!

فریبا : گم شین! دارم جدي حرف می زنم! فرق ما با اونا عقل مونه! من فقط تولدم به

اختیار و انتخاب خودم نبود! بقیه ش رو خودم انتخاب کردم! شیر خوردم چون برام خوب

بود! اگه بد بود نمی خوردم! غذا خوردم! اگه بد بود نمی خوردم! بازي کردم! اگه بد بود

نمی کردم! درس خوندم! اگه بد بود نمی خوندم! دانشگاه رفتم، تفریح کردم! موسیقی

گوش دادم! شاد بودم! همه اینا رو انجام دادم چون خوب بود!همه شم به انتخاب خودم

بود! حالا چه دلیل داره که انتخاب یکی دیگه شوهر بکنم؟! این یکی م می تونم خودم

انتخاب کنم!

« بعدش می ره تو فکر و می گه »

فقط می ترسم که نکنه همه جوانب رو در نظر نگرفته باشیم! ولی خب، مهلت کمه! فعلا با

همین اطلاعات و تدارکات کم شروع می کنیم! خب ، نقشه ها!

مریم بلافاصله سه چهار تا نقشه بزرگ لوله شده از یه گوشه پشت بوم می آره و پهن »

می کنه رو پشت بوم و چند تا سنگ میندازه چهار طرفشو می گه

1) یک هزارمه. توش جزئیات دقیقا نشون داده شده. منطقه شهرك ⁄ همه نقشه ها ( 1000

قرمز (×) غرب، جردن، خیابون فرشته، زعفرانیه و فرمانیه. خونه هایی که با ضربرد

و با رنگ (×) مشخص شدن، در درجه اول اهمیت قرار دارن. خونه هاي با علامت

سبز،مرحله دوم.

ساکنین هر خونه با نقطه نمایش داده شدن. نقاط نارنجی مربوط می شن به پدر و مکادر،

نقاط زرد، دختر خونه، نقاط بنفشپسر تو خونه.

شهره یه چراغ در می آره و روشن می کنه و می گیره رو نقشه. هر سه تا شون رو نقشه »

« خم شده

فریبا : ما رفصت زیادي نداریم! فقط یک هفته!

مریم : قابل تمدیده؟

فریبا : فکر نکنم. باید اهداف گلچین بشن!

شهره : قبلا انجام شده.

« رو از یه جا می آره و بازش می کنهو می گه LABTAP یه »

مورد درجه اول.

« بعد با کامپیوتر کار می که و می گه »

خیابون فرشته، نام، سهیل. نام خانوادگی، تیموري. سن، سی سال. میزان تحصیلات،

لیسانس. شاغل. محل کار، کار خونه پدرش. تک فرزند خونواده س.

فریبا : روش مطاله شده؟

شهره : آره، وارد چت نمی شه. به تلفن هاي ناشناس جواب نمی ده. در مقابل فوت کردن

توگ وشی تلفن، تنها عکس العملش قطع کردن تلفنه. پسر خیلی خوبیه! منکه خیلی

چشمم گرفت تش

فریبا یه حالت پسرونه می گه »

جون شهره اگه خیلی چشمت گرفت تش، بی خیالش شیم!

« شهره با همون حالت جواب می ده »

نه تو نمیري! مبارك باشه، مفت چنگت!

فریبا : می گم اصلا بیا تو بگیرش! بی تعارف می گم والا!

شهره : فداي مرام ت! تو بگیریش انگار من گرفتم! چه فرقی می کنه؟

« سه تایی می زنن زیر خنده و فریبا می گه »

22 دقیقه. / ساعتا تونو میزون کنین. ساعت 15

« همه تنظیم می کنن »
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
صفحه  صفحه 1 از 2:  1  2  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

Khastegari ya Entekhab | خواستگاری یا انتخاب


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA