ارسالها: 3650
#51
Posted: 29 Aug 2012 18:52
ندای عشق ۵۱
نویسنده ایرانی از وبلاگ امیر سکسی
قرار بود ندا چند دقیقه صحبت کنه و بعد گوشی رو بذاره ولی این که از نیمساعت هم بیشتر شده بود . دلم داشت ریش ریش می شد . موضوع خودکشی اون منو ترسونده بود ولی حس کردم میخواد منو بترسونه . چه جوری میخواد تو یه مجلسی که کلی دعوتن سرشو بندازه پایین و بره خودشو بندازه تو دریا . ولی اگه این کارو بکنه چی ؟/؟اون با نا بینایی این کارو انجام داد . حالا که واسش راحت تره خب اون موقع برده بودمش لب دریا و خونواده ا/ش فکر می کردن در کنار من جاش امنه . حالا که دیگه تکون خوردن به این آسونیها نیست . ولی خب مگه مردن چقدر وقت می گیره ؟/؟! نگران شده بودم . ندا همین طور حرف می زد .. یادت میاد گفتی که دوست داری به آرزوت برسی و بزرگترین آرزوت اینه که من بینایی خودمو به دست بیارم و منم گفتم که دنیای بدون تو رو نمیخوام . تو به اون آرزو رسیدی . منم حق دارم که به آرزوم برسم . یه آرزوی بزرگ من این بود که بتونم تو رو چهره قشنگتو ببینم ولی تو اونو ازم دریغش داشتی . فریبم دادی تا بتونم ببینم . بابا خیلی بهت پول داد تا بتونی نقش بازی کنی ؟/؟...... حس کردم ندا مخصوصا این حرفو زد که دلمو درد بیاره چون اون که می گفت می دونه که من عاشق اونم و نفس زدنهای من از راز درونم میگه .-اون وقتی که دیگه تو این دنیا نباشم می تونم همه چی رو ببینم . میگن ارواح همه چی رو می بینن . تو دیگه نمی تونی از دستم قایم شی . هر جا بری گیرت میارم . مگر این که این جوری به آرزوم برسم . این آخرین روزای زندگیمه نوید . می دونم خیلی اذیتت کردم . گوشتو می کشیدم نشگونت می گرفتم ... گریه امونش نداد .. پس از چند لحظه گفت همه اینا رو بذار به حساب شیطنت عاشقونه . منو ببخش اگه بدیی در حقت کردم . بازم گریه اش گرفت و دوباره ادامه داد فقط همینو می دونم و تو هم خودت می دونی که خیلی بیرحمی . این قدر بیرحمی و واست بی ارزشم که وقتی میدونی میخوام به خاطر تو بمیرم جون و زندگی من واست ارزشی نداره . سکوتت واست از همه چی مهمتره . فقط اینو بدون ندا واسه تو از همه چی گذشت . به خاطر تو با همه در افتاد . اونایی رو که قصد داشتن تحقیرت کنن تحقیرشون کرد . ولی امروز تو اونو شکستی و تحقیرش کردی باشه حرف نزن چیزی نگو فقط همینو ازت می شنوم که داری میگی عاشقتم ندا دوستت دارم فقط نمیخوام با یکی دیگه باشی . اگه هم میخوای بمیری بمیر به درک به جهنم فقط با یکی دیگه نباش .. بازم گریه بازم صدای اشک ندا و بعدش هم صدای سکوت . ندا گوشی رو قطع کرده بود و منو با دنیایی از توهمات و اندوه تنها گذاشت . حرفایی زده بود که دل سنگو آب می کرد . اون خیلی بهتر از من منو می شناخت . نود درصد حرفایی که می زد درست بود . اونایی رو هم که درست نبود حتم داشتم که می دونه درست نیست و می خواست تحریکم کنه و غیرتی بشم . ولی من بی غیرت حاضر بودم واسش بمیرم ولی به حرفی که به پدر ندا زدم پایبند باشم . دوست داشتم خودش درک کنه که چه ظلمی در حق من و دخترش کرده و دل عاشقا رو درد آوردن یه گناه بزرگ و جبران نا پذیره . آشفته بودم . دیشب یه غمی داشتم و حالا هم یه مدل غم دیگه .. آخه این آدم عاشق کی می تونه شاد باشه . همش تشویش و اضطراب داشتن . ترس از این که فردا چی میشه . رابطه به کجا می رسه . روزایی که کنار همن قدر همو اونجوری که باید نمی دونن . اوه خدای من داشت پاک از یادم می رفت . برم ببینم این دختره مطلب جدیدی هم تو وبلاگش نوشته یا نه . از قبلی هاش کلی مونده بود که نخونده بودم . گشتم و گشتم تا رسیدم به وقایع یکی دو روز اخیر . دوست داشتم اگه در مورد رودر رویی یک طرفه با من یه مطلبی نوشته بخونم . اتفاقا نوشته بود . معلومه دیگه دختری که دو روز خودشو تو خونه حبس کنه کلی وقت داره که بره دنبال همین بر نامه ها ... ولی دستش درد نکنه . موش و گربه بازیهای بدی هم نبود . معلوم نبود من موشم یا گربه . ولی غلط نکنم این نداهه باید گربه باشه . آخرشم با دندونای تیزش همچین گردنمو فشارش میده که نتونم در برم . ولی گربه قصه ما که خودشو میخواد بندازه تو آب . حالا یه خورده اینا رو بخونم شاید از این چیزا تو سایتش ننویسه و یه جوری دستشو پیش من رو کنه . اینم از خاطره دو سه روز قبلش و روز عروسی نعیم و نازی . البته قبلش یه خورده مقدمه چینی کرده بود تا برسه به جریان عروسی و روز عروسی ....... بالاخره از شر نعیم خلاص شدم . کلی اذیتم کرد تا اونو پیش همه شستمش و گذاشتم آفتاب تا خشک شه . یه مجلسی بود که همه بزرگان نشسته بودند . پدر و مادرم هم کلی نصیحت و سفارش و از این حرفا که خوشبختی تو همین جا تضمین میشه و جوون بهتر و برازنده تر از این گیرت نمیاد . سکوت کردم و حرفی نزدم . من به خوبی می دونستم و فهمیده بودم که پدر خونه نوید اینا رو خریده و اونا رو از محله قدیمشون کوچ داده تا من و نادر نتونیم پیداش کنیم . غافل از این که به یه نحوی که نمی خوام بگم لومیره و من متوجه میشم که اون همچین کاری کرده . پدر در این مورد چیزی به ما نگفته بود . پس حتما یه کاسه ای زیر نیمکاسه بوده و به نحوی می خواسته که من از نوید دور باشم . با این حساب اگه فقط یک درصد هم شک داشتم که نباید رفتار تندی با خواستگار اونم در کنار بزرگان فامیل داشته باشم اون یک در صد شک و تردید هم از بین رفت . خشم و کینه منو به سرحد جنون رسونده بود . دوست داشتم مقدمه چینی ها تموم شه و آب پاکی رو بریزم رو دستشون و اول از همه نعیم و بعد پدر نامردم . دقیقا نمی دونستم که در این میونه پسر عمو نقشی داشته یا نه که اون لحظه بهش شک داشتم ولی بعدا فهمیدم که در این قضیه بیگناهه ولی فرقی هم نمی کرد . من دوستش نداشتم و اون باید اینو درک می کرد . . ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 7673
#52
Posted: 1 Sep 2012 15:12
ندای عشق 52
اینو هم بگم که از روزی که نوید رفته هنوز آرایش نکردم و اون روز هم با چهره ساده و معمولی که نوید خیلی از این حالتم خوشش میومد تو محفل خونوادگی و مثلا خواستگاری حضور داشتم . نعیم دست گذاشت تو جیبش و انگشتر نامزدی رو در آورد خیلی خوشگل بود و قیمتی .. برلیان بود و چیبود دیگه بیشتر از همون یکی دو ثانیه نگاش نکردم . دلم می خواست یکی بزنم زیر گوشش کهدیگه از این غلطا نکنه . به زحمت بر خودم مسلط شدم . فقط انگشتر با اون جعبه کوچولوشو از دست پسر عمو جان گرفته و به طرفی پرتش کردم -چند بار باید بگم که من دوستت ندارم و عاشق یکی دیگه هستم . چرا نمی خواهین پنبه رو از گوشتون در آرین . چرا دارین با سر نوشت من بازی می کنین . مگه عاشق شدن و دوست داشتن و ازدواج زورکیه ؟/؟نعیم من دوستت ندارم . نمی خوامت . قبولت ندارم . اگه واسه من یه قصر طلایی بسازی نمی خوامت . من با تو نمی تونمبپرم . بالهای پروازم با تو می شکنه . دوست داری بازم بگم میگم . هزار بار بهت گفتم تو به عنوان پسرعمو یک فامیل واسم ارزش داری . اگرم بگم جای برادرمی تعارف الکیه . من یه برادر دارم اونم نادر جانه . با عرض معذرت از حضار گرامی من دلم جای دیگه ایه . می خواد خوشتون بیاد میخواد نیاد . این شما نیستین که می خواهین باهام زندگی کنین . شما عزیزان منین . از گوشت و پوست و خون منین . احترامتون واجبه . نصیحت و راهنمایی هاتون به روی چشم ولی آدم یه حرفو که صد بار نمیگه . من دوستش ندارم . نمی خوامش . مگر این که بمیرم و باز ماندگانمن اجازه بدن که این پسر عمو جانم جنازه منو با دستای خودش دفن کنه . بازم بگم ؟/؟-بس کن ندا آبرومونو بردی . پدر برای اولین بار در عمرش خواست دستشو به طرف من بلند کنه و بهم سیلی بزنه که مادر خودشو انداخت وسط ما .. اشک مثل ابر بهار از چشام سرازیر شده بود -ممنون از پدر ناز و دوست داشتنی ام که مدعیه دخترشو از همه دنیا بیشتر دوست داره و واسه خوشبختیش حاضره هر کاری بکنه . من دخترتم . اون برادرزاده اته . حاضری به خاطر بد بختی من منو پیش همه تحقیر کنی ؟/؟! نذار دهنم باز شه واون چیزایی رو که می دونم برزبون بیارم و حرفایی که نباید بزنم بزنم . بگم که واسه جدایی من و نوید چه کار ها که نکردین . البته گفتنی ها یه روزی باید گفته شه . ابر ها یه روزی کنار میرن وخورشید حقیقت نمایون میشه . ماه هیچوقت زیر ابرنمی مونه . یه روزی نوبت منم می رسه . باشه پدر عیبی نداره . عشق منو ازم جدا کردین . دستتون درد نکنه . منو از زندگی و هستیم دور کردین . چرا حالا می خواهین مرگو نثارم کنین ؟/؟اینو گفتم و رفتم تو اتاقم و خودمو انداختم رو تخت . دیگه اون روز همه فهمیدند که از من ندا بخاری بلند نمیشه که خودمو اسیر پسر عموم بکنم . حالا چی شد نازی خودشوواسش لوس کرد ونعیمم غرورش در هم شکسته شده بود و عمه جونمم هم پول و پله زیادی داشت و نعیم دوست داشت بایه دختر پولدار ازدواج کنه که دوتایی باهم جورشدن و خیلی سریع ازدواج کردن اونو دیگه نمی دونم .من و پدرم تا روز عروسی که چند روزی بعد از جریان بود با هم قهر بودیم تا این که روز عروسیاون اومد جلو وسرمو بوسید و دوتایی تو بغل هم گریه کردیم ومثلا با هم آشتی کردیم . شاید اون یه خورده ازم ترسیده بود . شایدم واقعا دوستم داشت و فکر می کرد که کار درستی انجام میده ولی من ته دلم ازش دلخور بودم ومنتظر یه بهونه ای بودم تا اون ظلمی رو که در حقم کرده به رخش بکشم . فعلا جاش نبود گذاشته بودمش واسه یه موقعیت مناسب ... چند روز مونده بود به عروسی و منم از دست نوید کلی دلخور بودم خیلی دلم می خواست که یه سری به این سایت بزنه و احساسات منو درک کنه و یه جوری جوابمو بده وواسه کاراش تو ضیح بده . با خودم گفتم که بهتره یه جوری دو پهلو بنویسم که از نوشته هام استنباط شه که می خوام با پسر عموم ازدواجکنم . ولی اگه کسی قشنگ دقت کرده باشه طوری حق مطلبو ادا کردم که اصلا نمیشه به طور منطقی چنین استنباطی کرد . خودم از این سبک نوشتن خوشم اومد . حالا نمی دونم آیا نوید من این مطالبو خونده ویا اون روز ازدواج شانسی سر و کله اش طرفای خونه ما پیداش شده درهر حال من ومامان و نازی و عمه رفته بودیم آرایشگاه و منتظر شادوماد بودیم که بیاد پی ما و ما رو برسونه خونه . آخه نعیم نه پدری داشت نه برادر و مادر و خواهری . من و مامان و عمه رو هم می خواستند همراه با عروس میکاپ کنند که من آرایشی نکردم و تر جیح دادم همون سیاهی لشگر باشم . با خودم عهد بسته بودم که تا موقعی که نوید بر نگرده هیچ از این کارا نکنم . شادومادبا بنز آخرین مدلش اومد سراغ ما وما چهار تا زنو سوار کرد . هر چی بهش گفتیم بابا داخل شهر و تو این کوچه ها یواش تر برو گوشش بدهکار نبود وسر یه پیچ نزدیک بود بزنیم به یه نفر که کنار دوچرخه اش سرشو انداخته بود پایین و به گفته نعیم در حال گریستن بود . زنا همه هول کردند و دسته جمعی با هم فریاد یا ابوالفضل سر دادن . در همین موقع نعیم گفت ای بابا این گدا گشنه اینجا چیکار می کنه . گفتم گدا گشنه منظورت کیه ؟/؟دیدم مامان از پشت به پهلوی نعیم زد ولی یه خورده دیر زده بود چون گفت همون کار گر آشغالتونو میگم نوید خان که قاپ ندا رودزدیده .. ده بیست متری دور شده بودیم -نگه دار نعیم دور بزن برو دنبالش خواهش می کنم برو دنبالش .. تو آسمونا دنبالش می گشتم رو زمین پیداش کردم .. نعیم یه لحظه وایساده بود ولی عمه و مادرم گفتند برو . خواستم خودمو از ماشین پرت کنم بیرون .. جلومو داشتن . فقط تونستم سرمو از پنجره بیارم بیرون وصداش زدم اون پشت به من و به سرعت رفت دیگه اونو ندیدم . نوید من محوشده بود اون رفته بود . نمی دونم صدای منو شنیده بود یا نه . تا دم در خونه فریاد نوید نوید سر داده بودم . همه رو بسته بودم به فحش . تنها کسی که دلش واسم سوخت نازی بود ولی من خودمو تو اتاقم حبس کردم و تا صبح هیچی هم نخوردم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#53
Posted: 1 Sep 2012 15:13
ندای عشق 53
درد و رنج من بیشتر از این بود که نوید دوستم داشت ولی نمی دونست چگونه دوستم داشته باشه . درد و رنج من از این بود که شاید اونو بیشتر از خودم دوست داشتم . می تونستم با عذاب خودم کنار بیام ولی نمی تونستم رنج اونو تحمل کنم . البته انکار نمی کنم که دوست داشتم عکس العمل اونو بدونم که وقتی شک کنه یا به خیال خودش فکر کنه که من ازدواج کردم چه حالی میشه ولیته دلم نمی تونستم اونو این جور سر افکنده و گریون تو خیابونا ببینم که بی توجه به خلق خدا داره احساسات خودشو بروز میده . خدایا عزیز دلم چقدر عذاب کشیده و من اونو رنجوندم . اون یکی دوروزه داشت یادم می رفت که هستی بخش من چه بلایی سرم آورده . همش به فکر کاری بودمکه خودم کرده بودم و نمی تونستم هیچ جوری جبرانش کنم . من به اون دسترسی نداشتم . گاهی وقتا از خدای خودم می پرسیدم چرا باید این قدر دوستش داشته باشم و عاشقش باشم . این آخرین روزای زندگیمه . پاییز زیبا . فصل تولد من . با زرد شدن بر گها منم زرد و پژمرده میشم . مثل برگهای خزون می ریزم زمین . می افتم کنار درختا . کنار برگهایی که یه روزی جوون بودند و فکر می کردند که همیشه سبز سبز می مونن . ولی من زیاد سبز نبودم . دنیا و طبیعت روی خوش خودشوبه من نشون نداد . چرا مامان نذاشت نعیم به سمت نوید بر گرده . چرا بابا اون خونه قدیمی رو خرید .؟/؟چرا نوید خودشو به من نشون نمیده ؟/؟چرا اون از من دوری می کنه ولی با دلی شکستهواسم اشک می ریزه ؟/؟بمیرم واست نوید . من دلتو شکوندم ؟/؟تو که باید خوب بدونی ندای تومی میره ولی نمی ذاره دست هیچ مرد دیگه ای بهش برسه .. آخه یه حرف دیگه ای که نعیم زده بود این بود که قبل از این که بیاد دنبالمون نزدیک خونه اونو دیده .. کاش عروسو می دید و می فهمید نازی زن نعیم شده . از این بازی خودم بدم اومده بود . می خواستم تنبیهش کنم ولی خودمداشتم تنبیه می شدم . اگه باورش شده باشه . اگه این کورسوی امید هم از بین بره . من چیکارمی کردم . هر چی فکر می کنم به نتیجه نمی رسم . دنیا باهام لجه . همه باهام لجن . هیشکی باهام روراست نیست . کسی درکم نمی کنه . تظاهر می کنن که دوستم دارن . در واقع منو دوست ندارن . اونا خودشونو دوست دارن . پدر و مادرم دلشون خوشه که دختر دارن ودختر می خواد مثلا عزت و آبروشون بشه . عصای پیریشون بشه . تنها نباشن . ولی به دخترشون اهمیت نمیدن . خواسته های دخترشون واسشون اهمیت نداره . عیب بزرگ ما آدما اینه که فکر می کنیم هر چی که خودمون میگیم درسته . خودمون بهتر می فهمیم و نظر ما درسته . غافل از این که باید منطقی بود . خسته شدم دیگه از بس فکر کردم و به نتیجه نرسیدم . زندگی واسم هیچ ارزشی نداره . مرگبرام نهایت خوشبختی و آسایشه .این جوری می تونم به آرامش برسم . یه ماه و خوردی مونده به روز تولدم . روز تولدم اگه بشه روز عزام بد نیست . شاید این جوری به خودشون بیان . همه شون بفهمن که من چه دردی کشیدم . فکر کردن خدا عاشق جمالشون بوده و اونا هم بنده مقرب درگاه بودن که این همه سرمایه در اختیارشون گذاشته . پدر مادر همه اینا رو بذارین و برین ! می دونم خیلی بده آدم خودشو بکشه ولی گاهی وقتا آدم به جایی می رسه که فقط مرگ چاره کاره فقط مرگ . دنیای بدی داریم . دنیایی که وقتی امیدی به فردای روشن نباشه پشیزی هم نمی ارزه . زنده باشیم و رنج بکشیم ؟/؟زنده باشیم و خیانت آدما رو ببینیم ؟//؟زنده باشیم و ببینیم اونایی که ادعای عاشق بودن و دوست داشتن می کنند تحت هر لوایی میخوان بهت خیانت کنن و نارو بزنن ؟/؟زنده باشیم و ببینیم اگه یه جنازه ای وسط خیابون افتاده کسی برای برداشتن اون از زمین اقدامی نمی کنه ؟/؟دنیای من تیره و تار شده .یه روز حس می کردم که اگه معجزه ای بشه و بتونم ببینم خوشبخت ترین آدم روی زمینم ولی حالا می بینم که همه چی بر عکس شده . دلم میخواد فرار کنم . از این همه همهمه . از این سر و صدا و شلوغی . نمی خوام صدای ساز و آوازوبشنوم . نمی خوام در این شادی شریک باشم خدایا چقدر باید تحمل کنم این عذاب و شکنجه رو . نوید نامرد خط موبایلشو هم خاموش کرده تا من نتونم باهاش تماس بگیرم و حرف دلشو بشنوم . اون منو دست کم گرفته ولی غافل از این که عشق ندای عشق خیلی کار ها می تونست بکنه . یه سالی می شد که نابینا بودم بر نامه دانشگاه رو ردیف کرده بودم که دوباره برم ادامه تحصیل بدم ولی حال و حوصله اشو نداشتم . چه جوری درس می خوندم . قصد داشتم و دارم یه ماه پس از شروع درسها تمومش کنم . یعنی خودمو زندگیمو تموم کنم . وقتی خودم تموم شم دیگه درسامم تموم میشه . هد فونو گذاشتم رو گوشم وسی دی رو روشن کردم تا به ترانه های مورد علاقه ام گوش بدم .. اون لحظه جز ترانه های شکیلا هیچی آرومم نمی کرد بیشتر ترانه هاش وصف حال من بودند . از شر ساز و آواز عروسی نعیم و نازی خلاص شده بودم . درو هماز داخل قفل کرده بودم . شکیلا داشت می خوند و منم بغض گلومو گرفته بود . ترانه های کمی با من مدارا کن و زندگی اونو که این دومی در اصل مال مرحوم پوران بود رو بار ها و بار ها گوش کردم ... هرچی تو دنیا غمه مال منه . روزی هزار بار دل من میشکنه . دل دیگه اون طاقتارو نداره خدا نداره پشت سر هم داره بد میاره خدا میاره از درو دیوار واسه دل می باره خدا می باره ... زندگی آی زندگی خسته ام خسته ام گوشه زندون غم دست و پابسته ام .... همراه با نوای شکیلا در ترانه زندگی سیل اشک از چشام سرازیر می شد و بر مظلومیت خودم می گریستم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#54
Posted: 1 Sep 2012 15:13
ندای عشق 54
ناله های ندا دلمو به درد آورده بود . پیام های برادرانه و خواهرانه ادامه داشت . چند ماه از عمل ندامی گذشت . پاییز هم رسید . سال گذشته این موقع ها من و اون با هم جیک جیک بودیم . اون جایی رو نمی دید و من عصای دستش بودم . از این به بعدشو تصمیم گرفتم که کمتر برم سر مغازه وبیشتر هواشو داشته باشم . این چند ماهی کلی کاسبی کرده بودم و قسمتی از پولمو هم پس اندازکرده بودم که اگه یه وقتی این پلیس بازیهای من سبب بشه که سر کار نرم بتونم بدهی ناصر خانو پرداخت کنم . هر چند اون اصلا خیالش نبود . یه پله ترقی کرده بودم . دوچرخه رو گذاشته بودم خونه و یه رنو مدل 59که می گفتن فرانسوی اصله خریدم . طرف می گفت رنگی نیست یعنی اون جوری تصادف نکرده که رنگ فابریکشو از دست بده .به رنگ آجری بود . ظاهر و باطن تمیزی داشت . ولی سنش از من بیشتر بود خوب بود تا هشتاد تا نود تا رو خیلی راحت می رفت . یه میلیونی واسم آب خورد . یه کلاه شاپو و یه پالتو هم واسه خودم خریدم و سبیلامو هم کلفت کردم و یه تغییراتی به سر و صورتم دادم که اگه یه وقتی دور و بر ندا بپلکم در چند نگاه اول کسی متوجه نشه من کیم ... کلاسهای دانشگاه ندا شروع شده بود . معلوم نبود این دختره که تا یه ماه دیگه میخواد بمیره دانشگاه چه به دردش می خوره . یه مدت که گذشت بر نامه های کلاساش افتاد تو دستم . با این حال ساعتها منتظرش می شدم تا از در دانشگاه بیاد بیرون سوار ماشینش شه و بره طرف خونه اش . تا یه چند متری رو دنبالش می رفتم و بعد ولش می کردم . نمی خواستم چشم ازش ور دارم . ظاهرا اونی که بیشتر وقتا باهاش بود دوستش سیمین بود . حالا چند تا از واحد های درسی اونا با هم مشترک بود خدا می دونه . خیلی هم مراقب بودم که کسی دنبالشون راه نیفته . یه چند روزی بود که دو تا از اون پسرای گردن کلفت رفته بودن تو کوکشون . یه روز به محض این که تعطیل شدند یه متلکی بار سیمین و ندا کردند که ندا اعتنایی بهشون نکرد و سیمین هم اونارو بست به فحش . خواستم برم تر تیبشونو بدمکه دیدم ممکنه این سیمین منو بشناسه . چون ندا هنوز صورتمو ندیده بود . گذاشتم برای یه فرصت مناسب .. بازم یه روز دیگه دیدم که فبل از ظهر تعطیل شدن و اون دو نفر که انگار مث من بیکاری زده بود به سرشون با سمند سفید خودشون راه افتادن طرف پرشیا سفید اونا . منم با رنو قراضه خودم پشت سر اون دو تا ماشین می رفتم . نمی دونستم ندا و سیمین دارن کجا میرن. ولی هر چه بود باید مر بوط به دانشگاهشون باشه . از یه فرعی پیچیدند طرف داخل و شانس آوردم فرعیه جاده مناسبی نداشت وگرنه از هردوشون عقب می موندم . دوطرف جاده سبز بود و پر از درخت و گیاه . نه خونه ای بود و نه آدمیزادی . فقط شالیزار ها برهنه بود وآسمان زیبا . چند تا بوق زدم و سمنده وایساد ندا و سیمین به راهشون ادامه دادند و از بد شانسی به گل گیر کردند .من و سرنشینان سمند از ماشین پیاده شدیم و ندا و سیمین در پنجاه متری ما مشغول وررفتن با ماشین بودند که لاستیکشو از تو گل در بیارن .-آقایون با این خانوما چیکار دارن ؟/؟-شما چیکار دارین مگه فضولی ؟/؟.. اینو که گفت عصبانی شده و با همون پالتو و کلاه که تنم بود افتادم به جون اونا . دست به یقه شده بودیم چند تا مشت و لگد جانانه نثارشون کردم . اوایل با نیروی زیادی اونارو می زدم . مراقب بودم از پشت مورد حمله قرار نگیرم . یکیشون لگد محکمی به شکمم زد منم با لگد کوبیدم به صورتش ویکی دیگه رو با مشت سر نگون کردم . ولی تا اینجاش خیلی هم کتک خورده بودم -بی ناموسا خجالت نمی کشین دنبال ناموس مردم راه میفتین ؟/؟خون جلو چشامو گرفته بود . انگیزه حمایت از ندا توانمو چند برابر کرده بود ولی نفسم دیگه بالا نمیومد . شانس آوردم که هر دو تاشونو لت و پار کرده بودم وگرنه اگه هرکدومشون یه ضربه دیگه بهم می زدن از پا میفتادم .. اونا آش و لاش شده رو زمین افتاده بودند . هنوز کلاه سرم بود و سرمو هم انداخته بودم پایین تا سیمین رو چهره ام زوم نکنه .. هر چند فقط یه بار اونم شب منو دیده بود . رفتم طرف نداوسیمین . باسری پایین کلاه رو تا گوشام پایین کشیده بودم . غصه ام شده بود . باید پرشیا رو از گل در می آوردم ... سیمین و ندا ازم تشکر می کردند از اونا فاصله گرفته بودم . با اشاره دست به اونا گفتم برن اون ور تر . سوار ماشین شده وبا یه فشار گاز قوی از گل درش آوردم سعی می کردم ازشون فاصله بگیرم و حرف نزنم . اون قدیما ندا می گفت من بوی تو رو احساس می کنم . حتما حالا دیگه بوی عشقو نمی دادم که احساسم نکرده بود . ده متری از اونا فاصله گرفته بودم . چهار تا لاستیک سمندو با چاقو پنچرش کردم . مطمئن بودم ندا و سیمین بر گشتنی تنها نیستند . تازه من می خواستم واسه پلیس هم زنگ بزنم -سیمین گفت ببخشید آقا بازم نمی دونیم چه جوری ازتون تشکر کنیم . سوار ماشین بودم . شکمم درد گرفته بود . ضربه های مشت و لگد داشت اثرشو می کرد . رفتم شکممو بگیرم یه لحظه دستم به کلام خورد و افتاد پایین -ندا خیلی قیافه اش آشناست مشکوک نمی زنه ؟/؟اصلا حرف هم نمی زنه .. داشتم لو می رفتم . قبل از این که ندا بهم خیره شه وسیمینهم چیزی یادش بیاد از اونجایی که پشت سرمم ماشینی نبود سریع فرار کردم از اونا فاصله گرفتم . سرمو به عقب بر گردونده بودم . چون عقبی می رفتم . جای دورزدن نبود . نزدیک بود برمتوی جوی آب . فقط دنده عقب می رفتم تا به یه جایی رسیدم که بتونم در برم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#55
Posted: 1 Sep 2012 15:14
ندای عشق 55
معلوم نبود با چه بد بختی خودمو رسوندم سر جاده . واقعا این دانشگاهها هم مستن به خدا . تحقیقات اقتصادی و پژوهش در مرغداری . من نمی دونم این چه بر نامه هایی بود که اونا داشتن . این سیمین نزدیک بود گندشو در بیاره . زنگ زدم واسه پلیس تا اگه اون دو تا لاتو دسنگیرش نکردن حداقل ماشینو از اونجا گم و گورش کنن که مزاحم بقیه نشه و اون دو نفر هم وقت بر گشتتو کمین نشینن . خودم یه گوشه ای پنهون شدم و وقتی هم که فهمیدم ماشینه و مزاحمین از محل کنده شده آسوده خاطر شدم . دلم می خواست باشم ولی ترسیدم که اگه این بار سیمین واسم شر شه رنوی منو با پرشیای خودشون شکار می کنن . دیوونه ندا بودم . مگر این که از جنازه ام رد شن بخوان کوچکترین آزاری بهش برسونن . می دونستم دوستم داره ولی نمی دونم چرا از بعضی از رفتار های خودمم خوشم نمیومد و با این که از خودم انتقاد می کردم دوست داشتم که ندا همش بهم وفادار بمونه . یعنی ته دلم این جوری می خواستم . بگذریم گاهگداری می گفتم خوشبختی اونو میخوام و از این حرفا . یه چشمه اشو اون دفعه اومده بودم که هنوز هیچی نشده زرد کرده بودم .. تازه حسودیم هم می شد اگه کلاسهای دانشگاه ندا مختلط بوده باشه . یعنی اون با بقیه میگه و می خنده ؟/؟ من که به ندا اعتماد دارم ولی اگه بقیه پسرا از سادگیش بخوان سوءاستفاده بکنن ؟/؟ اگه فکر کنن که ندا هم مث بقیه هست . اگه فکر کنن که راحت می تونن دریچه قلبشو به روی خودشون باز کنن . نه نه .. ندا عاشق منه ولی من که اونو از خودم روندمش . دور خودم می گشتم و نمی دونستم که هدفم چیه . به همون اندازه که قدر دون ناصر خان بودم فحشش می دادم و لعنتش می کردم . هرروز بیشتر از روز قبل می فهمیدم که چقدر دوستش دارم و بدون اون نمی تونم ادامه بدم . روزی چند بار وارد ندا نامه یا همون سایت ندای عشق می شدم . بعضی وقتا هم با این که می دونستم اون خونه نیست ولی انتظار داشتم که در ورود مجددم به بر نامه هاش یه مطلب و نوشته جدیدی از اون ببینم و آروم بگیرم . دوباره بخونم که چقدر دوستم داره . لذت ببرم . چه لذتی داره وقتی که بدونی یکی دوستت داره و منتظرته ولی می دونستم که این کارایی که دارم انجام میدم یواش یواش یه حالت فر سایشی به خودش می گیره و ممکنه مرغ از قفس بپره . بازم باید به این خدیجه خانوم تو ضیح می دادم که چرا سر کار نرفتم . اکثراراست و دروغو قاطی می کردم . چشم انتظاری من تا نصفه شب طول کشید . بازم یه بیرحمی دیگه ازم سر زده بود . ندا از خاطره امروزش گفته بود ............ تا می تونستم سر سیمین داد زدم . نمی دونم چرا این طوری شده بودم از کوره در رفته بودم . از خود بیخود شده بودم . بهش اعتراض کرده بودم که چرا وقتی که نوید ازم دور شده تازه فهمیده که اون کیه -ندا من اگه بهت نمی گفتم خوب بود ؟/؟ تازه تو که خودتم چهره اشو نتونستی ببینی و اگه هم می دیدیش نمی شناختیش . اون خیلی وقته که میاد دم در دانشگاه و بپاته . ماشینشو می شناسم چون رنوی عهد بوقی اونم این رنگی خیلی کمه .-به ماشین نویدم تو هین نکن -اوووووووهههههههه کی میره این همه راه رو خسته نشدی از بس خیطت کرد -چرا سیمین ولی از این که بازم به دادم رسیده بازم ازم حمایت کرده خوشحالم ولی من خسته شدم سیمین می خواماونو واسه خودم داشته باشم اگه نتونم نمی خوام تو این دنیا باشم -دختر دیوونه شدی مگه مرد توی این دنیا قحطه ؟/؟ -مرد قحط نیست نوید قحطه .-آره توی مردم آزاری و دل شکنی و خنگ بازی تکه -خنگ خودتی سیمین حرف دهنتو بفهم -آخه ندا چند بار خودتو بهش گفتی خنگ -من اگه میگم از سهمیه خودم میگم اون با خنگی خودش از همه بهتر می فهمه -از حال و روزت معلومه. هر چه می خواستم یه چهره از نویدو تو خاطرم مجسم کنم که اگه دفعه دیگه دیدمش بشناسمشنمی تونستم . یه آدمی که لبه کلاهشو تا پایین گوشاش آورده بود و سرش پایین بود . اگه حرف می زد که می شناختمش -سیمین کاش زوروی قهرمان منو زود تر می شناختیش -همون کتک خوره رو میگی ؟/؟ -دیدی که چطور حال اون دو نفرو گرفت و روشونوکم کرد . اونا دو نفر بودند. بمیرم براش خیلی هم مشت و لگد خورد -ناراحت نباش ندا به اونجاش لگد نزدن -خفه شو بی تر بیت من با تو این جوری حرف می زنم ؟/؟ سیمین یه ماه دیگه باید بیای سر خاکم باهام حرف بزنی -بازم که قاطی کردی . اینقدر از این چرندیات به خودت تلقین نکن .-نه سیمین من جدی میگم فقط به این طریقه که می تونم نویدو ببینم . اون میاد سر خاکم یا اگرم نیاد می تونم ببینمش . میدونم متوجه اشتباهش میشه .-دختره احمق آخه واسه چی یه اشتباه رو می خوای با یه اشتباه دیگه تلافی کنی -جونم به لبم رسیده . من بالاخره این کارو انجام میدم . علاقه این نیست که آدم یه بچه درست کنه وبه خاطر این که سکه اش نشکنه ویه خاطره ای ازش به جا بمونه به بچه اش علاقمند باشه . من حس می کنم که پدر و مادرم خواسته یا ناخواسته بزرگترین دشمنان منند نه به خودشون رحم می کنند نه به من . سیمین صورتمو بوسید وگفت تو هیچوقتاین کارو نمی کنی . من می دونم همه چی درست میشه و تو به عشقت می رسی . من نمیدونم اون چی داره که تو عاشقش شدی -بگو که چی نداره -مگه تو چیزاشو دیدی ؟/؟ -دختره پررو بی ادب چند بار بهت بگم که عفت کلام داشته باشی ... ادامه دارد . .نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#56
Posted: 1 Sep 2012 15:14
ندای عشق 56
هر روز که می گذشت و به روز تولد ندا نزدیک تر می شدیم استرس و نگرانی بیشتری بر من غلبه می کرد اگه اون به طور جدی این تصمیمو داشته باشه من چیکار کنم . خدا کنه همون طوری که گفته بره همونجای پارسالی . اگه بخواد یه جوری دیگه عصیان خودشو نشون بده .. ؟/؟!.واقعا خیلی سهل انگارم . اگه کوچکترین بلایی سر خودش بیاره به روح خودش قسم اول پدرشومی کشم بعد خودمو . این دختره کله خر کله خراب لجباز تا حرفشو به کرسی ننشونه ول کن قضیه نیست . به روز موعود که نزد یک می شدیم نوشته هاش بیشتر رنگ و بوی نومیدی می گرفت . صحبتهای برادرانه و خواهرانه ما ادامه داشت . من نصیحتش می کردم و همش بهش می گفتم خواهر خوب من زندگی ادامه دارد و اونم می گفت من به آخر خط زندگی رسیده ام . این روضه خونیهای منم دیگه اثری نداشت . خدایا اگه در همچه روزی یعنی روز تولدش یه جوری خودشو برسونه بیرون و بره جای دیگه چی .. من چیکار کنم . باید مراقبش باشم . دختره دیوونه احمق همشمایه ضرری . باید چند تا کار گاه خصوصی استخدام کنم اون روز زیر نظرت بگیرن . به کی بگم. همه مشکوک میشن . میگن چه خبر باشه . گرهی رو که میشه با دست بازش کرد چرا با دندون باز کنیم .؟/؟! می خواستم یه شر خر استخدام کنم که روز موعود خونه رو زیر نظر بگیره و ببینه ندا از کدوم مسیر میره و اگه جای دیگه ای رفت باهام تماس بگیره . ترسیدم اون شر خره واسه ما شر بشه . دو روز مونده بود به لحظه موعود ... بار هم ندا از نومیدیهاش می گفت و باهام خدا حافظی کرده بود. کلی هم مطلب نوشته بود اون دیگه تصمیمشو گرفته بود وجدی جدی می خواست خودشو بکشه .نوشته بود ..... خسته ام خسته از روزگار , خسته از عشق حتی از نفرت هم خسته ام . از دوست داشتنها خسته ام . از زجر کشیدنها خسته ام . حتی از شادیها . گریزانم از آنهایی کهمعنای عشق را نمی دانند از آنهایی که عشقبازی را نمی دانند و با عشق بازی می کنند . از خندیدنها از گریستنها از فریب و دورنگیها خسته ام . از گذشته ها بیزارم از فردا و فرداهای سیاه خود گریزانم . اگر فردایی همچون دیروز در انتظار من است همان بهتر که در امروز خود بمیرم تا به فردا و فرداهای اندوه خود سلام نگویم . سلام بر مرگ سلام بر نیستی که مرا به هستی می رساند . سلام بر پایان رنج و اندوه بر پایان جدایی ها . آن که طعم جدایی را چشید هزاران بار مرد و زنده شد ولی آن که یک بار و برای همیشه چشمانش را بست دیگر از جدایی هیچ ندانست . نوید خوب من شاید تو هر گز این نوشته های مرا نخوانی . شاید هر گز ندانی و نخواهی بدانی که من چه دردی کشیده ام . شاید ندانی که چگونه مرگ را بالاترین نعمت و موهبت برای خود دانسته ام . با زندگی پوچ وداع می گویم . زندگی تکرار تکرار است وتکرار پوچی ها .یعنی سیر در دایره سرگردانی و من می خواهم به ثبات برسم . شاید با مرگ من زجر مرا بدانی . بدانی که بی تو چگونه چشمهایم را بسته ام . بدانی که چگونه به شادیها خندیده ام ودر مرگ عشق مرثیه خوانده ام ....... چند خط سر پریدم تا ببینم ندا اون جلو جلو ها از این کارش پشیمون شده و نظرش بر گشته یا نه . دیدم جمله هاشو از کتابی بر گردونده به خودمونی و با دلی پر به در ددلهاش با نوید ادامه داده ...... نوید ! من و تو یه زمانی ظاهرا همدیگه رو دوست داشتیم اما اگه راستشو بخوای این دوست داشتن حالا دیگه تبدیل شده به دوست داشتم . چون فقط این من بودم که در عشق و علاقه خودم ثابت قدم بودم . شاید تو فقط عاشق عشق بودی . شاید یه بازیچه می خواستی و نمی دونستی که باید چطور دوست داشته باشی . حالا دیگه می تونم مطمئن باشم وقتی که میای سر خاکم دیگه نمی تونی روی ماهتو ازم قایم کنی . شاید یه چند روزی اینم از فیلمت باشه که واسم اشکی بریزی . شاید بخوای یه دسته گلی هم بر مزارم بیاری . پولتو الکیخرج نکن . مگه خودت نمی گفتی که من گل زیبای تو هستم . قشنگ تر و دوست داشتنی تر از هر گلی تو این دنیا . پس چطور دلت اومد با دستای خودت پر پرش کنی ؟/؟ چطور تونستی منو بدی به دست گرد باد زندگی ؟/؟ طوفانی که خودت درستش کردی . من از گلهای پر پر شده خوشم نمیاد دوست ندارم کسی واسم گل بیاره . روحم عذاب می کشه . دیگه اونجوری احساس آرامش نمی کنم میگن خاک فراموشی میاره . اگه یه ذره احساس و عشق تو وجودت بوده باشه می دونم که اون یه ذره هم پس از مرگ فراموش میشه . خیلی زود یکی دیگه رو وارد قلبت می کنی . برای تو و اونی که بهش دل می بندی آرزوی خوشبختی می کنم . نمی تونم حسود باشم . چون دیگه دستم به جایی بند نیست . دیگه توانی ندارم . خوشحالم نوید . تو دیگه نمی تونی خودتو ازم قایم کنی نوید . اگه یه خورده فقط یه خورده یه جان و نفسی اون وجدان بی جانت داشته باشه شاید به این فکر کنی که چرا عشقو امید به زندگی رو تو دل من کشتی . دیگه نمی تونی مغرور باشی به این که به من زندگی دادی . چون هر چی رو که بهم دادی ازم گرفتی . خدا منو هیچوقت نمی بخشه ولی از خدا میخوام که تو رو ببخشه . به خاطر تمام محبتهایی که در حق منکردی دعات می کنم و ازت می گذرم ولی به خاطر بی رحمیهات گذشت می کنم . من اگه امروز دنبالت بدوم تو این دنیای بزرگ و در این شهر کوچیک خیلی راحت می تونم پیدات کنم ولی اگه ببینمت که دوباره ازم رو بر می گردونی دیگه همه چی خیلی راحت تر واسم تموم میشه ولی من اینجور نمی خوام . دوستت دارم .فقط از خدا میخوام یه روزی بیاد که این تو باشی که واسه دیدن منبی تابی کنی به زمین و زمان متوسل شی فریاد بزنی و از خدا بخوای که عیسی مسیح رو از آسمونها به زمین بیاره تا به من جانی دوباره بده . ولی می دونم خدا این کارو نمی کنه . تو منونمی بینی . خیلی دلم میخواد یه روزی این نوشته های منو بخونی . می دونم این بار اگه تو گرداب زندگی دست و پا بزنم دیگه کسی نیست که نجاتم بده . نمی دونم شایدم هنوز تو رویاهام انتظار دارم که فرشته نجاتم بیاد و نجاتم بده . به من زندگی بده . عشق بده . ولی می دونم همهاینها رویایی بیش نیست . نوید من می دونم دیگه هیچوقت بر نمی گردی چون از اون وقت که من بینا شدم تو کور شدی .. خداحافظ برای همیشه .. اونی که بعد از تو دیگه به هیشکی دل نبسته ونمی بنده نداییه که تا چند روز دیگه بهش میگی ندای خاموش عشق . دوستت دارم ... ادامه دارد ..نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#57
Posted: 1 Sep 2012 15:15
ندای عشق 57
دیگه درنگ رو جایز ندونسته همون شبونه و دو روز مونده تا ندا به تهدید محترمانه اش جامه عمل بپوشونه وقت باقی بود . برای ناصر خان زنگ زدم و گفتم یه کار مهمی دارم که موضوع مرگ و زندگیه . طوری اونو ترسوندم که شبونه اونو از خونه اش کشیدم بیرون و لب رود خونه قرار گذاشتیم -ناصرخان ندا می خواد روز تولدش خودشو بکشه -پسر تو دیوونه شدی ؟/؟تو کی میخوای دست از سرش ورداری ؟/ ؟تازه مگه تو اونو می بینی از کجا خبر داری که می خواد همچه کاری بکنه . مگه تو به من قول ندادی که دور و بر دختر من نپلکی . این حرفا چیه می زنی ؟/؟ واسش قسم خوردم که اصلا از این حرفا نیست . تا به حال با ندا حرفی نزدم و گفتگویی نداشتم و از حال و احوال هم با خبر نیستیم -پس از کجا می دونی که دخترم میخواد همچه کاری بکنه -اجازه بدین در این مورد حرفی نزنم . از یه منبع موثق اطلاع دارم . فقط خواهش می کنم هواشو داشته باشین . نذارین اون روز از خونه خارج شه . دور و برش مامور بذارین . منگنه اش کنین . محاصره اشکنین . اگه دوست دارین حرفمو قبول نکنین . دودش تو چش خودتون میره . اگه خدای نخواسته بلایی سر دخترتون بیاد اون وقت هیچوقت نمی تونین خودتونو ببخشین ولی من اگه اشتباه کرده باشم زیاد ضرر نمی کنین . جز این که یه خورده وقت شما گرفته میشه . پدر ندا پاک ترسیده بود. با این بر خورد منطقی من کمی جا رفته بود . به دست و پا افتاده بود -نوید جان من کاملا ازش مواظبت می کنم . اگه یه جوری در رفت تو هواشو داشته باش . نذار دخترم از دستم بره -نمی پرسی واسه چی قصد همچه کاری داری ؟/؟ -نه چرا -به خاطر این که حس می کنه من و شما اونو فریبش دادیم به خاطر این که ... دیگه نمی دونم چی بگم اگه حرفی بزنم فکر می کنین دارم سنگ خودمو به سینه می زنم در حالی که واقعیت همینه . جز این هم چیزی نیست . سکوت کرد و چیزی نگفت -من نمی خوام ندارو از دست بدم . اون بمیره یعنی من هم مردم . دیگه هیچی برام مهم نیست -ناصر خان اون داره خودشو می کشه واسه این که احساس می کنه مرده . احساس می کنه شما دوستش ندارین . فریبش دادین . حقایق زیادی رو بهش نگفتین . قسم می خورم من بهش نگفتم ولی اون خیلی از کارایی رو که بر علیه خواسته هاش انجام دادین میدونه . در این مورد تا چیزی بهتون نگفته به روش نیارین . چون اون وقت می فهمه که با من در تماس بودین . اون وقت خدای نخواسته جری تر میشه و از یه کانال دیگه اقدام به خود کشی می کنه و از دست من و تو هم کاری ساخته نیست . نمی دونم چی شد که الان ساعت و جاشو تعیین کرد . میگه دوست دارهروز مرگ و تولدش یکی باشه . ناصر خانو بغل زده و تو بغل هم اشک می ریختیم . هر دو تامون جفت کرده بودیم . با همه اینا حس می کردم یه خورده آروم شدم . حالا پدر ندا همه چی رو می دونست . منم اعصابم راحت تر بود که اونم می تونه یه اقداماتی انجام بده -نوید این دوروزه رو نباید بری سر کار باید دورادور مراقب باشی . نذاری این دختره از دستم درره . اگه در نهایت مجبور شدی باید شخصا مانعش بشی . فقط قول بده تا کاری نکرده تو هم اقدام نکنی -ناصر خان اگه به خاطر این قولا نبود که کار به اینجا نمی کشید . پدر ندا این قدر خنگ و بی فکر بود کهمتوجه منظورم نشد -یادت باشه نباید بری سر کار تا تکلیف این قضیه روشن شه -بدهکاری شما چی -پسرم اولا که من مغازه رو بخشیدم ثانیا حالا که دوست داری پولشو به من بدی چه عجله ای داری ثالثا جون ندا واست ارزشی نداره ؟/؟ من همینو می خواستم بشنوم وبیشتر متوجه بشم که عجب پدر دیوانه ای داره اونی که من دیوونه اشم . مگه تا صبح خوابم می برد . هی از این پهلو به اون پهلو می کردم و حرص می خوردم . من باید منطقه رو زیر نظر می گرفتم یه عکس ندا رو از پدر زنه گرفتم که بتونم بدم به یه شخص معتمدی که برای چند ساعتی قصد اجیر کردنشو داشتم . شب خیلی بدی بود . در میان یه مشت افکار تیره و تار خودمو مشغول می کردم .به لحظاتی که تو بغل ندا فارغ از هر رنج و غمی غصه هیچی رو نداشتیم . چقدر از تماشای ماه و خورشید و ستاره لذت می بردم . چیزایی که قبلا زیاد به اونا اهمیتی نمی دادم . از وقتی که ندا رفتیعنی من اونو فرستادم ماه و خورشید و ستاره هم رفت . یعنی دختره سر به هوا میخواد خودشو بکشه .؟/؟ مگر این که از روی جنازه من رد بشه . حدود چهل ساعت به ساعت خود کشی اون وقت باقی بود دلشوره عجیبی داشتم . نصفه شبی به موبایل ناصر خان زنگ زدم بیداربود . اونم مث من خوابش نمی برد . از این می ترسید که نکنه دخترش زودتر دست به کار شه . فردا صبحش با دوچرخه ندای خوشگلمو زیر نظر داشتم . حالا پدرش در جریان این کارآ گاه بازی من بود وهمین تا حدودی کارمو راحت تر کرده بود . یه کلاه کاموایی که فقط جای چشاش باز بود رو سرم قرار دادم . سیمین دیگه نمی تونست منو بشناسه ولی این جوری حوصله ام سر می رفت . از اون مزاحمای سمندی خبری نبود . اگه این بار اونارو می دیدم با بیل و کلنگ می افتادم به جون اونا و ماشینشون . وقتی ندا از در دانشگاه بیرون اومد من از یه فاصله ای که بتونم ببینمش خوب بهش خیره شدم . چشای خوشگل و درشتش که گاه میشی و گاه مشکی به نظر می رسید از یه غم خاصی می گفت . معلوم بود که خیلی بی حوصله شده حرفی نمی زد . یه خورده از موهای سرش با یه حالت چتری ریخته بود رو صورتش و اونو جذاب تر نشون می داد . خیلی ناز شده بود . باورم نمی شد که یه روزی سرش رو سینه های من بوده باشه . عمرا اگه بذارم زودتر از من بمیری .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#58
Posted: 1 Sep 2012 15:16
ندای عشق 58
هنوزم وقتی می خوام به اون روزا فکر کنم نمی دونم چرا نمی تونم اون جور که باید و شاید اون بیست و چهار ساعتی رو که مونده بود به ساعت تولد خودکشی ندا فراموش کنم . می ترسیدم اگه دیر برسم و اگه اون طور دیگه ای بخواد خودشو بکشه ... من که هر کاری که از دستم بر میاد و میومد کردم . بالاخره روز تولد ندا رسید و این دختره بازم خرج گذاشت گردن ما . قرار بر این شد که اگه داره میاد طرف وعده گاهی که خودش گفته , کسی مزاحمش نشه . هر چند صد متر یه مامور و محافظ گذاشته بودیم . اونی که مامور تعقیبش از خونه بود گفت که ندا داره میاد طرفهمون ساحل خلوت و ساکتی که حرفشو زده بود . بی اختیار لبخندی رو لبام نشست . پس دیگه نمی تونه خودشو بکشه . نکنه سمی چیزی با خودش آورده باشه . نوید خودتو این قدر عذاب نده . این دختره عاشقته می خواد مردنشم خاطره انگیز و سمبلیک باشه . قبل از این که ندا برسه یهگوشه ای سنگر گرفتم . اون گوشه و کنارها یه تپه های شنی داشت که اگه به پشت نگاه میکرد منو نمی دید مگر این که مسیر حرکتشو عوض می کرد . داشتم نا امید می شدم که دیدم ندا درفاصله صد متری من جایی که می شد ماشینو پارک کرد ماشینو نگه داشت . اول با یه چمدون سفری بزرگ از ماشین پیاده شد ولی بعد اونو گذاشت تو همون صندوق عقب . نفهمیدم این کارش دیگه واسه چی بود . دو حالت داشت یا می خواست با یادگار زندگیش و لباساش بره اون دنیا که هر چی فکر کردم از این چیزا تو برزخ به درد کسی نمی خوره وکسی هم که بخواد خودشوبکشه دیگه دلش واسه کسی نمی سوزه که بخواهیم بگیم داره آثار خودشو محو می کنه . فکر دیگه ای به ذهنم رسید . حتما می خواد با سنگینی کیف طوری بره ته دریا که دیگه هوس بالا اومدن به سرش نزنه . ولی اینجا که استخر نیست . نباید فاصله امو با ندا زیاد می کردم . به موازات من به طرف ساحل و دریا می رفت . حالا دیگه یه پنجاه متری با هم فاصله داشتیم . بیشتراز پنجاه متر هم با دریا فاصله داشت . هوا صاف و آفتابی بود . هر چند نسیم ملایم غم پاییز زیبا رو کم کرده بود . روز تولد ندا بود ولی در اون لحظه به تنها چیزی که فکر نمی کردم همین بود. پارسال در همچه روزی که اون جور آبروموبرده بودن امسالم که از این جور بر نامه ها داشتیم . خودمو آماده دویدن به طرف ندا کرده بودم . یک لحظه دیدم که اون مثل یه دونده دو صد متر استارت زد و به طرف دریا دوید منم همین کارو انجام دادم . انگاری سریعتر از من می دوید . چند متر مونده به اول آب ترمز زد . ولی من نتونستم ترمز دستی رو خوب بکشم و پس از چند متر حرکت به زور وایستادم . اون لحظه دوست نداشتم که ندا بفهمه که کشیکشو می کشم . تازه متوجه شدم که یه دفتری هم تو دستای ندا هست . اونو دیگه می دونستم . یکی از دفاتر خاطراتش بود . هر وقت می خواست چیزایی بنویسه که جنبه خصوصی تری داشته باشه اونارو تو دفتر می نوشت وبعدشم هر وقت مصلحت می دونست عمومیش می کرد . حتما می خواد خودشو با خاطراتشو همه یهجا دفن کنه . ولی از این یه کار این دختر دیوونه هم سر در نمی آوردم . همه که می میرن دوست دارن شفاف سازی کنن . تو دل فک و فامیلا و خونواده آه حسرت بکارن ولی اون که داره همه چیزو محومی کنه . دوباره یاد چمدون افتادم . پس اون آت و آشغالا رو واسه چی تا اینجا حمل کرده ؟/؟حالا دیگه باید فهمیده باشه که یکی پشت سرشه . حرف نمی زد . لام تا میم چیزی نمی گفت . یه دور صد و هشتاد درجه ای زد طوری که سر و صورت و بدنش روبروی من قرار گرفته بود ولی چشاشو بسته بود . انگار دوست نداشت جایی رو شایدم منو ببینه . ظاهرا داشت آخرین درددلهاشم می نوشت تا دیگه چیزی نگفته تو دلش نمونده باشه . ولی دختره احمق من تمام این زحماتتو به باد فنا میدم نمیذارم خودتو بکشی . مگر این که از روی جنازه نوید ردشی که دوباره خودتو بندازی تو آب . تازه به همین سادگیها هم نیست . اگه من نتونم نجاتت بدم هر طوری که شده بقیه رو خبر می کنم . حالا لب آب واسه ما می شینی با خونسردی خاطره می نویسی ؟/؟ من دارم دقمی کنم تو اینجا طوری رفتار می کنی که داری میری مهمونی ؟/؟ حیف که فعلا نمی تونم نشونت بدم . پاهام شده بود عین چوب خشک . دوباره حالتشو عوض کرد و رو به دریا شد . ده دوازده متری باهاش فاصله داشتم . بهترین کار این بود که بپرم روسرش و قال قضیه رو بکنم. اونو بلندش کنم و با خودم از اینجا ببرم . یه خورده که بهش نزدیک شدم خانوم خانوما که دوباره حسش قوی شده بود گفت اگه یک قدم جلوتر بیای مجبور میشم طوری خودمو بکشم که خودمم خوشم نمیاد . هیچکاری هم ازت ساخته نیست . می دونستم بالاخره سر و کله ات پیدا میشه. امروز تو رو به آرزوت می رسونم . راحتت می کنم . دیگه لازم نیست به خاطر من این قدر غصه بخوری . اومدی مرگ منو ببینی ؟/؟ تو خیلی وقته که منو کشتی . خیلی وقته که نابودم کردی . میدونستم میای . اگه نمیومدی به خودم و این که من ندا باشم شک می کردم . نمی دونستم از کدوم مردن حرف می زنه و چی داره میگه . به طرفش نزدیک شدم -به بچه آدم یه بار میگن . یهقرصی انداخت طرف من و گفت ببین طرفای شما و شمال از این قرصا واسه این که توبرنج آفت نیفته استفاده می کنن . کمتر از یه دقیقه روده و معده رو منفجر می کنه . دوتا دیگه از اینا دارم ... بابا این دیگه کی بود . رودست خورده بودم .-حرکت کنی دستامم حرکت می کنه طرف دهنم . خیلی بیرحمی نوید . تو هم اسم خودتو میذاری عاشق ؟/؟ اومدی که من نمیرم ؟/؟ اومدی که خودمو نکشم ؟/؟ تو که مدتهاست منو کشتی . تو که راضی به مرگمم بودی . خودتو گول نزن که با مرگ من همه چی واست تموم میشه . اون قرص سمو از رو زمین ورداشته و گفتم ندا اگه تو بلایی سر خودت بیاری منم دنبالت راه میفتم -دیگه از این اداها واسم در نیار . حنات دیگه پیش من رنگی نداره -ندا اگه تو بخوای من همین حالا خودمو با این قرص می کشم تا هم خودمو هم تو رو راحت کنم .. ندا واسه چند لحظه سکوت کرد . حس کردم دوست نداره من بمیرم .-دلت واسه مامانت نمی سوزه ؟/؟ پس اون ادعای دوست داشتنت چی شد ؟/؟ تو که به خیال خودت می خواستی منو نجات بدی ؟/؟ می خوای خودتو بکشی تا زحمت این کارو نکشی ؟/؟ این دختر عجب اعجوبه ای بود چرندیاتی هم که می گفت همه منطقی و محکمه پسند بود .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#59
Posted: 1 Sep 2012 15:19
ندای عشق 59
می دونستم میای نوید . می دونستم هنوز عادت داری که مرد روز های سخت باشی . عادت داری که خودتو نشون بدی . عادت داری که همه برات کف بزنن و هورا بکشن . همه بگن که آفرین به نوید قهرمان .. دیدی که چطور خودشو واسه یکی دیگه به خطر انداخت .. ندا اشک می ریخت و این حرفا رو می زد . می خواستم بهش بگم ندا عزیزم قهرمان بازی چیه من اگه به خاطر تو می مردم چی ؟/؟ ولی حرفی بهش نزدم . گذاشتم عقده های دلشو خالی کنه . خیلی عذاب کشیده بود -ندا واسه چی چشاتو باز نمی کنی ؟/؟ چرا وقتی روبروم قرار گرفتی چشاتو بستی ؟/؟ مگه دوست نداشتی منو ببینی ؟/؟ میون گریه هاش شروع کرد به خندیدن . چه جورم می خندید . مثل بعضی فیلمها . شبیه به آدمایی که تازه میخوان مجنون و دیوونه بشن و خودشونو هم خیلی بر حق می دونن ولی خداییش ندای من حق داشت . هر چی فکر می کردم که از چه چیزش یا کارش میشه ایراد گرفت چیزی به ذهنم نمی رسید ولی منم دوستش داشتم -تو داری واسم از دوست داشتن میگی ؟/؟ تو اصلا می دونی دوست داشتن یعنی چه ؟/؟ معنی عشق وفداکاری رو می دونی ؟/؟ حالا یه دری به تخته خورده و یه روز عقلت کار می کرده یا از بی عقلی ات بوده که اومدی نجاتم ولی دیگه از اون به بعدشو .. نمی دونم چی بگم -من نمی خوام ریختتو ببینم . اون موقع که می خواستم ببینمت کجا بودی . اون وقتی که قالم گذاشتی و رفتی . من چشم به راهت بودم . هر لحظه منتظر بودم که در اتاقم تو بیمارستان باز شه و یه چهره ای رو واسه اولین بار ببینم وقبل از این که تو یا یکی دیگه به من بگن این نوید منه خودم احساست کنم . خودم بشناسمت . منتظر زنگ تلفن هم بودم منتظر بودم بیای و بگی که دیگه هیچوقت ترکم نمی کنی و همیشه مال منی . منتظر بودم تا بهت بگم نوید, منم می تونم ببینم منم می تونم صورت زیبای تو رو ببینم همین جوری که باطن زیباتو دیدم همونجوری که دل پاکتو شناختم . منتظربودم بیای و بغلم کنی و بغلتکنم تا با خوشحالیم شریکت کنم . آخه تو بیشتر وقتا شریک غمهام بودی . دوست داشتم شریک شادیم باشی . می دونی چرا چشامو باز نمی کنم ؟/؟ وقتی که چشام بسته بود به خوشبختی رسیده بودم . عشقو پیدا کرده بودم . تو رو پیدا کرده بودم . زندگی رو پیدا کرده بودم ولی حالا حس می کنم که دیگه هیچی ندارم . یادت که نرفته بهت چی گفتم . من اون دنیایی رو که تو درش نباشی نمی خوام . واسم ارزشی نداره وحالا می فهمم که خود منم برات بی ارزشم . تواین دنیایی که عشق ارزشی نداره و اونو به بازی می گیرن زندگی کردن بیخوده . دنیایی که همه میخوان همو فریب بدن -ندا من نمی خواستم گولت بزنم باور کن همیشه مراقبت بودم . من حس می کردم لیاقتتو ندارم ارزش تو خیلی بالاتر از ایناست که بخوای با من باشی .-نوید واقعا برات متاسفم . تو با این حرفات داری خودتو محکوم می کنی . با این حرفات اولا داری به من توهین می کنی بعد این که داری تصدیق می کنی که اون چیزی که در این دنیای پوچ و بی ارزش ما حرف اولو می زنه پوله و ثروت . این تویی که داری این تابو رو علم می کنی . خدای من این دختره بازم داشت محکومممی کرد -ندا من فکر خونواده ات بودم فکر بابات مامانت فکر این که بقیه چه حسابی رو من می کنن و با چه دیدی بهم نگاه می کنن . من نمی تونستم اون چیزایی رو که تو می خوای در اختیارت بذارم -بیخود بهونه نیار . من و تو بیشتر از صد دفعه در این مورد حرف زده بودیم و هر دفعه هم این مشکلو حل می کردیم . این سوژه دیگه تکراری و کهنه و قدیمی شده بود -ندا من آدم سالمی نبودم ارزش تو رو نداشتم و ندارم -من از تو بدی ندیدم . ندیدم که چیزی رو از من بدزدی . فقط دل منو دزدیدی و دیگه پسم ندادی . تو امانت دار خوبی نبودی -ندا من نمی دونم چی بگم این قدر منو محکوم نکن -واسه اینه که حرفی واسه گفتن نداری . چی می خوای بگی ؟/؟ تو نمی تونی مدعی بشی و باشی که دوستم داری -ندا عذابم نده تحقیرم نکن -تو باید عذاب بکشی . درد بکشی . بفهمی که درد چیه رنج چیه . این رسم دوست داشتن نیست این ایثار نیست که قلب یکی رو زیر پات لهش کنی . تو اونو ازم دزدیدیش ولی منم با رضایت خودم گذاشتم که اونو ازم بزنیش . لذت می بردم از این که دزدیدیش . اون فقط مال تو بود و حالا هم که نمی خوام زنده بمونم دیگه دیگه نمی خوام هیشکی دیگه قلبمو بدزده ودل شکسته من به درد کسی نمیخوره و منم به درد کس دیگه ای نمی خورم وراحت بگم بعد از تویی که نومیدم کردی نمی تونم عاشق هیشکی دیگه بشم . شاید قصه عشق ما این بوده که آخرش با تلخی تموم شه . من همیشه از اون پایان هایی که خوش باشه خوشم میومد . از اون داستانهایی که عاشق به معشوق می رسه . همه چی به خوبی تموم میشه . از اونایی که به خواننده لذت میده و اون حس می کنه که خودش جای قهرمان داستانه . اگه دختر باشه فکر می کنه به پسره رسیده واگه پسر باشه فکر می کنه دختره واسه همیشه مال اون شده . منم از اون داستانها خوشم میومده . ولی حس می کنم اگه یه شوکی وارد کنم شاید که این یه درسی بشه برای آیندگان وبقیه عشاق که اشتباهات تو رو تکرار نکنن و بتونن با هم تفاهم داشته باشن . ازت خواهش می کنم بعد از من این دفترو منتشرش کنی تا از این تجربه تلخ واسه شیرینی لحظه های عشق و زندگی استفاده بشه .. ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#60
Posted: 1 Sep 2012 15:20
ندای عشق 60
دوست داری بازم از لحظه های انتظار واست بگم ؟/؟ دیگه زیاد دوست نداشتم به آسمون نگاه کنم . وقتی هم که شانسی چشمم بهش می خورد سرمو مینداختم پایین . دوست داشتم در کنار تواونا رو ببینم . گولم زدین . تو و پدرم وشاید مادرم .. همه و همه فریبم دادین . کاری کردین که بینما فاصله بیفته . من چه گناهی کردم . توچه جوری دوستم داشتی که راضی به رنجوندنم شدی . تو می خواستی با پدرم ازدواج کنی ؟/؟ یا با مادرم ؟/؟ من و تو عقلمون می رسید . البته حالا یقیندارم که عقل تو نمی رسه . تو یه دیوونه کم ظرفیت بی فکری . دوست دارم هر چی حرف بده اززبونم در بیارم و نثارت کنم . دوست دارم برنجونمت . دلتو درد بیارم ولی نمی تونم مثل تو بیرحم باشم . یه خورده که اذیتت می کنم حالم گرفته میشه . تو چطور می تونی تا این حد سنگدلو بیرحم باشی . خودتو خیلی زرنگ می دونی . به اندازه مغز یه مورچه تو کله ات عقل نیست . فکرکردی خیلی زرنگی . نشناختمت ؟/؟ فکر کردی اون پیامهایی رو که به اسم برادر واسم می فرستادی نفهمیدم از جانب توهه . می دونی ؟/؟ نه تو نمی دونی و نمی دونی که انتظار کشیدن چه دردیه . هر لحظه منتظر باشی اونی که دوستش داری از در وارد شه و بخوای با خوشبختی و خوشحالیت شریک شه . تو نخواستی درکم کنی . چند بار بهت گفتم که دوست دارم تو اولین نفری باشی که من میخوام بعد از عمل ببینمت .-خب من واست دست تکون دادم اولین نفر بودم -اون دست تکون دادن یه نوع بای بای بود . تو داشتی باهام خداحافظی می کردی . حیف که منبی تر بیت نیستم وگرنه یکی از اون متلکای مردونه بارت می کردم ولی باید منظورمو بهت برسونم تو چند تا جمله بعدی واست تعریف می کنم اولا اینارو بگم . وقتی که دیدم نا امیدم کردیو به سراغم نیومدی حس کردم که این رفتارت نباید ناگهانی بوده باشه . حتما یه علت تدریجی داشته . نمی خواستم باور کنم که تو دیگه دوستم نداری . بابا و مامان هم بهم جوابای سر بالا می دادند . به اونا هم مشکوک شده بودم اون لذتی رو که باید از بر گشت سلامتی و بینایی ام می بردم نمی بردم . به این فکر افتادم که شاید هنوز تو اون دل بیرحمت یه جرقه هایی از رحم پیدا شه . خیلی از خاطرات این روزای تلخ انتظارو تو سایتم نوشتم به امید این که تو یه روزی نیم نگاهی به اونا بندازی . هفته ها گذشت غریبه ها واسم دل سوزوندند و من هر لحظه منتظر بودم که تو هم یه چیزی واسم بنویسی . ولی نه این نوشته ها و پیامها هیشکدوم مال تو نبود وحالم گرفته می شد تا این که چی بگم نوید چیز خل من مثلا رفتی زرنگی کنی که من نشناسمت ؟/؟ که حرفاتو بهم بزنی ؟/؟ آخه این کارات چه تاثیری می تونست واسم داشته باشه ؟/؟ آغوش گرم تو رو بهم بر می گردوند ؟/؟ واقعا که چیز خلی کردی و همون اول بهم فهموندی که کی هستی . نوید نمی دونی وقتی که فهمیدم به عنوان یک سنگ صبور و اطلاق یک برادر واسم پیام فرستادی چقدر خوشحال شدم . چقدر آروم و قرار گرفتم . این می تونست کلیدی باشه واسه فهمیدن علل این حرکاتت . اگه بگم از همون چند کلمه وجمله اولت فهمیدم که تو نوید منی شاید با ورت نشه ولی خب همون چیز خلی اولت کافی بود چون بعدا جون خودت خیلی زرنگی کردی و اصلا سوتی ندادی . شایدم اگه سوتی نمی دادی روح کلامت طوری بود که من می فهمیدم اینو نویدم واسم فرستاده . تو این طور شروع کرده بودی خواهر خوب من زندگی ادامه دارد .. از این تابلو تر نمی تونستی جمله انتخاب کنی . این تنها اشتباهت بود . جمله ای که بار ها و بار ها در روز های اول آشنایی مون و بیشتر اون وقتایی که ادعای عاشق بودن نداشتی از زبونت می شنیدم . یخ شده بودم . پس در تمام این مدت ندا داشت بازیم می داد و منو دور می زد . من به خیال خودم داشتم زرنگی می کردم واون می دونست که من کیم ؟/؟ -ندا تو منو دست انداختی ؟/؟ تو در تماماین مدت داشتی مسخره ام می کردی ؟/؟ -کسی کسی رو مسخره می کنه که بخواد از این حرکت خودش یه استفاده ای بکنه یا بهش بخنده . من که زندگیم همه اشک و آه و ناله شده بود . چه مسخره ای ! این تو بودی که داشتی مسخره ام می کردی . این تو بودی که خودتو به جای یه غریبه جا زدی و به جای این که از دلم در بیاری به جای این که جبران بیرحمیهاتو بکنی همچنان دوست داشتی که هویت خودتو مخفی نگه داشته باشی که چی بشه . همین طور به کارت ادامه بدی ؟/؟ همین طور عذابم بدی ؟/؟-عزیزم ندا همه اینا واسه خوشبختی تو بوده واسه این که تو راحت باشی واسه این که فکر می کردم بتونی یه روز فراموشم کنی و اون رفاه و آسایشی رو کهشایستگیشو داری بهش برسی -می بینی که چه خوب رسیدم . پس نوید به من قول دادی که بدون یک کلمه سانسور نوشته هامو منتشرش کنی -اگه زنده بمونم -خوبم می مونی . همین جوری که تا حالا موندی . تو واسه زنده من ارزشی قائل نبودی می خوای پس از مرگم رنج بکشی؟/؟ این یه کارو واسم انجام بده . به خاطر همه روزای خوبی که داشتیم ازت این یه خواهشو دارم.-ندا این طور باهام حرف نزن . از مرگ نگو . هنوز زوده که مرگو باور کنیم . اونایی که عاشق همن هیچوقت مرگو باور نمی کنن . ندا به من نگاه کن . چشاتو باز کن . من دوستت دارم . دوستت دارم -چی ؟/؟! تو دوستم داری ؟/؟ می خوای مثلا وظیفه انسانیتو انجام بدی که من خودمو نکشم ؟/؟ اونوقت بری پی کارت .؟/؟ نه این یه درسیه که باید به آیندگان و عشاق حال حاضر این دنیا بدم که چطور همدیگه رو دوست داشته باشن و به داد هم برسن . این قصه ما قصه عشقما باید یه اثر مثبت و مفیدی هم داشته باشه نمیشه که همه داستانها به خوبی و خوشی تموم شه -ندا من بدون تو می میرم -مگه من بدون تو نمردم ؟/؟-ندا خواهش می کنم اون سم رو بنداز . خواهش می کنم -نوید من دوستت دارم همیشه در قلب منی . بدون این که رو به من کنه با یه دست دفترشو به طرفم نزدیک کرد و با دست دیگه اش قرص سمی رو به طرف دهنش برد و گفت نوید این آخرین خواهش من از توهه .من در این دفتر محکومت نکردم . نترس آبروتو اون جور که حقته نبردم ولی ازت خواهش می کنم که صدا و ندای عشق من برای همه عشاق یا عاشقایی باشی که دیوانه وار همدیگه رو دوست دارن و نمی دونن که چطور واسه هم فداکاری کنن ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن