انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 4 از 4:  « پیشین  1  2  3  4

تنها با تو


مرد

 
قسمت ۲۹

عاطفه در اولین فرصت باقی پولها را برای نادر فرستاد و نادر که هنوز در ناباوری به سر میبرد وصیت نامه اش را باطل کرد .
دو ماه از این ماجرا گذشت . زمستان از راه میرسید و کم کم سرمای بی امانی همه جا را در بر میگرفت . نادر هنوز قادر نبود عاطفه را فراموش کند . با اینکه با پشتکار میدیرت شرکت را از سر گرفته بود ولی هر گاه فراغتی می یافت به یاد او می افتاد . در طول این مدت عمویش بارها در لفافه گفته بود ازدواج کند ولی هر چه قدر سعی میکرد آن ماجرا را فراموش کند نمیتوانست . شب گذشته عمویش به او گفته بود که تعدادی از دختران سرشناس را برایش در نظر گرفته و حتی عکس هم به او نشان داده بود . عکس ها همه زیبا بودند ولی هیچ یک نتوانسته بودند دل این مهندس جوان را دستخوش هیجان کنند . نادر می اندیشید شاید از اول بر هم زدن نامزدی اش با الهام اشتباه بوده . او متعلق به ان طبقه است حداقل اینکه سالهاست او را میشناسم و اگر الهام نبود شاید من متوجه عواقب این ازدواج بدفرجام نمیشدم . نمیدانم اگر دوباره از او خواستگاری کنم به من پاسخ مثبت خواهد داد ؟
با این اندیشه عصر که به خانه آمد به عمویش گفت : عمو جان درباره حرفهای شما فکر کردم .
خب به چه نتیجه ای رسیدی ؟
نادر سر به زیر افکند و گفت : میدانم اگر این تقاضا را بکنم حق دارید ناراحت شوید زیا که من برادرزاده ناسپاسی هستم .
چه میگویی نادر جان ؟
من ندانسته و بی تجربه نامزدی ام را با الهام به هم زدم . به راستی او را نمیشناختم . اما اکنون میخواهم دوباره از او خواستگاری کنم .
عمو شوقزده گفت : چرا باید ناراحت شوم ؟ هر کس ممکن است اشتباه کند . من یک فرزند بیشتر ندارم . تو هم تنها یادگار برادرمی چه بهتر که هر دوی شما را کنار هم ببینم . منتهی باید فرصتی بدهی تا با الهام صحبت کنم .
هر طور صلاح میدانید . من بی صبرانه منتظر جواب شما هستم .
شب وقتی که نادر به اتاقش رفت و الهام و پدرش تنها ماندند ، پدر به دخترش گفت : نادر امروز از تو خواستگاری کرد به او چه بگویم ؟
الهام درحالیکه در پوست خود نمیگنجید گفت : راست میگویی پدر ؟ اگر چنین است برای من هم بهتر شد . چون حدس میزنم در کنار خسرو مثل پرنده ای در قفسم .
تو ثروت نادر را با خسرو قیاس میکنی ؟ از آن گذشته خسرو یک مرد زن و بچه دار است و ممکن است روزی برای تو تولید مشکل کند . درحالیکه نادر هنوز تجربه ای در مورد زن ندارد .
حق با شماست پدر . پاسخ من مثبت است . البته در برخی موارد هم فرق داریم ولی شاید بشود تغییرش داد .
تو میتوانی . چون نادر بر عکس گذشته در ازدواج با تو مصر است . با خسرو چه میکنی ؟
تا او آمده کاری صورت دهد ما با یکدیگر ازدواج کرده ایم . از اینکه در دست مردی چون گنجشک باشم بیزارم .
***
مدتها بود که عاطفه از پدرش بیخبر بود . او هر چند وقت یکبار به خانه می امد ولی این بار غیبتش طولانی شده بود . آن شب با مادرش گرم گفتگو بود که زنگ زدند . مادر از جا برخاست و به حیاط رفت . عاطفه از پشت پنجره دید که مامور کلانتری با مادرش مشغول گفتگو است . با عجله خودش را به حیاط رساند وقتی به حیاط رسید مادر در را بسته و پشت آن نشسته بود . به مادرش نزدیک شد و آرام پرسید : چی شده مادر ؟
مادر ابتدا برای لحظاتی به صورت دخترش نگریست و بعد گریه را سر داد . عاطفه دوباره سوال خود را تکرار نمود . مادر میان گریه گفت : پدرت طی یک درگیری با یکی از دوستانش کشته شده حالا عاطفه هم میگریست . مادر در ادامه گفت : از طرف آگاهی آمده بودند تا عکس پدرت را به من نشان دهند .
مادر و دختر یکدیگر را در آغوش گرفتند درحالیکه به شدت برف میبارید .
فردای آنروز برای پدر عاطفه مراسم خاکسپاری بپا کردند . تعداد شرکت کنندگان کم بود چون آنها اقوام زیادی نداشتند .
مادر عاطفه بر سر مزار شوهرش بسیار گریست . شاید بر تقدیر خود میگریست . یا شاید برای بدبختی هایی که در طول این سالها متحمل شده بود ، یا از این به بعد دچار آنها میشد .
تنی چند از دوستان عاطفه هم آمده بودند و به او دلداری میدادند . عاطفه می اندیشید به پدرش و به گذشته هایی که با حضور او گذشته بود . نمیتوانست از او کینه ای به دل گیرد زیرا حالا او دیگر میان آنها نبود .
مادر از قصاص قاتل چشم پوشی کرد . زیرا به عقیده خودش خون انسانی دیگر از دست رفته را باز نمیگرداند . او حتی در اوج مناعت طبع ، خون بهای شوهرش را نیز نپذیرفت .
***
نادر در تدارک عروسی بود . گرچه هنوز از تصمیم خود مطمئن نبود . روزی که در شرکت مشغول رسیدگی به امور بود منشی خبر داد جوانی بسیار مایل است او را ملاقات کند . وقتی به او اجازه ورود داد مرد جوانی را مقابل خود دید که به نظرش چهره آشنایی داشت . تصور کرد شاید یکی از ارباب رجوع های شرکت است لذا از او دعوت به نشستن کرد . جوان که کسی نبود جز خسرو ، مقابل نادر نشست.

ادامه دارد ...
من در سرزمینی زندگی میکنم که در آن رسیدن حق کسانیست که هرگز نمیدوند و دویدن سهم کسانیست که هرگز نمیرسند
     
  
مرد

 
قسمت ۳۰ (قسمت پایانی)

چه فرمایشی داشتید ؟
آقای مهندس من شما را به خوبی میشناسم ولی شما بنده را نمیشناسید .
عجیبه که چهره شما به نظرم خیلی آشناست .
خسرو گفت : مستحضر شدم . در تدارک ازدواج هستید . انهم با الهام .
نادر متعجب به مرد بیگانه ای نگریست که اسم همسر آینده او را بدون پسوند به زبان می آورد .
حتما سبب تعجب شما شده که من از کجا میدانم ؟ اگر اجازه بدهید از ابتدا همه چیز را برایتان تعریف میکنم . دو سال قبل به طور اتفاقی با الهام در عروسی برادرم آشنا شدم . من زن و بچه داشتم ولی در دام غمزه و کرشمه او افتادم . او خود را شیفته من نشان داد و من به خود جرات دادم به خاطرش زن و فرزندم را ترک کنم و به دنبالش راهی شوم . اگر چهره من برایتان آشناست شاید به واسطه آن باشد که در شمال مرا دیده اید .
نادر که کنجکاو تر از قبل به حرفهای خسرو گوش میداد گفت : شمال ؟
بله به یاد می آورید من جلوی هتل سیگارتان را روشن کردم ؟
نادر سعی کرد خاطراتش را مرور کند به سرعت گفت : بله کاملا به یاد می آورم .
من مراقب شما بودم . این چیزی بود که الهام از من خواسته بود . وقتی از بیماری شما با خبر شد به من وعده ازدواج داد و گفت پس از مرگ شما با ثروت سرشاری به همسری من در می آید . ولی بخت با او یار نشد و شما عاشق آن دختر بیگناه شدید .
نادر با تعجب و ناخودآگاه گفت : عاطفه ؟
خسرو آهی کشید و گفت : بله . آخرین حماقت من آزار این دختر بود . در آتش رسیدن و دست یافتن به الهام میسوختم بنابراین به خواهش او عمل کردم و ان پولها را ...
نادر از جا برخاست و فریاد زد : پس کار تو بوده ؟ این همه مدت کجا بودی مرد ؟
خسرو گفت : فکر نمیکردم او آنقدر پست باشد که پس از دو سال بلاتکلیفی مرا رها کند . و به شما قول ازدواج بدهد . او یک ابلیس اشت . یک مار خوش خط و خال .
نادر عصبی طول و عرض اتاق را میپیمود و به خود لعنت میفرستاد . به سرعت شماره تلفنی گرفت و پس از برقراری ارتباط خشمگین به عمویش گفت : به الهام بگویید خودش را به شرکت برساند . نیم ساعت بعد الهام به شرکت رسید و یکراست وارد اتاق شد . چون خسرو کنار در نشسته بود متوجه او نشد . به نادر نزدیک شد و با لحنی دلفریب گفت : عزیزم به محض اینکه پدر پیغامت را داد راه افتادم .
نادر با یک حرکت هر دو دستش را روی گلوی او گذاشت و گفت : میتونم خفه ات کنم ولی این کار را نمیکنم . حداقل نه قبل از اینکه حرفهایم را بزنم .
الهام هر قدر تقلا میکرد نمیتوانست از دست او رها شود نادر ادامه داد : شاید متوجه نباشی با آن نقشه های احمقانه ات تا چه حد سبب آزار دختر بیگناهی گشته ای . هر چند بار اولت نیست که عاشق مردهای زن دار میشوی .
وقتی بالاخره نادر او را رها کرد با عصبانیت گفت : مقصودت چیه ؟
نادر به عقب اشاره کرد و الهام به سمت نشانه برگشت و با دیدن خسرو گامی به عقب برداشت . خسرو گفت : گفته بودم اگر بخواهم به چاه بیافتم تو را هم با خود میبرم .
الهام به طرف نادر برگشت و گفت : من او را نمیشناسم . این مرد یک شیاد است . تو که حرفهای او را باور نمیکنی ؟
نادر گفت : بیچاره عاطفه ! باید حرفهایش را باور میکردم . به من بگو چطور چنین انگیزه های شیطانی به مغزت رسید ؟ آیا پس آن چهره زیبای تو قلبی نبود ؟ مقصر من بودم که تو و پدرت را که شرم دارم عموی خود بنامم نزد خود راه دادم . باید شما را از خانه بیرون میکردم . اما دلم برایتان سوخت . نمیتوانستم وقتی که پدرت ورشکست شد بی تفاوت باشم من او را چون پدرم دوست می داشتم اما شما چه ؟ کمر به مرگ من بسته بودید . ان دختر معصوم با امیدواریهایش عشق به زندگی را در من پدید اورد و به من کمک نمود تا روحیه خود را باز یابم . آه باید بروم . باید بروم و او را بیابم و به پاهایش بیفتم شاید هنوز چیزی از آن عشق در قلبش باشد و مرا ببخشد . حساب شما دو تا را هم به خودتا واگذار میکنم . فقط میل ندارم وقتی بازگشتم تو و پدرت را در آن خانه ببینم .
نادر با عجله کتش را برداشت و از شرکت خارج شد . وقتی خسرو و الهام با یکدیگر تنها شدند خسرو ازجا برخاست و به الهام نزدیکتر شد و گفت : باید به همسرم بگویم زیبایی باطن او صدها برابر بیشتر از زیبایی ظاهر تو می ارزد .
من تار مویی از همسرم را با صدها مثل تو عوض نخواهم کرد . تو حتی لایق مردن هم نیستی . خسرو پس از گفتن این جملات الهام را به حال خود گذاشت و بیرون رفت .
***
نادر وقتی به بیمارستان رفت و از همکاران عاطفه شنید که به سوگ پدرش نشسته با عجله به خانه او رفت . هر قدر به در کوبید کسی در را باز نکرد . نا امید آنجا را ترک میکرد که پسر بچه ای ده دوازده ساله گفت : آنها سر خاک پدرش رفتند . نادر سوار اتومبیل شد و به سرعت خود را به گورستان رساند . روی قبرها را برف پوشانده بود . به اطراف نظر انداخت و عاطفه و مادرش را دید . با گامهایی لرزان به آنها نزدیک شد و پشت سرشان ایستاد عاطفه به عقب برگشت و او را دید مات و مبهوت بر جا خشکش زد . نادر کنار قبر نشست و زیر لب دعایی زمزمه کرد و بعد به مادر عاطفه که چادر به صورت کشیده و میگریست گفت : مادر غم آخرتون باشه .
مادر عاطفه در همان حال گفت : غم نبینی پسرم . عاطفه روی از او برگرداند . نادر به او نزدیک شد و حلقه ای را به طرفش گرفت و گفت : یکبار این را به دختری دادم تا رفیق و شریک زندگی ام شود ولی او آن را به من پس داد .
اما تو خود نخواستی . گناه من داشتن پدری بود که اکنون زیر خرمنها خاک خفته .
گناه تو قلب پاکت بود . گناه تو شک و دو دلی ات بود در عشق من . آیا فکر نکردی عشق من آنقدر به تو خالص است که مساله پدرت نمیتواند خللی در آن وارد کند ؟
او دیگر نیست که سبب سرشکستگی شوهر آنده من باشد .
او یک پدر بود . پدر تو . به من بگو تا کی باید دست عاشق خود را در حالیکه حلقه ای به طرفت گرفته منتظر نگه داری ؟
من نمیتوانم ...
نادر گفت : ولی من میتوانم .
با عجله به طرف مادر عاطفه برگشت و درحالیکه صدایش از هیجانی می لرزید گفت : من نادر رفیعی هستم و اینجا با اینکه زمان مناسبی برای مطرح کردنش نیست دختر شما را رسما خواستگاری میکنم . خواهش میکنم به دختر سنگدل خود بگویید مرا ببخشد وگرنه آنقدر در این گورستان سرد مینشینم تا با یاد عشق او در کنار مزار پدرش بمیرم .
مادر متعجب به هر دوی آنها نگریست . باد سردی می وزید . عاطفه هم به مادر خود نگاه میکرد . مادر لبخند پر مهری به دختر زد و دختر آرام سر به زیر افکند خطاب به هر دوی انها گفت : مبارک باشد .
نادر به طرف عاطفه رفت و حلقه را به دستش نمود و گفت : حالا می دانم که تنها با تو معنای حقیقی عشق را میفهمم.


پایان
من در سرزمینی زندگی میکنم که در آن رسیدن حق کسانیست که هرگز نمیدوند و دویدن سهم کسانیست که هرگز نمیرسند
     
  
صفحه  صفحه 4 از 4:  « پیشین  1  2  3  4 
خاطرات و داستان های ادبی

تنها با تو


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA