ارسالها: 3747
#91
Posted: 14 Aug 2012 15:17
: پول نقد همراهت داری
غزال : نه هر چی داشتم صبح خرج کردم ، مگه خودت نداری
: بزار ببینم چقدر دارم
تو کیفم و نگاه کردم : چهل تومان دارم
آقا شمس : همون بستش
جواد : آقا شمس بیست تومان تخفیف
: آقا جواد اینجا جای هست که کارت خوانی ، عابر بانکی چیزی باشه
جواد : شهر داره
: من الآن این چهل تومان بهتون بدم فردا بقیه رو بدم خدمتتون
امیرعلی : اینم باشه خدمتتون فردا یک دفعه تصفیه کنید
: من واقعاً شرمنده شما شدم ، این چهل تومان باشه تا بعد من بقیه پول و بیارم خدمتتون
جواد : باشه ایراد نداره
غزال : ممنون
جواد : خواهش می کنم .
: آقا شمس اون لوله ها رو لطفاً جمع کنید
آقا شمس : چشم خانم
امیرعلی : شما که دنبال لوله می گشتید
: آره راست میگید ، چطوری برشش بزنم
جواد : برای کجا لوله می خواهین
: برای کمد
جواد : بگید کجاست براتون درست کنم
: ممنون
غزال : بیان من نشونتون میدم
اون ها رفتند منم از خستگی روی صندلی ماشین نشستم
خسته شدید
سرم بلند کردم : خیلی زیاد ، اصلاً فکر نمی کردم اینجا اینجوری باشه ، واقعاً شوکه شدم
امیرعلی : سال اول تون تدریس می کنید
: آره
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#92
Posted: 14 Aug 2012 15:18
امیرعلی : خوب عادت می کنید
: آره همیشه میگن سختیش صد سال اول
امیرعلی لبخندی زد : بله
: به شما نمیاد بچه اینجا باشید
امیرعلی لبخندی زد : چرا بچه اینجام
: ولی لهجه ندارید
امیرعلی : خوب من تازه تحصیلم تموم شده
: چی خوندید
امیرعلی : دبیری خوندم از اول امسالم باید طرحم اینجا بگذرونم
: خوب
امیرعلی : آره ولی فعلاً که اینجا گیر کردم
: چرا نمیرید دنبال کار خوب
امیرعلی : می خواهم به این مردم کمک کنم تا راه بیافتند
: کار خوبی ؛ اون وقت قرار چی درس بدید ؟
امیرعلی : ریاضی
: خوب
امیرعلی : شما چی تدریس می کنید
: منم ریاضی
امیرعلی : بهتر برای اینجا زیاد سخت نگیرید
: من نگران خودم نیستم ، نگران غزالم اون طفلی ام به خاطر من اومده
امیرعلی : خواهرتون
: نه دوست صمیمی
امیرعلی : چه جالب
: آره
جواد و غزال اومدن
: تموم شد
جواد : بله براتون محکمم کردم
: ممنون ، حالا چقدر دیگه باید بهتون بدم
جواد : همون بیست تومان
: برای این کارتون
جواد : اون که کاری نبوده ؛ خداحافظ
آقا شمس : آی جواد بیا اینا رو جمع کن من باید کثیف کاری تو رو جمع کنم
جواد : آقا شمس مگه چکار کردم
آقا شمس : بیا بهت نشون بدم
جواد رفت ، امیرعلی کناری ایستاد تا جواد بیاد
غزال : آرینا کی وسایل و میارند
: نمی دونم بابا گفت تا هفت و هشت میرسه
غزال : چه سریعی خرید کردند
: این کار آقابزرگ نه بابا
غزال : از کجا می دونی ؟
: برای این که بابای خودم و خوب می شناسم
غزال : پس حتماً نریمان خرید کرده
: خدا کنه اون پا نشه بیاد اینجا که من یکی حوصله اون و ندارم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#93
Posted: 14 Aug 2012 15:18
غزال : هنوز قهرید
: آره بابا
غزال : چقدر تو کینه ای دختر
: من یا اون
غزال : خوب تو
: ببین حوصله ندارم غزال خیلی خسته ام باشه برای بعد
غزال : یکم استراحت کن
: باشه
به صندلی تکیه دادم چشم هام و بستم تا کمی آرامش بگیرم . صدای در اومد ، چشم هام و باز کردم دیدم امیرعلی داره در باز می کنه : کیه ؟
غزال : فکر کنم وسایل رسید
: چه زود
غزال : ساعت هفت و نیم ، خوابیده بودی
: اصلاً نفهمیدم کی خوابم برد
غزال : حالا پاشو کمک کن تا وسایل و ببریم داخل
: باشه
وانت اومد توی حیاط ، با کمک امیرعلی و غزال فرش و بردیم داخل ، و بعد بقیه وسایل
غزال : خدا رو شکر مبلم فرستادن
امیرعلی کارتون یخچال و توی حیاط باز کرد ، بعد با کمک جواد و آقا شمس بردند داخل حسابی داخل خونه خوب شده بود . فقط پرده کم داشت
غزال : یک پرده خوشگلم بخریم خونه عالی میشه
: آره
وانتی خانم شما باید پنج تومان دیگه بدید
: بابت
وانتی : خانم وسایل
: برید از آقای طلوعی بگیرید
وانتی : نمی خواهد اصلاً
سوار ماشین شد و رفت ، غزال : چه رویی داره
: آره فکر کرده من خرم ، بابا گفت کامل بهش پول داده تازه قرار بود کمک بکنه که بقیه زحمت کشیدن
آقا شمس : خوب خانم کار تموم شد دیگه
: بله آقا شمس ، فقط این وسایل و کجا می خواهین بذارید
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#94
Posted: 14 Aug 2012 15:18
آقا شمس : می گذارم توی انباری
: باشه بگزارید توی انباری
امیرعلی : اگه کاری با من و جواد ندارید
: واقعاً نمی دونم چطوری ازتون تشکر کنم واقعاً ممنونم
امیرعلی : خواهش می کنم . فقط یخچال و فردا به برق بزنید که نسوزه
: باشه ممنون
اون دو تا رفتند من و غزالم رفتیم حمام حسابی دوش گرفتیم و اومدیم توی اتاق به پنجره همون ملحفه سفید و زدم تا راحت باشیم
غزال : خوب حالا شد یک خونه راحت و خوب
: آره فردا باید بریم شهر پول این پسر رو بردارم ، می خواهم یک چند تا نهالم بخرم برای پشت خونه
غزال : چه حوصله ای داری
: چرا خوبه بزرگ میشه ، جلوی پنجره رو میگیره
غزال : چند سال می خواهی بمونی
: تا هر وقت آرامشم و بدست بیارم
غزال : راستی این پسر چی می گفت
: کدوم یکی
غزال : معلوم امیرعلی
: دبیری خونده امسالم می خواهد همینجا تدریس کنه
غزال : جون من
: آره معلوم بود بچه با سوادی
غزال : این و پایه ام . راستی آرینا اینجا اینترنت جواب میده
: نمی دونم تلفن که جواب میده شاید اونم جواب بده
غزال : امتحان می کنیم
امتحان کرد
غزال : جواب میده
: خوب خدا رو شکر حداقل با آبادی در تماس هستیم
غزال : بیا بچه ها هستند
: سلام سروناز
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#95
Posted: 14 Aug 2012 15:19
سروناز : خوبی غزال ، رسیدن چطور بود
غزال : عالی
سروناز : جون من
غزال : اره باور کن همه چیز در حد عالی بود
سروناز : بیا کنفرانس همه باشیم
غزال : باشه
یاسمین : خوبین بچه ها
ساحل : آره خوبم
یاسمین : کی از تو سوال کرد از غزال و آرینا سوال کردم
: ما خوبیم ، چه خبر
یاسمین : هیچی ، اونجا خوب
: آره
غزال : تازه یک خاطر خواه پیدا کرده این آرینا محشر
: خفه شو غزال
ساحل : چه طوری به خوشگلی بهامد هست
غزال : انگشت کوچه بهامدم نمیشه
سروناز : دختر تو عجب چیزهای پیدا می کنی
: داره خالی می بنده
غزال : دبیری خونده
سروناز : الآن چکار است
: قصاب
همه خندیدن : این غزال سر کارتون گذاشته
سروناز : کی بیام اونجا
غزال : خواهشاً نیان اینجا ، یک روستای کوچک که دست تو مماغت بکنی همه می فهمند
یاسمین : جون من
: آره این و راست میگه
ساحل : غزال از این پسر که میگی یک دونه عکس بگیر بیار ببینیم
غزال : باشه حتماً براتون می فرستم که ببینید ، تو آبادی چه خبر
ساحل : هیچی ، هیچ خبری نیست
غزال : پس مثل مایین
من بیشتر گوش می دادم
سروناز : چرا آرینا ساکت
: بچه ها من باید بخوابم واقعاً خسته ام فردا ساعت هفت و نیم کلاس دارم شب بخیر
بچه ها شب بخیر گفتند . خوابیدم و دیگه هیچی نفهمیدم .
با صدای گوشیم بیدار شدم ساعت شش و نیم بود ، از جام بلند شدم لباس پوشیدم ، و خودم و مرتب و منظم کردم : غزال من دارم میرم ، ساعت دیگه کلاس داری ها
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#96
Posted: 14 Aug 2012 15:20
غزال : موبایلم تنظیم کردم
: باشه بخواب
چادرم و سرم کردم از اتاق خارج شدم ساعت هفت و ربع بود ، رفتم توی دفتر ، دبیرها نشسته بودند : سلام
فاطمی تا من و دیدی : معرفی می کنم خانم آرینا طلوعی دبیر ریاضی جدید
: خوشبختم
فاطمی دبیرها رو معرفی کرد ، بعد : دیروز چکار کردی ؟
: هیچ کدوم از اون وسایل به درد ما نخورد ، بجز چند تاش
فاطمی : دیگه شرمنده اینجا منطقه محروم
: بله محروم ، تمیزی و کثیفی که دیگه به محروم غیر محروم کار نداره
فاطمی : مگه کثیف بود
: کل دیروز با خانم کوثری اونجا رو شستیم ، راستی لوله کشیش درست شد ، حمامشم درست شد
فاطمی : چقدر هزینه لوله کشی شد
: شصت تومان
فاطمی : چه همه
: بله هر چی رو دست می زدند جای دیگه اش خراب می شد تمام لوله ها رو عوض کردند
فاطمی : من در اولین فرصت پولش به شما
: نیازی نیست اون پول خرج چند تا درخت تو این حیاط بکنید که مثل بیابون می مونه
فاطمی : به فکرش هستم .
خانم بختیاری : خوب خانم ها بفرمائید سر کلاس تون
رفتم کلاس سوم ، درسشون خیلی عقب بود ولی بچه های خیلی زرنگی بودند حسابی باهاشون کار کردم .
دو ساعت بعدم کلاس داشتم . وقتی زنگ تعطیلی خورد وارد دفتر شدم : ببخشید خانم فاطمی نمیشه برای این بچه ها کلاس فوق العاده بگزارید
خانم فاطمی : چطور ؟
: خیلی عقب هستند هنوز به نصف نرسیدن
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#97
Posted: 14 Aug 2012 15:32
خانم فاطمی به من نگاهی کرد : کی وقت دارید
هر روز که بشه
خانم فاطمی ، فردا به بچه ها میگم هر روز یک کلاس دو ساعت بمونه تا شما بهشون درس بدید
: ممنون ، با اجازه
با غزال رفتیم اتاق خودمون لباسم و در آوردم : حالا چی بخوریم
غزال : من خسته ام خوابم میاد بهتر بخوابیم بعد یک فکری برای ناهار می کنیم
: موافقم
هر دو گرفتیم راحت خوابیدم تا ساعت سه : غزال بلند شو باید بریم شهر
غزال : باشه یکم دیگه
: دیر میشه بلند شو
غزال با هر سختی بلند بود هر دو حاضر شدیم و از خونه رفتیم بیرون تا شهر یک ساعت راه بود ، بالاخره رسیدیم ، اول پول برداشتم تا بیام پول جواد و بدم .
چند تا نهال خریدم ، خاک و گلم خریدم تا توی حیاط بکارم تا از اون بی روحی در بیاد .
: ببخشید آقا بخواهم درخت انگور بکارم میشه
آقا : بله خانم دارم بدم خدمتتون
: بله ممنون میشم
پول و بهش دادم ، کمی هم خرید کردیم برگشتم سمت خونه ، اول رفتم پیش عمو مصطفی : سلام عمو ، دیروز آقای امیرعلی از شما برای من خرید کردند میشه بگید چقدر شد
عمو مصطفی : نه امیرعلی هر چی می خره حساب می کنه
: مواد شوینده
عمو مصطفی : اره دیروز خرید پولش و داد
: چقدر شد
عمو مصطفی : هفت تومان
: ممنون ، خداحافظ
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#98
Posted: 14 Aug 2012 15:38
رفتم توی مغازه امیرعلی یک آقای دیگه بود : ببخشید با آقای امیرعلی کار داشتم
مرد داد زد : امیرعلی ، امیرعلی بیا ببین این خانم چکارت داره
امیرعلی اومد : سلام خانم طلوعی
: سلام خسته نباشید ، مزاحم شدم تا پول آقا جواد و بدم به خودتون چون من نمی دونم مغازه شون کجاست
امیرعلی : من بهش میدم
: این خدمت شما ، این پول موادی که زحمت کشیدید برام دیروز خریدید
امیرعلی : قابلی نداشت
: ممنون خیلی لطف کردید ، یک زحمت دیگه برای شما داشتم
مرد با یک اخمی به من و امیرعلی نگاه می کرد
امیرعلی : امر بفرمائید
: من گل و نهال خریدم ولی بلد نیستم بکارم شما می تونید کمکم کنید
امیرعلی : باشه ساعت هفت اینجا رو تعطیل کنم میام
: ممنون ، خداحافظ
امیرعلی : گوشتاتون و بزارید بدم
: آره ممنون
امیرعلی گوشت ها رو بهم داد : خیلی لطف کردید
: خداحافظ
امیرعلی : خواهش می کنم خداحافظ
سوار ماشین شدم غزال : میاد
: آره
غزال : پسر مردم از راه بدر کردی دیگه
: غزال
غزال : دروغ که نمیگم
: چون داری دروغ میگی شام امشب با جناب عالی
غزال : من بلد نیستم
: بی خود تلاش کن
غزال : بگو می خواهی من و از سر باز کنی به عشق تون برسید
: وای فهمیدی
غزال : بچه پررو
: خودت که فهمیدی می خواهم به عشقم برسم پس مزاحم من و اون نشو
غزال : خیلی رو داری
غزال : من شام و درست می کنم ولی ناهار فردا با تو
: باشه من فردا کلاس ندارم .
وارد خونه شدیم آقا شمس توی حیاط نشسته بود : سلام
آقا شمس : سلام خانم طلوعی ، کجا رفتید
: رفتیم تا شهر پول بگیریم و کمی خرید داشتیم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#99
Posted: 14 Aug 2012 15:42
آقا شمس : خوب به سلامتی من دارم میرم بیرون نمی ترسید که
: نه از چی بترسیم
آقا شمس : من دیر میام خداحافظ
: خداحافظ
غزال : این مثلاً نگهبان اینجاست
: اینجا چی داره که بخواهد نگهبانی بده ، مگه ورق امتحانی بچه ها
غزال رفت تا غذا درست کنه منم تمام وسایل و بردم اون طرف خونه تا امیرعلی بیاد .
ساعت هفت و نیم بود که در خونه زد شد ، در باز کردم : سلام
امیرعلی : دیر که نکردم
: شرمنده
امیرعلی : خواهش می کنم ، کجا هست ؟
اون سمت
همراه امیرعلی رفتم اون سمت خونه : این ها رو می خواهید بکارید
: آره
امیرعلی شروع کرد به بیل زدن ، منم رفتم توی خونه چای ریختم و براش آوردم .
: کاری از دست منم بر میاد بگید
امیرعلی : کار مردونه است
آرینا بیا
: ببخشید
رفتم توی خونه : چی شده غزال ؟
غزال : من چشم هام می سوز نمی تونم پیاز سرخ کنم
: مگه مال من نمی سوز
در خونه رو باز گذاشتم تا بو بره بیرون
غزال : پشه میاد
: شب حشره کش میزنیم
پیازها رو سرخ کردم : بیا سرخ کردم .
مانتوم عوض کردم و یک مانتو خنک پوشیدم رفتم توی حیاط : ببخشید تنهاتون گذاشتم
امیرعلی : راحت باشید
خوشم می اومد اصلاً نگاه نمی کرد سرش پایین بود .
ساعت نه بود کارش تموم شد : خوب تموم شد فقط هر شب بهشون آب بدید
: صبح زود و بعدازظهر بهتر نیست
امیرعلی : خوب ، اگه بهشون برسید حیاط تون خوشگل میشه
: ممنون
غزال اومد تو حیاط : چقدر خوب شده ، دستتون درد نکنه ، حالا بفرمائید شام
امیرعلی : نه ممنون باید برم خونه
غزال : مگه میشه گرسنه برید خونه
امیرعلی : راستش درست نیست اینجا باشم تا الآنم دیر شده
: هر طور صلاح می دونید ، شما بهتر مردم و می شناسید تا ما
امیرعلی : خوب اینجا بد می دونند ، الآن چون شما ها شوهر دارید من اومدم
غزال : کی شوهر داره
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#100
Posted: 14 Aug 2012 15:43
امیرعلی با تعجب به من و غزال نگاه کرد
غزال : کی گفته ما ازدواج کردیم
امیرعلی : آخ
: آخ چی ؟
غزال : اگه شوهر داشتیم شوهرمون می گذاشت بیام اینجا
امیرعلی : ببخشید یعنی من ، یعنی همه فکر می کنند که شما ازدواج کردید
: بگزارید همین طوری فکر کنند برای ما هم بهتر
امیرعلی : چشم من به کسی نمیگم
غزال : فقط شما می دونید ها فردا کسی بفهمه می دونیم شما مقصرید
امیرعلی : چشم
: غزال
غزال : غزال نداره دیگه فقط ما سه تا می دونیم
امیرعلی لبخندی زد : گفتم چشم به کسی نمیگم
غزال : حالا بیان شام . شوهرمون ناراحت نمیشه
امیرعلی : نه باید برم خونه کار دارم
: چقدر باید تقدیم کنم
امیرعلی به من نگاهی کرد : بابت
: این زحمتی که کشیدید
امیرعلی : من کاری نکردم ، این و بگزارید روی حساب خوش آمد گویی من به شما
: ولی
غزال : ممنون امیرعلی
امیرعلی : خواهش می کنم ، خداحافظ
تا دم در بدرقه اش کردم : بازم ممنون
امیرعلی : خواهش می کنم ، خداحافظ
: خداحافظ
برگشتم توی خونه : غزال چه زود باهاش پسر خاله شدی
غزال : زود نبود ، دیروز ناهار خورد با ما ، امروزم چای پس پسرخاله است دیگه
: غزال رعایت بکن
غزال : باشه آرینا ، بزار یکم حال کنیم سر به سر این و اون بگزاریم
: غزال اینجا نه
غزال : این بچه خوبی
: تو از کجا می دونی
غزال : باشه دیگه سر به سرش نمی گذارم ، حالا بیا شام
شام خوریدم
غزال : حالا چکار کنیم
: بیا فیلم دارم فیلم نگاه کنیم
با غزال فیلم نگاه کردیم خسته بودم و زود خوابم برد . صبح ساعت هشت از خواب بیدار شدم دیدم غزال رفت . جام و جمع کردم ، برای ناهار پلو قیمه درست کردم .
گوشیم زنگ زد : سلام مامان
مامان : سلام
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود