ارسالها: 7673
#91
Posted: 2 Sep 2012 11:44
ندای عشق ۹۳
نمی دونم چرا نمی تونستم از جام حرکت کنم باورم نمی شد یا فکر می کردم که حق ندارم باور کنم . حس می کردم که بابام زنده شده وتو شکم عیالم جا گرفته . گیج شده بودم زبونم بند اومده بود . دست گذاشتم تو جیبم و یه سکه طلا رو که یه گوشه ای جا داده بودم تقدیم عیالم کردم -ندا شوخی که نمی کنی . اینو داشته باش . دنیا منهای یه سکه رو ازم طلبکار باش . دستام می لرزید . تنم می لرزید . از خوشحالی و هیجان می لرزیدم . خودشو خیلی آروم انداخت تو بغلمن و گفت دنیای من تو هستی حالا من دنیا به اضافه یه سکه طلا دارم . نوید هیچوقت دنیای منو ازم نگیر . اینو قبلا هم بهت گفتم . الان هم دارم میگم و بازم میگم .. این بار صورتم از اشک شوق خیس شده بود و گفتم واست می میرم . ندا تو عشق من و پسر و پدرم هستی . من الان خوشحال ترین و خوشبخت ترین مرد روی زمینم . اولش قرار شد که فقط به مامان خدیجه بگیم . بعد دیدیم که بد میشه اگه موضوع رو قایم کنیم به بابا مامان و داداش ندا هم گفتیم . وای که اینمامانم چقدر خوشحال شد یکی نوه اشو ناز می داد و یکی شوهر مرحومشو -هی ندا جون . هیچی !پسرمون از همین الان رفته . این خد یج خانومی که من دیدم به ما نیما بده نیست -می خوای از همین حالا بین ما دعوا بندازی ؟/؟ هروقت که میرم دانشگاه بچه می تونه پیشش بمونه . تازه ما که همیشه با همیم -ندا چقدر این شکم بهت میاد ؟/؟ یادت باشه بهت چی گفتم دست از سرت ور نمی دارم تا یه دختر واسم نیاوردی . یه اسم خوشگل از همین الان واسش کنار گذاشتم -نوید تو خیلی دیوونه ای .بعضی وقتا خدا یه چیزایی رو از آدم می گیره که آدم حکمتشو نمی دونه اگه من نابینا نمی شدم به این همه خوشی و خوشبختی امروزم نمی رسیدم . بالاخره بابای من یعنی نیمای من به دنیا اومد . اونم چه روزی روز تولد ندا . ولی کلک زدیم . دکتر یکی دو روز بعد از اون روز رو صلاح می دونست ولی ما خواهش کردیم که اگه خطری عزیز دلمو تهدید نمی کنه بچه رو همون روز تولدندا با سزارین به دنیا بیارن . یه بچه چاق و تپل و خوشگل به دنیا اومد . اون روز دو تا هدیه واسه ندا گرفتم . هر احساس خوبی رو تو این دنیا داشتم . احساس غرور هم می کردم . دلم می خواست ندا سر پا می بود و دو تایی می رفتیم کنار دریا . سال قبل من و اون کنار دریا با هم آشتی کرده بودیم دو سال قبل که تو جشن تولدش فامیلاش خیطم کرده بودند و.. هرروزیواسه خودش خاطره خاص خودشو داشت . مامان قبل از این که ندا رو از اتاق عمل بیارن بیرون ویا این که بتونه نیما کوچولوشو ببینه زودی رفت امامزاده ابراهیم اول نذرشو ادا کرد و بر گشت . وقتی ندا چشاشو باز کرد اولین کاری که کردم پیشونیشو بوسیدم وچقدرم خوشش اومده بود با این که می دونست پسر به دنیا میاره ولی اشک شوق از چشاش جاری بود و بهم می گفت از این که می بینم تونستم تو رو به آرزوت برسونم خوشحالم -خدا هم کمک کرد ولی من دخترم میخوام . اونم خیلی شیرین زبونه -نوید سرتو بیار جلو من جون ندارم . گوشمو به دستش رسوندم تا اونو بکشه -دیوونه نشو می خوام ببوسمت و هر کی هم میخواد وارد این کار وانسرا شه خیالم نیست . ندا کارشو کرد و تا لشگر خودمونی داشتن میومد ن داخل فوری خودمو ول کردم ... مادرم طوری به نیما وابسته شده بود که اگه چاره داشت می گفت شبا هم بیاد کنار من و اون و ندا بخوابه . هر چند نیما کوچولو هم بد جوری به مامان خدیجه و بوی اون عادت کرده بود . یک سال و نیم بعد تو فصل بهار نیلوفر من به دنیا اومد . با خودش یه دنیا شادی و نشاط به ار مغان آورد . نیلوفر زیبای من .. این اسم بسیار زیبا برازنده دختر بسیار زیبای من بود . نیما هرچی بزرگتر می شد بیشتر شبیه بابام می شد و نیلوفر هم کپی مامان نداش بود راستش یه خورده خوشگل تر نشونمی داد شاید واسه این که کوچولو بود ولی من ندا جونمو از بچه هام بیشتر دوست داشتم . اگه ندای من نبود که بچه هام نبودند . اینو بار ها و بار ها به عشق و عزیز دلم گفتم . هنوز درس ندا تموم نشده بود . در غیاب من و ندا فاطمه خانوم مسئول نیلوفر بود و مامان منم مسئول نیما .ولی اونقدر با بچه هام ور می رفتم و با هاشون بازی می کردم که این نیلوفره رو تونستم کاملا باباییش کنم . همش عادت داشت رو سینه ام بخوابه ومزاحم خلوت من و مادرش می شد -نوید یه کاری نکن به دخترم حسودیم بشه ها -تو هم برو به نیما جونم بچسب -مادرت طوری بهش چسبیده که فکر کنم پسرت واسه من و تو سهمیه ای نذاشته باشه . این درسام که تموم شه بیشتر به بچه هام می رسم -به شوهرت چی ؟/؟ تو رو خدا دیگه سعی نکن فوق لیسانستو بگیری .دوست دارم بچه های دیگه مون از اول کاملا پیش خودت باشن .این حرفو وقتی بهش زدم که چهار تایی مون تو ساحل خلوت همیشگی در کنار هم بودیم . پس از گفتن این حرف پا به فرار گذاشتم و ندا و دو تا بچه ها هم پشت سر من . واسه این که از بچه ها دور نشیم مجبور شدم تسلیم شم . سه تایی افتادن سرم . نیما رو نمی دونم ولی نیلوفر کوچولو که اون موقع هنوز دوسالش نشده بود داشت مامانشو می زد -ندا من که حرف بدی نزدم الان ترم آخرته بیا از همین الان دست به کار شیم . بچه ها با شن و ماسه های ساحل بازی می کردند و من از تماشاشون لذت می بردم . کار خدا رو ببین پنج شش سال پیش کی فکرشو می کرد که یه لات آسمان جلی مث من به یه همچین جایی برسه . همه کاره یه میلیاردر شم . ترقی کنم . صاحب خونه و زندگی شم . صاحب دو تا بچه خوشگل که اندازه یه دنیاد دوستشون دارم و مهمتر از همه مامانشونو بگو . ندای عشق خودمو که بیشتر از یه دنیا دوستش دارم . خوشبختی از این بالاتر چی می تونه باشه . خدا من که به همین بهشت روی زمین خودم قانعم . دور و بری هامون هم که مشغول کار و زندگی خودشون بودند . حسن دوستم که ازدواج کرده بود و اونم مث من یه پسر و دختر داشت . حدیثه هنوز مجرد بود و هنوزم از نگاههاش متوجه می شدم که دوستم داره ولی اون دیگه از دوستای صمیمی ندا شده بود و منم دیگه اون مغازه کوچولو رو به اون بخشیدم و داداششم که هنوز تو مرغداری کار می کنه ناصرخان مثل سابق زیاد خودشو خسته نمی کنه در عوض دامادش خودشو خسته می کنه . نادر هم که آخرای دبیرستانشه . من و ندا عشقمون همیشه تازه تازه هست . هیچوقت از هم سیر نمیشیم . هیچوقت دل همو نمی زنیم . عشق ما واسه همیشه داغ داغ و سوزان سوزانه . دلم میخواد زمان وایسه و تکون نخوره تا من و ندا در این ایستایی به جاودانگی برسیم وای که هر چی می کشیم از دست تو بابا آدم و ننه حوا می کشیم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#92
Posted: 2 Sep 2012 11:47
ندای عشق ۹۴
دیگه می رفتیم تا از شر تحصیل ندا خلاص شیم . ترم آخری بود که اون تحصیل می کرد و از اینجابه بعدشو نمی خواست ادامه بده وای که چقدر با حال می شد . بیشتر می تونستم اونو کنار خودم و تو بغل خودم داشته باشم چون هر روز که می گذشت بیشتر احساس می کردم که وابسته به اونم ولی این ترم آخری یه جریاناتی پیش اومد که اعصابمو خراب کرد. میلیاردها بیننده تلویزیونی در سراسر جهان دیدند که چگونه ندایی که می تونست ندای منم باشه ولی ندای همه بود چشاشو بست و با خاموشی خود صدای بزرگترین فریاد برای جهانیان قرن بیست و یکم شد. در این آشفته بازار ندای من از من خواست که در این خصوص متن و مقاله ای بنویسم تا اون بره پشت تریبون و بخونه -دختر تو دیوونه شدی ؟/؟ اولا دست به قلم تو خیلی قشنگ تر از منه و بهتره و در ثانی می خوای واسه خودت دردسر درست کنی گور پدر سیاست . تو که می دونی کار سیاسی آدمو به جایی نمی رسونه -نوید تو هم که می دونی من فرصتشو ندارم و نمی تونم خوب تمرکز کنم . من نمی خوام از دید سیاسی به این مسئله نگاه کنم . منم مثل تو از سیاست بیزارم . می خوام که جنبه انسانی این قضیه رو در نظر بگیرم . بنده علیل و ذلیل خدا چیکاره هست که بخواد حقوق انسانی ما رو بده . این بنده ای که خودش خاکه و دوباره هم خاک میشه ووقتی که به بستر بیماری میفته می فهمه که از هر ذلیلی ذلیل تره وجز نیکی و پاکی هیچی از انسان نمی مونه که توشه راهش باشه چی می تونه به یکی دیگه بده . ندا جون پاکشو به خاطر ما از دست داده به خاطر خدا به خاطر من و تو . اون که شعار مرده باد زنده باد سر نداده و من هم قرار نیست که از این کا را بکنم .-ندا عزیز دلم تو داری اینو میگی ولی خیلی ها هستند که یا حالیشون نمیشه یا می خوان خودشونو بزنن به نفهمی -ولی من و تو که می فهمیم . هر چند ندا بازم رگ خواب منو تو دستاش گرفت ولی این بار دیگه خودمم می خواستم خر شم . تمرکز کردم تا از دیدگاه انسانی با این مسئله بر خورد کنم منم دلم سوخت . فاصله بین مرگ و زندگی در کمتر از چند ثانیه ... این همون چیزیه که بشر در زندگی خودش بار ها و بار ها اونو به انواع و اقسام مختلف می بینه و ازش درس نمی گیره . فکر می کنه تا ابد میخواد زندگی کنه -ندا نکنه به موقع مدرکتو بهت ندن ؟/؟-غصه اونشو نخور فوقش بریم میدون انقلاب تهرون یه خورده پول خرج کنم واسه خودم یه دکترا بگیرم . این متنی رو که اون می خواست نوشتم و بهش دادم ولی از بد شانسی یا خوش شانسی دیگه فرصت نشد و امکانش فراهم نیومد که بره پشت بلند گوی دانشگاه بخونه یه چند روزی دانشگاه تق و لق شد و نشد که نشد .. و ندایمن این متن رو که عنوانش بود فریاد ندا و یا فریاد نگاه گذاشت تو سایت خودش -نوید این زیبا ترین و پر احساس ترین متنیه که در تمام عمرم خوندم . ساده و روشن .. نوشته شده با تمام وجود .. من به تو افتخار می کنم . دوتایی نشستیم و این نوشته رو برای چندمین بار از مانیتور کامپیوتر مرور کردیم .. فریاد ندا رو .......... ستاره زمین چشمانش رابست تا از آسمان بدرخشد . آخرین نگاه او راز ها داشت .چرا از او نخوانم ؟/؟ چرا از او نگویم ؟/؟ چرا از او نخوانیم ؟/؟ چرا از او نگوییم ؟/؟ وقتی که به خاطر ما درخشید . چرا به خاطر او زمزمه نکنم وقتی که برایم فریاد زد . چرا در سوگ او فریاد نزنم وقتی که برایم سکوت کرد . او ندا ی من نیست . ندای ماست . فریاد عشق ما فریاد زندگی ... ستاره زمین چشمانش را بست تا به زمین و آسمان تا به خورشید و جهانیان روشنی ببخشد . چشمانش را بست تا ما چشمانمان را بگشاییم واو فریاد زد زمین را لرزاندتا به میهمانی ستارگان برود . پنجره ها را باز کرد سکوت را شکست . عشق را فریاد زد . ناگهان تیر شیطان قلب مهربانش را شکافت . چشمان زیبایش فرصتی نداشت که دیگر بیندیشد .چشمانش را بست تا ما چشمانمان را بگشاییم . روح بلندش را به آسمان آزادی سپرد تا آزادگان به او بنازند . فریاد جهان ستاره ای شد و در میان آسمان درخشید . کدامین نگاه بود که با نگاه تو از درون نگریسته باشد . کدامین نگاه بود که با نگاه تو قلبش نلرزیده باشد . کاش نمی دانستم که خداوندگار عالم یکیست تا بر این باور بودم که قاتلت را او نیافریده . کاش نمی دانستم که دنیا از آن همگان است تا رفتنت را باور کنم , نبودنت را باور کنم . کاش هستی از آن شیطان بود تا بر پرواز فرشته اشک نریزم . حسرت نخورم . ندای ما ! نامت را بر امواج دریای شمال می بینم . بر تخته سنگهای تخت جمشید که از آیین پاک جمشیدیان و از آزادگی پدرانمان می گوید . نامت را بر اریکه آسمان می بینم . نامت را در چشم ستارگان و بر منشور کوروش کبیر می بینم . می گویند که از تو یک بت نسازیم . تو را یک فرشته نخوانیم . می گویند بزرگت نکنیم .. مگر می توان بزرگی دید و بزرگش نخواند .. مگر می توان فرشته ای دید و فرشته اش نگفت .. نام تو را بر تبر لات و منات و عزی شکن می بینم .. چه کسی گفته که تو یک بت هستی که تو بت های زمانه را شکسته ای .. ندای ما, تو بت های درونمان را نیز شکسته ای . شاید هر گز تصور چنین روز هایی را نداشته بودی .. شاید نمی دانستی که روز گاری جهان با فریاد ندا فریاد می زند . شاید هم نمی خواستی که ندای تو خاموش گردد . اما اینک در بهشت خدا می دانی که ندای تو خاموش نگردیده . نگاه تو , فریاد تو , راز های چشمان زیبای تو , دنیای خاموش را بیدار ساخته است . مپندار که فراموشت کرده اند . مپندار که فراموشت کنند .ندای تو خاموش نگردیده . شیر های آزادی با ندای تو با ندای ما غریده اند تا روبهان جز مرگ خود و اندیشه های خود چاره ای نیابند .. ستاره زمین چشمانش را بست لبانش را بست اما آن که باید رازتگاهش را بداند می داند . آن که باید راز ندای لبانش را بخواند می خواند .. از مزارت بوی بهشت می آید . از مزارت بوی عشق می آید , از مزارت ندای عشق می آید , از مزارت خون سبز می آید , بر مزارت سبزه خون می روید .. بر مزارت دل مجنون می روید ... تو با خون پاک خود زنگار گلهای بهاری را شستی و بهاران را به شکوفه ها و جوانه ها رسانیدی . با تو در بهار ماندیم , با تو زندگی را فریاد زدیم و بر مرگ خندیدیم . تو به آسمان رفتی و ما در زمین ماندیم . ستاره ندا هر شبدر آسمان می درخشد . حتی اگر ابر های تیره و تار این چنین نخواهند . وقتی که در بیابان بیکران اندوه خود را گم می کنم سر بر آسمان می سایم خدا را می ستایم تا ستاره همیشه روشنم را ببینم تا راهم را بیابم ... .اشکهای پاک مادرت مزارت را می شوید و اشکهای هزاران هزار ندا گونه , گونه خیس مادر را . شگفتا !شگفتا ! می بینم که ستاره ای به آسمان می رود و هزاران هزار ستارهبر زمین می ریزد . نمی دانم تو را چه بخوانم . تو را چه بگویم . زیبا ترین , درد ناک ترین و پر رمزو راز ترین نگاه قرن و شاید هزاره وشاید هم .. از آن توست . زیباتر از ژکوند ومعصومانه تر از چشمان آهوی بیگناهی که به دنبال ماه می گردد . بنواز مطرب بهاری که بلبل تو بر فراز اینباغ می خواند . بنواز که گلهای بهشتی دورش را گرفته اند و باغبان طبیعت در گلستان جاودانگی جایش داده است . بنواز تا اندوه از دل مادر پریشان ستاره دیروز زمین و سوگلی امروز ستارگان بزدایی وبنواز مطرب بهاری که چمنها با اشک شبنم و نسیم روح ندا می رقصند . بنواز که عروس بهشتی ما بت شکن ما ستاره زمین و آسمان ما فریاد ما ندای ما سرود آزادگی سر داده است . بنواز که با ساز شکسته و دلهای شکسته هم می توان نواخت . بنواز که ندای آرام و خروشان ما با ساز فرشتگان می نوازد . بنواز که ندا با نوای ما می خواند . بنواز که ندا با ملودی عشق تو آرام می گیرد . بنواز نوازنده بهران که ندای ما با خون سبز تو جان می گیرد . جادوی چشمان تو آسمان و زمین را گرفته . تنها شیطان و شیطان صفتان از ترس بر خود می لرزند . بی تو خورشید نمی تابد ماه نمی خندد . بی تو ندای عشق خاموش است . و.. آتشفشان خاموش با تو خروشید . گلهای بهشت با خون پاک تو شکوفا شدند . چشمه های بهشت با لبان تشنه تو گوارا شدند . هر چه بودی هرکه بودی تو محبوبه , معبود ومعشوقه معشوق گردیدی وبه سر زمین موعود رسیدی .. به سرزمین عشق به بهشتی که بهشتیان روی زمین آرزویش را به گور خواهند برد و تو اینک به ملاقات خدا رفته ای .
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#93
Posted: 2 Sep 2012 11:48
ندای عشق قسمت آخر قسمت ۹۵
با من از عشق بگو از ندای عشق بگو . بگو ای ندای ندای عشق ندای تو چیست ؟/؟ تو با نگاهت چه می گفتی ؟/؟ کاش می دانستم حقیقت راز نگاهت را . آن رازی که دنیا را سوزاند و کاخ ستم را به آتش کشید , آن نگاهی که عرش خدا را لرزاند . بپوس ای جلاد پوسیده ! ای متعفن تر از عصاره خشخاش ! گل ندای ما پر پر نگردیده ... جهان گلستان نداست . بوی بهشت می آید . نوید ندا می آید . ندای مظلوم می آید . می دانم که می دانی چقدر دوستت می داریم . می دانم که می بینی . چشمان زیبایت را به روی این جهان بستی تا همیشه بینا گردی . تا دیگر کسی نتواند آن چشمان زیبا را ببندد . قلب پاک و مهربانت به تپش جاودانه رسید تا دیگر جلادی نتواند آن سینه مهربان و پر سوز و گداز عشق را بشکافد . به راستی به چه ندایی فریاد بزنیم که دوستت می داریم . از ندای عشق فریاد می سازیم وبا فریاد عشق ندایعشق را جاودانه . آری تو از دشتها و کوهها و صخره ها گذشته ای . تو از امواج دریا ها گذشته ای . تو حتی از ماوراءهم گذشته ای . تو به خدا رسیده ای و من در جستجوی توام .تو از خود هم گذشته ای و به خدا رسیده ای . فقط در اندازه چشم بر نهادنی . به راستی این است فاصله از فرش تا عرش ؟/؟ تو از فرش زمین به عرش خدا رسیده ای هرچه بودی هر چه هستی تو ندای عشقی فریاد عشقی تو معنای عشقی ..................... سر ندا رو سینه ام قرار داشت و من با دستام اشکای صورتشو پاک می کردم ولی دست اون به خوبی به صورت من نمی رسید تا اشکای منو پاک کنه. لحظاتی بعد به نوازش موهای سرش پرداختم تا اونو در این آرامش طوفانی آروم ترش کنم -نوید منم وقتی چشامو بستم به خدا رسیدم و به تو .. من افتخار می کنم به خودم می بالم احساس خوشبختی می کنم که تو رو دارم تورو که از هر با احساسی تو این دنیا با احساس تری . ثروت زیاد مغرور ت نکرده . دوست داری دیگرانو خوشحال ببینی تا خوشحال تر شی . دوست داری شریک غمهای بقیه شی . اگه واسه یه چیزی احساس شادی می کنی خوشحالی خودتو زیاد نشون آدمای غمگین ندی تا اونا حسرت نخورن ومهمتر از همه هیچوقت نخواستی جواب گوش کشیدنهای منو با گوش کشیدن بدی .. همسر مهربانم را در آغوشم فشرده و لبان همیشه تازه و تشنه اشو بازم اسیر وشکار لبهای خودم کردم . ندا همه چیز من بود . سرمایه من زندگی و هستی من نفس من . عشق و امید من . ته دلم خوشحال بودم که فرصت نشد پیش بقیه دانشجویان نوشته منو که از دیدی انسانی به این مسئله توجه کرده بودم بخونه . ولی می دونم که تونسته رسالت خودشو در حد توانش انجام بده . اونو غرق بوسه اش کردم -نوید هر بار منومی بوسی فکر می کنم اولین بوسه مونه . همون هیجانو در من به وجود میاری -خب دیگه چه احساسی داری -هیچی دوستت دارم دوستت دارم .. ادامه نداد یه دستمو گذاشتم زیر چونه اش و اونو بالا آوردم چشاش از نیازش می گفت -نوید تو چشام چی می بینی ؟/؟ -همون چیزی که تو تو چشام می بینی -پس بریم توی اتاق خوابمون .. تا رفتیم پاشیم دیدیم چند تا دست کوچولو تن و بدن ما رو مورد نوازش شدید خودش قرار داد . نیما و نیلوفر بودند . نیما سه سال و نیمش بود و نیلوفر هم دوسالش.دوتایی با هم دعوا افتاده بودند و این خواهره با ناخناش صورت نیما رو خراش می داد و میومد طرف من . می دونست که من بیشتر نازشو می خرم . هر چند که نیما کوچولومو هم خیلی دوست داشتم . من و ندا یه نگاه معنی داری به هم انداختیم و به یادش آوردم که عزیزم چیکار میشه کرد دسته گلای بهشتی مان دیگه . میوه عشق من و تو . یه دستی به هیکل ندا کشیدم و گفتم تازه این درخت باید بارور تر هم بشه . همسرم اومد طرف گوشم و صدای آخ من باعث شد که دخترم مادرشو بزنه . نیلوفر خوشگله ام حریف همه می شد . پنجشنبه بعد از ظهر بود . خدیجه خانومو گرفتیم و رفتیم سر خاک بابا . می دونم اون از این که بابا ما رو دور هم ببینه و خوشبخت , خوشحال میشه . مامان طبق معمول کلی گریه کرد . ودرددل . دور ر و برشو خلوت کردیم تا راحت تر بتونه بابابام حرف بزنه . بابا صداشو می شنید ولی مامان نمی تونست اونو ببینه و حرفاشو بشنوه . مامان رفت داخل امامزاده تا زیارتی بکنه و ندا بهم گفت اگه دوست داری منم برم یه گوشه ای تا بابابات راحت باشی -عزیزم این چه حرفیه که تو می زنی تو هم جای دخترشی . بابام دختر نداشت و اگه الان زنده بود می دونم تو رو خیلی بیشتر از من دوست می داشت . دلم می خواست این همسر فهمیده امو بغل کنم و ببوسمش همیشه دوست داشت مراعات منو بکنه با دو تا دستام سرشو به طرف خودم کشونده و یه بوسه ای بر پیشونیش دادم -چیکار می کنی نوید . ندا یه طرف قبر بابا نشسته بود و طرف دیگه اش من بودم که دو تا بچه ها رو سمت راست و چپ خودم گرفته -بابا بازم نوه هاتو آوردم این نیما کوچولو رو هم آوردم اون هم بابای منه هم پسرمه . جات خالیه بابا ولی می دونم تو جات راحت راحته تو واسه زن و بچه ات جونتو دادی از زندگیت خیری ندیدی خدا همه اینا رو می بینه . منم تا بتونم واست خیرا ت می کنم ولی بابا تو خودت کار خیر زیاد کردی نمی دونم چی بود اون دفعه یه ملایی می گفت هر چقدر واسه مرده خیرات کنی ثوابش به مرده نمی رسه و من خیرات کننده ثوابشو می برم . راستش ما تا حالا چیز دیگه ای فکر می کردیم . امید وارم این هم از اون حرفای شکمی باشه من دوست دارم تو جات راحت باشه وهر کاری که به نیت تو می کنم خیرش به تو برسه . کوچولوها رو قبر بابا بزرگشون حوصله شون سر رفته بود . اونا که از مردن چیزی نمی دونستند . ندا دستمو گرفت و گفت عزیزم به این فکر نباش که این خرماو حلوا و یا هر خوردنی و خیر دیگه ای که به نیت پدرت انجام میدی بهش می رسه یا نه . اون چیزی که مهمه اینه که اون اثری که از بابات به جا مونده اثر خیر و نیکی اون تداوم داشته باشه و اینه که ثواب جاودانه اش یا حداقل تا زمانی که زنده ای به بابات می رسه . تو فرزند نیک اون هستی . یاد گار بابات . نوید پاکشی . یه مردی که با شادی دیگران می خنده و با اشک دیگران غمگینه -ندا خودتو فراموش کردی ؟/؟ یادت رفته تو این چهار پنج سالی به چند تا زوج جوون کمک کردی تا در ابتدای زندگی مشترکشون به مشکل نخورن و تشکیل خونواده بدن ؟/؟ -وتو هم خوب میدونی که ثروت ما روز به روز داره زیاد تر میشه -وتو هم خوب می دونی که ما حتی فرصت بخشیدن هم کم میاریم -نوید اینو می دونی که من هر چی رو ببخشم یه چیزی رو نمی بخشم -چی رو -تو رو -یعنی از اشتباهات وخطاهای من که تو بیمارستان ولت کردم نمی گذری -دیوونه این بخشیدن نه یه جور دیگه منظورم بود . منظورم اینه که تورو خیرات نمی کنم که یکی دیگه بیادو ازم بگیردت -حتی اگه با ماشین مدل تقریبا سی سال پیش هم برم تو دیوار بازم حرف خودتو می زنی . چند سال پیش هم بهت گفتم اگه بازم از اون عکسا دیدی نباید بهم مشکوک بشی -مثل این که این دفعه خیال جدی داری وباشه یکی طلبت رسیدیم خونه بهت بدم .. بازم به شب رسیدیم یه شب گرم ولی قابل تحمل تابستونی . بچه ها رو تو یه اتاق دیگه خوابشون کردیم وخودمون رفتیم تو اتاق خواب خودمون ترجیح دادیم کولر روشن نکنیم . پنجره های باز چند طرفه خونه نسیم خنکی رو به طرف ما هدایت می کرد . طوری که از این خنکی در هوای گرم تابستون فوق العاده لذت می بردیم . مخصوصا وقتی که تو بغل هم بودیم .-نوید هنوزم مثل قدیما دوستم داری ؟/؟ مثل اون روزای اولی که تازه عاشق هم شده بودیم .-آره مثل همون وقتی که چشات داشت باز می شد واز دستت در رفته بودم تا تو خوشبخت شی . این بار جفت دستای ندا رو محکم نگه داشته ونذاشتم که تنبیهم کنه . در عوض اونو به طرف خودم کشوندم وبا یه بوسه گرم که تبدیل به داغ شد تنمو نو داغ داغ کردیم . هردومون دوست داشتیم که درددل کنیم -ندای من نمی دونی چقدر از ناز کردنات خوشم میاد تو اگه سر سوزنی بدونی که از عشق من به تو کم شده این جور عاشقانه خودتو در بغل من نمیندازی . از پنجره باز به ستاره ها نگاه می کردیم . به دنیایبزرگمون .. به فاصله بین ستاره ها فکر می کردیم به کوچیکی خودمون .. به زیبایی دنیا -ندااصلا خدا واسه چی ستاره ها رو آفریده -حتما یه حکمتی داشته شاید آفریده تا ما بفهمیم در مقابل ورق دفترروز گار یه نقطه ای بیش نیستیم . حالا به نظر تو کدوم یک از این ستاره ها ممکنه ستاره ندا باشه .-من که فکرمی کنم اونی که از همه روشن تره و درشت تره .. ندای خوشگل من تو هم ندای عشقی ندای خوبیها هستی . هر لحظه اسیر هیجان بیشتری می شدیم .-اونمحتما دوست داشت حالا تو بغل عشقش باشه -ولی در عوض در کنار معبودشه عزیزم . فراموش نکن که تو هم یه فریاد دیگه از ندای خوبیها و عشق و پاکیهایی .. قبل از این که یه بار دیگه لبهای داغشو به لبام بچسبونه گفت درسته که من ندای عشقم وندای عشق توام ولی اون سلطان ندای عشقه .. پایان .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن