انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 2 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

ندای عشق (نوشته ایرانی)


مرد

 
ندای عشق 11
بنویس نوید می دونم از دست زمونه دلت پره .پس من چیکار کنم که فقط می تونم تاریکیها رو حس کنم . خیلی چیزای دیگه رو هم می تونم حس کنم ولی همیشه به کمک دیگران نیاز دارم . می دونم فحشم میدی ولی سعی می کنم اگه مجبور شدم با این وضعیت خودم کنار بیام . کاری کنم که خودم بتونم روپای خودم وایسم . یادم میاد وقتی که چشام می دیداز تلویزیون یه زنی رو دیدم که دست نداشت و با پاهاش داشت ظرف می شست . شروع کن نوید ......... وقتی می رسه که تو هفت تا آسمون یه ستاره هم نداری جز این که عذاب بکشی و به اونایی که ستاره ها رو واسه خودشون گرفتن و انداختنش توی قفس حسرت بخوری و حسادت کنی کاری ازت بر نمیاد . دنیارو خیلی بد می بینی . بدتر از هر بدی که می تونه وجود داشته باشه . شب بعد از اون همه ناامیدی شبیه که هیچوقت به صبح نمی رسه . می بینی که آسمونای بی ستاره همشون واست سیاه و تاریک و غم انگیز شده . اون وقت هر چی می دوی نمی تونی اون روشنی و امیدو پیدا کنی . اون کورسویی که تو رو به ستاره ها برسونه. به ستاره های بخت و اقبالی که واست از راز های خوشبختی بگه . از این که تو این دنیای کوچیکی که واسه ما آدماهمون زمین خاکی خودمونه بتونیم کسی رو پیدا کنیم که ما رو به ستاره های خوشبختی برسونه . دلمون می لرزه . شاید بالهای پرواز ما رو شکسته باشن . زبونمونو بریده باشن ولی ما می تونیم با نگاهمون یه دنیا حرف بزنیم می تونیم با نگاهمون به اونایی که با دلهای پاکشون می تونن به ستاره ها برسن بگیم که می خواهیم هم سفرت باشیم . آره یه وقتی می رسه که فکر می کنی تو هفت آسمون هم یه ستاره نداری ولی وقتی می فهمی اونی که ستاره ها رو ساخته اون قدر ساخته که هر چقدر هم قایمش کنن بازم واسه من و توباقی می مونه می فهمی که واسه رفتن به آسمون و چیدن ستاره ها یکی باید همرات باشه که دلش پاک باشه .. یکی که دوست داشته باشه دنیای همسفرشو هم روشن ببینه . این طور نباشه که وقتی به خونه ستاره رسید اونی رو که از زمین خاکی خودمون همراهیش کرده به خونه ستاره راهش نده . اونو از اون بالا بالا ها پرتش نکنه . آخه هر کشتی عشق با دو تا مسافر میره تو دل آسمون . با دو تا پر واز می کنه . خیلی بده آدم با یه همسفری داره میره به آسمون عشق به جشن و مهمونی خورشید دیگه نتونه ستاره ها رو ببینه ,آسمونو ببینه,دنیا رو ببینه . خیلی بده که حتی نتونه با چشم همسفرش اونو ببینه . خیلی بده که آدم نتونه با چشای خودش روشنی بخت و امیدشو ببینه ,حتی نتونه با چشای اون دنیای عشق و آرزوهاشو ببینه . خیلی بده وقتی که آدم چشاشو باز می کنه و می بنده دنیا رو یه جور ببینه . سیاه و تاریک ,بی ماه و ستاره . حتی با چشای اونی که یه روز بهش می گفت من ستاره ها رو تو چشای تو می بینم دیگه نمیشه ستاره ای دید . زمانی می رسه که آدم از خدا می خواد هدیه زندگی رو ازش پس بگیره و خدا قبول نمی کنه . اون وقت اونی که دیگه نمی تونه قشنگیها رو ببینه آسمون آبی رو ببینه دوست داره تقلب کنه . یه جوری خودشو از دست این دنیای خیانتها خلاص کنه . خودشو بکشه . وفتی خنجر بیوفایی رو تو سینه اش می بینه وقتی دل زخمی و چشم سوخته اشو می بینه وقتی خود خواهیها رو می بینه دیگه دوست نداره تو این دنیا باشه . اون وقت این میشه واسش یه آرزو .. خودشو می سپاره به دل دریا تا از دل دنیا خلاص شه . فکر می کنه که این جوری می تونه به ستاره ها نشون بده که چقدر از اونا دلخوره . فکر می کنه کسی نیست که دستشو بگیره تا به اون ستاره خوشبختی رو نشون بده . فکر می کنه ستاره ها رو باید با چشایی که شاید دیگه هیچوقت جایی رو نبینن بشه دید .میره و میره تو دل دریا . میره تا خودشو نجات بده . از دست آدمایی که فقط فکر خودشونن . میخوان همدیگه رو فریب بدن . عشقو نمی شناسن . حرمت وفا رو نگه نمی دارن . از همه شون می بره . اما درست در آخرین لحظه یکی میاد و دستشو از گرداب نومیدی می کشه . یه نفر میاد و میگه که حاضرم واست بمیرم . حرفش فقط حرف نبود . اون به حرفش عمل می کنه . فرشته نجات میاد و میگه دنیا اونقدر ها هم که فکر می کنی زشت نیست . فرشته ای که نزدیک بود واسش بمیره. فرشته به اون گفت ستاره های خوشبختی فقط تو دل آسمون نیستند . ستاره بخت این نیست که فقط با چشای بینا ببینیش . این دلهای آدماست که خوشبختی رو می بینه . ستاره ها رو می بینه . اون نیتی که در قلب و اندیشه شون وجود داره . شاید اون آدم فرشته صفت هیچوقت نخواد به یه دختر نابینا دل ببنده . شاید اون عشق و دوست داشتنو بخواد با یکی دیگه تجربه کنه بایکی که مثل خودش بتونه ببینه . بتونه دنیار و ببنه ,بهار زیبا و دریای نجاتو ببینه . اون دختری که به زندگی برگشته چطور می تونه عاشق ناجی خودش نباشه ؟/؟چطور می تونه دوستش نداشته باشه ؟/؟چطور می تونه واسش نمیره ؟/؟.وعاشق سادگی و پاکیش نباشه ؟/؟ فقط واسه این که نجاتش داده عاشقش نشده . واسه خیلی از دل پاکیهای دیگه اش واسه اندیشه نجاتش . اصلا مگه میشه گفت که چرا یکی عاشق یکی دیگه میشه ؟/؟ظاهرا آسون میاد ولی خیلی سخته آدم بخواد جواب بده که چرا عاشق یکی میشه . اون با چشایی بینا و دلی کور فکر می کرد که عاشق شده اما حالا با چشایی کور و دلی بینا هر چند زخمی این احساسو داره ........ نمی دونستم دارم خواب می بینم یا بیدارم . هر چی می خواستم خودمو قانعکنم یا گول بزنم که اینایی که ندا داره میگه منظورش من نیستم دیدم نه نمیشه . یک ریز داشت می گفت تا این که واسه چند لحظه ساکت شد . نمیدونم حالا آخرای متنش بود یا خودشم تحت تاثیر قرار گرفته بود نمی دونم .. اینجا نابیناییش به دادم رسید که تونستم تو چهره اش خیره شم و خجالت نکشم و حسشو درک کنم . مثل این که رفته بود تو حس . یعنی واقعا دوستم داشت ؟/؟عاشقم شده بود ؟/؟پس از لحظاتی سکوت با لحنی آرام بهم گفت می بینم که بازم بهم خیره شدی . مثل این که کور خونده بودم اون با چشای نابینای خودشم منو می دید . نمی دونم چرا هنوزم می ترسیدم یه چیزی بهش بگم . ندا غرغرویی که با یه من عسل هم نمی شد خوردش عاشق من شده باشه ؟/؟.فاطمه خانوم خوابیده بود و صدای خرناسش تا این جا می رسید . الان بهترین فرصت بود که منم یه جوری احساسمو به ندا بگم . از بعد از غروب که بی خود و بی جهت اون حساسیتو نسبت به سینا نشون داده بودم فهمیدم که چقدر ندا رو دوست دارم و عاشقشم . خیلی آروم و عاشقونه گفتم ندا اون فرشته نجاتی که گفتی منظورت من بودم ؟/؟-به نظرت من باهات چیکار کنم ؟/؟یه سوال سخت تر نداشتی ؟/؟این بار من دستشو گرفتم تو دستم . خون گرم عشقو احساس می کردم . عطر ندا, آرایش ندا ,آرامش ندا ,عشق ندا برایم از نشاط و خوشبختی و آرامش می گفت . یه دستمو به صورت ندا رسوندم داغ بود . اون دستی رو که رو دستش بود گذاشتم پشت سرش و موهای قشنگشو نوازش کردم . پلکاشو بست . از پشت پلکهاش چشای خوشگلشو بوسیدم قبل از این که لباشو ببوسم .-عزیزم کی میگه چشات نمی بینه ؟/؟من ستاره ها رو تو چشایخوشگلت می بینم . چشات خیلی قشنگن دوستت دارم ندا دوستت دارم .-عاشقتم نوید منم دوستت دارم . نمی دونی وقتی چشامو بوسیدی چه احساسی بهم دست داد . انگار به شکوه و عظمت همون احساس شب قبل بود نجات من از دریا و دنیای من .. دلم گواهی میده که این بوسه های شیرین تو به روی چشام یه روزی بینایی منو بر می گردونه ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق 12
خیلی خوشبو بود بینی امو گذاشته بودم رو صورتش . بوی گرم عشقو با تمام وجود احساس می کردم . یه خورده دلهره داشتم از این که ببوسمش ولی لبامو با بینی ام رو صورتش حرکت می دادم . دستامو گذاشته بودم لای موهاش . لبمو آروم آروم می آوردم پایین تر . مقاومتی نکرد . فحش هم نداد -ببین ندا غر غرو تسلیمته -حالالباتو می بندم که دیگه از این حرفا نزنی .. بالاخره اولین بوسه مشترک داغمون ما رو برد به دنیایی پر از عشق و احساسات پاک . هردو چشمامونو بسته بودیم . چشمان بسته در ظاهر ظلمت و سیاهی می دید ولی دلهامان پر از روشنی عشق بود . ندای عزیزمو با تمام وجودم در آغوش کشیده بودم . بوسه سکوت ,راز های آشکار من و ندا بود . ندا با چشمان نابینایش فریاد می زد که عاشقانه و صادقانه دوستم دارد . دوست نداشتم شیرینی بوسه رو بهاین زودیها با چیزی عوض کنم . ولی دلم می خواست باهاش حرف هم بزنم . دوباره ازش بشنوم که دوستم داره . ندای من خیلی باهوش و زبل بود . دوست داشتنی با فرهنگ با احساس مهربون پاک و فداکار .-ندا تو واقعا دوستم داری ؟/؟از روی ناچاری که نیست ؟/؟-دیوونه هیچی نشده میخوای ناراحتم کنی ؟/؟اون وقت بهم بگی ندا غرغرو .-تو چی ؟/؟عشق تو که از روی دلسوزی نیست . چون خیلی خوبی و دلت نمیاد و نمیخواد که دلمو بشکنی بهم میگی عاشقتم ؟/؟-ندا چرا این حرفو می زنی ؟/؟ازت دلخور میشم -این با اون در . تو ازون حرفا نزن منم دیگه از این حرفا نمی زنم -میدونی اگه توی این دنیا هر کی مجبور باشه یه آرزو داشته باشه و بیشتر چیزی نخواد آرزوی من چیه ؟/؟-نمیدونم ندا تو بگو می خوام از زبون خودت بشنوم .-دوست دارم تا آخرین لحظه زندگیم با تو و در کنار تو باشم تو بغل تو و قبل از تو بمیرم -ندا خدا نکنه روزی برسه که من دنیا رو بدون تو ببینم . تازه اینی که گفتی داره تقلب میشه و از یه آرزو بیشتر میشه .-نه همون یکیه -حالا میدونی آرزوی من چیه عزیزم ؟/؟-عشق من حتما تو هم دوست داری کنارم باشی .-اون که آره ولی اگه بخوام یه آرزو داشته باشم اینه که از خدا بخوام که نور چشای خوشگلتو بهت بر گردونه تا بتونی دنیای قشنگو ببینی تا بتونی از زندگی لذت ببری دریا و ستاره ها رو ببینی و از چشام بخونی که چقدر دوستت دارم و عاشقتم -من اون دنیاو اون بینایی رو که تو درش نباشی نمیخواموقتی که چشام بینا باشن ولی دنیای من تاریک و سیاه و بدون تو باشه انگاری بازم کورم نمی تونم جایی رو ببینم . اگه یه وقتی تو توی دنیای من نباشی دنیای من کوره انگاری من با چشای بینای خودم تو تاریکی قدم می زنم . دنیای بدون تو واسم یعنی دنیای مرگ و نیستی -ندا واقعا تعجب نمی کنی چطور شده یه شبه این همهمن و تو به هم نزدیک شدیم ؟/؟فکر می کنی این عاقلانه یا عاشقانه باشه ؟/؟تعجب انگیز نیست ؟/؟-بعضی وقتا این زندگیه که آدما رو بهم پیوند میده و گاهی هم مرگ این کارو انجام میده . دیشب این مرگی که دلش واسه ما سوخت من و تو رو بهم پیوند داد . آغوش مرگ ما رو به دست زندگی سپرد . تو نشون دادی که اگه قراره بمیریم می تونیم با هم بمیریم و اگه با هم بمیریم بهتره . اگه می خواهیم زنده باشیم بازم با هم زندگی کنیم بهتره . تو تنهام نذاشتی . تو به خاطر من خودتو به خطر انداختی . تو ی این دنیایی که از رحم و مروت کمتر اثری می بینی محبت گوهریه که نمیشه روش قیمتی گذاشت -ندا من دلم شور می زنه . یه حس عجیبی دارم . فکر نمی کنم .... دستشو گذاشت جلو دهنم -بچه بد این قدر نفوس بد نزن هنوز یه ساعت نمیشه گه گفتیم عاشق همدیگه ایم بذار حداقل امشبو با هیجان به صبح برسونیم -نوید دیگه نمیخوای منو ببوسی ؟/؟به همین زودی ازم خسته شدی ؟/؟-ندا این جور نق زدنها تو که خیلی آروم باشه و با عشق و عشوه و ناز دوسش دارم .. این بار اون لب و صورتشو آورد جلو و من اونو قفلش کردم . بوسه ای طولانی تر از دفعه قبل به شیرینی یک پیوند و به شکوه لحظه های خوش زندگی . بعد از این بوسه طولانی سرشو گذاشت رو سینه ام و منم دستمو فرو بردم لای موهای قشنگش . نوازشش کردم بین ما سکوت بود و...سادگی . عشق بودو صداقت . نمی دونستم این لحظاتو چطور وصفش کنم دوست داشتم فکر کنم که دنیا فقط مال من و نداست مال ما دو تا . اگه هم مال ما نبود من خودم فقط اون و خودموتو دایره زندگی می دیدم .اون شب یه سری واقعیتها رو فراموش کرده بودم . یه سری باید و نباید ها رو . می دونم ندا هم مثل من دوست نداشت افکار و انرژی منفی به سراغش بیاد . اون به اندازه کافی منفی گرایی کرده بود و به نتیجه ای نرسیده بود . دیگه نباید اجازه می دادم تا خودشو بندازه تو آب .یا به هر صورت دیگه ای خودشو از بین ببره . نه به خاطر این که چون نمی بینه دلم واسش بسوزه . واسه این که ندای من خیلی چیزارو می دونه . ندای دوست داشتنی من خیلی با شعوره . بر خلاف اونچه که فکرشو می کردمخیلی زبله و درکش قویه . ولی اون نقطه کور و منفی که سبب خودکشی اون شده یه خورده امتیازشو میاره پایین. بعضی وقتا آدما به جایی می رسن که نه تنها حس می کنن وجودشون برای دیگران ارزشی نداره حتی حس می کنن در کل بی ارزشن . من باید به ندای خودم بگم که تو خیلی با ارزش و دوست داشتنی هستی .-نوید حالا متوجه شدی که امروز واسه کی خودمو خوشگل کردم ؟/؟وقتی که از دریا گرفتنت و بهم گفتن تو زنده نیستی تازه فهمیدم که زندگی و تو واسم چقدر عزیزین . هیچوقت نمی تونستم خودمو ببخشم . به خاطر عزت همون زندگی بود که خودتو واسم به خطر انداختی -ندا چند دفعه میگی من پررو میشم -هر چی بشی و نشی واسه همیشه مال منی مال من عشق منی عزیز منی و منم مال توام . دوستت دارم . یهو با هم یک زمان گفتیم که اصلادوست نداریم امشب به این زودیها تموم شه . خودمون از این حس مشترک خنده امون گرفته بود . بیشتر از بیستدفعه خداحافظی کرده بودیم . آخرش یه بار دیگه اونو بوسیدم و رفتم تا سوار آسانسور شم . کاش فردا صبح سر کار نمی رفتم و در عالم فکر و خیال لحظه های آغازین پیوند عاشقانه ام از این دنیای پر شور و رویایی لذت می بردم . ای وای یعنی از اول عاشقی باید گیج باشم . ندا هم مثل من گیج بود . یادمون رفته بود که فردا جمعه هست . خدا کنه این دختره تا لنگ ظهر نخوابه و یه بهانه ای بیاره تا بریم یه جایی واسه الهام گرفتن .. ادامه دارد .. نویسنده ..ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق 13
اون شب تا صبح فکر نکنم یه ساعت هم تونسته باشم بخوابم . حالت یه پرنده زمینی رو داشتم که بال پروازپیدا کرده و هنوز باورش نمیشه که داره تو آسمون عشق پرواز می کنه . ندای من نمی دید . چشاش نمی دید ولی من این عیبشو نمی دیدم . یعنی اصلا اونو عیب نمی دونستم . فقط دوست داشتم یه معجزه ای بشه و بتونه بینایی اشو به دست بیاره . دوست داشتم اونو خوشحال ببینم وگرنه در هر شرایطی تا آخر عمرم نوکریشو می کردم. عصای دستش می شدم . صبح تا ظهر برام مثل یک سال گذشت . یعنی هر چه بین من و ندا گذشته یه خواب بوده ؟/؟یعنی اون تحت تاثیر کاری که من واسش انجام داده بودم جوگیر شده و یه حرفی زده و الان می زنه زیرش ؟/؟چند بار دل دل کردم که واسش زنگ بزنم . ولی می ترسیدم که خواب باشه و ناراحتش کنم . قبل از این که واسش زنگ بزنم خودش واسم زنگ زد . ضربان قلبم دو برابر شده بود . دستپاچه بودم . بدنم می لرزید . نمی دونستم ندا با چه لحنی باهام صحبت می کنه . چی میشد اگه رویای خوش دیشب همچنان ادامه می داشت ؟/؟-نویدعزیزم چته چرا صدات می لرزه حالت خوب نیست ؟/؟ببینم نکنه پشیمون شدی از این که گفتی دوستم داری عاشقمی و روت نمیشه به من بگی . تو نمیگی صبح تا حالا ببینم ندا مرده هس زنده هس داره چیکار می کنه این دختره ؟/؟من که تا چند لحظه گیج و منگ بودم بعد از این که صحبتای ندا تموم شد تازه فهمیدم که باید جوابشو بدم -ندا عزیزم عشق من دنیای من همه چیز من راستش من می ترسیدم که تو از دوست داشتن من پشیمون شده باشی و اون حرفایی که دیشب بهم زدی هوایی بوده -دیوونه حالا داری واسه ما ناز می کنی ؟/؟تو که میدونی من تو رو از خودم بیشتر دوست دارم -حالا دیگه رقیب ما نشو دیگه این منم که تو رو بیشتر از خودم دوست دارم . راستی برنامه بعد از ظهر ما چیه امروز باید چی بنویسیم .. ناهارو که خوردم میام بالا -نه تو این کارو نمی کنی . ما بعد از ظهر میریم گردش . اون نوشتنو تایپو میذاریم واسه شب . ناهارو که خوردی می خوابی و ساعت چهار میای دنبالم . ببینم اگه منو دیدی زیاد حالت عاشقونه نگیر منم باید مراقب رفتارم باشم یه خورده باید سیاستمونو حفظ کنیم تا یواش یواش رابطه خودمونو جا بندازیم -خجالت می کشی بگی دوستم داری ؟/؟-دیوونه حساس . اصلا این طور نیست اگه خجالت می کشیدم که عاشق نمی شدم . تو خجالت نکشیدی و عاشق یه دختر معیوب مث من شدی من بخوام خجالت بکشم ؟/؟-ندا بار آخرت باشه . باور کن حاضرم چشامو بدم بهت تا تو رو خوشحال ببینم .-عزیزم همین الان هم حس می کنم که با چشای تو دارم دنیا رو می بینم دوست دارم خستگیت رفعشه و تا غروب و تا اول شب میریم با هم می گردیم .. این دختره اصلا معلوم نبود چشه . همیشه بر عکس کار می کرد . اون وقتایی که می خواستم بخوابم بیدارم نگه می داشت . اون وقتی که از خوشحالی و ذوق خوابم نمی برد می گفت باید بخوابم . گوشه حیاط و کنار انباریها و توالت یه حمومکی بود که یه دوشکی گرفتم و خلاصه من وندا جونم با ماشین بابا جونش رفتیم که بگردیم .-ندا میای یه خورده بریم خارج از شهر ؟/؟-چیه پسر نکنه میخواییه بلایی سرم بیاری ؟/؟-اگه می ترسی نیا -من با تو تا جهنمم میام -تو بهشت منی . چطور دلم میاد تو رو تاجهنم بکشونمت . از شهر خارج شدیم و رفتیم تو مسیر فریدونکنار . در یه قسمتی از کناره های جاده که بوته های زیادی داشت و جا واسه پارک ماشین هم بود توقف کردیم از ماشین پیاده نشدیم . سر ندارو گذاشتم رو پاهام تا هم این که دید نداشته باشه و هم این که بتونم نوازشش کنم . ما از نوازش دادن و نوازش کردن لذت می بردیم . دست نوازشگر من هر چی رو که تو قلبم بود به صورت ندا منتقل می کرد تا اون پیام عشق منو به قلبش برسونه . سکوتو شکستم -می ترسیدم همه اینا خواب و خیال بوده باشه -واسه چی ؟/؟-واسه این که همه میگن که سرمایه دارا بی وفان اصلا عشقو نمی شناسن . بیشتر دنبال تفریحن . امروز عاشق میشن فردا هوس یکی دیگه رو می کنن .-نوید تو یا دوست داری ندات دوباره غر غرو بشه یا این که تنت خیلی میخاره -دوست داری چه جوری منو بزنی ؟/؟-خم شو و برو پایین تا دید نداشته باشیم بهت نشون میدم که یه من ماست چقدر روغن داره . یا می خواست گوشمو بکشه یا نشگونم بگیره . دستور خانم رئیسو انجام دادم . کف دستشو گذاشت رو سرم و به طرف پایین کشید . می خواست منطقه رو شناسایی کنه تا به خودم بیام دیدم لبهاشو رو لبام قرار داده و چه جورم داره میکشون می زنه . بازم داغ شده فشارم بالا رفته بود . جامون تنگ بود .اون نمی تونست دستهاشو دور کمرم حلقه بزنه ولی من می تونستم بغلش کنم و کردم . اونوبیشتر به خودم چسبوندم سکوت ,صدای نفسها و تپش قلبمون ,راز و نیاز و نغمه های عاشقانه ما بود . نوید من حاضر نیستم این خوشبختی رو با چیزی عوض کنم . اگه بخوام این کارو کنم آدم بد بخت و دیوونه ای هستم . دیوونه که هستم چون دیوونه توام .-ندا تو اینو می دونی که بدون آرایش هم خیلی خوشگلی -زبونتو در بیار ببینم . مگه میشد حرفشو گوش نکرد . اول با انگشتش جاشو پیدا کرد و بعد خواست زبون بازی کنه که خودمو کنار می کشیدم -نوید نکن ضعیف گیر آوردی ؟/؟حالا که نمی تونم ببینم اذیتم می کنی ؟/؟این حرفش دلمو درد آورد .-عزیزم من غلط کرده باشم حالا تو درش بیار -ببین من چقدر بچه خوبی هستم ؟/؟مظلومانه به حرفم گوش داد و من زبونشو بین لبهای خودم قرار داده با عشق ندای عاشقمو به سینه هام فشردم -دوستت دارم ندا-نوید تو آقای منی -ندا تو سلطان منی .. زمان خیلی سریع گذشت . ما با هم خوش بودیم . اصلا نفهمیدیم کی شب شد و رفتیم خونه . ولی خودمونیم این جوری عاشق شدن هم یه صفایی داشت . بعد از شام خانوم هوس دریا به سرشون زد . می گفتاز صدای امواج خیلی خوشش میاد و شبا این صدا بیشتر و دلنواز و دلنشین تر به گوش می رسه ..ادامه دارد..نویسنده ..ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق 14
من و ندا بدون این که کسی رو مشکوک کنیم بعد از شام راه افتادیم طرف دریا .شانس آوردیم که این کلاسهای متفرقه پدر نادر رو در آورده بود وگرنه موی دماغمون می شد . رفتیم به جای همیشگی . اونجایی که واسه اولین بار همدیگه رو دیده بودیم . جای دنجی که اون دزدای نامرد بهش حمله کرده بودند و شانس آوردم که من نتونستم نامردی کنم . جایی که یه دیوونه بعدا اونجا مغازه مثلا سوپری راه انداخت و اون شبی که من و ندا داشتیم تو اون دنیا به هم می رسیدیم به کمک ما شتافت . حالا من و عزیز دلم یه بار دیگه تو این مکان خلوت کرده بودیم. چراغهای مغازه بی مشتری روشن بود و من و اون رفتیم یه گوشه تاریک تری یه جایی که بتونیم راحت صدای امواجو بشنویم . من شده بودم چشمای ندا -عزیزم حالا موج بعدی داره می رسه به ساحل . کف های سرش زیاد شده من فقط سفیدی و تاج سر اونو می بینم -میگی عروس شده ؟.. ندا با یه آه کشیدن خاصی این جمله رو بیان کرد و منم با یه حسرت خاص دیگه ای نگاش کردم .-دیگه بقیه دریا سکوته و آرامش و ستاره هایی که اون بالا دارن مارو می بینن -یعنی میشه منم یه روز اونا رو ببینم ؟/؟فعلا که همه نومیدم کردن -ندا جونم اگه خدا بخواد هیچی نشد نداره . تو حتما می بینی . رو زمین نشسته بودم و ندا سرشو گذاشته بود روپام و به همون اندازه که دوست داشت نوازش شه منم دوست داشتم نوازشش کنم -نوید اگه خدا ازم بخواد واسه چند لحظه فقطچند لحظه بینایی امو بهم بر گردونه ازش می خوام اون لحظه ای باشه که تو در کنار من باشی تا بتونم صورت قشنگ تو رو ببینم -ندا این تصوری که ازم داری شاید غلط از آب در آد شاید من زشت باشم . حالتو بهم بزنم .-زیبایی به این نیست که تر کیب اجزای صورتت به صورتی باشه که با هم تناسب و هار مونی داشته باشن و بهت بگن خوشگل یا خوش تیپ . صورت یه آدم مهربون همیشه قشنگه و تو عزیز دل من واسم همیشه قشنگ ترینی چون بهترینی مهربون ترینی دوست داشتنی ترینی . حتی تو بغل تو از مردن هم نمی ترسم . در آغوش تو حاضرم جون بدم . چون حس می کنم که زندگی من واست مهمه و هیچوقت فراموشم نمی کنی . حس می کنم با تو خوشبختی رو می بینم زیباییها رو می بینم . این خوشبختی رو ازم نگیر . نذار که من دوباره احساس کنم که کورم . اگه یه زمانی تو رو نداشته باشم و تنهام بذاری همچه احساسی بهم دست میده -هیچوقت تنهات نمی ذارم . مگر این که تو دیگه منو نخوای . بهم بگی از پیشت برم . بگی که دیگه دوستم نداری . عاشقم نیستی . عاشق یه پسر فقیر ویه آدمی که خونه و زندگی درست و حسابی نداره و تا چند وقت پیش همیشه گرسنه اش بود . شاید وقتی که بتونی ببینی بیدار شی و بفهمی که این عشق و عاشق واست هیچ فایده ای نداره -نوید با این حرفات دلمو درد نیار شاید خدا کورم کرده باشه ولی چشامو به روی حقایق زیادی باز کرده . حقایقی که با چشم روشن نمی تونستم اونا رو ببینم . نه این که بخوام بگم چون در مانده شدم وناتوانم این حرفا رو می زنم . نه . می خوام بگم آدم قدر یه سری نعمتهاشو وقتی می فهمه که اونا رو از دست میده . دنیای تجملات به پشیزی نمی ارزه تا وقتی که چشم نداشته باشی و اونا رو نبینی . تا وقتی که سلامتی نداشته باشی ثروت و تفریح واست هیچ ارزشی نداره . تا وقتی عشق نباشه هوس به دیناری نمی ارزه . تا وقتی کسی رو نداشته باشی که با تمام وجود برات ارزش قائل باشه همدمت باشه شریک غم و شادیهات باشه حس می کنی که یهآدم بی ارزشی هستی که تو هم باید توی این دنیای خود خواهیها به فکر خودت باشی و گلیم خودتو از آب بیرون بکشی . اگه ببینی یکی جلو پات داره دست و پا می زنه و می میره بهش اعتنا نکنی . شاید من این جوری نبودم ولی آدم بی خیالی بودم . بگذریم جدایی از تو واسم یعنی مرگ . مرگ من و مرگ باورهام .. نمی دونستم در مقابل حرفای ندا چی تحویلش بدم . راستی راستی داشتم کم می آوردم یعنی آوردم . داشتم فکر می کردم ببینم تو کتابا چی خوندم و تو فیلما چی شنیدم . اهل کتاب که نبودم . فیلم هم که هر چی می دیدم یا سکسی بود یا کاراته وترسناک . ولی نگاه تاریک و معصومانه ندا و ندای شیرین ندا دنیایی از کلام عاشقانه و پر احساسو ریخت به قلبم و اصلا معلوم نبود چی دارم میگم . طوری با احساس حرف می زدم که ندا فقط داشت اشک می ریخت . اگه یکی بهم می گفت دوباره این حرفامو تکرار کنم شاید بیشتر از یکی دو جمله اشو یادم نمیومد فقط می دونم محور صحبتهام رووفاداری و تنها نذاشتنش بود . اون هم عاشقم بود و هم عاشق عشق . از این که ولش کنم وحشت داشت .-نوید من هیچوقت ازت نمی خوام واسم قسم بخوری چون اولا کسی که نامرد و بی مرام باشه قسم واسش مفهومی نداره و از این چیزا نمی ترسه . از طرفی من یه دختر ناقصم . یه آدمی که تا آخر عمر وبال تو میشم . اگه منو نمی خوای اگه میخوای دلمو بشکنی از همین حالا بگو -شاید باور نکنی ولی حس می کنم که اگه یکی بخواد عشقمونو خراب کنه ., پا رو همه چی بذاره من نیستم -پس حتما منم دیگه -نه ندا منظورم تو نبودی -دیوونه پس منظورت کی بود . حتما خورزو خانه دیگه . یه نگاهی به دو رو برم انداختم و یه خورده بلندش کرده به طرف خودم کشوندمش و در میان قطرات اشکی که از چشای هردومون جاری بود لبهای همو خیلیآروم و به فرمان عشقی پاک برروی لبای هم قرار دادیم . بوسه ای آرام ,عاشقانه پر التهاب و طولانی که برای دقایقی اندیشه و اضطراب فردا ها رو از ما دور ساخته بود . وقتی لبامو از روی لبای ندا بر داشتم چشاش هنوز بسته بود . اول پیشونیشو بوسیدم و بعد بوسه ای بر چشای زیباش دادم و گفتم دوستت دارم حتی اگر نخواهی .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق 15
روزها از پی هم میومدن و می رفتن و من و ندا روز به روز صمیمی تر می شدیم . خیلی هم سیاستو رعایت می کردیم که یه موقع سوتی ندیم . همه تعجب کرده بودند از این که روحیه ندا به ناگهان تغییر کرده و اون حس نومیدی گذشته تقریبا درش وجود نداره . اکثرا اینو نسبت دادن به گردش زیاد ندا و مشغولیاتش با کامپیوتر و نویسندگی و همراهی من . فقط این فاطمه خانوم مادر ندا جونم خیلی زرنگ بود و داشت به یه چیزایی مشکوک می شد . چند بار به طرز عجیبی بهم نگاه کرد و بعد تو چشام خیره شد تا این که من از رو رفتم و سرمو انداختم پایین . حس می کردم آخرش باید واسمون کار درست کنه . هر چند زن خیلی مهربونی بود . گاهی وقتا نادر مزاحم هم با هامون میومد چاره ای نداشتیم باید تحملش می کردیم . یه بار من و ندا که کنار دریا و تو دل شب تنها بودیم طبق معمول بغلش کرده دیدم دستش یهو رفت طرف گردنش و با عصبانیت گردن بندی رو که یه روزی داشت واسه مون شر درست می کرد به زور از گردنش کشید طوری که زنجیرشو پاره کرد و می خواست بندازه طرف دریا که دستشو گرفتم و گفتم دختر چت شده . مگه بازم ازم دلخور شدی ؟/؟کاربدی کردم ؟/؟-نه عزیزم چون تو همش داری کار خوب می کنی نمی خوام این همرام باشه . اینو اون آشغال واسم گرفته بود نمی خوام هیچ اثری ازاون تو زندگیم باشه -حالا چرا اسراف می کنی می تونی بدی به یه بد بخت بیچاره . بفروشیش و کار خیر کنی ازخدا بخوای که چشاتو خوب کنه . یه معجزه ای بکنه . یه خراش خفیفی رو گردنش افتاده بود . لبمو گذاشتم روش وبا دستی که به دور گردنش حلقه زده بودم اونو به خودم نزدیک تر کرده و فشار بوسه ملایممو زیاد تر کردم -چیکار می کنی نوید زیاد خوشم میاد و اون وقت ولت نمی کنم ها . اون وقت میگم تا صبح منو ببوسی .-تو که خودت خوب میدونی من به خاطر عشق پاکمون هر کاری می کنم . دلم نمیومد زیر گلوشو زخمی ببینم ولی می ترسیدم کبودش کنم . بازم چشاشو بوسیدم و بعدشم لبای خوشگلشو شکار کردم . خیلی مراقب بودم که دست از پا خطا نکنم اگه بگم از اون تمایلا بهش نداشتم دروغ گفتم ولی نمی خواستم عشق قشنگ و لطیف و آسمونی خودمونو به این سادگی و در این شرایط به هوس آلوده اش کنم و امتحانمو بد پس بدم . تازه معلوم نبود آینده چه سر نوشتی برای منو اون رقم زده -یه بار در همچه شرایطی بهم گفت نوید تو دلت میخواد ؟/؟منم که می دونستم چی داره میگه خودمو زده بودم به کوچه علی چپ و بیخیالی و گفتم منظورتو نمی فهمم -خیلی بلایی نوید . حنات پیش من رنگی نداره . درسته که من نمی بینم ولی احساسش می کنم من تسلیم توام عشق من . می دونم هیچوقت تنهام نمیذاری -ندا بعضی لذتهاست که مثل یه شعله آتیش بلند میشه و یهو می خوابه. یهو می سوزونه و خاکستر می کنه ولی بعضی لذتها مثل لذت یه عشق پاک و بی ریا همیشه باقی می مونه. موندگاره جاودانیه . حالا وقتش نیست که عشقمونو با هوس آلوده کنیم . نمی بینی چقدر پاک و قشنگه ؟/؟!..خودشو به بغل من فشرد و چشای ترشو به پشت چشام مالید با صدایی بغض آلود گفت من همه چی دارم هیچی از خدا نمیخوام اگه هم چشامو میخوام واسه دیدن توست . من با چشای تو دنیا رو می بینم زندگی رو می بینم . عشقو می بینم . امیدو می بینم . خورشید و ماه و ستاره و کوه و جنگل و دریا رو می بینم . شکوفه های درختارو تو بهار می بینم . باز شدن غنچه ها رو می بینم . پاییز قشنگو با برگهای زرد و قهوه ای درختاش می بینم . لب و چشای تو رو چطور ببینم تو رو که از همه اینا واسم عزیز تر و بالاتری . بهتری قشنگتری . مگه تو میتونی با چشای خودت خودتو ببینی که من بتونم تو رو ببینم ؟/؟خدای من چه با احساس و شاعرانه و عاشقانه این نکته رو بیان نموده بود . تر جیح دادم که در مقابل این جملات زیباش سکوت کرده پارازیت الکی نندازم .-نوید!به خاطر همین صداقت و سادگی و پاکی و عشق خالصانه توست که حس می کنم جدایی از تو یعنی مرگ -ندا از این حرفا نزن . میدونی که اگه تو نباشی منم می میرم -عزیزم همه اینا به یه طرف ,تو عاشق کسی شدی که بزرگترین عیبو داره و بزرگترین دردو . راستش اون موقعها که خودم می دیدم حس می کردم وجود خود آدم نابینا هم مثل چشاش تیره و تاره . بهت حق میدم تو هم همچه احساسی در مورد من داشته باشی .-ندا من دوستت دارم عاشقتم دیوونتم . واست می میرم بدون تو نمی تونم نفس بکشم تو از بوسیدن و قفل شدن لبات خسته نشدی ؟/؟کاری می کنی که دوباره لباتو شکار کنم و نذارم زیاد حرف بزنی -تو که دلمو شکارش کردی بیا لبامبازم تشنه لباته . دوستت دارم نوید هیچوقت تنهام نذار اینو هر رو زو هر ساعت که ببینمت بهت میگم و ازت میخوامنگو حرفای تکراریه . گفتن دوستت دارم هم تکراریه ولی دوست دارم همیشه بگم و بشنوم . از خونه رویایی خوشبختی بیرونم ننداز -ندا این یه خونه واقعیه . چون ما همدیگه رو با تمام وجود دوست داریم . هیچی نمی تونه مایه جدایی من و تو بشه .... یه بار ندا رو بردم خونه مون و به مادرم نشونش دادم . خدیجه خانوم از دیدنش خیلیخوشحال شد ودلشم خیلی به حالش سوخت . قبل از این که ندارو ببرم اونجا یه هفته تمام در حال رفت و روب خونه بود . خیلی سفارشش کرده بودم -وقتی به ندا گفتم در صورتی که می تونستی ببینی شاید خجالت می کشیدم که تو رو ببرم خونه ام خیلی ازم دلخور شد و تا چند دقیقه ای باهام قهر کرد . دید که منم ساکت شدم خودش سکوتو شکست و گفت تو چطور خجالت می کشی که از گفتنش خجالت نمی کشی . نوید تو یه چیزایی داری که آرزوی هر دختریه که مردش این طور باشه . یه دل پاک یه فکر سالم از خود گذشتگی .. تو دلم گفتم بیچاره خبر ازگذشته گندیده من و چند بار زندان رفتنم نداره .. ای نوید آفتابه دزد ! ولی خداییش خیلی خجالتو که می کشیدم . هر چند فضای خونه رو معطر کرده بودم حال و هوای کوچه هم طور دیگه ای بود . پرسر و صدا و شلوغ و پلوغ .. ندا و مامانم خیلی با هم گرم گرفته بودند . چند بار می خواستم به مامانم بگم که عاشق و دیوونه ندام ولی نتونستم راستش نیازی هم نبود بگم چون از چشاش فهمیدم که از چشام همه چی رو فهمیده .. طرز صحبتم با ندا,دلسوزیهام ,دستشو توی دستم گرفتن هام ,خیره بهش زل زدنها . مادره تا ته قضیه رو رفت . هر لحظه منتظر بودم مادره به من بگه رفتی عاشق یه دختر کور شدی ؟/؟تازه اگه باباش اونو بهت بده ؟/؟ولی خب یه چیزی ته دلم بهم می گفت خدیجه خانوم این جوری نیست با محبته . دل کسی رو نمی شکنه . دلسوزه . از برکت وجود و شرفیابی ندا جونم یه دستی به بر و روی خونه کشیدم هر چند ندا اینا رو نمی دید ولی می تونست حسشون کنه . مامان خوبم که تا می تونستم ادکلن های گرونقیمت فرانسوی رو روش پیاده کرده بودم تا می تونست ندارو بوسید و بعدا بهم گفت که خیلی ازش خوشش اومده و اهل فیس و تکبر نیست . ندا هم از خدیجه خانوم خیلی خوشش اومده بود . در حال برگشتن بهم گفت که فکر نمی کردم که مادر شوهر به این خوبی داشته باشم -ندا تو این قدر خوش بینی که فکر می کنی من و تو با هم ازدواج می کنیم ؟/؟-این درسیه که تو به من دادی استاد! پس نا امیدم نکن . دو ماه وچندروزدیگه دیگه تولد ندا بود . دوست داشتم قشنگ ترین و بهترین هدیه رو من بهش بدم . به حساب خودم تا اون موقع سه تا حقوق می تونستم بگیرم . باید از همین حالا گدا بازی رو شروع می کردم تا بتونم پولمو جمع کنم . شاید با نصف پس اندازمم می تونستم یه هدیه خوب واسه عشقم بگیرم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق 16
آره من می خواستم یه گردن بند خوشگل بخرم . یه چیز تو پر . سنگین آخرین مدل . یه چیزی که به گردن خوشگلش بیاد . می خواستم گرونترین هدیه رو بهش بدم . شاید واسه تولد یه چیزایی معمولی بهش می دادن ولی من دوست داشتم واسه ندای خوشگلم یه چیز خوب بخرم . یه چیزی که دیگه از گردنش در نیاره و نخواد اونو بندازه دریا . روز تولد نزدیک شده بود و یه پول و پله ای هم افتاده بود تو دستم . ازهمین حقوق خودمون . هر روز از کنار زرگریها رد می شدم نمی دونستم آخرین مدل و مد جدید چیه . خیلی هیجان زده بودم . آخه تا به حال جز چند تابار دزدی ساده هدیه درست و حسابی به یه دختر نداده بودم . حالا می خواستم با دسترنج خودم به عشق خودم یه هدیه بدم . روز ها یکی یکی تبدیل به دیروز می شدند و روز به روز پیوند من و ندا محکم تر می شد . فقط مادر ندا بود که گاه با یه حالتهای خاصی به من و دخترش نگاه می کرد و از این بابت دلشوره عجیبی داشتم . من چشم ندا بودم و ندا خورشید من . من با ندا زندگی را می دیدم و با ندا زندگی می کردم و با ندا گرم می شدم . این ندا بود که به من نفس می داد و ندا می گفت که من چشمان او هستم . ندا می گفت که با من و با چشمان و احساس من عشق و زیباییها را احساس می کند . می گفت که من همه چیز او هستم . امید او ,نوید زندگی او, هستی و مستی او . یا در کنار هم بودیم یا با هم تلفنی صحبت می کردیم و یا در فکر هم بودیم . قرار بود یه سری فک و فامیلاش واسه شرکت در جشن تولدش بیان بابلسر . ندا می گفت که خیلی هاشون پر فیس و افاده ان و به سر و وضع و مایه اشون می نازن ولی ازم دعوت کرده بود که حتما در مراسم باشم و بدون من اصلا بهش خوش نمی گذره . ولی من فقط دوست داشتم هدیه رو بهش بدم و برم و دیگه تو مجلس فامیلیشون نباشم . چون اون اعتماد بنفسو که بتونم باهاشون روبرو بشم رو نداشتم . تو یکی از زرگریهای مرکز شهر که اتفاقا یه خانوم فروشنده ای هم اونجا بود و به کمک اون , یه گردنبند خوشگل واسه ندای خوشگلم خریدم . درست یک میلیون تومن قیمتش بود . اصلا به فکر پولش نبودم . اون به اندازه یه دنیا واسم می ارزید واگرم دنیا رو به پاش می ریختم بازم کم بود . با این که ندا منو به مجلس دعوت کرده بود ولی سختم بود که برم . بهش گفتم فقط واسه چند لحظه میام بالا هدیه ناقابلمو بهت میدم و میرم تو باید پیشم بمونی .-عزیزم نمیخوام بقیه بهمون شک کنن -حالا اومدنو بیا بقیه اشو یه کاری می کنیم . هر طور که راحتی . بعد از ظهر روز تولد ندا که یک روز پاییزی بود انواع و اقسام ماشینها جلو خونه شون پارک شده بود . ماشینهایی که همه شون از تهرون اومده بودند . مزدا , بنز, تویوتا , ماکسیما , پژو ...طوری شده بود که همسایه ها فکر می کردند ما عروسی داریم .. سیزده چهارده تا جوون کراواتی هم در میان اونا بودند . از این بچه سوسولای جوجه فوکلی خوشم نمیومد . از دخترای تیتیش مامانی بگم که طوری لباس پوشیده بودن که انگاری میخواستن برن شنا . زنایی که یه خورده مسن تر یا پیر بودند به اندازه یه ویترین زرگری به دست و بالشون و گردنشون طلا آویزون کرده بودند . من نمی دونم ندا چه جوری ازم دعوت کرده بود که از اول در این مراسم حضور داشته باشم . حتما یادش رفتهبود یا نمی دونست که من تدارکاتچی هستم . ولی خب از وقت شام به بعد تقریبا بیکار می شدم . می تونستم هدیه امو همون موقع به ندای خوشگلم بدم . از بعد از ظهر تا اوایل شب فکر کنم حدود صد کیلومتر رو رانندگی کرده بودم . می دونم این دستورات دقیقه ای رو ندا نمی تونست داده باشه . هر یک از فک و فامیلاش واسه خودشون یه پا رئیس بودن . به خاطر ندا و به خاطر زندگی همه چی رو تحمل می کردم . راستش واسه خودم یه کفش و لباس ساده ای تهیه کرده بودم که در مقابل دک و پز مهمونا مثل بچه گداها به نظر می رسیدم . دیگه نیازی نبود که دعوت رسمی بشم و در مجلس شرکت کنم تا به صورت آماده باش برم تو مهمونی تا هر وقت خر حمال خواستند من برم کمک . هر چند دو تا کارگر زن هم کمک می کردند . من فقط از این که پیش ندا شخصیتم خرد شه عصبی بودم . شانس آوردم که اون منو نمی دید که چه جوری وبا چه حالتی پیشاین از ما بهتران وایستاده ام . مردای مسن تو مجلس کم بودند . دخترا و پسرا با هم می رقصیدند . ندا مثل یه فرشته یه گوشه ای نشسته بود و گاه می ایستاد و با مهمونا یی که همه از فک و فامیلاش بودند خوش و بش می کرد . پس از مدتها نادر شده بود عصای دستش . درکش می کردم از این که چرا نمی تونه توجهی به من داشته باشه . اتفاقا این طوری بهتر بود . ندا خیلی خوشگل شده بود . عین فرشته هایی که تو نقاشی ها می بینیم . مثل ماهی که تو سیاهی شب و تو یه آسمون تاریک و بی ستاره همه جا رو روشن می کنه . ندا از همه دخترای اونجا خوشگل تر بود حتی بدون آرایشش هم از همه شون قشنگ تر بود . مظلومیت و معصومیتی که تو چهره اش بود حیلی جذاب و زیباتر نشونش می داد . ندا ملکه مجلس بود . داشت واسه یکی زنگ می زد . حس کردمموبایلم داره زنگ می خوره گوشی رو گرفتم ندابود -کجایی پسر .. تو اینجایی ؟/؟ظاهرا از سر و صدا و همهمه فهمیده بود -خب دیگه ما جزو فراموش شده ها هستیم دیگه ما رو آدم حساب نمی کنی -به خدا نمی دونستم اینجایی به عشقمون قسم اگه تو بخوای همین حالا با تو از همین در میام بیرون و قید این مجلسو می زنم . حیف که مهمونن و بی احترامی میشه . می خواستم ناز کنم و حالشو بگیرم -البته اگه عاشق باشی -نوید اذیتم نکن سر و صدا زیاده . هرکدوم باید داد بزنیم صدا به گوش برسه . مگه می خوای داد بزنم که دوستت دارم . بیا پیش من می خوام بوی تو رو احساس کنم . رفتم پیش ندا -خیلی بلبل زبون شدی نوید! این همه دختر خوشگل اینجا دیدی دمت در اومد ؟/؟حالا بی سر و صدا میری یه گوشه ای چش چرونی می کنی و خودتو بهم نمی رسونی که من سر خرت نباشم ؟/؟-ندا تو خودت خوب می دونی که این وصله ها بهم نمی چسبه من فقط تو رو دید می زنم -آره جون خودت تو گفتی و منم باور کردم . در همین لحظه یه دختر کرمکی که فکر کنم دختر عمه اش بود اومد جلو و گفت ندا این آقا خوش تیپه رو بهمون معرفی نکردی . معلوم نبود این دختره وقتی این همه داشتم کارهای تدارکاتو انجام می دادم کجا بود . ندا با آرنج زد به پهلوم و گفت . هی بدجنس دروغگوی چش چرون توکه می گفتی بد قیافه ای . این دختر عمه ما الکی از کسی خوشش نمیاد. مبارکت باشه .. ادامه دارد .. نویسنده.. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق 17
حسادتو توی صورتش می خوندم . کاری از دستم بر نمیومد . تو میون این همه فامیل چطور می تونستم با ندا گرم بگیرم و از دلش در بیارم . دختر عمه ندا دستمو گرفت تا باهاش برقصم . هم این که نمی خواستم ندارو ناراحت کنم و هم این که رقصیدن بلد نبودم . از خجالت خیس عرق شده بودم ندا :خب برو باهاش برقص دیگه.-نداجون اولا دوست ندارم جز تو با هیشکی دیگه برقصم بعد این که من اصلا رقص بلد نیستم نذار بیشتر از این خجالت بکشم .-پس اگه بلد بودی باهاش می رقصیدی ؟/؟-بس کن ندا به من چه یکی دیگه از من خوشش اومده . خوشبختانه وقت هدیه دادن رسیده بود . بعضی ها هدیه شونو از قبل داده بودند . بعضی ها هم تازه داشتن هدیه هاشونو به ندا می دادن. من می خواستم آخرین نفری باشم که هدیه امو می دم . انواع و اقسام هدیه ها واسش رسیده بود . سکه طلا, پارچه, دی وی دی و تنها هدیه ای که می تونست با هدیه من رقابت کنه لب تابی بود که ناصر خان پدر ندا واسش گرفته بود. ظاهرا جز من همه هدایاشونو به ندا داده بودند . یه خورده دلهره داشتم . حس می کردم درمیون جمع اعتماد بنفس ندارم کمی هم می لرزیدم و می ترسیدم -با اجازه ناصرخان و فاطمه خانوم یه هدیه ناقابل واسه نداجان گرفتم که اگه اجازه می فر مایید تقدیمشون کنم . اجازه صادر شد و گردنبند از جاش در اومد . دهن همه وا مونده بود و چشاشون داشت از حدقه در میومد . اولش همه چی عادی بود . از گوشه و کنار یه چند نفری می گفتن ندا مبارکه خیلی خوشگله بذار گردنت بهت میاد . ندا هم همین کارو کرد -نوید من که چشام نمی بینه ولی با دستام احساسش می کنم . با چشای دلم می بینمش دستت درد نکنه .. احساساتی شده بود. یه چند تا از دخترا به طرز عجیبی بهش نگاه می کردند . مادرشم همین طور . فکر کنم بوی عشق به مشامشون رسیده بود . چند تا از جوونا واسه این که کم نیاورده باشن متلک گویی رو شروع کردن -به این دهاتی نمیاد همچین ولخرجی کرده باشه من که واسه نامزدمم از این غلطا نمی کنم -برنجشو فروخته و یه خورده اشو خرج کرده . یه سوسول پاپیونی دیگه گفت بابا این اگه خودشم می فروخت این قدر پول نمی تونست جمع کنه .... نمی دونم چرا این طور داشتن با هام می پیچیدن . بیشتر پسرای همسنم داشتن منو دست مینداختن . رفتم که از خونه برم بیرون یکی پاشو گذاشت جلومن و باسر افتادم زمین و بقیه کلی خندیدند -پسر جلوتو بپا تو که جنبه اشو نداری این قدر حواست پرت میشه واسه چی این همه ولخرجی می کنی فقط صدای چند تا دخترو می شنیدم که می گفتن ولش کنین گناه داره . از جام بلندشدم . می تونستم یه دعوای حسابی راه بندازم وبه این چند تا بچه سوسول نشون بدم که چه جوری می تونم زبونشونو از حلقومشون بکشم بیرون و از ته قطع کنم ولی به خاطر ندا و احترام به تولد و روز تولدش کوتاه اومدم . خیره تو چشای اونی که پاشو گذاشته بود جلوپام نگاه کردم وسرتاپاشو برانداز کردم . از اونایی بود که اگه دماغشو می گرفتی نفسش در می رفت . خوب براندازش کردم تا قیافه اش از یادم نره . رفتم طبقه همکف تو اتاق خودم . دیدم نمی تونم بر اعصابم مسلط شم. یه مسیر هفتصد هشتصد متری تادریا روطی کرده و این بار بدون ندا در حاشیه ساحل قدم می زدم دلم گرفته بود یک مشت از خود راضی که با داشتن چند تا اسکناس بیشتر فکر می کردن دنیارو در اختیار دارن . اگه ندای منم چشاش باز بود و می تونست ببینه اونم باهام این طور رفتار می کرد ؟/؟اون وقت می تونست دوستم داشته باشه ؟/؟کنار دریا برروی شنهای ساحل ودریک شب نیمه سرد پاییزی دراز کشیدم دیگر از مسافران خبری نبود . حتی نداهم نبود . من بودم و ساحل و دریا و شب تاریک و ستارگان . حتی ماه را هم در آسمان نمی دیدم . مثل این که اونم با ستاره ها قهر کرده بود . دوست داشتم به هیچی فکر نکنم . موفق شده بودم که به هیچی فکر نکنمجز ندا . حالا داره چیکار می کنه . وقتی اون هدیه رو به گردنش آویخت و اونو با دستاش لمس می کرد خوشحالی و آرامشو تو چهره اش می خوندم . انتظار همچین هدیه ای رو از طرف من نداشت . نمی خواستم به این فکر کنم که آینده من با این دختر چی میشه با این آدمای لوس و از خود راضی که دیده بودم . من که نمی خواستم با اونا زندگی کنم . برخورد شخصیتی من با ندا به گونه ای بود که اصلا اونو یه نابینا به حساب نمی آوردم که این موضوع رو یه امتیاز برای خودم به حساب بیارم . خیلی تحقیر شده بودم خیلی ولی همه اینارو به خاطر عشقم تحمل می کردم . شاید اگه ندا سر افکندگی منو با چشاش می دید بیشتر احساس حقارت می کردم . ولی می دونستم صدای در گیریها و متلکها رو شنیده خیلی بده یه زن احساس کنه که همدم ضعیفی داره و نمی تونه بهش اتکا کنه . موبایلم زنگ خورد -نوید کجا رفتی ؟/؟چرا واسه شام نموندی //؟سرتو گذاشتی همینجوری رفتی بیرون ؟/؟-وقتی آدمو نخوان و بیرونش کنن چیکار میشه کرد ؟/؟به نفع تو هم بود که من اونجا نباشم . ندا من به درد تو نمی خورم . واست مایه عذاب و درد سرم -نوید باور کن اگه می تونستم ببینمت دنبالت راه میفتادم و تنهات نمی ذاشتم -تو اگه می تونستی ببینی هیچوقت نمیومدی عاشق من بشی . نباید این حرفو می زدم . ندارو خیلی ناراحت کرده بودم . پشت تلفن داشت گریه می کرد .-اینه جواب من ؟/؟!با هزار بدبختی خودمو رسوندم به اتاقم که بتونم صداتو بشنوم وبفهمم که داری چیکار می کنی حالا این جوری جوابمو میدی ؟/؟خیلی نامردی . خیلی. اینجا یکی هست که ازت خیلی خوشش اومده . خبر تو رو هم می گیره . دختر عمه امو میگم . می خوای آدرستو بدم همین الان بیاد سراغت ؟/؟-ندا من منظوری نداشتم -حرفتو زدی میگی منظوری نداشتی ؟/؟-ازت می خوام درکم کنی . دلم می خواست الان پیش عشقم پیش ندای خوب خودم باشم .ندا منو بخشیدی ؟/؟-تو باید منو ببخشی نوید .واسه این که نمی نونم ببینم و دنبالت راه بیفتم ولی می تونم حست کنم . اما این حس نمی تونه منو از این جا بیاره به نزد تو ولی دلم همیشه با توست -ندا منو بخشیدی ؟/؟-مگه کار دیگه ای هم می تونم بکنم -یه دوستت دارم بگو -توکه می دونی من دوستت دارم . همیشه دوستت دارم . پس واسه چی میخوای دوباره بگم دوستت دارم -اگه تونگی دوستت دارم منم نمیگم دوستت دارم -نوید از بس شلوغش کردی یادم رفت بگم این چه کاری بود که تو کردی . این چیزی که واسه من خریدی بیشتر از یه میلیون قیمتشه -هنوز خیلی مونده تا از قیمت یه دنیا بیشتر شه -نوید عاشقتم عاشقتم . یادت باشه بیشتر از دوهزار تا بستنی مخصوص بهت بدهکارم. دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم -منم دوستت دارم ندا . بیشتر از هر بیشتری که تواین دنیای بزرگه .. ادامهدارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق 18
روزها هفته ها و ماهها می گذشت . عشق هردوی ما را رام و آرام کرده بود . من دیگه اون آدم شرور سابق نبودم و ندا هم دیگه گوشه گیر و افسرده و نق نقو نبود . اون خیلی بشاش و سرزنده نشون می داد . دیگه همه حتی ناصرخان هم دست ما رو خونده بودند . حس می کردم پدره دیگه راضی نیست که من مثل اون وقتا با دخترش باشم . فاطمه خانم کمی بهتر بود و نادر هم که خیالش نبود . ما با هم خوش بودیم . دیگه هر وقت ندا می گفت می خوام برم لب آب و دریا .. تا الهام بگیرم همه با تعجب اونو ورانداز می کردند و ته دلشون می گفتند که دختر ول کن بابا می دونیم چته کور که نیستیم . اما ندای بیچاره این ها رو نمی دید و ما هم غافل از بازی سر نوشت با هم خوش بودیم . پاییز و زمستان هم گذشت و بهار زیبا رسید . بهار زیبای شمال با هوای معتدل و آفتابی خود . هوای دلپذیر مسافرا رو به این طرف کشونده بود . ندا اینا بازم مهمون داشتند . تا یادم نرفته اینو بگم که فردای اون روز انتقام خودمو از کسی که تو جشن تولد ندا به من سکندری زده بود گرفتم . وقتی واسه گردش می خواست بره خیابون جلوشو گرفتم و بهش گفتم ببخشید من بابت دیشب به بدهی بهتون دارم . قبل از این که متوجه منظورم شه گفتم معمولا عادت دارم بیشتر از بدهیم طلب طرفو میدم . به نظرت به این نمیگن نزولخوری ؟/؟تابیاد به خودش بجنبه با یه مشت انداختمش زمین . رمز این مشت و حمله من بود یا ندا . همین رمز باعث شد که دیگه به ضربه دوم نیازی نباشه .-حواست باشه اگه از این جریان به کسی چیزی بگی می کشمت . فکر نکن از من کاری بر نمیاد به اون بچه سوسولای دیگه هم بگو که من بخور کسی نیستم . اگه یه بار دیگه جلوی اینخونواده دستم انداختین همه تونو میندازمتون تو دریا . واسه کوسه های جنوب زنگ می زنم که بیان شمال و ریز ریزتون کنن ... عید وقتی همون گروه اومدن تفریح دیگه همه شون احترام منو نگه می داشتن . حداقل جلو من منو مسخره نمی کردن . ولی به خوبی می دونستم که اگه خون منو بخورن سیر نمیشن . همه شون از اونایی بودن که اگه ندا چشش می دید به طمع مال پدرش سعی می کردن با هاش از دواج کنن . حتی در این شرایط هم ندا از همه شون بهتر و سر تر و فهمیده تر بود . راستش حتی خودمم لیاقتشو نداشتم . خدایا اگه یه روزی بفهمه که من دزد بودم چه عکس العملی نشون میده ؟/؟سال تحویلو پیش مادرم بودم ولی سریع خودمو رسوندم به ندا -کجایی نوید دلم واست تنگ شده -ما فقط دوازده ساعته که همدیگه رو ندیدیم -من که فکر می کنم دوازده سالی باشه -ببینم واسه اول سال آرزو کردی ؟-آره ولی بهت نمیگم -من آرزومو بهت میگم -نباید بگی وگرنه خراب میشه -کی گفته از خودت حرف در میاری ها . آرزو کردم که سال دیگه همین وقت من و تو در کنار هم باشیم و تو با چشات همه جا رو بتونی ببینی حالا ناز نکن تو هم آرزوتو بگو -منم آرزوتو تکمیل کردم از خدا خواستم ما رو به هم برسونه البته اگه تو بخوای و بتونی یه دختر نابینا رو تا آخر عمر دوست داشته باشی . وبالت نشه و تحملش کنی . یه نگاهی به دور و برم انداختم و دیدم اعضای خونه معلوم نیست کجان -ندا دیگه چیزی نگو . لباشو طوری به لبام چسبوندم که دیگه نتونست خودشو ول کنه و به حرفاش ادامه بده -وقتی که ولش کردم گفتم اگه تو ولم نکنی من دست از سرت ور نمی دارم . من به تو و دوست داشتن تو اطمینان ندارم . با این که می دونست میخوام لجشو در بیارم بازم لجش گرفته بود . یه روز هوس کرد که اونو ببرم به یه جایی که پر از گل و گیاه و شکوفه باشه و جای دنج و آرومی باشه . تو مازندران تا دلت بخواد اونم اوایل بهار از این جاها فراوونه ولی دنج بودنشو چی بگم باید خیلی از جاده فاصله می گرفتیم یا می رفتیم تو باغ مردم یا شلوغی کنار جاده رو تحمل می کردیم . اونو بردم به جایی که رودی بود و درختان پرشکوفه و گلهای صحرایی . دلم نمیومد سرش کلاه بذارم و بهش دروغ بگم که اینجا این قدر سرسبزه و از این حرفا دوست داشتم هر چی میگه و هر چی رو که میخواد انجام بدم . با تمام وجودم اونو به خاطر خودش دوست داشتم . دیوونه اش بودم . بدون اون می مردم.-اینم از جای دنج و آروم واسه من و ندا خوشگل خودم . ما که به اندازه کافی ماه و ستاره و شب تاریکو دیدیم حالا یه روزم خورشید و دشت و دمن و شکوفه ها رو ببینیم -نوید واسم تعریف می کنی چی داری می بینی ؟/؟-ندا شوخیت گرفته ؟/؟تو که همش می گفتی با چشای من خیلی راحت همه جا رو می بینی .-خب حالا هم میخوام با چشایتو ببینم . اذیتم نکن واسم تعریف کن . بگو بگو میخوام بدونم -از زمین بگم یا از آسمون -نوید از هر جا دوست داری بگو . تو که آسمون ریسمونو خوب به هم می بافی . می خوام با صدای گرم و دلنشینت گرمی طبیعتو احساس کنم . یه نگاهی به دور و برم انداختم دیدم جاش از خونه امن تره . ندا رو به آغوشم فشردم وسرشو گذاشتم رو سینه ام . اونم خودشو به من و عشقمون سپرده بود . من همه چیز اون بودم . یعنی همیشه میشه همه چیزش بود ؟/؟-الان تو آسمون خورشید عشقمو می بینم . نمی تونم مستقیما بهش نگاه کنم . درختا دارنشکوفه میدن . خیلی خوشگله . شکوفه های صورتی و سفید می دونم یه روز دوباره میاییم اینجا و با هم این شکوفه ها رو می بینیم . شکوفه های بنفش هم خیلی زیاد می بینم اون صورتیهاش فکر کنم مال گیلاس باشه.-دیوونه سر من داری شیره می مالی ؟/؟طرفای شما و شمال مرطوب که گیلاس نداره .. راست می گفت بدجوری سوتی داده بودم -حالا ندا جون این قدر گیر نده من که نگفتم حتما گفتم شاید تازه تا بیست سی سال پیش هم این طرفا موز نمی کاشتند . حالا شمال پر شده از موز های آبکی -وآدما و حرفای آبکی .. ادامه بده . اون گوشه کنارا هم یه جوی آبی داره رد میشه . آبشم خیلی زلاله ولی به درد خوردن نمی خوره . وایییییی یه دختر خوشگل چه نازه آدم دوست داره درسته بخورتش . ندا همچین گوشمو کشید که لاله گوشم یه صدایی کرد خب بقیه اش بقیه اشو بگو چش چرون .-حالا اون دختر که فعلا نمی تونه ببینه گوشمو کشیده ول نمی کنه از اون حسودای روز گاره توقع نداره که من اونو پنهونی هم دید بزنم -نوید خیلی کلکی -ندا گرسنه ات نشده ؟/؟-نه دوست دارم تا غروب واسم حرف بزنی از خودمون از این روزای قشنگ بگی -ندا بد جوری دلم شور می زنه . نمیدونم چرا همش از این می ترسم که یه چیزی بینمون جدایی بندازه -نترس تا منو داری غم نخور . هیشکی و هیچی نمی تونه ما رو از هم جدا کنه مگر این که خودت منو نخوای . ساعتها در کنار هم بودن را مثل دقیقه ها سپری کردیم . زمان چه زود می گذشت . در کنار گلها و گیاهان و پرندگان و جلگه زیبای مازندران خوش بودیم -فقط اینجا کوه کم داریم -اتفاقا ندا جون اگه یه خورده سرتو بالا بگیری و بریم جای بلند تر کوه رو هم می تونیم ببینم -پس شمال باید یه قسمتی از بهشت باشه -عزیزم جایی که تو درش باشی بهشته . واسه من بهشته . ندا سرشو به طرف آسمون بلند کرد . دستاشو رو به آسمون گرفت و گفت خدایا خداوندا تو رو به همین بهار قشنگت به همین روزایی که همه رو جوون می کنی چشای منو بهم بر گردون تا بتونم نوید خوشگلمو ببینم .. دیدم داره بی اندازه متاثر میشه -بیا بریم ندا -یه لحظه صبر کن یه چیزی چشامو سوزونده انگار یه برقییه نوری از پشت پلکام واسه یه لحظه اومد و رفت -چشاتو باز کن ندا شاید یه شوکی داره بهت وارد میشه .. ندا چشاشو باز کرد و چیزی رو نمی دید . همه جا سیاهی بود و ظلمت -نوید باور کن همون موقع که داشتم با خدا حرف می زدم یه برقی تو چشام افتاد مثل اون وقتا که نابینا نبودم و از پشت پلکام آفتابو احساس می کردم و می دیدم .-مطمئنی که قبلا همچه حالتی نداشتی . این روزا رو میگم .-آره عزیزم -توکل کن به خدا .امید وار باش . حتما خدا صداتو شنیده -ولی من که همونم همون حالتو دارم .-عزیزم تو خوب میشی . میدونم تو یه روزی می تونی همه چی رو ببینی اون وقت میگی که دنیای تو با دنیای ما فقیر بیچاره ها نمی خونه و خداحافظ شما . کاش این حرفو نمی زدم چون یه دستی به سر و صورتم کشید و جارو که مشخص کرد گازم گرفت . همچین گازی گرفت که مجبور شدم یه دوری تو خیابونا بزنم تا اثر دندوناش بخوابه و اونو برسونمش خونه .. ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 

نویسنده: ایرانی جان ‏ازوبلاگ امیر سکسی


ندای عشق 19
ندای بی خیال و بی تفاوت شده بود یک ندای پر شور و نشاط . ندایی که دیگه دنیا رو دوست داشت و با اطرافیانش شوخی می کرد و دیگه نمی نالید -نوید میای با هم بریم پیش چشم پزشک ؟/؟شاید این دفعه بگه که من چشام خوب میشه یه امیدی هست . چه میدونم از این حرفا .. راستش من می ترسیدم از این که ندا دلش خوشباشه و دوباره بخوره تو ذوقش . حالم گرفته می شد -ندا جون ناصر خان به اندازه کافی به من و تو شک کرده . شک که چه عرض کنم یقین کرده حالا منم اگه تو رو ببرم دکتر بی احترامی میشه . این حرفم خودش درست بود ولی اگرم به پز ناصر خان بر نمی خورد بازم دلم نمیومد شاهد رنج و غم ندای خوشگل خودم باشم . دوست نداشتم واسه چند لحظه هم که شده ببینم که گل لبخند رولبای خوشگل و ناز وغنچه ایش چین افتاده .. غروب یک روز زیبای بهاری ندا و پدرشو رسوندم مطب همون چشم پزشکه . این بار معاینه خیلی طول کشید .. دلواپس شده بودم یکساعت اون داخل چیکار داشتن ؟/؟کلی مریض هم پشت در بودند و صداشون در اومده بود و فحش می دادن . من چون خسته و بی طاقت شده بودم ماشینو ول کرده چند دقیقه ای بود که اون بالا بودم . وقنی در مطب باز شد و ندا و پدرش اومدند بیرون برق خاصی رو تو چهره ندا می دیدم . نمی دونم چرا حس کردم میخواد جیغ بزنه ولی یه چیزی مانعش میشه . داشت از دهنم کلمه ندا در میومد که نصفه کاره پسش فرستادم تو حلقومم وصدا زدم ناصر خان به محض این که ندا صدامو شنید دیگه همه چیزو همه کسشو از یاد برد جز منو . خودشو انداخت تو بغل من -نوید مژده من دوباره عمل میشم من خوب میشم خوب میشم . داشتم از ترس و خجالت سکته می کردم . خیس عرق شده بودم . ناصر خان چپ چپ بهمون نگاه می کرد . دیگه تا این حد انتظار صمیمیت اونم در کنار خودشو نداشت . واونم جلو چند تا غریبه -ندا آرومتر! منم مثل تو ذوق زده شدم ولی اینجا مطبه . ناصرخان !دست خودش نیست . نداخوب نیست این همه آدم اینجان بابات اینجاست -دخترم الکی خودتو زیاد امید وار نکن . دیدی که دکتر چی گفت . گفت کمتر از پنجاه درصد شانس موفقیته . خودشم از این وضع تعجب کرده بود . می گفت سابقه نداشت بیمار در یه همچه حالتهایی تا این حد پیشرفتی داشته باشه که بشه یه شانس دیگه بهش داد . از نظر اون این امر یه معجزه بود . واز طرفی این جراحی رو ریسک می دونست . ریسکی با شانسی کمتر از نصف که اگه به شکست می انجامید دیگه راهی برای بازگشت و عملی دیگه نبود -بابا من می دونم خوب میشم . یه چیزی به من میگه خوب میشم . این قدر نا امیدم نکن -اگه نشدی چی ؟/؟اگه خدای نخواسته شکست خوردیم و برای همیشه شانستو واسه یه عمل دیگه در زمانی که علم پیشرفت کنه و بتونیم یه بار دیگهشانسمونو آزمایشش کنیم چی ؟/؟-بابا باز دیگه می خواهیم چقدر پیشرفت کنیم ؟/؟بزک نمیر بهار میاد کمبیزه با خیار میاد . کی بابا ؟/؟وضع که از این بد تر نمیشه . میگی اون موقعی امید وار باشم که دور قبر من پر از علف شده سالی بیان و یه فاتحه ای واسم بخونن و بگن بیچاره ناکام خیری از این دنیا ندیده .-ندا دخترم من نمیخوام واسه همیشه ناامید شم -پدر من میخوام زندگی کنم . هرچی خدا بخواد همون میشه . دکترا همیشه سی چهل درصد دست پایین می گیرن توراه پله مطب همین جور بحث می کردن و من شاهد مناظره اونا بودم . بیچاره ناصر خان اشک می ریخت . عاشق دخترش بود . اونو خیلی بیشتر از نادر و فاطمه دوست داشت . نمی تونست به دخترش نه بگه . ولی از این که برای همیشه ناامید بشه بیم داشت . دوست نداشت رنج دخترشو بیشتر از این ها ببینه . هر چند تازگیها از شادی او شاد بود ولی چند روزی بود که یه حسادت خاصی رو نسبت به حودم در وجودش احساس می کردم . ندا متوجه این حس مردونه اش نمی شد چون جایی رو نمی دید . اون فقط منو با تمام وجودش حس می کرد . دنیای ندا زیر و رو شده بود . دوست داشت بیشتر اونو ببرمش و بگردونمش . اردیبهشت بود و تا یه ماه دیگه که به عملش مونده بود کلی راه بود . بعضی وقتا زمان در یه چشم به هم زدن می گذره ولی گاهی هم می بینی هرروزش مث یه سال میشه . یه بار که اونو از ماشین پیاده کرده و واسه خرید تو خیابونقدم می زدیم دیدم داره آه می کشه -چیه ندا دوباره فکر جراحی ماه بعدت افتادی ؟/؟-اون که آره همیشه به فکرشم ولی این چیه نوید ؟/؟این بوی چه عطریه ؟/؟انگار یه بویی از بهشت میاد . مست مستم کرده . به نظر میاد جز من و تو وشایدم همه مردم از این عطر به خودشون زدن . دلم نمیخواد از این فضا بیام بیرون . دوست دارم همین جا خودمو بندازم تو بغلت و آروم بگیرم واسم نغمه های عاشقونه بخونی . از دوست داشتن بگی -عزیزم من که مثل تو شاعر و نویسنده نیستم -نیازی نیست که حتما نویسنده یا شاعر باشی و از عشق بگی وقتی کهدلت یه چیزی رو می بینه و احساس می کنه اونو بر زبون بیار اون کلام صمیمی تو تبدیل میشه به یه شعر بهیه نثری که دل معشوقه اتو می لرزونه . به من بگو این بوی چیه -عزیزم این بوی بهار نارنجه . درختای نارنجی که دوطرف بعضی از پیاده روها می کارن و هم شهرو قشنگ ترش می کنن و هم خوشبو . این بو مال گلها و بهار این درختاست که فقط چند روزی اونم معمولا در اردیبهشت ماه خودشو نشون میده و اگه بهار اون سال هوا خیلی گرم باشه ممکنه اواخر فروردین ماه همه جا این بوی خوشو بده -اینارو فقط تو خیابونا میکارن ؟/؟-عزیزم حالا کی ساده هست من یا تو -نوید مسخره ام نکن ما که تو تهرون خودمون از این چیزا نداریم که بدونم منو ببر به یه جایی که خلوت باشه و از این چیزا داشته باشه .. هر چی فکر کردم جایی به ذهنم نرسید بعد از چند لحظهدودستی زدم تو سرم .. احمق خونه مادرت . یعنی همون خونه پدریت . ته حیاط اون باغچه قدیمی . چهار تا درخت نارنج پیر که هست حالا که چشاش نمی بینه حتما فکر می کنه اونجا یه باغه . چه جوری بغلش کنم اونجا . ننه امو چیکارش کنم .-ندا حتما دوست داری بریم همچین جایی ؟/؟-مگه تو دوست نداری نوید ؟/؟.این قدر بی احساسنباش . تو که این جوری نبودی -ببین مادرت یه خورده بهتره . نادر هم که تو باغ نیست ولی بابات داره به من وتو حساس میشه . می ترسم یه روزی همه چی رو بفهمه و میونه مارو بهم بزنه -بالاخره که باید یه روزی بفهمه -ولی من الان دلم شور می زنه -منو می بری یا نه ؟/؟-مگه می تونم به ندای لجباز و سمج نه بگم ؟/؟رفتیم خونه مامان . خیلی از دیدنمون خوشحال شد . داشت می گفت که اون گوشه حیاط نرین ... که فوری حرفشو قطع کرده و به صدای بلند گفتم مامان خدیج ما داریم می ریم باغ ته حیاط یه موکت هم بده اون کنار بشینیم وخدا کنه این خدیج خانوم ما ما رو به حال خودش بذاره ولی با سابقه ای که از اون سراغ داشتم حس کردم شاید دست از سرمون ور نداره . بیخود همچین فکری می کردم . چون واسمون چایی که آورد عذر خواهی کرد و گفت که خونه همسایه ما یه کاری داره . دوزاریم افتاد یعنی اول دوزاری اون افتاد . ننه ام فهمیده بود که دوست دارم با ندا جونم خلوت کنم . او اینو از نگام خونده بود .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق 20
مامان خدیجه رفته بود بیرون و من و ندا هم گوشه حیاط و کنار باغچه نشسته بودیم . اون چیزی رو که نمی دید . حتما فکر می کرد توی باغ بهشت نشسته . چهار تا درخت نارنج دیگه مست مستش کرده بودند و یک ریز داشت واسم نغمه های عاشقونه می خوند . معلوم نبود از خودشه یا از بقیه . می رفتم تا ببینم معناش چیه می رفت رو یه عبارت دیگه . عجب مخی بود این ندا . خدا یه حسشو گرفته بود چند تا حس دیگه اشو قوی کرد . آن قدر خوند و خوندتا تو بغل من چند دقیقه ای خوابش برد .. البته نوازشهای منم تو خوابوندنش بی تاثیر نبود .به چشای بسته اش نگاه می کردم . اگه خوب شه اگه یه روزی بتونه ببینه بازم میگه منو دوست داره ؟/؟منو مادرمو در کنار این درختا و خونه قدیمی تحمل می کنه ؟/؟بازم می تونه به من بگه عاشقمه ؟/؟یا این که انتظار یه عشق افلاطونی داشتن از اون یه انتظار بیجاییه . تحمل یه لحظه درد و رنج و ناراحتی ندا رو نداشتم . نمی تونستم ببینم که اون واسه چیزی آه و حسرت بکشه . اگه یه روز خوب شه و بیاد بهم بگه ما با هم خیلی فاصله داریم و دنیایمن و تو از هم جداست اون وقت باید چه احساسی نسبت به اون داشته باشم . تو همین حال و هوای خودم بودم که یه صدای آروم و دلنشینی به گوشم رسید -راستشو بگو به چی فکر می کردی -ندا توی خواب هم مواظب منی ؟/؟-چی خیال کردی من تا قیامت هم دنبالت میام . بگو دیگه من تا جوابمو نگیرم دست بردار نیستم -تو از کنه هم کنه تری . ندا دستشو گذاشت رو صورتم و مثلا داشت جهت کاملو شناسایی می کرد و بعد سرشو اونور کرد. باهام قهر کرده بود . خیلی خوشم میومد از این کارش . از ناراحت شدنش خوشم نمیومد . من هیچوقت نمی ذاشتم قهرش به یه دقیقه هم برسه . صورتمو گرفتم جلو صورتش و قبل از این که با حس قوی خودش و لجبازیش منو از خودش برونه لبای خوشگلشو اسیر لبای خودم کردم . هر چی خواست خودشو ازم جدا کنه نتونست . تسلیم شد . آرومش کردم ولی می دونستم یادش نرفته به روم میاره . لب و دهنش مثل بقیه قسمتای تنش خوشبو بود . همراه با بوسه شیرین و طولانی دستامم کار می کرد . صورت قشنگ و گونه ها و زیر چونه اشو غرق بوسه کرده بودم . پاهامو ازش دور کردم تا هوسهای خفته ام بیدار نشه واگرم بیدار شه ندای من چیزی نفهمه. ولی به این سادگیها نمی شد سرش کلاه گذاشت . طبق معمول اجازه پیشروی بیشتری رو به خودم ندادم . با آروم گرفتن من ندا هم کمی آروم گرفته بود . صورتم به گونه های داغش چسبیده بود . بوی خوبی می داد . هر وقت من و ندا در یه همچین حالتایی قرار می گرفتیم همه چی از یادم می رفت . زمان و مکان واسم مفهومی نداشت. ندا تو بغلم بود . از گرمای تنش لذت می بردم . ولی در واقع اون روحشو احساس و باور هاشو به من سپرده بود . باور هایی که واسه منم مقدس شده بود .-نوید حالا دیگه واست غریبه شدم ؟/؟-تو کی واسم آشنا بودی که حالا غریبه شده باشی ؟/؟-خیلی راحت موضوع رو عوض می کنی -ندا تو که از بوسه هام فهمیدی چقدر دوستت دارم . تو که می دونی و درک می کنی چه طوری با عشق و با تمام وجودم بغلت می زنم .-وچطور با هوست می جنگی . یه خورده ساکت شدم . مثلا می خواستم خودمو کمی محجوب نشون بدم -داشتم باهات شوخی می کردم . بعضی وقتا یه خورده که حالت ناز و قهر به خودت می گیری یه جذابیت خاصی پیدا می کنی.-من که هیچوقت واست ناز نمی کنم .-من که همش می خرمش .. بگذریم داشتم به این فکر می کردم که اگه تو یه روزی بتونی ببینی که این بزرگترین آرزوی زندگی منه خیلی چیزارو هم دیگه نمی بینی . بینایی تو یعنی بیداری تو -خب رک و پوست کنده بگو عشق و عاشقی من پوچه دیگه . چرا این روزا همش از این فکرا می کنی . بذار از بوی دلاویز این بهار نارنجا لذت ببریم و ذره ذره عشقو تو وجود هم احساس کنیم . نوید !شاید من الان نتونم ببینم ولی تو رو دارم . تو همه چیز منی . دنیای بدون تو رو اصلا فکرشو نمی کنم . بدون تو یعنی مرگ یعنی نیستی یعنی نا بینایی . یعنی پایان آرزوها . یعنی نابودی رویا ها . می دونی عزیزم بعضی وقتا رویاها خیلی قشنگن. رویا ها مثل واقعیت میشن . بدون اونا واقعیت و زندگی و واقعیت زندگی مفهومی نداره . وقتی احساس می کنی خوشبختی , یکی هست که می تونی بهش تکیه کنی و کلید آرزوهای زندگیت دستشه , دیگه از خدا چی میخوای . می تونی رویایی بشی . می تونی تصور کنی که با اون داری تو دل آسمون و بر فراز ابرها پرواز می کنی . با اون داری ستاره ها رو می چینی . میری به خونه ماه و از اونجا به عاشقایی که زیر سایه اش نشسته ان نگاه می کنی . ساده تر بگم آرزوهای بزرگ و خیلی خیلی بزرگ در مقابل عظمت عشق و معشوق هیچ به نظر میان . تو بزرگترین آرزومی . تو کلید خوشبختی منی . یه آرزوی بزرگ دارم و این که بتونم یه روزی تو رو ببینم ولی بزرگترین آرزوم اینه که هیچوقت ازت جدا نشم و بهتره بگم هیچوقت ازم جدا نشی . من بدون تو کورم می میرم . دیگه چه جوری بگم که هیچوقت تنهام نذاری . ولی این منم که باید بترسم که یه روزی به خودت بیای و حس کنی که این علاقه ای که به من داری عشق نبوده . حس کنی که بودن با من یعنی عقب موندن از زندگی و اونچه باورها و آرزوهای زندگیته . نوید اگه فکر می کنی همچه روزی می رسه بگو . اگه حالا بگی شاید بسوزم ولی شاید با این سوختنم یه جوری بسازم اما اگه بعدا بگی ممکنه خاکستر شم .. ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 2 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

ندای عشق (نوشته ایرانی)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA