انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 2 از 2:  « پیشین  1  2

Khastegari ya Entekhab | خواستگاری یا انتخاب


زن

 
فریبا : عملیات، فردا راس ساعت 8 صبح شروع می شه.

« بعد دستشرو می اره جلو و می گه »

به امید پیروزي!

همه دخترا دست راست شونو می ارن جلو و میذارن رو همدیگه. همه دستا ظریف و »

لاك زده، انگشتر و دستبند. بعد نوبت دست چپ می شه. به حالت علامت اتحاد. بعد فریبا

می زنه زیر خنده و با یه دستش، مجکم کی زنه رو آخرین دست! مثل نون ببر کباب بیار

« ! که صاحب دست یه جیغ می کشه و شروع می کنن به بازي و می خندن

بیرون داخل یه پژو

شهره پشت فرمون نشسته و فریباو مریمم، یکی جلو و یکی عقب نشستن. ماشین در »

« حال حرکته که یه مرتبه فریبا می گه

بگیر بغل

شهره ماشین رو می آره سمت راست و می زنه رو ترمز! کمی جلوتر، یه پسر تو خیابون »

واستاده منتظر تاکسی یه. فریبا پسره رو نشون می ده و می گه

چطوره بچه ها؟

مریم : بد نیست!

فریبا : برو جلو سوارش کنیم.

شهره حرکت می کنه و می ره جلو پسره می ایسته و فریبا شیشه رو می کشه پایین و به »

« پسره می گه

کجا تشریف می برین، برسونیم تون.

« پسره جا می خوره ومی گه »

خیلی ممنون، مزاحم نمی شم.

فریبا : چه مزاحمتی؟ بفرمائین خواهشمی کنم!

« پسره که تو صورتش حالت بلاتکلیفی معلومه، می گه »

خیلی ممنون ولی فکر نکنم مسیرمون یکی باشه!

مریم : اتفاقا برعکس! ماهام همونجا می ریم که شما می خواین برین!

فریبا : نترسین آقا پسر! فقط می خوایم کمک کنیم!

تا فریبا می گه نترسین پسره، انگار که بهش برخورده باشه، با اکراه در عقب رو وا می »

کنه و سوار می شه. شهره، با قفل مرکزي، درها رو قفل می کنه!تا ضامن در طرف پسره

می ره پایین، پسره وحشت می کنه اما هیچ نمی گی. شهره حرکت می کنه که فریبا به

« پسره می گه

ببخشین، حضرتعالی چند سال شونه؟

پسره حالت اضطراب داره. فریبا برگشته و نگاهش می کنه. مریمم همینطور. شهره م »

آینه رو رو طرف اون بر می گردونه و از تو آینه نگاهش می کنه. همه شونم یه لبخند

« ! خطرناك رو لب شونه

پسره : 29 سال.

« مریم آروم آروم سرشو بالا و پایین می بره و می گه »

ماشاله!ماشااله! ببخشین، متاهل تشریغ دارین؟

پسره : خیر، اما کم کم دیگه خیال شو دارم.

فریبام همونجور که برگشته و به پسره نگاه می کنه، آروم آروم سرشو بالا و پایین می »

« بره و می گه

ایشااله!ایشااله!

شهره : با پدر و مادرتون زندگی می کنین؟

پسره : بعله خانم!

« ! حالا دیگه پسره ترسیده »

فریبا : الان می خواي کجا بري پسر جون؟!

« پسره که دیگه کاملا ترسیده، با حالت التماس می گه »

ببخشین، شما، خ خ خفاش شب که نیستین؟!

« هر سه تا دخترا سراشونو به حالت منفی تکون می دن »

پسره : از این خانمام که پسرا رو می برن دل و روده شونو در می آرن و میفرستن خارجم

نیستین ؟

« بازم دخترا با لبخند سرشون تکون می دن. پسره که دیگه گریه شو گرفته می گه »

پس با من چیکار دارین؟!

فریبا : می خوایم برسونیمت پسر جون! نترس!

پسره : بخدا من از اوناش نیستم!

« فریبا باز آروم می گه »

می دونیم که نیستی، فقط می خوایم یه خرده باهات حرف بزنیم. بشرطی که بهمون راست

بگی!

پسره : چشم خانم!

فریبا : تو اگه ازدواج کنی، به همسرت خیانت می کنی؟

پسره : گه می خورم من خانم جون!

« دخترا همه با هم با حرکت سر می گن »

آفرین! آفرین!

فریبا : تو اگه یه روزي ازدواج کنی به همسرت زور می گی؟

پسره : من غلط می کنم خانم جون!

« دخترا همه با هم با حرکت می گن »

باریک اله! باریک اله!

فریبا : پسرجون بگو ببینم، تو فکر می کنی که مرد موجود برتره؟

پسره : به مرگ مادرم اگه من یه دفعه این فکرو کرده باشم!

« دخترا با حرکت سر و تائید می گن »

آفرین! آفرین!

فریبا : ببین عزیزم، تو خیال می کنی اگه یه دختر بیاد خواستگاري تو، کار بدي کرده؟

پسره : من به گور پدرم می خندم از این خیالا بکنم! اصلا باعث افتخار منه!

« بازم دخترا در حالیکه سرشونو تکون تکون می دن می گن »

باریک اله! باریک اله!

« فریبا در حالی که هنوز همونجور برگشته و پسرو رو نگاه می کنه می گه »

نه، خوبه!

شهره : آره، منم پسندیدمش!

« مریم که با نگاه خریدار پسره رو نگاه می کنه می گه »

همچین پرو و پیمون م هس!

« فریبا در حالی که چشمش به پسره س به مریم می گه

می خواي این یکی رو تو ورش دار! من می رم سراغ بعدي.

« پسره که پاك قاغیه ر باخته، با حالت گریه به مریم نگاه می کنه و می گه »

شما قراره منو ردارین؟!

« مریم فقط بهش لبخند می زنه که پسره شروع می کنه به گریه کردن و می گه »

به قرآن من نون آور پدر و مادر و دو تا خواهرامم! برین تو محل بپرسین! از دیوار صدا

در می آد که از من در نمی آد! من تا حالا سرموتو محل بلند نرکدم! یه نفر از من شکایت

نداره! ترو خدا منو ور ندارین! من اصلا بدرد بخور نیستم! ولی یه دوس دارم خیلی به کار

شماها می آد! اگه بذارین من برم، هر جا خواستین می آرمشو تحویل تون می دم! دهن

مم قرص قرصه! به هیچ کس نمی گم شماها دارین چیکار می کنین! من اگه یه ساعت دیر

کنم مادرم سکته می کنه!

تو همین موقع ماشین می رسه پشت چراغ قرمز و تا م یایسته، پسره ضامن در رو می »

زنه بالا و خودشو پرت می کنه از ماشین بیرون! وقتی خیالشراحت می شه که در امانه،

« بلند می شه و با داد و فریاد می گه

مگه شماها خوار مادر ندارین؟ مگه شماها ناموس ندارین که می افتین دنبال ناموس

مردم؟! آي هوار! مردم برسین!

« تو همین موقع دو سه تا پسر جوون دیگه می آن دور و رش و هر کدوم ازش می پرن »

چی شده؟!

چیکارت کردن؟!

اذیتت کردن؟!

« پسره با حالت فریاد و گریه می گه »

به زور نشوندنم تو مکاشین و هی زیر گوشم پچ پچ می کردن!

« یکی از پسرا یه چیزي آروم در گوشش می گه و که پسره با همون حالت می گه »

نه الحمدلله! یعنی زود خودمو از ماشین پرت کردم بیرون!
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
فصل پنجم


بعد شروع می کنه به گریه کردن. پسرا که متاثر شده ، ازش می پرسن »

آخه چی ازت می خواستن؟!

پسره : به هواي اینکه می خواین منو برسونن سوارم کردن و ازم خواستگاري کردن!

پسرا یه نگاه به این پسر می کنن و یه نگاه به فریبا اینا و بعد یه مرتبه همگی می دوئن »

می رن جلوتر، تو خیابون، جلوي ماشین فریبا اینا، کنار خیابون، مثل مسافرا می ایستن و

« به فریبا اینا می گن

ببخشین، مستقیم می خوره؟

ببخشین، لطفا همین چهار بعدي؟

عذر می خوام، پاي من درد می کنه، اگه می شه دو قدم اون طرف تر!

« ماشین فریبا اینا گاز می ده و می ره »

همون روز داخل یه پارك

فریبا و شهره و مریم رو یه نیمکت نشستن و دارن با همدیگه حرف می زنن. روبروي »

فریبا، کمی اونطر تر، یه پسر جوون نشسته ولی پشت ش به فریبا ایناس. فریبا همونجور

« . که حرف می زنه، گاه گاهی م به پسره نگاه کی کنه

فریبا : سه تایی پسره بدبخت رو سوار کردیم و داریم ازش بازجویی می کنیم! خب معلومه

که می ترسه!

شهره : این پسرا گردن کلفت دسته جمعی ن! تنها که باشن از موش م ترسوترن!

فریبا یه نگاه دیگه به پسره که اون طرف تر نشسته می کنه. دو تا دختر از جلوي پسره »

« رد می شن اما پسره حتی سرشو بلند نمی کنه که نگاه شون کنه

فریبا : ما که نیودمی بترسونیم شون!

بچه ها Caseاصلی دیر نشه !

شهره : نه ، هنوز وقت داریم.

فریبا در حالی که داره به اون پسره که اون طرف رو نیمکت نشسته و پشت ش به فریبا »

« ایناس نگاه، می گه

بچه ها اون چطوره ؟

« مریم و شهره م متوجه پسره می شن »

فریبا : از وقتی اومدیم اینجا، من تو کوك شم. دختر از جلوش رد می شه، سرشو بلند نمی

کنه!

مریم : خب این دفعه خودت تنهایی برو باهاش صحبت کن!

فریبا : اول چک کنین ببینین شرایط ش با تعرفه ما جوره؟

« تو همین موقع پسره یه لحظه بلند می شه و می ایسته و دوباره می شینه »

. شهره : تناسب اندام 19

فریبا : نجابت و پرهیز از چشم چرونی و عدم گردش سر به طرفین جهت هیزي و پدر

. سوختگی 20

. مریم : سنگینی و متانت 20

. شهره : حفظ شئونات مردونگی 20

مریم : کالا با استاندارهاي ما مطابقت داره.

« فریبا بلند می شه و می ره طرف پسره و تا می رسه پشت ش، می گه »

ببخشین آقا!

پسره تا سرشو بر می گردونه طرف فریبا، دوربین صورتشرو می گیره! آرایش کامل »

داره! ریمل و سایه چشم و رژ لب و گونه! زیر ابروشم ور داشته! تا بر می گرده طرف

« فریبا با حالت اوا خواهري می گه

جونم بگو!

فریبا یه نگاه بهشمی کنه و بر می گرده طرف مریم و شهره از همونجا داد می زنه و »

می گه

انضباط!

مریم و شهره از همونجا با دست ازش می پرسن یعنی چند؟ فریبام از همونجا با دستش »

و انگشتاش عدد صفر رو نشون می ده!!

همون روز تو یه کوچه خلوت بالاي شهر

فریبا و مریم و شهره تو ماشین نشستن. ماشین یه گوشه پارك کرده. هرسه تا عینک »

« دودي زدن

فریبا : این یکی رو نباید بترسونیمشو فراریش بدیم! باید عملیات خیلی دقیق و حساب

شده باشه! خب! وضعیت بگیرین!

« اینو می گه، مریم پیاده می شه و می ره »

فریبا : ساعت خروج؟

شهره : 11 صبح.

« موبایل شهره زنگ می زنه »

شهره : به گوشم!

همون کوچه مریم وسط کوچه، تو پیاده رو واستاده و داره

با موبایل حرف می زنه

مریم : سوژه در حال خروج از خونه س! تمام!

داخل ماشین همون کوچه

فریبا و شهره تو ماشین نشستن . شهره داره با موبایل با مریم صحبت می کنه. وقتی »

حرف مریم رو می شنوه می گه

شهره : شنیدم، تمام!

« بعد به فریبا می گه »

مورد از خونه خارج شد!

فریبا : بگو بگوش باشه.

« شهره تو موبایل می گه »

بگوش باش، تمام!

همون کوچه

یه پسر با یه کیف سامسونیت داره از تو پیاده رو می ره. چند قدم عقب ترش، فریبا »

تعقیبش می کنه و پشت سر فریبا، شهره که موبایلم دست شه حرکت می کنه. دوربین مریم

رو نوشون می ده که سر همون کوچه، اون طرف خیابون، تو پیاده رو واستاده و از دور

« مواظب فریبا ایناس

فریبا : آقا!

« پسره می ایسته و بر می گرده طرف فریبا و می گه »

بفرمائین!

فریبا : می تونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟

پسره : خواهشمی کنم!

فریبا : مطمئن هستم که شما فرد فهمیده اي هستین.

پسر : خواهشمی کنم، لطف دارین!

فریبا : من، شما و خونوداتونو، دورادور می شناسم و به عنوان یه خواستگار خدمت تون

رسیدم.

« پسره می خنده و می گه »

اگه شما بنده و خونواده م رو، همونطور که فرموندین، می شناسین، باید حتما مطلع باشین

که ما دختر نداریم!

فریبا : کاملا با اطلاعم. من جهت خواستگاري از خود سر کار خدمت رسیدم!

« پسره با تعجب می گه »

بنده؟! یعنی شما اومدین خواستگاري من؟!

« بعد می خنده و می گه »

دوربین مخفی یه؟!

فریبا : نخیر! هیچ دوربین مخفی اي در کار نیس! من براي ازدواج از دوستانم یه پسر آقا

و نجیب و خونواده دار و با اصالت رو می گرفتم که شما رو بهم معرفی کردن.
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
« پسره بازم می خنده و دور و ورش رو نگاه می کنه و می گه »

دوربین مخفی یه؟!

فریبا : خدمتون عرضکردم که! هیچ دوربینی مخفی اي در کار نیس!اگه به عرایضمن

گوش بدین متوجه منظورم می شین!

پسره : آهان! مسابقه ي رادیویی یه؟

فریبا : خیر آقاي محترم!

پسره : پس چیه؟

فریبا : توجه بفرمائین! من قصد مرد گرفتن دارم. به همین خاطر شمارو براي این مسئله

در نظر گرفتم و انتخاب کردم.

« پسر دوباره می خنده و می گه »

آهان! از این نظرسنجی هاس! مال تلویزیونه؟!

فریبا : نخیر! چرا متوجه نیستین؟! من می خوام شمارو براي خودم بگیرم!

« خنده از روي لب پسره محو می شه و می گه »

مامورین؟! من کاري نکردم که بگیرن م!!

« بعد این ور و اون ورو نگاه می کنه و دوباره می خنده و می گه »

دوربین مخفی یه!

« فریبا که عصبانی شده، سرش داد می زنه و می گه »

زهر مارو دوربین مخفی یه! کو دوربین ؟! تو اصلا اینجاها دوربین می بینی؟!

« پسره این ور و اون ور رو نگاه می کنه . دوباره می خنمده و می گه »

دوربین مخفی یه! تو کیف تون کار گذاشتین!

فریبا : اگه یه بار دیگه بگی دوربین مخفی یه، همچین می زنم تو دهن ت کخ دندونات

بریزه تو دهن تآ! مثل آدم واستا و هر چی ازت می پرسم جواب بده!

خنده از صورت پسره می ره و یه نگاه به شهره که دیگه نزدیک فریبا شده می کنه. »

« وقتی موبایل رو دستشمی بینه، کمی می ترسه و عقب عقب می ره که فریبا می گه

نترس! فقط چنئ تا سوال ساده س!

« پسره پا میذاره به فرار که فریبا به شهره می گه »

بزن به مریم! بهش بگو سوژه فرار کرد! راشو ببنده!

شهره تو موبایل حرف می زنه. دوربین مریم و نشون می ده. اونم موبایل در گوش شه و »

وقتی جریان رو می فهمه، تند می دوئه اینطرف خیابون و جلوي راه پسره رو می بنده.

پسره تو بیست قدمی که مریم رو می بینه، می ایسته و بر می گرده پشت سرش رو نگاه

می کنه. فریبا و شهره، از عقب، آروم آروم می آن طرفشو مریمم از اون طرف! پسره که

خیلی ترسیده شروع می کنه زنگ همون خونه اي رو که جلوش واستاده، زدن! بعدش

« کیف ش رو میندازه زمین و با مشت می کوبه به در و هی داد می زنه و می گه

خواهشمی کنم! واکنین! جونم در خطره! خواهشمی کنم!



دوربین چند تا پنجره رو نشون می ده که یکی یکی بسته می شن! بعد پسره که نا امید »

می شه، بر می گرده و پشتشرو می ده به در و هونجور می ایسته و به حالت تسلیم در

مقابل یه اتفاق، چشماشو می بنده که تو همین موقع صداي ترمز ماشین می آد! پسره

چشماشو وا می کنه. سه تا ماشین که تو هر کدوم چهار تا مرد نشستن جلوشون می

ایستن! یه مرتبه در تمام ماشینا وا می شه و همه مامورا پیاده می شن.و همه اسلحه

« هاشونو می کشن بیرون وبه فریبا اینا و پسره ایست می دن و یکی شون می گه

تکون نخورین! همه تون به جرم اعمال بی ناموسی باز داشتین!

«! پسره خودش، زد کیف ش رو ور می داره و میدوئه و می پره تو ماشین »

داخل یه ساختمون

یه مامور، فریبا و مریم و شهره رو می بره و در یه اتاق رو وا می کنه و فریبا اینا می رن »

تو و مامور در رو قفل می کنه. دوربین فقط فریبا اینا رو نشون می ده که پشت در قفل

شده می ایستن. کمی بعد که بر می گردن، متوجه می شن که تو اتاق ( بازداشگاه) سر از

دختره! سه تایی تعجب می کنن! چند تا دخترا می آن طرف فریبا اینا. فریبا با تعجب از

« یکی شون می پرسه

شماها اینجا چیکار دارین؟!

دختره : همون کاري که شماها می کنین!

« همه می خندن »

فریبا : به چه جرمی گرفتن تون؟

دختره : ماها داشتیم بی سر و صدا کاسبی مونو می کردیم که گرفتن مون!

« همه می زنن زیر خنده. فریبا و مریم و شهره نمی خندن. یکی دیگه از دخترا می گه »

حتما گرون فروشی می کردي، واحد حمایت از مصرف کننده جلب ت کرده!



دوباره بقیه می خندن »

فریبا : یا شایدم داشتی خیلی ارزون می فروختی!

« همه سکوت می کنن. دختره می آد جلو فریبا و می گه »

دیگه الان همه دارن فروشنده می شن!

« فریبا یه نگاهی بهشمی کنه و می گه »

آره، چوب حراج خوردیم!

همه دخترا می رن تو فکر. یه لحظه بعد یکی دیگه از اون زن ها می آد جلو و می پرسه »

«

شماها رو چرا گرفتن؟

فریبا : دنبال حق مون بودیم!

« دوباره سکوت برقرار می شه که همون دختره می پرسه »

اسم تون چیه؟

فریبا : من فریبام. اینام مریم و شهره ن. اسم شماها چیه ؟

« دخترا از هر طرف خودشونو معرفی می کنن »

مستوره

عصمت

عفیفه

محبوبه

وجیهه

« فریبا یه نگاهی به دخترا می کنه و می گه »

با این اسامی، انگار واقعا شماها رو اشتباهی آوردن اینجا!

« همه می خندن و همون دختره به فریبا می گه »

اینا رو اشتباهی قاطی ما کردن!

د بر می گرده و گوشه ي اتاق رو نشون می ده. یه گوشه سه تا دختر، حدود 18 19 »

ساله و دارن گریه می کنن. فریبا یه نگاهی بهشون می کنه و می گه

اینا چیکار کردن؟

دختره : نمی دونم. دم دانشگاه گرفتن شون.

دوباره فریبا بهشون نگاه می کنه. جلوي دخترا، روي زمین کیف و کتاب و کلاسوره! »

فریبا، آروم می ره طرف شون. تنا بهشون می رسهف سه تایی جلوش بلند می شن. یکی

« شون با همون حالت بغضبه فریبا نگاه می کنه و می گه

بخدا ما اینکاره نیستیم!
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
فریبا یه نگاه به کتاب هاشون می کنه. دوربین جلد کتاب رو که مال دانشگاهه نشون می »

« ده. دختره دوباره می گه

ما رو بخاطر ...

فریبا نمیذاره حرفش تموم بشه و به حالت تایید سرشو تکون می ده و بعد با دست، »

« صورت دختر رو ناز می کنه که دختر خودشو میندازه تو بغل فریبا و می زنه زیر گریه

همون ساختمون داخل یه اتاق دیگه

یه مرد یه جا واستاده و داره از اون پسره که همراه فریبا با اینا گرفتن بازجویی می کنه. »

« پسره جلو مرد واستاده

با اون دخترا چیکار داشتی ؟

پسره : من کاري نداشتم، اونا با من کار داشتن!

چیکار باهات داشتن؟

پسره : انگار می خواستن یه آدرسی ازم بپرسن!

سوسل خان منو رنگ می کنی؟!

پسره فقط نگاهشمی کنه »

خیالت راحت، تا نیم ساعت دیگه مثل بلبل حرف می زنی!

پسره : من خیلی وقته مثل بلبل حرف می زنی!

خفه بچه قرتی!

پسره : ببخشین، شما فیلم آواز قو رو دیدن؟

ساکت باش فوفول خان!

در این لحظه دوربین پسره رو نشون می ده. حرکت فیلم آهسته می شه. پسره که ت »

صورتش عصبانیت معلومه، میره طرف آقا و تا می رسه، با دو تا دستش، سرآقا رو می

گیره و سر خودشو می بره عقب، به حالت اینکه مثلا می خواد مثل فیلم آواز قو، با کله

بزنه تو صورت آقا! اما وقتی سرشو می آره جلو، یه مرتبه پیشونی آقا رو ماچ می کنه و

« می گه

نوکرتم جناب ... ! به جون شما جریان همون بود که گفتم! من اصلا اهل این حرفا نیستم!

به مرگ شما اگه دروغ بگم.

« آقا که تا یه لحظه پیشترسیده بود، یه نفسی می کشه! بعد می گه »

باشه، فعلا بشین تا ببینم چیکار می تونم برات بکنم.

« بعد یه مرد دیگه می آددر گوش این یکی می گه »

الحمد الله که این یکی بخیر گذشت!

همون ساختمون

« فریبرز و پدرش و زن پدرش دارن وارد ساختمون می شن »

همون ساختمون همون اتاق

پدر فریبرز و زن پدرش نشستن و فریبرز داره آروم با آقا حرف کی شنه. اونم هی به »

حالت تاکید سرش رو تکون می ده. بعد به یه مرد می گه

فریبا، مریم، شهره آزادان.

همون ساختمون همون اتاقی که فریبا اینا هستن

« یه مرد از لاي میله ها، بلند می گه »

فریبا، مریم، شهره 1 بیایین بیرون.

بعد در اتاق رو وا می کنه. فریبا به اون سه تا دختر دانشجو اشاره می کنه که برن بیرون. »

اونا کمی مکث می کنن و می ترسن اما فریبا هل شون می ده جلو. اونام از در می رن

« بیرون. بدون کتاب هاشون. آقا بهشون می گه

آزادین.

« . بعد مشغول بستن در می شه »

داخل همون اتاق

« ! همه اون زن ها که تو بازداشگاه هستن، به خاطر این زرنگی،براي فریبا کف می زنن »

جلوي در همون ساختمون

سه تا دختر دانشجو دارن از در می رن بیرون. یه مرد جلوشونو می گیره. اما همون آقا »

که آژادشون کرده، بهش اشاره می کنه که یعنی می تونن برن. دخترا با خنده و خوشحالی

« ! از در ساختمون می رن بیرون

همون ساختمون اتاقی که فریبرز اینا هستن

مگه نگفتم خانم ها رو بیارین بیرون آزادن؟

« آقا می گه »

به من نگفتین قربان!

« مرد دوباره می گه »

حالا که گفتم! برو بیارشون!

آقا یه احترام میذاره و می ره بیرون. فریبرز دوباره با همون مرد حرف می زنه. اونم هی »

« . سرشو به حالت قبول تکون می ده

اتاق فریبا اینا تو همون ساختمون

« آقا در اتاق رو وا می کنه و می گه »

فریبا، مریم ، شهره بیاین بیرون. آزدین.

« ! یه دفعه همه دختراي تو بازداشگاه می زنن زیر خنده. اقا مات بهشون نگاه می کنه »

همون ساختمون

فریبا و مریم و شهره وارد می شن. پسره هم نشسته. فریبرز داره با همون مرد حرف می »

« زنه. یه مرد دیگه م اونجا واستاده

فریبرز : حالا متوجه شدین؟!

که اینطور 1 فکر شم نمی کردم تو این بیست و خرده اي سال خدمتم یه همچین چیزي م

ببینم که دیدم!

فریبرز : ماهام فکرشو نمی کردیم که تو این مدت یه همچین چیزایی ببینیم اما دیدیم!

باشه، قبول کردم دیگه! مسئله حل شده بفرمائین.

فریبا و مریم و شهره دارن تو این مدت در گوشی یا همدیگه حرف می زنن و همون آقا »



رو نگاه می کنن! آقام به یه نفر می گف

خاما و اون آقا آزادن.

فریبرز : خیلی ممنون.

« بعد بر می گرده طرف فریبا اینا و می گه »

پاشین. پاشین مزاحم وقت ایشون نشین. الان صد هزارتا دختر و پسر تو خیابون منتظرن

که دستگیر بشن!

فریبا ایناف سه تایی بلند می شن و می رن طرف میز اون جوونه. وقتی می رسن جلو »

« میز، فریبا می گه

ببخشین شما مجردین؟

تا ایون می گه، یه مرد دیگه با لحنی که کلمات رو از مخرج و ته گلو ادا می کنه و »

زیبایی و وقار دختر خانم ها این است که در پرده « خیلی سنگین حرف می زنه می گه

بشینن و مستوره باشند و به وقت تزوج، طبق رسوم مرسومه، زوج به خواستگاري زوجه

آمده و سنت پسندیده نکاح صورت گیرد. انشاءاله که من بعد در مورد شما خواهر عفیفه

هم چنین است.

« تا اینو می گه، فریبا یه نگاه بهشمی کنه و می گه »

شما چی؟ شمام مجردین؟

« یه دفعه نیشیارو تا بنا گوششوا می شه و زود، بدون معطلی می گه »

مجرد نیستم اما اصلا مشکلی نیس! اجازه این نشونی رو ...

دست می کنه تو جیب ش و یه خودکار و یه کاغذ در می آره که فریبا یه خنده تمسخر »

آمیز بهش می کنه و با شهره و مریم حرکت می کنن. درست جلوي در ساختمونف یه

نگهبان زشت و درب و داغون واستاده. دستاشو تو هم قفل کرده و همراه با بدنشتکون

تکون می ده و به حالت ناز و عشوه! چشماشم خمار کرده. تا فریبا می آد از جلوش رد

« بشه، آروم و زیر لبی و کشیده، با لهجه ي ترکی می گه

منم مجردم آ!! با کدوم تون طرفم؟!

خونه فریبا اینا

فریبا و شهره و مریم و خاندایی و زن پدرش رو مبل نشستن. فریبرز ظرف میوه دست »

« شه و همونجور که داره به دخترا تعارف می کنه، باهاشونم دعوا می کنه و غر می زنه

فریبرز : آ[ه این چه مدل خواستگاریه؟! پسره رو وسط خیابون، عین مامورا لباس

شخصی، گرفتین ش به سین جیم!

« بعد یه مرتبه داد می زنه و می گه »

آخه شما خواستگارین یا مامور شکنجه؟!

زن پدر : آروم باش فریبرز جون! بالاخره اتفاقه دیگه!

فریبرز : گیرم اون اتفاق بود. خانم تو اون هیرو ویر، رفته جناب ... رو خواستگاري کنه!

« بعد روش رو می کنه به فریبا و می گه »

دیگه آجان دم درم برامون عشوه می اومد!

فریبا سرشو میندازه پایین و هیچی نمی گه. فریبرز ظرف میوه رو اول می گیره جلو زن »

« پدرش و اونم یه میوه ور میداره و بعد میگیره جلو شهره و با تحکم می گه

بخور جون بگیر!

« شهره یه میوه ور میداره و فریبرز ظرف رو می بره طرف مریم و همونطور می گه »

جوون لنگه ي دیوار، تو اونجا رنگ کرده بود عین مرده قبرستون! سه تایی عین این

گانگسترا، با موبایل و عینک محاصره ش کردین، اون وقت جواب خواستگاریم ازش می

خواین! ... بند شده بود بیچاره!
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
فصل ششــــــم


همه آؤوم می خندن. فریبرز ظرف میوه رو می گیره جلو مریم و بازم با تحکم می گه »

یه موز وردار بذار دهن ت! قوت داره!

« مریم یه دونه موز ورمیداره و فریبرز با ظرف میوه می ره فریبا و می گه »

خدا رجم کرد به همون ... بند ختم شد! سکته کرده بود چیکار می کریم؟!

ظرف میوه رو یه لحظه می گیره جلو فریبا اما بلافاصله پشیمون می شه و ظرف رو می »

« کشه کنار و می گه

به تو نمی دم که هر چی آتیش از گور تو بلند می شه!

تا می خواد ظرف رو بکشه کنار، فریبا تند یه دونه خیار ور می داره و به فریبرز می »

« خنده! فریبرز یه نگاه بهشمی کنه و می گه

الهی به حق این وقت عزیز فریبا، یه شوهر کچل چاق خیله بد اخلاق گیر تو بیاد این دل

من خونک ( خنک ) بشه!

« خان دایی می گه »

دو دو دو دو دو ...

« فریبرز همونجور که ظرف میوه رو می بره طرف خان دایی می گه »

بیخودي دو دور دو دور نکن خان دایی! بیا میوه تو وردار!

خان دایی : دور از جو جو جو جو جو ...

« فریبرز به حالت این پیرزنا که می خوان نفرین کنن، دستشرو تکون می ده و می گه »

الهی این جون من از دست شما دو تا بالا بیاد!

خان دایی : جون ( یعنی حرف ش رو تموم کرد)

فریبرز : دست شما درد نکنه خان دایی!

فریبا : پسرا خودشون ترسو بودن داداش! و گرنه چند تا دختر خوشگل ترس نداره؟

فریبرز : داره! خیلی م داره؟

فریبا : ترسش کجاس؟!

فریبرز : اینجا که ما پسرا عادت کردیم همیشه خودمون بریم دنبال دخترا! بر عکس که می

شه، شک می کنیم! تا حالا تو این ملک دخترا بیان دنبال ما! اونم نه یکی! سه تا! اي خدا

نسل تونو صد برابر کنه!

« همه می زنن زیر خنده »

خان دایی : ایش ایش ایش ایش...

فریبرز : خان دایی ایشو نوش نکن که ناراحت می شم!

خان دایی : ایشاله!

فریبا : پس شماها با این دل و جرات تون چه جوري می رین زن می گیرین؟!

« فریبرز یه سیب ور می داره و می ره رو یه مبل کنار فریبا می شینه و می گه »

موقعی که ما بخوایم بریم زن بگیریم که تنها نیستیم! چهل نفر آدم دوره مون می کنن تا دل

و جرات پیدا کنیم! تنها باشیم که از این غلطا نمی کنیم!

فریبا با عصبانیت، همونجور که خیار تو دست شه، دستشرو با خیار به حالت تهدید »

می بره جلو فریبرز و می خواد که مثلا حرف بزنه اما تا خیارو می گیره جلو فریبرز،

فریبرز سیب از دستشمی افته و به حالت تسلیم دستاشو می بره بالا! همه می زنن زیر

« خنده! فریبام در حال خنده می گه

همه ش تقصیر توئه داداش!

فریبرز : شماها را هافتادین و اذهان عمومی رو تشویشمی کنین! تقثیر من چیه؟!

فریبا : اگه تو باهامون می اومدي اینطوري نمی شد!

فریبرز : من صد ساله سیاه م نمی آم! بلند شم با سه تا دونه، دختر بیافتم دنبال پسراي

مردم؟!

فریبا : نه! ما پسرا رو نشون می کنیم، تو برو دنبال شون!

فریبرز : آره! که به جرم انحراف، بگیرن م و بندازن زندان و این یه چیز آبرومونم جلو

مردم بره؟!

همه می زنن زیر خنده و خان دایی می خواد که حرف بزنه و زود فریبرز دستشرو به »

حالت می گیره بالا و می گه T (time out)

تایم اوت! خان دایی می خواد حرف بزنه!

خان دایی : نَ نَ نَ نَ نَ نَ ...

فریبرز : نمی خواي حرف بزنی؟!

خان دایی :ن نَ نَمیري پ پِ پِ پِسر!

فریبرز: ممنون، بازي شروع شد!

« یعد بر می گرده طرف فریبا می گه »

اصلا مگه ما پسار وقتی می خوایم زن بگیریم با یه قشون پسر، دنبال دختر مردم می کنیم

که به در و همسایه پناه بیاره؟! رفتین خواستگاري یا گرگم به هوا؟!

فریبا : پس چع جوري باید بریم؟

فریبرز : با لطافت! با ظرافت! با یه شاخه گل! نه عین ماموراي امنیتی با عینک و بی سیم!

فریبا : پس ما دخترا باید چیکار کنیم؟ از حق مون بگذریم؟ همینجوریش کم سرمون کلاه

رفته که این خرده هم ازش چشم پوشی کنیم؟! حق حقوق مونو باید بگیریم دیگه!

« فریبرز با حالت نیمه عصبانی می گه »

شعار نده واسه من!

« بعد اداي فریبا رو در می آره و می گه »

حق و حقوق مونو باید بگیریم!! حق و حقوق زن، همون دیگ و قابلمه تو آشپزخونه س!

هر وقت خواست بهشمی دیم که بره از حقش استفاده کنه و توش پخت و پز کنه!

فریبا : همین داداش؟!

فریبرز : همین که همین!

« همه یه لحظه ساکت می شن که خان دایی می گه »

کو کو کو کو کو کو کو تا تا تا تا تا تا تا بی بی بی بی بی بی بیا پ پِ پِِ ...

فریبرز : خان دایی فیلم تموم شد! یه ساعت ونیم که دیگه بیشتر نیس! بگو دیگه!

خان دایی : پ پِ پِسر!

فریبا : باشه داداش! من دیگه حرف این چیزا رو نمی زنم. اولین خواستگارم ه اومد زنش

می شم، خوبه؟

فریبرز : عالیه!
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
فریبا : اون وقت وجدانت راضی یه؟ بعدش شبا می تونی راحت بخوابی؟

فریبرز : آره! نتونستم یه قرصخواب می خورم!

فریبا : اما اگه مادرم الان زنده بود ...

فریبرز : اگه من اون مادرتو ببینم!

« یه مکث می کنه و می گه »

من می دونم باهاش!

« بعد سرش رو می بره بالا و می گه »

آخه مامان جون، خودت رفتی تعطیلا ت تو بهشت! اون وقت این جونم مرگ شده رو

انداختی به جون من؟!

خان دایی : لا لا لا لا لا لا ...

فریبرز : خان دایی شما فقط تو این فیلم یه دقیقه دیالوگ داشتی! تا حالا حساب کردم نیم

ساعته حرف می زنی!

همه می زنن زیر خنده. که فریبا یواشکی به دخترا اشاره می کنه اونام شاکت می شن و »

« به حالت قهر می شینن. فریبرز یه خرده ساکن می شه و بعد می گه

مریم خانم میوه تونو میل کنین! شهره خانم پوست بکنین دیگه!

مریم و شهره یه چشم می گن اما میوه هاشونو می ذارن تو بشقاب! فریبرز یه لحظه »

« مکث می کنه و بعد می گه

چایی میل دارین بگم کبري خانم بیاره؟!

مریم و شهره هر دو می گن نه، خیلی ممنون. فریبرز کلافه س! دوباره می گه »

نسکافه چطور؟

دوباره مریم و شهره تشکر می کنن و می گن نه. فریبرز یه لحظه صبر می کنه بعد با »

« عصبانیت می گه

خیلی خب بابا! خیلی خب! چیکار باید بکنم که تو تو این دنیا و مامان تو اون دنیا ازم

راضی بشین؟

یه مرتبه فریبا اینا براش دست می زنن و هورا می کشن و فریبا یه چشمک به دوستاش »

« می زنه که فریبرزم می بینه و می گه

تو روح پدرش صلوات اگه دیگه خر تو بشه!

« همه دوباره می خندن و فریبا می گه »

داداش به نظر تو باید چیکار کنم من؟

فریبرز : هیچی! بگردین و یه پسر تو خونه و در و بوم بشته سراغ کنیم بریم

خواستگاریش! حالا سراغ دارین، راه بیفتیم!

شهره : داریم فریبرز خان!

« فریبا دستاشو می زنه بهم و با خوشحالی می گه »

همین عصر بریم!

« زن پدر یه گوشه ساکت واستاده، یه مرتبه می گه »

فریبرز خان منم بیام؟

فریبرز : میل خودتونه. اگه چنانچه فکر می کنین که تو زندگی کلاه سرتون رفته و حق

انتخاب ازتون گرفته شده، شمام یه تک پا تشریف بیارین!

« زن پدرش می گه »

الهی که یه مرد خوب قسمتت بشه دختر!

قسمت این دختر بشه! « آل » فریبرز : الهی

تو یه خیابون جلوي یه خونه

فریبرز و فریبا و خان دایی و زن پدر با لباس شیک و تمیز جلو یه خونه واستادن. یه »

« جعبه شیرینی دست زن پدره و یه سبد گل م دست فریباس. فریبرز به زن پدرش می گه

شما زنگ بزنین.

« بعد اشاره می کنه به خان دایی و میگه »

متکلم وحده مون پاي آیفون به سخنرانی بیاد و تا شب همینجا پشت در واستادیم!

« زن پدر زنگ می زنه. یه خانم آیفون رو جواب می ده »

کیه ؟

زن پر : سلام خانم، مهمون نمی خواین؟ امر خیره!

« یه لحظه سکوت می شه و بعد از تو آیفون می گن »

واي خاك تو گورم! بفرمائین قدم تون سر چشم!

همون ساختمون جلو یه آپارتمان

فریبا و فریبرز و خان دایی و زن پدر با سلام و احوال پرسی می رن تو آپارتمان. اونجا »

یه خانم و آقا با یه پسر جوون واستادن. فریبا سبد گل رو می ده به پسره و زن پدر جعبه

« شیرینی رو می ده به مادر پسره. اونام با تشکر می گیرن

همون آپارتمان سالن پذیرایی

یبا و فریبرز و خان دایی وزن پدر، به ترتیب کنار همدیگه رو مبل نشستن. پسره با »

پدرش، روبروشون نشستن. مادره یه بلوز رو هول هولکی از رو یه مبل ور می داره و

« پرت می کنه تو یه اتاق و بعد می آد مشینه و با خجالت می گه

ببخشین ترو خدا! همچین یه خرده بی خبر بود، اینه که ما کمی غافلگیر شدیم! الان چایی

دم می کشه می آره خدمت تون!
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
این حرفا چیه آقا؟!

زن پدر : ترو خدا ناراحت نشین! بالاخره شمام جوون دارین!

پسره که چشمش فریبا رو گرفته با اشاره به پدرش می گه یعنی آروم باشه. پدر پسره »

« کمی آروم می شه و می گه

بچه م از گل پاکتره آقا!

فریبرز : اونکه کملا مشخصه، اما می گم نکنه مثلا تو جوونی هاش یه شیطونی هایی کرده

باشه! آدمه دیگه!

اینارو فریبرز با خنده می گه. پدر پسره که دوباره عصبانی شده تا می آد یه چیزي بگه، »

« بازم پسره و مادرش بهش اشاره می کنن. اونم ساکت می شه. مادر پسره می گه

نخیر آقا! بچه م چه قدیم و چه الان، پاك و طیب و طاهز، بوده و هس!

فریبرز : الهی شکر! واقعا این جور آدمم کیمیاس! بنده در مقایسه با خودم که جوونم

عرضصکردم! الهی صد هزار مرتبه شکر!

« بعد همونطور که پسره رو نگاه می کنه با خنده می گه »

یعنی می گم صیغه اي، نم کرده اي، چیزي جایی نداشته باشن!

« بعد یه چشمک به پسره می زنه »

« پدر پسره دیگه نمی تونه خودشو نگه داره و داد می زنه و می گه »

حرف دهن ت رو بفهم آقا! اصلا ما این وصلت رو نخواستیم! بفرمائین! بسلامت! به امان

خدا!

« اینو می گه و با دستشدر آپارتمان رو نشون می ده که خان دایی یه مرتبه می گه »

چوش چوش چوش چوش چوش چوش ...!

تا خان دایی این کلمه رو چند بار می گه، پدر و مادر پسره و پسره با حالت عصبانیت »

از جاشون بلند می شن که حمله کنن به خان دایی اینا که فریبرز با حالت گریه ریال یه

مونده می کنه و زود دو تا دستاشو بحالت « چوش » نگاهی به خان دایی که هنوز تو کلمه

« ایست می گیره جلو پدر و مادره و می گه

صبر کنین! صبر کنین! این، مثلا داره شعر می خونه! زبونشگرفته الان! یه دقیقه صبر کنین

اگه چیز بدي گفت، حمله کنین!

« پدر و مادره یه لحظه مکث می کنن که خان دایی می گه »

چوش چوش چوشمعم گ گ گ گ سرانَ انَ انَ انَ انَ دازند ص صَ صَ صَ صَدَ بار.

« فریبرز به حالت رفع سوء تفاهم به پدر و مادره می گه

دیدین حالا! بقیه شم اینه: فروزنده تر و روشن تر ستم!

« اونا آروم می شن و مشینن. زن پدر بحالت آشتی و صلح و صفا می گه »

اي بابا! شما که ماشالا سرد و گرم چشیده این! با یه کلمه حرف نباید از کوره در رفت! تو

خواستگاري همیشه از این چیزا بوده! می گه جنگ اول به صلح آخر! ما جوون مونوداریم می دیم، شمام جوون تونو! باید بالاخره این حرفا گفته شه دیگه! قصد و غرضی در

کار نیس! این خان دایی ما، کمی لکنت داره! مسخره نمی خوان بکنن!

« پدر و مادر پسره، شرمنده می شن و پدره با حالت خنده و عذر خواهی می گه »

ببخشین واله. ما صلا متوجه نبودیم! ببخشین ترو خدا! حالا این شعر به این قشنگی مال

کی هس؟!

خان دایی : بابا بابا بابا بابا طا طا طا طاهر!

فریبرز : یعنی البته باباي باباي باباي باباطاهر!

« همه می زنن زیر خنده و مجلس کمی آروم می شه که فریبا می گه »

ببخشین، اخلاق شون چی، خوش اخلاقن یا ...

مادر پسره می خنده و تا می آد از اخلاق خوب بچه ش بگه فریبرز براي اینکه کار »

« دوباره به دعوا نکشه، تند می گه

ايِ بابا! ایشون همه چیزشون خوب و عالیه! ایشااله یه خرده کگه با هم آشناتر شدیم، یه

چند جلسه با رفقا مردونه ورشون می داریم و با هم می بریم بیرون و اخلاق شون دست

مون می آد!

تا فریبرز اینو می گه، رگ گردن پدره و پسره از غیرت می زنه بیرون و پسره در حالی »

« که از جاش بلند می شه می گه

بی شرف خواهر منو می خواي با رفقات مردونه ورداري ببري بیرون؟!

تو همین موقع دختر 18 19 ساله که خواهر پسره س، با یه سینی چایی وارد سالن »

« می شه! تا چشم فریبرز به دختره می افته، تازه متوجه اوضاع می شه ومی گه

واي خدا مرگم بده!

« پدره و پسره می ریزن سر فریبرز و پسره می گه »

دو ساعته نشستی اینجا و داري دري وري می گی! هیچی بهت نگفتم پر رو شدي؟!

« فریبرز که وسط پدره و پسره گیر کرده با التماس داد می زنه و می گه:

بخدا سوء تفاهم شده! شما اشتباه متوجه شدین!

پسره : ما اشتباه متوجه شدیم بی شرف؟! آبجی منو می خواي مردونه ببري بیرون؟!

« پدر پسره همونجور که یقه فریبرز رو گرفت به پسرش می گه »

اَمونش نده محسن! بزنش بی شرفو!

« شروع می کنن به زدن فریبرز از زیر دست و پاشون داد می زنه »

نزنین بابا! اشتباه شده والا! خان دایی! فریبا اینا رو نجات بده!

« بعد دوباهر داد می زنه ومی گه

نزنین بابا! والا سوء تفاهم شده! ما خواستگاري دخترتون نیومدیم که! یه دقیقه شما دست

نگه دارین تا بگم من!

« پدر و پسره یه مکث می کنن. فریبرز از زیر دست و پا بلند می شه که پسره می گه »

پس اومدین حواستگاري ننه م؟!

« فریبرز در حالیکه داره لباسشرو درست می کنه می گه »

نخیر! اومدیم خواستگاري خود شما!

« تا اینو می گه، پسره با عصبانیت می گه »

بی شرف بی غیرت منو مسخره می کنی؟!

« ! دوباره شروع می کنن به کتک زدن فریبرز »

دوربین فریبا و خان دایی و زن پدر رو می گیره که یواشکی

از آپارتمان دارن می رن بیرون

جلو همون خونه، توخیابون

فریبا و خان دایی و زن پدر، نگران واستادن! تو همین موقع در خونه وا می شه و فریبرز

پرت می شه بیرون و در بسته می شه! فریبا اینا می آن دورش و تا می خوان از زمین

« بلندش کنن که فریاد فریبرز می ره هوا و می گه

چیکار می خواي بکنین؟! اگه دست بهم بزنین از هم سوا می شم! زنگ بزنین اورژانس

تهران!

خان دایی : ک کُ کُ ک کُ کُ تُکت زززززززز زدن؟!

فریبرز : آره، اما اگه اینجوري که شما گفتین، با تامل و وقفه می زدن که حرفی نبود! یه ده

دقیقه اي همینجوري می زدن!

فریبا که فریبرز رو با این حال و روز می بینه، ناراحت می شه و سرشو بر می گردونه »

« طرف همون پنجره خونه که توش رفته بودن و بلند می گه

وحشی آ!

تا اینو می گه، سبد گلی که برده بودن، از تو پنجره پرت می شه بیرون طرف فریبا! »

فریبام درست جلویدرست جلوي فریبرز واستاده. تا سبد گل رو می بینه که داره می آد

طرفش، جا خالی می ده و سبد گل مجکم می خوره تو سر فریبرز! فریبا دوباره برمی

« گرده سر جاي اولشو به طرف پنجره با صداي بلند می گه

بی فرهنگا!

این دفعه از تو پنجره، جعبه شیرینی پرت می شه بیرون. فریبا بازم جا خالی می ده و »

جعبه می خوره تو سر فریبرز! فریبا دوباره بر می گرده سر جاش که یه فحشدیگه بده

« که فریبرز با حالت ناله و التماس می گه

ببخشین خانم ...! ( قرار بود خانم ... در این نقش بازي کنن ) اگه این حمایتهاي بی دریغ

شما، فوري قطع نشه، باید جنازه منو از اینجا تکون بدین آ!
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
فصل هفتــــــــــــم و آخـــــــــــــــر


فریبرز یه مکث ي کنه و بعد می گه »

نفر سوم

سومی م یه لحظه فکر می کنه و بعد زود می گه »

من می خوام نو خونه بمونم و از پدر و مادرم نگاهداري کنم!

فریبرز یه نگاهی م به اون می کنه و بعد با التماس به نفر چهارم نگاه می کنه و با التماس »

« می گه

نفر چهارم!

« نفر چهارم یه فکري می کنه و بعد زود مثل اینکه یه بهانه یادش اومده باشه می گه »

من تا برادراي بزرگترم نرن خونه بخت، ازدواج نمی کنم!

« فریبرز که گریه ش گرفته، رو می کنه به نفر پنج و با حالت گریه می گه »

نزن! تو از همه شون خوشگل تر و خوشهیکل « تو » نفر پنجم! جون مادرت، تو یکی دیگه

تر و خوش تیپ تري! اصلا مثل گل می کنه! به به به این چشم و ابروي قشنگ!

« پسره می خنده »

فریبرز : به به به این لبخند ملیح! هزار الله و اکبر، دستم تو صورتش نبرده و انمقدر

خوشگله!

« پسره ریشداره »

فریبرز : یه بند و زیر ابرو کنه دیگه از خوشگلی نمی شه تو صورتش نیگا کرد! جون هر

کسی دوست داري، تو یکی دیگه جا نزن!

« پسره سرشو مینداره پایین و می گه »

چی بگم آخه؟ 1 راستش ایشون، هم قشنگن، هم خانم! من می دونم که همه ي برادرام

ایشنونو پسندیدن! خودم همینطور! اما شما فقط به هیکلاي ما نگاه کنین! ما پس فردا چه

جوري جلو مردم سر بالا کنیم؟! اگه فقط با این خبر و به گوش مردم برسونه که ما پنج تا

داداش با این هیکل نشستیم تو خونه وبرامون خواستگار اومده، چی جواب مردم رو

بدیم؟! اصلا چه جوري دیگه رومون می شه تو آیینه به صورت خودمون نیگاه کنیم؟! اینم

که راضی شدیم شما تشریف بیارین محضگل روي تو و شایان بود!

فریبا که اینا رو می شنوه، یه مرتبه می زنه زیر گریه و بلند می شه و با حالت دوئیدن، »

از خونه می ره بیرون

همون خونه دم در خونه

فریبرز و شایان و خان دایی و زن پدر، از خاله شایان و بقیه خداحافظی می کنن و از »

خونه می آن بیرون. وقتی می رسن دم ماشین، می بینن فریبا نیس! حالت اضطراب بهشون

« ! درست می ده

فریبرز : کجا گذاشته رفته این دختره؟!

زن پدر : شاید رفته خونه!

فریبرز موبایلشرو در می آره و به خون شون زنگ می زنه و با پدرش صحبت می کنه »

« و بعد تلفن رو قطع می کنه و به بقیه می گه

نه!خونه نرفته!

زن پدر : شاید رفته خونه شهره اینا!

« دوباره فریبرز تلفن می زنه و یه لحظه بعد می گه »

نه! اونجاهام نرفته! جاي دیگه رو نداره که بره!

« یه لحظه همه شون می رن تو فکر که یه مرتبه شایان می گه »

من می دونم کجا رفته!

رفیبرز : کجا؟

شایان : بریم خان دایی اینا رو بذاریم خونه تا بهتون بگم.

همون شب تو ماشین

شایان و فریبرز، خان دایی و زن پدر رو رسوندن خونه و دوتایی تو ماشین نشستن و »

« در حال حرکت با همدیگه حرف می زنن. شایان پشت فرمو نشسته

دیدي حالا شایان خان! وقتی من می گفتم یه همچین چیزي نمی شه، شما می گفتین بنده

پینو شه م! دیکتاتورم!

شایان : باید خودش تجربه می کرد و به این نتیجه می رسید.

فریبرز : طفلک خیلی سر خورده شد! دنبال هر پسري رفت، طرف غیرت و ناموسشرو

زد زیر بغلشو فرار کرد!

شایان : ماها غیرت و ناموس رو با خیلی چیزاي دیگه اشتباه گرفتیم! بدي کار اینجاس!

فریبرز یه لحظه مکث می کنه و بعد ضبط ماشین رو روشن می کنه. نوار داریوش تو »
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
ضبطه! آهنگ پریا. اول آهنگ پخشمی شه و بعد ش داریوش می خونه : یکی بود یکی

نبود زیر گنبد کبود لخت و عور تنگ غروب سه پري نشسته بود. تو همین موقع به

« ایست بازرسی می رسن و فریبرز ضبط رو خاموش می کنه و می گه

الان فکر می کنن جنایت کردیم!

شایان یه نگاهی به فریبرز می کنه و دوباره ضبط رو روشن می کنه. صداي داریوش »

بلند می شه : زار و زار گریه می کردن پریا مثل ابراي بهار گریه می کردن پریا.

همون شب تو بهشت زهرا

فریبا خیلی ناراحت، در حالی که آروم آروم داره گریه می کنه، قدم می زنه. اون آهنگی »

که قراره در مورد مادر ساخته بشه، همینجا شروع به پخش شدن می کنه. در هر صورت

همونجوري غمگین، راه می ره تا می رسه به قبر مادرش. یه لحظه مکث می کنه و بعد می

شینه کنار قبر. زانوهاشو می گیره تو بغلشو سرشو میذاره رو زانوهاش.

همون شب تو بهشت زهرا

شایان و فریبرز، یه جا از دور واستادن و دارن فریبا رو نگاه می کنن. فریبرز می گه »

خیلی غصه داره!

شابان : برو پیش ش.

همون شب تو بهشت زهرا

فریبا یه لحظه سرشو بلند می کنه و فریبرز رو یه گالن آب دست شه، می بینه. فریبرز »

بهش یه لبخند می زنه و بعد دولا می شه و شروع می کنه روي سنگ قبر رو شستن. وقتی

« کارش تموم می شه، می شینه و یه فاتحه می خونه و بعد به فریبا می گه

تو کار خودتو مردي! حد اقل وقتی یه روزي تو آینه به صورت خودت نگاه کردي، ازش

خجالت نمی کشی! وقتی یادت بیاد سعی خودتو کردي، آروم می شی!

« فریبا یه لحظه به فریبرز خیره می شه و بعد می گه »

فریبرز، راستی چه احساسی داري؟

فریبرز : چی؟ 1

فریبا : برتري!

« یه مکث می کنه و دوباره می گه »

برتري تو انتخاب! برتري تو لباس پوشیدن! برتري تو ورزش کردن! برتري تو آواز

خوندن! خیلی وقته کی خوام ازت اینا رو بپرسم! جدي تو وقتی صداي یه زن رو می

شنوي که مثلا داره آواز می خونه تحریک می شی؟ 1

فریبرز : خب البته فرق می کنه!

فریبا : چه فرقی؟!

فریبرز : اگه من یه گوزن بودم و مثلا فصل بهار بود و تو یه جنگل خیلی با صفام زندگی

می کردم، حتما اگه صداي یه گوزن ماده رو میشنفتم، تحریک می شدم!

یبا یه نگاه بهشمی منه و یه سري تکون می ده و می گه »

همه ش از مامان می خواستم که برام دعا کنه! دعا کنه به آرزوم برسم! همه می گن دعاي

مادر به درگاه خدا مستجاب می شه! اما انگار واقعا دست مرده ها از این دنیا کوتاهه!

« یه لحظه مکث می کنه و بعد می گه »

از کجا فهمیدي اومدم اینجا؟

فریبرز : من نفهمیدم!

« با سرش به طرف شایان که دورتر واستاده اشاره می کنه و می گه »

شایان فهمید! خیلی نگران ته!

فریبا یه خرده با تعجب به صورت فریبرز خیره می شه و بعد تند از جاش بلند می شه و

« به جایی که فریبرز اشاره کرده نگاه می کنه، بعد از یه مدت به فریبرز می گه

یعنی ... ؟!

فریبرز : شاید!

« . فریبا دوباره به شایان نگاه می کنه »

همون شب بهشت زهرا

« شایان از همون دور، با نگرانی داره طرف فریبا اینا رو نگاه می کنه »

همون شب بهشت زهرا

فریبا انگار تازه متوجه شایان و احساسش و احساس خودش می شه! آروم به طرفش »

« حرکت می کنه. وقتی نزدیک شایان میرسه، شایان می گه

سلام فریبا خانم!

« فریبا جواب نمی ده و فقط به شایان نگاه می کنه و یه لحظه بعد می گه »

تو نامزدي چیزي نداري؟

« شایان همونجور که تو چشماي فریبا نگاه می کنه، با حرکت سر جواب منفی می ده »

فریبا : اگه من بیام خواستگاریت، مرد من می شی؟

« شایان با حرکت سر جواب مثبت می ده »

فریبا : اون وقت بعدش سر کوفت نمی زنی ؟

شایان با حرکت سر جواب منفی می ده. فریبا یه لبخند میزنه و از تو انگشت خودش یه »

حلقه در می آره و دست چپ شایان رو می گیره تو دستشو می خواد انگشتر دستش

کنه اما انگشتر کوچیکه و تو انگشت شایان نمی ره! بلافاصله فریبا یه فکري می کنه و از

تو گوشش، یه گوشواره که به صورت حلقه ش در می آره. گوشواره هه اندازه انگشت

« شایانه! هردو می خدن و فریبا گوشواره رو تو انگشت شایان می کنه و می گه

من ترو نامزد کردم!

همون شب بهشت زهرا

« فریبرز با لبخند داره این صحنهها رو می بینه. بعدش می گه »

انگار مرده هام زیاد دست شون از این دنیا کوتاه نیس!

« بعد بحالت جدي، سرشو بر می کردونه طرف قبر مادرش و می گه »

ببین مامان، شما که تو این دنیا انقدر برایی دارین، خب یه دختر خوب و خوشگل و خانوم

واشه من پیدا کنین و بفرستینش خواستگاریم!!

« بعد با حالت اعتراض، در حالیکه دستشرو طرف قبر حرکت می ده می گه »

بعد در حالیکه می خواد کنار قبر مادرش بشینه میگه »!

خب اینطوري می تُرشم تو خونه که



«بذار مشخصاتشو برات بگم به دفعه یه چیز اشتباه برام نفرستی! عرضم به خدمتت که، یه

دختر می خوام قاعده هولو! قدش بلند باشه، چشم وابروش قشنگ باشه، رنگ پوستش...

تو خیابون جلو خونه ي فریبا اینا

یه ماشین گل زده عروس واستاده. فریبا با لباس عروسی و شایان با لباس دامادي، دارن »

می رن که سوارش بشن. پدر و زن پدر و فریبا و شهره و مریم و چند تا دختر دیگه م،

بعلاوه ي عده اي مهمون اونجا جمع شدن. فریبا و شایان سوار ماشین م یشن و می رن ماه

« عسل

« موزیک شاد باید پخش شود «

وقتی ماشین فریبا اینا داره حرکت می کنه، فریبرز چند تا قدم می ره جلو و می ایسته و »

« براش دست تکون می ده وبا حالت محکم می گه

الهی فریبا بري و دیگه.

« بعد می خنده و آروم می گه »

خوشبخت بشی!

تا ماشین از دید دوربین خارج می شه، فریبرز بر می گرده طرف مهمونا که یه مرتبه می »

بینه، شهره و مریم و چند تا دختر دیگه، هر کدوم یه شاخه گل رز دست شونه و تو خط

واستادن و به فریبرز می خندن!

حالت خنده شیطنت آمیزه!

در واقع میس خوان همگی فریبرز رو خواستگاري کنن!

فریبرز تا اونا رو میبینه، یه مرتبه بر می گرده و چند قدم فرار می کنه و بعد یه مرتبه می

« ایسته و با خودش می گه

عجب خري م من؟! چرا فرار می کنم؟!

« بعد بر می گرده طرف دخترا و با دستش و انگشتاش، عدد 4 رو نشون می ده و م یگه »

نفرات اول تا چهارم عقدي ن و بقیه صیغه ! از اول باهاتون طی کرده باشم تا بعدا توش

حرف در نیاد !!!

پایان
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
صفحه  صفحه 2 از 2:  « پیشین  1  2 
خاطرات و داستان های ادبی

Khastegari ya Entekhab | خواستگاری یا انتخاب


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA