ارسالها: 265
#81
Posted: 2 Aug 2012 10:53
SexyBoy: هر نامه توی یه پست ارسال کن اینا پاک میشه
به روی چشم
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
ارسالها: 265
#82
Posted: 2 Aug 2012 11:29
65
گاهی فکر می کنم
بر میدان اصلی شهر شلاقت بزنم
تا مجلات عکس هر دومان را در صفحه ی اول چاپ کنند
و آن ها که نمی دانند،بدانند که معشوق من تویی
از تجربه ی عشق پشت پرده
از بازی نقش عاشق کلاسیک خسته شدم
می خواهم صحنه ی تئاتر را بالا ببرم
نمایشنامه را پاره کنم
کارگردان را بکشم
و مقابل همه ی مردم اعلام کنم
که من عاشق معاصرم
و به رغم کراهت این قرن،معشوق من تویی
می خواهم مجلات اعتراف کنند
که من بزرگ ترین آنار شیست قرنم
این بهترین فرصت است
که با تو در یک عکس باشم
تا عاشقان صفحه های جنایی ـ عشقی بخوانند
که معشوق من تویی...
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
ارسالها: 265
#83
Posted: 2 Aug 2012 11:30
66
نمی توانستم از چارچوب انسانیت خارج شوم
و با تو مثل فریب خورده ها رفتار کنم
یا مثل پارسایان
به زنانگی ات اهانت کنم
اگر تو را مثل گلی کاغذی نگه دارم!
زنانگی ات درباره ام چه می گوید؟
اگر مثل گندمزاری با تو معامله کنم
که هیچ کس مایل به تملکش نیست
یا مثل زمین بایری
که جنگجویان واردش نمی شوند
سینه هات چه می گویند؟
اگر آن ها را از پشت سرم
به هذیان وادار کنم و بخوابم
اگر اجازه دهم لبانت یکدیگر را بگزند
***
نمی توانم نگاهت کنم
مثل گاوهای کسل که به خطوط راه آهن
نمی توانم زیر باران استوایی دیوانه وارت
بی چتر بایستم
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
ارسالها: 265
#84
Posted: 2 Aug 2012 18:47
67
وقتی که با منی
دوست دارم از چراغ های قرمز رد شوم
شوقی کودکانه برای میلیون ها جریمه
میلیون ها حماقت
وقتی که دستت را در دست دارم
دوست دارم تابلوهای شیشه ای عشق را بشکنم
و اعلامیه های رسمی حکومت را
درباره ی مصادره ی عشق پاره کنم
لذتی بی پایان در این است
در برخورد شیشه های شکسته
با لاستیک ها ماشینم
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
ارسالها: 265
#85
Posted: 2 Aug 2012 18:47
68
پیش از تو
قبیله ای زن داشتم
با هر که می خواستم،ازدواج می کردم و هر که را که نه،کنار می زدم
چادرم گلزاری از دستبند و سرمه
ذهنم مقبره ی سینه های له شده
پستی یک میلیونر شرقی
و عشق را
برای رهبری یک باند مافیایی،تجربه می کردم!
تا عشقت،آتش به چادرم زد
پستی هام فرو ریخت
کنیزها را آزاد کردم
و چهره ی خدا را دیدم
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
ارسالها: 265
#86
Posted: 2 Aug 2012 18:48
69
دشنه ات را از پهلویم بیرون بکش
بگذار زنده باشم
عطر تنت را از پوستم بکن
بگذار زندگی کنم
بگذار با زنی تازه آشنا شوم
که نامت را از خاطرم پاک کند
و موهات را که به دور گردنم پیچان است
پاره کند
بگذار راه هایی بی تو را بروم
صندلی های بی تو را بنشینم
و قهوه خانه های که تو را به یاد ندارند
و تو در حافظه شان نیستی
بگذار...
به یاد بیاورم نام زنانی را که به
خاطرت رها کردم و کشتم
بگذار زندگی کنم
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
ارسالها: 265
#87
Posted: 3 Aug 2012 02:09
70
وقتی باران به پنجره می کوبد
جای خالیت ملموس تر است
وقتی مه شیشه های ماشین را می لیسد
بوران محاصره ام می کند
و گنجشک ها جمع می شوند
تا ماشین را از عمق برف بیرون بکشند
گرمای دست های کوچکت را
به یاد می آورم
سیگارهایی را که با هم کشیدیم
مثل سربازها در سنگر
نصف تو...
نصف من...
وقتی باد پرده های اتاق را به اهتزاز می آورد
و مرا...
عشق زمستانی ات را به یاد می آورم
به باران پناه می برم
تا به سرزمین دیگری ببارد
به برف تا به شهرهای دیگری
به خدا تا زمستان را
از تقدیر من بیرون ببرد
چون نمی دانم
بعد از تو زمستان...
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
ارسالها: 265
#88
Posted: 3 Aug 2012 02:10
71
تو نه لیاقت دریا را داری ، نه بیروت را
از روزی که دیدمت راهبه ای گناه کار بودی
آب را ، بدون خیس شدن می خواستی
دریا را ، بدون غرق شدن
سعی ام برای قانع کردن تو ، بیهوده بود
که عینک های سیاه را در بیاوری
و جوراب های ضخیم را
و ساعت مچی ات را ،
تا مثل ماهی قشنگ در آب لیز بخوری ،
شکست خوردم
بیهوده توضیح می دادم
سرگیجه ، جزء دریاست
و درعشق چیزی هست
که جزء مرگ است
و عشق و دریا
کامیابی در یکی شدن را نمی پذیرند
از تبدیل تو به ماهی ماجراجو مایوس شدم
حرکاتت ، زمینی
فکرهات ، زمینی
به خاطر این است که گریه می کنم
دوست من !
و بیروت گریه می کند ... گریه ...
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
ارسالها: 265
#89
Posted: 3 Aug 2012 02:10
72
ماه ها گذشته
شماره ی تلفنت را نمی دانم
دور همه چیز سیم خاردار کشیده ای
دور شماره تلفن ، صدا
صداقت صدای مرا رد می کنی
دیدار کلماتم را
از دیدنت محرومم
به صدایم اجازه بده
به اتاقت وارد شود
بر فرش ایرانی ات بخوابد
از ورود به سرزمین کوچکت محرومم
نمی دانم کجا می نشینی
چه مجله هایی را می خوانی
ملافه هات چه رنگی ست
چیزی از جهان افسانه ی ات نمی دانم
تو را می آفرینم
یک دانه سفید روی قرمز می بافم
آبی ، روی زرد
تا ثروتی از تابلوها داشته باشم
و موزه ی لوور حسرت بخورد
تا کی باید تو را بیافرینم ؟
مثل صوفی که خداش را ؛
تا کی ؟
می نشینم با خلاصه ی گل ها تو را می سازم
مثل عطارها
تا کی قطعه قطعه جمعت کنم ؟
از باغ های انگور فرانسه
و هوای بادبزن های اسپانیا
پروانه! آنلاین نیست. پاسخ با نقل قول
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
ارسالها: 265
#90
Posted: 3 Aug 2012 02:11
73
آن شب ...
وقتی با من رقصیدی
حادثه عجیبی اتفاق افتاد
حس کردم ستاره ای گر گرفته
از مدار ستارگان خارج
و به سینه ام پناهنده شده است
حس کردم ... جنگلی انبوه
د زیر لباسهایم سر بر کشیده است ...
حس کردم
کودکی سه ساله
می تواند به مدرسه برود و بخواند
و مشق هایش را روی پارچه ی پیراهنم بنویسد
***
من اهل رقصیدن نبودم
اما ... آن شب
نه فقط می رقصیدم
بلکه
خود رقص بودم ...
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )