ارسالها: 7673
#21
Posted: 9 Jul 2012 08:56
ندای عشق 21
منو ببخش ندای قشنگم . عشق من عزیز من همه چیز من زندگی من اخماتو باز کن . تو که می دونی من دلشو ندارم سر سوزنی اخم و ناراحتی تو رو ببینم -تو دروغ میگی تو اصلا دوستم نداری خالصانه دوستم نداری . اون جوری که من عاشقم عاشقم نیستی -ندا بس کن مثلا اومدی این جا یه خورده تمرکز کنی انرژی بگیری دیگه قرار نبود این همه آه و ناله کنی -آخه تو صدای آدمو در میاری -عمدی نبود .-مگه تو نمیگی دوستم داری . آدم کسی رو که دوست داره این قدر ناراحت نمی کنه که ... چقدر از بوی تنش خوشم میومد . وقتی بهم می چسبید بوی هر چی خوبی به مشامم می رسید . حرارت عشق .. دوباره اونو به خودم فشردم . رام بود و آرام . گونه ها و گوشه های صورتشو با بوسه های نرم خودم داغشون کرده بودم . آروم با صدایی که می دونم تو اعماق وجودش می نشست با یه ندای ندایی تو گوشش زمزمه می کردم -عزیزم ندای من ! من بدون تو می میرم . من فقط صدای عشقو نمیخوام . فقط نگاه عشقو نمیخوام . فقط اینو نمیخوام که همیشه تو یه دنیایی پر از بیم و امید باشم . هراس از این که فردا چی میشه من فقط تو رو میخوام . خود عشقو میخوام . روح عشقو . تو رو که از همه چی واسم بالاتری . زیباتری بهتری . تو همه چیز منی واون با کلام عاشقانه خودشو به من سپرده بود . فقط خیلی آروم اینو به من گفت میشه یه روزی من و تو زیر سایه همین درختا تو بغل هم سرمونو بگیریم طرفشو گلهای سفید یا اون بهار نارنجای سفیدی که بوش هر بیداری رو خواب و هر عاقلی رو مست می کنه ببینیم . هر چند هیچکدوم از اینا نمی تونه به اندازه عشق تو مستم کنه . مشتی گلهای نارنجو که بر روی زمین ریخته شده بود جمع کرده به دستش دادم . اونا رو بو می کرد .-عزیزم از اینا عرق بهار هم می گیرن با این گلها مربا هم درست می کنن -چه جالب اگه مادر جون ( به مادرم می گفت ) بهم یاد بده منم همیشه واست درست می کنم -تو از کجا میدونی اون وارده -اون یه کدبانوست دیگه معلومه .. ندای خوش خیال من چه زود خودشو زن من فرض کرده بود. بر عکس من که اصلا خوش بین نبودم . راستش اصلا خوشی و خوشحالی به من نمیومد . می خواستم بازم یه نفوس بد دیگه بزنم که فوری چفت دهنمو بستم راست می گفت این ندا . آدم کسی رو که دوست داره این قدر که ناراحت نمی کنه و نمی رنجونه -نوید من اصلا دلشو ندارم همش از نومیدی واسم بگی . من به اندازه کافی دلم شکسته . من زندگی و امیدو با تو پیدا کردم . خدا یه چیزو ازم گرفته و به جاش تو رو که یه دنیا خوشبختی وامیدی , به من داده من رهات نمی کنم . من ازت نمی گذرم اگه یه روز بخوای ولم کنی و بری واگذارت می کنمبه خدا همون خدایی که بهت گفت که منو از دل دریا به ساحل نجات برسونی . من بدون تو حتی چشامو هم نمی خوام -ندا عشق من طوری باهام حرف می زنی که انگار دوستت ندارم که انگار واست ارزش قائل نیستم که انگار حالیم نیست چطور عاشق باشم . در حالی که با انگشتاش آروم با صورت و لبهای من بازی می کرد گفت عاشق بودن و نشون دادن عشق تکنیک نمیخواد . اگه یکی رو دوست داشته باشی خودتو تو وجود اون خلاصه می کنی . هرچی که اون بخواد خواسته تو هم هست . همین احساسو هم اگه طرفت نسبت به تو داشته باشه دیگه اون وقت میشین یه روح تو دو بدن .... همو درک می کنین . با هم به تفاهم می رسین .-ندا فکر می کنی من و تو الان دریه همچه حالتی هستیم ؟/؟دیگه ادامه ندادم چون نمی دونستم چی باید بگم . این ندا همش حرفای گنده گنده می زد و من واسه این که در مقابلش کم نیارم مجبور بودم هر چی می دونم و نمیدونمو قاطی کنم و یه چیزایی تحویلش بدم . یعنی میشه یه روز ندا مادر بچه های من بشه ؟/؟مثلا با هم سر لوس کردن بچه دعوا بیفتیم ؟/؟فرض می کنیم یه دختر داشته باشیم .... من عاشق دختر بچه هام . حرفای قشنگ و شیرینی می زنن . لباسای خوشگل که می پوشن با دامنای کوتاه و کفشای کوچولویی که وقتی راه میرن صدا میده حتی اگه خوشگلم نباشن بازم خوشگل نشون میدن . خودشونو واسه باباشون لوس می کنن . ناز می کنن . دخترا معمولا باباشونو بیشتر دوست دارن . منم یه کاری می کنم دخترم منو بیشتر دوست داشته باشه . اون وقت این بدجنسی نمیشه ؟/؟یعنی اون موقع دلم میاد ندا جونمو ناراحت کنم ؟/؟ندا هم باید چشاش ببینه . این خیالات به من لذت می داد . مثل خوردن ناهار که چشامو سنگین می کرد . یه پسرم داشته باشیم بد نیست . این فامیلای از خود راضی رو چیکارش کنیم . اصلا از کراوات زدن خوشم نمیاد . این سوسول بازیها چیه . ندا حالیشه مجبورم نمی کنه منم مث اونا شم . چیه باید یه چیزی رو مثل برگ کاهو به گردنمون آویزون کنیم و بگیم چون آدمای با کلاس دنیا به خودشون آویزون می کنن ما هم باید بکنیم . دیگه نمی فهمیدم به چی دارم فکر می کنم فقط یه وقتی متوجهشدم که دستای لطیف ندا روی چشا و پلکای بسته امه . خوابم برده بود -حالت خوبه ؟/؟جوابمو چرا نمی دی ؟/؟فکرت کجا بود ؟/؟-رفته بود یه سری به رویاهای شیرینش بزنه . یه چیزایی که همش حسرتشو می خورم . به روزگاری که نمی دونم آیا می تونم بهش برسم یا نه ؟/؟به داشتن تو . به این که یه روز رو کاغذ , رو نوشته ها و از دیدگاه مردم هم تو بشی شریک زندگی من . به این که پیوند عشق من و تو اونقدر محکم باشه که هیچ زلزله ای نتونه تکونش بده . مثل این که بازم گند زده بودم . حقم بود . با انگشت شست و سبابه یکی از دستاش با آخرین زورش یه نیشگون طولانی از گونه ام ورداشت که با لب و دندونام به خودم فشار می آوردم و تحمل می کردم . تا اونجایی به این فشارش ادامه داد که انگشتاش درد گرفت و ولم کرد -آخیش دلم خنک شد . صددفعه بهت میگم از این فکرا نکن شانس آوردی ناخنام بلند نبود . از الان بلندش می کنم واسه دفعه دیگه که از این غلطا کردی خدمتت می رسم .-ندا فکر می کنم تا چتد وقت همین طور پوست صورتم بسوزه . دلتاومد ؟/؟-بذار بسوزه . تو همش دل منو داری می سوزونی . تو دلمو شکارش کردی . منو توقفس عشق خودت زندونی کردی و داری بازم از این حرفا می زنی ؟/؟کی می خوای یاد بگیری -می دونم هیچی حالیم نیست و بلد نیستم و به همون اندازه که پول دارم می فهمم . منتظر بودم این دفعه یه سیلی بزنه زیر گوشم تا بگه بیدار شم ولی اون این کارو نکرد . لباشو گذاشت رو صورتم . همونجایی که نشگونش گرفته بود . منو بوسید . حالا اونبود که دستاشو می ذاشت لای موهای نرمم و نوازشم می کرد . چقدر کیف می کردم . بیخود نبود که ندا با نوازشهای من چشاشو می بست .-نوید تو حالا واسه من شدی دختر تو خودت می دونی که من چقدر دوستت دارم و بدون تو هیچی نیستم . دوست داری همش بهت بگم واسه تو می میرم ؟/؟ با نفسهای تو جون می گیرم ؟//با خنده های تو می خندم ؟/؟هر وقت که بخوای واست میگم . هر چی که بخوای واست میگم . می دونم حس می کنی که اعتماد به نفس نداری .. با خودم گفتم خاک بر سرت نوید خاک بر سرت که اسم خودتو عاشق نذاری یه دختر نابینا ولی عاشق این جور منطقی و درست تو رو شناخته و تو این جوری داری خودتو عذاب میدی . خاک بر سرت تو هماسم خودتو میذاری عاشق ؟/؟فکر می کنی فقط به این خاطر که نمی بینه احساسش قویه ؟/؟بازم خاک بر سرت نوید تو اگه کورم بودی هیچی حالیت نبود -عزیزم دیگه وقتشه که همه عالم و آدم بدونن که اون که واسشمی میرم تویی نه هیشکی دیگه .. هر چند حالاشم خیلی ها می دونن ولی باید کاری کنم که همین یه ذره تردید هاشون هم از بین بره -ندا من می ترسم -نترس نوید تو که باهام هستی از هیچی نمی ترسم . وقتشه که همهدنیا بدونن اون که واسش می میرم اونیه که جون منو جون خودش می دونه . آره اون که واسش می میرم و بهش میگم دوستت دارم تویی تویی تو فقط تو .. ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#22
Posted: 10 Jul 2012 16:12
ندای عشق 22
ندا از خوشحالی سر از پا نمی شناخت . نمی دونست چیکار کنه . اون شب از خوشحالی برام می خوند و می خوند تا احساساتشو بگه و منم بنویسم . اون واسه طرح مطالبش همیشه از یه سبک پیروی نمی کرد . گاهی ساده و خیلی خودمونی و گاهی هم ساده و کتابی مطالبشو بیان می کرد ...... می خواهم وقتی که چشمانم را می گشایم نخست به چشمانی بنگرم که به اوجم رسانده باشد . به تو همدم مهربان من که خاکستر وجودم را به شعله های سوزان عشق مبدل کرده ای به تو که با دم خود روح دیگری در من دمیده ای . می خواهم وقتی که چشمانم را می گشایم نخست تو را ببینم تو را که نوید بخش عشق و زندگی دیگری بوده ای می خواهم با تو از راز های درون بگویم رازهایی که دیگر برایت پوشیده نیست . راز عشق , راز خوشبختی , راز زندگی ... راز انتظار .. راز دیدن آن سوی درون پاکت .. آن سوی پاکیها آن سوی زندگی , آن سوی دنیای سیاه من که با تو و چشمان تو به روشنیها رسیده است . می خواهم وقتی که چشمانم را می گشایم با نگاهت با چشمان با ز و زیبایت ببینم و با گوش جانم بشنوم که جان من دوستم می دارد . می خواهم در آغوشت بگیرم با گرمای عشق و وجودت بسوزم . می خواهم وقتی که چشمانم را می گشایم این بار با نگاه خود ببینم که غرق در دریای عشق تو جانی دوباره می گیرم . بگذار در آتش عشق تو بسوزم . شکوه عشق تو آب و آتش را در کنار هم می دارد . شکوه عشق تو مرا به تو می سپارد . می خواهم تو را ببینم . چشمان همیشه خندان تو را ببینم . می خواهم راز آشکار نگاه تو را با نگاه خود بخوانم . می خواهم با خورشید چشمانم به تو بگویم که آسمان چشمهایم بی تو خواهد بارید و نورینخواهد داشت .. می خواهم وقتی که چشمانم را می گشایم خود را به آغوش تو بسپارم و بگویم که این دیوانه دیوانه وار دوستت می دارد . می خواهم وقتی که چشمانم را می گشایم تو را دنیایم را , تورا ببینم و با آسمان آفتابی چشمهایم برایت اشک شوق بریزم . به پلکهای خسته ام بگویم که جز نور عشق مقصد و مقصودی ندارید و می خواهم تو نخستین کسی باشی که تولد دیگرم را می بینی هر چند که نفسهای من , زندگی من از توست و تو امید و نوید هستی منی .... چند لحظه ای ساکت شد و منم فرصتو غنیمت شمرده و خواستم یه اظهار فضلی کرده باشم -ندا می دونم داری واسه بقیه اش فکر می کنی . هر چند می تونی همین جا هم تموم شده اش فرض کنی . نداجون از نظر علمی بعضی جاها به جای چشمها بگیم پلکها بهتر نیست ؟/؟-پسر! خیلی دقیقی ها ولی از نظر احساسی بیشتر جاها چشم قشنگ تره و تازه معمولا از نطر ادبی و دستوری نمی تونه غلط باشه . نوعی اشاره کل به جز به حساب میاد -میشه من یه دوسه خطی بهش اضافه کنم .. خواستم یه خورده اذیتش کنم... حالا ندا جون ! من از زبون قشنگ تو ادامه اش میدم . خیلی هم با احساس وبا یک دکلمه ناز شروعش کردم که ندارو با چند جمله ای بردمش تو حس و اولش نفهمید که چی دارم میگم و می خونم .... وقتی که چشمانم را می گشایم به تو می گویم که با بیداری چشمانم من نیز بیدار شده ام به تو می گویم که دیگر دوستت ندارم و عشق ما خواب و خیالی بیش نبوده است . نوید تو دیگر مژده زندگی من نیستی . ندای تو دیگر از عشق نمی گوید ندای تو دیگر ندای تو نیست . ومن در پایان ظلمت به روشنی رسیده ام .... با این که می تونستم همین جاتمومش کنم ولی داشتم فکر می کردم چطور ادامه اش بدم و رفته بودم تو حس که نفهمیدم این ندا دو تا گوشای منو کی و چه جوری پیداش کرد که گرفت تو کف دو تا دستاش و چه جورم اونا رو می کشید -ندا ولم کن تو گوشامو کندی -حقته چند دفعه بهت گفتم از این غلطا نکن . پدرتو در میارم اگه تو بخوای اولین نفری نباشی که من تو رو بعد از عمل می بینم . واسه ما رفتی منبر ؟/؟ادای منو در میاری اون وقت اراجیف تحویلم میدی ؟/؟-ندا ولم کن . ولی خودمونیم خیلی شبیه سبک تو بود . این دفعه یکی از اون خودمونیهاشو بگو تا بنویسم . حالا گوشامو ول کن .-نه تا هر وقت دلم بخواد تنبیهت می کنم عذر خواهی هم قبول نیست -کی گفته من میخوام عذر خواهی کنم ؟/؟دیدم دست بر دار نیست دو تا دستمو به صورتش چسبوندم -نوید میخوای تلافی کنی ؟/؟دلت میاد ؟/؟من نمی بینم بیرحم . صورتشو با یه فشار آوردم طرف لبام . لباش مثل همیشه داغ و شیرین بود . همون لحظه اول دستاش شل شد . طبق معمول حتی بوی پیرهنش هم مستم می کرد -نباید میذاشتم منو ببوسی حالیت بشه که به بچه آدم یه حرفو فقط یه بار می زنن .-یعنی میگی من آدم نیستم ؟/؟باشه تو که هنوز بینا نشدیداری بهم پشت می کنی وای به این که نشه با یه من عسل تورو خورد . ووقتی که بتونی همه جا رو ببینی دیگه خدا رو بنده نیستی . حالا ما آدم نیستیم برو دنبال یه آدم ... ندا در حالی که هم عصبانی و هم ناراحت بود منو بوسید و گفت که منظوری نداشته ولی اینو هم گفت نوید تو اصلا دوستم نداری همش می خوای صدامو در بیاری -اگه بدونی ندا وقتی عصبانی میشی یه جور دیگه ناز میشی -ببینم گوشات سالمه ؟/؟دستای ندا رو گرفتم تو دستم . کف و پشت هر دو تا دستو غرق بوسه کرده گفتم من دستاتو می بوسم با این که همیشه صورتمو نیشگون می گیره و گوشامو درد میاره .-عزیزم نوید من فکر این که به شوخی هم بخوای اسم جدایی و بیوفایی رو بر زبون بیاری و ازش حرف بزنی واسم کشنده هست . سرشو گذاشتم روسینه ام و وقتی از امنیت دور و برم مطمئن شدم یه ساعتی ای رو در حال نوازش و وررفتن مودبانه با ندای خودم بودم . هر دو تامون خوب می دونستیم که چقدر همدیگه رو دوست داریم . فردای اون روز دیدم که ندا خیلی عصبانی و اخمو و ناراحته -چی شده -پسرعموم میخواد بیاد این جا تا یه مدتی حداقل تا چند روز بعد از عمل پلاس شه -خب بشه خونه عموشه . روی دوش من و تو که سوار نیست . ببینم من ندیدمش ؟/؟-نه واسه جشن تولد من بوده خارج و نتونسته بیاد یه جریانی پیش اومده که جون خودش لج کرده . به خیالش که واسش آب غورم می گیرم -ندا چی شده چرا سربسته صحبت می کنی ؟/؟-هیچی ولش بیخود ناراحتت نکنم بهتره -حالا که حرفاتو زدی نصفه ولش نکن -نوید من که گناه ندارم اون قبلا می خواست باهام ازدواج کنه ویه زمانی دوستم داشته و الانم شاید داشته باشه ... با شنیدن این حرفاش یه جوری شدم -پس چرا ازدواج نکردین ؟/؟-خب من دوستش نداشتم -واسه چی ؟/؟-بس کن نوید منو به گذشته ها نبر من فقط به تو فکر می کنم . فقط تو رو دوست دارم . می دونم همه اینا زیر سر پدرمه ... ادامه دارد . .نویسنده ... ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#23
Posted: 10 Jul 2012 16:15
ندای عشق 23
جریان نباید به همین سادگیها باشه که ندا واسم تعریف می کنه . نمی تونستم از فکر این پسره نعیم خان بیام بیرون . عجب اسمی هم داشت . بیشتر میون عربا یا افغانا مد بود . یه روز من و ندا و نادر و ناصر خان و فاطمه خانوم دسته جمعی رفتیم لب آب . هنوز یه خورده سر این جریان نعیم خان از دست ندا دلخور بودم . یه مغازه ای بود خیلی کوچولو روبروی پل و رود خونه و اون طرف پیاده رو که روش نوشته بود به فروش می رسد . من که بچه منطقه بودم متوجه بودم این مغازه طلاست . هر کی اونو داشته باشه فقط کا سبی تو دو تا تابستون می تونه پولشو بده . پس چرا صاحبش می خواد اونو بفروشه ؟/؟اگه بگیرمش یه دستگاه بستنی سازی می خرم و جلو مغازه میذارمش . رفتم قیمت بگیرم واویلا بود . مغازه چند متری رو که فکر می کردم زیر پنج میلیون باشه طرف می گفت ده میلیون . تازه می گفت خیلی مفت هم داره میده . تعجب نکنین . اون موقع ها نرخ تو همین مایه ها بود . حالا رو نگاه نکنین که پس از چند سال همونجا از پنجاه میلیون هم بیشتر شده .-ببخشید قسطی میدین ؟/؟من تا یه سال دیگه همه شو میدم -داداش اینجا طلاست من اگه نیاز نداشتم که این قدر مفت راضی بهفروشش نمی شدم . تازه من امروز این آگهی فروشو نصبش کردم تا فردا دیگه رفته . با سر و گردنی کج رفتم سراغ ناصر خان و بقیه -پسر تو مغازه میخوای چیکار تو که تمام وقت پیش مایی -برای آینده خوب بود . تازه بعضی بعد از ظهر ها هم می شد اومد اینجا رو باز کرد . ناصر خان مثل سابق من و ندا رو به حال خودش نمیذاشت . ولی فاطمه خانوم مثل اون زیاد سختگیر نبود . نادر همراهمون اومد تا یه خورده پدر ندا آروم تر شد و بیخیال تر که منم همراهشون برم یه دوری بزنم . خیلی از اونا دور شدیم ندا یه چیزی به نادر گفت و اونم از اونجا دور شد -چی بهش گفتی -هیچی گفتم یه ده دقیقه ای ما رو تنها بذاره -یعنی داداشت هم می دونه ؟/؟-آره فقط خواجه حافظ شیرازی نمی دونه . من و تو مثل کبک سرمونو کردیم زیر برف وفکر می کنیم کسی چیزی حالیش نیست -اگه فکر می کنی خیلی بد شده پس بیا همه چی رو تمومش کنیم تا تو دیگه خجالت نکشی . الان هم که پسر عمو جون جونت تا چند روز دیگه می رسه و این نمایش مسخره من و تو تموم میشه -نوید معلوم هست چی داری میگی ؟/؟دلت از چی پره ؟/؟دلت میاد به عشق ما بگی نمایش مسخره ؟/؟-واسه من که مسخره نیست ندا !واسه تو هست . حس می کنم یه چیزی رو ازم قایم می کنی . حتما خیلی دوستش داشتی و شایدم داری که اون داره میاد این طرفا -نوید بازی در نیار دارم به این که تو یه عاشق باشی مشکوک میشم . دونفر که همدیگه رو دوست دارن هیچوقت به هم دروغ نمیگن . حقیقتو هر چند تلخ به هم میگن مگه من موضوع اون یکی نویدو بهت نگفتم ؟/؟من چه گناهی کردم . وقتی پدر بزرگم یعنی پدر پدرم مرد مادر بزرگو با دو تا پسر و یه دختر تنها گذاشت واین عموم که از همه بزرگتر بود مثل یه پدر بالا سر پدر و عمه ام بود . هر چند نیاز مالی نداشتند . ولی همه چی که به پول نیست . وقتی هم که مامان بزرگ مرد اون شد واسه شون هم پدر و هم مادر . حق یتیمو بالا نکشید . از داداش و خواهرش به خوبی مراقبت کرد . سرمایه و ارث پدری رو چند و چندین برابر کرد . حتی خیلی دیر هم ازدواج کرد .-حالا چی شده -هیچی تو یه تصادف اون و زنش از بین میرن و تنها بچه اش که همین نعیم باشه زیر سایه پدرم بزرگ میشه . پدر میخواد جبران کنه .علاقه زیادی به این برادر زاده اش داره بعضی وقتا فکر می کنم که اونو از بچه هاش بیشتر دوست داره . یه مدتیه که مستقل شده . از وقتی که من جواب رد بهش دادم به پزش بر خورده من اونو مث یه برادر می دونم ولی اون همچین احساسی نداره بازم واست توضیح بدم یا واست تعریف کنم که اون چی می خوره و چی می پوشه و کجا میره از چه غذایی بیشتر خوشش میاد و این حرفا ؟/؟ پسر بدی نیست ولی نمیدونم با این که به اندازه کافی مال و ثروت داره ولی حس می کنم از ته دلش دوستم نداره و بیشتر دلش می خواد از این طرف هم بچاپه -اگه فکر می کنی واقعا دوستت داره باهاش میری ؟/؟-کاشکی چشم داشتم و درجا گوشاتو با همین دندونای تیزم می کندم حسود . اگه دوست داری که دیگه دوستت نداشته باشم به من بگو . من نمی تونم این جوری ببینم که داری زجر می کشی .-پس که این طور چون دوست نداری من زجر بکشم می خوای ولم کنی -نوید این قدر بهانه جویی نکن الان به اندازه کافی از دست پدرم حرص می خورم . از وقتی که بر نامه اون یکی نوید این جوری شده بابام دلش خوش شده که من و نعیم با هم از دواجمی کنیم . ولی وقتی که جریان تو و علاقه ما به همدیگه رو فهمیده هم یخ شده هم تبش بالا رفته . انتظار اینو نداشت . حس می کنم در یه آرامش قبل از طوفانیم . یه مسائلی باید تو راه باشه نوید . من دوستت دارم با این حرفای الکی این قدر خودتو عذاب نده . همه چی تو همین ماه معلوم میشه . اگه خدا خواست و چشام خوب شد دیگه هیشکی جز خدا نمی تونه دستای منو از تو دستات در بیاره . هیشکی جز خدا نمی تونه بین من و تو جدایی بندازه . فقط باید یه خورده صبر کنیم . هر چند که الانشم اگه عشق من ریشه هاش محکم و قوی باشه هیچ گردبادی نمی تونه اونو از ریشه در بیاره . ناصر خان و نعیم خان که جای خود داره . من واست بر نامه ها دارم . به خاطر تو جلو همه وای می ایستم . هیشکی نمی تونه به من بگه کی رو دوست داشته باشم و کی رو دوست نداشته باشم ولی نمی دونم چرا حس می کنم تو به خودت مسلط نیستی . اعتماد بنفس نداری . چیه دلت هنوز پیش اون یکی نداست ؟/؟-نه تو که خودت بهتر می دونی من زمزمه ندای عشقمو که تو باشی با گوش جانم احساس می کنم . من با آهنگ عشق تو اوج می گیرم و تو دل آسمونا می رقصم -می بینم که آغوش ندا خیلی با احساست کرده . دوست داشتم تنها بودیم و با انگشتام تمام تنتو نیشگون می گرفتم و کبودش می کردم تا دلمخنک شه که دیگه از این جور خیالا نکنی . ببینم میذاشتی من نشگونت بگیرم نوید ؟/؟-من از هر کار تو طعم عشقو می چشم و احساس می کنم ندا . وقتی گازم می گیری حس می کنم داری منو می بوسی . نشگونهای تو واسم نوازشه .-پس یادم باشه این دفعه بیشتر با گاز گرفتنها و کندن گوشت تنت محبت خودمو نشون بدم . نوید جون حالا نمی خوای این قدر خالی ببندی من دارم با تمام وجودم بهت محبت می کنم باورت نمیشه اون وقت ندای خشنو با محبت می دونی ؟/؟...با این که اون دور و بر خیلی شلوغ بود طوری خودمو به ندا نزدیک کردم که برای چند ثانیه بتونم نوک بینی ام رو به گونه اش بچسبونم و با حرارت وجود و عشقش داغ بشم . بوی صورتش یه بویی از زندگی داشت . زندگی جاودانه . به خودش عطری نزده بود . ولی بوی مخصوص خودشو می داد . من این بورو با هیچ عطری تو دنیا عوض نمی کردم . بو و حرارت عشق بوی گونه های ندا بوی پیکره ندا که خون عشق , اونو تا این حد واسم خوشبو کرده بود . مطمئن بودم اگه همه آدمای دنیا بیان پیشم و من چشامو ببندم و با بوی ندا که مخصوص خود خودمه .. با بوی عشق اون می تونم بشناسمش . اون فقط مال منه وعطر ندا عطر عشق و زندگی .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#24
Posted: 10 Jul 2012 16:17
ندای عشق 24
افسوس که عمرروزهای خوش و بی دغدغه من و ندا کوتاه بود . یک هفته مانده به روز عمل نعیم فوکلی کراواتی پاپیونی با یه بنز چند صد میلیونی از تهرون راه افتاد و خودشو پلاس ما کرد . جوون خوش سر ووضع وزبون بازی بود و خیلی هم کتابی ومثلا پخته صحبت می کرد .-ببحشید دختر عموجان چند وقت سعادت یاری نکرد جویای احوال شما بشم ولی دورا دور از عمو جان خبر شما رو می گرفتم . چند روزی گذشت تا فک وفامیلا حالیش کردند که اینجا شرکت نیست و معمولی صحبت کنه . چند روز اول یه خورده قالش میذاشتیم و منو ندا آدم حسابش نمی کردیم ولی یواش یواش به کمک عمو ناصر خودشو داشت وبال ما می کرد .. هر وقت من و ندا می خواستیم بریم اول دستشو می گرفت و کلی موی دماغمون می شد . کار به جایی رسیده بود که این اواخر من و ندا بیشتر تلفنی صحبت می کردیم . یه بار که لب آب نشسته بودیم نعیم هوس کرده بود یه قلیونی بکشه و رفت کنار رود خونه . ما گفتیم نمی آییم وهمین جا میشینیم و اهل دود و دم نیستیم . یه چند دقیقه ای از شرش خلاص بودیم -ندا این پسر عمو جانو کجا داشتین ؟/؟تو ترشی خوابونده بودینش ؟/؟-در مجموع آدم بدی نیست . حالا به طمع پول باباست یا راستی راستی دوستم داره به سادگی نمیشه قضاوت کرد .-تو که اون دفعه می گفتی دوستت نداره -بس کن دوباره شروع نکن . ولی ماشین خوشگلی داره . بابام می تونه ده تا از این ماشینا بخره ولی میگه بیخود پولمو حروم این چیزا نمی کنم چون که آهن پاره هست . ولی بالاخره می گیره چون وضع پولی و مالی ما خیلی بهتر از پسر عموست . تازه پدرم نصف ثروتشو با زحمت خودش به دست آورده . نعیم تازه مشغول شده و عمو هم چون بیشتر به برادر و خواهرش رسیدگی می کرد زیاد تو فکر زیاد کردن سر مایه نبود . سرم داشت سوت می کشید . واژه هایی مثل سرمایه ,پول , ماشین بنز ووداشت حالمو بهم می زد .-ندا تو زندگی رو در پول و ماشین و این چیزا می بینی -نه عزیزم من زندگی رو در تو و عشقم که خودتو باشی می بینم -ولی حالت و حرفات چیز دیگه ای میگه . اگه بتونی پرواز کنی می پری -فهمیدم منظورت چیه . اگه پس از این همه مدت نخوام تو رو بشناسم که باید نمک بارم کنن . یعنی تو میگی دوست داشتنی ها رو نباید دوست داشته باشم ؟/؟از بنز خوشم میاد بگم خوشم نمیاد ؟/؟من که نگفتم واسه من بگیرش . یه آهی کشیدم ودستشو گذاشتم تو دستم و با بیحالی نوازشش کردم . او اینو به خوبی می فهمید . حساب کردم که تا دو ماه دیگه با پولم می تونم یکی از همین رنو سپند های دسته دوم بخرم . دو سه میلیونی می شد . به این زودیها یا اصلا نمی تونستم اونی باشم که بتونه این قدمو واسش برداره . فکرای عجیبی تو سرم افتاد . فکرایی که یه شبه نمی تونست منو به مقصد برسونه . می دونستم نباید خودمو الکی خوش کنم . ندا صورتشو گرفت طرف من دیگه از علاقمندیهای خودش چیزی واسم نگفت . می دونم دوست نداشت ناراحتم کنه . ولی من می خواستم این من باشم که تحت هر شرایطی خوشحالش می کنم . اون عشق من بود . همه چیز من . فکردم مشغول کاری بود که می خواستم انجام بدم . رفتم طرف محله مون تا جاسمو ببینم . جاسم یکی از اون دوستای خلافم بود که تو امر قاچاق انواع و اقسام مواد مخدر یدی طولا داشت و چند بار هم گیر افتاد . همیشه هشتش گرونه بود . ده میلیون کاسبی می کرد همون پول یا بیشترو رشوه می داد تا آزاد شه . ولی من اگه کاسبی می کردم خیلی بیشتر از اون احتیاط می کردم . زندگیم بهتر می شد ولی به این سادگیها نمی تونستم مثل نعیم بشم . هنوز شک داشتم ولی در خیالات خوش خودم غرق بودم . من برای ندا هر کاری می کردم. یه لحظه به فکرم افتاد که خیلی از جوونا با این کار بد من بد بخت میشن ولی خودمو قانع کردم که اگه من هم نخوام قاچاق فروشی کنم هستند کسان دیگه ای که جای مناین کارو انجام بدن . یک ساعت نشد که تصمیممو گرفتم . هنوز به خونه جاسم که نزدیک خونه مون بود نرسیده بودم که دیدم یه قیافه چرتی و تا حدودی آشنا داره بهم میگه داری یه هزار تومن دستی بدی ؟/؟شنیدم رفتی سر کار . وضعت توپ توپه .-ببخشید شما ؟/؟-رفیقتو نمی شناسی ؟/؟ای زمونه نامرد !یادت رفته چند دفعه بهت تقلب دادم ؟/؟واست کاغذ پرت کردم -حسن تویی ؟/؟چرا این جوری شدی ؟/؟تو که شاگرد اول کلاس ما بودی . از همه سر تر بودی .-هزار تومنو بهم میدی ؟/؟.. بدنش می لرزید . بد جوری هم می لرزید . معتاد شده بود .-تو دیگه چرا تو که همش بقیه رو از این کارا منع می کردی . تو که حتی یه سیگار هم تو عمرت نکشیده بودی ...-ولم کرد و رفت با یکی دیگه که ازم خیلی پولدارتر بود . هر چی می خواست واسش می خرید .-حسن اگه دوستت می داشت اگه واقعا عاشقت بود از این کارا نمی کرد ... نمی تونست سر پا وایسه . رفت به یه گوشه دیوار تکیه داد . نفسش در نمیومد . هزار تومنو بهش دادم . حالا کارم درست بود یا نه رو نمی دونم . نمی تونستم ببینم عذاب بکشه و یخ بزنه . دیگه پشیمون شده بودم . ترجیح می دادم معتاد بشم تا معتاد پرور . اگه ندا منو دوست داشته باشه با دارو ندار من می سازه ولی اگه چشاش خوب بشه و دیگه منو نخواد .. نمی تونستم با این قیافه اخمو و درب و داغون برم خونه . تو کوچه ها قدم می زدم و فکر می کردم . دلم واسه بغل کردن ندا تنگ شده بود . این روزا زیاد نمی تونستم تن گرم و عاشقو تو بغلم داشته باشم . توهمین فکرا بودم که موبایلم زنگ خورد . وقتی که صدای ندارو شنیدم انگار همه غمها و نداریها رو فراموش کردم . گویی کهدیگه هیچ فاصله ای بین خودم و اون احساس نمی کردم -نوید چرا این روزا این قدر اذیتم می کنی ؟/؟چرا همیشه دلمو به درد میاری ؟/؟چرا کاری می کنی که من همش واسه تو و ناراحتی تو غصه بخورم ؟/؟گناه من چیه که خونواده ام پولدارن . من که ازت چیزی نخواستم . دیگه ازت بستنی قیفی هم نمیخوام . اگه هم واست سخت بوده که واسم هدیه بخری هدیه تولدوهم پست میدم -نه این کارو نکن عزیزم آدم که هدیه رو پس نمیده -میخوام بهت ثابت شه که من هیچی ازت نمیخوام . من فقط تو رو میخوام چه جوری حالیت کنم که عشق من پاک و بی ریاست . دوستت دارم -حق نداری پسش بدی -اطاعت . هر چی مرد من بگه . آقای من بگه . با این حرفاش آروم شدمولی حس کردم در یک آرامش قبل از طوفانیم . طوفانی که عشق و زندگی من و ندا رو به هم می ریزه .. ادامه دارد.. نویسنده ... ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#25
Posted: 10 Jul 2012 16:26
ندای عشق 25
فقط دوروز مونده بود که ندای من شانسشو آزمایش کنه که ببینه می تونه ببینه یا نه . من بیشتر از همه استرس داشتم . هر چند اضطرابو بیشتر از روز های گذشته تو چهره ندا می دیدم . دوروز مونده بود که ندا جراحی شه .-نوید جون ! بابا ونعیم کاری داشتن رفتن بیرون . اگه نخوابی می تونی جیم بزنیم بیرون . دوست دارم خودمو بندازم تو بغلت . یه حسی بهم میگه این آخرین باریه که با چشایی نابینا خودمو میندازم تو بغلت . من عاشقتم نوید . با تمام وجودم دوستت دارم . دل یه عاشق هیچوقت دروغ نمیگه .-اگه طرفش عاشق نباشه چی ؟/؟-نفهمیدم چی گفتی ؟/؟دیگه باهام از این شوخی ها نکن گرمای تنت ,تپش قلبت ,صدای نفسهات نوید همه و همه یه چیز دیگه ای رو میگه . اگه گفتی چی میگن ؟/؟-یعنی بهت بگم که اینا همه وهمه به خاطر تو و عشق به توست ؟/؟بگم که اگه تونباشی قلبم دیگه نمی زنه ؟/؟نفسم قطع میشه ؟/؟خونی تو رگهام جریان نداره ؟/؟بگم یا نه .. ندا در حالی که می خندید گفت آره بگو بگو بازم بگو همیشه بگو دوست دارم تا وقتی که زنده ام و صدای نفسهاتو می شنوم این حرفاتو بشنوم .. خودمو به ندا نزدیک کردم . فکر کرد می خوامببوسمش -عزیزم دندونای بالا و پایینتو بذار رو هم . دهنتم تا اونجایی که می تونی باز کن ببینم چی شده ؟/؟-نوید چی می بینی -تو این کارو بکن بهت بگم . دندونای خوشگل و سفیدشو بوسیدم -ایییییی نوید چیکار می کنی نکن -دارم مروارید خوشگل خودمو می بوسم . مرواریدای قشنگ و یه دست خودمو -بازم خوب شد مسواک خودمو زدم . ندا یه لحظه غافلگیرم کرد . جفت لباشو بست و تا بیام بجنبم لباشو به لبام چسبوند . از موقعی که نعیم فرصت طلب سر و کله اش پیدا شده بود نتونسته بودیم یه بوس و بغل نیم سیر هم داشته باشیم .-بیا بی سر خر بریم به یه پلاژ. مال یه آشناییه -من نمیدونم نوید . فقط میخوام تو بغل تو باشم . گرمای تنتو احساس کنم . یه جوریم استرس دارم . یه احساس خاصیه . هیجان زده ام . زود تر بریم تا سر و کله اینمزاحما پیدا نشده . ساعتی بعد من و ندا در یه پلاژحصیری و چوبی روبروی دریا بودیم . یه پرده ای هم جلوی اتاقککشیده شده و دو تا پشتی هم داخلش بود . مثل تشنه ها و گرسنه ها به محض این که اوضاع رو مساعد دیدم اونو بغلش کردم -دلم واسه این جور بغل زدنت تنگ شده بود -میشه یه روز بیاد که من و تو دیگه این جور استرس ها رو نداشته باشیم ؟/؟-دلم شور می زنه ندا -نوید ما اومدیم بیرون که به من روحیه بدی .....یادم اومد که ندا دوروز دیگه عمل داره -عزیزم چرا که نه شوخی کردم . من و تو با هم تفاهم داریم خیلی راحت به هم می رسیم .-نویدمن این چیزا حالیم نیست الان همه دیگه مستقیم و غیر مستقیم می دونن که دوستت دارم و حتی فکر کنم نعیم هم بدونه . به بابام هم میگم که میخوام وقتی چشام باز میشه اول صورت قشنگ تو رو ببینم . دکتر رو بعدا می بینم. بابا مامانو هم بعدا . دلم یه جوریه می خوام ببینم اونی که دوستش دارم چه شکلیه . برام مهم نیست . هر جوریکه می خوای باشی واسم مهم نیست . درسته داشتن تو واسم مهمه ولی منم حس می کنم اگه همین جوری بمونم تو تنهام میذاری خسته میشی -ندا نداشتیما تو که از این حرفا نمی زدی . تو که همیشه به من امید می دادی . چی شد حالا -نوید من یه جوریم دلم میخواد ببینم . خسته شدم حالا که یه امیدی درم زنده شده دلم میخواد موفق شم . دلم میخواد خورشید چشاتو ببینم . نوید تنهام نذار . با من باش به من امید بده میخوام همین طور که تو غمها شریکم بودی به من امید و روحیه دادی منو به زندگی بر گردوندی شریک شادیهام باشی . این حق توست و حق من که من و توی عاشق در اولین لحظه خوشی این لحظه چشامون تو چشای هم بیفته . تازه اگهخدا بخواد و اون چیزی رو که ازم گرفته بخواد بهم پس بده . دلم برات شده که حتما می بینی حتما .-اگه نتونم ببینم . اگه خیط شم نومید شم .-ندا جونم من که ازت طلبکار نیستم . وقتی بهت گفتم عاشقتم یعنی دیگه عاشقتم و خوشبختی تو رو میخوام . تو چه ببینی و چه نبینی مال منی عشق منی . سرمو گذاشتم زیر سینه اش و گفتم مهم اینه که دلت می بینه و دلت می شنوه و دلت میگه -می دونم که درست میگه بهترین و عزیز ترینو انتخاب کرده . پاک ترین و درست ترینو . این دفعه دیگه نوبت اون بود که دستشو فرو ببره لای موهای سرم . طوری نوازشم کرد که داشت خوابم می برد . موبایلهامونو بیصدا کرده بودیم . صورت و لبها و زیر گلوی ندا رو غرق بوسه کرده بودم . از زیر گلوش اومدم طرف شونه هاش و دوباره اونو سخت تو بغلم فشردم .-عزیزم من تو روکه دارم از هیچی نمی ترسم . اول خدا بعد تو . وقتی بهم میگی تحت هر شرایطی باهام می مونی آروم می گیرم . می تونم با همه چی کنار بیام . عزیزم من دیگه از هیچکس و هیچ چیز نمی ترسم . به خاطر تو با سختیهاو بد ترین مشکلات می جنگم . ناامید نمیشم .-قربون چشای خوشگلت برم ندا . این قدر به مغز و اعصاب و چشای خوشگلت که نوید واسش بمیره فشار نیار که خدای نخواسته ممکنه رو عملت اثر بذاره . نمی دونم چرا هر دو تامون با این که می گفتیم عاشق همیم و همو درک می کردیم ولی ته دلمون هریک به خاطر دلیلی که واسه خودمون داشتیم می ترسیدیم -ندا چی دوست داری واست بگیرم به مناسبت این روز خوب بهت بدم -من هیچی ازت نمی خوام تو که هر چی حقوق می گیری واسه من خرج می کنی . پس خودت چی ؟مامانت چی ؟نکن این کارو . نمیخوام فکر کنه عروس بد جنس و ولخرجی داره . من خودم یه انگشتر خیلی خوشگل و گرون واسش خریده بودم و یه حلقه هم گرفته بودم که سمبل نامزدی و یه نشونی باشه . چیزی بهش نگفته بودم . در هر شرایطی حتی اگه جراحی با شکست روبرو می شد هدیه رو بهش می دادم -ندا دفعه دیگه که اومدیم اینجا چشات همه جا رو می بینه -نوید اگه بدونی حرفات چقدر آرومم می کنه همش از این حرفا می زنی . همیشه هم بهت میگم دوست دارم ببینمت . ببینمت . ببینم نجات دهنده من چه شکلیه . دوم این که خیالم جمع جمع بشه که تنهام نمی ذاری. سوم این که بهت ثابت کنم که عشق من از روی ناچاری و گذرا نبود -ندا تویی که دیوونه ای نه من -تو که می دونی من دیوونه توام .. وقتی که به خونه برگشتیم شب شده بود . نادر خان و ناصر خان اون پایین کنار اتاق من ایستاده منتظر ما بودند . هیچوقت تا این اندازه ناصر خانو عصبی ندیده بودم -نادر خواهرتو ببرش بالا با نوید خان کار دارم .. چرتم پاره شد . این دفعه دیگه ظاهرا خیلی جدی بود . دلم هری ریخت پایین . نادر ندارو برد بالا و من و ناصر خان در اتاق کوچک نگهبانی برای دقایقی چند به هم زل زده بودیم وگاهی هم من سرمو مینداختم پایین . من که حرفی واسه گفتن نداشتم و اونم که چیزی نمی گفت .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#26
Posted: 10 Jul 2012 16:41
ندای عشق 26
چند دقیقه ای گذشت -حتما یه حدسایی زدی که چی میخوام بگم . همه دیگه فهمیدن و منم می دونم . شتر سواریکه دیگه دولا دولا نداره . یه سری مسائلیه که باید بدونی . شاید فکر کنی این حرفایی که می زنم از روی بد جنسی و خود خواهی منه ولی این طور نیست . خیلی از آدما و جوونا این دوره و زمونه عاشق هم میشن ولی بیشتر عشقا یا همون اول شکست می خوره یا این که بعد از ازدواج منجر به طلاق میشه . الان وضعیت دختر منو که میدونی . قبلا فکر می کرد عاشق یکی شده که اتفاقا هم اسم تو بود . یه مدت که گذشت هردوشون فهمیدن که به درد هم نمی خورن . هر چند بیوفایی از اون نامرد بود ولی بهتر شد . الان هم در یه وضعیتیه که اگه از یه کسی محبتی ببینه شیفته اش میشه . یعنی با احساس خودش به کسی علاقمند میشه نه با عقل و منطق . من اونو از هر کس دیگه ای تو دنیا و حتی از جون خودمم بیشتر دوست دارم . اون فکر می کنه که عاشقت شده . حتی اینو به منم گفته . خیلی چیزاست که یه عشق کور کورانه نمی تونه حلش کنه . من که خیلی امید وارم چشاش خوب شه و یه حس پدرانه و عاطفی به من میگه که می تونه دوباره ببینه ولی همه چی دست خداست . از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر باز با باز ... زبونم بند اومده بود و فقط شنونده حرفاش بودم . تا آخر خطو رفته بودم ولی لحظه به لحظه حرفاش تیز تر و کوبنده تر و درد ناک تر می شد و نومید کننده تر . -دوست ندارم بیشتر از این ندا رو به خودت وابسته کنی . فقط منتظرم تکلیف جراحی اون مشخص شه . اگه بتونه ببینه که مطلقا باید از این جا بری اگرم نتونه ببینه اونوقت یه تصمیمات خاصی براش دارم .. اون فعلا حالیش نیست . من خوب اخلاقشو می دونم . مناسب ترین شخصی که بتونه خوشبختش کنه نعیمه . اون برادر زاده امه . خودم بزرگش کردم . برادرم یعنی پدرش منو بزرگ کرد ووقتی که مرد منم پسرشو بزرگ کردم . اون و ندا به هم میان . کلاس و فرهنگشون با هم ساز گاره . فکر نکن آدم نمک نشناسی هستم . منم وضعیت تو رو درک می کنم . تو چند بار جون دخترمو نجات دادی . به خاطرش داشتی می مردی . بهش روحیه دادی و شاید همین روحیه و انگیزه سبب شده باشه که یهسری اعصابش فعال بشن و با همین امید و انگیزه بینایی اشو به دست بیاره . من ممنونتم و تا آخر عمر دعات می کنم ولی حرفایی که دارم می زنم به نفع هردوتونه اینا دلیل نمیشه که ما منطق و فرهنگ و تفاهم اخلاقی وشرایط زندگی رو ندید بگیریم . درسته که ندای من یه دختر فهمیده و با شعور و نجیبه ولی از روز اول زندگیش یه زندگی تجملاتی داشته منم تا بتونم هواشو دارم ولی می دونم یه روزی غرورت شکسته میشه وقتی که حس کنی این فاصله ها پر شدنی نیست . نعیم عاشق نداست . در این جا می خواستم بگم اگه عاشق نداست پس تا حالا کدوم قبرستونی بوده ؟/؟اگه ندا نتونه بینایی اشو به دست بیاره بازم حاضره اونو بگیره ؟/؟نمی دونم ناصر خان چرا به این چیزا توجهی نمی کرد ؟/؟چرا این قدر خود خواه بود . چرا کسرش می شد که با دخترش از دواج کنم؟/؟فقط همینو به پدر ندا گفتم که من با تمام وجود و عشق و احساسم افتخار می کنم که با ندای نابینا هم ازدواج کنم ولی اون معنی این حرفمو نفهمید . طوری رفتار می کرد که انگار دخترش داره می بینه و همین الان باید با برادر زاده اش ازدواج کنه . اشک از چشام سرازیر شده بود -یه مسئله دیگه ای که تا حالا به روت نیاوردم اینه که من در مورد گذشته تو از همه چی با خبرم می دونم که دزدی می کردی و چند بار هم رفتی زندان و چند دفعه ای همباز داشت شدی اگه ندا این جریانو بفهمه خیلی بد میشه .. داشت غیر مستقیم منو تهدید می کرد . رنگم زرد شده بود . این درد ناک ترین قسمت قضیه بود . نمی تونستم تحمل کنم که یه روزی ندا بفهمه که من دزد بودم .نوید اون یه آدم کج قدم بوده . اون وقت آبروش پیش همه بره و خجالت بکشه . حتما فکر می کرد من به خاطر پول عاشقش شدم . همین حالا شم به اندازه کافی خیلی ها منتش می کردند . ترسیده بودم . خونه رویایی من داشتخراب می شد . دیگه چیزی از من باقی نمی موند . من در این خونه دفن می شدم ولی یکی دیگه بود که می بایست سر پا می موند و به زندگیش ادامه می داد . من نباید ندای عزیزمو قربونی خودم می کردم . شاید ناصر خان راست می گفت که من به درد ندا نمی خورم ولی نعیم هم به درد اون نمی خورد . اشک با چشای بیشتری از چشام سرازیر شده بود . هق هق گریه امونم نمی داد . با همون لحن گریان ولی آرام به پدر ندا گفتم شاید اگه پدر داشتم این طوری نمی شد نمی دونی چه سخته آدم بی محبت پدر تو بهترین سالهای رشدش به زندگی ادامه بده .. ناصر خان هم با من به گریه افتاده بود . فکر نمی کردم اون سنگدل هم دل داشته باشه . طوری گریه می کرد و سرشو به دیوار می زد که من جلوشو گرفتم تا کار دست نده -منم یتیمی کشیدم پسرم . پدر نعیم بزرگم کرد -ولی مثل من بد بختی و نداری نکشیدین که مادرم بره خونه مردم کار گری کنه ومنم همش باحسرت نگام به دست بقیه باشه . حسرت چیزایی رو بخورم که به دست آوردنش درتوانم نبود . حالا اگه از روی ناچاری چند بار دزدی کردم سزاوارش نیستم که پیش ندا له بشم . عیبی نداره هر کاری بگین می کنم . فقط به ندا نگین من دزد بودم -نوید جان من اون قدر ها هم که فکر می کنی بد ذات نیستم . نمی ذارم تو و مادرت سختی بکشین . غصه کار و پولو نخور شاید یه کاری گیر بیاری که در آمدش از اینی هم که الان داری بیشتر باشه و اون بستگی به خودت داره . فقط این دو سه روزو تا موقعی که تکلیف جراحی ندا معلوم شه سعی کن وضعیتو به همین صورت داشته باشی . تا ببینم در هر حالتی باید چه کاری انجام بدی -ناصر خان ندا ازم خواسته که هر وقت چشاشو باز می کنن من در کنارش باشم اون میخواد من اولین نفری باشم که اون می بینه .. تا اونجایی که می دونم وقتی باندو از روی چشم بر می دارند و عمل موفقیت آمیز باشه و بینایی بار اول آروم آروم بر می گرده گاهی هم دکتر تشخیص میده که به چشم نباید فشار آورد وپس از این که یه خورده علائم بینایی ظاهرشد دوباره اونو می بنده و فشار اصلی رو در این مرحله بهش نمیاره . منظورم اینه اگه من اونجا نباشم و ندا دچار فشار عصبی بشه و این فشار به مغز و اعصاب و کانون بینایی اش فشار بیاره ممکنه تمام رشته ها پنبه بشه -فکر اونجاشم کردم تو میای اونجا اگه تحریک پذیری چشم با موفقیت صورت گرفت قبل از این که تاری دید ندا به شفافیت تبدیل شه تو می زنی به چاک . اون لحظه کنارش وای می ایستی ولی بعد, قبل از این که تو رو کاملا ببینه میری . فرقی نمی کنه حالا دکتر میخواد چشاشو دوباره ببنده یا نبنده اون نباید تو رو ببینه .. خدای من سم خوردن و خودکشی واسم خیلی راحت تر بود تا بخوام این جوری فیلم بازی کنم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#27
Posted: 10 Jul 2012 16:42
ندای عشق 27
یه حسی به من می گفت که اگه بینایی ندا بر نگرده دوباره وضع به حالت سابق بر می گرده و ناصر خان مجبورمی شه به خاطر آرامش دخترش منو نگه داشته باشه . ولی من حاضر نبودم عذاب ندا رو ببینم اونم به این دلیل که دوست داشتم باهاش باشم . ندا پس فردا جراحی داشت و فردا باید می رفت دنبال یه سری از کار های پزشکی و آزمایشات و شبش می خواست چند ساعتی رو بستری شه و بره پیشواز . واسه همین گفتیم آخرین دیدار عاشقونه و پر احساس قبل از عملو انجام بدیم و یه سری حرفای تکراری رو تکرار کنیم . البته از نظر من که این می شد آخرین دیدار داغ . هوا یه خورده سرد بود . صورت عشق من کمی سرد شده بود تصور این که این آخریندیدار داغ ماست و آخرین باریه که داریم به این صورت خلوت می کنیم بی اختیار اشکو از چشام جاری کرده بود . ندا سرش تو بغل من بود و داشتم نوازشش می کردم . حوصله حرف زدنو نداشتم . هر چی بدبختی از روز اول زندگیم داشتم مجسمش کردم تا رسیدم به این بدبختی بزرگ . جدایی از ندا , از عزیزی که دل کندن از اون واسم معنای مرگ واقعی رو داشت .-چته نوید ساکتی ؟/؟خوشحال نیستی ؟/؟می ترسی تنهات بذارم ؟/؟کف دستشو فرو برد توی شنهای ساحل و مشتی از اونا رو بهم نشون داد و یه دست دیگه اشو گذاشت رو چشای نا بیناش و گفت به همین چشام قسم به دل پاک خودم و تو و به این ستاره ها و به این ساحل و دریا و به اونی که اینارو آفریده قسم که حرف اونایی که میگن من و تو راه و فرهنگمون از هم جداست به اندازه این یه مشت شن ارزش نداره .نوید تو داری گریه می کنی ؟/؟چرا این قدر بی صدا ؟/؟بی انصاف ! تو که صورتمو خیس کردی . با کف دستاش که تازه داشت گرم می شد اشکامو پاک کرد و گفت تو که می دونی من چقدر نوید خوب و پاک و نیکوکار ومهربون خودمو دوست دارم . تو بهم قول دادی اولین نفری باشی که من می بینمش . هنوز عشق ندا رو ندیدی . هنوز ندای عاشقو ندیدی ونشنیدی .بهت نشون میدم که اونی که از عشق من تب می کنه ,من واسش می میرم واونی که واسم می میره من واسش خاک میشم . نوید نمیدونم چرا حس می کنم داری یه چیزی رو ازم پنهون می کنی.... ندا همین جور داشت واسه خودش حرف می زد . و من منتظر بودم یه جایی هق هق آروم و بغضم بخوابه تا بتونم صحبت کنم .-نداجان من یه خورده استرس دارم . که اگه زبونم لال نتونی ببینی وروحیه ات ضعیف شه چه حالی پیدا می کنی .-درسته که خیلی ناراحت میشم نوید ولی هیچ کار خدا بی دلیل نیست . من خدا رو اونجوری که باید نمی شناختم . حالا هم نمی شناسم ولی اون وقتا خیلی بی خیال بودم . بگذریم نمیخوام زیاد فلسفه بافی کنم . ولی همینو می دونم اون چشای منو گرفته و به جاش یه عشق بزرگ و پاک به من داده که اگه می دیدم اگه بینایی امو داشتم شاید هیچوقت با تو آشنا نمیشدم و این عشق نصیب من نمی شد . اگه اون چشامو برگردونه که تو رو واین دنیا رو ببینم به من لطف کرده محبت کرده واگرم نده بازم ازش سپاسگزارم که تو رو به من داده تویی که از چشام واسم عزیز تری . من چشمامو بدون تو نمیخوام ولی تو رو بدون چشمام می خوام .پس چیز مهمترو دارم حالا اون بسته به نوع کرم و لطف پروردگاره که به من رحم کنه .. وقتی که ندا منو مهمترین چیز زندگیش خوند دیگه نتونستم صدای گریه هامو خفه کنم با صدای بلند از درد جدایی می گریستم و اونم همراه و همدمم شده بود . بی اندازه از خودم و از ناصر خان بدم اومده بود . دوست داشتم پدر ندارو بگیرم زیر مشت و لگد . دوست داشتم حقیقتو به ندا بگم . ولی با همه اینها وقتی خودمو ووضع زندگیمو با وضع اون مقایسه می کردم حس می کردم شاید ندا در اثر شوق و ذوق یه چند صباحی بتونه با مسئله کنار بیاد ولی بعد ها من مایه عذابش میشم . اگه واقعا خوشبختی اونو میخوام باید آینده نگر باشم . خیلی در مانده شده بودم . حتی قادر نبودم خودمو قانع کنم .-نوید بس کن دیگه شگون نداره . بیا حرفای خوب بزنیم . تو دیگه راحت میشی لازم نیست واسه من تایپ کنی .-این که خیلی بد میشه -می دونم نگران چی هستی . شبا نمی تونی بیای اتاق خلوت .؟/؟. مگه قرار بود تا آخر عمرمون وضع به همین صورت بمونه ؟/؟من همه چیزو روشن روشنش می کنم. مگه قرار نیست عشق ما با ازدواج به اوج شکوهش برسه ؟/؟چیه شک داری ؟/؟ها ها ها ها بگو راستشو بگو گوشمو کشید می دونستم شوخیش گل کرده ولی دلم ازسنگدلی خودم خیلی به درد اومده بود . وقتی اون جوری وبا سادگی و صداقت و مظلومیتش باهام حرف می زد حس می کردم یه آدم پست و دروغگو و فریبکار و متقلبم . خدایا من همه چیز اوبودم . داشتم خودمو قانع می کردم که جدایی من و اون یعنی خوشبختی اون . به پدرش قول داده بودم نمی خواستم ندا بفهمه که من یه دزد بودم ولی در این که من به دردش نمی خورم شکی نبود . پس بهتر بود خودمو فدا کنم . ولی من که خودم می دونم دیگه نمی خوام بد باشم و دزدی کنم . ولی اگه ندا بفهمه بقیه بفهمن که من چه جور آدمی بودم اونو سرکوفت می کنن . شخصیتش میره زیر سوال که چرا عاشقیه آدم عوضی مثل من شده ؟/؟.. پس من دارم کار درستی می کنم -نوید نمی دونی من چقدر عاشق دوچرخه سواریم وقتی تو این کوچه خیابونای اطراف دوچرخه می روندم مردم یه جور دیگه ای نگام می کردن . تو تهرون اینجوری به آدم زل نمی زدن .-اون دوچرخه چی شد -هیچی به نادر بی عرضه رسید و دزد ازش زد . ناراحت نباش دو تا می خرم یکی من یکی تو با هم میریم دور می زنیم . زیاد جاهای شلوغ نمیریم که گیر ندن . یه خورده خودمو بشاش نشون دادم که روحیه اش حفظ شه ولی خیلی عذاب می کشیدم . اونو باید عذاب می دادم و خودمو فنا می کردم . تاروز عمل و تعیین تکلیف باید فیلم بازی می کردم بااین حال می دونستم که خیلی دوستش دارم . وبه خاطر عشق به اوو سعادت اون این شکنجه هاروتحمل می کنم وگرنه اگه آدم خود خواهی بودم حقیقت وعلت جدایی رو به او می گفتم . یعنی تا حالا این حقیقتو نمی دونستم ؟/؟خدایا چرا نمی تونم خودمو گول بزنم ؟/؟انگاری این بار این من بودم که باید خودمو مینداختم تو دریا .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#28
Posted: 10 Jul 2012 16:43
ندای عشق 28
زندگی برایم ارزشی نداشت . حالا تنها چیزی که می تونست خوشحالم کنه این بود که ندای منم بتونه ببینه و من به این آرزوم برسم . خب فرض کنم که پیوند با اون یه خواب و خیال بوده . چند صباحی رو در یه حال و هوای رویایی بودم و بعدش دیگه هیچ . مثل یه منوری که میره تو آسمون و یهو خاموش میشه . من و عشق منم باید خاموش می شدیم لیلی و مجنون به هم نرسیدند . رومئو و ژولیت هم یک تراژدی بود . حالا هم رسیدم به غمنامه نوید و ندا . شاید اون مثل من تا این حد اسیر غم و اندوه نشه . اون واسه شادبودن دلایل زیادی داره ولی من فقط اونو داشتم . خدایا چرا میخوای همین یه دلخوشی منو ازم بگیری . من چه گناهی کردم . حتما کارمم از دست میدم . ناصر خان گفته که هوامو داره یه جوری جبران می کنه . حتما می خواد یه پولی بهم بده یا یه کاری واسم جور کنه . من نمیخوام محتاج کسی باشم که همه کسمو ازم گرفته و همه چیزمو . ولی وقتی که به مامان خدیجه مهربونم فکر می کردم که تازه چند وقتیه رفته رو ی آسایش و رفاه رو ببینه دلم می گرفت . آخه اون دلش به من خوش بود . من همه چیز اون بودم . درسته که چند تا فک و فامیل هم داشتیم و گاهی احوالی ازمون می پرسیدند . زندگیشون هم از ما بهتر بود . با همه اینا آدما تو این زمونه اگه بتونن هوای خودشونو داشته باشن کلیه .. چه برسه به این که بخوان به بقیه هم کمک کنن . نه دیگه نمی تونم بذارم که مامان سختی بکشه. دیگه نمیذارم بره نوکری مردمو بکنه . مگه کم در غم از دست دادن پدر اشک ریخته . مگه کم بوی اسید به مشامش رسیده ومگه کم خاک خونه های مردمو گرفته و در و پنجره هاشونو شسته . بمیرم براش برای مادر خوب و فداکارم که به خودش گشنگی می داد تا من سیر باشم . اگه به پاش می افتادم و ازش می خواستم که به من افتخار بده تا آخر عمر نوکریشو بکنم بازم کم کرده بودم . مادری که جوونیشو واسم گذاشته وحتی حالا که به میونسالی رسیده بازم غصه منو می خوره . مادری که سنگ صبور من بود . محرم اسرار من و همه چیز من بود . اون شب همه چیزو واسش تعریف کردم . تو بغلش اشک ریختم -پسر گلم ندا دختر خوبیه می دونم خیلی دوستت داره از اونایی نیست که اهل فیس و تکبر باشه . باور کن این دختری که من دیدم خیلی بیشتر از تو از این جدایی ضربه می خوره -مامان ! من بدون اون دیوونه میشم . کمکم کن نمی تونم فراموشش کنم . نمی تونم ببینم که اون یه روزی با یکی دیگه از دواج می کنه . دلم طاقت نمی گیره . چقدر این روز گار بیرحمه . نمی تونه خوشبختی عاشقا رو ببینه . دنیا حسودی می کنه به این که دو نفر همو دوست داشته باشن و از هم خوششون بیاد -نوید تو داری اشتباه می کنی . حق ندا این نیست . اگه دوست داشته باشی من میرم با ناصر خان صحبت می کنم تا همه چی رو حالیش کنم . اون داره دل دو تا جوونو به درد میاره -مامان فایده ای نداره . طبقه ما با طبقه اونا نمی خونه . اونا بالا نشینن و ما پایین نشین . تازه من خودمو می کشم اگه اون بفهمه که من قبلا چند بار رفتم زندان و جزو آفتابه دزد ها بودم -پس میگی من چیکار کنم . من نمی تونم ناراحتی تو رو ببینم . دوست داری دق کنم ؟/؟من که بعد از بابات جز خدا و تو هیشکی رو ندارم ... حالا بیا و درستش کن . اون افتاده بود به گریه کردن و ولهم نمی کرد . منم سرمو گذاشتم تو بغلش و دو تایی امون به یاد کل غمهای زندگیمون گریه می کردیم . صبح روز بعد همه چی با غم و اندوه و سکوت پیش می رفت . درد جدایی و ترس جدایی داشت منو از پادر می آورد . شده بودم مثل یه محکوم به مرگی که آخرین ساعات زندگیشو سپری می کنه . برعکس من ندا خیلی شاد و شنگول بود . می گفت که خیلی امید واره . می گفت وقتی که خدا چشاشو به اون بده هیشکی اندازه اون نمی تونه خوشبخت باشه .. هر چند الآنشم خوشبخت ترینه .-نوید تو چرا ساکتی و حرف نمی زنی ؟/؟آها ااااااای چش چرون دیگه پیش من نمی تونی خوشگلا رو دید بزنی ؟/؟جفت مردمکتو از کاسه در میارم . خیلی اخلاقت عوض شده می دونم -چیزیم نیست ندا استرس دارم . وقتی لباس بیمارستانو تنش می کردن تا اونو بخوابونن و برای فردا آماده اش کنن زارزار گریه می کرد و همه با اشکای او اشک می ریختند -نوید خودت قول دادی که چند روز دیگه که باندو از رو چشام گرفتن و تونستم یببینم تو اونجا باشی و من اول تو رو ببینم . خیلی بی پروا شده بود همین بی پروایی سبب شده بود تا کار ما به این روزای تلخ جدایی بکشه . ندا رو به حال خودش گذاشتیم . من و ناصر خانتنها شدیم من خودم داشتم از غصه دق می کردم و می خواستم سر به تن آدم مزخرفی مثل اون که هنوزم درست نشناخته بودمش چه جور آدمیه نباشه که دیدم اون داره آه و ناله می کنه از زمین و زمان شکایت داره . کاسه چه کنم هم تو دستش گرفته بود و غصه می خورد که اگه عمل موفقیت آمیز نباشه .. اگه ندا نتونه ببینه ..-به نظر تو نوید اگه زبونم لال ندا خوب نشه نعیم باهاش ازدواج می کنه ؟/؟-نه -پس من چیکار کنم . نمی دونم شاید در صورت شکست ازت بخوام بازم یه مدت باشی تا یهو دچار افت روحیه نشه . آدم دیوانه تر و احمق تر از این ناصر خان ندیده بودم . وقتی که می دونی طرف دختر تو بی عیب جسمانی می خواد و واسه روح و وجود و شخصیتش ارزش قائل نیست پس مگه مرض داری می خوای حتما به این نسناس بچه سوسول شوهرش بدی ؟/؟خیلی گیجه این مرتیکه -فقط نوید جان یواش یواش باید کاری کنی که این علاقه بچگانه از بین بره و منم یه فکر دیگه ای برات بکنم . اینا همه در صورت شکسته . فقط یه وقت دعا نکنی که ندا نابینا بشه چون اون جوری تا یه مدتی ازش جدا نمیشی . با خشم نگاش کردم وگفتم اگه بدونم به بینایی نمی رسه حاضرم جفت چشامو بدم به اون تا بتونه ببینه . من و اون چشامون یکیه . مثل دلامون . مثل احساسمون مثل روحمون مثل خواسته هامون .. ولی افسوس خیلی ها اینو درک نمی کنن .. پدر ندا تو عالم خودش بود . اون حتی نفهمید که من چی دارم میگم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#29
Posted: 10 Jul 2012 16:44
نویسنده: ایرانی جان ازوبلاگ امیر سکسی
ندای عشق 29
ندا در بیمارستان بستری شد . هر چند می تونست چند ساعت بیشتر تو خونه بمونه ولی باباش خیلی نگران بود .می خواست هر آزمایشی که قبل از عمل لازمه به آرومی انجام بشه . شایدم این جوری می خواست که من اونو کمتر ببینم در هر حال از من کاری جز دعا بر نمیومد .. راستش بعد از مرگ بابا این دو ذره ایمانی هم که داشتم از بینرفته بود . به همه چی بدبین شده بودم . می دونستم یه خورده دارم لجبازی می کنم . شاید توی این دنیای بزرگهمه آدما نتونن راحت باشن و راحت زندگی کنن . شاید عدالت خدا این نباشه که همه مساوی باشن . شاید لطفش چیزی باشه که از تشخیص ما خارجه . شاید لطفش این باشه که من از ندا جدا شم و اونو به حال خودش بذارم . دلم گرفته بود . نمی دونستم به چی و کجا پناه ببرم . از همه چی زده بودم . وقتی بابام مرده بود من شده بودم یه کافر به تمام معنا . اشک می ریختم . گریه می کردم زار می زدم . از خدا می خواستم که دلش به حال من بسوزه وپدرمو بر گردونه . سر خاکش داد می زدم گریه می کردم . خدا ای خدا اگه دوستم داری اگه می خوای قدرتتو نشون بدی بابامو زنده کن . من و مامان هیشکی رو نداریم . دیگه کسی بهمون نگاه نمی کنه . اگه مجبور شم تو عروسیم کراوات بذارم از کی بخوام که گره اشو واسم محکم کنه . یه روز سر خاک بابا چند ساعتتمام اشک ریختم همونجا خوابم برد . بیدارم کردند ولی بابا هنوز خواب بود . واسم زیاد چیزای شیک نمی خرید ولی منبهش می نازیدم . اگه زنده می موند می خواست یه دوچرخه واسم بخره .. اشک می ریختم و می گفتم بابا من دوچرخه نمی خوام هیچی نمی خوام نوکریتو می کنم . درسمو ول می کنم کمک خرجت میشم تو فقط برگرد . برگرد بابا من هیچی ازت نمیخوام . ولی بابا رفته بود . خدا هم می گفت من دیگه قانونو زیر پانمی ذارم . بابات رفته دیگه اگه شلوغش کنی تو رو هم می برم . راستش اگه با گوشای خودم این حرفارو ازش می شنیدم می گفتم ببرمن راحت میشم . من از این زندگی و هر چی توشه بدم میاد . بابا رو تو صحن امامزاده ابراهیم بابلسر دفنش کرده بودند . میگن داداش امام رضاست . من دیگه به هیچی ایمان نداشتم .غروبای پنجشنبه میومدم قبرستونی تا هم یهفاتحه ای واسه پدر و بقیه مرده ها بخونم و هم چند ساعتی رو اونجا بمونم وهر کی هر خیراتی می کنه منم برم یه چیزی بخورم . این جوری خودمو سیر می کردم . مامان خیلی دیر میومد آرامگاه . اگه هر روز دیگه رو بیکار بود تمام پنجشنبه ها رو کار داشت . دستاش همه پینه بسته بود . صورتش چین افتاده بود خیلی مسن تر از سنش نشون می داد . حالا اومده بودم واسه ندای عزیزم دعا کنم . از پدرم و از این امامزاده بخوام که یه واسطه ای بین من و خدای خودم بشه . میگن خدا یتیمارو دوست داره . دلشون شکسته به حرفاشون گوش میده ولی من حتی نمازمو نمی خوندم . نمی دونم با این شرایط حرفامو گوش می کنه یا نه . اولش رفتم سر خاک بابا . ازش معذرتخواستم که خیلی وقته بهش سر نزدم .-بابا تو نماز میخوندی مثل من بد و گناهکار نبودی . مث من حق مردمو نخوردی . واسه همین بابا من واسه خودم هیچی نمیخوام درواقع واسه خودم میخوام بهتره از اولش دروغ نگم سر ارواح که نمیشه کلاه گذاشت بابا تو حتما ندارو می شناسی می دونم چشاتو بستی و رفتی . نداهم چشاش نمی بینه ولی تو همه چی رو می بینی بابا می خوام که از خدا بخوای که اون حالش خوب شه . اون می تونه همه دنیا روببینه جز منو . عیبی نداره . این رو پیشونیم نوشته که همیشه باید عذاب بکشم و به اون چه که میخوام نرسم . ولی من میخوام اون خوشبخت شه . حالا که من نمی تونم بهش برسم وخوشبختی رو به آغوش بکشم پس اون چرا نتونه خوشبخت شه . آدم اگه یکی رو دوست داشته باشه خوشبختی اونو میخواد . خودخواه نیست . فقط به فکر خودش نیست . پدر! می دونم تو هم مامانو خیلی دوست داشتی . منو هم دوست داشتی . توکه نمی خواستی به این زودی بمیری . واسه راحتی ما تلاش می کردی . صبح زود از خونه می رفتی بیرون و شب دیر وقت بر می گشتی . مامان هنوز لباساتو نگه داشته . بعضی هاش اندازه ام شده اونارو می پوشم . ولی بعضیهاشو نه . بابا اونا هنوز بوی تو رو دارن . نمی خوام اونا شسته شه . بابا اونا واسه من عزیزن . قسمت میدم به یتیمی خودم بهدل شکسته خودم که دعا و صدای منو به گوش خدا برسونی تا چشای ندامو بهش برگردونه . بابا اگه این کارو واسم بکنی خیلی ازت ممنون میشم . خودت همه چی رو میدونی ما دیگه به هم نمی رسیم اون مال من نمیشه ولی این جوری می تونم همش به خودم بگم که منم عاشق بودم و هستم و واسه عشقم خودمو سوزوندم. مثل یه پروانه ای که دور شمع می گرده تا بمیره . عاشق شدن منم کجکی بود بابا ... خودم از این حرف خنده ام گرفته بود . بی اختیار داشتم می خندیدم . صورتم از اشک زیاد خیس بود وهمین جور می خندیدم . چند نفری که دورو برم بودن با نگاههای عجیبی از کنارم رد می شدن وسرشونو تکون می دادن . یه مطالبی رو در مورد این امامزاده خوندم که بچه امام موسی (ع )وبرادر امام رضاست . نشستم و قرآن خواندم . از خدای توانا کمک خواستم . هرچند از روح بابا خواسته بودم که کمکم کنه ولی این جوری اثرش قوی تر بود . ضریح رو داشتم و خدا و امام و امامزاده رو فریاد می زدم .. خیلی با خودم فکر می کردم که چه جوری از خدا بخوام که کمکم کنه . بگم واسه خودم میخوام یا واسه خودم نیست . شفای ندا یعنی خوشحالی و حیات دوباره من وجدایی از اون یعنی مرگ من . یعنی مرگ و زندگی در آن واحد ؟/؟برای سلامتی عشق نافرجام خودم نماز خوندم . با خدام عهد بستم که اگه خوبش کنه منم دیگه بنده بی بند و باری نباشم . کنار امامزاده افتادم رو زمین . معلوم نبود چی دارم میگم . هر چی تو دلم بود بر زبون می آوردم . از امامزاده ابراهیم می خواستم که صدامو به گوش امام و امامزاده رضا تو مشهد مقدس برسونه . سرمو می زدم به زمین . نمی تونستم عذاب اونو ببینم . عیبی نداره مگه قراره تمام عاشقای دنیا بهم برسن . بذار منم از لذت و خوشی ندا لذت ببرم . منم بسوزم . رنج بکشم . اون جوری که فرهاد دل کوه رو کند . شاید اون هیچوقت نفهمه که واسه چی از زندگیش رفتم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#30
Posted: 10 Jul 2012 16:44
ندای عشق 30
تا می تونستم دست به دامان زمین و زمان شدم که به داد ندای من برسند . خنده دار بود و گریه دار . شده بودم دنیایی از تضاد . ندا خوب میشه یا نه . بعضی وقتا آدم در قمار به جایی می رسه که هر کاری کنه باخت باخته . سر یه دوراهی گیر می کنه که از هر طرف که بره نابودی اونه ولی من اون نابودی و مرگی رو می خواستم که به ندای من زندگی و امید ببخشه . چقدر باید زجر و شکنجه رو تحمل می کردم خدا می دونه .بعد از عمل چشای عشق من باید تا چند روزی بسته می موند . در این چند روز هم حتما باید بهش روحیه می دادم تا به اعصاب وچشای خوشگلش فشار نیاد . من باید باهاش ریاکارانه بر خورد می کردم . نمی تونستم . حاضر بودم بمیرم و این طور فیلم بازی نکنم . پیش خودم حساب می کردم اگه اون یه ماه عذاب بکشه و منو نبینه همه چی واسش عادی میشه . دور و بری هاشو می بینه زیباییها رو می بینه . ولی این یه ماهی رو چیکارش کنم . وقتی اون حالا با سادگی پاکی و یکرنگی خودش باهام از عشق و امید میگه من بهش بگم وقتی که نور از طرفی وارد چشات شد من از طرف دیگه اش در میرم ؟/؟چطور می تونم تا این حد بیرحم باشم ؟/؟ول کن نوید تو به درد اون نمی خوری . حالا گرم گرمه و اون داره با یه عشق افلاطونی ازت قدر دانی می کنه . چهار روز دیگه که همه چی عادی بشه و تو هم واسه اون عادی میشی اون که نمی تونه با زندگی گدایانه تو بسازه . درسته باباش هواشو داره ولی منم غرور دارم دیگه . اون الان حالیش نیست ولی من دارم کاری منطقی می کنم . هزاران بار این افکارو تو مغزمحلاجی کردم . خودمو قانع می کردم ودوباره از اول شروع می کردم . چشای ندای خوشگل من جراحی شد . من دیگه سر کار نمی رفتم . هنوز تا چند روزی می تونستم اونو ببینم و کنارش باشم تا وضعش مشخص شه . به دروغ از حال بد مامانم می گفتم و این که دکترا گفتند هر لحظه امکان سکته قلبی داره و دور و بر قلب و قفسه سینه اش و دست چپش درد می کنه و همسایه بغلی پیششه و قراره خاله ام از تهرون بیاد یه چند روزی رو پیش اون بمونه و آسمون و ریسمون بافی می کردم تا اگه یهویی دررفتم تا چند روزی به همین چیزا فکر کنه و به چشاش فشار نیاره . من به ناصر خان قول داده بودم و اونم به من گفته بود که به ندا نمیگه که من دزد بودم . خونواده ندا می دونستند که من و اون همو دوست داریم . نادر از این جریان که در صورت بهبودی خواهرش قصد جیم شدنو دارم چیزی نمی دونست . فاطمه خانوم ظاهرا در جریان بود هنوز فرصت و زمینه ای پیش نیومده بود که با اون در مورد دخترش حرفی بزنم . روزایی که چشای ندا باند پیچی شده تو یه اتاق خصوصی هم بود و اکثر ساعات من در کنارش بودم . حتی ساعتها ما رو تنها میذاشتند نه به این خاطر که بخوان هوای عاشقا رو داشتهباشن بلکه واسه این که دخترشون بتونه با حفظ روحیه اش دوباره ببینه و با اونی که واسش در نظر گرفتن ازدواج کنه . من روی صندلی همراه وکنار تخت ندا می نشستم و ساکت به درد هایی که باید تحمل می کردم فکر می کردم . اون دستشو از کنار تخت به روی صندلی و طرف دست من دراز می کرد . من دستشو می گرفتم تو دستام . هنوز پر از حرارت عشق بود . شاید خیلی بیشتر از قبل شاید از بی نهایت هم بیشتر . گاهی دستشو به لبام می چسبوندم و می بوسیدمش -نوید یکی لبمو نمی بوسی ؟/؟از اون بوسه های داغ داغ -دختر تو دیوونه شدی ؟/؟اینجا هر دقیقه ممکنه یکی برسه . فقط چند ثانیه ها . انگار اینجا رو با کنار دریا اشتباه گرفتی . تازه اونجا هم این قدر هر کی به هر کی نبود .لبمو واسه چند لحظه مسذاشتم رو لباش . تا میومدم ول کنم وورش دارم می دیدم همچین بهم چسبیده و عاشقانه داره می بوسه که دلم نمیومد ولش کنم . یه بار نزدیک بود گند بزنیم. یعنی زدیم . خانوم طبق معمول تخت بیمارستانو با تخت خونه اشتباه گرفته و بازم داشت منو می بوسید که یهو دری که تا آخر بسته بودمش صدا می کنه ومنم یک آن خودمو ازش جدا می کنم ولی ظاهرا خانوم پرستار یه چیزایی فهمیده بود -یه خورده گرمش شده بود داشتم روسریشو می دادم عقب . می دونستم دارم چرند میگم . منو یه گوشه ای کشید و گفت داداش می دونم خیلی دوستش داری از کی تا حالا روسری رو روی صورت و دور لب می بندن ؟/؟سرخ شده بودم رفتم طرف ندا .. پرستار رفته بود .-نوید من خیلی هیجان دارم . خودت قول دادی تنهام نمیذاری . منم تا این باند ها رو ورداشتم و چشامو باز کردم می خوام بگیرمش طرف تو . چشای من به امیددیدن تو حتما می تونه ببینه . حتما . من میدونم .واسه دیدن تو هم که شده من خوب میشم . وقتی بتونم ببینم دیگه هیچی نمی خوام . تو رو دارم که دیگه از هر خواستنی دیگه ای که تو این دنیای بزرگ وجود داره واسم خواستنی تری . بعضی وقتا پیش خودم میگم . شاید اگه این اتفاق نمیفتاد هیچوقت نمی تونستم لذت عشقو درک کنم . هیچوقت با تو آشنا نمی شدم . پس من حق ندارم واسه چیزایی که از دست دادم ناراحت باشم . من خیلی خوشحالم . هیچ کار خدا بی دلیل نیست . همه کارهاش از رو حکمت و حسابه . وقتی ندا این حرفا رو می زد من دلم می لرزید . خدایا من میخوام بگم اون یه فرشته هست می بینم که خودت فرمودی مقام انسان را بر تر از فرشته قرار دادی . پس من می تونم بگم که اون از یه انسان هم بر تره . من چطور می تونم این قدر پست باشم که عذابش بدم ... نوید ولش کن تو خوبی ندارو می خوای . چند روز عذاب می کشه بعدا خودش می فهمه که حکمتکار در این بوده که ازم جداشه . دوباره زد به سرم و یه کانال دیگه رو گرفتم -ندا اگه من نبودم با پسرعموت ازدواج می کردی ؟/؟-نوید اگه نمی شناختمت مطمئن بودم که مشروب خوردی . من این روزا شوق و ذوق و هیجان واسترس زیاد دارم تو دیگه چته ؟/؟.ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن