انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 12 از 13:  « پیشین  1  ...  10  11  12  13  پسین »

صد نامه عاشقانه


میهمان
 
عالی عالی عالی
     
  
مرد

 
خسته نباشی آبجی ۵ تا مونده به ۱۰۰ تا برسه بازم خسته نباشی
Signature
     
  
مرد

 
واقعا هیچ تا پیکیا قد این تا پیک دوست ندارم
دیگه میخوام حفظشون کنم همشا یکی دوبار خوندم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
boy_seven: واقعا هیچ تا پیکیا قد این تا پیک دوست ندارم
دیگه میخوام حفظشون کنم همشا یکی دوبار خوندم

ایشششششششششششششششششش چقد لووسسسسسسسسسسسسسسسسسس
Signature
     
  
مرد

 
شد جایی برم تو نباشی ??
برو یه آمار بگیر کی رفته اون جمله خوشگلتا بنویس براش
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
boy_seven: شد جایی برم تو نباشی ??
نه من سیریشم boy_seven: برو یه آمار بگیر کی رفته اون جمله خوشگلتا بنویس براش
شرمنده ساعت اداری تموم شده
Signature
     
  
مرد

 
داداش مهرشاد من شوخی میکنم هیچ منظوری ندارم فقط بخندیم مگرنه من جای نمیرم چون شما دو نفر میدونم که میدونید من تمام حرفام شوخیه و باعث نمیشه دعوا بشه ببخش معذرت میخوام
Signature
     
  
مرد

 
بزنم ناک اوتت کنم الان بن میشیم بریم بیرون من ناراحت نیستم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
boy_seven: بن میشیم
تو که بن بشی خیلی خوبههههههههههههه

من بیرونم
Signature
     
  ویرایش شده توسط: mohan25   
زن


 
96

این نوشته ای استثنایی ...
از روزی استثنایی
این روزهای غیر منتظره در زندگی کمند .
روزهایی که انسان از قفس تن
خارج می شود ... تا به گنجشکی بدل شود .
یک روز یا یک نیمه روز ... شاید ...
در همه ی زندگی انسان ، که در آن از
سلول تنگ خارج می شود ، تا تمرین
آزادی را کند ، هر چه دلش خواست
بگوید ... و دست هایش را هر طور خواست
حرکت دهد ، وقتی که می خواهد دوست بدارد ...
کمتر اتفاق می افتد انسان به جوهر
آزادی دست بیابد ، از درون صندوق
مهر و موم شده با شمعی قرمز – همان
عادت های روزانه و اصطلاحات اجتماعی ـ
بیرون بیاید ، تا معشوقه اش را در
طبیعت واقعی اش ببیند ... طبیعی
دوستش بدارد ...
انسان ادعای آزادی می کند ... اما
آن طور که تصور می کند آزاد نیست .
آزاد نیست ، حتا در نیایش با دست هاش ،
لبانش ، لباس هاش ، کلامش و گفتگو های روزانه ... .
چرا برای تو می نویسم که این روز استثنایی است ؟
چون حس می کنم از چسب و صمغ خودم رها شده ام ... .
از صندوق دشمنی های اجتماعی ، از غار
تاریخ بیرون آمده ام ، تا آزادی ام
را آن طور که گنجشک ها آزادانه تجربه می کنند ، تجربه کنم .

***

جلد کتاب دریا آبی ست ... صفحه هاش آبی
تو با لباس دریا ، در زیر آفتاب ،
کتاب می خوانی . جانوران کوچک روی
زنبق پیکر تو راه می روند ، تا از روشنایی سیراب شوند ...
آزادی پاهات کودکانه بر گیاهان سبز ،
رو به روی خانه ، سرگرم بازی ...
تازگی ها ... دروازه و کلیدی ... و
خانه ای دریایی پیدا کرده ایم تا پناهمان باشد ...
شاید معنای صاحب خانه بودن راندانی ،
معنای کلید را ، و زنی را که عاشق است ...
شاید نفهمی من شاگرد فراری مدرسه های عشقم ،
از دست معلمان ...
فراری از تجربه ی عشق زورکی ، اشتیاق
زورکی ، ازدواج زورکی ...
بعد از بیست سال برای اولین بار ، با تو به خانه ای
دریایی آمده ام که سقف ندارد ، و دیوار ...
اولین بار سرم را در سینه های زنی پنهان می کنم
که دوستش دارم ... با
آرزوی خواب ... خواب ابدی ...
اولین بار ، گفت و گوی طولانی ام با
پیکر زنی که دوست دارم ، بدون اجازه ...
اولین بار ... بعد از قرن ها ... تجدید
زندگی با تو ... وقتی که مردی به این فکر باشد ...
یعنی شعر ... یا هیستری ...

***
دریا ، روبانی از حریر روی سر دوشیزه ای
تو ، ماهی حیرانی که از آب بیرون پرید
من ، در شن در ماسه ها به دنبال تو
الک کردم ، ماسه های دریا را
صدف ها را پیدا کردم
اما تو را ، ای مروارید نیافتم
ماسه ی دریاها تمام شد ... هزار توها
تمام شد ... من ، پشیمان به آغوش تو
برگشتم ... دانش آموز مردود ...

***
عشق ، آن دو صدف کوچک ما را صدا می زند
من غرق شده به موهای تو چنگ می زنم
بیشتر از این نمی توانم متمدن باشم ،
ماهی کوچک ! که به من پناه آورده ای .
دیوانه ام ... فریب خورده ام ...
اگر تو را با خود به اعماق دریا
نکشم تا آن جا بمانیم ... دو کشتی غرق
شده که هیچ کس جای شان را نمی داند ...

***

پس از روز دریایی ما
تو رفتی و کف امواج روی تنم رقصید
تو رفتی و آفتاب زخمی بر پیشانی ام
می خواستم برت گردانم و دریا را
دریا را توانستم
اما تو را نه
چیزی که دریا ببرد برنمی گردد
خواستم در ذهنم بسازم
روز دریایی مان را
و چیزهای دیگر را به آن بچسبانم
مثل دانه های تسبیح
همه چیز را به یاد آوردم
کلاه سپیدت ... عینک آفتابی ات ... و
کتاب شعری به زبان فرانسه روی شن ها ...
حتا راه رفتن مورچه ی سبزی بر
زانوهای شمعی ات ... به یاد آوردم ...
حتا قطره های عرقت را ... دانه های
مروارید روی پیکرت ، گردنت ...
قدم های کوچکت را ... قدم های گنجشکی
تشنه که روی ماسه لیز می خورد ... به یاد آوردم .

***
روز دریایی تمام شد
پیراهن پرتقالی ات هنوز در خاطره ام درخت آلبالویی شعله ور است
موهای آبچکانت هنوز
دفترم را خیس می کند
سطرهام غرق می شوند
شعرهام غرق ...
هر کوهی که بالا می روم در محاصره ی آب است
بانو
دریات را بردار و برو
بگذار دوباره آفتاب
بر روی پیکرم طلوع کند
***

روز دریایی تمام شد
دریا در دفتر خاطراتش نوشت
« مرد و زنی بودند ...
و من دریایی حقیقی ... »

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 12 از 13:  « پیشین  1  ...  10  11  12  13  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

صد نامه عاشقانه


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA