انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 9 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

ندای عشق (نوشته ایرانی)


مرد

 
ندای عشق ۸۴
رو صندلی می نشستند . اونی که کم می آورد وصندلی واسش نمی موند می سوخت . هر دفعه هم یه صندلی رو کم می کردند . من نفس کم نمی آوردم . تمام فکر و ذهن و چشمام به صندلیها بود . برام فرقی نمی کرد رو کدومشون بشینم . یه بار یه مینی ژوپی اومد رو پام نشست که خیلی ندارو پکر کرد . همه یکی یکی از دور خارج می شدند . بچه محل ها هم از دور خارج شده بودند . فقط من مونده بودم و پسر عموی فوکلی ندا که حالا مثل سابق ازش بدم نمیومد ولی باید روی اونو هم کم می کردم . خستگی از سر و روش می بارید ولی من هنوز شاداب بودم . آهنگ قطع شد تا نعیم بیاد به خودش بجنبه یک قدم زودتر از اون خودنو به صندلی رسوندم و روش نشستم . ندا پرید هوا و اونم بغلم زد و من جایزه رو برده بودم . طوری خوشحال شده بودم که انگاری مدال طلای المپیکو گرفتم . راستی داشت یادم می رفت بگم گلی کوچولو و داداششو هم دعوت کرده بودم . اون بابا مامانی نداشت که باهاشون بیاد . البته دوتاییشون پیش خاله و شوهرخاله شون زندگی می کردند . پدر و مادرشونو در یه تصادف از دست داده بودند و خودشون زنده موندند . رفتم نزدیک گلی و دی وی دی رو تقدیمش کردم . طفلک خیلی خوشحال شده بود -خودم تو عروسی تو واست می رقصم .. دیدم داداشه اومده جلو یه جوری بهم نگاه می کنه .. فوری گفتم گلی جون این هدیه مال تو و داداشته داداش علی گلت .. واسه شوهر خاله اش هم که وضع مالی خوبی نداشت یه کاری در مرغداری دست و پا کردم . دلم میخواست تا اونجایی که از دستم بر میومد به همه کمک کنم . آخه خدا هم به من کمک کرده بود . دنیا رو به من داده بود . چه اشکالی داشت منم یه خورده دست خلق خدا رو می گرفتم ندا خیلی خوشش میومد از این کارام . دلم واسه این بچه ها می سوخت . منم یتیمی کشیدم ولی بابامو دیدم . مجلس دیگه هر کی به هر کی شد . رقص و آواز و جاز و... عروس خوشگل من هم یکی دو تا ترانه خوند ولی بعد دید که بهتره کنار من باشه ول کرد چون دید دخترا دست از سرم ور نمی دارن .. وای این دیگه چی بود چراغا رو خاموش کردند و یه رقص نورهایی می زدن که پدر چشمو در می آورد یه چیزایی مثل گاز اشک آور انداختند که فضا پر از دود و ابر شد ونزدیک بود یه طرف فرار کنم که ندا دست منو گرفت و گفت نوید این قدر سوتی نده آبرومونو نبر اینا همش دکوره -بابا من خفه شدم -این که خفه نمی کنه تحمل کن قشنگه . الان مگه توی ویدیوهایی که از خارج می رسه وجدیدا هم که ماهواره ها راه افتاده این چیزا رونمی بینی ؟/؟ -می خواستم بگم بابا جون ما خونه پدرمون تلویزیون سیاه سفیدش کار نمی کرد چه برسه به این که ماهواره داشته باشیم .. -پس همینه ندا؟/؟ -دلم میخواد ببوسمت دیوونه. ولی اون شب حسابی روی همه رو کم کردم همه رو همه رو . زیباتر و جسور تر و پر نفس تر از همه می رقصیدم . حتی قوی تر از استادام چون بیشترشون سیگار می کشیدند به تنگی نفس افتاده بودند . مجلس تمام شده بود ومن تازه مثل دوپینگیها جون داشتم . تنها وسط رینگ رقص پا می کردم وبازم می خواستم رو کم کنم .. -نوید تموم شد تازه اصل کار میخواد شروع شه -یعنی چه ما خیلی وقته که کیکو بریدیم عزیزم حالا باید یه کیک دیگه بریده شه ندا ؟/؟ -نوید دیوونه ما که یه کیک بیشتر سفارش ندادیم -خب ندا منم دارم همینو میگم دیگه -من دارم از دست تو دیوونه میشم . این قدر خودتو نکش نوید . کیک خودش نرمه می ترسم چاقو تیز نباشه -تو که همین الان می گفتی ما که دیگه کیک نداریم ساعت الان چهار صبحه چه وقت کیک خوردنه ما بعد ازشام خورده بودیم -بس کن ما رو کشتی ..اونایی که همشهری بودند همه یکی یکی رفتند خونه هاشون . نصف تهرونیا هم با وجود خستگی زیاد رفتند طرف تهرون وخیلی هاشون هم حمله ورشدنطرف خونه ناصر خان تا در این پنج طبقه مستقر شن . البته طبقه چهارمش که مختص عروس و داماد بود . دوستام همه داشتن یکی یکی می گفتن که حالشو ببر حالشو ببر -بده بچه ها زشته زنمه . کی میخواین شما ها آدم بشین .. تازه داشت دوزاریم میفتاد که منظور ندا از این چاقو و کیک چیه . فکرش صورتمو سرخ کرده بود چه برسه به این که بخوام حرفشو بزنم یا .... بگذریم رسیدیم به اصل مطلب . من و ندا در اتاق خودمون تنها شدیم هوا هنوزسپیده مشخص نبود, هنوز همه جا تاریک بود .-نوید خیلی خسته ای نه ؟/؟ -آره -می خواستی این قدر خودتو نکشی و نرقصی داشتی خودتو هلاک می کردی .مدال بهت دادن ؟/؟ -ندا اون قدر خسته ام که اگه الان بیفتم تا ظهر می گیرم یه ضرب می خوابم -جون من الان نخواب . دوساعت دیگه بخواب عوضش دو بعد از ظهر بیدار شو . ندا تورهای لباس و متعلقات مربوط به اونو یکی یکی از تنش در آورده بود . من ماتمونده بودم . هیجان زده شده بودم . خواب از سرم پریده بود -چیه نوید هنوزم خواب داری ؟/؟ هنوزم خجالت می کشی ؟/؟ دیگه چه بهونه ای داری ؟/؟ من و تو دیگه الان زن و شوهر رسمی هستیم . جسم و روحمون متعلق به همه . احترام همو باید داشته باشیم . خجالت و این چیزا معنی نداره . همه چی با رعایت احترام .. نمی دونستم چی داره میگه . فقط هیجان زده شده بودم . رفتم طرفش . قلبم به شدت می زد . بغلش کردم بازم از بوسه شروع کردم -نوید می دونم تو خوبی تو ماهی پاکی نجیبی و ساده ای ولی من همان طور که روحمو تقدیمت کردم گوهر وجود و جسممو هم میخوام تقدیم تو کنم قول بده همیشه مال من باشی همیشه .. به من خیانت نکنی -ندا تو هنوز به من اعتماد نداری ؟/؟ -آخه همه میگن مردا تنوع طلبن یه جوری سر و گوششون می جنبه . حتی بهترین هاشم یه روزی میفتن توی تله . فکر می کنن اگه زیر آبی نرن سرشون کلاه رفته و از قافله عقب موندن -نه عزیزم تو اگه منو این جوری می شناختی هیچوقت باهام ازدواج نمی کردی . ندا اگه بچه مون پسر باشه اسمشو میذاریم نیما ؟/؟ ناراحت نمیشی ؟/؟ هم اسم بابامه و با اسم من و تو هم جوره -من دارم از دست تو دق میام هرچی تو بگی . هنوز تخمتو نکاشتی میخوای درو کنی ؟/؟ -ندا دوستت دارم عاشقتم فهمیدم چی میگی منم دیگه طاقتم طاق شده -وای اگه طاق نمی شد چیکار می کردی ... همسرمو بغلش زدم و دوباره غرق بوسه اش کردم اما این بغل زدن و این بوسیدن خیلی با بوسه ها و بغل زدنهای قبلی فرق می کرد . مثل همیشه راهی نبود که برم و نیمه کاره از همون مسیر برگردم . راهی بود که فقط رفت بود و رفت . راهی که منو به مقصدی می رسوند که از این پس باید تو این جاده زیاد رانندگی می کردم . یه راهی که تا حالا تو جاده های دیگه هم رانندگیشو نکرده بودم . امید وار بودم بتونم گواهینامهامو از جناب سرهنگ ندا بگیرم . بقیه شو دیگه نمی تونم تعریف کنم خوب نیست وارد جزئیات بشم تا همین جاشم کلی ضد سانسوری کار کردم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق ۸۵
دانشگاه ندا سرمای هوا و یه خورده در هم ریخته بودن اوضاع مرغداری به خاطر این یکی دو سه هفته مشغله سبب شد که ماه عسل نریم و اونو بذاریمش واسه عید یا تابستون .. هردومون دوست داشتیم بریم پابوس امام رضا .. ندا رفت توخط درس و دانشگاه و من هم تومسیر کار و زندگی اقتصادی . این امر سبب نمی شد که نسبت به هم بی توجه باشیم . زندگی گرم و پر شوری داشتیم . مامان فاطمه و مامان خدیجه بهمون دلگرمی داده بودند که نگران بچه دار شدننباشیم و روزا به خوبی ازش مراقبت می کنند و نمی ذارن که ندا از درساش عقب بیفته . چیزی که درهمون روز های اول فکرمو مشغول کرده بود این بود که دوست داشتم واسه دوستم حسن یه قدمی بردارم و اونو از چنگ بلای خانمان سوز اعتیاد نجات بدم . اون پدرشو که بالا سرش بود از دست داده بود دوست دخترش ولش کرده بود و حالا مثلا مرد خواهر و مادرش بود . خواهرش حدیثه دوسالی از من و اون کوچیکتر بود ومادرشم کوکب خانوم زنی جا افتاده و با شخصیت بود . اون موقع ها که محصل بودیم حدیثه عاشقم شده بود . شایدم از اون عشقای بچگی بوده باشه . هر چند من یه زنی رو می شناسم که در 13 سالگی عاشق یه پسر 14 ساله شده وپس از ده سال ازدواج کردند البته ایرانی بودند ولی در کل خیلی زوده واسه عاشق شدن . خیلی سعی کرد خودشو بهم نزدیک کنه ولی من به خاطر دوستی با برادرش واحترامی که واسش قائل بودم دست رد به سینه اش زدم . دختر زیبا و مودبی بود . از اونایی نبود که بخواد با هر کی راه بیفته و بره تا اونجایی که می دونستم هنوزم سرش تو لاک خودش بود ونمی دونم چرا ازدواج هم نکرده بود . شاید به خاطر داداش معتادش بود . دلم می خواست یه کمکی بهشون کرده باشم . چون وضع مالی اونا افتضاح بود وپدرشم شغل آزاد داشت و پس اندازی رو هم که واسه زن و دخترش گذاشته بود داشت ته می کشید و وضع حسن هم که معلوم بود . خیلی دلم میخواست دست این خونواده رو بگیرم . با این که هیچ احساسی نسبت به حدیثه نداشتم ولی دلم نمیومد که به خاطر گذران زندگی به بیراهه کشیده شه . دوست داشتم بقیه آدما هم شاد شن . به جای این که حسرت زندگی و بخت و اقبال منو بخورن از این که دارم به نوعی وسیله ای میشم که از طرف خداکمکشون کنم دیگه فکر نکنن که خدا فراموششون کرده . اون مغازه کنار رود خونه رو در اختیار خواهر و برادره گذاشتم که ای کاش برادره رو دخالت نمی دادم و شاید بیشتر به این خاطر گفتم که اونم باشه که نمی خواستم حدیثه تنها باشه . بار های مغازه رو حیف و میل می کرد . سر خواهرش کلاه میذاشت . با همه مشغله زیادی که داشتم بالا سرش وایستادم . مثل یه برادر کمکش کردم . چند بار اعتیادشو ترک کرد خودم واسش دست و پا کردم یه دختر خوب گیر آوردم . اولش نمی خواست باهاش کنار بیاد . داستان زندگی حسنو تعریف کردم . از خوبیها استعداد و نجابتش گفتم از شکست عشقیش گفتم . به اون دختر هم گفتم که فکراشو بکنه نمی خواد در جا باهاش ازدواج بکنه . هر کمک مالی که بخواد من هستم . فقط بهش روحیه بده عشق بده . حسنبه کمک من و معصومه به زندگی برگشت . با این که برای تصمیم گیری خیلی زود بود ولی اینریسکو کرد و با حسن ازدواج کرد . مادر بیمار حسن شب و روز دعام می کرد . بابت مغازه هیچی از اونا نمی خواستم . حتی سرمایه اولیه شو هم حساب نکردم . فقط سندش به اسم من بود وگاهی واسه سرکشی می رفتم اونجا -حسن نکنه دوباره بری طرف اعتیاد .. معصومه و حدیثه هم بودند . حسن بهم جواب داد که خیلی ها میگن کسی که لذت اعتیادو چشیده باشه به این سادگیها ترکش نمی کنه ولی من لذت عشقو چشیدم که از هر لذتی بالاتره . یه زن خوب دارم که مثل اسمش پاکه و یه رفیق با مرام که واسم مثل یه برادریه که هرگز نداشتم و برام نوید زندگیه . اشک توچشاش جمع شده بود . از مغازه رفت بیرون و معصومه هم باهاش رفت تا شاید باهاش یه درددلی بکنه . چون حسن یاد پدرش افتاده بود که دق مرگ شده بود .. حدیثه هم به محض این که دید اون دو نفر رفتند رو کرد به من و گفت -آقا نوید بیشتر بهمون سر بزنین خوشحال میشیم . یه خورده حساب و کتاب .. حرفشو قطع کردم و گفتم حساب و کتاب واسه چی . خدا همه چی به من داده و این مغازه قسمت شما بوده . هر گلی گاشتی رو سر خودت کاشتی .-یعنی راستی راستی خدا همه چی بهتون داده ؟/؟ دیگه هیچی ازش نمی خواین ؟/؟.. منظورش فقط من بودم -چرا ازش می خوام که یه نوری تو دلم بتابونه که هیچوقت از مسیرش دور نشم . اونقدر به من بده که به خلقش به امتش بی منت کمک کنم .-آقا نوید بعضی وقتا خدا به آدم نظر می کنه و به یه جاهایی اونو می رسونه ولی بعضی چیزاست که به این آسونیها نمیشه از کنارش گذشت .. نمیدونم این چی بود که میخواست بهم بگه ولی روش نمی شد . هوس یه آب میوه کرده بودم وقتی می خواستم اونو از دست حدیثه بردارم دستمو واسه چند ثانیه تو دستش مگه داشت . یه نگاهی بهش انداخته که جا رفت . ببخشید گیر کرده بود .. نفهمیدم منظورش چی بود . دستش گیر کرده بود یا آب میوه .. حسن به مغازه برگشت .معصومه رو هم به خونه اش رسوندم .اون با خانواده شوهرش تو همون خونه قدیم زندگی می کرد .قصد داشتم کمکشون کنم تا بتونن یهخونه بهتری واسه خودشون دست و پا کنن .بهتر و جا دارتر .دوازده ساعت می شد که ندا رو ندیدهبودم .دلم واسش یه ذره شده بود . از اون زنایی نبود که وقتی بیاد خونه بگه من درس دارم و کارم نداشته باش . هنوزم واسه هم از عشق می گفتیم و از روزای غم و شادی . هنوز هم دیوونه وار همدیگه رو دوست داشتیم و از هم خسته نشده بودیم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق ۸۶
به حسن و خونواده اش کمک کردم تا یه خونه ویلایی و دوبلکس مانند در یکی از مناطق خوب شهرتهیه کنند . اون خونه قدیمی رو فروختند و منم بهشون کمک کردم . قسمت پایین خونه رو حدیثه ومامانش زندگی می کردند و بالایی رو حسن و زنش . یکی از این روزا ندا هوس کرده بود یه سری بهشون بزنه و یه کادویی لوکسی واسه شون بگیره . با هم رفتیم همه شون بودند و به خوبی ازمون پذیرایی کردند . یه دختر دیگه رو هم اونجا دیدم که حدیثه می گفت از دوستان قدیمشه و اومده در دکور چینی وسایل منزل بهش کمک کنه . اصلا ازش خوشم نیومد . یه حرکات عجیبی داشت طوری که انگار می خواست بپره تو بغل آدم . نمی تونستم تقصیری رو متوجه حدیثه بدونم . آخه گناه اون چی می تونست باشه که دوستش این جوریه ولی خدا کنه همین چند روزه رو باهاش بپلکه . اصلا به من چه ربطی داشت . ولی نمی دونم چرا راجع به این خونواده احساس مسئولیت می کردم . ندا بر عکس من تمام توجهش به حدیثه بود . وقتی که بر گشتیم صبر نکرد که به خونه برسیم . بی مقدمه و با حرص گفت نوید من اگه نمی شناختمت می گفتم که با این حدیثه رابطه داری . اون دفعه هم یه ندایی داده بودم ولی گفتم حتما اشتباه می کنم . اون داشت با نگاهش تو رو می خورد . این اولین باری نیست که من اونو این جوری می بینم . یهو صداش رفت بالاتر . کمکشون کردی خب دستت درد نکنه . داداشش دوست قدیمته . اونو از اعتیاد نجاتش دادی . توی مغازه ات بردیش و حالا هم تو مرغداری داره کار می کنه . خدا خیرت بده دست خانوم خوشگله روهم که تو مغازه ات بند کردی و مفت و مجانی همه چی رو گذاشتی در اختیارش بازم میگم عیبی نداره . چه خبرته بس کن دیگه قرار نشد که شب و روز باشی پیششون و بهشون سر بزنی -ندا چرا این قدر عصبانی میشی حالا . امروزه رو که خودت گفتی بریم اونجا من که چیزی نگفته بودم . در هر حال عزیزم تو اشتباه می کنی . باور کن اون دختر خوبیه وشاید از رو حق شناسی خودشه که همچین نگاههایی داره -آره اونم یه نگاههایی با مکث با یه آه و احساس خاصی که ما زنا می شناسیم . فقط حواست باشه نوید بهت رحم نمی کنم اگه ببینم دست از پا خطا کرده باشی اصلا دانشگاه رو ول می کنم و همه جا باهات میام -دیوونه شدی ندا . تو با این حسادتها کهداری زندگی ما رو تباه می کنی .. هر طوری بود یه جوری موضوع رو فیصله اش داده و بهش قول دادم که سعی کنم تا ضرورتی پیش نیومده از نزدیک به اونا به ویژه جایی که حدیثه باشه سر نزنم . بازم شانس آورده بودم که نگفتم اول جوونی و نوجوونی این خانوم عاشقم بوده . نمی دونم شاید حق با ندابود . نمی دونم من چه گناهی کردم که یکی دیگه دوستم داره . من کهجز ندا و عشق اون به دنبال هیچ عشق و زن دیگه ای نیستم . بازم یه مدتی گذشت . یکی از این شبا بعد از تعطیلی مغازه دیدم حدیثه واسم زنگ زد که اگه میشه یه سری به خونه شون بزنم و یه کار واجب باهام داره .. دلم هری ریخت پایین -چی شده راستشو بگو حسن دوباره شروع کرده ؟/؟چیزی نگفت . یه بهونه ای واسه ندا تراشیده رفتم اونجا . حسن و زنش و مادرش رفته بودند مهمونی و اون تنها خونه بود -چرا تو نرفتی -حالشو نداشتم .. یواش یواش داشتم فکر می کردم که هر چی ندا میگه حق داره . چون دیگه اون از بیان رسمی آقا نوید رسیده بود به نوید و نوید جون و حسابی دختر خاله شده بود ومنم واسه این که تو ذوقش نزنم چیزی بهش نمی گفتم -نوید -چیه حدیثه خانوم -حالا ما خانوم شدیم ؟/؟ -مگه تا حالا آقا بودی -ما از بچگی همدیگه رو می شناسیم . فکر نمی کنی اینا برای محکم کردن پایه های دوستی و محبت کافی باشه -منظورت چیه-فکر می کنی این زندگی که حالا داری تو رو به هدفت می رسونه -نمی فهمم چی داری میگی . کدوم زندگی . زندگی مالی رو میگی ؟/؟ زناشویی رو میگی ؟/؟ اینا به هم مربوطن . اصلا حدیثه چه ربطی به تو داره -نوید راستی راستی تو نفهمیدی و نمی فهمی که من حالا بیشتر از ده ساله که دوستت دارم و منتظرم یه روزی پیشم برگردی . حتی حالا هم که ازدواج کردی این امیدو دارم که یه روز مال بشی این برات مهم نیست ؟/؟ ندا حالا شریک روزای خوبته و تو شریک روزای بدش بودی . ندا نوید خوبو داره می بینه ولی اون وقتا که تو در اوج غمها و غصه هات بودی و همه تو رو به عنوان یه آدم شرور می شناختن من به فکر تو بودم و دوستت داشتم . به طرز عجیبی اشک می ریخت . در عین عصبانیت دلم واسش می سوخت -حدیثه من که هیچوقت با تو نبودم که بخوام پیشت بر گردم . اون وقتا که زن نداشتم نمیومدم طرفت . حالا من از دواج کردم عاشقشم با تمام وجود زنمو دوست دارم -ادامه نده نوید . از این بیشتر داغونم نکن . یه لحظه بدون این که متوجه باشم خودشو انداخت تو بغلم و لبامو بوسید . طوری منو به خودش چسبونده بود که نتوستم رها شم . اونو به زور از خودم جداش کردم و هلش دادم روکاناپه -مخت تکون خورده ؟/؟ این چه کاریه که تو می کنی . یه لحظه سر خوردم و رو کاناپه دراز شدم . حدیثه افتاد روم و دوباره خودشو بهم چسبوند . واسه این که خودمو از چنگش نجات بدم دست و پا می زدم . لباشو از رو لبام ورداشت و بهم گفت یه روزی خودت می فهمی اونی که به دردت می خوره منم . منم که در سخت ترین شرایط حاضرم باهات زندگی کنم . حتی اگه با ول کرد ن همسرت همه چی رو از دست بدی . این عشقه که زندگی میاره نه مال و ثروت . میدونم که به خاطر ثروتشه که با اون ازدواج کردی . من حاضرم که تو بیابون هم باهات زندگی کنم . یه لگدی به طرف شکمش انداختم کهاون از رو کاناپه به طرف زمین پرت شد و طاقباز و بیهوش افتاد وسط هال . ترس برم داشته بود.-حدیثه بیدارشو خواهش می کنم .. خدایا حالا من چیکار کنم . جفت دستامو گذاشته بودم رو قفسه سینه اش . لبامو گذاشتم رو لباش و مثلا میخواستم تنفس مصنوعی بهش بدم . بعد از چند دقیقه دیدم که صداش در اومد . اگه بدونم غش کردن این قدر کیف داره همیشه واست غش می کنم -حدیثه یه آدم چیزی رو که بخشیده پس نمی گیره .. من دیگه هیچوقت نمی خوام ببینمت . حداقل تنها . میری سر کارت حساب و کتاب هم نمیخواد باهام بکنی . چون گفتم بابت این مغازه هم چیزی ازت نمیخوام . فقط این مسخره بازیها رو ول می کنی . خواهش می کنم زندگی من و ندا رو بهم نزن -اون به دردت نمی خوره . اون نمی تونه بهت وفا دار بمونه . این زنا عشق حالیشون نیست ..نتونستم تحمل کنم که در مورد ندای من این طور صحبت کنه . دستمو آوردم بالا و با آخرین توانم سیلی محکمی زیر گوشش زدم و گفتم اگه این دفعه بمیری واسه برداشتن جنازه ات خم نمیشم -نوید اگه منو بکشی حق داری ولی تنهام نذار . نوید مهربون من دوستت دارم اون قدر تو رو نمی دونه . اینو می فهمی . من به هر قیمتی که شده تو رو به دست میارم . حالا می بینی . من به خاطر عشقم می جنگم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق ۸۷
برگشتم خونه و وقتی ندا ازم پرسید کجا بودی منم واسه این که درش ایجاد حساسیت نشه همونی روکه موقع رفت تحویلش داده بودم دوباره به خوردش دادم . آخه چی بهش می گفتم . هر وقت نصفهشب از خواب بیدار می شدم خودم از این دروغ مصلحت آمیزی که گفته بودم احساس شرم و خجالت می کردم . صبح رفتم سر کار و ندا هم چون صبح و بعد از ظهر دانشگاه داشت منم دیگه به خونه سر نزدم . شب هم یکی دو جا کار داشتم و واسه تهیه یه سری وسایل باید به چند جا سر می زدم تا برم خونه کمی دیر شد . وقتی رسیدم دیدم ندا دم در خونه منتظرمه -عزیزم چرا وایسادی . عشق من سردت میشه -اومدم اینجا تا با حرارت عشق تو گرم شم . لحنش طوری بود که حس کردم اگه حمل بر مسخره کردنم نباشه یه نیشی باید تو کلامش وجود داشته باشه . سابقه نداشت که این طور باهام حرف بزنه -ببینم دیر کردی بازم مشکل داشتی ؟/؟ همون جایی که دیشب رفته بودی رفتی ؟/؟ خب عزیزم نگفتی دیشب کجا رفته بودی ؟/؟ -ندا تو چته چرا این قدر سین جیم می کنی . به من شک داری ؟/؟ -نه اطمینان ندارم . خیلی هم اطمینان ندارم . نوید گل و با وفای من -بریم بالا من سردمه -نه تو هیچ جا نمیری حق نداری پاتو از این جا جلوتر بذاری -عزیزم زده به سرت شوخیت گرفته ؟/؟ -نه خیلی هم جدی هستم . فکر کردی میخوای سر کی شیره بمالی ؟/؟ بی شعور .. یه سری مردا رو مرض وبحران میانسالی می گیره و یه سری رو هم عشق پیری به سرشون می زنه . تو دیگه چه مرگت بود . میذاشتی عرق عروسیمون خشک شه بعد .. دل تو دلم نبود . حس کردم که این حدیثه یه جوری زهرشو ریخته و بالاخره آبرومو برده ولی من که کاری نکرده بودم من که عاشقش نبودم . خودمو واسه پاسخگویی آماده کردم . حتما فهمیده من دیشب اونجا بودم . به حرفاش توجهی نکرده و رفتم طرف طبقه چهارم واحد خودمون و اونم پشت سرم اومد و مدام بد و بیراه و متلک می گفت . وقتی رسیدیم خونه بازم ادامه داد -دیشب کجا بودی دروغگو . امشبو دیگه نمی دونم ولی راستشو بگو . چرافریبم دادی -ندا به جون تو که ازهمه دنیا واسم عزیز تری من دیشب غافلگیر شدم رفتم خونه حسن اینا -دلت واسه مامانش تنگ شده بود ؟/؟ -نه حدیثه زنگ زده بود وگفت یه کار مهم دارم -وتو هم رفتی . خب این کار مهم چی بود رفته بودی بچه درست کنی ؟/؟ -ندا خیلی بی انصافی تو در مورد من این طور فکر می کنی ؟/؟ من این قدر پستم ؟/؟ این قدر نامردم ؟/؟ -فعلا که هستی . نمی دونم چی بگم تو لیاقت اینزندگی رو نداری -عزیزم فقط به خاطر این که بر داشت بد نکنی چیزی بهت نگفتم . این قدر ازم دلخوری ؟/؟ -برو رو میز ناهار خوری رو یه نگاهی بنداز و بعدشم گورتو گم کن . حالم دیگه بهممیخوره که میخوام ریختتو نگاه کنم . خجالت میکشم که بگم تو شوهر منی .-عزیزم تو اشتباه می کنی . این جور باهام حرف نزن . رقتم طرف میز ناهار خوری .. خدای من چی می دیدم ! حدود ده تاعکس از صحنه هایی که حدیثه خودشو بهم چسبونده بود و یه جا که می خواستم اونو به خیال خودم به هوش بیارم و اون صحنه ای که بغلم کرده بود و اون تنفس دهن به دهن . اون لحظه برام مهم نبود این عکسا رو که شفاف هم نبودند کی گرفته -ندا من واسه همه اینا توضیح دارم . اینو ببین من روش خم شدم . اون بیهوش شده بود می خواستم با تنفس دهان به دهان اونو بهوش بیارم . ندا به طرز مسخره ای می خندید . رفتم خونه پدر زنه . دیدم همه شون مثل کشتی شکسته ها باهام بر خورد سرد و قهر آمیزی دارند . به سلام من جواب سردی داده و رفتند پی کارشون . مامان خدیجه هم اونجا بود -پسر من از خجالت نمی تونم سرمو بالا بگیرم . تو اون وقتا که عزب بودی از این غلطا نمی کردی حالا چی شد ؟/؟ به کی رفتی تو . پدرت که این طور نبود رفتم طرف نادر .. -داداش بیا واست توضیح بدم . همه اینا بک توطئه بود .باخودم حرف می زدم . .. پس این فیلمها رو کی گرفته .. حتما یه نقشه بود . ناصر خان خدا شاهده من خیانت نکردم -خدا شاهد اینم بوده که این دختر خانمو بوسیدی و باهاش بودی . این جوری می خواستی از دخترم نگهداری کنی ؟/؟ من تو رو امین خودم کرده بودم . همه چیز خودمو بهت سپرده بودم . بیشتر از ندای خودم بهت مال و اموال داده بودم . متاسفم .. هیشکی نمی خواست به حرفم گوش بده وتازه اگرم گوش می داد فکر می کرد دارم واسش داستان تعریف می کنم . اینا خیلی بد تر از ندا بودند . همه شون منو محکوم کرده بودند . بدنم می لرزید . ناتوان شده بودم می دونستم اگه برم پیش حدیثه با اون خشم و عشقی که اون داره حقیقتو نمیگه . چون اگه می خواست بگه هیچوقت همچین کاری نمی کرد . دوباره رفتم پیش ندا . به شدت اشک می ریخت -چرا گولم زدی ؟/؟ چرا با قلبم بازی کردی ؟/؟ اگه دوستم نداشتی چرا با احساساتم بازی کردی . حالا متوجه شدم که چرا از پیشم رفتی . به خاطر عشقت به اون بود . بدبخت تو به یکی نمی تونی قانع باشی . به اونم نمی تونی وفادار باشی -نمی دونم حدیثه بهت چی گفته . اون شاید منو دوست داشته باشه ولی من هیچوقت اونو دوست نداشتم تو به من فرصت نمیدی که تعریف کنم . برنامه دیشب یک دسیسه بود -دسیسه ای که خودتم توش شرکت داشتی . نوید بچه گول میزنی ؟/؟ طوری حرف می زنی که انگار از یه فیلم برداری میگی -ندا بدتر از یه فیلمه -برو دروغاتو به یکی دیگه بگو که باورش شه . دیگه نمی خوام و نمی خواد که گولم بزنی . راست می گفتند قدیمیا که گدا که معتبر شود از خدا بی خبر شود -ندا فقط یه خواهش ازت دارم واون این که یه نیم ساعتی رو بهم وقت بدی که وسایلمو جمع کنم و برم .. خیلی مفت همه چی رو داشتم می باختم . حس می کردم یه روزی ابرها میرن کنار وخورشید حقیقت آفتابی میشه ولی اون روز شاید که من در خاک های سیاه آرمیده باشم . چند دست لباس ساده ای رو که هنگام آشنایی با ندا داشتم با خودم بر داشتم . هیچوقت اونا رو دور ننداخته بودم که یادم نره کی بودم و از کجا اومدم -ندا من فراموش نکردم کی هستم . با لباسای نو نمیرم .با همین خاک خورده های خاکی میرم . سوئئچ بنز و سند مرغداری رو انداختم روی میز . فقط یه دفترچه پس اندازی رو که چهار پنج میلیون پول توش بود برداشتم و گفتم فکر کنم این قدر زحمتو کشیده باشم تازه این بیشترش مال کار کرد های قبلی منه و درآمدم از مغازه ... اضافه نمی خوام همه تون پشیمون میشین . خیلی زود دارین منو از خودتون می رونین معلوم نیست اون دختره عوضی چی بهتون گفته کهحرف منو قبول نمی کنین . من میرم اون خدایی که اون بالا و همه جاست شاهده که حق با منه . من بهت خیانت نکردم .من دوستت دارم . عاشقتم . هرچی بهم بد بگی بازم دوستت دارم . نمی خوام از بودن با من عذاب بکشی . چون دوستت دارم دارم میرم ولی اگه تو دوستم داشتی و عاشقم بودی این جوری باهام بر خورد نمی کردی کو ؟/؟ اون ندای منطقی که مثل یک مرد فاصله هارو می شکست و سد های جدایی رو از بین می برد کو ؟/؟ متاسفم برات . برای همه شما متاسفم . هرچی خواستم دیگه نازک نارنجی بازی در نیارم نشد . الم شنگه بازی در آوردن تو خونه حسن همفایده ای نداشت . تازه شاید خونواده حدیثه هم منو محکوم می کردند و یه چیزی هم به اونا بدهکار می شدم . یعنی باید به همین سادگی عقب نشینی می کردم ؟/؟ باید یه مدتی رو از این شهر و دیار دور می شدم دست گذاشتم زیر چونه های ندا وسرشو بالا آوردم . این بار دیگه بهم فحش نمی داد و بد و بیراه نمی گفت فقط اشک بود و سکوت . اشکی که وسط چشای خوشگلش مثل ستاره ها می درخشید -از این شهر میرم . بر می گردم و اگه دوست داشته باشی ازهم جدا میشیم . من طمعی به ثروتت ندارم فقط می ترسم از روزی که بیگناهی من واست ثابت شه و اون وقت دیگه پشیمونی سودی واست نداشته باشه . با این که دیگه ندای بد بینو نمی خوام ولی بازم اون دلشو ندارم که رنج و عذابتو ببینم -نوید تو اگه جای من بودی منو می کشتی -من هیچوقت یه آدم بیگناهو نمی کشم ولی تو جون یه آدمی رو که جز عشق و وفاداری نسبت به تو گناه دیگه ای نداشته داری می گیری . تو هم که منو نمیخوای و به حرفام گوش نمیدی وموندن منم اینجا فایده ای نداره . خداحافظ برای همیشه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق ۸۸
ظاهرا ندا هم می خواست یه خورده خودشو خالی کنه -امیدوارم که اون سیلی که تو بهم زدی و نعیم نویدشو به من داده بود حدیثه هم به تو بزنه -اون که همین حالا یه سیلی بهم زده که دست روز گار هم نمی تونست همچین سیلیی به من بزنه .... نمی دونم چرا هنوز دلشو نداشتم کهباهاش خداحافظی کنم . شاید واسه این که بیگناه بودم . شاید به این دلیل که هنوز باور نداشتم این جریاناتو . دلم نمیومد که به این سادگیها قافیه رو ببازم .-ندا ببین عزیزم من هنوز دوستت دارم . عاشقتم . با این که نمی خوای حرفامو بشنوی با این که به من اجازه نمیدی از خودم دفاع کنم . مگه تو خودت نگفتی وقتی دستامو می گیری تو دستات ازش بوی عشقو احساس می کنی ؟/؟ مگه تو خون داغ عشقو تو رگهای من احساس نمی کنی ؟/؟.. دستامو به طرفش دراز کرده و آخرین شانسمو آزمایش کردم ولی اون با کف دستش طوری به سینه ام زد که دل به درد اومده من درد گرفت و دیگه موندنو بیش از این جایز ندونسته و دختره دیوونه رو با اشکهاش تنها گذاشتم. این بار دیگه جا نبود که به خاطر غصه هاش غصه بخورم .. رفتم خونه خودمون . خونه سوت و کور خودمون . یه مامان خدیجه ای داشتیم که اونم تو یکی از واحد های ناصر خان جا خوش کرده بود . دوست داشتم از این شهربرم . نمی تونستم حتی یکساعت دیگه تو این شهری که عزیز ترینآدمای زندگیم حرفمو قبول نمی کردند و به من بدبین شده بودند بمونم . دوست نداشتم درد بیاعتمادی نسبت به خودمو بیش از این احساس کنم ولی قبل از رفتن باید حرفای دلمو می زدم . تصمیم گرفتم یه نامه ای برای حدیثه و یه نامه هم واسه ندا بنویسم . این نا مه ها رو در دو نسخه تایپش کنم و به هر دو تاشون بدم یعنی هر کدوم علاوه بر نامه خودش اون یکی نامه رو هم تو دستاش داشته باشه . این جوری یه خورده سبک می شدم و یه خورده هم آروم می گرفتم و کمتر فکر و خیال می کردم . رحم خدا بسیاره شاید یه نوری تو دلشون مینداخت که واسه من یه فرجی شه . برام مال و ثروت دنیا هیچ ارزشی نداشت . واسم ندا مهم بود که از همه ثروتهای دنیا بالاتر بود . اول واسه ندا نوشتم ....... تقدیم به عشقی که وقتی دریچه قلبم را به رویش گشوده و او را در درونش جای دادم آن دریچه را برای همیشه بستم تا دیگری را در آن جای ندهم . امروز دوست داری که از خانه قلبم بگریزی .. عیبی ندارد به زور نمی توان عاشق شد .. به زور نمی توان عاشق بود ولی فاصله بین عاشق بودن وعاشق نبودن چیست ؟/؟ ماه و خورشید در پشت ابر نمی مانند . سرانجام روزی به حقیقت پی خواهی برد که دیگر خیلی دیر شده باشد . آن روز به خوبی در می یابی آن که عاشق واقعی بوده من بوده ام یا تو ؟/؟ فقط ادعای دوست داشتن وعاشق بودن می کرده ای ولی من هعمیشه دوستت داشته ام . بد بختی و رنج و شکنجه از روز تولدم بر پیشانیم نوشته شده و این چند روز خوشی هم اشتباهی در فایل سرنوشتم بوده .. باهمه اینها من از شهر خود از همه دلبستگیهایم فاصله می گیرم و می روم تا دیگر به دیدن من زجر نکشی . می دانم که اگر به تو سوگند بخورم با ور نخواهی نمود ولی به روح پدرم سوگند کوچکترین خیانتی به تو نکرده ام . عشق من نسبت به تو عشقی پاک بوده که با هیچ چیز دیگر در این دنیا تعویضش نخواهم نمود . تمام اینها توطئه ای بوده از طرف کسی که فکرمی کرده دوستم می دارد و عاشقم می باشد . این دیگر گناه من نیست که دیگری هم دوستم بدارد وهمانگونه که گناه من نیست که دیگری را دوست ندارم و تو نمی خواهی که این حقیقت را بپذیری . اگر بخواهم داستان دو شب قبل را برایت تعریف کنم باورت برایت دشوار است و به من خواهی خندید اما آن ندایی که من می شناختم باورم می داشت هر چند قسمتهایی از این جریان را با عجله برایت تعریف کرده ام ولی تمسخر تو برایم بسیار درد ناک بود .. من افتخار می کنم که همان نوید ساده و ندار گذشته باشم . همانی که داشتن یک دوچرخه برایش آرزو بود ولی آن نوید دیگر کلوچه ای را که به میان شنها انداخته باشی بر نمی دارد . دیگر محتاج تو و خانواده مغرورت نخواهم بود . دیگر محبت مادرم را هم که پسرش را درک نمی کند نخواهم خواست . دلم می خواهد زنده باشم و تو و لحظه پشیمانی ات را ببینم . آنگاه مرگ را با آغوش باز خواهم پذیرفت . لحظه پشیمانی ات را ببینم تا ببینی چه دردی دارد اگر کسی نخواهد به درد دل تو گوش بدهد وبخواهد که پیش داورانه سرت راببرد . آن روز خواهی فهمید منی که به حق می گفته ام چه دردی کشیده ام .. برای حدیثه یه خورده محاوره ای تر نوشتم ............... دستت درد نکنه خواهر عزیز .این بود رسم جوانمردی ؟/؟ عشق و عاشقی زورکی نیست که بخوان تو دل یکی بچپونن . تو به خودت میگی عاشق ؟/؟ عاشقی که بخواد رنج و درد عشقشو ببینه اونو عذاب بده چطور می تونه اسم خودشو بذاره عاشق ؟/؟ تویی که به قیمت نابودی من حاضری منو به دست بیاری اسم خودتو میذاری انسان ؟/؟ تازه من نابود شده چه به دردت می خورم . عاشق اونه که برای اونی که دوست داره بمیره . خودشو فدای اون کنه . نه این که طرفو فدا کنه . حدیثه تو منو کشتی . گناه من چی بود . جز این که شب و روز واسه تو و خونواده ات حرص می خوردم .؟/؟ جز این که با خوشی شما خوش بودم ؟/ ؟جز این که وقتی داداشت از دام اعتیاد خلاص شد حس کردم که بار سنگینی از روی دوش من بر داشته شده ؟/؟ جز این که تو و حسنو مشغول کاری کردم ؟/؟ جز این که دوست داشتم در یه خونه ای زندگی کنین که حقتونه .؟/؟ منتی نمیذارم چون همه اینا رو خدا بهتون داده و منم یه وسیله ای بیش نبودم . خدا همه اینا رو به من هم داده بود و دوباره گرفت . من ازش پول نمیخوام ثروت نمیخوام . چون اون به من ثروتی داده بود که از همه دنیا بالاتر بود . روز گار بد شده . تو با این کار بچه گونه ای که کردی خواستی بین من و اون جدایی بندازی و موفق شدی ولی آگاه باش که من اگه بمیرم هیچوقت خودمو اسیر تویی که روح منو کشتی و عشقمو ازم گرفتی نمی کنم . من ندای خودمو محکوم کردم که چرا به حرفام توجه نداره . شاید این یه انتظار بیجا باشه . من حالا هیچ راه دیگه ای ندارم . من همه چیزمو از دست دادم . تو یا دوستم داری یا نداری . اگه نداری پس این بازیها واسه چیه واگر هم داری پس تو رو به همون عشقی که تو قلبته و برات مقدسه قسمت میدم که حقیقتو به ندا بگی تا اون بفهمه که من هر گز به عشقمون خیانت نکرده ام . هر چند که دارم از این شهر و دیار میرم . من تنهای تنهام . هیشکی دیگه دوستم نداره . حتی تو که فکر می کردی دوستم داری دوستم نداری . تو از هر دشمنی واسم دشمن تری ولی من با همه اینها ازت کینه ای به دل ندارم . چه بی وجدان باشی و چه با وجدان به خدای بزرگ می سپارمت . مواظب داداش حسن باش و مامان گل و زن داداشت ... اون مغازه هم از شیر مادر حلال ترت . اون مال منه . بیشتر پولشو به ناصر خان پرداخت کردم . قبل از این که بمیرم بقیه شو میدم . همونجا کاسبی خودتو بکن . فقط یه خورده در خلوت خودت فکر کن که با من و ندای من چیکار کردی . تو دل دو عاشقو شکستی . اگه یکی دل تو رو این جوری بشکنه چه حالی میشی ؟/؟ می خوام بهت التماس کنم که بهم رحم کنی ولی هرچی فکرشو می کنم می بینم مدتهاست که یاد گرفتم جز خدا به کسی التماس نکنم هر چند گاهی وقتا خودمو پیش زنم کوچیک می کردم وای خدایا منو ببخش قسمت این بوده که تنها باشم تنهای تنها ..... با رنوی مدل 59 خودم اون وقت شبی رفتم خونه سیمین دوست ندا .... تعجب کردند منو با اون سر و وضع دیدند . سیر تا پیاز ماجرا رو واسشون تعریف کردم . سهیل داداش سیمین از بسخندید چشاش پر اشک شد که مادرش بهش گفت جوون مردم داره دق می کنه تو داری می خندی ؟/؟همون شبونه نامه ها رو به دست صاحبانش رسوند . می دونستم که حدیثه نامه رو می خونه ولی از سیمین خواهش کردم که از ندا بخواد که یه وقتی نامه منو پاره نکنه .. برایم اهمیت زیادی داشت که احساس منو درک کنه . وقتی سیمین از پیش ندا بر گشت تا اونو به خونه اش برسونم ازش پرسیدم ندا چیزی نگفت لبخند تلخی تحویلم داد و گفت نامه اتو خوند ولی اینم گفت که تو نباید اون چهار پنج میلیون پولو با خودت می بردی حقت نبود و ازت پسش می گیره -اگه دفعه دیگه دیدیش بهش میگی گدا خودتی این حاصل دسترنج خودمه . من که تا دو سه ساعت دیگهاز این شهر و دیا رمیرم -آقا نوید باورکن ندا عاشقته از روی خشم و ناراحتی این حرفا رو می زنه . من حرفای شما رو قبول می کنم . یه صداقتی تو چهره شما هست ... -خب همین جا ترمزکن خواهر ..چطور این صداقتو ندای عاشق نمی تونه ببینه -ببین یه زن حسوده . بعضی وقتا نمیشه بهش ایراد گرفت . اون عکسایی که من دیدم ... ولی اون باید با خونسردی به حرفات گوش می داد . با این حال عجله نکنین زود تصمیم نگیرین . خدا رو چه دیدی -دیگه از همه چی بدم اومده . فقط به ندا بگو که بر نامه طلاقشو بعدا ردیف می کنم و به مامان خدیجه منم بگو اگه یه وقتی خبر مرگ پسرشو آوردن تعجب نکنه و ناراحت نشه پسرش راحت میشه اگه بمیره . فقط جنازه امو تو صحن امامزاده ابراهیم دفن کنن . خیلی دلم میخواد کنار بابام باشم . فکر کنم اگه بجنبم یه جای خالی باشه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق ۸۸
باید این شهر و دیارو با همه دلبستگیهاش ترک می کردم . این ترانه قدیمی ستار محبوب ترین خواننده خودمو گذاشتم و رفتم تو حس ... خسته و در به در شهر غمم شبم از هرچی شبه سیاه تره ... شب سیاهی داشتم که به این سادگیها روشن نمی شد . شایدم داشتم کمی عجله می کردم ولی امیدی نداشتم . روح حساس من طاقت اینو نداشت که همه محکومش کنند . صبح زود رفتم کنار دریا .. تازه سپیده داشت شب سیاهو روشنش می کرد ولی شب من هنوز سیاه بود . نمنم بارون داشت می بارید وخیلی دلم می خواست یه خورده شدید تر بشه و من بتونم وقتی که آب بارون داره به دریا می ریزه بازم اون فضای قشنگو ببینم . موهای سر و صورتم همه خیس شده بود . از داغ خشمی که در وجودم بود سر ما بهم نفوذ نمی کرد . نتونستم تو ساحل هم دوام بیارم . رفتم تو ماشین خودم نشستم و سرمو به فرمون ماشین تکیه دادم . این بار امید داشت می خوند .. اولین ترانه ای که اونو به شهرت رسوند . ترانه باران .. باران می بارد امشب دلم غم دارد امشب .. خیلی دلم گرفته بود نمی دونستم کجا می خوام برم و هدفم چیه . می خواستم فقط دورشم . از آدماش از اونایی که مدعی بودند دوستم دارن و باورم نداشتن . حتی از مادرم . یادم اومد که یه سری از وسایلمو تو خونه جا گذاشتم . چون با خونه خداحافظی کرده بودم و قصد داشتم از همینمسیر فرار کنم . خنده داربود نمی دونستم از کدوم جهت فرار کنم . یه طرف منو می رسوند به غرب مازندران و گیلان . از یه طرف می رسیدم به بابل و قسمتهای وسط استان از یه طرف می رفتم تو شکم دریا و رودخونه . یه راه دیگه هم منو می رسوند به بهنمیر و دوباره می رسیدم به مرکز استان .. پاک قاطی کرده بودم . رسیدم جلوی در می خواستم پیاده شم که دیدم یه پرشیا سفید چه جور داره از پشت سرم بوق می زنه .. نه خدای من این دیگه اول صبحی از کجا پیداش شد. دو نفر بودند . رانندهه رو شناختم . همون سنگدل ندا بود . ولی اون زنه بغل دستی رو نفهمیدم کیه . به نظرم اومد دوستش سیمین باشه . اون که رفته بود خونه شون . حتما میخوان با هم باشن و برن دانشگاه .. چیکار می تونه داشته باشه . نه نمی ذارم همین مقدار پولی رو که با دسترنج خودم به دست آوردم ازم بگیره . خیر اون چند تا وسیله ای رو که می خواستم بر دارم خوردم و فرار را بر قرار تر جیح دادم . فقط باید از دستشون در می رفتم . نمی خواستم گیرم بندازه . اگه جلومو می گرفت و می گفت دفترچه رو پس بدم منم آدم احساساتی فوری بهم بر می خورد شاید بهش پس می دادم .. سگ مصب این ماشین چرا صد تا رو به زور میره .. خدایا من چیکار کنم . مجبور شدم برم طرف مرکز شهر و بعدش بپیچم دست راست و برم طرف بابل . صبح به این زودی اونم تو زمستون ماشین چه خبر بود . یه لحظه رسیدم به جایی که یه ماشین جلوم بود . یا رو رو عاصی کردم تا بهم اجازه سبقت داد من رفتم و ندا گیر کرد . می دونستم که این دختره کنه کینه ای شده تا اونجایی که گاز می خورد پدالو فشار می دادم چند کیلومتری از شهر دور شده بودم آخیش از شرش خلاص شده بودم چند کیلومتری بابلسر رو رد کرده از منطقه میر بازار هم گذشتم . از آینه روبروم زن دیوونه ام رو دیدم که داشت میومد . دیگه سرعتم بیشتر از این نمی شد . به صد و ده بیست که می رسیدم ماشین به خودش می لرزید و هر لحظه امکان منحرف شدن داشت . داخل اتوبان بودیم ندا خودشو به سمت راست ماشینم رسونده بود -وایسا کارت دارم .. نذاشتم حرف بزنه -پول مال خودمه ندا مال خودمه حق خودمه برو پی کارت . دست از سرم ور دار -وایسا نگه داشته باش نوید تند نرو منحرف میشی -من پیش بابات کار کردم . حق نداری پول منو ازم بگیری . سرم به طرف ندا بود . یه ماشین دیگه که حوصله اش سر اومده بود از سمت چپ من و اون یه کوره راهی که داشت سبقت گرفته من متوجهش نشده بودم . رفتم فرار کنم دیدم اون ماشینه جلومه . ندا که دید هر لحظه امکان تصادف وجود داره ازم فاصله گرفت ولی من واسه این که به ماشین جلویی که فاصله اش با من کم شده بود نزنم فرمونو گرفتم سمت راست وتنها چیزی که یادم میومد فقط حاشیه جاده بودودیوارهایی که ته این حاشیه کشیده بودند .. راستی راستی زندگی با آدم چه بازیها که نداره . گاهی وقتا آدم نمی دونه که مرده هست یا زنده هست بعضی وقتا می بینی که زندگی از صد تا مرگ هم واسه آدم بدتره. تو یه عالمی بودم که حس می کردم دارم خواب می بینم صدای گریه ندا ومادرمو می شنیدم . ناصرخان می گفت توکل بر خدا حالش خوب میشه . صدای مادرزنم میومد که می گفت بیچاره تازه رفته بود رنگ خوشی رو ببینه . همش تقصیر توهه ندا . من دلم گواهی می داد که این پسره بیگناهه . از اون طرف خدیجه خانوم می گفت به دخترم کاری نداشته باشین ما همه گناهکاریم .-آقای دکتر تو رو خدا بهم بگین پسرم خوب میشه ؟/؟اون زنده می مونه -هنوز هیچی معلوم نیست هیچی معلوم نیست .... ترسیده بودم نمی دونستم چه خبره چیزی یادم نمیومد . من ندارو از دریا گرفته بودم ونجات داده بودم . حتما خودم مردم اینا فکرمی کنن من زنده ام . اگه من مرده ام چرا از درون نفسهای آروم خودمو احساس می کنم . ندا می خواست خودشو تو آب غرق کنه . اون که زنم نبود. ولی یه چیزایی از لباس عروسی اون واین که ما با هم زن وشوهریم به خاطرم میومد . ماشین بنز قرمز-من می دونم پسرم می میره .. اون می میره خواب بد دیدم -مامان همش تقصیر منه من نباس میذاشتم اون این جوری می رفت . آقای دکتر تو رو خدا امیدی به نجات شوهرم هست ؟/؟ -کسی نمی تونه منکر معجزه بشه توکل برخدااینو که گفت اتاق شد عین عزا خونه . هرچی فکرمی کردم در چه شرایطی هستم عقلم جایی عقد نمی داد -پسرم این قدر باایمان و با خدا شده بود که حتی وصیت کرد اگه یه وقتی امید به ادامه زندگیش نیست اعضای بدنشو بدن به اونایی که بهش احتیاج دارن ولی من دلم نمیاد -نه مامان نوید من زنده می مونه اون دوباره چشاشو باز می کنه اگه بیدار نشه منم باهاش می خوابم . هرچی می خواستم یه تکونی به خودم بدم نمیتونستم . نمی دونستم در چه وضعیتی قرار دارم . چشام باز نمی شد . داشت باورم می شد که زندهام . بدنم نمی تونست حرکتی کنه . فقط گوشام می شنید . نمی دونستم جریان چیه . من اینجا چیکار می کنم . فقط می دونستم زنده ام . هنوز تو عالم برزخ نیستم . شاید سکته کردم و رفتم توی عالم کما ومنو آوردن اینجا اگه اینا بخوان کلیه وکبد وچند قسمت دیگه ازبدنمو در بیارن واهداکنن ... خدایا اون موقع راستی راستی منو می کشن . یاد داستانهای واقعی که در بعضی مجلات خونده بودم افتادم . افرادی بودند که سکته کرده بودند اونا رو حتی کفن هم کرده بودند فقط یکی از اعضای بدنشون حس داشت وکار می کرد . این گوش لعنتی از همه بد تربود من نمیخواستم بمیرم . گوشم که نمی تونست داد بزنه و بگه من زنده ام . هیچ احساسی نداشتم هیچی یادم نمیومد فقط می دونستم ندا اومده بالاسرم . اون می خواست باهام تنها باشه همه فکر می کردند من مرده ام ودیگه بیدار نمیشم . شایدم داشت نوازشم می کرد آخرشم نفهمیده بودم اون زنمه یا نه .. حافظه ام یاری نمی داد . حس کردم گوشم داره سوت می کشه وپرده اش داره می لرزه . ظاهرا اون صداشو بالابرده برد جیغ می زد .-نوید منو با خودت ببر نوید من مقصرم من باید جای تو بمیرم . نرو منو تنها نذار من می میرم . بیدارشو نوید بیدارشو نویدبیدارشو . باهرکی می خواهی باشی باش . حدیثه رو هم میخوای بگیر . فقط نمیر . من میدونم توبیگناهی هرجوری دوست داری تنبیهم کن .. یاد دختر همسایه قدیمی مون افتادم . من که حدیثه رو دوست ندارم .. -نوید چرا عجله کردی چرا خودتو به این روز رسوندی چرا چرا چرا .. می خواستم داد بزنم ندا دست از سر گوشم وردار پرده اشو پاره کردی ولی زبونم لال شده بود . لال لال . یهو دیدم که یه جیغی کشید که آدم بیدارروهم بیهوش می کرد چه برسه به این که منی که دست کمی از غش کرده ها نداشتم . نمی دونم چند وقت گذشت که تونستم چشامو باز کنم . سرم به شدت درد می کرد . بهم اکسیژن وصل کرده بودند من تو بیمارستان بستری بودم وهنوز نفهمیده
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق ۸۹
بودم چرا .. فقط جمعیت دور و بر مو می دیده که همگی دارن می پرن هوا و دکتر هم میخواد منو از دور و برشون دور کنه .. درست شبیه تماشاچیای فوتبالی که تیم محبوبشون گل زده باشه ... همهرفتند و دکتر اومد بالا سرم با دستم ازش پرسیدم که چی شده ؟/؟ -آقا معجزه شده اون تصادفی که توکردی و دیوار بتنی رو خوابوندی دیگه هیشکی امیدی به زنده بودنت نداشت . چند روز بودی تو کما . نزدیک بود اعضای بدنتو در بیاریم بدیم به اونایی که لازمش دارن . آخه خودت وصیت کرده بودی . ولی یه معجزه ای شد و نجات پیدا کردی . گیج و منگ بودم از احتمال ضربه مغزی می گفتند . از این که فعلا خطر رفع شده وچند روز در بیهوشی به سر برده ام . دوستم حسن به دیدنم اومد فقط یادم اومده بود که اون یکی از اون همکلاسیهامه . اون لحظه دیگه کپسول اکسیژنو ازم دور کرده بودند حسن داشت به دست و پام میفتاد . حدیثه حدیثه می کرد تا این که یکی یکی اونچه که بر سرم اومده بود به یادم اومد . دیگه اصلا حالیم نبود چی میگه . فقط همینو می شنیدم که اون پی در پی داره عنوان می کنه که بی تقصیر بوده گناهی نداشته . همه کار ها رو حدیثه و دوستش انجام دادن . برام فرقی نمی کرد خواهر حسن چه غلطی انجام داده . برای من غلط کاریهای ندا یعنی همون قضاوت عجولانه اش مهم بود . خشم و عصبانیت من بر گشته بود . سرم بهم وصل بود . دوست نداشتم کسی رو ببینم . تا وقتی که یادم نیومده بود جریان چیه همه منو بوسیده بودند جز ندا . مامان داشت خودشو می کشت . شاید اگه ندا می دونست چیزی یادم نمیاد میومد جلو ازم دلجویی می کرد شاید چون فکر می کرد دارم می میرم کینه هاش از بین رفته بود ولی من دوست نداشتم دیگه ببینمش . بار ها و بار ها واسم پیش اومده بود که یکی یه حرفی رو به من می زنه ولی چند ثانیه پس از تموم شدن حرفاش انگار تو مغزم می شینه . ولی حالا که چند دقیقه از رفتن حسن می گذشت یکی یکی حرفاش یادم میومد . یکی یکی خاطرات آخرین روز و روز قبل از تصادف را به یاد می آوردم . فقط متوجه نشدم آیا حسن به خونواده منم گفته من بیگناهم ؟/؟ ...ندا گوشه در با ترس و لرز منو نگاه می کرد و انگار اشک شادی سر داده بود . ولی از چشمان من اشک غم جاری بود . زده بود به سرم ازجام بلند شده سرمو با خشونت از دستم کنده و خواستم از دست اتاق و آدمایی که منو متهم به خیانت کرده بودند دررم -برین کنار میخوام بمیرم و از شر شما خلاص شم . ندا جلومو گرفته بود ومادرم و مادرزنم یه مسیر دیگه روبسته بودند . پرستارا هم سراسیمه رسیدند . دوباره یه درد و فشاری در ناحیه سرم احساس کردم و بیهوش افتادم . این بار منو بردن به بخش مراقبتهای ویژه وتا چند روز تقریباممنوع الملاقات شدم . پس از یک هفته دوباره برگشتم به همون اتاق . همه رو جز ندا دیگه می تونستم تحمل کنم . به هیچ قیمتی حاضر به قبول کردن اون نبودم . باورم نمی شد که عاشقم باشه . یه بار اومد گوشه اتاقم خیلی بهم نزدیک شده بود . مرتب صدام می زد .. نوید نویدجان دیگه دوستم نداری ؟/؟ نمی دونی که این چند وقتی چند بار مردم و زنده شدم . می دونم منو نمی بخشی . اگه دیگه دوست نداری منو ببینی آزادی . اگه ازم دلخوری حق داری فقط بهم نگو دوستم نداری -چطور انتظار داری کسی رو که باورم نداره باور داشته باشم . دوستش داشته باشم -یعنی تو دوستم نداری ؟/؟ این خودتی نوید ؟/؟ باورم نمیشه باهام این رفتارو داشته باشی . تو دیگه دوستم نداری ؟/؟. سرمو بر گردوندم تا اشکمو نبینه . -نوید من میدونم بیگناهی فقط بهم بگو دیگه دوستم نداری -تازه بهت گفتم چند بار می پرسی . اومد جلوتر . می ترسید . خواست دستمو بگیره تو دستاش . دستمو کنار کشیدم -نوید دستات بهم میگه که دوستم داری یا نه -ندا میری بیرون یا بیرونت کنم . یادت رفت روز آخر بهت گفتم ندا دستامو بگیر تا بفهمی که هنوزم خون عشق تو تو رگهای من جریان داره و یه عاشق خالص هیچوقت خیانت نمی کنه ؟/؟ یادت رفت ؟/؟ میری بیرون یانه ؟/؟ -بیرونم نکن نوید من خودم میرم . منو از این جا از هر جا که می خوای بیرونم بنداز ولی از خونه دلت بیرونم ننداز .. حتی دلشو نداشتم که به دروغ هم که شده بهش بگم که دیگه دوستش ندارم . مامان خدیجه جلوی در خروجی راهشو سد کرد و یه چیزی بهش گفت از اون صحبتهای چیستانی . ندا رفت و آشتی کردن با مامان همان شد و سر کوفت خوردن دوباره همان . چند روز دیگه باید در این بیمارستان لعنتی می موندم . چند جای بدنم دچار ورم و کوفتگی شدید شده بود . یکی از پاهام می لنگید که بعد از یه ماه خوب شدم . اون روزا از روزایی بود که کلی میومدن ملاقاتم وندا رو دیگه نمی دیدم . سایه شو دور و بر خودم حس می کردم بوشو احساس می کردم . بوی وجودشو و گاهی هم عطرشو . یه روز صبح که تازه حموم کرده بودم خدیجه خانوم کنارم نشسته بود بهم گفت ببینم تو حدیثه روبخشیدی ؟/؟ -مادر من چیکاره ام که ببخشه خدا باید ببخشه من از حق خودم گذشتم فقط این ندا رو نمی تونم به این آسونیها و زودیها ببخشم شایدم اصلا نبخشیدمش .-نوید تو که این قدر سنگدل نبودی . یادت رفت اون چقدر از بدیهای تو رو ندید گرفت . به امون خدا ولش کردی . اون نه تنها با پسر عموش ازدواج نکرد بلکه به خاطر تو با همه درگیر شد . همه اینا رو فراموش کردی ؟/؟ ساکت شده بودم . پس از چند لحظه جواب دادم مامان اون خودش دل منو این جوری کرده .. ولی ته دلم یه جوری بودم . بیشتر از ندا عاشق و خواستار این بودم که آغوشمو واسه یه بغل وبوسه داغ آماده کنم . دلم واسش پر می کشید ولی باید بهش درس می دادم که رنجوندن یه بیگناه چه گناه بزرگیه -نوید جان برو اتاق بغلی .. یه بیماری هست که خیلی دوست داره ببیندت .. اون از دیدنت خیلی خوشحال میشه ولی تو با دیدنش معلوم نیست چه عکس العملی نشون بدی . رفتم اون طرف . یه زنی رو دیدم که درب و داغون شده و دست وپاشم گچ گرفته و با صورتی ورم کرده خوابیده . داشتم فکر می کردم چقدر شبیه حدیثه هست که دیدم خودشه . خونم به جوش اومده بود ولی اون اعتراف کرده بود واز طرفی از اون چه انتظاری می رفت من از حق خودم گذشته بودم . از اون توقعی نداشتم نمی دونستم واسه چی تصادف کرده -چطوری نوید . خیلی بهت بد کردم زندگی تورو خراب کردم -همش واسه اینه که فکر می کردی عاشق منی -نمی تونم جواب تو رو بدم -واسهچی تصادف کردی ؟/؟ -اجازه دارم پس از این که نامه ات به دستم رسید رو واست تعریف کنم ؟/؟ که چی شده ؟/؟ -اگه جونشو داری بگو .-اون شب وقتی که نامه اتو خوندم عجیب تحت تاثیر قرارگرفتم حس کردم حق با توهه . تازه می خواستی از شهر و دیار خودتم بری . این اون چیزی نبود که من می خواستم . اون همه خوبی در حقم کرده بودی و من با این رفتارم جواب تو رو داده بودم هر چند فکر می کردم با این کارم خوبی تو و خودمو می خوام . فکر می کردم آدمایی مثل ندا که در ناز و نعمت بزرگ شدن دل ندارن عشقشون پوشالیه . یه هوی و هوس زود گذره . شبونه با تاکسی تلفنی و بدون این که به خونواده ام بگم خودمو رسوندم به ندا . اولش فکر می کرد حقایق دیگه ای رو میخوام از رابطه خودم و تو واسش بیان کنم . برای من و تو آرزوی خوشبختی کرد . دلش پر از درد بود . از زندگی سیر شده بود . نومید نومید بود . وقتی ازش خواستم منو ببخشه وقتی ازش طلب عفوکردم بدنش می لرزید . وقتی حقیقتو واسش تعریف کردم واسه یه لحظه برق خوشحالی رو تو چشاش دیدم . زود گذر بود چون دو دستی می زد تو سرش و مثل زنای عزادار موهای سرشو می کشید . شیون می کرد ضجه می زد اون به جای این که محکومم کنه بهم سرکوفت بزنه بذاره زیر گوشم منو بوسید و ازم تشکر کرد ولی گفت نوید دیگه از دستم رفت گفت که خیلی به تو ستم کرده بازم امیدشو از دست نداد . باماشین اومدیم دم در خونه ات هرچی زنگ زدیم درو باز نکردی جایی بودی وبرگشتی هرچی صدات زدیم تو حرف خودتو می زدی . من که ساکت بودم و ازخجالت سرم پایین بود . ما می خواستیم تو رو بر گردونیم و تو از پولهایی حرف می زدی که حقته . ستایشت می کردم نوید که از هرچی داشتی گذشتی . از خودت گذشتی تا نشون بدی که از عشقت نمی گذری . تو از همسرت گذشتی تا بهش نشون بدی از ایمان به عشقی که داری نمی گذری . خیلی در حقت ستم کردم در حق تو و ندا . ولی در حق تو بیشتر . سرتو درد نمیارم . وقتی که تو منحرف شدی و با ماشین عهد بوقت رفتی توشکم دیوار ما نزدیکت بودیم . ندا هم ترمز زد . دستاش روفرمون ماشین گیر کرده بود . نمی تونست پیاده شه
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق ۹۰
. اول صبحی یه سری اومدن کمک . ماشین مچاله شده بود . وقتی تورو کشیدن بیرون نفس نداشتی . یه ماشینی که از اون طرفا رد میشد یه پتویی انداخت روت .. ندا که اینو دید دستای منو گرفت . - اون نوید منه مرده مرده من کشتمش من کشتمش .. حیف که خیلی چیزارو اون لحظه پیش ندا نتونستم بگم و حالا هم نمی تونم بگم ولی به ندا گفتم منو ببخش من قاتلم قاتلم . یه لحظه ندا دستامو ول کرد ورفت اون طرف بلوار . متوجه شدم که میخواد خودکشی کنه . یه پراید با سرعت بالای صد تا داشت میومد این طرف . فرصت برای تصمیم گیری کم بود . اون خودشو انداخت جلو ماشین من اونو هلش دادم به طرف حاشیه چمنها و افتاد میون علفهای بلند و ماشین خورد به من و منو هم چند متر اون طرف تر و داخل سبزه ها پرتم کرد . شانس آوردم که قبلش یه ترمزی زده بود .هوشیار بودم .اون طرف کارشناسان دو دسته شده بودند یه عده می گفتند نوید مرده یه عده می گفتند زنده هست . گروهی بالا سر ما جمع شده بودند. ندا یه خورده دست و صورتش زخمی شده دچار کوفتگی شده بود ولی من نمی تونستم تکون بخورم . حس کردم دست و پام باید آسیب دیده باشه . ازم خون می رفت چشام سیاهی می رفت . هیچی یادم نمیاد. فقط صدای آمبولانسو می شنیدم . ظاهرا گفتند که تو رو هم در هر صورت باید برسونن بیمارستان -پس ندا جونتو مدیون توهه -چی میگی من اونو کشتمش -حدیثه گریه نکن خوب میشی واگه سلیقه ات می گیره میری سر کار .. نمی دونم چرا این طور از نگاش متوجه شدم که خیلی چیزا میخواد بهم بگه ولی نمیگه یا نمی تونه بگه . شرمسار بود ولی من خوشحال بودم از این که این همه روسیاه شده بودند -نمیدونم چه جوری اشتباهمو جبران کنم . فکر می کردم عشق ندا یه عشق زود گذر بوده -مگه غیر این بوده ؟/؟ -چطور مگه -اون اگه دوستم داشت حرفامو باورمی کرد -بی انصاف نباش نوید ! هرکسی اگه اون عکسا رو می دید همین فکرو می کرد . اون اگه دوستت نداشت واسه از دست دادنت خودشو نمی کشت -خندیدم و گفتم منم نمردم و اونم نمرده -یه سوال ازت می کنم راستشو بگو . هنوز دوستش داری ؟/؟ عاشقشی ؟/؟ -چرا اینو ازم می پرسی . سکوت کرده و به چشای حدیثه نگاه کردم -تو از چشام نمی تونی بخونی که من به چی فکر می کنم ولی من می تونم فکر تو رو بخونم . به نظر تو من این سوالا رو واسه خودم می کنم . فکر می کنی من میخوام جای ندا رو تو قلبت بگیرم ؟/؟ درسته که جون ندا رو نجات دادم ولی عزیز تر از جونشو ازش گرفتم هیچوقت خودمو نمی بخشم اون از خواهری که هیچوقت نداشتم بهم نزدیک تره . حالا جوابمو بده . هنوز دوستش داری ؟/؟ هنوز تو دلت واسش یه جایی داری ؟/؟ -ناراحت نمیشی از جوابم ؟/؟ -نوید من می تونم از چشات بخونم که جوابت چیه ولی دوست دارم خودت بگی .-من اونواز جونم بیشتر دوست دارم بدون اون می میرم . اون نباشه منم نیستم با نفسهای اونه که من زندگی می کنم . من دیوونشم . ولی اون منو رونده اون دوستم نداره دلمو شکسته . وقتی فهمید در حق من ظلم کرده عذاب وجدان گرفت من بدون اون هیچی نیستم . ولی اون برای عشق وپاکی من ارزش قائل نشد . من نمی تونم خوشبختش کنم . شاید اون فکر می کنه که عاشقه . من نباید اونو وارد فرهنگ فقیرانه خودم می کردم . ما آدمای بی ارزشی هستیم . حرفامونم مثل خودمون بی ارزشه . در همین لحظه در دستشویی صدایی کرد و ندا با چشایی خیس و سری افکنده به زیر پیداش شد . لعنت به تو حدیثه بازم گولم زدی . واسه یه بارم شده تو زندگیم , رفتم سیاست برم فقط یه زن کافیه که آدمو فریب بده وای به حال این که دو تا زن هم با هم دست به یکی کنن . اونم دو تا رقیب که حالا شدن دو تا رفیق -خیلی بیرحمو بی انصافی نوید تو می دونی که از هر چیزی تو این دنیا واسم با ارزش تری باشه دیگه سراغم نیا . فقط خوشحالم که زنده ای .خوشحالم که از زبون خودت شنیدم که دوستم داری عاشقمی . بازم واسم می میری . نمی خوام بهت بگم دروغگو . نمی خوام بهت بگم نامرد . ولی آدم چطور میتونه زجر و ناراحتی کسی رو که دوست داره ببینه -جدی میگی ندا ؟/؟ -واسه همین منو از خودت روندی تا زجر و ناراحتی منو نبینی ؟/؟ -مسخره ام می کنی ؟/؟ حق داری . اگه من و تو جامون عوض می شد تو چه فکری می کردی ؟/؟ -همین فکری رو که تو کردی ولی با دقت به حرفات گوش می دادم -من از کجا می دونستم جریان چیه . بین ما دقایقی سکوت بود و سکوت -یادت میاد که گفتی آدم نباید عشقو گدایی کنه ؟/؟ حالا منم ازت عشقو گدایی نمی کنم . خوشحالم که زنده ای و خوشحالم که ادعای دوست داشتن منو داری . حداقل دلم به این خوشه .که بازم اززبونت شنیدم که دوستم داری . سرشو انداخت پایین با چشایی اشکبار رفت بیرون . منم لنگ لنگان دنبالش رفتم . با همه درد پام سریع رفتم تو اتاقم در آخرین لحظه که می خواست ندا دور شه دستشو کشیدم و اونو به طرف اتاق خودم کشوندم . درحال زمین خوردن لگد زدم و درو بستم وقبل از این که ببینم و بفهمم که عکس العمل ندا چیه یه صندلی گذاشتم پشت در و روش نشستم تا نذارم ندا بره بیرون .. حدیثه خدا بگم چیکارت کنه . کارو به جایی رسوندی که حالا باید ناز ندارو هم بکشم . ولینه به این سادگیها نباید اونو ببخشم -چیکارم داری ولم کن برم . مگه نگفتی دیگه منو نمی خوای چرا دست از سرم ور نمی داری .بذار برم تا تو راحت باشی -نه تا من نگفتم حق نداری بری . به اندازه کافی اذیتم کردی . تا تاوانشو پس ندادی نباید بری .-منو بکشی راحت میشی ؟/؟-ندا اگه بدونی چقدر خوشگل میشی وقتی که ناز میکنی و حرص می خوری . یه اخمی کرد و گفت هیچم این طور نیست -من که دارم ناز و اداتو می بینم به کی داری دروغ میگی . حالا اگه تو دیگهنمی تونی حال و روز منو بفهمی اون یه چیز دیگه هس . گذشت اون وقتایی که دستمو تو دستات می گرفتی و حس می کردی چقدر دوستت دارم . نترس بیا بازم دستامو بگیر . ببن می تونی هنوزم متوجه شی که چقدر دوستت دارم ؟/؟ تو باید اینو همیشه حس کنی . باید بدونی که من مردی نیستم که یه تار موی تو رو به یه دنیا بدم . بیا اگه راست میگی دستامو بگیر . بیا تو چشام نگاه کن . ببین نوید دلشو داره که ندا رو از خودش برونه ؟/؟ می تونه بهش بگه دیگه دوستش نداره ؟/؟ اصلا می تونه دوستش نداشته باشه ؟/؟ اون روزا که عکسا رو دیدی فکر کردیکه دیگه دوستت ندارم حالا باورت نمیشه که دوستت داشته باشم ؟/؟ ندا خیلی آروم اومد طرف من . کف دو تا دستاشو گذاشت رو مچ دو تا دستام . وقتی که بهم رسیدیم ودستامون با هم تماس گرفتند قبل از این که حرفی بزنه وبگه چی احساس کرده دوستامو دور کمرش حلقه زده واونو به خودم فشردم . دستای اونم دور کمرم قرار گرفت . سرش روشونه ام خم شده بود هیشکدوم نمی دونستیم چی بگیم شایدم نمی تونستیم چیزی بگیم . با سکوت دنیایی از حرفو بین خودمونرد و بدل می کردیم . چه بچگانه ! چه شاعرانه ! چه عاشقانه ! این بود دعوای ما ؟/؟ چه احمقانه ! چه ابلهانه ! پس از دقایقی سکوت را شکست -نوید اگه از من بپرسن کدوم لحظه بانوید بودنو بهتر میدونی و حس می کنی در اون لحظه خوشبخت تر از دیگر لحظه هایی من نمی دونم چی بگم .انگار هر دفعه یه لحظه میاد جای یه وقت و زمان دیگه رو می گیره . نمیتونم بگم الان چه حالی دارم اگه عذابایی رو که این چند وقته کشیدم می کشیدی اون وقت می فهمیدی که الان از بهترین روزای زندگی منه . تا وقتی که یکی رو نداری خب نداری وقتی به دستش میاری نمی دونی که از دست دادنش چقدر سخته . حالا دیگه زار زار گریه می کرد و منم گذاشتم تا خودشو خالی کنه . آخر و اول این قهر و آشتی ها همیشه برد با این زناست -ندا جون اگه از من بپرسن کدوم لحظه رو حس می کنی که خوشبخت ترینی من میگم تمام لحظه ها رو . هر لحظه ای که با تو هستم و می دونمکه می دونی چقدر دوستم داری . -نوید منو ببخش -تو هم منو ببخش ندا . شاید زیادی ازت انتظار داشتم درکم کنی . شایدم زیاد عجله کردم وزود فرار کردم . ولی کاش بر خورد آروم تری باهام میداشتی .-نوییییید -جوووووون -نمی خوای منو ببوسی ؟/ ؟زنتو .. عشقتو .. می خواست یه چیز دیگه ای هم بگه که حرفشو پس کشید . .آخ که چقدر دلم واسه چشیدن طعم شیرین لبهای ندا تنگ شده بود. با یک بوسه داغ پیوند داغمونو داغ ترش کردیم . چند ثانیه بیشتر تو حال و هوای بوسه نبودیم که دیدم صدای تق تق در اومد . مامان خدیجه بود -درو چرا بستین ؟/؟نوید تو اونجایی ؟/؟ ..ای بخشکی شانس .. حالا چه وقت برگشتن بود .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق ۹۱
درو باز کردیم و مامان خدیجه وارد شد . تا اونجایی که می تونستیم خودمونو جمع و جور کرده بودیم . عین آدمای از جنگ بر گشته بودیم . مامان هر کاری کرد نتونست جلو لبخند خودشو بگیره . ندا یه خورده ازم فاصله گرفته بود . کمی خجالت کشیدم و ندا هم بیشتر . ولی مامانو خیلی خوشحال دیدم از این که حس می کرد و فهمیده بود که ما با هم آشتی کردیم -از قدیم گفتن زن و شوهر دعوا کنند ابلهان باور کنند . می دونستم که شما دو تا عاشق همین و دو تا عاشق به این سادگیها از هم جدا نمیشن -مامان ما که با هم قهر نبودیم از ندا گله داشتم -تو یکی اگه دیگه بخوای از عروس گلم گله داشته باشی خدا گیری . اگه اون نبود تو الان تیکه تیکه شده بودی.در اینجا ندا به حرف اومد و گفت مامان قرار نبود که حالا همه چی رو بگی -واسه چی نگم دخترم . تو اون موقع گفتی نگو چون نمیخوای نوید واسه این چیزا باهات آشتی کنه حالا که با هم خوب شدین دیگه دلیلی ندارم که نگم -مامان چی شده ندا واسم چیکار کرده . تا اونجایی که می دونم کاری کرده که رنوی تاریخی من چپه کنه .. ندا چون می دونست شوخی کردم ناراحت نشد -پسرم خلاصه کنم که همه از این که تو بهوش بیای و چشاتو باز کنی نا امید شده بودند و پزشکا هممی گفتند که تا چند روز دیگه بیشتر محل نداری . از نظر ما تو دیگه مرده بودی و منتظر معجزه بودیم . یه شب که ندا خیلی ناراحت بود و داشت درددل می کرد سرشو گذاشت دم گوش تو تا می تونست از ناراحتی جیغ می کشید . یدفعه تویی که نفسات قطع شده بود یه تکونی خوردیو همه از خوشحالی دیگه نمی دونستیم چیکار کنیم . من که داشتم به سر و صورتم می زدم ... مامان که داشت این چیزا رو تعریف می کرد اون موقع بود که اون شب برزخی رو به یاد آوردم . همون شبی رو که فقط گوشام می شنید و نمی تونستم تکون بخورم . پس این ندا بود که با فریاد خودش منو از مرگ نجات داده بود . من زندگیمو مدیون اون بودم -یه چیز دیگه ای هم هست که ندا بهت نگفته -مامان خواهش می کنم .. تورو خدا اینو دیگه بذار من خودم واسش بگم -دخترم من که نمی خواستم چیزی بهش بگم این حق توهه که به شوهرت بگی -ندا تو باید به من دیه بدی . یکی از گوشام بد جوری سنگین شده . من فکر می کردم مال تصادفه . الان فهمیدم که کار توست -ولی نوید سرخی گونه هات نگات یه چیز دیگه ای میگه . می خواست یه چیز دیگه ای هم بگه که روش نشد چون خدیجه جون اونجا وایساده بود -عزیزای گلم من دیگه دارم میرم . شما رو تنها میذارم . صندلی رو دوباره بذارین پشت در . نگران نباشین بهتون قول میدم کسی مزاحمتون نشه . مامان رفت و من به محض رفتن اون و گذاشتن صندلی پشت در رفتم طرف زنم و اونو بغلش کردم -می دونی ندا چقدر بهم بدهکاری ؟/؟ -نوید تو هم بهم بدهکاری ؟/؟ خیلی -به نظر تو با هم بدهیمونو بدیم بهتره یا تک تک -من که میگم تک تک بدیم . این جوری صرفش بیشتره .-به نظرت وقت می کنیم بدهی قبل به علاوه طلبهای جدید -تا اون سر دنیا هم بری باهات میام -اگه گفتی حالا چی می چسبه ندا .. تا رفت جواب بده همون لبهای باز شده اشو به هم چسبوندم . تازه بعد از پنج دقیقه یادم اومد که یه چیزی هست که ندا خودش بایدبهم بگه -ندا تو چی می خواستی به من بگی ؟/؟ ندا سرمو گرفت میون دستاش و اونو به طرف پایین حرکتش داد -چیکار می کنی ندا -عزیزم تا چند وقت دیگه ما میشیم سه نفر . میوه عشقما تا چند ماه دیگه میرسه -عزیزم جدی میگی ؟/؟ چند وقته ؟/؟ -هنوز یه ماه نمیشه -پس بچه من این یه ماهی عذاب کشیده ؟/؟ یعنی این چند وقته همش تو حرص و جوش بوده ؟/؟ -بچه نه . مادربچه چرا -وای ندا من دارم بال در میارم . باورم نمیشه دارم بابا میشم بابا .. بابا .. اسم بابا رو که آوردم اشک تو چشام حلقه زد نمی دونم از خوشحالی بود یا حسرت . چقدر بابا دوست داشت زنده باشه و علاوه بر دومادی من .. نوه شو هم ببینه . ولی همش نومیدانه با این مسئله بر خورد می کرد -نوید تو داری گریه می کنی ؟/؟ -اشک شادیه ندا جلو شکم ندا زانو زده بودم و با این که بارها و بار ها بهش گفته بودم برام فرقی نمی کنه که بچه مون چی باشه فقط سالم باشهبا این حال دستامو دور شکمش حلقه زده سرمو گذاشته بودم روش و هی بابا بابا می کردم . اسم بابامو میذارم روش اون بابامه . هم بابام میشه هم پسرم . ندا گذاشت که من عقده هامو خالی کنمو در این مدت جز سکوت و نوازش موها و سرم کار دیگه ای انجام نداد . وقتی که ساکت شدم و از جام بلند شدم تو چشام نگاه کرد و گفت نوید دوست نداری که من ناراحت شم -نه ندا مگه چی شده -تو خودت گفتی که برات فرقی نمی کنه بچه چی باشه اومدیم و دختر شد اون موقع من از خودم ناراحت میشم و به خاطر تو هم ناراحت میشم . تو از کجا میدونی این بچه ریکا هست . با یه لحنی کلمه ریکا که به زبون محلی مازندرانی معنای پسرو میده بر زبون آورد که خیلی ناز شده بود . دوباره لباشو بوسیدم و گفتم هرچی شد اگه کیجا (دختر )هم بود قدمش روی چشم دختره و شیرین زبونه مهم اینه که اول مادر بچه سالم باشه بعد خود بچه -آها حالا شد یه چیزی ... با این که خودمو خیلی دموکرات نشون داده بودم ولی این واسم یه رویا بود که زودتر صاحب یه پسر شم و اسمشو بذارم نیما . بابای خودمو زنده کنم . هر چند از دختر و شیرین زبونیهای اون خوشممیومد . این روزا گذشت و حالم که خوب شد من و ندای عزیزم که دانشگاهشو هم ول نمی کرد عید نوروز دو نفری رفتیم مشهد پابوس امام رضا . واسه خودمون واسه همه دعا کردیم . انتظار هوای سرد تری رو داشتم . ولی انگار ندای من بهار واقعی رو با خودش به مشهد آورده بود . دلم می خواست وقتی دو تایی مون به اون گنبد پر شکوه امام هشتم نگاه می کنیم سرشو رو سینه هامداشته باشم و باهاش درددل کنم . -نوید من این همه خوشبختی رو باور ندارم . من می ترسم می ترسم گناه باشه . این همه خوشی و خوشبختی و آرامش ؟/؟! -عزیزم ندای من مگه تو نمی خواستی و نمی خوای تا اونجایی که در توانته به اونایی که نیاز دارن کمک کنی دست عاشقایی رو که استطاعت مالی ندارن بگیری .. پس تو هم می خوای دیگران شاد باشن و از زندگی لذت ببرن. خدا همه اینا رو می بینه -نوید .. -می دونم چی می خوای بگی . می خوای بگی که دوست داری
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
ندای عشق ۹۲
می خوای بگی دوستم داری بغلم بزنی -پس حالا دستتو بده به دستم . چادرشو انداخت رو دستامون و مثل اول عشق و عاشقیموندستای گرم همو گرفتیم تو دستای هم .. همون عشق همون گرما همون دلبستگی .. شب شده بود و چراغای روشن حرم زیبایی خاصی به محیط بخشیده بود زیبایی با یه آرامش خاص . خدای مهربون همه چی بهم داده بود . یه همسر خوب یه زندگی خوب یه کار خوب . اخلاق و رفتار نیک .یک دفعهمن و ندا جمعیتو دیدیم که با یه سرعت عجیبی دارن خودشونو به یه نقطه خاص می رسونن . فریاد های یا امام رضا یا ضامن آهو .. همه جا رو پر کرده بود -ندا مث این که زلزله اومده وای بچه ام -مادرشو یادت رفته . بشین سر جات نوید . اولا خدا نگه دار اینجاست .. مثل این که یه مریض شفا گرفته .. از چند نفر جریانو پرسیدم و اونا بهم گفتن که یه فلج شفا گرفته و صندلی چرخدارشو انداخته و داره راه میره . همه به طرفش یورش بردن که یه تیکه از لباسشو به عنوان تبرک بگیرن ... خدا به دادش برسه خدا کنه گوشت تنشو تیکه تیکه نکنن . مامورین انتظامی خودشونو به محل معجزه رسوندند تا جون اون شفا یافته رو حفظ کنن . ندا زار زار گریه می کرد و تو همون حالت از نا بینایی خودش می گفت وشفای خودشو هم به یه معجزه نسبت می داد . صحنه های با شکوهی بود . عشق و دوستی و اعتقاد رنگ دیگه ای پیدا کرده بود . خونواده شفا یافته به سر و روی خود می زدند . ندای نازمن تو چادر خیلی ناز تر شده بود . یه سال پیش کی فکرشو می کرد که یه سال دیگه این موقع من و ندا در ماه عسل و پابوس امام رضا باشیم . ندا بینا شد با هم از دواج کردیم و حالا هم که داره یه بچه واسم میاره . ماه عسل شیرینی بود . ندا رو خیلی آروم کرده بود وقتی که با هم بر گشتیم ولایت هنوز سیزده بدر نشده بود . همه زنای بار دار ویار خوردنی به سراغشون میومد و این ندای ما ویار دیدنی و گاه هم بوییدنی می کرد . یه روز بهم گفت که اونو ببرم به اون دشت و دمن و جوی آبی که پارسال برده بودمش .. هر چند می دونستم اون تصوری که داشته نیست ولی با این حال اونو بردم به اون طبیعت زیبا . اون چشاشو بست و گفت نوید من همه چی رو حس می کنم . انگار به یه سال قبل بر گشتم . همون احساس .همون گرما همون عشق ولی حالا همه چی رو خودم می بینم -ببینم منم همون نویدم ؟/؟ -اگه نبودی که همین جا خفه ات می کردم -دلت میاد بچه ات بی پدر بشه ؟/؟ -نوید من بدون تو می میرم تصور یه لحظه بدون تو واسم کشنده هست . وقتی که همه می گفتن تو دیگه رفتنی هستی و منم می دونستم بار دارم به این فکر می کردم که اگه بچه ام پسر باشه اسم تو رو بذارم روش فقط چند ثانیه به این مسئله فکر کردم . چون تصور زندگی بدون تو برام کشنده بود . نمی خواستم دیگه به این چیزا فکر کنم -ندا می بینی زیبایی طبیعتو . پرنده های عاشقی که دارن همو می بوسن . پرستوهایی که دارن واسه بچه هاشون غذا می برن . می بینی ندا زندگی فقط مال ما نیست . واسه همیشه هم مال ما نیست . آسمون آبی خورشید سوزان عشقو حس می کنی ؟/؟ اونا دارن واسه خودشون زندگی می کنند و ما این همه زیبایی رو می بینیم و دنیا رو مال خودمون می دونیم . اونا هم دارن خدا رو شکر می کنن . شاید از این که دو تا عاشق مث ما رو می بینن لذت می برن . ندا من دارم یه جوری میشم . وقتی فکرشو می کنم که یه روزی من و تو کنار هم نباشیم و مرگ ما رو از هم جدا کنه .... ندا دستشو گذاشت رولبام و گفت عزیزم تو که همش به من روحیه می دادی حالا مث این که خوشی زیادی زیر دلتو هم زده . -ندا من دوست دارم جاودانه باشیم عشق ما جاودانه باشه . هیچوقت نمیریم -مثل این که دوست داری از اون متلکها بشنوی نوید.. یه نگاهی به دور و بر خودش انداخت و دیگه نذاشت حرف بزنم . لبهای داغشو به لبام چسبوند طوری خودشو بهم چسبونده بود و لباشو رو لبام حرکت می داد که یادم رفته بود چی داشتم می گفتم . فقط اون لحظه به ندای عشق به زیبایی طبیعت و به بچه ای که تو شکم ندا بود وخوشبختی خودمون فکر می کردم -ندا سال دیگه با نی نی خودمون میاییم اینجا -حالا شدی پسر خوب -سال بعدشم با دو تا نی نی میاییم اینجا -ببینم نکنه منو با ماشین جوجه کشی مرغداری اشتباه گرفتی .. باشه نوید این قدر اخم نکن یکی رو میدم مامان تو یکی هم به مامان خودم . سومی رو خودمون بزرگش می کنیم . چون تا اون موقع درسای دانشگاهم تموم میشه . ببینم سه تا بسه یا بیشتر میخوای -حالا داری منو مسخره می کنی ؟/؟ دلمون نمیومد از طبیعت زیبا دل بکنیم -نوید من از بارون هم خوشم میاد . یه روز دیگه که بارونیه بازم باید منو بیاری اینجا . بارون شمال خیلی قشنگه . انگار زیباییها و دشت و دمن و کوه و جنگل تو شمال یه چادر خوشگلمیکشن رو سرشون .. طبیعت یه لطافت خاصی پیدا می کنه . وقتی قطره های بارون به آبهای جمع شده روی زمین می رسه و یه موجی پدید میاره وحبابای آبو روی آب می بینم یه دنیا آرامش تو وجودم احساس می کنم . داشتم به این فکر می کردم که حتما این خانوم خانوما چند روز دیگه هم هوس رفتن به خونه قدیمی و زیر درخت بهار نارنج نشستنو می کنه . دیدم همین طور هم شد . خانوم ویار بوی بهار نارنجو هم کرده بود و بالاخره آخرای فروردین بود که کلید خونه رو از پدرزنجان گرفته و رفتیم تو خونه قدیمی خودمون . قبلش یه دستی به سر و روش کشیدم سر و روی ندا رو نمیگم این که کار هرروزم بود سر و روی خونه رو میگم تا بیچاره از بوی رطوبت خفه نشه.. هر چی بهش گفتم ندا جان تو چرا به اینجا پیله کردی این همه درخت تو خیابون هست اصلا میریم یه باغ می خریم .. نخیر مرغ یه پا داشت اونو با بچه 3 ماهه تو شکمش بردم زیر همون درختا و از مادر بچه و بچه مون پذیرایی کردم ندا از تماشای این چند تا درخت پیر و خونه پیر تر داشت کیف می کرد و من داشتم حرص می خوردم -عزیزم تو چته امروز . لذت ببر . یادته سال گذشته همین روزا سرم رو سینه ات بود وواسم داشتی از زیباییهای طبیعت تعریف می کردی ؟/؟ فکر کنم که یه ماه و خوردی دیگه باید عمل می شدم . -ندا جون سختت نیست که من تو این خونه زندگی می کردم -تو اینجا زندگی می کردی . من چرا سختم باشه . ببینم مگه تو الان تو خونه دلمزندگی نمی کنی ؟/؟ خیلی بهت سخت می گذره . دوستم نداری ؟/؟ عاشقم نیستی ؟/؟ من تو بغل تو که هستم حس می کنم تو بهشتم -پس ندا جون تو که این قدر خوبی اگه دفعه دیگه یکی از این عکسای دسیسه ای آوردن پیشت این قدر زود قضاوت نکنی . برق از کله ندا پرید و گفت نفهمیدم چی گفتی ؟/؟ مگه بازم از این خبراست ؟/؟ این دفعه هر دو تا گوشمو کشید و گفت یکی از طرف خودمه و یکی هم از طرف این کوچولو که تو شکممه و میگه که باید بابایی رو ادب کنم . جواب گوشمالی ندا رو با یه بوسه دادم . با یه بوسه طولانی -ندا دلم میخواد زمان همین جا وایسه یا طوری بشه که بهم گفته شه که من و تو همین جا عمر جاودانه پیدا کرده واسه همیشه مال همیم و هیشکی و هیچی نمی تونه ما رو از هم جدا کنه . دلم نمیخواد هیچوقت بدون تو باشم . بدون تو نفس بکشم و بی تو زندگی کنم -فکر کردی من دلم میخواد ؟/؟ ببا حرفای قشنگ بزنیم . -به شرطی که تو گوشمو نکشی . روزها یکی پس از دیگری سپری می شدند اونو زیر بارون هم به دشت و دمن بردم ولی چون می ترسیدم کوچولوم مریض شه سعی کردم زیاد خیس نشه . باران ملایم بهاری , انگار که فضای بالا سرمونو مه بر داشته باشه . چقدر طبیعت مازندران زیر بارون ملایم بهاری زیبا بود و چقدر ندای من از این بوی هیمه های سوخته و دود های بر خاسته از کنده خوشش میومد . من داشت سرم درد می گرفت و اون این بو ها رو خوشبو ترین عطر های دنیا می دونست -حتما فکر می کنی من دیوونه شدم نوید .-نه اصلا از این فکرا نمی کنم تو دیوونه بودی .. از دستش در رفتم دیگه زیاد نمی تونست دنبالم بدوه . هر چند شکمش زیاد بالا نیومده بود ولی احتیاط می کرد . هرروز که می گذشت برامون یاد آور خاطره ای بود . روزی که اونو دیدم . روزی که عاشق هم شدیم . روزی که چشاشو جراحی کرد و روزی که دوباره می تونست ببینه و منم از دستش در رفتم . ازمحبت کردن به اون واز این که بگم چقدر دوستش دارم خسته نمی شدم دیوونه اش بودم . بوی تنش آهنگ کلامش خنده هاش حتی وقتی که گوشمو می کشید و صدای تلق تولوق غضروفای لاله گوشم هم واسم تازگی داشت . آخرای تابستون بود ندا 6 یا 7 ماه بود که بار دار بود . با این که برام فرق نمی کرد بچه ام چی باشه ولی اگه می تونستم یاد بابا رو زنده نگه داشته باشم که البته یادش همیشه زنده بود خیلی خوشحال می شدم . یه هراس و استرس خاصی هم داشتم . از ندا خواسته بودم که هیچوقت واسه تعیین جنسیت بچه اقدام نکنه .. دیدم یه روز اومده و به من میگه نوید اگه یه موقع بچه دختر شد حالت گرفته میشه ؟/؟ -اصلا این حرفو نزن دختر برکت خونه هست . در واقع میشه گفت نعمت هم هست . شیرین زبونه تازه باباشم بیشتر دوست داره . هدیه خداست . واسه چی ناراحت بشم و نا شکری کنم . اگه دیدی من دوست دارم پسر هم داشته باشم واسه بابامه .. تازه من مادر بچه هامو خیلی بیشتر از بچه هام دوست دارم . اگه مامان ندا نباشه کی بچه هامو به دنیا میاره -نوید جون اجازه میدی که برم سونو گرافی -نه ندا با هم قرار گذاشتیم از این کارا نکنیم هرچی خدا بخواد همون میشه -اگه پسر باشه چی -ندا تو قاطی کردی ها شاید دختر بود اصلا چه فرقی می کنه -پس خودت داری حساسیت نشون میدی -عزیزم ندا من عاشقتم . دست خودت که نیست . سلامتی تو و بچه واسم از همه چی مهم تره -نوید جونم اگه چند بچه هم بیارم و همه دختر باشن چی بازم دوستم داری -دیوونه مگه تو دختر نیستی ؟/؟ ببین چقدر خانوم و گلی ؟/؟ دیدم سرشو انداخت پایین و گفت نوید گوشامو بکش من کار بدی کردم حرفتو گوش ندادم رفتم سونو.. بچه ریکاست . ریکاست ریکاست پسره پسره .. حالا بیا گوشمو بکش واسه خلافکاریم .. نمی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 9 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

ندای عشق (نوشته ایرانی)


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA