ارسالها: 1131
#44
Posted: 30 Jun 2012 09:43
آقا ما هشت پست از داستان رو خوندیم، از کرده پشیمون شدیم.
نوشته سوژه ای تکراری داره، اصلا" انگار یه نفر رمان عشقی زیاد خونده و همه رو جمع کرده اینجا...
یه چیزای خوبی هم داشت ولی بدیاش خیلی زیادن.از اول که چند جمله از داستان که جلو میری، محیط ها و حوادث بدون مقدمه و خیلی تند تند از جلو چشمات میدوند و میرن.انگار داری یه فیلم رو با دور تند میبینی.
اصلا" وسط گفتگوها، مهتاب و شهناز و مریم و اعظم و چه و چه و چه رو گم میکنی!انقدر سریع هر کی رلشو بازی میکنه که بعضی وقتا، فکر میکنی دو نفر همزمان حرف میزنن.
شخصیت پردازیا تو کل داستان بد نیست.مثلا" شوهر خاله و عمه بد توصیف نشدن، به اضافه اون دختر خاله هفده ساله!
roohiiii: چشمم به حمید خان افتاد و به سر تقریبا بی مو و سبیلهای مشکی اش . بلند گفت . " آره سازمان ملل اعلام کرده ... " وای باز داره در مورد سیاست بحث می کنه . من نمی دونم چرا اینقدر عشق سیاست داره .
و
roohiiii: به عکس العمل عمه فکر کردم و ناخودآگاه خنده ام گرفت . احتمالا بدجوری حرص می خوره من نمی دونم این چه اخلاق گندیه که داره ؟ همش فیس و افاده . انگار از دماغ فیل افتاده .اگه ولش کنی به سایه اش هم میگه دنبالم نیا .
ولی دو جا از پسش برنمیاد و ضایع میشه...
roohiiii: م . درست مثل همیشه همان موهای کوتاه کرنلی شرابی رنگ و با اندام موزون و قد متوسط و باز مثل همیشه در چشمهای میشی رنگش گرما و محبت موج می زد. راستی عجیبه . آدمی با این همه مهربانی و ملاطفت چطوری مدیر مدرسه به آن بزرگی بود ؟
و
roohiiii: آخر پدر من استاد عزیز آقای مهندس رضا سعادتی آرشیتکت محترم تو فکر این سر بالایی تند را تو روزهای برفی و بارانی نکردی ؟
...یعنی دو تا شخصیتهای مهم داستان که همینطوری سر سری از کنار اعمالشون رد شده!
گویا نویسنده با لحن داستان مشکل داره.من که آخر نفهمیدم این داستان، رسمی بود، طنز واره بود، محاوره بود؛ چی چی بود؟!
یه مسءله دیگه،استفاده از جملاتی بود، که انگار خود خانم نویسنده داستان اختراع کردن به تازگی.
مثلا" این دو جمله؛
"نگاهش با غرور درخشید ."
"از لا به لای چشمام"
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...