ارسالها: 549
#241
Posted: 17 Aug 2012 01:00
به نام خدا
با عرض سلام خدمت شما خانم ساقي، اميدوارم که حالتان خوب باشد اگر احوال مرا هم جويا باشيد بايست بگويم که از هميشه بهترم راستش نمي دانم از کجا شروع کنم و از چه برايت بنويسم بنابراين مطلوب مي بينم که همچو خودت از ابتداي رفتنت بنويسم يعني يک به يک وقايعي را که بعد از خروج تو از خاک ايران شکل گرفت. راستش بعد از اينکه تو مرا ترک گفتي حالم کلي دگرگون شد به حدي که ادامه زندگي را بدون تو غيرممکن مي ديدم تا اينکه به مشکلي عريض که بر شاهين فائق آمده بود مشکل خود را به کل فراموش کردم حال بگذريم از آن که مشکلش چه بود ولي خوب است بداني که چطور بر مشکل خود فائق آمدم. شايد باورش برايت سخت باشد اما شاهين بعد از سال ها به معشوق از دست داده خود بنجل پيوست و اين دو جوان شايسته با عشق و علاقه اي خاص همراه با دختر زيبايي که گلابتون نام داشت به حکم واژه مقدس ازدواج به زير سقف در همان آبادي که براي اولين بار در آنجا چشم شان به جمال هم روشن و دلهايشان به هم راه پيدا کرد، به زندگي مشغول شدند يک زندگي مختصر و ساده در روستايي همچو بهشت در کنار مادري مهربان به نام حاج بي بي که خود من شخصاً خيلي او را دوست مي دارم و جالب اينکه همين حالا که جواب نامه ات را مي نويسم شاهين کنار من نشسته و سلام هم مي رساند، خلاصه که حالش بسيار خوب است پر است از انرژي و عشق درست مثل يک پرنده شاهين قوي و سبکبار در آسمان پهناور و عريض زندگيشان بال گسترانيده و از اين در اوج بودنش لذت مي برد بعد از آن خبر بچه دار شدن دختر عمه شهلا است حتماً يادت است که بعد از شهين دختر خدابيامرز دخترعمو شهين که او را به فرزند خواندگي خود قبول کرده بود يک دختر ديگر به نام نسرين داشت و حالا بعد از نسرين باز هم او صاحب دختر رعنا و شيريني شده که نامش را دخترعمو، به ياد مادرش بهار گذاشته و بعد از آن قضيه ازدواج خود من با شهرزاد پيش مي آيد، يعني درست دو ماه بعد از ازدواج بنجل و شاهين، من و شهرزاد با يکديگر ازدواج کرديم و خدا را شکر عمو اتابک برخلاف مخالفت سرسختانه خود که با ازدواج شاهين و بنجل بروز داد و حتي حاضر نشد در مراسم مختصر عروسيشان شرکت کند و حتي شاهين را به اين جرم از ارث محروم کرد با ازدواج من و شهرزاد کاملاً موافق درآمد و حتي جشن مفصلي برايمان ترتيب داد و اما عمو اتابک خان درست يک سال بعد از ازدواج من و شاهين دستخوش اختلالات ذهني عميقي شد به طوري که رفتار زننده اي از او سر مي زد. گاهي با صداي بلند شعر مي خواند و بازي هاي کودکانه مي کرد اين آخري ها نيز زري خانم را که از رفتار جنون آميز عمو اتابک خان جان به سر شده بود را به زير تازيانه هاي خود مي گرفت و آنقدر کتکش مي زد که زري خانم از حال مي رفت. در اين بين تنها با فرخ گرم مي گرفت چرا که او همبازي اش شده بود خلاصه از اين بيماري عمو اتابک خان چند ماهي نگذشته بود که قشون نظامي دولت يک روز او را کت بسته بردند و روز بعد او را تيرباران کردند به همين سادگي وقتي هم که علتش را جويا شديم گفتند که جاسوس بوده، شورشي بود و ياغي؟! و اين ديوانه بازي هاي اخيرش را نيز به پاي رد گم کني او گذاشته بودند حال اينکه همه ما اين را خوب مي دانستيم که به عمو اتابک خان تنها بهتان زده بودند و زندگي او دستخوش همين تهمتي شده بود که خيلي گران، به قيمت جانش برايش تمام شد. بعد از آن تمامي اموال و اراضي عمو به تصرف دولت درآمد حتي خانه شخصيشان و اين بود که زري خانم و فرخ در به در شدند به کجا؟ کسي نمي داند چرا که بي خبر رفتند و هنوز هم از آن ها خبري نشده و در پايان مي ماند عزيز، عزيزي که يک عمر با فتنه هايش هيچ کس را از شر خود ايمن نساخته بود او نيز روز آخري را که براي مصادره خانه آمده بودند با صندلي چرخدارش از بالاي پله هاي تالار سرازير شد ولي هنوز نمرده بود تا يکسالي را نيز در خانه پدري خودم، پرستاري اش را کردند اما مادر مي گفت هر روزش را هزار بار بدتر از مردن جان مي کند تا اينکه پس از يکسال جان از بدنش فارغ شد.
و البته جزئيات بيشتر اين امورات بماند براي بعد، يعني براي زماني که کتاب زندگينامه شاهين از زير چاپ درآيد و حتماً يک نسخه اش را برايت پست خواهم کرد چرا که شاهين بعد از ازدواج موفقش با بنجل نويسنده قادر و توانايي شده خيلي راحت مي نويسد و کتابهايش فروش خيلي خوبي نيز دارد خودش که از زندگيش کاملاً راضي است و حق هم دارد زندگي کردن در کنار همسري لايق و مهربان که عاشقش باشي و او نيز لياقت عشق تو را داشته و به جا آورد در کنار دختري زيبا و سالم و مادري مهربان که جاي مادر واقعي اش را پر مي کند در فضاي دل انگيز و نواي فرح بخش طبيعت تمامي موجبات يک زندگي ايده آل و سعادتمند را خواه ناخواه فراهم مي سازد، درست مثل خود من که همچو شاهين غرق در احساس کاميابي و سعادت هستم چرا که همسري دارم که از جان و دل يکديگر را دوست مي داريم و البته سه فرزند سه قلو که دو ساله هستند دو تا پسر و يک دختر به نام هاي پارسا، پيمان و پرتو مي دانم که حتماً تعجب خواهي کرد ولي شهرزاد باز هم حامله است قرار است تا دو ماه ديگر فارغ شود هرچه باشد او عاشق بچه است و من هرچه را که او دوست مي دارد بي گمان بيشتر دوست مي دارم در مورد آن چه که تو در گذشته اظهار داشتي که من به تو مي گفتم که اولين و آخرين معشوق من هستي و اينکه از دل و جان دوستت داشتم نيز شک نکن چرا که آن زمان در نهايت صداقت آن ها را بيان مي کردم حال آن که از آن زمان بسيار گذشته و اين خودت بودي که نخواستي گذشت زمان را در کنار هم احساس کنيم و حالا واقعيت اين زمان چيز ديگري است و چه بهتر چرا که همان خانه اي را که زماني آشيانه ما بود اما تو حرمتش را حفظ نکردي حالا آشيانه عشق من و دخترعموي فرزانه ام، شهرزاد و بچه هايم شده و آنقدر به آن دل بسته ام که حتي لحظاتي را که در سرکار هستم لحظه شماري مي کنم تا به اينجا بازگردم و بايد اقرار کنم که تازه معناي عشق واقعي را تجربه مي کنم و تازه مي فهمم که خوشبختي يعني چه.
میخندم...ساده میگیرم...ساده میگذرم...بلند می خندم و با هر سازی میرقصم...نه اینکه دل خوشم! نه اینکه شادم و از هفت دولت آزاد!
مدتی طولانی شکســــتم،زمین خوردم،سخــــتی دیدم،گــــریه کردم و حالا...
برای 'زنده ماندن' خودم را به 'کوچه ی علی چپ' زده ام
ارسالها: 549
#242
Posted: 17 Aug 2012 01:05
در مورد تمامي مصائبي را هم که پشت سر گذاشتي تنها کمکي که مي توانم به تو بکنم اين است که مبلغي پول بفرستم تا اينکه عمه فرنگيس را از آن مرکز کذائي خارج و با خودت همراه سازي و اگر قدرت نگهداري اش را نداري او را به ايران بفرست قدمش هم سر چشم خودم. من و شاهين مثل مادر خودمان به او رسيدگي مي کنيم و نمي گذاريم احساس تنهايي بکند از اينکه بيشتر از اين نمي توانم برايت بنويسم متأسفم چرا که امروز من و شهرزاد سرمان سخت شلوغ است به جز شاهين و بنجل که اينجا خانه خودشان است پدر و مادرم و شهلا، محمد و بچه هايشان و البته حاج بي بي خانم ميهمان ما هستند و همگي منتظر من و شاهين براي صرف ناهار، همان طور که گفتم به زودي زندگينامه شاهين تحت کتابي با عنوان «من دختر نيستم» به چاپ خواهد رسيد و تو در جريان کامل امورات چه در گذشته و چه در حال قرار خواهي گرفت تا به حال نيز من و شاهين هر دو به دنبال پايان مناسبي براي اين داستان بوديم که حالا هم من و هم شاهين متحدالنظريم که نامه تو و در وراي آن اين جواب نامه من است که مي تواند بهترين پايان براي اين داستان باشد، براي تو آرزوي خوشبختي دارم و تنها يک توصيه و آن اينکه هميشه اميدوار باش و به قانون طبيعت همچنان مؤمن بمان من و شاهين و شهرزاد و بنجل همگي تو را به خداي بزرگ مي سپاريم، برايت آرزوي خوشبختي مي کنيم مواظب خودت باش و خدانگهدار.
پـــايـــان
میخندم...ساده میگیرم...ساده میگذرم...بلند می خندم و با هر سازی میرقصم...نه اینکه دل خوشم! نه اینکه شادم و از هفت دولت آزاد!
مدتی طولانی شکســــتم،زمین خوردم،سخــــتی دیدم،گــــریه کردم و حالا...
برای 'زنده ماندن' خودم را به 'کوچه ی علی چپ' زده ام
ارسالها: 549
#243
Posted: 17 Aug 2012 01:07
آخیش بالاخره داستان تموم شد
میخندم...ساده میگیرم...ساده میگذرم...بلند می خندم و با هر سازی میرقصم...نه اینکه دل خوشم! نه اینکه شادم و از هفت دولت آزاد!
مدتی طولانی شکســــتم،زمین خوردم،سخــــتی دیدم،گــــریه کردم و حالا...
برای 'زنده ماندن' خودم را به 'کوچه ی علی چپ' زده ام