انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 8 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

ندای عشق (نوشته ایرانی)


مرد

 
ندای عشق 71
شاد بودیم و می گفتیم و می خندیدیم . حس نمی کردم که یک غریبه ام . همه اینها به برکت وجود ندا بود . شاید هم به برکت عشق صادقانه ام و رفتار ساده ام که این دختر مهربون وخوشگلو شیفته خودش کرده بود .. دوباره داشتم خیس عرق می شدم . هرکی واسه خودش داشت راه می رفت و می خوند و می رقصید . طوری رفتار می کردند که انگار یه مجلس عروسی با شکوه داره بر گزار میشه . وقتی از من و ندا خواستند که با هم برقصیم نمی دونستم از کدوم طرف فرار کنم -نوید جونم خودم این دوهفته ای تا روز عروسیمون بهت یاد میدم که چطور برقصی . ندا دلشو نداره شوهر خوشگلش گوشت تنشو بخوره لاغر شه . حالا به دست و پام نگاه کن و با من حرکت کن . الان به یه بچه دوساله بگی واست می رقصه -آخه من دوست ندارم -منو که دوست داری ... بالاخره یه سرو دستی تکون دادم که منو به یاد چارلی چاپلین مینداخت .مامان خدیج و فاطمه خانوم و ندا و نازی چهار تایی یه رقاص بازی حسابی در آورده بودند . گروه جاز هم که مشغول بودند . وهر وقت خواننده شون خسته می شد ندا جون من جورشونو می کشید . اون شب با هر کی که از راه می رسیدم درددل می کردم . نازی که می گفت از همون اول فهمیده که من و ندا همو دوست داریم . همین حرفو فاطمه خانوم هم می زد . این برادر زن ما نادر خان که از همون اول طرفدار ما بود . از همون لحظه ای که اون آرتیست بازی رو در آورده و با دزدا جنگیده بودم ازم خوشش اومده بود .-راستی نوید من واست انگشتر نگرفتم یادت باشه -ای بابا ما که قرار نبود با هم نامزد کنیم همه چی خود به خود جور شد . یادت رفت قرار بود با هم بریم ته دریا ؟/؟... ساعت از دو نصفه شب گذشته بود . همه مهمونا در گوشه ای از این خونه درندشت و پنج واحده ماوا گرفتن و من و ندا جونم تو اتاق سایت خودمون سنگر گرفتیم -برادر مهربان نمیای بریم پیام بنویسیم ؟/؟-چرا خواهر خوب من . من آماده ام . زندگی ادامه دارد .. هردو زدیم زیر خنده -ندا خوب ما رو گرفته بودی ها -نیس که تو ما رو نگرفته بودی ؟/؟فکر کردی داری سر ما کلاه میذاری . راستی این همهلشگر کجا رفتن . انگار این واحدو واسه ما خالی کردن . ما که قصد کاری نداریم ندا جون . خیلی بد شد -تازه هم اگه داشته باشیم خلاف و گناه که نمی خواهیم بکنیم -ندا جونم تا راس راسکی عروسم نشدی دست بهت نمی زنم -لطف می کنی نوید جان . اگه این جوره پس بوسیدن منم گناه داره -عزیزم من خودم بد تر از توام تا حالا رو که صبر کردیم بیا از شیرینی عشقمون لذت ببریم . ما اصلا با خونواده قول و قرار مهریه رو نذاشته بودیم فقط خدیجه جونم واسه احترام پیش ندا این حرفو مطرح کرد و ندا هم پس از این که گفت واسه اون این چیزا ملاک نیست ولی در نهایت گفت من فقط یه چیز میخوام یه جفت گوش نویدو ... اینو که گفت سه تایی مون زدیم زیر خنده . حالا که من و ندا تنها شدیم و به این موضوع فکر می کردم لذت می بردم از این که ندای من خیلی شوخ و بذله گو هم هست . با این که می دونستیم در واحد پنجم کسی نیست ولی درو از داخل قفل کردیم -نوید ازت ممنونم که این قدر به فکر بابام بودی . راستش خودم می خواستم باهاش گرم بگیرم ولی نه به این زودی وقتی که بغلش کردم و بوی تنشو احساس کردم یاد بچگیهام افتادم . همون بورو می داد . صورتش همون گرما رو داشت . نفساش همون نفس بود . گریه هاشوزیاد نمی دیدم ولی امروز با اشکهاش به من می گفت که به من و عشق و محبت من نیاز داره همونجوری که منم بهش نیاز دارم . شاید فکر نمی کرده که من و تو با هم خوشبخت میشیم . دونفری رفتیم رو تخت یه نفره ندا .-عزیزم انگاری باید چسبیده به هم بخوابیم . نمی دونم ندا من یه جوریم . امشب دلم اصلا نمی خواد بخوابم . دوست دارم همین طور بیدار باشم داد بزنم فریاد بزنم به در و دیوار بزنم و به همه دنیا اعلام کنم که من بیدارم . به اون چه که می خواستم رسیدم ودیگه به هیچ قیمتی حاضر به از دست دادنش نیستم -ببینم پسر حالا اومدی سر عقل یه خورده صبر می کردی اینارو به جنازه ام می گفتی دیگه . تو یکی تا قیام قیامت دست از سرم بر نمی داری . ندا سرشو گذاشت رو سینه ام . یه خورده خودمو بالا تر کشیدم تا راحت تر بتونم سرشوروسینه عاشقم جا بدم وموهای صاف و نرم و سیاهشو نوازش کنم . ندا دفتر خاطراتشو از کناره تخت بر داشت و داد دستم وگفت عشق من اگه خوابت نمی گیره می تونی بعضی جاهاشو که مطالعه نکردی بخونی تا بفهمی که من چی کشیدم . بیشتر مطالب این دفتر رو نمی تونستم توسایت بنویسم .. بخونش تا بفهمی که ندا چی کشیده . دفتر خاطراتو ازش گرفتم و اونو کنارم قراردادم تا مطالعه اش کنم ولی اون لحظه بیشتر تمایل داشتم تا عشق پاکمو با تمام وجود نوازش کنم . چشاشو بسته بود و خودشو به من سپرده بود . چند دقیقه ای صبر کردم . با نوازشهای من به خواب رفت ولی من همچنان بیدار بودم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق 72
پنج طبقه ساختمون و یه دریا جا داشتیم .اون وقت رو یه تخت یه نفره دو در یک ولو شده بودیم . عشق و هیجان با ندا بودن این جای تنگو واسم به اندازه یه دنیا بزرگ نشون می داد . تماس تنش با بدن من یه لذت وصف نا پذیری در من به وجود می آورد .. خودشو یه پهلو کرده بود تا با تمام وزن بدنش رو من قرار نگیره ولی قسمت بالای بدنش رومن قرار داشت . نوازشمو شروع کردم . یه طرف صورتش رو سینه هام قرار داشت ویه سمت دیگه اشو می تونستم نوازشش کنم . همونی که حاضر بودم و حاضرم زندگیمو واسش بدم خودشو به من سپرده بود با گرمای تن و حرکات دستم هر لحظه خوابش سنگین تر می شد .با یه دست به سختی دفتر خاطراتشو ورق می زدم . نمی شد همه شو یک شبه اونم با تمرکز خوند . دوست داشتم اول برم اون جاهایی رو که به من کلک زده و با درایت خودش همه کار ها رو جور کرده بخونم . اولین قسمتی رو که تر جیح دادم بخونم مر بوط می شد به فاصله بین باز گشت بیناییش تا زمانی که من و اون با هم پیام رد و بدل می کردیم و من مثلا فکر می کردم که اون منو نمی شناسه ونفهمیده کی هستم . اینم قسمتی از اون مطالب ...... نمی دونستم کجا دنبالش بگردم . انگار توی زمین آب شده .. کاسه ای زیر نیم کاسه هست که من باید حتما ته و توی قضیه رو در بیارم . فکرم از کار افتاده . اون چه که بیشتر از همه دیوونه ام می کنه اینه که نکنه نوید هیچوقت دوستم نداشته ولی می دونم اون دوستم داشته .غیر ممکنه این بار اشتباه کرده باشم . چشام جایی رو نمی دید . ولی من گرمای وجودشو خون گرم عشقشو تن داغشو احساس می کردم . حس می کردم که اونم عاشق منه . اگه دوستم داشته پس چرا تنهام گذاشته . پدر و مادرم هیچی در مورد غیبتش به من نگفتند طوری با من رفتار می کردند که انگار اصلا همچین آدمی هیچوقت تو زندگیشون وجود نداشته .همین منو بیشتر به شک میندازه . نه .. نه اون نمی تونه بیوفا باشه .. گریه هاش ... خنده هاش ... نفس کشید نش .. وقتی که دستشو تو دستام میذاشت ... وقتی که نوازشم می کرد وقتی که لبای داغشو رو لبام قرار می داد وقتی که می دونستم هردومون غرق در هوسیم ولی حاضر نبود بهم دست بزنه و به همون یه بوسه قانع بود ... پس اینا می تونه نشونه چی باشه ؟/؟ یعنی یک شبه دود شده رفته ؟/؟ اگرم تحت تاثیر حرفای یکی قرار گرفته باشه واقعا نامردی کردهولی من اونو دوست دارم به این سادگیها نمی تونم و نباید که دست از سرش بر دارم .من نباید تسلیم شم باید به چنگش بیارم . اونوقت می تونم اونو گوشمالیش بدم . حساب همه اونایی رو که با احساسات من بازی کردند می رسم . به پدر و مادرونعیم مشکوکم . این اواخر نعیم خیلی خیطش می کرد وپدر هم مثل سابق باهاش گرم نبود . ممکنه نوید من یه سری به سایت بزنه.. طبق معمول رفتم و خاطرات خودمو از طرف یه خواننده یا نویسنده نوشتم به این امید که نوید من شاید عقلش برسه و بتونه احساسات منو درک کنه ولی اون اگه از پیش بابا رفته باشه و بیکار باشه دیگه پولشو واسه خریدن کامپیوتر حروم نمی کنه وتازه عقلشم شاید نرسه که می تونه این جوری از حالم با خبر شه اونم در صورتی که دلش بخواد و بهم گرایش داشته باشه . نمی تونم باورکنم که فریبم داده . نمی تونم باور کنم که بابام اجیرش کرده تا ادای عاشقا رو در بیاره ومنو به زندگی امید وار کنه . می دونستم که پدرم هیچوقت راضی به انجام چنین کاری نمیبشه .............خسته شدم از بس هرروز میام و می بینم که هیچ پیامی از اون واسم نمی رسه . آیا نوشته هامو خونده ؟/؟ یعنی کامپیوتر خریده ؟/؟ شایدم خونده و نمی خواد جواب بده .. خسته شدم از بس به جای خالی اون نگاه کردم . دلم برای چهره ای که هر گز ندیده بودم تنگ شده بود . این روزا گاه با خودم حرف می زدم و نوید خیالی خودمو صدا می کردم .. چقدر اتاق من و دنیای من بدون اون سوت و کوره من فقط اونو میخوام .امروز یه بار دیگه با همه دعوا افتادم . از روی لج اون وقتایی رو هم که باید عینک بذارم رو چشام نمیذارم .. وقتی که جلو پنجره و رو به آفتاب با مامانم صحبت می کردم چشام حساس شده و بی اختیار اشک ازش میومد . همه جارو واسه چند دقیقهتیره و تار می دیدم . فشار عصبی و محیطی داشتند منو از پای در می آوردند . در همین لحظه پدرم هم رسید . اون ومامان دو تایی به سر و صورتشون می زدند -دختر چرا جلوی نور شدید عینکتو نمیذاری و چرا به اعصابت فشار میاری ؟/؟-من میخوام کورشم . این همون چیزیه که شما میخواین . می دونم دلم گواهی میده اگه دوباره نتونم ببینم اون بر می گرده . دوباره دستمو می گیره . من می تونم بخونم و اون برام می نویسه . اون این کارو می کنه . چرا راستشو به من نمیگین . دارین بچه گول می زنین ؟/؟ خواهش می کنم بابا تو که دوستم داشتی . من که واست خیلی عزیز بودم -عزیزم حالا هم هستی -پدر راستشو بگو اتفاقی واسش افتاده . من آمادگیشو دارم خبرای بدو بشنوم . راستشو بگو اون مرده ؟/؟ ...ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق 73
هرکاری می کردند به من جواب درست و حسابی نمی دادند . فقط از خدا می خوام بفهمم که موضوع چیه اگه بفهمم که اونا کوچکترین دخالتی در این موضوع دارن فراموش می کنم که پدر ومادری دارم . پدر و مادری که بد بختی دخترشونو میخوان . دیگه اسمشونو نمیشه گذاشت پدر و مادر . شبا همش با گریه می خوابم . بیشتر نصفه شبا از خواب پا میشم و می بینم اون مانیتور روبرومو . امیدم به اینه که هر لحظه یه چیزی ازت بشنوم . نوید تو نمی تونی این قدر بد و بد جنس باشی .. دفترو ورق زدم رسیدم به همون روزی که واسش پیام داده بودم و اونم منو دور زده بود . دوست داشتم احساسشو بدونم وبا زیر و بم کلکهاش لذت ببرم . خوب گولم زده بود . با همین زرنگیهاش بود که تونسته بود کارا رو ردیف کنه . لذت می بردم و احساس غرور می کردم از این که زبل خان عاشق منه ...... امروز واسم یه پیام اومد دلم داشت از سینه در میومد . نمی خواستم اشتباهی کرده باشم . نمی خواستم بی خود و بی جهت به خود امید داده باشم . ولیبوی نوید خودمو از نقطه به نقطه و حرف به حرف اون کلمات احساس کردم . همون چند کلمه اول به من نشون داد که نویسنده کیه . خیلی زرنگ بازی در آورد ولی یه اشتباه نوید کافی بود کهمن بفهمم و نویسنده یعنی همون فرستنده رو بشناسم وبقیه متنو راحت تر هضمش کنم . نوید ساده من با این تیکه کلام خاص خودش سوتی داده بود ... خواهر خوب من زندگی ادامه دارد .. نویدمن خدارو شکر که یادت رفت ... ولی می دونم این یادت نرفته وقتی که عاشق هم شدیم و بهت گفتم دیگه نگو خواهر خوب من .. حرفمو گوش دادی و تکرارش نکردی . منو می بوسیدی وبهم حرفای عاشقونه می زدی وگاهی قاطی می کردی و می گفتی خواهر خوب من .. آخرش مجبور شدم گوشاتو بکشم تا دیگه از یادت نره . بدنم می لرزید . نمی تونستم از جام تکون بخورم . صفحه نمایش خاک گرفته رو بغل می زدم و لبامو می ذاشتم روش . تو نوید خوب من پس به فکر منی . هنوز دوستم داری . هنوز نگران و عاشق منی . من هنوز واست اهمیت دارم . پس چرا این رفتارو باهام داری . چه چیزه که از عشق من واست مهمتره که این طور حاضر شدی دلمو به درد بیاری . دوست داشتم سرت داد بزنم با نوشته هام یعنی بکوبمت . بهت بگم بد جنس نامرد بی معرفت بی مرام سنگدل . ولی نمی تونستم هنوز زود بود می ترسیدم تو رو از دست بدم . نوید من عاشقتم . بی تو حتی نفس کشیدن واسم سخته . فعلا باید هر طوری شده تو رو حفظت کنم . نگهت داشته باشم . مهرت کنم تا ببینم قضیه چیه . اگه بخوام عجله کنم و خودمو لو بدم از این که تو پیش من لو رفتی ممکنه این دفعه بری و واسه همیشه بری .دیگه نتونم نوشته هاتو بخونم . کاش می دونستم که تو کجایی .. آره نوید !سعی کردم طوری جوابتو بدم که تو متوجه نشی که شناختمت . هنوز باهات خیلی کارا دارم .استرس عجیبی دارم . اعصابم متشنج شده . به خودم میگم ندا بجنگ مبارزه کن . برای عشقت و بدست آوردنش بجنگ ولی حس کردم که بر خودم تسلط ندارم . نوید اگه بدونی چقدر بیرحمی . من همه اینا رو به این امید می نویسم که شاید تو یه روزی این خاطراتمو بخونی و بفهمی که ندای تو چی می کشید و چطور اونو از دریای مرگ به دنیای مرگ سپردیش .. شاید اون روز من زنده نباشم ولی به خاطر تو و به خاطر زندگی می جنگم . چند بار جوابی رو که می خواستم برات بفرستم مرور کردم تا بالاخره اونو واست فرستادم ........... دفتر خاطرات ندا رو موقتا بستم چون خیلی متاثر شده بودم . با این که می دونستم اون چی کشیده و چگونه جنگیده ولی خوندن این ماجراها و مو به مو زنده شدنش در ذهن من حالمو دگرگون می کرد از این که بیش از پیش بفهمم که چقدر بد جنس و سنگدل و بیرحم بودم . سر ندا رو سینه ام بود و لبهای من با لباش دو وجبی فاصله داشت . دوست داشتم ببوسمش ولیباید تکون می خوردم وخودمو بهش نزدیک می کردم . دلم نمیومد اونو از خواب ناز بیدارش کنم.خیلی آروم به نوازش موهاش پرداختم . بهم گفت نوید به کجا رسیدی ؟/؟ -ندا تو بیداری ؟/؟نخوابیدی ؟/؟ -چرا یه چرت کوچولو زدم بغلت بهم آرامش میده خوشم میاد گرمم می کنه ولی دارم با خودم می جنگم نخوابم ولی تو نمی ذاری . همش داری یه کاری می کنی که در جا بخوابم .نگفتی به کجا رسیدی -به همون روزایی که واست پیام دادم و فکر نمی کردم منو شناخته باشی. ندا من خیلی آزارت دادم .خیلی رنجوندمت . چطور می تونم جبران کنم . انگشتشو گذاشت رو لبم و گفت هیس ساکت . دیر نشده بود و هنوزم دیر نشده . با خوب بودن ومهربونی کردن همه اینا جبران میشه . من که ازت گله ای ندارم . حالا هم که از خدا هیچی نمی خوام . دوست دارم همین طور تو بغلت باشم و تا آخر دنیا هم از جام تکون نخورم . کجا برم از این جا بهتر . این جوری می دونم ازدستم در نمیری -ندا به چی قسم بخورم که دیگه هیچوقت ترکت نمی کنم . تازه اون موقع هم تر کت نکرده بودم .-لازم نیست قسم بخوری . نگات داره همه چی رو بهم می گه . من خودمو یه خورده پایین کشیدم و اونم خودشو به طرف بالا کشید . در سکوت نگاه راز های نگاهمونو با هم رد و بدل کردیم . دستامو دور کمرش حلقه زده اونو به خودم چسبوندم . لبهامونو رو هم بستیمو چشامونو با هم . عشق و آرامش و آغوش گرم و گرمی نفسهامون ما رو به خواب شیرین برد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق 74
فکر کنم یه دو سه ساعتی رو خوابیدم . وقتی که بیدار شدم ندا هنوز خواب بود . نخواستم زیاد حرکت کنم تا بیدار شه . دستمو رسوندم به دفتر خاطرات . می خواستم ببینم دیگه چی نوشته و چی کشیده . هرچی بیشتر می خوندم بیشتر از دست خودم عصبانی می شدم ولی شاید یه حکمتی بوده که تمام این کارا وشرایط به گونه ای دیگه رقم خورده و جور شده . به طور پراکنده و پرشی قسمتی دیگه از دفترشو خوندم از اونجایی که من و اون به هم پیام رد و بدل می کردیم و من جون خودم شده بودم راهنما و سنگ صبورش ..............چند روز گذشت . نمی دونم چرا نوید من هنوزم داره باهام موش و گربه بازی می کنه ولی می دونستم پدر یا نعیم هردوشون در این مسئله دخیلن .داداش نادرو گرفتم و رفتم محله نوید اینا . از اوجا اسباب کشیده بودن . هیشکی نمی دونست کجا رفتن و چرا رفتن . پشت در خونه قدیمی که نوید منو چند بار با خودش اونجا برده بود زانوهام سست شده بود و نمی تونستم به حرکتم ادامه بدم .وقتی خونه رو پیدا کردیم فکر کردم می تونم نویدمو ببینم . اون روز نومید بر گشتم خونه ولی به تحقیقاتم ادامه دادم . با کلک ها و تر فندهای خاص زنانه فهمیدم که اون خونه رو بابام خریده ولی بنگاهی از آدرس جدید نوید اینا چیزی نمی دونست .قسم می خورد که معامله جدیدو اون انجام نداده . چند جا دیگه هم تماسگرفت ولی نتونست خونه شونو پیدا کنه . در این مورد که بابام خونه قدیمی رو خریده چیزی تو سایت ننوشتم که یه موقع نقشه های بعدی منو خراب نکنه . ولی چیزی که از همه اینا واسم درد آور تر بود این بود که فهمیدم نوید جونم دزد بوده .. از شنیدن این خبر شوکه شدم . نمی تونستم باور کنم . دلم بد جوری به درد اومد . نتونستم هضمش کنم . شاید هر کس دیگه ای به جای من بود حس می کرد که اون یه آدم دروغگو وشارلاتان بوده که می خواسته با نزدیک کردن خودش به من صاحب همه چی بشه و من نابینا رو بعدا ول کنه . ولی هیچ دلیلی نبود وپیدا نمی شد که اون همچین قصدی داشته . اونی که می خواست زندگیشو واسم بده . اونی که با دسترنج خودش واسم بهترین هدیه ها رو می خرید چطور می تونست دزد باشه یا بهتره بگم هنوزم دزد باشه . شاید فقر و نداری و ناچاری اونو به این راه کشونده . چطور می تونسته دزد باشه که به خاطر یه نابینای درمونده با دزدا در افتاده اونم وقتی که از گشنگی داشته ضعف می رفته . وقتی به این فکر می کردم که نویدم چقدر گشنگی کشیده در حالی که من در پر قو خوابیده بودم اشک از چشام جاری می شد . برام اهمیتی نداشت که اون قبلا چیکار می کرده . مهم این بود که حالا چه طوریه .... چند روز بعد .. نمی دونم چرا هنوز داره تو لفافه حرف می زنه . خیلی خسته ام می کنه . یهخورده مخش تاب گرفته گاهی اوقات تشویقم می کنه با پسرعموم ازدواج کنم . بعضی وقتا حالش طوریه که دلش نمیاد منو تحویل یکی دیگه بده . تقریبا مطمئن شدم که دست اون و پدرم تو یک کاسه هست . می دونستم که دوستم داره . می دونستم که نمی خواد از دستم بده می دونستم که گاهی به خیال خام خودش می خواد ایثار گری کنه وهمون تز مسخره همیشگی خودشو که اگه بره من خوشبخت میشم رو دنبال کنه . باید حالشو می گرفتم . پسر عموم که به شدت ازش نفرت داشتم و اونو راس سوم توطئه می دونستم بازم ازم خواستگاری کرد و منم حلقه اشو پرت کردم و آب پاکی رو ریختم رو دستش . اونم سریعا رفت از نازی که دختر عمه من و اون می شد خواستگاری کرد وقرار ازدواجو برای یه آخر هفته ای تو همین خونه ما گذاشتند . منم گفتم بهترین وقته که با کلماتم در سایت طوری با نوید بازی کنم که فکر کنه هر چی فکر می کرده همون شده . نوشتم که بالاخره نوید به مرادش که ازدواجه داره میرسه .. دروغ هم نگفته بودم . من اونو پیچونده بودم . بذار چند روز عذاب بکشه تا حساب کار دستش بیاد . من و عروس و عمه و مامان بودیم آرایشگاه ونعیم با بنز اومد دنبالمون . سر پیچ اول خیابونی که می رسید به خونه مون نزدیکبود بزنیم به یه عابر پیاده ای که یه دستش رو فرمون دوچرخه بود و یه دستش رو صورتش بود اگه نعیم یه لحظه فرمونو در جهت مخالف نمی گرفت یارو رو می فرستادیم اون دنیا . نعیم با یه لقب گدا گشنه متلکی بارش کرد . وقتی عروس و دوماد دو نفری تایید کردند که اون نوید من بوده که گریه کنان میرفته می خواستم خودمو از ماشین پرت کنم بیرون .هرچی فریاد می زدم جوابمو نمی داد . بیرحم ها به راننده اشاره زدند که بره .. فریاد می زدم اونو می خواستم التماس می کردم . عروس و دوماد متاثر شده بودند . حس کردم نعیم بیگناهه اون اگه دخالتی داشت هیچوقت پیش من از نوید نمی گفت هرچند غیر مترقبه بوده باشه .. نذاشتن که من خودمو پرت کنم . تو آسمونها دنبالش می گشتم ولی از کنار من رد شده بود و من بی عرضه نتونسته بودم خودمو بهش برسونم . دیگه برام مسجل شده بود که خونواده ام دست دارن . چون اگه می خواستن اونو ببینم اجازه می دادن که نعیم بره دنبالش . ولی اون چیزی که بیشتر از همه عذابم می داد این بود که من دلشو شکسته بودم . ناراحتش کرده بودم . حالا اون در مورد من چه فکری می کنه ؟/؟ فکر می کنه که من بیوفام ؟/؟ فکر می کنه که سرسری عاشقش بودم ؟/؟ نه نه ندا تا سر حد مرگ واسه عشقش می جنگه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق 75

حوصله اشو نداشتم پامو بذارم تو مجلس عروسی نعیم و نازی . اگه نعیمو روبروم می دیدم هر چی از دهنم در میومد بهش می گفتم از روزی که اون بر گشته بود مصیبتها و بد بختیهام شروعشده بود هرچی ازم خواستند که برم تو مجلس قبول نکردم -سر خودم بلایی نمیارم تا جان همه تونو نگیرم نمی میرم شما همه از یه قماشین از همه تون متنفرم . همه تون خود خواهین . اگه بیام این عروسی رو به هم می زنم . حواستون باشه .. منو به حال خود بذارین . دست از سرم وردارین. بیرحما .. نامردا نا مسلمونا .. بی دینا . شما هم اسم خودتونو میذارین انسان .به خودم حق می دادم که هر چه از دهنم در میومد نثارشون کنم . آخه حقشون بود . اون راستی راستی در مورد من چی فکر می کنه . یعنی عشق من این قدر پوچ و سرسری و پوشالی بوده خدای من این نشون میده که نوید هنوز دوستم داره . نمی تونم فراموش کنم که هنوز عاشقمه . هزاران بار تا صبح این جملاتو در ذهنم مرور می کردم که اون هنوز دوستم داره . عاشقمه . من اشتباه نکردم ولی وقتی که با چشای خودم دیدمش .. کاش دستش جلو صورتش نبود و می تونستم واسه یه لحظه هم که شده اونو ببینم . خدای من اون الان داره عذاب می کشه . کی دلشو شکونده که اون دل منو شکونده و رفته . حالا من چه طور پیداش کنم و حالیش کنم که ازدواج نکردم . می دونم اخلاقشو می دونم شاید دیگه طرف سایت نیاد . من دیوونه میشم . بیشتر از صد دفعه به سایت متوسل شدم نه نوید من نیومد . می دونم اون الان چه حالی داره . کاش اون اینجا پیش من بود و بهش می گفتم که عاشقتم دوستت دارم حاضرم بمیرم و دست مرد دیگه ای بهم نرسه . داشتم آتیش می گرفتم . سرمو می زدم به دیوار . حس کردم که کار احمقانه ایه . باید سر اونایی رو که سرم بلا آورده بودند می زدم به دیوار . برام فرقی نمی کرد کی باشه . دفتر خاطرات ندا رو بستم و بقیه اشو گذاشتم واسه بعد بخونم . دوست داشتم فقط به چهره معصومانه و عاشق ندا نگاه کنم و اونو ببوسم . صورتمو به صورت لطیفش چسبوندم . نفسش عمیق تر شد . دستشو دور گردنم حلقه زد چشاشو باز کرد و گفت عزیزم چرا چشات تره .. داره بهم میگه بازم نوشته هامو خوندی ؟/؟ همون چیزاییه که تو دلته . راستش بیشترشو واسه این نوشتم که یه روزی مثل امروز بخونیش. بازم دلم نمیاد تو رو ناراحت کنم . ولی پایه های عشقت باید این قدر محکم باشه که دیگه هیچوقت دل نداشته باشی تنهام بذاری .-من همین الان هم دلشو ندارم تنهات بذارم و از پیشت برم و بابات هم با این که گفته تا چند روز کارم نداره ولی گفته که امروز می خواد یه چیز مهم بهم بگه . بهتره بریم میون جمع بده -چیه نوید می ترسی فکر کنن داریم بچه راه میندازیم ؟/؟ -ندا این حرفا ازت بعیده -چیه مگه زشته ؟/؟ -ندا حالا که جای این حرفا نیست -شوخی کردم . خوشم میاد تو رو این جوری می بینم که از خجالت سرخ میشی . همه این چیزاتو دوست دارم . واسه همین بود و همینه که دلم نمیاد هیچوقت ازت جداشم -واسه همین چیز خلی ها ؟/؟ -عزیزم تو گل منی آقای منی -ندا جونم یواش یواش باید برم یه سری به مغازه کوچولوم بزنم و کاسبی مو شروع کنم -خوب شد یادم آوردی . این یه نقطه سیاه تو در رابطه عشقی ماست . من چطور می تونم ازت بگذرم . تو منو به یه مغازه کوچیک ده دوازده میلیونی فروختی نامرد .. ندا بد جوری جدی شده بود . به خودم می لرزیدم -ندا جونم خوشگل من بذار توضیح بدم این جوری که فکر می کنی نیست -چیه دم خروسو باور کنم یا قسم حضرت عباسو .. نوید لباتو ور نچین من خودم همه چی رو میدونم . بابا همه رو واسم گفته که تو هدیه شو قبول نکردی و پولشو می خوای بدی . دیدی اصلا دلشو ندارم حتی یه دقیقه هم تو رو اذیت و ناراحت کنم ؟/؟ تو چطور دلشو داشتی این همه مدت منو دلشکسته ببینی . دیوونه تو چقدر ساده ای . تو الان یه پای مرغداری بابایی . مغازه چیه . شوخی داری یا داری فیلم کمدی بازی می کنی ؟/؟ بذار یکی ببوسمت چقدر این کاراتو دوست دارم ... ناصر خان منو به عنوان وردست و شریکش در مرغداری تعیین کرده بود ولی منو بازم غافلگیر کرد اون اون جا رو به من و ندا بخشید ومنو مسئول کرد که یه سر و سامانی به امور بدم و با شناختی که از منطقه دارم برای بهبود امورات واستخدام کارگرا و نیروهای جدید تلاش کنم .. وای چه هیجانی من که تا چند وقت پیش خودم خیابونا و دیوار مردمو متر می کردم حالا باید چند نفرو می فرستادم سر کار . همه اینا به یه طرف فقط دوست داشتم در این روزای شاد و شاد و شاد با ندای خوب خودم شاد باشم . با این حال دوست داشتم دل خیلی ها رو شاد کنم چون خدا دل منو شاد کرده بود . تصمیم گرفتم یه سری به محله قدیمی بزنم . دوست داشتم به چند تا از دوستای هم دیواری خودم پیشنهاد کار بدم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

ندای عشق 76

پنج شش تا از بچه ها رو دور هم جمع کردم . کلید خونه قدیمی مون رو از پدر زن گرامی گرفته بودم و یه زیلویی پهن کردیم و رفتیم یه گوشه ای از حیاط خلوت نشستیم .چند ساعتی می شد که ندا رو ندیده بودم . دلم واسش تنگ شده بود . می دونم اونم همین احساسو نسبت به من داشت . اصغر و اکبر و محسن و یوسف و ابراهیم و من دور هم جمع شده بودیم . جای حسن خالی بود . بچه ها می گفتند که تو ترکه . همه با هم همکلاس بودیم و همکار . همه مون آخرین مدرکمون آفتابه دزدی بود . البته اونا بعدا یه پیشرفتهایی داشتند ولی من ترک تحصیل کرده بودم . ازم پرسیدند که چیکارشون داشتم و تعجب می کردند که با پرشیا اومدم سراغشون -ببینم شما ظاهراهمه تون یا خدمت رفتین یا معافی دارین درسته ؟/؟ -خب آره -بلدین برقصین ؟/؟ -کم و بیش .. محسن : از کی تا حالا برای دزدی و معافی رقصیدن لازمه ؟/؟ خندیدم و گفتم دوست دارین یه کار مناسب تو مرغداری واستون گیر بیارم ؟/؟ ودستتونو اونجا بند کنم ؟/؟ . اصغر :قراره بریم مرغ دزدی ؟/؟ تورو خدا این گدا دزدیها رو ول کن . الان آفتابه مسی سودش بیشتره . نمی دونی چقدر مس قیمتش بالا رفته -بچه ها شوخی یا جدی دیگه بسه . من می خوام به طور خلاصه یه داستانی رو واستون تعریف کنم و یه ریسک هم می خوام بکنم که بهتون کمک کنم . منت هم نمیذارم . فقط آبرومو نبرین . یه رفیق وقتی به جایی می رسه باید هوای رفقاشو داشته باشه . من شما ها رو انتخاب کردم که می دونستم شما همه ذاتا آدمای خوبی هستین وزمونه شما رو به بیراهه کشونده مثل من .. حوصله دارین قصه گوش کنین ؟/؟. دسته جمعی گفتند ما از فیلم بیشتر خوشمون میاد ..-حالا بعدش با هم میریم سینما و بخور بخور و بعدش لب آب به دعوت من . فقطهمه مون تو ماشین جا نمیشیم باید کیپ بشینیم از جلوی پلیس هم که رد میشیم خودتونو توی ماشین محو کنین حوصله پلیسو ندارم -بابا تو که ما رو کشتی مگه می خواهیم بریم بانک بزنیم ؟/؟-ببینین بچه ها من با صداقت خودم یه چیزی رو زدم خیلی قوی تر و با ارزش تر از هر بانکی تو دنیا دیگه شروع کردم از جزئیات و کلیات داستانمو گفتن .. هر جا رو که می خواستم خلاصهبکنم کردم . اونا اون قدر محو داستان زندگی من شده بودند که پس از چند مرحله نه تنها همه ریزه کاریها رو بیان می کردم بلکه یه چیزایی رو هم اضافه می کردم و آب و تابش می دادم . داستان گویی من چهار ساعت طول کشید . فکر کنم سینما هم دیگه تعطیل شده بود و دیگه دورزدن و گردش در یک شب پاییزی فایده ای نداشت . همه شون به من تبریک گفتند و مثل آدمای خنگ دیگه اصلا یادشون رفته بود که میخوام چه کمکی بهشون بکنم . از بس فکر بد بختی و کار و زندگیشون بودند -بچه ها شما هم مثل من راستی راستی دیپلم دارین ؟/؟ مثل این که حالیتون نیست من الان می تونم همه شما رو استخدام کنم . همه شما رو به شرطی که آبرومو نبرین وهر چی اونجا دیدین بلند نکنین و به خونه تون نیارین . هرچند اونجا چیز خاصی واسه دزدیدن نیست . فیلتر هوا و هیتر و دستگاههای مرغداری و ماشین آلات و جوجه کشی رو که فایده ای نداره بدزدین و مرغ هم که ارزش دزدیدن نداره . چشمهای همه از تعجب گرد شده بود . با یه هماهنگی خاصی یه هورایی کشیدند و منو چند بار به طرف هوا پرت کردند و گرفتند . درست مثل بازیکنای فوتبال کهپس از قهرمانی مربی خودشونو به هوا پرت می کنن .-رفیق بامرام من اگه سرم بره نمیذارم آبروت بره -واقعا مردی که به جایی که رسیدی ما رو از یاد نبردی -چاکرتیم داداش . .دسته جمعی با دمشون گردو می شکستند . جیغ می زدند هورا می کشیدند . یکیشون پدر نداشت . یکیشون مادر نداشت . یکی از بچه ها هم نه پدر داشت نه مادر -فقط بچه ها دو هفته دیگه عروسیمه . من فقط می خوام بترکونم . رقص و این چیزا وارد نیستم -ما خودمون واردت می کنیم از برک بگیر تانگو بگیر رقص عربی و قاسم آبادی و بابا کرم و رقصهای محمد خردادیان وهرچی که دلت بخواد بهت یاد میدیم .-فقط تو رو خدا رفقا یه کاری کنین که ما پیش بچه تهرونیا کم نیاریم و پیش این زنمون خجالت نکشیم -داداش تو این کارو واسمون جور کن ما تو دریا هم واست می رقصیم و بهتیاد میدیم -ولی من یکی نمی تونم تو آب برقصم .-رو دیوار که می تونی .. دسته جمعی زدیم زیر خنده ..دلای همه رو شاد کرده بودم -بچه ها فردا صبح منتظر همه تونم . باید وضعیت از همین فردا مشخص شه . با همه شون خدا حافظی کرده و رفتم طرف خونه ندا جونم که مامان خدیجه منم از دیشب تا حالا اونجا بود . اصلا یادم رفته بود یه تماس با ندا بگیرم . اونم واسم زنگ نزده بود. ای وای گوشی من رو بیصدا تنظیم شده بود . اوخ اوخ پنجاه شصت بار از بعد از ظهر به بعد واسم زنگ زده بود ومن داشتم واسه این رفقا یوسف زلیخا تعریف می کردم . خدا خودش به خیر بگذرونه هنوز یه روز نگذشته بود . وقتی رسیدم و خواستم برم طرف آسانسور یهو دیدم در اتاق سرایدار یا همون نگهبانی باز شد و ندای اخمو اومد بیرون و گفت می دونی چرا اینجام واسه اینه که نمیخوام پیش بقیه خیطت کنم . اصلا نمی خواستم باهات حرف بزنم . یعنی این قدر مجردی بهت خوش می گذره که جواب تلفنهای منو نمیدی ؟/؟ . ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق 77

حالا چرا این قدر سرم داد می زنی ؟/؟ -واسه اینه که از بعد از ظهر تا حالا دارم آشپزی می کنم تا دست پختمو بهت نشون بدم . تا یه خورده فرصت که پیدا کردیم بریم دور بزنیم . تا با هم واسه جشن عروسی خودمون صحبت کنیم . کارایی که باید بکنیم چیزایی که باید بخریم . و.. حالا آقا جناب کجا تشریف بردن ؟/؟ رفتن دنبال لات بازیهای خودشون ؟/؟ این حرفش بهم بر خورد و میخواستم به حالت قهر از اونجا برم که دستمو گرفت و گفت اگه بری حق نداری برگردی . به حرفش اعتنایی نکرده از اتاق رفتم بیرون . یه خورده آتیشم که خوابید حس کردم که حق با اونه . خودمو گذاشتم جای اون . من نباید خود خواه می بودم و اونم نباید از روی عصبانیت یه توهین ناخواسته به من می کرد . با حالتی اخمو از راه پله راه افتادم طرف طبقه پنجم . اون از آسانسور زودتر خودشو رسوند و منتظرم بود -چرا حالا مث بچه ها قهر می کنی ؟/؟ سعی کن حداقل جلو بقیهلوس نشی ..ندا مثل گذشته باهام خیلی راحت بر خورد می کرد ولی در وضعیتی قرار داشتم که انگار هر جمله ای که بر زبون می آورد بهم بر می خورد . با هم وارد ساختمون شدیم . از مهمونا عدر خواهی کردم و گفتم که به دنبال استخدام چند نیروی زبده برای کار در مرغداری بودم . همون جمعیت دیشبی گرد هم بودند . ندای من به اتفاق مادرش چند مدل غذا درست کرده بود . سبزی پلو ماهی فسنجون .. خورش قیمه -ندا جون چرا این قدر خودتو به زحمت انداختی ... از هرکدوم یه کمیمی خوردم و می گفتم عزیزم خیلی خوشمزه شده دستت درد نکنه . اون شب همه از ندا جونم تشکرکردند . خداییش خیلی هم لذیذ درست کرده بود وخیلی خوب هم از عهده اش بر اومده بود . هر چند نیروی کمکی زیاد داشت و به تنهایی دشوار بود ولی مدیریت و فر ماندهی با خودش بود . می خواست خودی نشون بده و موفق هم شده بود . مامان خدیجه منم می گفت ببین نوید عروس من جای ایراد نداره . من و ندا یک لحظه از کنار هم دور نمی شدیم وقتی شام و دسر بعد از غذا خورده شد و بعدشم گپ زدن و تقسیم جمعیت و خوابیدن .. ندا بهم گفت که بریم یه دوری بزنیم . امشب معلوم نیست چته . حرفا و حرکاتت همه مصنوعیه -خوبه که این چیزا حالیت میشه و می فهمی. ولی هوا سرده و نمی تونم بیام بیرون .حوصله شو ندارم .... نتونستم مقاومت کنم و سیاستمو داشته باشم گذاشتمش واسه مرحله بعدی . می دونست ازش دلخورم . خودش پشت رل نشست .-نوید چشام اذیت میشن . با عینک هم توشب سختمه برونم .. جامونو عوض کردیم و تو خیابونا دور زدیم و جای بهتری از لب آب رود بابل و اون جای همیشگی پیدا نکردیم . آرامش شب و ماه و ستاره و چراغهای روشن و پلهای فلزی بر روی رود همون جذبه همیشگی رو داشت ولی دیگه از همهمه و شور و نشاط مسافران دریا خبری نبود . من و ندا کنار هم نشستیم . معلوم نبود کی باید از کی طلبکار باشه -نوید چرا ساکتی نمیخوای حرف بزنی ؟/؟ به من حق بده که هم نگران خودم و هم نگران تو باشم . آخه صد دفعه واست زنگ زدم . انگشتم زخم شد . تو اصلا کارت معلومنیست . نمی خوام دوباره از دستت بدم . خیلی منتظرت بودم . دوست داشتم کنارم باشی . چیز زیادی می خواستم ؟/؟ دستشو گذاشت رو دهنم و خودشو بهم نزدیک تر کرد .-واسه این چیزای الکی این قدر ازم دلخور نشو . به من حق بده . حالا یه خورده باهات خودمونی بر خورد کردم . این قدر که نباید دلخور بشی ؟/؟ با همین چند جمله و ناز و اداهاش خیلی زود خر شدم وتنها کاری که می تونست بکنه این بود که سرشو بذاره رو شونه هام و به رود آرام و چراغهای روشن دور و بر وقایقهای پایی که دور و برمون توی آب داشتند خاک می خوردند نگاه کنه . منم ریسک کرده دستموگذاشتم دور سر و گردنش و مراقب بودم که دور و بر ما فضولی چیزی نباشه -آدم وقتی یه مانعی رو می شکنه و به اون چیزی که می خواد می رسه صحبت از اون مانع یا سختیها شاید همیشه واسش شیرینی خاصی نداشته باشه ولی به خودش می باله . احساس غرور می کنه از این که تونسته بجنگه و به اون چه که می خواد برسه -ندا می دونی من به چی می بالم و احساس غرور می کنم -تو دیگه به چی می بالی ؟/؟ -به داشتن تو .به این که تو رو دارم احساس غرور می کنم . به این که خیلی ها آرزوی داشتن تو رو دارن ولی این منم که تونستم دلتو به دست بیارم -معلومه تا همین چند دقیقه پیش مشخص بود . نوید اگه یه کار بد و بی فکری بکنی من اصلاحق ندارم ازت دلخور بشم و انتقاد بکنم ؟/؟ -گاهی سکوت در کنار اونی که دوستش داری و اندیشهگذشته ها بهت یه آرامش خاصی میده ؟/؟ -آره مثل حالا .منظورت اینه که دیگه حرف نزنم ؟/؟ -نه اصلا همچین منظوری نداشتم . چند دقیقه ای اونجا نشستیم و دوباره سوار ماشین شده اونو از اونجا دورش کردم و تو کوچه پس کوچه ها می گردوندمش -نوید منو کجا می بری ؟/؟ -نمی دونم قاطی کردم فقط دوست دارم در کنار تو پرواز کنم . دوست دارم ببرمت یه جایی و برای هزارمین دفعه ببوسمت .رفتیم کنار دریا و یه جایی پشت تپه های شنی -نوید سردم شده -پس بیا تو بغلم . نمی ترسی شیطون گولم بزنه ؟/؟ -من که از خدامه گولت بزنه تا منو ببری به بهشت-دختره شیطون فقط دو هفته مونده -آقای ما رو باش حالا اون واسه ما ناز داره . باز خوبه که حالا صیغه ایم . اونو سفت و سخت بغلش زدم و تو تاریکی چش تو چش هم خیلی آروم لبامونو به همنزدیک کردیم و با شکست امواج در ساحل لبامونو رو لبای هم بستیم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

ندای عشق 78

دقایق زیادی رو تو بغل هم بودیم . نسیم سرد پاییزی همراه با صدای امواج دریا من و ندا رو بیشتر وسوسه می کرد که به هم بچسبیم . با طنازی خاصی به من می گفت که نویدگرمم کن -چیکارکنم من که بخاری نیستم -ولی چرا تنت که به تنم می خوره حس می کنم که دارم می سوزم . گاهی وقتا حس می کنم که تو مرد نیستی . من که الان نامحرمت نیستم -تو تا عروس راستکی من نشدی بهت دست نمی زنم -یعنی الان عروسک تو هم نیستم ؟/؟ -چقدر تو بلایی ندا حریف زبون تو یکی نمیشم . فقط دو هفته مونده -دوهفته مونده که چی بشه ؟/؟ -خب من و تو میریم تو خونه خودمون -اونوقت ؟/؟ -کنار هم می خوابیم .-می خوابیم یعنی چشامونو می بندیم و می خوابیم ؟/؟ یا این که منظورت اینه که دراز می کشیم و می خوابیم -ندا بس کن -من بمیرم شوهر خجالتی ما رو باش صورتش سرخ شده. یادم باشه رسیدیم خونه یه اسپند برات دود کنم چش نخوری . نوید نمیدونی چقدر دوستت دارم . یه خورده باهات شوخی می کنم به دل نگیر . عاشق سادگیت هستم . یه چیزی در تو هست که در کمترمردی وجود داره -تو بقیه رو از کجا می شناسی ؟/؟-کج خیال نباش . خب زنا دخترا فک و فامیل می شینن دور هم صحبت می کنن -ندا ببینم تو از چیز خلی من خوشت میاد ؟/؟ -این حرفو می زنی معلومه که هستی -بازم حریف زبون تو دختر نمیشم .-پس یه کاری کن که ساکت شم و دیگه حرف نزنم -ندا خیلی شیطون شدی -چیکار کنم جور تو رو هم می کشم دیگه . خودشو تو بغلم کج کرد و منم دستمو دور کمرش حلقه زدم واونجوری که دوست داشت ساکتش کردم . دیگه دلمونو صاف صاف کرده بودیم وقهرای الکی رو کنار گذاشته بودیم . قرار شد که تا قبل از عروسی زیاد خودمو واسه کارای مرغداری خستهنکنم . ناصرخان می گفت باید خودمو طوری ردیف کنم که قصد داره از من در کارهای دیگه هم استفاده کنه . راستش من از این شلوغ بازیها زیاد خوشم نمیومد . پول برای رفاه خوبه ولی اگه اونو بخواهیم به عنوان یک اصل ملاک قرار بدیم زمان از دست ما در میره و یه وقت می فهمیم که پیر شدیم وفرصت خیلی کار ها از دستمون در رفته . این همه پول زیادی هم در ناتوانی چه به درد می خوره . کار استخدام دوستامو ردیف کرده بودم . در میان این دوستان معظل من فقط حسن بود . نمی خواست یا نمی تونست اعتیادشو ترک کنه . یه خواهر داشت به اسم حدیثه که یکسال از منکوچیکتر بود . این حدیثه قبل از این که با ندای قبلی آشنا بشم چند بار به طور غیر مستقیم ویک بار به طور مستقیم بهم اظهار علاقه کرده بود ولی من چون با حسن دوست بودم وازش تقلب هم می گرفتم حس می کردم دوستی با خواهرش یعنی خیانت به اون و رفاقتمون .. تازه علاقه ای هم به حدیثه نداشتم . درعوض ندای قبلی نصیبم شد که اونم رفع بلایی بود که پشت بندش یه خیری رو به همراه داشت . پدر حسن خدا بیامرزی بازنشسته ارتش بود . مادرش هم خانه دار . منتظر بودم برنامه عروسیم تموم شه و برم هر جوری شده این حسنی رو که به خاطر شکست در عشق معتاد شده بود ترکش بدم . برنامه رقص رو هم باید یه جوری سمبلش می کردم . راستش اصلا نمی تونستم خودمو قانع کنم که رقاص بازی در بیارم . حتی اگه یاد هم می گرفتم بازم گوشت تنم آب می شد اگه می خواستم برقصم . از نظر من رقص یه کار زنونه و ظریفه . سرو سینه و دست و پا تکون دادن در حد و هیکل مردا نیست و نباشه هم بهتره ولی من نمیخواستم شب عروسی کم بیارم . روزی یک ساعت رو در ساحل می دویدم و دوساعت هم توسط دوستان رقاصم تعلیم می دیدم ولی راجع به رقص چیزی به ندا نمی گفتم . از اون طرف ندا هم واسه ما بزتراشید ولی این بار زیاد بهش سخت نگرفتم . چیکار کنیم آدم که همیشه عروسی نمی کنه . همون یه بار واسه هفت پشت آدم بسه . خانوم اول ازم پرسید شب عروسی با چه ماشینی می خوای عروسو تو خیابونا بگردونی . من خودم در ذهنم بود بگم پرشیای سفید تو ولی از زبونم پرید که یه رنو دارم مدل 59 چطوره رنگی نیست ولی اگه از راهنمایی رانندگی مجوز بگیریم شاید بشه بهش یه رنگ دلخواه زد طوری با لحن جدی باهاش حرف زده بودم که دو تا دستاشوآورد طرف گوشام -ندا ندا شوخی کردم با پرشیای تو میریم .-نه اینم قبول نیست -پس با چی بریم. اسب و قاطر چطوره ؟/؟ یه درشکه هم گیر بیاریم بهش ببندیم خوبه ؟/؟ -نعیم چطوره .. به محض این که ندا این حرفو بر زبون آورد دیگه نتونستم جلو قهقهه خنده امو بگیرم -بد فکری نیست من میشینم رو دوش راست وتو هم روی دوش چپش واونم مثل یه الاغ ما رو داخل شهر می گردونه -نوید بی تربیت نشو اون که به تو آزاری نرسونده . من سوییچ بنزشو گرفتم . یه خورده با ماشینش ور برو و عادت کن که عروستو باید توی این ماشین سوار کنی . می خوام عادتکنی که اگه یدفعه بخوای روز عروسی سوارش شی فکر نکنی سوار الاغ شدی .. ساکت شدم. ندا خوب می دونست که معنی این سکوتم چیه -چیه حرف نیش دار درد داره ؟/؟ -تو به من گفتی نعیم چطوره . منم حرف تو رو ادامه دادم . حالا من یه اشتباه یا خلاصه گویی کردم اصلا تو چرا بایدهمش تعیین تکلیف کنی .. ندا خودشوبهم چسبوند و گفت می دونم غرورت اجازه نمیده ولی به خاطر من . من که نمیخوام دوبار عروس شم . این مدل ماشینو دوست دارم . سر و صورتمو بوسید .موهامو نوازش کرد وطبق معمول حرف خودشو به کرسی نشوند .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق 79

راننگی بنز رقاص بازی دنبال لباس و تشریفات عروسی رفتن وکارهای مربوط به اون پاک داشت خسته ام می کرد ولی خستگیش شیرین بود و به دل آدم می نشست . روزانه یکی دوبار می خوابیدم. ولی تمام روزو از خوشحالی فکر می کردم که خوابم -ندا -جون -نمی دونم چرا این چیزا یعنی با تو بودن واحساس خوشی کردن واسم یکنواخت نمیشه -ببینم تو حرف دیگه ای واسه گفتن نداشتی ؟/؟ مگه قراره همه چی بین من و تو یکنواخت بشه . حیف که باید سر حال و سالم توی عروسی خودت شرکت داشته باشی وگرنه می دونستم جواب این مدل حرف زدنتو چی بدم -منظورم این بود تو همیشه واسم تازه هستی و تازه میمونی -که این طور . اگه اینه خب خیلی خوشحالم . ببینم با ماشین نعیم تونستی کنار بیایی -آره بابا از دوچرخه سواری هم راحت تره -هیچ مشکلی نداری ؟/؟ -نه -اگه مشکلی نداری من سوئیچو بدم بهش . ناراحت که نمیشی -نه مگه مال پدرم بود . چیزی رو که مال آدم نیست آدم حق نداره بهش دل ببنده . تاره اگه مال آدمم باشه چرا باید بهش دل بست ؟/؟. -ببینم حالا من مال توام یا نه ؟/؟ -اینو باید خودت جواب بدی . ببینم ندا تو مال منی ؟/؟ -در بست در اختیارتم تا هر وقت که تو بخوای ولی توی بی بخار نمی دونی از مال خودت چه جوری استفاده کنی ولی تو که همین الان گفتی آدم نباید حتی به مال خودشم دل ببنده -منظورم چیزای بیجون بود تو که جون داری عزیزم . تو جون منی . همه چیز منی عشق منی -نمی دونی دلم چقدر واسه بهار تنگ شده . آخرای بهار بود که باهات آشنا شدم و حالا آخرای پاییزه که دارم باهات ازدواج می کنم دلم میخواد بهار زودتر بیاد و دستتو بگیرم وبرم به کوه و صحرا . از عشق و دوست داشتن بگم . از قصه آدمای گذشته . از عاشقایی که دیگه بین ما نیستند .-نوید خوبه حالا از زنده ها بگو -ندا فقط تا یادم نرفته اینو بهت بگم به مامان خدیج هم گفتم اگه یه روزی یه اتفاقی واسم پیش اومد که من رفتم توی یه حالت کما و بیهوشیکه امیدی به زنده بودنم نیست از اعضای بدنم واسه اونایی که نیاز دارن استفاده شه ویه ثوابی بکنم . مردنی که شدم لااقل به چند نفر زندگی بدم یادت نره ها .. نوید این قدر نفوس بد نزن . انرژی منفی درست نکن . الان تو این وقت خوش تو هم قاطی کردی ها . میخوای منو دق بدی بکشی . اصلا این حرفا چیه داری می زنی شادوماد . من حالا نذر کرده بودم که اگه خدا ما رو بهم برسونه به عاشقایی که ندارن وموانعی بر سر راه پیوندشون هست کمک کنم . به اونایی که در اول زندگی یا حتی بعد ها دست و بالشون تنگه در حد توانم کمک کنم . خدا کنه زنده باشی واز این کارای خیر انجام بدی -ندا من که به اندازه تو پول ندارم -تو الان دیگه جزو خونواده مایی . این یه ساله فهمیدم وبه من فهموندی که اگه هر چی ببخشی بیشترشو در میاری . اگرم خدا تو این دنیا بهت نده به حساب بدهی خودش می نویسه هر چند اون در حقیقت هیچوقت به ما بدهکار نیست ولی مثل یه پدریه که در مقابل فرزندانش خودشو مسئول می کنه و می دونه . دیگه نوید هیچوقت کاسه مونو از هم جدا نکن خیلی ازت دلگیر میشم -امیدوارم همیشه این طور منطقی بمونی .-همیشه از خودم می پرسیدم عشق چه جوری پیداش میشه .. بیشتر وقتا با یه نگاه به وجود میاد ولی وقتی که تو بحرش بری می بینی با یه نگاه نیست . تو فکر می کنی با یه نگاهه . تا وقتی که احساس اون نگاه رو بر زبون نیاری تا وقتی که گرمای وجود واندیشه های هم احساس نشه تا وقتی که خون رگای عشق با هم تماس نگیره خورشید محبت چه جوری می تونه آدمای عاشقو بسوزونه . آره عشق همیشه با یک نگاه نیست واگه هم در نگاه اول باشه یا اگهنگاه ظاهری باشه باید کاملش کرد -راست میگی ندا مگه تو با نگات عاشقم شدی ؟/؟ -من بانگاه دلم و با نگاه فکرم عاشقت شدم . من از خون داغی که دررگهات جریان داشت و داغم می کردمتوجه شدم -ندا تو اگه همیشه دستامو تو دستات بگیری متوجه میشی که دوستت دارم و عاشقتم؟/؟ -آره عزیزم آره نوید نازم . این قدرت عشقه . این نیروی محبتیه که خدا تو دلهای ما در وجود ما گذاشته . پیوند یک زن با یک مرد .. یه نیرویی که اونا رو به سمت هم می کشونه . به این نیرومیگن عشق -عزیزم ما تا چند روز دیگه با هم عروسی می کنیم . فردا و فرداهای قشنگی تو راههروزای زیادی برای لذت بردن از زندگی عشق و پیوند با شکوهمو ن داریم . در همین لحظه موبایل ندا زنگ خورد . ازم عذر خواست و گفت که 5 دقیقه دیگه بر می گرده . وقتی هم که بر گشت گفت نعیم بود و عذر خواهی کرد و گفت نمی تونه بیاد بالا و من سوئیچو واسش بردم -خب می دادی من می بردم .. ندا ساکت شد و یه نگاه معنی داری بهم انداخت و چیزی نگفت . حس کردم میخواست چیزی بگه و پشیمون شد -نوید بریم تا سر کوچه یه دوری بزنیم -ندا یه خورده غیر عادی شدی .. خندید و گفت حالا بیا پایین .. از در خونه که رفتیم بیرون چشام دوباره افتاد به بنز آلبالویی نعیم .-تو که گفتی ماشینشو برد ؟/؟ -دروغ نگفتم -این انگار یه خورده شیشه هاش دستکاری شده . انگار ماشین از کارواش برگشته . این که لاستیکاش همه نوهه . اصلا این یه ماشین دیگه هست . یه مدل بالاتر و جدید تره . معلومه -وبا یه صاحب و راننده دیگه -کی ؟/؟ -اونیکه دل منومی رونه -من ؟/؟ مال منه ؟/؟ چه جوری ؟/؟ ندا سوئیچو از جیبش در آورد وگفت این هدیه عروسی باباست به ما وبه اسم تو .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

ندای عشق 80
نه باورم نمیشه .. باورم نمیشه چقدر خوشحالم . در همین لحظه سر و کله ناصر خان پیدا شد.-پدر دستت درد نکنه این کلی قیمتشه آخه واسه چی ؟/؟ من ارزش این همه محبت شما رو ندارم . این خیلی گرونه . ناصر خان رفت و کنار جیگر گوشه اش دختر نازش ندا قرار گرفت اونو از کنار بغلش زد و به پهلوهاش فشرد و گفت هرچی گرون باشه از این گرون تر نیست . یادت باشه تودنیا رو به من دادی و اونم بیشتر از یه بار -بابا ! نادر و مامان هم دنیای توان .. دوستت دارم بابا . یه نازی واسه پدرش کرد و در آغوشش کشید .-ببینم تو ی دنیا چند تا دیگه از این ماشینا هست ؟/؟ توی دنیا چه چیزای دیگه ای هست .؟/؟ هنوز خیلی ازت عقبم . فقط دخترمو این امانتیه که می سپرمشدست تو . دنیای من همیشه دنیای من باقی می مونه . من همیشه این دختر پاک و بی ریا و مظلوممو دوست دارم وحالا هم که میخواد شوهر کنه بازم مثل گذشته ها دوستش دارم . فقط از این دنیا خوب نگه داریش کن . قول بده آزارش ندی . قول بدین که واسه هم زوج خوبی باشین . تو شادیها تو غمها .. ناصر خان اومد طرف من . یه لحظه دستای همو گرفتیم . به چشای پدر زنم نگاه کردم . یه نگاه به اون و یه نگاه به ماشینی که به من هدیه داده بود . بی اختیار یاد بابام افتادم . با اون ماشین معمولیش پیکان که آخرشم جونشو واسه اون وواسه روزی زن و بچه اش داد . نمی تونستم جلو گریه مو بگیرم . هر چی به خودم فشار آوردم که بغض نکنم نتونستم . بابا نیمام اگه زنده بود خیلی خوشحال می شد . همون ماشین ارزونشو ترجیح می دادم به صد تا از این ماشینا . پدرمو رو سرم میذاشتم . جلو پاش به زمین میفتادم .. بابا تو زندگی و جوونیتو واسه ما گذاشتی و رفتی من نمک نشناس نیستم که با دیدن اینا همه چی از یادم بره کاش تو الان اینجا بودی . می دونم داری همه چی رو می بینی . می دونم که به خاطر من خوشحالیولی من ناراحتم که تو چرا اینجا نیستی . من به ندای خوشگلم حسودیم نمیشه که چرا بابا داره . ندا پدر داره . من ندا رو دارم . پس منم پدر دارم . بابا ناراحت نشو ناصر خان هرچی به من بده بازم مث تو نمیشه . مث پدر من نمیشه اگه همین الان بیای اینجا سرم داد بکشی دعوام کنی بازم تو رو بیشتر دوست دارم .-پسرم چت شده -بابا چیزیش نیست ذوق زده شده .. از اون بالا یکی از پنجره ها باز شد و فاطمه خانوم فریاد کشید چه خبرتونه اون پایین کنفرانس راه انداختین ؟/؟ این سر و صدا ها چیه . می خندین گریه می کنین . چند لحظه بعد اون و نادر هم به جمع ما پیوستند . موقعی به ما رسیدند که ما سه تایی همو بغل زده بودیم .-یالله مرد یه خورده جا باز کن . ببین چقدر این دختره رو لوسش می کنی ؟/؟ من و این پسرم آدمیم دیگه . ندا دخترته و من و نادر کشک ؟/؟ بریم بوق بزنیم ؟/؟ ناصر خان سر فاطمه خانومو بوسید و گفت من همه شما رو دوست دارم . نمی تونم تحمل کنم که یکی از شماها پیشم نباشین . اون دو تا هم اومدن در حلقه ما . پنج تایی به هم چسبیده بودیم . یکی اگه از اول این ماجراها رو می دید فکر می کرد کهما یه نمایشی فیلمی داریم بازی می کنیم .. تازه ناصر خان یادش اومد که اینجا کوچه هست و اگه غریبه ها اونا رو این جوری ببینن ممکنه حسادت کنن . ماشینو آوردم داخل وقبل از ورود به آسانسور دست ندارو کشیده و لفتش دادم تا اونا رو قال گذاشته بتونم با عروس خودم خلوت کنم -ببینم این چه کاری بود که کردی نوید -این بده یا این که من در مقابل این همه خوشی امروز نتونم عشقمو ببوسم . حالا که واست مهم نیست نمی بوسمت .-هرجور راحت تری نازک نارنجی من .. اینو که گفت اونو به دیوار اتاقک پر خاطره ام چسبوندم و گفتم حالا می تونی از دستم در برو قهرمان دو صد متر .-این جوری که منو به دیوار چسبوندی که نمی تونم استارت بزنم . صورتمو لحظه به لحظه به صورتش نزدیک تر کرده و گفتم استارت یه کار دیگه رو که می تونی بزنی -عزیزم استارت اونو که خیلی وقته زدم . لبهای شیرینشو به لبان داغم چسبوندم و مست صورت و تن داغش شدم . مثل همیشه یه خماری لذت بخشی بهم دست داد . ندای نازمو بار دیگه تو بغلم داشتم . چند بار خواستم که لبامو از رو لبش وردارم . اما هر بار که حس می کرد این جدایی می خواد صورت بگیره لبهاشو دوباره به لبام می چسبوند ویه بوسه دیگه رو از نو شروع می کرد -ندا خوبه دیگه بازم دارم یه جوری میشم -خب بشو من که خیلی وقته یه جوری شدم . من که حالا صیغه اتم محرمتم . اونایی که عاشق همند و محرم همم نیستند با هم ..... توکی میخوای اینو یاد بگیری -باشه ازدواج کنیم بعدا .. بعد از گفتن این جمله فهمیدم یه حرف دو پهلویی زدم . خدا کنه تعبیر بدش تو مخ ندا نرفته باشه . یه نگاهی به من انداخت و گفت یعنی تو بعد از ازدواج می خوای رو بقیه پیاده کنی و یاد بگیری -نه منظورم این نبود . منظورم با تو بود .-آره جون خودت صبر کن حالا بهت نشون میدم . اومد گوشامو بکشه نذاشتم . از راه پله فرار را بر فرار تر جیحدادم -قهرمان دو دختر بچه ها حالا بیا منو بگیر .. به غرورش بر خورد پله ها رو چند تا یکی بالا می رفتم خیلی ازش فاصله
گرفته بودم . به طبقه سوم یا چهارم رسیده بودم و او هنوز وسطای راه قرار داشت . اون گوشه کنارا خودمو یه جایی قایم کردم و ندا نفس نفس زنان داشت میومد بالا . دیدم این جوری ممکنه منو ببینه . رفتم داخل آسانسور قایم شدم . یا میومد داخل یا از کنارم رد میشد . در هر دوحالت می پریدم روش . وقتی از راه پله به راهش ادامه داد اومدم بیرون و از پشت گرفتمش -ولم کن نوید ولم کن .. ندای خسته رو تو بغلم گرفتم و تو راه پله ای که می دونستیم هیچ دیوونه ای جز ما از اینطرف رد نمیشه چند دقیقه ای رو با هم خوش بودیم . بعد از دقایقی یه نگاهی عاشقونه همراه با خشم بهم انداخت و گفت از طبقه پنجم همین ساختمون که نه از بالا پشت بومش پرتت می کنم اگه بخوای یه زن دیگه ای رو هم غیر من دوست داشته باشی .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق 81
سرانجام اون روزی که منتظرش بودیم رسید . اون روز رویایی وخاطره انگیز . روزی که واسه هر زن و مردی در دنیا یه خاطره ای شیرین میشه . شیرین و به یاد ماندنی . البته برا اونایی که با عشق با هم ازدواج می کنند . روزی که مثل هیچ روز دیگه نیست . ولی نمی دونم چرا احساس می کردم من و ندا از این روزا زیاد داشتیم . به نظرم میومد که چند دفعه باهاش ازدواج کرده باشم . روزی که واسهاولین بار بهم گفتیم همدیگه رو دوست داریم روزی که بعد از اون همه کش و قوسها و ناملایماتزندگی به هم رسیدیم .. همه اون روزا شاید از این روز واسم عزیز تر بودند . آخه اون روز پیوند حقیقیمن و ندا بود وامروز این روز پر شکوه روزی بود که همگان بعینه می دیدند من و ندا غرق در پیوند پر شور عشقمان خود را برای یک زندگی مشترک آماده می سازیم . من و ندا لباسای رزممونو به تن کرده بودیم . آماده آماده شده بودم . واییییی همه کاری یاد گرفته بودم جز بستن گره کراواتو . خدایا چیکار کنم . این دیگه چیه باید به خودم آویزون کنم . کاش از اون کراواتهایی که با یه نخ به گردن آویزون می کنند می گرفتم . ندا می گفت بده -پدر جون ! ناصرخان زحمتشو می کشی ؟/؟ خیس عرق شده بودم . خدا خفه ات نکنه ندا . تازه نقشه داشت و می گفت می تونی هر چند ساعت در میون کراواتتو عوض کنی . قبل از این که سوار بنزمون بشم و اونو به آرایشگاه برسونم دیدم که پشت ماشین اشغال شده . چهار نفری اون پشت نشسته بودند نازی و مامانش و فاطمه خانوم و خدیجه خانوم -ندا جون خیلی طول می کشه که مراسم امروزتموم شه ؟/؟ -نوید داری بی احساس بازی در میاری ها کیف نمی کنی ؟/؟ -نمی دونم چه جوری بگم که من در این لحظه فکر می کنم که خوشبخت ترین مرد دنیام ولی هیچوقت عادت نداشتم که شماره یک باشم . از شلوغیها فرار می کردم دوست داشتم اونی نشون بدم که هستم -حالا تو که خوشت میاد تو که دوست داری منو ببین همه به خاطر من و تو خوشحالن -ولی نه به اندازه من و تو -می دونم عزیزم . راست هم می گفت این ندا . با خودم حساب کردم خوش تیپ که هستم . ریخت و قیافه دامادا رو که پیدا کردم یه ماشین یک یک رو هم که صاحبشم ویک زن یک تر از اونو... پس واسه چی اعتماد به نفس نداشته باشم . بهتره جز برای ندا واسه همه فیلم بازی کنم . مردباش نوید از فردا یا چند روز دیگه باید تا مدتها بشینی وعکس و فیلم عروسیتو ببینی و به به چه چه بزنی -ندا جون ما که بر گشتیم قراره همین جا طبقه بالا عقد کنیم و خودمونیها ناهار بخوریم و یه جشنی بگیریم و از بعد از ظهر قراره بریم تالار و رستوران نزدیک دریا ؟/؟ -خب منظور ؟/؟ -بعدش که تا نصفه شب یا دم صبح هم بزن بکوب و رقاص بازی و این حرفاست -خب بازم منظور ؟/؟ -تو که دانشگاه داری و درس داری -منظور ؟/؟ -هیچی عزیزم خواستم ببینم این عقد خالیه و ما بعد از این که مدرکتو گرفتی میریم خونه خودمون ؟/؟ ... راستش این سوالو واسه این کرده بودم که دلمم در هوای چیزای دیگه هم بود . دیدم ندا لباشو داره می جوه -حیف که باید امروزه رو سالم پیش ببری . ببینم من مطمئن باشم که تو از یه نظرایی سالمی و احساس داری ؟/؟ تو خسته نشدی ؟/؟ آخه من و تو خودمون این همه اسباب و اثاثیه رو ریختیم طبقه چهارم . مگه مرض داشتیم واسه چند سال دیگه از الان آماده اش کنیم ؟/؟ از فردا زندگی زیر یه سقف من و تو شروعمیشه ویه زن ذلیل دیگه به زن ذلیلهای دنیا اضافه میشه . بریم نوید جان خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه . اون چهار تای پشتی دیگه حوصله شون سر رفته . دیگه چی بگم از شور و ولوله اون روز . از زیبایی ندا . از لباس عروسش که از چند تایی رو که کاندید کرده بودند یکی رو من واسش انتخابکرده بودم . راستش همه شون خوشگل بودند . بعضی هاشون پر ملات بودند . بعضی ها هم انگار فقط یه تور ساده بودند و بعضی ها هم حد وسط .. من که از این چیزا سر در نمی آوردم ولی وقتی ازم پرسید کدوم بهتره یکی رو انتخاب کردم که یه حالت میونه داشته باشه . خودمم یه کت و شلواری انتخاب کردم به رنگ مشکی براق و خیلی شیک فرصت نبود پارچه بگیریم بدیم خیاط و حوصله این کا را رو هم نداشتم . وقتی من و ندا رفتیم خرید کت و شلواری و مامان خانومی و مادرزن خانومی هم همراهمون بودن قرار بود پول کت و شلواری رو خونواده عروس حساب کنن . اتیکت یا همون بر چسب قیمت رو که دیدم سرم سوت کشید .-ندا این خیلی گرونه پنجاه هزار تومن .. والله یادم میاد تا چند وقت پیش با ده هزار تومن هم بهترین کت و شلوار ها رو می خریدم -نوید تو رو خدا شوخی نکن . تو الان شریک مرغداری هستی یه ماشین چند صد میلیونی داری -ویه زن بی نهایت میلیاردی -این حرفو زدی دیگه دلم نمیاد حالتو بگیرم . فقط بهت بگم اینو که خوندی پونصد هزار تومنه نه پنجاه هزار تومن ... بگذریم حالا به دکور بندیها دیگه کار ندارم . واویلا بود . اصلا تو پشت بوم خونه می شد جدا گونه یه مجلس گرفت وقتی خوشگلمو از آرایشگاه آوردم وهمه هورا می کشیدند و کف می زدند بیش از این که مامان ناراحت باشه بابا جونش واسش گریه می کرد . فاطمه خانوم با آرنج زد به پهلوی ناصر خان و گفت مرد خود نگه دار باش دخترت که نمیره کشتار گاه . یه طبقه پایین تره . شگون نداره . خوشحال باش -منم از خوشحالی دارم گریه می کنم . پارسال این موقع اون نمی دید ولی حالا هم می بینه و همداره عروس میشه -مرد خدا بگم چیکارت کنه اشکای منو هم در آوردی . آدم یاد عروسی خودش میفته. انگار همین دیروز بود . زندگی راستی چه زود می گذره -حالا ناراحتی که چرا یهویی رسیدیم به این روزا ؟/؟ دلت واسه اون روزا تنگ شده فاطی جونم ؟/؟ -دلم که تنگ شده ولی دارم کیف می کنم که دخترم عروس شده . با خوشی اون لذت می برم . آدم باید اون جوری زندگی کنه که خودشم لذت ببره وبه دیگران آسیبی نرسونه . دیروز من عروس بودم و امروز دخترم . اون وجودمه . هستی و زندگی منه . با خوشی اون خوشم از این که می بینم سر انجام گرفته . سر سفره عقد نشستیم . هرچی دوست داشتم یه شیخ بی عبا و عمامه بیاد نشد که نشد ولی ناصر خان بهم گفت بابا بیخیال . این ردا و لباس بلندش جواز کارشه از اون اهل حالهاست . سیاست هم حالیش نیست . مجبور شدم کوتاه بیام . چشم دیدن جماعت آخوندای سازشکارو نداشتم . ناصرخان راست می گفت آخوند با صفایی بود . کاری به حلال و حرام نداشت . دختر و پسر و زن و مرد توی هم می لولیدند و اونم داشت خطبه اشو می خوند .. تا چند لحظه دیگه اون همسر رسمی من می شد . زن من .. جوووووون دیگه کار تموم شد تا چند ساعت دیگه من و اون باید می رفتیم یه طبقه پایین تر و زندگی مشترکمونو شروع می کردیم .. جووووون فقط خواب گیجم کرده بود . شیخ چند بار خطیه رو خوندبنده وکیلم ؟/؟ وکیلم ؟/؟ .. من مدتها بود که بله رو از ندا گرفته بودم .
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق ۸۲
بنده وکیلم ؟/؟ وکیلم ؟/؟ .. من مدتها بود که بله رو از ندا گرفته بودم . در واقع این مهمونا بودند که می خواستن بله رو بشنون .. یه سکه به عروس دادم و مامان منم یه چیزی بهش داد و منم در حالت مستی وخماری وخوشی از این حال و احوال بودم که یهو شنیدم با اجازه بزرگترا بله . یه نگاهی به دور و برم انداختم و دیدم فک و فامیلا همه آشنان ولی از چند تا پسر و از این ملاهه خجالت می کشیدم . پیشونی عروسو بوسیده به هم انگشتر زدیم . ملاهه که رفت دیدم دور و بر ما رو زنا و دخترا پرکردن و به اشاره من دوستام مردا و پسرارو جز چند تا اصلی هاشو ردش کردند .رفتم جلو ولبای همسرمو بوسیدم و در همین لحظه صدای سی دی اوج گرفت و اتاق عقد و فضا رو ترکوند .. همه شروع کردند به رقصیدن . در این جا یه ترانه قدیمی از منوچهر که تازگیها مرحوم شده رو گذاشتن .. گل به سر عروس یالله دامادو ببوس یالله .. داماد تو رو بوسیده .. غنچه لبتوچیده .. واسه کفتر قلبت امشب دونه پاشیده .. دخترا که از بوسه من به ندا به هیجان اومده بودند با هم دم گرفته و مدام این قسمت از ترانه رو تکرار می کردند تا این که ندا دستاشو دور گردنم حلقه زد و با یه بوسه داغ یه حرارت خاصی به مجلس بخشید .. اگه بخوام از لحظه به لحظه اینروز قشنگ بگم مثنوی هفتاد من کاغذ میشه . یه لحظه دیدم مامان غیبش زد . رفته بود تو اتاق ندا و داشت گریه می کرد -مامان ناراحتی پسرت داره عروسی می کنه ؟/؟ -نه پسرم از خوشحالی زیاده. یاد بابات افتادم . چقدر دلم می خواست اونم اینجا بود چقدر دوست داشت دامادی تو رو ببینه . یه روز خوش ندید این مرد تو زندگیش -مامان حالا وقت فکر کردن به این چیزا نیست . الان بابام هم خوشحاله . اون از این که من و تو خوشحالیم خوشحاله . مامان خوبم فکر نکن من زن گرفتم تو رو فراموش می کنم . تو خودت یه جای مخصوصی توی دلم داری . مامان خوبم . تو هم مثل بابا شایدبیشتر از اون واسم زحمت کشیدی . تو بیشتر از اون تحملم کردی . مامان تو رو خدا اشکامو در نیار. بابام دوباره میاد . بابام دوباره دنیا میاد . پسرم دنیا میاد و من اسمشو میذارم نیما . اون میشه بابا نیمام . درسته پسر و دختر بودن دست خداست ولی می دونم بالاخره یه پسر به من میده تا صداش کنم بابا .. بابا نیما -اصلا اگه بخوای میدمش به تو -وا از اون حرفا می زنی ها . بچه خودش پدر و مادر میخواد . هرچند اگه هم می دادی خودش بد نبود ها .. این حرفا رو که تحویلش دادم دیدم خنده رولباش نشست و نازشوکشیدم وبرش گردوندم . وای چه مکافاتی داشتیم . ناز بزرگتر ها رو که مثل بچه ها شده بودند و تا حدودی هم حق داشتند باید می کشیدیم . از اونجا رفتیم پشت بوم با فیلمبردار و بچه های شارلاتان محله بر و بیای خودمون . چند صد تا پرنده رو که کلی کبوتر سفید هم داخلش بودند کرده بودند تو یه قفس . یکی رفت پشت بلند گو و با خیر مقدم گویی به عروس و دوماد اعلام کرد که به مناسبت این روز خجسته می خوان این پرنده ها رو آزاد کنن. در قفس که باز شد مثل صفیر گلوله ها همه به آسمان آزادی پر کشیدند . دستای ندا تو دستای من بود .-خیلی قشنگه نه ؟/؟ -آره ندا جونم این پرنده ها همه آزاد شدن و من رفتم توی قفس .. وای هنوز این حرفم تموم نشده بود که نیشگونه رو از پشت دستم ور داشت . چند لحظه بعد دو تااز کبوترا برگشتن رفتن یه گوشه ای کنار هم .. از هم جدا نمی شدند .-مثل این که اینا جفت باشن -دیدی نوید اینو داشته باش . اونا آزادی رو در هر جا که با هم خوشن می بینن . تو حالا واسه ما فلسفه بباف -تو که خودت متوجه شدی که من شوخی کردم وگرنه به جای نشگون گوشتمو میکندی .. برنامه رقص و آواز ادامه داشت . یه خورده رفتم پیش مردا توحیاط نشستم و دوباره بر گشتم بالا .. خسته شده بودم از بس دولا و راست شده بودم . اوایل تا نصفه خم می شدم . بعددیگه از زانو به بالا خم می شدم . من و عروس خانوم کلی رقصیدیم -نوید خیلی وارد تر شدی ببینم کلاسی جایی رفتی ؟/؟ -تواین دو هفته ای همون وقتایی که باهام دعوا داشتی منم دنبال این کارابودم .. وایییی پسر کم نمی آوردم . دهن همه از تعجب وا مونده بود . پیش خودم حساب می کردم که یه هفت هشت ساعتی هم باید توی تالار جفتک بازی در بیاریم . بهتره نیروی خودمو تقسیم کنم . کم نمی آوردم . روزی یکساعت کنار دریا می دویدم تا عضله ام نگیره -نوید -ندا -چی می خواستی بگی -نه اول تو منو صدا کردی تو بگو .. یک لحظه با هم شروع کردیم حرف زدن . حالیمون نشد چی داریم به هم میگیم . خنده مون گرفت ولی منظور هم فهمیدیم -ببینم از کدوم طرف در بریم -از در پشتی -چه جوری از این شلوغی در ریم و بعدش از حیاط .. به هر بهونه ای بود خودمونو به طبقه همکف رسوندیم ..-سرتو بنداز پایین ندا . این مردا فکر می کنن واسه یه کار واجب مربوط به عروسی داریم میریم بیرون -زود باش الان بابا ما رو می بینه .. چند تا سلام علیک کردیم و از در پشتی سوار پرشیا شدیم . بنز اون طرف بود و خیرشو خوردیم -نوید سردمه -فکر اینجاشو نکرده بودیم . آخرین روز پاییز بود . زیادم سرد نبود ولی لباس ندا کم بود . با هم رفتیم کنار ساحل همیشگی . میعاد گاه خودمون .. ندا صب کن از داخل ماشین صندلی تا شوهامونو در بیارم . آخه لباسامون کثیف میشه -دلم میخواد همین جا توی ماسه ها توی بغل تو لم بدم -منم همین طور ندا . نمی دونی که چقدر دوستت دارم -تو هم نمی دونی که هر وقت اینو واسم تکرار می کنی من فکر می کنم که واسه اولین باره که به من میگی . در یک لحظه هر دومون یه تیکه کاغذو گرفتیم طرف هم هرکدوم واسه اون یکی یه چیزایی نوشته بودیم . اولش ندا بهم گفت که نامه خودمو با صدای بلند بخونم .. این نامه رو. خیلی خودمونی واسش نوشته بودم و با لحن محاوره ای و گفتگویی ..... ندای عزیزم می دونی که چقدر دوستت دارم و میدونی که هر چی قشنگیه تو دنیا من اونو توچهره قشنگ تو می بینم . از امروز این خوبیها و زیباییها رو یه جور دیگه ای توآغوشم می گیرم . ندای من درد های تو درد های منه خوشی های تو خوشی های منه لبخند تو لبخند منه واشکهای تو که امیدوارم هرگز نبینمش اشکهای منه . به چشمای قشنگ توسوگند که اسیر چشای دیگه ای نشم وبه دنیای آزادی که عشقو با تو در اون دنیا تجربه کردم قسم که هیچوقت راضی نشم که خودمو از زندان عشق تو رها کنم . ندای من سختیهای زیادی رو پشت سر گذاشتیم تا به امروز رسیدیم باید قدر همو بدونیم و می دونم که می دونیم . باید واسه بچه هامون پدر و مادر خوبی باشیم وواسه هم همسرای خوبی . زندگی براما قشنگه تا وقتی که کنار هم باشیم و با هم قشنگیها رو ببینیم تا وقتی که دنبال خوبیهاش باشیم . تا وقتی که خوبیها رو برای همه بخواهیم . دوستت دارم ندا . واست می میرم اگه بخوای . ومی میرم اگه وقتی برسه که تو نباشی . پس اگه دوسم داری تا وقتی که زنده ام زنده بمون .... ندا هم شروع کرد به چند تا خط اضافه کردن به مطالبش -آهای این جوری قبول نیست اول من خوندم حالا تو داری تقلب بازی در میاری ؟/؟ دوتایی مون خندیدیم وندا هم شروع کرد به خوندن متنش .. بالاخره منم به رویام رسیدم به رویایی که رنگ واقعیتو گرفت . یه واقعیتی که حقیقت شد . یه حقیقتی که واسم شیرین شد . شیرین بود و رفت تو وجودم . جونم شد هستیم شد مستیم شد . بالاخره همه دیدن که من بهتو رسیدم . دنیا فهمید که من مال توام . تسلیم توام .عاشق توام . نوید من اشتباه نکن . این منم که زندونی توام . اسیر توام . اسیر عشق تو اسیر آغوش گرم تو . تسلیم داغ تن داغ و تب دار تو . تشنه عشق و محبت تو . تو چشای منی نفس منی هستی و هوس منی . تو همه چیز منی آقای منی آوای منی دنیای منی . تو ندای ندای منی . بیا تا در این روز خوش پیوند از جدایی حرفی نزنیم . بیا تا شیرینی این لحظه ها رو همیشه تو دلمون تو خاطره هامون حفظش کنیم . وقتی که
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق ۸۳
همیشه با هم شادیم . در اشکها و لبخند ها من و تو با هم همیشه خندونیم و این عشقه که از تلخیها شیرینیها می سازه . دوستت دارم دوستت دارم نوید عاشقتم .. تو هم همیشه دوستم داشته باش همیشه عاشقم باش . اشک تو چشای دو نفرمون حلقه زده بود -ندا پاشو این آرایشت یه موقع قاطی می کنه برگشتیم خونه همه خبرمونو می گرفتند پدر زن و مادرزن یه خورده عصبانی شده بودند کرم ما رو می دونستند .-یه امروزو نتونستین صبر کنین ؟/؟ زشته آخه -مامان اینا همش یه خاطره میشه . نمی دونی چه حالی کردم کنار دریا . چقدر انرژی گرفتم . حالا با روحیه ای بهتر می تونم به مهمونا و مهمونی برسم . اوایل غروب بود که رفتیم به مشهور ترین تالار ورستوران اون موقع شهر . حد فاصل اون با دریا یه جاده بود که بعدش می رسیدی به تپه های شنی و ساحل -نوید حله ؟/؟ -یه ساعتی که شد حله .-وایییی کله بزرگا دود می کنه . مهمونا خیلی راحت بودند . از لباس زنا و دخترا که چه عرض کنم خیلی مراقب بودم که چشام رو اونا زوم نکنه هر چند ندا آدم دموکراتی بود ولی زیر چشمی هوامو داشت . من و ندا در طبقه بالا که محل رقاص بازی بود دونفری مشغول رقص شده و کلی زن و دختر دور ما رو گرفته بودند . آشپز خونه یه خورده نزدیک ما بود . می دونستم یه راهی داره واسه جیم شدن و رفتن به پایین طوری که کسی متوجه ما نشه . منتهی آسانسور نداشت . یه طبقه تا پایین بیشتر راه نبود . رفتم آشپز خونه دم یه نفرو دیدم و بعد هم بر گشتم و یه چشمکی به ندا زدم و گفتم آماده باش عزیزم . گارسون اومد واز عروس و دوماد خواست که بیان غذا رو تست کنن و ایراد کارو بگن . تا فاطمه خانوم خواست سر در بیارهچی شده فلنگه رو بستیم . مامان خدیجه فقط داشت می خندید و سرشو تکون می داد . بقیه هم نفهمیدند که چی شده . این بار با بنز رفتیم و خودمونو رسوندیم به همون جای همیشگی . البته این دفعه از ساحل چند متری فاصله گرفتیم و ندا چون سردش بود پیاده نشدیم . در عوض اون با همون سر و وضع خودشو انداخته بود تو بغلم -نمیدونی چقدر اینجا رو دوست دارم . روزشو شبشو. خورشید خوشبختی ما رو دیده بود . دلم نمیومد با ماه و ستارگان هم شریک نشم . اینو که گفت در جا اشاره کردم به سی دی و ترانه زیبای شکیلا خانوم . هرچند اصل ترانه از پروینه ولی اون و ستار خان از همه زیباتر اجراش کردن .. امشب درسر شوری دارم .. امشب دردل نوری دارم .. امشب با تو در اوج آسمانم .. راضی باشد با ستارگانم .. ندا همراه با ترانه این آهنگو واسم زمزمه می کردو من و اون تو بغل هم و بی خیال دنیا آروم گرفته بودیم . انگار تولباسایی که پوشیده بودیم زندونی بودیم . اصلا نمی تونستیم حال کنیم -ندا می تونم یه خواهشی ازت بکنم -بگو چیه نوید جان .. نکنه تو هم به همون چیزی که تو کله امه فکر می کنی .. بگو چی می خوای -به این فکر بودم که چند روز دیگه که خستگیمون در رفت با همین شکل و شمایل بیاییم همین طرفاوعقده مونو خالی کنیم -به جون عزیز تو منم داشتم به همین فکر می کردم . دو تا خوبی داره . هم به قول تو می تونیم به این دست و پا گیر بودن امشب بخندیم و هم این که نشون بدیم که لباس عروس و داماد وقتی که از تنمون در آد بازم می تونه به خاطر ما دو تا دوباره بره تو تنمون . عاشقتم نوید هم فکر من .. چقدر ساحل قشنگه -من که چیزی نمی بینم ندا -خب دیوونه احساسش که می کنی .. ستاره هارو نگاه کن . انگار امشب چشمکشون بیشتر شده -واسه من دارن گریه می کنن -تنت میخاره ؟/؟ .. بر گشتیم به تالار . از همون راهی که رفته بودیم بر گشتیم . وقتی فاطمه خانوم عصبی رو دیدیم که عین برج زهر مار داره میاد طرف ما من یکی ازش فاصله گرفتم ولی ندا زبل گفت مامان اگه بدونی چه غذاهای خوشمزه ای درست شده الان همه رو می برن طبقه پایین سلف سرویسیه -اون جای بابای دروغگو تو اگه شام هم می خوردی این قدر طول نمی کشید . یکساعته که دنبالتون می گردم پیداتون نمی کنم -حالا که اومدیم مامان جون خلقتو تنگ نکن . دخترت داره عروس میشه . دیگه تا صبح همین جا پیشت می مونم مامان یکی بخند .. رفت مادرشو بوسید و با همین ادا بازیها از دلش در آورد و جون منو هم خرید . موقع شام اومدیم پایین غذاها دور سالن در طبقه همکف یا همون اول چیده شده بود . حدود پونزده سال پیش بود یه کله گنده ای ما رو دعوت کرده بود به همین جا . فکر کنم کلاس دوم ابتدایی بودم. نشسته بودیم یه گوشه ای و دیدم ساعت حدود ده شب غذا هارو به همین صورت چیدند و منتظر بودیم که بیان ازمون پذیرایی کنن . دیدیم گارسونا که پشت به غذا بودند یهو روشونو مثل اونایی که میخوان دوئل کنن کردند طرف ما و گفتند آقایون خانوما بفر مایید غذا حاضره . من و بابا و مامان نمی دونستیم چیکار کنیم . یهو دیدیم همه به طرف گوشه های سالن حمله کردند و از روی سر و کول هم و میز و صندلیها می پریدند و هر کس هرچی دم دستش بود می گرفت تا واسه خودش غذا بریزه . من که نمی دونستم جریان چیه ترس برم داشته بود . سالن به اون عظمت داشت می لرزید . فکر کردم زلزله اومده والان میریم زیر آوار . سرم گیج می رفت ترسیده بودم . بابام بغلم کرد و بالاخره دو تا وردست و یه بشقاب و سه تا چنگال گیرمون اومد که بتونیم باهاش یه چیزی از این ته مونده ها رو بخوریم . جریانو واسه ندا تعریف کردم . ازخنده داشت ریسه می رفت -نوید جان الان هم یه خورده مشابهشو بعضی جا ها داریم ولی نه تواین مجلس . همه چی فراوونه وماشاءالله هم همه سیر خورده وبابا هم تا می تونسته مایه گذاشته پس جای نگرانی نیست و آبروریزی هم نمیشه وفعلا از زلزله خبری نیست خودتو واسه زلزله بعد از مجلس آماده کن .. حواسم جای دیگه ای بود تو کوک جمله اش نرفتم . قرار بود بعد از شام رقاص بازی باشه و منمزیاد خودمو سیر نکردم ولی بچه تهرونا وبقیه سوسول موسولا تا می تونستن لومبوندن . شنیده بودم که یه مسابقه رقص توقف آهنگه که هرکی که تک موند آخرش یه ضبط و پخش دی وی دی جایزه می گیره . جایزه اش مهم نبود ولی باید برنده می شدم تا یه روکم کنی باشه واگه هم برنده نمی شدم یه همشهری باید برنده می شد . پنجاه تا صندلی چیده بودند و کنترل ضبط دست عروس خانوم بود وهر یه دقیقه یا کمتر یه استپی رو ترانه می زد و رقاصا باید
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 8 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

ندای عشق (نوشته ایرانی)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA