انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 2 از 4:  « پیشین  1  2  3  4  پسین »

Wish I Was Not A Women | کاش یک زن نبودم


مرد

 
کاشکی یک زن نبودم * Whis i was not a women
فـــــــصــــــــل پــــــــنــــــــج
قــــــســـــمـــــــت یـــــــک


ساعتها در تنهايي اون جاده گريه كردم . به حال خودمبه كار بچگانه اي كه انجام داده بودم و به خدا كلي گله و شكايت كردم و از خدا كمك خواستم
ديگه هيچ چيز نداشتم نه پول نه لباس نه شناسنامه
درمانده بودم و نميدونستم بايد چيكار كنم خسته و نالان با قامتي شكسته به را ه افتادم تا به يك آبادي برسم يك ساعت تمام راه رفتم تا به يك رستوران ميان راه رسيدم . توي جيبهامو گشتم تا شايد پولي يا كارت تلفني پيدا كنم ولي فقط يك چيز در جيبم بود شماره تلفن سيامك. همون صندوقدار رستوران كه براي ناهار رفته بودم اونجا ، و اون تنها كسي بود كه توي اين شهر غريب مي شناختم
خودمو به رستوران رسوندم و گفتم : آقا ميشه يك تلفن بزنم
مغازه دار كه حال نذار منو ديد گفت :خانم شما حالتون خوب نيست بذاريد كمكتون كنم . و ميخواست بازوي منو بگيره كه با فرياد اونو پس زدم و گفتم : نه فقط بذاريد يك تماس بگيرم
تلفنو بهم نشون داد در حاليكه خيلي كنجكاو شده بود ببينه چه بر سر مناومده
شماره سيامك و گرفتم سيامك خيلي خوشحال شد ازش خواهش كردم كه بياد دنبالم
بعد از حدود نيم ساعت سيامك خودشو هراسان به رستوران رسوند
گفت :سلام كيانا چت شده چرا اينقدر خاكي و بهم ريخته اي ؟ چرا پيشونيت زخم شده ؟چه اتفاقي برات افتاده ؟مگه جردن نرفتي پس چطوري سر از اينجادر اوردي ؟تصادف كردي؟
در حاليكه تمام بدنم درد ميكرد با بغض گفتم :سيامك من اينجا به غير از تو هيچكس و ندارم تو رو خداكمكم كن
سيامك كمكم كرد تا تونستم خودمو به ماشين برسونم وقتي توي ماشين نشستم سيامك نگاهي به من كرد
گفت : خوب ، برام تعريف كن چه بر سرت اومده
و بغض من تركيد وبلند بلند شروع كردم به گريه كردن
سيامك اشكامو پاك كرد و گفت :خيلي خوب نمي خواد حالا چيزي بگي بعدابرام تعريف كن
ومن با لحن منقطع گفتم : سيامك چمدانم . پولهام و لباسهامو دزديدن
سيامك منو به آرامش دعوت كرد و من همچنان تمام تنم مي لرزيد و گريهميكردم در تمام طول مسير بين من و سيامك حرفي ردوبدل نشد و من در ماشين به خواب رفتم .
وقتي بيدار شدم دم در يك درمانگاه بوديم به اتفاق به درمانگاه رفتيم و زخم پيشانيمو بخيه زدن و يك سرم بهم وصل كردند و من دوباره به خوابرفتم ، خوابي كه مثل كابوس بود
وقتي چشمامو باز كردم ساعتها گذشته بود و سيامك بالاي سرم بود:كيانا جان حالت بهتر شده؟من خيلي نگرانت شدم اينجا كسي رو داري كه شمارشو بدي به من باهاش تماس بگيرم بياد دنبالت ؟
گفتم :من اسمم و بهت دروغ گفتم اسمم ماراله من اينجا هيچكس و ندارم يعني هيچ كجاي اين كره خاكي هيچكس و ندارم
و پتورو كشيدم روي سرم و زار زار گريه كردم
سيامك خيلي گيج شده بودم انگار با خودش و وجدانش حسابي درگير شده بود . اون باورش نشده بود كه من هيچكس و نداشته باشم هرچي ازم مي پرسيد چه اتفاقي برات افتاده فقط ميگفتم تصادف كردم و همه چيزمو ازم دزدين
از درمانگاه كه بيرون اومديم ملتمسانه بازوي سيامك و گرفتم و گفتم:تو چرا باورت نميشه من تصادف كردم وقتي روي زمين افتادم راننده بجاي كمك چمدان و پولهامو دزديد و رفت
سيامك مكثي كرد و گفت :باشه قبول حالا با هم ميريم پيش پليس نشوني هاي راننده رو ميديم شايد تونستن پيداش كنن
خيلي پرخاشگرانه گفتم :" :نه من چهرش يادم نمياد من باتو هيچ جا نميام اگرم ميخواي اينكارو بكني منو تنها بذار و برو تا با درد خودم بميرم ولي اونوقت مي فهمم تو بويي از انسانيت و مردانگي نبردي كه يه دختر بدبختو تو كوچه مي زاري و ميري
سيامك انگار كمي نرم شده بود كه گفت :" چرا دلخور ميشي عزيزم من ميخواستم كمكت كرده باشم
نميدونستم بايد به سيامك چي بگم ولي ميدونستم اگر به كلانتري ميرفتم حتما مي فهميدن كه من از خانه فرار كردم و مجبور بودم دوباره برگردم پيش خانوادم ولي با چه رويي .. ولي از طرفي نه پولي داشتم و نه مكاني كه لااقل شب بتونم اونجا بمونم . پشت هم داشتم بد مياوردم ومن هيچ وقت به اين چيزا فكر نكرده بودم
من در فكر بودم كه سيامك دم يك پاساژ شيك پارك كرد و گفت : "چند لحظه اينجا منتظر بمون من يه كار كوچولو اينجا دارم زود برميگردم
ومن به علامت تاييد سرمو با بي حالي تكان دادم
از تمام مردها مي ترسيدم نميدونستم بايد به چه كسي اعتماد كنم و به چه كسي اعتماد نكنم از حرفها و لحن كلامشون بيزار شده بودم وقتي به ياد بهراد مي افتادم و اون راننده تاكسي كه چه بر سر من آوردن بند بند وجودم آتيش مي گرفت
سيامك هم حتما يكي مثل اونهاي ديگه بود
بالاخره تصميم و گرفتم در ماشينو باز كردم كه پياده بشم و سيامك و ترك كنم

از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
کاشکی یک زن نبودم * Whis i was not a women
فـــــــصــــــــل پــــــــنــــــــج
قــــــســـــمـــــــت ‏دو


هنوز چند قدمي نرفته بودم كه صدايي از پشت سرم گفت :خانمي ببخش انگار خيلي معطلت كردم ولي ارزش اين انتظار و داشت ،ديدم لباسات پاره شده رفتم برات مانتو و روسري و يك ذره خرت وپرت برات خريدم ......
و با لحن شيطنت باري گفت :" مارال خانم هنوزم به نظرت من نامردم ؟بيا جلو ببين ازشون خوشت مياد /
باشك و ترديد چيزهايي كه سيامك برام خريده بودو نگاه كردم فوق العاده شيك و باسليقه انتخاب شده بود به عمرم همچين مانتوي شيك نداشتم ولي غرورم بهم اجازه نميداد قبول كنم حتما سيامك دلش بحال من سوخته بود
گفتم : " نه ممنونم من به اينها احتياجي ندارم لازم نيست شما هم براي من فردين بازي در بيارين
سيامك با دلخوري گفت :" اينها هديه آشنايي من و تو ، چه اشكالي داره ؟همه لباسات پاره شده بود بايد اون لباسهارو ديگه بندازي دور قابل استفاده نيستند
گفتم :" ولي اينها خيلي بايد گرون باشن من نميتونم قبول كنم ، من نميتونم به تو پولي بدم بابتشون
با لبخند گفت :"گفتم هديه است بابت هديه هم كه از كسي پول نميگيرن
با خشم و غضب گفتم :"نه من يا قبول نميكنم يا پولشو بهت ميدم من گدا نيستم كه دلت بخواد برام بسوزه
سيامك ديگه از كل كل كردن با من كلافه شده بود گفت:" من منظور بدي نداشتم قبول برو سر كار پولشونو بهم بده ولي بيا اينهارو بگير كه حسابي از كتو كول افتادم
هديه ها رو قبول كردم ولي در دلم احساس شادي زيادي ميكردم يك تشكر زير لفظي كردم و دوباره سوار ماشين شديم
در بين راه سيامك دوباره پرسيد :" مارال تو واقعا كسي رو نداري ؟
گفتم :" راستشوبخواي خانوادم توي زلزله همشون كشته شدن فقط من موندم
سيامك با لحن بسيار ناراحتي گفت :" واقعا متاسفم نمي خواستم ناراحتت كنم ، پس چرا به دروغ به من گفتي كه خانوادت خارج هستن و تو از خارج اومدي ؟
گفتم :" من تورو خوب نميشناختم و دوست نداشتم اسرار زندگيمو به هر كسي بگم
سيامك پرسيد :" پس اينجا حتما كسي رو داري كه اينجا اومدي ؟
دروغهامو پشت سر هم رديف ميكردم و ميگفتم خيلي زيركانه و ماهرانه احساس ميكردم پا به دنيايي گذاشتم كه براي اينكه بتونم با اطرافيانم كنار بيام مجبورم خود واقعيم نباشم براي اينكه ديگران منو قبول كنن بايد هويت اصليمو پشت دروغهام پنهان كنم و از اينكه ميتونستم با دروغهام سيامكو رام كنم لذت ميبردم ميدونستم كه براي اينكار بايد از حربه هاي زنانههم كمي استفاده كنم . من كه ديگه چيزي براي باختن نداشتم
دستان سيامكو در دست گرفتم و ملتمسانه گفتم :" سيامك كمكم كن من از همه مردها بدم ميامد ولي تو جوانمردترين مردي هستي كه من تا حالا ديدم سيامك جان تو تنها كسي هستي كه فكر ميكنم ميتونم حرفامو بهش بزنم و قابل اعتماده
سيامك دستامو به گرمي فشرد و با لبخند مهرباني گفت :"روي من حسابكن نميزارم هيچكس آسيبي به تو برسونه ولي تو هم بايد با من صادق باشي
من يك آپارتمان كوچيك دارم براي خودم كه هر وقت ميخوام تنها باشم يا دلم ميگيره ميرم اونجا تو ميتوني يه مدت اونجا باشي
از اينكه ميديدم سيامك چه دلسوزانه حرفهاي منو باور ميكنه و از اينكه تونسته بودم براي خودم جا و مكان پيدا كنم خيلي خوشحال بودم
سيامك دوباره پرسيد :نگفتي تو تهران فاميل و اشنايي نداري ؟
گفتم :" من اينجا يك عمو دارم ولي عمو و زن عموم خيلي منو اذيت ميكردن اينقدر آزارم دادن كه مجبور شدم از خانه شون فرار كنم
سيامك با شدت ترمز كرد و فرياد زد : فرار ؟تو فرار كردي ؟يعني تو دختر فراري هستي ؟
همه چيز داشت بهم مي ريخت نبايد اينقدر تند ميرفتم از گفته خودم پشيمون شده بودم ولي حرفي بود كه ديگه زده شده بود
در ماشينو به تندي باز كردم و فرياد زدم :"تو داري زود قضاوت ميكني من بهت اجازه نميدم كه اينطوري با من صحبت كني تو فكر كردي من كي هستم ؟كاش پدر و مادرم زنده بودن تا من اينهمه خفت و خواريرو تحمل نميكردم / من از عموي نامردم متنفرم من نمي خوام به خانه اون لعنتي برگردم
سيامك مچ دستمو خيلي محكم گرفت و گفت : تو به من دروغ گفتي بنشينتو ماشين مي رسونمت در خونه عموت هر چي باشه اون فاميلتونه
توي بد مخمصه اي گير كرده بودم ديگه نمي خواستم سرنوشت ديشب شبهاي ديگه هم برام تكرار بشهدوست داشتم مثل دخترهاي ديگه تهروني زندگي كنم احساس كمبود محبت شديدي ميكردم
سيامك با لباس خريدنش و با پيشنهاد آپارتمانش و داشتن ماشين شيك و رستوران بهم ثابت كرده بود كه پامو بد جايي نذاشتم و بايد هر طوري شده حتي از روي ترحم اونو براي خودم حفظ ميكردم چون بهش احتياج داشتم
انگار شرايط جديدم از من يك مارال جديد ساخته بود با شخصيت جديد اون مارال ساده و صادق كه وقتي يك دروغ ميگفت تمام طول شب استغفار ميگفت ديگه مرده بود من اون سادگي رو تو هم.ون اتوبوسي كه باهاش تهران اومدم همراه چادرم جا گذاشته بودم
به سيامك گفتم :" من حرف اخرم رو ميزنم اونوقت خودت تصميم بگير .از وقتي بچه بودم همه به من توجه ميكردن حتي مردهاي فاميل بخاطر زيباييكه داشتم و زنها در عوض با من لج بودن چون فكر ميكردن من باعث ميشم شوهراشون زل بزنن به من . ولي خانوادم يك تكيه گاه بودن برايمن كه هميشه حافظم بودن
تا اينكه اون اتفاق وحشتناك افتاد و زلزله همه رو از من گرفت عموم با روي باز اومد شهرمون و منو با خودش اورد تهران اما زن عموم از من متنفر بود چون ميديد عمو بينهايت به من توجه ميكنه و مرتب منوكتك ميزد و جلوي همه خوارم ميكرد
عموي من ادمه هرزه اي بود كه مست به خونه ميامد ومعتاد بود چند بار من و به زور فرستاد تا براش مواد بيارم و لي از همه بدتر اين بود كه يك روز كه زن عمو و بچه هاش خونه نبودن عمو مست خونه امد درو از پشت قفل كرد و براي نيت پليدش شروع كرد به دويدن دنبال من به هر بدبختي بود من خودمو به اتاقي رسوندم و درو از پشت قفل كردم زندگي برام توي اون چهنم ديگه غير ممكن بود منم وسايلمو جمع كردم و از پنجره پريدم بيرون و فرار كردم
حالا سيامك مي خوام منصفانه قضاوت كني تو بودي به اين خفت تن ميدادي ؟ .....
سيامك حيران نگاهم ميكرد و پشت سر هم سيگار ميكشيد ...
ادامه دارد .................
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
کاشکی یک زن نبودم * Whis i was not a women
فـــــــصــــــــل شـــــــش
قــــــســـــمـــــــت یـــــــک


توي مغزم كلمات و جملات را پشت سر هم ميچيدم تا اگر دوباره سيامك ازمسوالي پرسيد بتونم قانعش كنم دلم براي سيامك مي سوخت ولي چاره اي نداشتم
سكوت عميقي بين ما حكمفرما شده بود سكوتي كه هرچقدر بيشتر كش پيدا ميكرد بر دلشوره من اضافه ميكرد سيامك پشت هم سيگار ميكشيد و معلوم بود خيلي از من دلخوره .
فكر ميكردم سيامك تصميمشو گرفته و منو حتما از ماشينش پياده ميكنه وبه همه دروغهام پي ميبره ترجيح دادم بيشتر از اين خودمو خرد نكنم
در ماشينو باز كردم تا پياده بشم رو به سيامك كردم و گفتم :" سيامك جان لازم نيست حرفي بزني من خودم جوابمو ميدونم از همه زحمتهايي كه امروز برام كشيدي ازت ممنونم . تو واقعا، واقعا .......بي نظيري
خواستم پياده بشم كه سيامك مچ دستمو گرفت و با كمي ملايمت گفت:" فقط چند روز مي توني تو آپارتمان من باشي بعد از اون بايد يك فكر اساسي بكني
از خوشحالي نميدونستم بايد چيكار كنم پريدم در آغوش سيامك و از سيامك تشكر كردم و گفتم كه محبتشو هيچوقت فراموش نميكنم.
سيامك لبخند جذابي زد و گفت :" خيلي خوب خودتو لوس نكن ، مي ريم آپارتمان من برو بالا لباسهاتو عوض كن بعد ناهار با هم ميريم بيرون
من با شيطنت دخترانه اي گفتم : چاكر شما هم هستيم .. اطاعت ميشه قربان
آپارتمان سيامك بسيار شيك و تميز بود در منطقه زعفرانيه تهران . معلومبود كه بينهايت به دكوراسيون و تميزي خونه اش اهميت ميده چيزي كه بيش از همه توجه منو به خودش جلب كرد قاب عكسي بود كه در اتاق خوابش به ديوار زده بود عكس سيامك و همسرش در لباس عروس
دلم هري ريخت پايين ، نكنه سيامك زن داره ؟ اصلا به صلاحم نبود كه به روي خودم بيارم لباسهامو پوشيدم و همراه با سيامك به رستوران رفتيم
وقتي وارد رستوران شديم همه سيامك و ميشناختن و با احترام تمام بهشسلام ميكردن
سيامك بهم گفت كه پدرش از تاجرهاي معروفه كه اكثرا ايران نيست چندين رستوران هم در تهران داره كه سيامك اكثرا نظارت بر رستورانهاي پدرشو و كاراي حساب كتاب رستورانها رو بر عهده داره
سيامك يكبار ازدواج كرده بود و از همسرش جدا شده بود
سيامك 2 خواهر داشت كه در آمريكا زندگي ميكردند
سيامك تر جيح ميداد كه گاهي وقتا تنها باشه بخاطر همين خانه مجردي داشت ولي اكثرابه خانه پدريش مي رفت مخصوصا زمانهايي كه پدرش در سفر بود و مادرش تنها بود
تمام روز با هم در خيابانها ي تهران گشتيم و خريد كرديم .
بودن با سيامك به من احساس قدرت ميداد احساس ميكردم چقدر خوش شانس بودم كه با سيامك آشنا شدم
شب سيامك تا آپارتمانش رسوند و كليد رو به من داد و خودش به منزل مادرش رفت
وقتي مي خواستم پياده بشم سيامك بهم گفت :" مارال ،تو خيلي زيبايي چشمان خيره كننده اي داري امروز به من خيلي خوش گذشت
و من گفتم :" عزيزم تو چشات قشنگ ميبينه . سيامك ميشه يه خواهش كنم ازت
گفت : آره بگو
گفتم :" ميشه هر چه زودتر برام يك كار پيدا كني ؟ دوست دارم دستم توي جيب خودم باشه . من كه نميتونم تا ابد توي آپارتمان تو باشم بايد فكر يه سر پناه براي خودم باشم
سيا مك گفت :" باشه حتما برات يه كار پيدا ميكنم . فكر ميكنم نامزد دوستم سعيد براي مطب جديدش دنبال يه منشي خوش تيپ و خوشگل ميگرده مطمئن باش از حالا استخدامي ، مي خواي فردا باهاش قرار بذارم و همه با هم آشنا بشيم ؟
گفتم :" آره عاليه . سيامك جان ،محبتاتو هيچوقت فراموش نميكنم تو بهترين مرد روي زميني امروز بعد از اون همه بدبختي وسختي دوباره لذت خوشبخت بودنو احساس كردم ، بخاطر همه چيز ازت ممنونم
سيامك لبخندي زد و كليد آپارتمانو به من داد و با هم خداحافظي كرديم.
وقتي تنها وارد آپارتمان شدم احساس استقلال ميكردم احساس ميكردم كه هركاري دلم ميخواد ميتونم انجام بدم هميشه دوست داشتم .
احساس كردم چقدر بي كس و بدبختم ، به اون راننده تاكسي ..به پولهايي كه از دست دادم ... به مادرم به پدرم و.........فكر ميكردم
شايد خنده دار باشه ولي از اينكه مجبور نبودم كه ديگه خود واقعيمو و عقايدمو پشت اون چادر پنهان كنم و از اينكه ميتونستم راحت باشم خوشحالبودم هميشه دوست داشتم مثل خيلي از دخترها شال سرم كنم و نصف موهام از پشت سرم معلوم بشه . دوست داشتم موهامو رنگ كنم آرايش كنم مانتوي تنگ بپوشم ووو دوست داشتم ميتونستم آزادانه سيگار بكشم
دوست داشتم در جمعهايي باشم كه همه به زيبايي من غبطه بخورن
همينطور كه هجوم افكار مختلف به مغزم مي اومد پشت هم از سيگارهاي سيامك ميكشيدم و احساس آرامش ميكردم ولي ته دلم دلتنگ پدر و مادرم بخصوص مادرم بودم
در اين دو روز چه ها كه بر من نگذشته بود و ميدونستم كه خانوادم تا حالا همه جارو دنبالم گشتن و تا حالا حتما نا اميد شدن ديگه
با ترس و لرز و ترديد شماره دوستم سپيده رو گرفتم تا يك سر و گوشي آب بدم
سپيده :" الو بفرماييد
مارال :" الو سلام سپيده منم مارال
سپيده :" مارال تويي ؟ كجايي دختر خانوادت همه جارو گشتن تا تو رو پيدا كنن . مادرت بنده خدا اصلا حالش خوب نيست ........مارال آدرستو بده تا پدرو مادرت از نگراني در بيان

از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
کاشکی یک زن نبودم * Whis i was not a women
فـــــــصــــــــل شـــــــش
قــــــســـــمـــــــت ‏دو


از اون طرف خط صداي فريادهاي مادر سپيده رو شنيدم كه با داد وبيداد گوشي رو از سپيده گرفت و با لحن بسيار تندي گفت :" دختره عوضي ديگه حق نداري اينجا زنگ بزني تو بي آبرويي . دختري كه از سر سفره عقدفرار كنه معلومه چه جونوريه ديگه . با كي فرار كردي؟ تو لايق همچون خانواده اي نيستي تو لايق مردني
با اشك و بغض گوشي رو قطع كردم نميتونستم ديگه اين توهينهاي مادرسپيده رو تحمل كنم ولي دلم عجيب براي مادرم شور ميزد .
ولي چاره اي نداشتم و هيچكاري از دستم برنميامد
تا صبح كابوس ديدم خواب ميديدم در چاهي هستم كه از زير اين چاه آتيش بلند ميشد و من فرياد ميزدم و كمك مي خواستم ولي بهراد بالاي چاه ايستاده بود و به من مي خنديد .
صبح با صداي تلفن از خواب بيدار شدم سيامك بود مي خواست تاكيد كنه كه براي ناهار با دوستش سعيد و نامزدش قرار گذاشته از من خواست شيكترين لباسهامو بپوشم و يه كمي به خودم برسم
نزديك ظهر لباسهايي كه سيامك برام خريده بود پوشيدم انگار آرزوهاي كوچيك من داشتن بر آورده ميشدن موهامو از پشت شالم گذاشتم بيرون و چندين بار آرايش ميكردم و پاك ميكردم اينقدر كه از اين كار لذت ميبردم و دوست داشتم چهرمو با آرايشهاي مختلف ببينم
وقتي سيامك اومد دنبالم با ذوق گفت : واي مارال چقدر زيبا وجذاب شدي . چقدر اين لباسها بهت مياد
من با حالت دلبرانه اي گفتم : ممنونم عزيزم ....چشمات قشنگ ميبينه
سعيد دوست سيامك و رها نامزدش آدمهاي خونگرمي بودند و خيلي بنظرزوج خوشبختي مي اومدن . رها دختري كاملا امروزي سروزبون دار خوش تيپبود و يك قيافه معمولي داشت كه تا منو ديد گفت واي سعيد ببين مارال چقدر خوشگله . سيامك شانس اوردي كه همچين ملكه زيبايي رو تور كرديا
همه با هم خنديديم و با اين حرف رها من احساس نزديكي بيشتري بهش كردم.
ميگفت اگر تو منشي من بشي حتما بيمارام بيشتر هم ميشن چون نصفهشون براي ديدن تو هم كه شده حتما ميان مطب .
و من نميدونستم كه در برابر اين همه اظهار لطف رها چي بايد بگم .
از فرداي اون روز توي مطب دندانپزشكي رها مشغول كار شدم.
زمان به سرعت ميگذشت اينقدر غرق در ظاهر و علايقم شده بودم كه كمتر احساس دلتنگي براي خانوادم ميكردم .بعد از گذشت يكماه اصلا قابلتشخيص نبودم كه همون مارال ساده اي بودم كه با يك روسري 1500 توماني و يك مانتوي 5000 توماني از شهر ستان به تهران اومده بودم و از نظر ظاهر هم خيلي عوض شده بودم
براي كارآموزي توي يك آرايشگاه مشغول شدم و عصرها به مطب رها ميرفتم و اكثرا بعد از مطب با سيامك ميرفتيم يه گشتي ميزديم يا با دوستهاي جديدم مشغول بودم
سيامك از اينكه من هر روز خودمو به يك ريخت و قيافه در مياوردم ناراحت بود ولي به روي خودش نمياورد
ولي من مثل يك تشنه اي بودم كه انگار خيال سير شدن هم نداشت .
سعي ميكردم با حرفام با بيان احساسات الكي دل سيامكو بدست بيارم سيامك تشنه محيت بود و عشق رو ميشد در نگاه سيامك ديد
رابطه من و سيامك هر روز بهتر ميشد سيامك به من گفته بود كه از همسرش نوشين جدا شده چون با هم تفاهم اخلاقي نداشتن و نوشين از نظر سيامك يك بيمار رواني بود .
سيامك از لحاظ مالي پشتوانه بينهايت خوبي براي من بود بطوري كه بعد از گذشت يكماه يك سيم كارت و گوشي موبال بسيار گرون برام خريد و هر دفعه براي لباس و لوازم آرايش مي خريد چون فهميده بود من به تنوع در تيپك بسيار علاقه دارم و اونم دوست داشت هميشه با ظاهري جديد جلوي دوستاش ظاهر بشم .
در آرايشگاه با خانمهاي مختلفي آشنا شدم ولي هميشه گرايش به افرادي پيدا ميكردم كه با همه فرق داشته باشن .هم خوش پوش تر باشن هم يه جورايي مثل خودم باشن.
با سار و شقايق در آرايشگاه اشنا شدم از اون دختر پولدارهاي غرب تهران بودن كه خانه مجردي داشتن. ممن از اينكه احساس ميكردم دوستاي به اين باحالي و شاد وشيطوني دارم خوشحال بودم و كم كم سعي ميكردم من هم خيلي از رفتارها و تكه كلامهاي اونهارو تقليد كنم اغلب آرايشگاه رو دودر ميكرديم و ميرفتيم استخر و سينما و فالگير و......
يك روز در مطب رها مشغول به كارم بودم كه احساس كردم اصلا حالم خوب نيست سرم گيج ميرفت و دايما حالم بهم مي خورد .
رها متوجه اين شد كه من حالم خوب نيست با سيامك تماس گرفت تا بياد دنبالم .
رها گفت :" مارال جان زنگ زدم به دوستم شادي كه پزشكه سفارشتو كردم الان كه سيامك اومد باهم بريد اونجا. منم از احوال خودت با خبر كن حتما با من تماس بگير عزيزم
سيامك بعد از نيم ساعت هراسان اومد
سيامك :" واي عزيزم چي شده ؟من صبح كه خواستم برسونمت آرايشگاه احساس كردم حالت خوب نيست بايد استراحت ميكردي .
رها آدرس شادي رو به سيامك داد و به اتفاق به درمانگاهي كه دوست رها اونجا كار ميكرد
شادي كمي منو معاينه كرد و بهم يك سرم وصل كردن و ازم آزمايش خون گرفتنو سفارش كرد كه زود جواب آزمايش و بدن
سيامك مدام قربون صدقم مي رفت و موهامو نوازش ميكرد .
بعد از يكساعت شادي اومد تو اتاق و خواست كه با سيامك صحبت كنه
سيامك پيشوني منو بوسيد و از اتاق خارج شد ولي برگشتن سيامك خيلي طول كشيد سرمم ديگه تموم شده بود ولي خبري از سيامك نبود
از يكي از پرستارها پرسيدم :ببخشيد اين آقايي كه با من امده بودن اينجارو شما نديدي؟
پرستار كمي فكر كرد و گفت : همون آقايي كه پيراهن خاكستري تنشون بود ؟چرا .... ايشون با خانم دكتر صحبت كردن كردن . نميدونم خانم دكتر چي بهشون گفتن كه خيلي ناراحت شدن و رفتن
با تعجب پرسيدم : رفتن ؟من منتظرشم كه باهم بريم خونه .. ميشه دكتر موسوي رو ببينم
با سر علامت مثبت داد و من رفتم اتاق شادي تا ببينم چه اتفاقي افتاده
پرسيدم : سيامك كجا رفته ؟ چي شده شادي جون ؟ مگه من چمه كه به سيامك گفتين ناراحت شده؟
شادي لبخندي زد و جواب آزمايش و بطرفم دراز كرد و گفت : مباركه داري مادر ميشي. فكر كنم شوهرت از بچه زياد خوشش نمياد چون وقتي شنيد اينگار بهش شوك وارد شده . ولي خوشگل خانم حتما بچتم مثل خودت خوشگل ميشها
دنيا روي سرم خراب شده بود بيچاره سيامك . تنها مردي بود كه مثل يك برادر بامن برخورد كرد و اينقدر قابل اعتماد بود .. حالا بايد اين قضيه رو چطوري جمع و جور ميكردم ....


ادامــہ دارد......
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
کاشکی یک زن نبودم * Whis i was not a women
فـــــــصــــــــل ھــــــــفــــــت
قــــــســـــمـــــــت یـــــــک


يك ماشين دربست گرفتم و خودمو به خونه سيامك رسوندم ولي سيامك اونجا نبود
دلم مي خواست بهش زنگ بزنم وازش گله كنم كه چرا منو با اون حالم تو درمانگاه تنها رها كرد و رفت ولي دستم به طرف تلفن نمي رفت ميدونستم كه اون براي اين كارش دليل داشته واتفاقا حق رو هم بهش ميدادم
نميدونستم چطور ميتونم اين ماجرا رو جمع و جور كنم .
تو اين افكار بودم كه زنگ موبايلم به صدا دراومد ، رها بود .
رها : الو مارال سلام منم رها
مارال : سلام رها جان خوبي؟
رها : آره خوبم ولي انگار تو بهتري . شنيدم داري مادر ميشي
مارال : تو از كجا خبردارشدي ؟
رها :من زنگ زدم به درمانگاه خواستم احوالتو از شادي بپرسم شادي هم همه چيزو بهم گفت..........مارال تو واقعا آدم پستي هستي !!!!!!!!!
مارال : رها اين چه طرز حرف زدنه مي فهمي داري چي ميگي؟
رها : خيلي پررويي ، اصلا انگار نه انگار كه چيزي شده . بيچاره سيامك اون از وقتي از درمانگاه اومده رفته پيش سعيد و زار زار داره گريه ميكنه . من هيچوقت اونو به اين حال و روز نديده بودم
مارال : آخه چرا ؟ مگه حالا چي شده ؟ بخاطر اينكه من باردارم ؟
رها : يعني تو نميدوني چي شده يا مي خواي خودتو به موش مردگي بزني . سيامك اصلا بچه دار نميشه
بيچاره ، تو، تورتو بدجايي پهن كردي
مارال : چي ميخواي بگي رها ؟ متوجه هستي چه تهمتي داري به من ميزني
رها :آره خوب ميدونم ، تو يك آدم بي هويت فراري هستي بيچاره سيامك كه به تو جا ومكان داد اصلا تو ميدوني چرا نوشين وسيامك از هم جدا شدن ؟ چون نوشين عاشق بچه بود و سيامك بچه دار نميشد براي درمان به كشورهاي خارجي هم رفتند ولي همه متفق القول گفتند كه احتمال بچه دار شدن سيامك صفره . نوشين هم از سيامك طلاقشو گرفت و با يك نفر ديگه ازدواج كرد . حالا بازم ميخواي انكار كني؟ من شرم دارم كه تو از جنس مني .. سيامك ميگفت تو از مردها گريزاني و به هيچكدوم اعتماد نداري اون با رفتاراش ميخواست به تو ثابت كنه هنوز مردانگي نمرده و همه مردها مثل هم نيستن بخاطر همين مثل يك برادر باتو رفتار ميكرده و بعد از اينكه تو رفتي خونش هميشه خونه پدر ومادرش ميمونده شبها و كلا اون خونه رو در اختيار تو گذاشته بود ولي تو ، مارال لياقت عشق پاك اونو نداشتي و از آزادي كه در اختيارت گذاشت تو سو استفاده كردي.... تو لايق مردني .........لايق مردن
رها حرفهاشو زد و گوشي رو قطع كرد.
درها يكي يكي روم بسته ميشد از اين موجود نا خواسته كه در وجودم بود متنفر بودم . چقدر هميشهآرزوي مادر شدن داشتم چقدر تو روياهام آرزوي يه دختر سفيد و كپل و داشتم ..........و حالا
تك تك آرزوهام مرده بودن
براي بار دوم زندگي احساس خوشبخت بودن رو ازم گرفت
به ياد اون راننده تاكسي افتادم و اون شب وحشتناك و حرفهاي اون راننده كه شيطان رو ميشد توي چشماش ديد .
بايد همه جريانو براي سيامك تعريف ميكردم بايد بهش ميگفتم كه از اعتمادش سواستفاده نكردم .در اون لحظه احساس ميكردم چقدر به سيامك علاقه دارم و به حمايتش احتياج دارم
گوشي رو برداشتم و به موبايل سيامك زنگ زدم
مارال : الو سلام منم مارال . آقا سعيد شماييد ؟ميشه خواهش كنم گوشي رو بديد به سيامك
سعيد : سيامك حالش خوب نيست و نمي خواد با شما صحبت كنه
مارال : آقا سعيد تو رو به هركسي مي پرستيد گوشي رو بديد به سيامك من بايد باهاش صحبت كنم و خيلي چيزارو براش تو ضيح بدم
سعيد قبول كرد ..بعد از يك سكوت طولاني سيامك گوشي رو از سعيد گرفت با صداي گرفته كه ميشد ناراحتي رو توش احساس كرد
مارال :الو عزيزم . بخدا تو در مورد من اشتباه ميكني من عاشقتم و دوستت دارم من هيچوقت به تو خيانت نكردم من از اعتماد تو سو استفاده نكردم
سيامك : ببين ، ديگه نمي خوام صداتو بشنوم تو در حق من خيلي بدي كردي جواب خوبيهاي من اين بود ؟
مارال : به جون عزيزت اشتباه ميكني سيامك بذار برات توضيح بدم ، تو كه هميشه منطقي بودي عزيزم
سيامك فرياد زد : بس كن ديگه ، اينقدر عزيزم عزيزم به من نگو .. ديگه چي رو ميخواي توضيح بدي ؟ميخواي بازم به اون دروغات ادامه بدي ؟تو يه دختر فراري هستي مارال ، اينو خيلي وقته ميدونم وقتي عكستو جزء گمشده ها توي روزنامه ديدم ، ولي من احمق اينقدر عاشقت شده بودم كه راضي نشدم كه به كسي خبر بدم من چشمامو روي همه چيز بسته بودم ، من حتي مي خواستم روز تولدم از تو خواستگاري كنم
حالا هم از خدا ممنونم كه زودتر منو متوجه اشتباهم كرد تو يه آشغالي كه با فريب خودتو به من نزديك كردي
همين الان وسايلتو جمع ميكني و از خونه من ميري بيرون تو لياقت محبتهاي منو نداشتي .. ازت متنفرم مارال ، متنفر ، تك تك وسايل خونمو ميام چك ميكنم كه چيزي ازش كم نشده باشه . صبح كه اومدم اونجا نمي خواي چشمم به ريختت بيافته و اگر هنوز اونجا بودي خودم تحويل پليس ميدمت .
مارال : الو الو سيامك جان بذار برات توضيح بدم تو رو به كسي كه مي پرستيش قطع نكن .
گوشي رو گذاشتم و زار زار شروع به گريه كردم . خفت و خواري از اين بيشتر؟
من كه زماني همه بهم نازكتر از گل نميگفتن حالا چقدر بدبخت شده بودم . با صداي بلند بهراد و نفرين كردم و اون راننده تاكسي كه باعث بدبختي من شدن و آرزو كردم كاش هيچوقت يك زن نبودم .
كاش يك مرد بودم كاش نذر ونيازهاي پدرو مادرم هيچوقت برآورده نميشد و خدا بهشون دختر نميداد
تمام طول شب راه رفتم ،بلند بلند گريه كردم و از خدا گله كردم
به اين فكر ميكردم كه در اين شرايط سخت بايد چيكار كنم . از خدا كمك خواستم كه راهي رو جلوي پام قرار بده .
اينقدر خسته و پريشان حال بودم كه بالاخره صبح ساعت 6 تازه خوابم برد
ساعت 11 صبح با صداي زنگ شقايق از خواب بيدار شدم . من فكر كردم كه سيامكه . با عجله پريدم روي گوشي و گفتم : الو سيامك جان ميدونستم زنگ ميزني تمام ديشب منتظر تماست بودم
شقايق از اون طرف خط بلند بلند زد زير خنده
گفت : بابا سيامك جان كيه ؟ منم شقايق جان....... آدممم اينقدر دوست پسر ذليل نوبره .........پايي بريم استخر از اونورم با يه اكيپ توپ بريم دربند؟

از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
کاشکی یک زن نبودم * Whis i was not a women
فـــــــصــــــــل ھــــــــفــــــت
قــــــســـــمـــــــت ‏دو


با بي حوصلگي گفتم : شقايق تويي ؟ اصلا امروز حسش نيست .. حالم خوب نيست
شقايق گفت : چته ؟امروز ميزون نيستي ..خيلي خوب الان من ميام پيشت ببينم خانم خوشگل ما چشه ؟
غم دنيا روي دلم سنگيني ميكرد دلم مي خواست تمام آنچه رو كه تا بحال برام اتفاق افتاده بود بيكم وكاست براي يكنفر تعريف ميكردم دلم ميخواست يك سنگ صبور داشته باشم دلم مي خواست هر چي حرف دارمو براي يكنفر بزنم و خود واقعيمو لا اقل به يكنفر نشون بدم .
يك ساعت بعد شقايق شاد وخوشحال مثل هميشه اومد پيش من .
وقتي شقايق و ديدم ناخود آگاه پريدم بغلش و تا ميتونستم گريه كردم شقايق بيچاره از همه جا بي خبر فقط مي گفت چي شده ؟
منم تمام اتفاقاتي رو كه اين مدت برام افتاده بودو براي شقايق تعريف كردم شقايق مثل يك سنگ صبور خوب همه حرفامو گوش داد بدون اينكه بخاطر اتفاقاتي كه افتاده بود منو تحقير م كنه يا منو مقصر بدونه .
وقتي حرفام تموم شد شقايق لبخندي زد و گفت : پشو دختر جمعش كن حالا فكر كردم چي شده / چيزي كه زياده پسراي امثال سيامكه مخصوصا براي تو كه اينقدر خوشگلي ، تازه اين مشكلم كه گفتي حل شدنيه فقط يك كم خرج داره كه خودم براي اينكه از شر اين كوچولو خلاص بشي خرجشمميدم . همه چيز مثل يك آب خوردن ميمونه فقط كافيه اراده كني . شقايقت كه هنوز نمرده كه تو زانوي غم بغل كردي
وجود شقايق برام مثل يك فرشته نجات ميموند حرفاش آرومم ميكرد
شقايق در حاليكه آيينه جيبيشو در آورده بود و داشت آرايششو تجديد ميكرد يه نگاه به من كرد و گفت : ا نيگا دختره هنوز نشسته ، پشو پشو مي خوام از اين حال و احوال بيرونت بيارم ديگه هم اخماتو باز كن يادته اون پسر خوشگله توي گلستان بهت شماره داد هممون تو كفش مونده بوديم اونوقت تو مثل حالوها گفتي نه من بهش زنگ نميزنم نميتونم به سيامك خيانت كنم . يادته تو مهموني فريبا روزبه خودشو كشت تا تو فقط بهش نيگا كني وليي تو مثل بغل العمرنشسته بودي ميگفتي الان اگه سيامك زنگ بزنه بفهمه من اينجام ناراحت ميشه ........اون زمان فكر اينجاهاشو نميكردي ولي خوشگل خانم الانم دير نشده برو وسايلتو جمع كن ديگه نمي خواد منتسيامك و بكشي اون وقتي حتي نذاشت تو حرفاتو بهش بزني اصلا لايق اين نيست كه بخواي بخاطرش يه قطره از اشكاي قشنگتو بريزي .... اين قياف ماتمم به خودت نگير بيا از اين سيگار بكش آرومت ميكنه
حرفاي شقايق بدجوري روم تاثير گذاشته بود سيگارو ازش گرفتم و با ولع شروع كردم به كشيدن .
شقايق مي گفت : اين مردا اصلا لياقت هيچي رو ندارن حتي لياقت عشقو ندارن نونه اش پدر من
با تعجب پرسيدم : پدر تو!!!!!!!!!!!!!!!!
گفت : آره تا حالا از خودت پرسيدي چرا من تنها زندگي ميكنم در حاليكه پدرم توي تهران زندگي ميكنه؟
گفتم : راستش نه
يك پكي به سيگار زد وگفت : بچه كه بودم شديدا به مادرم وابسته بودم تك دختر بودم
مادر وپدرم عاشق هم بودن زندگيشونو با عشق شروع كرده بودن و بدون رضايت خانوادهاشون
10 سال پيش وقتي من 13 سالم بود پدر ومادرم براي فوت يكي از بستگانمون رفتن شمال و منو چون مدرسه داشتم گذاشتن پيش مادر بزرگم
شقايق در حاليكه داشت تعريف ميكرد چشماش پر از اشك شد و ادامه داد : توي راه برگشت ماشين پدر و مادرم تصادف ميكنه و پدرم زخمي ميشه و مادرم هم متاسفانه فوت ميكنه در حاليكه مقصر پدرشناخته شد
من موندم و پدر و افسردگي شديد من از فوت مادرم
پدرم براي شاد كردن من هر كاري ميكرد ولي من نميتونستم با غم از دست دادن مادرم كنار بيام و ازطرفي نميتونستم پدرمو ببخشم از پدرم متنفر شده بودم كه مادرمو ازم گرفت
پدرم خيلي پولداره وقتي مادرم فوت شد دوستاي بابا م اطرافشو گرفتن تا تسكين غم پدر باشن هر شب جشن ، هر شب مهموني و پدر بدون در نظر گرفتن من اكثرا مست به خونه ميامد
كم كم با مراجعه به دكتراي مختلف حالم بهتر شد ولي فهميدم پدرم معتاد شده و محبت پدر روز به روز به من كمتر ميشد و من هر چي بزرگتر ميشدم بيشتر شبيه مادرم ميشدم و پدرم ديگه دوست نداشت حتي منو ببينه فقط هر روز صبح يك دسته اسكناس ميذاشت روي ميز و از خونه ميرفتبيرون و شب برميگشت
من مي موندم با زهره خانم كلفتمون بود
بعد از يه مدتي سر وكله سروناز توي زندگي بابام پيدا شد دختر 27 ساله اي كه منشي پدرم بود يك عقده اي پول نديده كه حالا به يه مرد پولدار رسيده بود اونها با هم ازدواج كردن و سروناز خانم شدن خانم خونه ما
وقتي دانشگاه قبول شدم درسمو بهونه كردم و گفتم مهمونيهاي شما منو آزار ميده و نميتونم به درسام برسم
پدرم هم از خدا خواسته يه خونه برام خريد تا تنها برم اونجا زندگي كنم و براي رفت و آمدم به دانشگاه هم برام يه ماشين شيك خريد و هر ماه پول هنگفتي به حسابم واريز ميكرد
منم به عناوين مختلف از پدرم پول ميكشيدم . ديگه پدرم كاري به كارم نداشت حتي گاهي وقتا يكماه يكماه هم همديگرو نميديدم .
اوايل تنهايي برام خيلي سخت بود ولي كم كم عادت كردم حالا هم اينقدر دوست ورفيق اطرافمو گرفتن كه اصلا احساس تنهايي نميكنم احساس آزادي ميكنم تا هر وقت دلم بخواد از خونه بيرون ميمونم مهموني ميگيرم و بچه هارو دور هم جمع ميكنم و خوش ميگذرونيم ..........زندگي يعني اين مارال ، زندگي يعني آزادي ، زندگي يعني دم رو غنيمت شمردن و غصه روزهاي رفته رو نخوردن .....
حرفهایشقایق آرومم میكرد فكر میكردم بالاخره یك نفرو كه مثل خودمه پیدا كردم
وسایلموجمع كردم گوشی موبایلی كه سیامك برام خریده بودو گذاشتم روی میز و كلید و زیر گلدونپشت در گذاشتم در حالیكه هنوز بغضی سنگین توی گلوم احساس میكردم .
شقایق دختربشاش و خنده رو و شادی بود هیچكس از ظاهر شاد شقایق نمی تونست به درون غمگین ایندختر پی ببره . استقامت اون در برابر مشكلات باعث میشد بهش غبطه بخورم و از شقایقتوی ذهنم یك اسطوره بسازم .
شقایق هر چىزى رو كه اراده میكرد بدست می آورد . انرژی وصف ناشدنی داشت .
شقایق پشت هم جوك می گفت
می دونی اینجا كجاستولیعصر...بذار یه جوك برات بگم..از یارو می پرسن چرا اسم این خیابون ولیعصر؟میگهچون صبح خبری نیست ، ظهرم خبری نیست ولیییییییی عصر ........
و هر دو با همخندیدیم
كم كم حال و هوای من هم عوض شد و تا حدودی غمم و فراموش كردم
شقایقگفت : مارال ، میخوای همین الان یه جایگزین توپ بجای سیامك برات پیدا كنم ؟
گفتم : آخه چطوری ؟
خندیدو گفت بزار به عهده شقایق همه فن حریفه.بیا این رژلبقیافتو درست کن انگار همین الان از عزااومدی.
فقط كافیه از هر كسی خوشتاومد یه لبخند بهش بزنی .. دختر چشمای تو جادو میكنه و تو از این موهبت الهی كه خدابهت داده بی خبری .



ادامــہ دارد......
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
کاشکی یک زن نبودم * Whis i was not a women
فـــــــصــــــــل ھــــــــشــــــت
قــــــســـــمـــــــت یـــــــک


كمی به خودم رسیدم و شقایق شروع كرد به ویراژ دادن تویجاهایی كه به قول خودش پر از سوژه بود . جردن و ایران زمین و............
جالباینجاست كه در كمتر از چند دقیقه ماشین های پسر دنبالمون راه می افتادنو هی چراغمیزدن یا شروع میكردن به حرف زدن با ما .
شقایق در حالیكه عینك آفتابیشو جابجامیكرد گفت : خوب خوشگله . حالا كدو می پسندین ؟ اون بی ام و آلبالویی یا اون سیلونقره ای یا اون پرادو سفیدرو ؟ اون پسر مو سیخ سیخیرو نیگا چقدر با مزست . همینشوهر خوبی میشه برات مارال آینده دارهاااااااا ............ و هر دو با هم شروعكردیم به خندیدن
شب وقتی به خونه بر گشتیم شقایق 6 ، 7 تا شماره از جیبش ریختبیرون ، یكی روی كاغذ مچاله شمارشو نوشته بود یكی كارت ویزیت داده بود ، یكی شمارشوتایپ كرده بود و همراه آدرس ایمیلش روی كاغذ نوشته بود یكی روی قوطی كبریت و اونیكی روی بسته آدامس ریلكس
شقایق در حالیكه مانتوشو در می اورد پوز خندی زد و گفت : تو رو خدا ببین ، اون پسر آخریه یادته ؟ اینقدر هول شده بود كه شمارشو روی یكاسكناس 2000 تومانی نوشته ، آخه بنظرت مارال جون اینارو نباید گذاشت سر كار ؟ تویاین كوچه به تو شماره میدن و چند تا كوچه بالتر به یك صوفیا لورن دیگه ........
ولی من به حرفهای شقایق گوش نمیدادم به یاد این موجود نا خواسته دروجودم افتاده بودم كه میدونستم روز به روز بزرگتر میشه و من نمیدونستم باید چیكاركنم ؟
شقایق كه متوجه سكوت و ناراحتی من شد گفت : ای بابا سه ساعت دارم واسه كیروضه می خونم و نصیحت میكنم ؟ بیا این قرصو بخور آرومت میكنه فردا هم با مهشیددوستم تماس میگیرم حتما میتونه بهت كمك كنه اون برای این جور كارا آشنا زیاد دارهناراحت نباش خیلی زود از شر این مزاحم خلاص میشی .
قرصو كه خوردم احساس آرامشعجیبی كردم و تا صبح به خواب رفتم و یك لچظه پلك باز نكردم .
صبح با صدای بلندموسیقی از خواب بیدار شدم ، ساعت 2 بعد از ظهر بود ، با عجله از رختخوابم بلند شدم .
سرا ، و مهشید اومده بودن خونه شقایق ، صدای هر هرو كركرشون تمام ساختمونو پركرده بود . آبی به صورتم زدم موهامو مرتب كردم و به دیدنآنها رفتم .
مهشید تامنو دید از روی مبل بلند شد و با لبخندی گفت : به به ، سیندرالایی كه می گفتیایشونن ؟ خیلی خوشگل تر از اون چیزی كه فكرشو میكردم ماشالا تنهایی همه رو حریفه ،دو روز دیگه مارو میزاره تو جیب بغلش
دستشو به سمتم دراز كرد و گفت : ببخشیدسلام من مهشیدم از آشناییت خوشوقتم
از طرز صحبت مهشید زیاد خوشم نیومد و منظورشواز این حرفش نفهمیدم به زور لبخندی تحویلش دادم و بهش دست دادم .
سرا از اون طرفبه مهشید چشم غره رفت و گفت : مهشید جون ، دوستمونو اذیت نكن
مهشید ظاهرا ازسرا و شقایق بزرگتر بود ولی از طرز نگاهش و طرز كلامش معلوم بود كه شدیدا معتاده وآدم سالمی نیست ، یه سیگار روشن كرد و یكی هم برای من روشن كرد و به سمتم دراز كردیك پك بهسیگار زد و گفت : ببین خوشگله ، شقایق در مورد تو و مشكلت با من صحبت كرده، اگر بخوای همین امروز میریم پیش آشنای من كه یه دكتره و خلاصص ...به همین راحتی .. فقط بهت گفته باشم بعدا احساس مادریت و عذاب وجدانت گل نكنه كه حوصله این بچهبازیهارو اصلا ندارم .. اگر می خوای این لوس بازیها رو در بیاری برو بچه تو بدنیابیار بشین یه گوشه بزرگش كن ولی از ما گفتن اونوقت بچه ات نه شناسنامه داره و نهدیگه حتی كسی نیگات میكنه یك كلا م ! یعنی تباه شدن امروزت و آیندت ....حالاخوددانی ....من واسطم پولمو میگیرم میرم پی كارم ..
با كنجكاوی پرسیدم : خرجش چقدرمیشه ؟
مهشیدو گفت : خوشگله، ا تو عالم رفاقت با هم از این حرفا نداریم . ولی باشقایق حساب میكنم فكر كنم یه 600 تومنی براش آب بخوره حالا چی شده okay ؟
سكوتكردم
مهشید بلند شد و گفت : بسه دیگه بلند شید پای كوبی بسه ، عروس خانم بله روداد ، پیش بسوی دكی جون خودمون .
و همه با هم با خنده و شادی راه افتادیم بسمتدكتر در حالیكه من دل توی دلم نبود و ترس عجیبی تمام وجودمو گرفته بود ولی بچه هادر تمام طول راه باهم شوخی میكردن و می خندیدن .
دكتری كه مهشید ازش تعریف میكرد توی یك خونه قدیمی در جنوب شهر بود یك خانم حدودا 50 ساله كه رفتار گرم وصمیمیداشت . مطب تر وتمیزی داشت ولی از تابلو خبری نبود.
چاره ای نداشتم من حتینمیدونستم آخر و عاقبت خودم چی میشه چطور میتونستم چنین موجود نازنینی و توی مشكلاتخودم سهمیم كنم ؟ توی این فكرها بودم كه چشمام بسته شد و بیهوش شدم.
وقتی چشماموباز كردم خونه شقایق بودم احساس درد شدیدی میكردم .
شقایق لبخندی زد وگفت : سلام، دیگه از شرش خلاص شدی خیالت راحت همه چیز تموم شد .
چند روز بعد حسابی حالمبهتر شد و حالا بیش از قبل با سرا و شقایق و مهشید احساس صمیمیت میكردم خودمو مدیونشقایق میدونستم و قرار شد كه كار كنم و به مرور پول شقایقو بهش بر گردونم .
ازبعد از این ماجرا گاهی شدیدا در خودم فرو می رفتم و به گذشتم فكر میكردم به اینكهمیتونسم توی زندگیم كجا باشم و الان كجا هستم ، به پدرم و مادرم وبرادرم فكر میكردمو به روژان ، كوچولویی كه همیشه آرزوشو داشتم و حالا با دستای خودم حق حیاتو ازشگرفته بودم.
چند دفعه كه شقایق و سرا منو در این حالت دیدن سیگاری بهم دادن كهبكشم كه بعد از مصرفش بینهایت احساس آرامش میكردم كم كم خودم ازشون در خواست میكردمكه اون سیگارو بهم بدن.
چند ماه بعد شقایق از پدرش خواست تا براش یك آپارتماناجاره كنه كه اونجارو آرایشگاه كنه و با هم مشغول كار بشیم. آرایشگاه بسیار شیك وزیبایی بود در بالا شهر .

از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
کاشکی یک زن نبودم * Whis i was not a women
فـــــــصــــــــل ھــــــــشــــــت
قــــــســـــمـــــــت ‏دو


اوایل اكثر كسانیكه به آرابشگاه رفت و آمد داشتندوستای شقایق و سرا بودن ومن كار میكردم و به تدریج بدهی شقایقو بهش میدادم.
كمكم متوجه شدم كه بیش از اینكه مشتری داشته باشیم در آمد داریم و متوجه این شدم كهاینجا داره اتفاقاتی می افته كه از زیر چشم من پنهونه.... تصمیم گرفتم كمی كنجكاویكنم و سر از كار شقایق و سرا در بیرم .
به تدریج متوجه شدم خیلی روزها شقایق وسرا رفتار طبیعی ندارن و زیادی شادن و سر حال و بعضی از مشتریها كه می اومدن خیلیمشكوك بودن و شقایق یك بسته كوچیك بهشون میداد و ازشون پول میگرفت .
دیگه حسابیكلافه شده بودم اونها فكر كرده بودن كه من یه بچه شهرستانیم و هیچی حالیم نیست بایدبهشون ثابت میكردم كه من سر از كاراشون در اوردم .
یك روز وقتی آرایشگاه خلوتبود رو به شقایق و سرا كردم و گفتم : بچه ها دوستیمون سر جاش و لی لطفا با من تصفیهحساب كنید من دیگه نمی خوام توی آرایشگاه شما كار كنم
سرا با تعجب پرسید : چرا ؟مگه چی شده ؟ اینجا كه در آمدت خوبه
گفتم : من در آمدی كه از فروش مواد مخدرباشه نمی خوام . خودتون خوب میدونید چی میگم . مدتیه كه اكثر مشتریه كه میانآرایشگاه شاكی هستن كه پول و وسایل قیمتیشون تو آرایشگاه ما گم میشه . من خنگ اولفكر كردم كه لابد مشتریهای دیگه هستن كه اینكار و میكنن ولی حالا فهمیدمكه................
شقایق با عصبانیت گفت : فهمیدی كه چی ؟ كه ما دزدیم ؟ بدبختمن صدتای تورو می خرم و می فروشم.
با عصبانیت فریاد زدم : آره ، آره دزدید شماهادزدید یادته دفعه پیش یك خانمی اومد گفت یك ملیون تومن ازش دزدیدن و شماها بهشگفتین حتماجایی جا گذاشته یا شاید مشتریسهای دیگه ازش دزدیدن .........من دیدم كهاون روز سرا پولو از توی كیف اون خانم برداشت بعد هم گذاشت تویكیف خودش .
شقایقبا تعجب به سرا نگاه كرد.
سرا بطرف من حمله ور شد و یك سیلی محكم بصورتم زد وفریاد زد : دختره داهاتی تو غلط بیجا كردی كه كشیك منو كشیدی . تو فكر كردی كه كیهستی كه توی كار دیگران فضولی میكنی . بدبخت اگر من و شقایق نبودیم كه تو الان توكوچه ها بودی و سر ووضعت اینطوری نبود ، حالا دم در اوردی ؟
صدامو بلندتر كردم وگفتم : شماها دزدید و معتاد اینهمه در آمد آرایشگاه بخاطر اینه كه شماها مواد پخشمیكنید .
شقایق باچشمان غضب آلود كه توی این یك سال اینطوری ندیده بودمش بطرفماومد و گفت : دفعه آخرت باشه با ما اینطوری حرف میزنی آرایشگاهمه اختیارشو دارمدوست داری برو لومون بده . ما كه از خونه فرار نكردیم اون كه از خونشون فرار كردهتویی اونوقت تو رو هم برمیگردونن خونه و لابد مادرت خیلی خوشحال میشه وقتی بفهمهداشته نوهدار میشده یا اینكه.............
با بغض گفتم : اگر برگردم خونه بهتراز اینه كه پیش شما دو تا جونور باشم و در برابر كا راتون سكوت كنم.
سرا با پوزخند گفت : آره حتما میتونی برگردی با این كارنامه درخشانی كه داری . تازه تو خودتممعتادی بیچاره اگر ما نبودیم از درد خماری تا حالا مرده بودی . كلی هم بدهی بهشقایق داری كه تا بدهیتو صاف نكنی نمیتونی بری.
با فریاد و اشك گفتم : گناهخودتونو به پای من ننویسیدالكی به من تهمت نزنید من مثل شما آشغالها نیستم من معتادنیستم .
شقایق با یك پوزخند گفت : فكر كردی زرت زرت سیگار می كشیدی دود میكردیتو هوا واقعا سیگار بود ؟ نه خوشگله فكر كردی اون قرصها كه هر شب می خوردی آسپرینبچه بود ؟ نه گاگول جون اونم مواد مخدر بود تو دیگه حتی نمیتونی یك روزم بدون اونهازندگی كنی . تا حالا من پول عملتو میدادم ، حالا به بعد برو خودت خرجتو در بیار ولیبا این وضعی كه تو داری هیچ جا نمیتونی كار كنی . هنوز روز به شب نرسیده برمیگردیپیش خودمون مطمینم.........
روسریمو سرم كردم مانتومو پوشیدم و از آرایشگاه زدمبیرون ، فضای اونجا حرفهای اونها دیگه داشت خفه ام میكرد باورم نمیشد حرفهای اونهاحقیقت داشته باشه..........
تا شب در خیابانها پرسه زدم و به خودم و به آخر عاقبتم فكر میكردم.
تصمیمم رو گرفتم تهرون با این آدمهای رنگارنگش جای من نبود .
از وقتی پامو توی این شهر گذاشته بودم چقدر نیرنگ و فریب دیده بودم.
باید برمیگشتم شهرستان پیش خانوادم و به پاشون می افتادم تا منو ببخشن . حرفهای سرا وشقایق و در مورد اعتیادم باور نكرده بودم
رفتم ترمینال متصدی مربوط گفت كه ساعت 12 شب اتوبوس حركت میكنه ب لیط و خریدم .
هنوز تا ساعت 12 خیلی مونده بود و من مجبور بودم خودمو مشغول كنم.
تنهایی رفتم سینما فیلم زندان زنان . بعد از سینما هم رفتم رستوران و دلی از عزا در اوردم
ولی كم كم احساس ضعیفی بر من چیره میشد اول فكر كردم بخاطر گرسنگیه ولی دیدم هر چی غذا می خورم فایده ای نداره و حالم داره بدتر میشه .
به هر زحمتی بود خودمو به ترمینال رسوندم و روی صندلی كه برای انتظار مسافرها بود نشستم . به نفس نفس افتاده بود م و احساس خفگیمیكردم عرق سردی روی صورتم نشسته بود .
هر كس از كنارم رد میشد با دلسوزی نگاهم میكردن
یاد حرفهای سرا و شقایق افتادم كه می گفتن تو نمیتونی شهرستان برای و هر جا بری شب نشده باید بر گردی پیش خودمون .
هر لحظه حالم بد تر میشد و من با حقیقت تلخی روبه رو میشدم در مورد خودم كه باورش برام بینهایت سخت بود . از درد به خودم می پیچیدم
توی عالم خودم بودم كه خانمی حدودا 40 ساله اومد كنارم نشست یه سیگار كشید و یكی هم برای من روشن كرد : بیا اینو بكش حالت بهتر میشه ......... چند وقته معتادی ؟ چی میكشی ؟
نیم نگاهی بهش كردم ظاهر جالبی نداشت تیپ شلخته ای داشت و یك آرایش زننده ای كرده بود سیگار و پس زدم و گره روسریشو گرفتم و
گفتم : من معتاد نیستم عوضی ، اشتباه گرفتی ، برو ******** تا تحویل انتظاماتت ندادم

از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
کاشکی یک زن نبودم * Whis i was not a women
فـــــــصــــــــل ھــــــــشــــــت
قــــــســـــمـــــــت ‏ســــــــہ


پوزخندی زد و گفت : تو كه قیافت تابلو ... تا چند ساعت دیگه خود انتظاماتاز اینجا میندازنت بیرون . اگر دیر به خودت برسی تلف میشی ... .. معلومه بچه مایه داریم میكشیدیا ..... آخه تو دیگه دردت چی بود كه خودتو به این روزانداختی ؟ .........
نگاه تاسف باری به من انداخت و گفت : معلومه فراری هستی ..ولی به حال من فرقی نداره من پاتوقم تو همین پارك كنار ترمیناله به هر كسی بگی ( مگی ملوسه ) منو می شناسه ... اگرم نبودم این شماره موبایلمه .
شماره موبایلشو روی یك تكه كاغذ سیگار نوشت و بهم داد و رفت
هر ثانیه برام ساعتها می گذشت هر چی می رفتم آب به صورتم می زدم فایده ای نداشت حقیقتا احساس كردم روحم داره از بدنم خارج میشه .
از تلفن ترمینال با شقایق تماس گرفتم
مارال : الو سلام شقایق منم مارال
صدای موزیك خیلی بلند بو د و به سختی میشد صدای شقایق و شنید صدای هم همه و خنده های دختر و پسرهایی هم به گوش میرسید
شقایق : گفتی كی هستی ؟ مهدی ؟/ مهدی پشو بیا اینحا همه جمیم خیلی خوش میگذره
مارال : الو شقایق منم مارال
شقایق : اه تویی .......... بازم كه آویزونی .. گفتیم رفتی از شرت خلاص شدیم .. اینقدر بی عرضه بودی نتونستی واسه خودت امشب یه جا پیدا كنی بكپی ؟ اینقدر بی عرضه بودی چرا از دهاتت اومدی تهران ؟
آهان فهمیدم موادت ته كشیده آره ؟ حالا باورت شد معتادی؟؟؟؟؟؟؟؟
و بلند بلند شروع كرد به خندیدن
مارال : شقایق میتونم الان بیام اونجا.... من حالم خیلی بده !!
شقایق : برو پی كارت دیگه پاتو اینجا نمیذاری فهمیدی؟ اگر پاتو بذاریاینجا قلم پاتو میشكنم ... چیزیم كه زیاد ریخته تو كوچه مواد فروشه..........برو خودت پیداشون كن
وگوشی رو قطع كرد
وای ی اگر خانوادم می فهمیدن كه دخترشون از تهرون چه سوغاتی براشون اورده و دختر ناز پروردشون معتاد شده حتما دق میكردن .
از ترمینال زدم بیرون و با سرعت رفتم توی پار ك كنار ترمینال
پیدا كردن اون زن اصلا كار سختی نبود
با چند تا مرد روی نیمكت پارك نشسته بود و در حالا خندیدن بود تا منو دید بلند شد و بطرفم اومد و گفت : دیدی خوشگله خوب شناختمت من موهامو توی این راه سفید كردم كراك میكشی نه ؟
گفتم : نمیدونم گاهی یه سیگار میدادن بهم كه نمیدونم چی توش بود . میگن گاهی هم قرص ولی نمیدونم چه قرصی!!!!!!!!
بلند بلند شروع كرد به خندیدن : میگن ؟ تو نمیدونستی چی میخوری یا چی میكشی ؟
گفتم : نه نمیدونستم
گفت : خودتی كوچولو ...من الاغ نیستم ..بیا اینو بگیر میزونت میكنه ایكی ثانیه حالتو خوب میكنه . جای خوابم خواستی یه هتل توپ برات سراغ دارم .
موادو از دستش قاپیدم و پول زیادی رو بهش دادم .
با كشیدن اون مواد احساس انرژی زیادی كردم ولی از اینكه میدیدم اینقدر محتاج و خوار شدم از خودم بدم اومده بود . حالا علاوه بر اینكه یك دختر فراری بودم ، معتاد هم شده بودم .
ساعت حوالی یك نصف شب بود از رفتن به شهرستان كاملا پشیمون شدم.
باید دوباره سراغ شقایق می رفتم و ازش میخواستم كه منو ببخشه ، چاره ای نداشتم
یه ماشین دربست گرفتم و آدرس خونه شقایق و دادم ...در بین راه همش فكر میكردم كه چطور میتونم شقایق و سرا رو راضی كنم تا دوباره باهاشون زندگی كنم؟
وقتی به سر كوچه ای كه خانه شقایق در آن كوچه بود رسیدیم شلوغی عجیبی بود چند تا ماشین پلیس و یك آمبولانس در خونه شقایق ایستاده بود
با عجله نگرانی از ماشین پیاده شدم و به سرعت خودمو به جمعیت رسوندم
سرا روی زمین افتاده بودو چند تاپرستار سعی میكردن بلندش كنن و دیگری یك پارچه سفید روی سرا میكشید
شقایق به همراه چند تا پسر و دختر دیگه از آپارتمان خارج شدن در حالیكه پلیس همشونو گرفته بود
شقایق تا جنازه سرا رو دید خودشو از دست اون پلیس خلاص كرد و انداخت روی جسد بی جان سرا و بلند بلند شروع به جیغ زدن و گریه و زاری كرد .
به زور شقایق و بلند كردن و راهنماییش كردن به طرف مینی بوس نیروی انتظامی..
باور این صحنه هایی كه میدیدم برام غیر ممكن بود زبونم بند اومده بود وقادر به حرف زدن نبودم.
ازدحام و شلوغی هر لحظه بیشتر میشد و هر كس از لابه لای جمعیت چیزی می گفت
یكی میگفت : از سر شب تا حالا كوچه رو گذاشته بودن رو سرشون اینقدر كه سر و صدا راه انداخته بودن.
اون یكی میگفت : بیچاره دختر طفل معصوم ، می گن اینقدر كشیده بوده كه اوردوز كرده و در جا تموم كرده ، بیچاره خانوادش
دیگری میگفت : همون بهتر شر همچین كسایی از روی زمین كنده بشه والا ما پسر جون داریم تو خونه...................
مارال در حالیكه داستان زندگیشو تعریف میكرد اشك از چشمانش سرازیر بود
مكث كوتاهی كرد و ادامه داد : بیچاره سرا ، دختر بذله گو و شادی بود باورم نمیشد كه به همین راحتی مرده باشه .....دختر با استعدادی بود كه توی دانشگاه از لحاظ هوش و استعداد زبانزد همه بود
سرا اصالتا شهرستانی بود در یك خانواده پر جمعیت زندگی میكرد.



ادامــہ دارد......
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
کاشکی یک زن نبودم * Whis i was not a women
فـــــــصــــــــل نـــــــــــــہ
قــــــســـــمـــــــت یـــــــک


وقتی تهران دانشگاه قبول میشه خانوادش بهش میگن یا حق نداری بری دانشگاه یا اگر رفتی خرج خودتو ، خودت باید در بیاری و باید هر ماه مبلغی هم برای ما بفرستی.
سرا هم بخاطر علاقه شدیدی كه به درس خوندن داشته قبول میكنه و میاد تهران .
در دانشگاه تهران در رشته مكانیك مشغول درس خوندن میشه و توی شركت پدر شقایق به عنوان منشی استخدام میشه
شقایق كم كم با سرا آشنا میشه و بهش پیشنهاد در آمد بیشتری میده و سرا هم از شركت پدر شقایق میاد بیرون.
و از اون به بعد میشن دوتا دوست خیلی صممیمی
با اون همه زحمتی كه سرا اینجا میكشید فوق لیسانس هم قبول شد یادمه وقتی فوق قبول شد شقایق براش چه جشنی گرفت .
سرا فقط 25 سالش بود كه با زندگی برای همیشه خداحافظی كرد .
وقتی آمبولانس رفت جمعیت كم كم متلاشی شد و من بهت زده ، ناباورانه به اتفاقات صبح فكر میكردم و بغضی سنگین در گلوم احساس میكردم.
وقتی به خودم اومدم ساعتها بود كه روی پله های یه خونه نشسته بودم و اینقدر اشك ریخته بودم كه تمام روسری و مانتوم خیس اشك بود .
یكی از خانمهای همسایه آرام اومد كنارم نشست و یك دستمال كاغذی بهمداد و گفت : كمی آب بخور ، حالتو بهتر میكنه ، ساعتهاست كه تنها نشستی اینجا و داری گریه میكنی . اون دختره دوستت بود ؟ خدا بیامرزتش.... هرچند نمیدونم همچین آدمهایی آمرزیده هستن یا نه ؟ میگن كراك میكشیدن همشون ..... دختر نگون بخت ، حتی نمیشه جنازه همچین افرتدی هم شست................
تحمل شنیدن حرفهاشو نداشتم به زحمت دستمو به دیوار گرفتم و تلو تلوخوران رفتم به طرف سرنوشت نامعلوم خودم...
نگاهی به ساعت مچیم كردم ، ساعت 3 نصفه شب بود اینقدر بی هدف رفتم تا به یك پارك رسیدم خوشبختانه در دستشویی پار ك باز بود خودمو به اونجا رسوندم صورتمو شستم وقتی توی آیینه خودمو نگاه كردم بغضم دوباره تركید ، آیا من هم عاقبتی مثل سرا انتظارمو میكشید ؟ با یك تصمیم بچگانه چه به روز خودم آورده بودم
سوز سردی می آمد ، اینقدر كه تمام تنم می لرزید .
صبح با لگدهای سنگین مسئول نظافت دستشویی از خواب بیدار شدم كه بلند بلند غر میزد
معلوم نیست از كدوم جهنم دره ای در رفته اومده تو این خراب شده ، قیافشو نیگا ، همین شماها هستین كه شوهر های مردمو اغفال میكنین ، یه لبخند و یه ناز و كرشمه ، میاد واسه مرداو از را هبدرشون میكنین ، بیچاره نصرت خانم چه شوهر رام و سربزیری داشت یه عوضی مثل تو زیر پای شوهرش تشست هر چی شوهر بنده خداش خواست از شر این جونور ، زالو راحت بشه مگه گذاشت... چه بی آبرو گری كه در نیورد .
تازه شوهر نصرت خانم اهل خدا و پیغمبر و حلال و حرام بود ببین شماها چه میكنید با زندگی مردم ... خدا ازتون نگذره ایشالا..
حرفهای زن نظافت چی عجیب می رفت تو مخم از طرفی بد جور از خواب پریده بودم و داشتم توی تب می سوختم و تحمل اینهمه توهینو نداشتم.
بلند شدم و با خشم بسیار بطرفش پریدم و یقه شو گرفتم : بس میكنی زنیكه عوضی یا خفت كنم با دستام ؟ شوهرتو بچسب اتیغه ،تا از ما بهترون ندزدنش ،تو چطور بخودت اجازه میدی هر اراجیفی دم
دهنت اومد به من ببندی ... تو خودت فكر كردی كی هستی ؟اون نصرت خانم شما اگر یكم عرضه داشت و یكم ناز و كرش.مه بلد بود خودش برای شوهرش بریزه كه نمیقاپیدنش.... حالا هم خفه ، برو به كارت برس............
زن بیچاره رنگش پریده بود و به لكنت افتاده بود لباسشو مرتب كرد و رفت به نظافتش مشغول شد.
از زور تب داشتم می سوختم از دسشتویی رفتم بیرون
آفتاب قشنگی طلوع كرده بودو سوز سردی صورتمو نوازش میكرد. دوباره یك روز جدید شروع شده بود انگار نه انگار كه دیروز چه اتفاق وحشتناكی افتاده بود .. یك روز عاشقانه برای دختر و پسری كه دست در دست هم راه می رفتن . پیرمردهایی كه لنگ لنگان با عصا پیاده روی می كردند و یك گروه خانمهای میانسال كه در یكسوی پارك مشغول ورزش صبحگاهی بودن . و من بیش از قبل احساس تنهایی میكردم قسمت دهم)
تمام بدنم یخ كرده بود و احساس سرمای شدیدی میكردم .
چند تا خانم كه از كنار من عبور میكردن متوجه حال نذارم شدن و كمكم كردن تا روی یك نیمكت توی پار ك نشستم .
یكی از اون خانمها با مهربونی دستشو گذاشت روی پیشونیم و گفت : طفلكم ، تو كه تب داری حالت اصلا خوب نیست ، دهنتو باز كن ببینم گلوتم چرك كرده یا نه ؟
دیگری گفت : سوری جون اینجا كه مطبت نیست دست بردار
خانم دكتر چشم غره ای به اون خانم كرد و گفت : عاطفه ، انسانیت حكم میكنه كه این بنده خدارو با این حال نذارش تنها بذاریم؟ در حالیكه میتونیم كمكش كنیم
بعد رو به من كرد و گفت : خوشگلم ، گلوت عفونت كرده لباساتم كه خیسه ، كجا میرفتی ؟ بیا من ماشین دارم میرسونمت خونتون.
كمی من من كردم و گفت : شما لطف دارید ولی داشتم میرفتم دانشگاه
همراه خانم دكتر كه خانم میانسال و با كلاسی میبرد گفت : وای ......قربونت برم مگه دانشگاه حلوا خیر میكنن كه با این تبت می خوای بری دانشگاه؟ اینا .. آخرش میشی یكی مثل این خانم دكتر ما عوض اینكه الان دور ورش كلی شلوغ باشه و هر روز با نوه و نتیجش بره پارك ، چسبید به درس خوندنو شوهر نكرد .... حالا صبح به صبح مجبوره عوضه اینكه با شوهر جونش بیاد پارك با من بیاد ...... دختر بجای درس خوندن برو سر زندگیت
خانم دكتر با لبخند گفت : عاطفه بس میكنی یا نه .... تو هم كه به هركسی میرسی می خوای یا شوهرش بدی یا می خوای پسرارو زن بدی....

از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 2 از 4:  « پیشین  1  2  3  4  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

Wish I Was Not A Women | کاش یک زن نبودم


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA