انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 3 از 3:  « پیشین  1  2  3

Khahar Khanomi | رمان خواهرخانومی


زن

 
  • قسمت آخــــــــر

یک هفته گذشته بود؛ نازنین روی پای مادرش دراز کشیده بودومادرش داشت برایش از پدرش میگفت .وقتی حرفهای مادرش تمام شد.نازنین چشمهایش را بست
سعیده خانوم-نازی ؟
-هووم
-چندروزه یه جوری شدی .اتفاقی افتاده؟
نازنین بدون اینکه سرش را از روی پای مادرش برداردگفت: نمی دونم
نمی دونی؟
-مامان؟
-جانم
-من بین یه دوراهی موندم
-دوراهی؟
نازنین سرجایش نشستو گفت: یکی از بچه های دانشگامون ازم خواستگاری کرد
-خوب .حالا نمی دونی بهش باید نه بگی یا اره؟
-نه ..می دونم که دوست دارم بهش چی بگم ..اما یکی دیگه هم ازم خواستگاری کرد
-کی ؟
-یه پسری که میشناختمش
مادرش با تعجب به نازنین نگاه کردوگفت: می شناختیش؟ یعنی باهاش دوست بودی؟
-دوست که نه .اما یه جورایی اره .ولی بهش گفتم تو مثل داداشمی ..مامان اینجوری بهم نگاه نکن خوب من دوسش داشتم از همون بار اول که دیدمش اما هیچوقت به این جاهاش فکر نمی کردم .اون به من گفت که قبلا شیطنت زیادداشته .گفت به پدرومادرش منو گفته واگه من رضایت بدم اونا بیان خواستگاری
نازنین فوری سرش را پایین انداخت ودیگر چیزی نگفت
سعیده خانوم نفس بلندی کشیدوگفت: نازی تو از اعتمادمن سواستفاده کردی؟
-مامان دست خودم نبود.به خدا دوست نداشتم باهاش باشم اما نمی دونم یهو چی شد
-اونوقت الان ازت خواستگاری کرده؟ گفته تو گذشتش کلی شیطنتم داشته ؟
-اره .
نازنین سرش را بالا اوردوبه چشمان پراز اشک مادرش زل زد .مادرش اب دهانش را قورت دادوگفت: فکر نمی کردم اینقدر بزرگ شده باشی که به فکر ازدواج باشی .اصلا فکر نمی کردم کسی روتو قلبت داشته باشی.من خوشحالم که بزرگ شدنتو دیدم ..بابات همیشه این ارزو رو داشت اما
نازنین دستش را دور گردن مادرش انداختوگفت: مامان ببخشیدکه من باهاش دوست بودم
سعیده خانوم-حدوحدود رو رعایت کردی؟
نازنی-اره مامان .راس می گم .
مادرش لبخندکوتاهی زدوگفت: حالا تصمیمت چیه؟ می خوای بگی بیان؟
-نمی دونم باید فکر کنم .اما تا الان که
مادرش بالبخندگفت: راضی بودی؟
نازنین با لبخندی پراز شرم سرش را به اطراف چرخاندکه مادرش صورت اورا بوسید.
نازنین-مامان به خاطر همه چی ممنونم ازت .تو راضی هستی؟
-چه جور خانواده ای هستن؟ ادرسی چیزی داری تحقیق کنیم؟ بگم داییت بره تحقیق کنه
-من ادرس بوتیکشو دارم اما می تونم ادرس خونه ومحل کار پدرشو دربیارم
-خوبه عزیزم
=======------
(خط اخر )
درست یک روز بعداز عید فطر بود که جشن نامزدی محمدونازنین دریکی از باغهای اطراف برگزار شد.



***پــــایان***
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
صفحه  صفحه 3 از 3:  « پیشین  1  2  3 
خاطرات و داستان های ادبی

Khahar Khanomi | رمان خواهرخانومی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA