ارسالها: 2517
#121
Posted: 6 Aug 2012 04:30
97
ساعت کرملین و نیمه شب مسکو
من از تئاتر به هتل بر می گردم
باله ی دریاچه ی قو از چایکوفسکی
در حین نمایش بارها دنبال دست هات گشتم اطرافم را
دنبال شان می گردم
در لحظه های عشق یا هنر
پناه می برم به آن ها ... حرف می زنم ... فشارشان می دهم ...
بر روی آن ها لیز می خورم ... در گودی شان می خوابم
در معابد هنر قدیم ، عشق لاغر بود ،
لاغر می شد ... آن قدر که نوری جاری ...
آیا هنر و عشق دو بچه ی دو قلو هستند ؟
از یک چشمه آب می خورند ؟ دو دانه ی
گندم ... از یک خوشه ؟
نمی توانم تو را از نت های چایکوفسکی
جدا کنم ... تو روی ویولون ها می خوابی ... در اشک سیم ها حمام می کنی .
وقتی که قو با بال های سپید از
دریاچه بیرون آمد ... رقاصان دایره ای
شبیه بادبزن دورش کشیدند ... زیبا ... انگار جهان از بارش گل های
یاسمن سفید بود .
از میان باران یاسمن ... تو ... قوی سپید ... از
دریاچه ی خاطراتم بیرون پریدی ...
دیروقت به هتل برگشتم ... تا دانه های پنبه ی روی
لباس هام را ... جمع کنم .
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#122
Posted: 6 Aug 2012 04:30
98
ودکا شمشیری از آتش بر روی زبانم با هر قطره ی آن تو
امشب سعی کردم سنگین باشم
مثل روس ها که شعله می نوشند بی آن که بسوزند
اما شکست خوردم
چون با دو آتش رو به رو شدم
ودکا و تو
***
ناتاشا گارسون رستوران بود
می خواهم تو را هم ناتاشا بنامم
می خواهم با من مثل کبوتری
بر یخ های میدان سرخ بدوی
***
گیلاس کوچک ، لهیب آتش است
چهره ی تو هم ؛
قرمزی گل سرخ بر سطح فریبندگی مروارید ...
ای ناتاشا محبوبه ی من
مردان شراب می خورند تا از محبوبه هاشان بگریزند
اما من می خورم تا ...
به سوی تو بگریزم ...
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#123
Posted: 6 Aug 2012 04:31
99
از سال های گمشده با تو پشیمان نیستم
پشیمانی حرفه ی من نیست ...
و پشیمان نیستم ...
می دانم که بر اسبی بازنده شرط بسته بودم
ماجراجویی با زنان عین ماجراجویی با اسب هاست
نتیجه ی تضمین شده ندارد ...
و شهود و وحی در آن جایی ندارد
هر مردی اسبی امتخاب می کند ...
و هر زنی اسبی ...
و در پایان بازی
تنها زنان برنده اند ...
***
تجارت من با اسب و زن ... یکی است
گاهی برنده می شوم ... و گاه بازنده ...
و به رغم همه ی این ها ... بازی را ادامه می دهم
در این بازی ... شعرهای زیادی نصیبم می شود ...
هیچ چیز ... از سقوز ناگهانی زیر پای
اسب ها یا زیر پای عشق زیباتر نیست ...
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#124
Posted: 6 Aug 2012 04:32
100
مطمئن باش بانوی من !
برای ناسزا نیامده ام
برای این که تو را بر طناب دار غضب هایم
آونگ کنم نیامده ام
نیامده ام تا با تو دفتر های قدیمی را
دوباره خوانی کنم
من مردی هستم که
دفتر های گذشته عشق خود را به دور می افکند
و دوباره به آن ها رجوع نمی کند ...
آمده ام از تو تشکر کنم
به خاطر گل های اندوهی که در تنم کاشته ای
از تو آموختم که گل های سیاه را دوست بدارم
و آن ها را در گوشه ی اتاقم آویزان کنم .
***
قصد نداشتم
رسوایی یا ورق های مغشوش را کشف کنم ...
ورق هایی که دو سال به آن ها بازی کرده بودی ...
برای تشکر آمده ام
از فصل های اشک ریزانم .
شب های دراز اندوهم
و همه ی ورق های زردی که بر عرصه زندگی ام نثار کردی
اگر نبودی
نه لذت نوشتن بر ورق های زرد را می آموختم
و نه لذت اندیشیدن با رنگ زرد را
و نه لذت عشق ورزی با رنگ زرد را ...
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#125
Posted: 6 Aug 2012 04:32
101
این آخرین نامه است
و بعد از این نامه ای نخواهد بود ...
این ... آخرین ابرهای خاکستری است
که بر تو می بارد
و بعد از آن بارانی نخواهی دید
این آخرین جام شراب است و بعد از آن
نه از مستی نشان خواهد بود نه از شراب
***
این آخرین نامه ی جنون است
آخرین نوشته ی کودکی ...
و بعد از این نه طراوت کودکی ، نه
زیبایی جنون را نخواهی شناخت
عاشقت شدم
چون طفیلی گریزپای از مدرسه
که گنجشک هایش را در جیب پنهان می کند و شعرهایش را ...
با تو ...
کودکی گریزپا ، هراسان و متناقض بودم
کودک شعر و جنون
اما تو ...
زنی با رفتارهای عامی بودی
زنی منتظر قضا و قدر ... در فنجان های قهوه
در جمعیت خواستگاران
چه بدشانسی ای !
بعد از من دیگر نوشته های آبی نخواهی دید
در نامه های عاشقانه
در گریه ی شمع ها ...
در کیف پستچی ها ...
در سکر نیشکرها
و بادبادک های رنگین نخواهی بود
دیگر در زایمان واژه ها در درد شعرها نخواهی بود
خودت را به بیرون باغ های کودکی پرتاب کردی
و تبدیل به نثر شدی ...
پایان
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash