ارسالها: 265
#11
Posted: 28 Jul 2012 13:01
6
وقتی که خدا زنان را در میان مردان قسمت کرد
و تو را به من داد
حس کردم به من شراب داده
و به بقیه گندم
لباس من از حریر
لباس آن ها از پنبه
به من گل
به آن ها شاخه خالی
وقتی که خدا مرا با تو آشنا کرد
گفتم نامه ای به او بنویسم
بر برگ های آبی و پاکتی آبی
خیس از اشک های آبی
می خواستم تشکری کنم از انتخاب او
که او - آن طور که گفته اند -
هیچ نامه ای را نمی پذیرد جز نامه ی
عشق
وقتی جواب گرفتم و برگشتم
تا تو را چون گل ماگنولیا در دست هایم بگیرم
دست خدا را بوسیدم...
ماه و ستاره ها
کوه ها و دشت ها
بال پرندگان و ابرهای گسترده را...
ابرهایی را که هنوز به مدرسه می رفتند
جزیره های توی حافظه نقشه
شانه ی موی تو را
آیینه هایت را
کبوترهای سپیدی را
که روی بال های شان
جهاز عروسی ات را می برند
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
ارسالها: 265
#12
Posted: 28 Jul 2012 13:26
7
هیچ روزی پادشاه جهان نبودم
مگر اینکه خود را از سلاله ی شاهان
دور کرده باشم
مگر احساس تملکت
شعوری به من دهد
تا بر پنج قاره فرمان دهم
بر جهش باران
ارابه های باد
مرغ های حق
بر فراز خورشید زار
به مردمی فرمان دهم که هرگز
پیش از من از کسی دستور نگرفته باشند
با ستاره های منظومه ی شمسی بازی کنم
بازی کودکی با صدف های دریایی
اما شاه نخواهم بود
نمی خواهم باشم
بدون ایم حس که خوابیدنت بر دست هام
مثل مرواریدی کف دستم باشد -
که اجازه دهد خیال کنم پادشاه روسم
یا کسری انوشیروان
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
ارسالها: 265
#13
Posted: 28 Jul 2012 13:43
8
چرا تو؟
چرا فقط تو؟
چرا از میان زنان فقط تو؟
هندسه ی زندگی ام را تغییر می دهی
پا برهنه به جهان کوچکم وارد می شوی
در را می بندی
و من اعتراض نمی کنم
چرا فقط تو را دوست دارم؟
تو را می خواهم؟
اجازه می دهم
روی مژه هام بنشینی
ورق بازی کنی
و من اعتراض نکنم
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
ارسالها: 265
#14
Posted: 28 Jul 2012 13:43
ادامه ۸
چرا؟
تمام زمان ها را خط می زنی
حرکت را متوقف می کنی
در درون من تمام زنان را می کشی
و من اعتراض نمی کنم
چرا؟
از میان تمام زنان
کلید شهر طلایی را به تو می دهم
که دروازه اش به هر ماجراجویی بسته مانده
و هیچ زنی پرچم سفیدی را
روی باروهاش ندیده
به سربازان دستور می دهم
با مارش استقبالت کنند
پیش همه ی شهروندان
در میان موسیقی ناقوس ها با تو بیعت می کنم
ای شاهزاده ی همیشه ی زندگی
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
ارسالها: 265
#15
Posted: 28 Jul 2012 19:42
9
وقتی به بچه های جهان یاد دادم اسمت را هجی کنند
دهان شان به درخت توت بدل شد
تو،عشق من!
وارد کتاب های درسی و جعبه های شیرینی شدی
تو را در کلمات پیامبران پنهان کردم
در شراب راهبان
در دستمال های بدرقه
آیینه های رویا
چوب کشتی...
وقتی به ماهی ها نشانی چشم هات را دادم
نشانی ها را از یاد بردند
وقتی به تاجران مشرق زمین
از گنج های تنت گفتم
قافله های روانه به سوی هند برگشتند
تا عاج های سینه تو را بخرند
وقتی به باد گفتم
گیسوهای سیاهت را شانه کند
عذر خواست که عمر کوتاه است
و گیسوهای تو بلند...
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
ارسالها: 265
#16
Posted: 28 Jul 2012 20:23
10
کیستی ای زن؟
خنجر فرو رفته در تاریخم!
چشم خرگوشان زیبا!
کرک هلو،ای نرم!
طوق یاسمن،ای پاک!
پیش بند کودکان
ای کلمه بازیگوش!
از دفترم برو!
از ملافه های رختخوابم
از فنجان قهوه ام
قاشق شکرم!
از دکمه ی لباسم
خط های دستمالم
از مسواکم
از کف صابون روی صورتم
از همه ی چیزهای کوچک
بگذار تا سر کار بروم!
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
ارسالها: 265
#17
Posted: 29 Jul 2012 01:40
11
دوستت دارم
با تو نرد عشق نمی بازم
مثل بچه های برای ماهی ها با تو قهر نمی کنم
(ماهی قرمز مال تو...
ماهی آبی مال من...)
ماهیان قرمز و آبی مال تو باشند
و تو مال من
دریا و کشتی و مسافران مال تو
تو مال من
سود و زیانی در کار نیست
همه ی ثروت من زیر پای تو
چاه نفت ندارم که به آن بنازم
یا معشوقه هایم در آن شنا کنند
ثروت آغاخان ندارم
یا جزیره ی اوناسیس - که به پهنای یک دریاست -
من شاعرم
و تنها ثروتم
دفتر شعرم و چشم های قشنگ توست
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
ارسالها: 265
#18
Posted: 29 Jul 2012 18:57
12
عشقت مرا بر زمین وحشت زد
بر من هجوم آورد
«هجوم عطری زنانه به آسانسور»..
غافلگیر شدم
با شعرم در قهوه خانه نشسته بودم
شعرم را فراموش کردم
خطوط دستم را می خواندم
دستم را فراموش کردم...
مثل خروس جنگی حمله کرد
نه می دید نه می شنید
پرهاش با پرهام قاطی شد
صداش با صدام
غافلگیر!من روی چمدانم نشسته بودم
منتظر قطار روزها
قطار را فراموش کردم
و روزها را
و با تو به سرزمین دهشت سفر کردم!
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
ارسالها: 265
#19
Posted: 29 Jul 2012 18:58
13
تو را چون نقشی بر بازویی بدوی،
چون طعم آبله ای با خود حمل می کنم
با تو روی تمام پیاده روهای جهان قدم می زنم
نه پاسپورت دارم نه عکسی از چهره ام
از سه سالگی عکس را دوست نداشتم
رنگ چشمم هر روز تغییر می کند
جای دهانم عوض می شود
و تعداد دندان هام؛
دوست ندارم بر صندلی عکاسی بنشینم
از عکس های یادگاری هم خوشم نمی آید
کودکان همه شبیه همند
و رنج دیدگان؛
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
ارسالها: 265
#20
Posted: 29 Jul 2012 18:58
ادامه ۱۳
مثل دندانه های شانه؛
به این دلیل
گذرنامه ی قدیمی ام را در آب اندوه انداختم
و نوشیدم
تصمیم گرفتم جهان را با دوچرخه ی آزادی سفر کنم
غیر شرعی
مثل بادها،بی گذرنامه
اگر بپرسند:«نشانی؟»
- همه پیاده روها اقامت گاه دائمی ام
اگر بپرسند:«پاسپورت؟»
- چشمان تو
آن ها اجازه ی عبور می دهند
می دانند سفر در شهرهای چشمانت
حق طبیعی همه مردم جهان است
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )