ارسالها: 3747
#101
Posted: 14 Aug 2012 15:43
: خوبی مامان ، بابا خوبه ، آتنا خوبه ؟
مامان : همه خوبند تو چطوری ؟
: خوبم
مامان : وسایل به دستت رسید
: آره دستتون درد نکنه عالی بود
مامان : مگه اونجا هیچی نداشت
: مامان منطقه محروم برای همین هیچی نداشت
مامان : خاله ات با این جا فرستادنش
: مامان بجاش آدم های خوبی داره
مامان : خوب خدا رو شکر
: چه خبر
مامان : هیچی تو این دو روز چه خبر هیچی ، فقط بابات کمی غر زد که اونم دیگه تموم شد
: شرمنده
مامان : نه عزیزم مهم اینه که تو خوشحال باشی ، دیگه مزاحمت که نشده
: نه مامان خاطرت جمع
مامان : کی ها کلاس داری
از فردا هر روز ساعت دوازده و نیم تا دو ، دو و نیم کلاس دارم . روز های فردم صبح ها کلاس دارم
مامان : مراقب خودت باشی مریض نشی
: نه مامان جا ، راستی مامان اینجا یک حیاط اختصاصی داره توش گل کاشم
مامان : خوب کردی مادر ، سرت بند میشه
: اره دیگه عالی ، عالی
مامان : خوب برو به کارت برس منم برای ناهار یک چیزی درست کنم
: باشه خداحافظ
مامان : خداحافظ
گوشی رو قطع کردم روی مبل نشستم چقدر بده اینجا تلویزیون نداره باید یکی برای خودمون جور کنیم . برای بیکاری به اینترنت یک سری زدم هیچ خبری نبود و هیچ اتفاق خاصی نیافتاده بود .
---
پانزده روز از اومدن ما به اینجا می گذره ، دیگه من و غزال حسابی عادت کردیم و داریم زندگی می کنیم . یک تلویزیون خریدیم تا سرمون توی خونه بند باشه .
آرینا تخمه داریم بیار بخوریم فیلمش شروع شد
: باشه
غزال : آرینا امیرعلی رو ندیدی دیگه
: نه از روزی که اومد گل ها رو کاشت دیگه ندیدمش ، از اینجا که بیرون نرفتیم .
غزال : درست
: چی شد یاد اون کردی
غزال : سرگرمی خوبی
: غزال باز بد شدی
غزال : خوشم میاد اذیتش کنم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#102
Posted: 14 Aug 2012 15:44
: کوتاه بیا جون من
غزال : تو دلت براش تنگ نشده
: نه ، ولی مثل اینکه دل تو براش تنگ شده
غزال : تو دلت مرغ نمی خواهد
: چرا ، ولی فکر کنم تو دلت امیرعلی می خواهد
غزال : من میرم می خرم
: باشه برو ، غزال ولی اونجا حرفی بهش نزنی ها می دونی مردم منتظر یک عکس العمل هستند
غزال : می دونم بابا
غزال لباس پوشید و رفت ، منم بهتر دیدم یک دوش بگیرم تا از یک حالت کسلی در بیام . رفتم زیر دوش ببین بهامد به خاطر تو باید چکار کنم به خاطر یک خودخواهیت سر از کجا در آوردم . کسی بهت گفته یا نه ؟
حمام تموم شد همون جا خودم و خوش کردم لباس پوشیدم . یک چادر انداختم روی سرم رفتم توی اتاقم برام این کارها سخت بود ولی چاره ای نداشتم باید رعایت می کردم که یک بار اتفاقی نیافته .
تلویزیون روشن کردم هیچی نداشت فیلمشم تموم شده بود ، نمی دونم چرا غزال نیومد . الآن نیم ساعت رفت .
گوشیم زنگ زد : بله
سلام آرینا
سلام سروناز خوبی
سروناز : سلام تو خوبی ؟ چه خبر
: منم خوبم ، هیچ خبری نیست ، شماره عوض کردی
سروناز : نه از گوشی بابا زنگ زدم
: مامان و بابا خوبند
سروناز : آره داریم میریم شمال
: این موقع
سروناز : آره عموی بابا فوت کرده
: خدا بیامرزشون
سروناز : غزال کجاست ؟
: نیم ساعت رفت مرغ بگیره ، نمی دونم کجا گیر کرده
سروناز : از امیرعلی
: آره ، خدا کنه خراب کاری نکنه
سروناز : بچه که نیست بدم اون کجا امیرعلی کجا
: خر که هست
سروناز : این و قبول دارم
: از بچه ها خبر داری
سروناز : آره با هم در تماسیم ، راستی تو کی کلاس هات تموم میشه
: اواسط خرداد تموم بر می گردم تا اول مهر
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#103
Posted: 14 Aug 2012 15:44
سروناز : جدی هنوز می خواهی اونجا بمونی
: آره ، اینجا رو دوست دارم . آرامش خوبی داره
سروناز : تو چی شده آرامش می خواهی
: بعد از اون کار سنگین نیاز به آرامش دارم .
سروناز : راستی دیروز بهامد و دیدم
: کجا ؟
سروناز : اصلاً به من محل ندادم
: مگه بهش سلام کردی
سروناز : نه مگه چکارم میشه بخواهم تحویلش بگیرم . با یک خانم و آقا بود .
: زیاد مهم نیست
سروناز : غزال به خاطر اون رفتی اونجا نه ؟
: نه زیاد ، ولی چون همش باهاش درگیر می شدم خسته شده بودم نیاز به تنهایی و آرامش داشتم .
سروناز : باشه عزیزم مراقب خودت باش ، کار نداری
: نه فدات بشم ، به بابا از طرف من و غزال تسلیت بگو
سروناز : باشه عزیزم خداحافظ
توی مبل فرو رفتم ، پس اصلاً براش مهم نبودم که حتی از سروناز یک سوال نکرده من کجا هستم . بعد از اون کارش . خیلی بی شرفی بهامد .
از جام بلند شدم چای گذاشتم ، چرا از این غزال خبری نیست .
گوشیم و برداشتم شماره اش و گرفتم بوق خورد
بله
: کجایی غزال مردی
غزال خندید : نه بابا اینجا باید مرغ و زنده انتخاب کنی بد برات پاک و تمیز می کنند
: گناه داره که
غزال : گفتم خوب شد تو نیومدی و گرنه مرغ رو بر می داشتی می آوردی خونه نگه می داشتی . آرینا ، ماهی سفارش دادم
: باشه ، زود بیای ها
غزال : باشه بابا میام
: خداحافظ
غزال : خداحافظ
با گوشیم آهنگ گذاشتم
دلم تنگ برای گریه کردن کجاست مادر ؟ کجاست گهواره من ؟
همون گهواره ای که خاطرم نیست
همون امنیت حقیقی و راست
همون جایی که شاهزاده قصه
همیشه دختر فقیر رو می خواست
همون شهری که قد خود من بود
از این دنیا خیلی بزرگ تر
نه ترس سایه بود نه وحشت باد
نه من گم می شدم نه یک کبوتر
دلم تنگ برای گریه کردن کجاست مادر ؟ کجاست گهواره من ؟
نگو بزرگ شدم نه گو تلخ ، نه گریه دیگه به من نمیاد
بیا من و ببر نوازشم کن ، دلم آغوش بی دغدغه می خواهد
باز داری این و گوش می کنی
: چه عجب اومدی
غزال چادر و مانتوش و در آورد : امیرعلی بهت سلام رسوند
: سلامت باشه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#104
Posted: 14 Aug 2012 15:46
غزال : چه خبر
: سروناز زنگ زد ، گفت داره میره شمال ، عموی باباش فوت کرده
غزال : بالاخره این عمو مرد
: بی ادب مگه جای تو رو تنگ کرده بود
غزال : نه بابا این ههمون عموی باباش که صد و ده سال سن داره
: خوب داشته باش به تو چه ، جای تو رو تنگ کرده
غزال : صدای موبایل تو بیشتر کن من این آهنگ و دوست دارم
: اه جدی
غزال : آره
خودشم شروع کرد به خوندن
یک حرف های همیشه هست
که از عمق نگاه پیداست
از اون حرف های تلخی که مثل شعر فروغ زیباست
گوشیم زنگ زد
غزال : بمیری
: بزار ببینم کیه ؟ بله
سلام خانم طلوعی
: شما
آقا شمس هستم
: سلام آقا شمس کاری داشتید
آقا شمس : من شب خونه نمیام می دونید فردا جمعه است ، تعطیل منم اومدم خانواده ام و ببینم
: باشه آقا شمس راحت باشید ، به خانواده سلام برسونید
آقا شمس : باشه دخترم خداحافظ
: خداحافظ
غزال : کی بود ؟
: شنیدی که آقا شمس بود شب نمیاد
غزال : بهتر ، بیا بریم امشب روی تراس فرش بندازیم بشینیم
: باشه
غزال : دلم چای آتیشی می خواهد
: بیا بریم درست کنیم .
غزال : باشه
فرش و انداختیم . قوری رو شستم و غزالم متکا برد بیرون
روی تراس نشستم و آهنگ گذاشتم
مستیم درد من و دیگه دعوا نمی کنه
غم با من زاده شده من و رها نمی کنه ، من و رها نمی کنه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#105
Posted: 14 Aug 2012 15:47
غزال : آرینا می دونی الآن جای چی خالی
: نه
غزال : یک پیک عرق
: چشمم روشن
غزال شروع کرد به خوندن
شب که از راه می رسه غربتم باهاش میاد
: یواش غزال صدا تو بیار پایین
غزال : بابا من که صدای خودمم نمی شنوم
: می بینی که از بیرون هیچ صدایی نمیاد
غزال : دلم برای خونه تنگ شده تو چی ؟
: منم
غزال : کاش تعطیلی چند روزی داشتیم می رفتیم دلم برای اذیت کردن دیگران خیلی تنگ شده
: باشه میریم
غزال : تعطیلی نداریم
یک روز پنج شنبه بعد از کلاس میریم روز بعدم راه می افتیم میایم
غزال : نه بابا اونجوری به کی برسیم ، فقط می تونیم مامان و بابا رو ببینیم
: پس کی رو می خواهی ببینی
غزال : بچه ها رو
صدای در اومد : یعنی کیه ؟
از جام بلند شدم چادر سرم کردم رفتم سمت در : بله
خانم طلوعی
در باز کردم : شاهرخ
شاهرخ : سلام مهمون نمی خواهی
از خوشحالی بغلش کردم : دلم برات تنگ شده بود
شاهرخ : منم همین طور
: بیا تو ، غزال شاهرخ
غزال بلند شد اومد اونم شاهرخ بغل کرد : خوب کردی اومدی حوصله ما سر رفته بود
شاهرخ : خوب امروز راه می افتادید می اومدید پیش ما
غزال : می اومدیم کسی رو نمی تونستیم ببینیم
شاهرخ : راست میگی ، حالا بگید خوب هستید
: بیا بریم بشین بعد در موردش حرف می زنیم
غزال : ماشینت کو
شاهرخ : بیرون گذاشتم
: من در باز می کنم بیار تو
شاهرخ : باشه
در باز کردم ، شاهرخ ماشین و آورد تو ، با هم رفتیم روی تراس نشستیم : چه خبر از خونه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#106
Posted: 14 Aug 2012 15:48
شاهرخ : همه خوبند
: بابا می دونه اومدی
شاهرخ : آره ، یک ساکم دادن بدم بهتون ، بزار از تو ماشین بیارم
غزال : من میارم ، چای آتیشی می خوری
شاهرخ : آره
غزال رفت : خوب دیگه چه خبر
شاهرخ به من نگاه کرد : خبر ها دست شماست نه من
: من که خبری ندارم
شاهرخ : مطمئنی
: اره
شاهرخ سرش و تکون داد : باشه
غزال : وای آرینا شیرینی
: بمیری شکم مو
غزال : اینجا اصلاً شیرینی نیست ، بیا شاهرخ اینم چای با شیرینی بخور . شاهرخ از پسرهای شهرمون چه خبر
خندیدیم : غزال
شاهرخ : همه سلام رسوندن برات می خواستند بیان گفتم دفعه دیگه
غزال : بی ادب می آوردیشون ، تو دوست خوبی نیستی
: این جا رو چطوری پیدا کردی ؟
شاهرخ : از یک بقالی سوال کردم اینجا رو نشونم داد
غزال : عمو مصطفی بوده
شاهرخ : می بینم همه رو می شناسی
غزال : بله ، اینجا یک امیرعلی داره تمام بچه های شهرمون و توی جیبش می گذار
شاهرخ : از این شلوار ساسون دارها پاش
غزال : نه خیر دبیری خونده ولی اینجا قصاب
شاهرخ بلند بلند خندید : خاک برست غزال با اون انتخابات
غزال : آرینا تو بگو چقدر پسر خوبی
: پسر خوبی
شاهرخ : پس چشم هر دو گرفته دیگه ، حالا کدوم یکی بله رو بهش گفتید
غزال : اون منتظر آرینا بهش بله رو بگه
شاهرخ به من نگاه کرد
: سر کارت گذاشته
شاهرخ : بابات بفهمه گردن تو لب همین باغچه بیخ تا بیخ می بره
غزال : این کار امیرعلی نه بابا آرینا
من می خندیدم . تا ساعت دوازده کلی شوخی کردیم و خندیدم .
غزال : من خوابم میاد شب بخیر
: شبت بخیر
غزال : شاهرخ فردا که نمیری
شاهرخ : نه تا عصر پیشتونم بعد میرم
غزال لبخندی زد : خوب
رفت تو اتاق
شاهرخ : خوب آرینا بگو
: چی باید بگم
شاهرخ به من نگاه کرد : در مورد بهامد امینی
: وای شاهرخ اون فقط رئیسم بود
شاهرخ : چرا پس امروز صبح اومده بود دنبال تو می گشت
: کجا ؟
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#107
Posted: 14 Aug 2012 15:48
شاهرخ : اومد پیش بابات
: بابا چی گفت ، جای من که نگفت
شاهرخ : دیدی گفتم یک چیزی هست
: بابا هیچی نگفت
شاهرخ : نه بابات خیلی جدی باهاش برخورد کرد ، بعدم بهش گفت دیگه نمی خواهد ببینش ، چی شده آرینا
: باور کن چیزی نیست ، فقط یکم باهام مشکل داشتیم از موقعی که آتنا رفت پیشش کار می کرد
شاهرخ : بی خودی
: نه من رفتم در مورد شرکتش تحقیق کردم ، و باهاش خیلی تند رفتم ، اونم برای تلافی کمی اذیتم کرد ، منم اومدم اینجا تا آرامش پیدا کنم
شاهرخ : آرینا فقط همین بوده
: آره ، مگه قرار چی باشه
شاهرخ : ولی فکر نکنم فقط یک دعوا بوده باشه ، چون تو دفعه اولت نیست با کسی به مشکل می خوری ، کاری کرده
خندیدم : شاهرخ دیوونه شدی ها
شاهرخ : من خیلی نگرانتم
: از هدی چه خبر
شاهرخ به من نگاهی کرد : خوبه
: آشتی یا قهر ؟
شاهرخ : دیگه با هم دعوا نمی کنم
: چه خوب ، به تفاهم رسیدین
شاهرخ : اره از هم جدا شدیم
: یعنی چی ؟
شاهرخ : خسته شده بود برای همین بی خیالش شدم
: گناه داشت ، بابا و مامانش چی ؟
شاهرخ : باهاشون صحبت کردم و مشکل خودم و هدی رو گفتم ، گفتم دیگه نمی تونم با این اخلاق هاش بسازم خسته ام کرده بهتر از هم جدا بشیم ، مامانش گفت ما هم به همین نتیجه رسیده بودیم چون شما ها همش با هم دعوا می کردید ، باباشم روم و بوسید گفت داماد بهتر از تو پیدا نمی کنم .
: خوب بوده فهمیده بودند
شاهرخ : اره بعد باباشم گفت اگه فقط یک بار دیگه سمت خونه شون من و ببینه می کشتم
: شاهرخ
شاهرخ خندید : شوخی کردم مامانش شروع کرد فحش دادن که چرا رو دخترم اسم گذاشتی و حالا می زنی زیرش
: خوب بعد چی شد ؟
شاهرخ : هیچی منم از خونه شون اومدم بیرون همین
: بابا و مامانت چی ؟
شاهرخ : اون هام اومدن بیرون و هیچی نگفتند
: پس همه چیز بین تو و هدی تموم شد
شاهرخ : آره راحت شدم ، واقعاً شانس آوردم
: حالا می خواهی چکار کنی ؟
شاهرخ : تصمیم گرفتم پشت دستم و داغ کنم و دیگه به فکر دامادی نیافتم
خندیدم : بازم گوشات دراز میشه
شاهرخ : حالا ، حالا نه
: دیگه چه خبر
شاهرخ : هیچی تو اینجا چکار می کنی ، با این امیرعلی خان
: حرف های غزال و جدی نگیر
شاهرخ : اون در مورد بهامدم شوخی می کرد ولی شوخیش جدی بود ، پس حتماً این امیرعلی
: نه بابا پسر خوبی ، روز اولی که اومدیم اینجا به من و غزال خیلی کمک کرد تا اینجا رو ؛ روبراه کردیم
شاهرخ : یعنی هیچ احساسی بهش نداری
: چرا تو این پانزده روز عاشق و شیداش شدم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#108
Posted: 14 Aug 2012 15:52
شاهرخ : هر چی بگی از تو بر میاد
: این یکی نه دیگه
شاهرخ : نکنه دل تو قبلاً دادی
: نه برای خودم نگه اش داشتم
شاهرخ توی چشم هام نگاه کرد : باور کردم
: باور کن شاهرخ من هنوز عاشق نشدم
شاهرخ : بهامد چی ؟
: من و اون فقط با هم دعوا می کردیم یک بارم با هم با محبت برخورد نکردیم
شاهرخ : خوب بعضی اوقات دعوا بیشتر باعث عاشقی میشه
: برای من این طور نبود چون اصلاً ازش خوشم نمی اومد خیلی خانواده بی کلاسی بودند
شاهرخ : این و قبول دارم
: شاهرخ ، بچه ها رو ندیدی
شاهرخ : چرا هفته پیش باهاشون شام بیرون بودم ، سرونازم که امروز رفت شمال
: خوب باز شما ها با هم هستید
شاهرخ : آره دوست های خوبی هستند
: انشاالله اگه شد تابستون بریم مسافرت
شاهرخ : اره هممون نیاز داریم
: آره موافقم ، بهتر بخوابی خسته ای
شاهرخ : کجا بخوابم
: بیا تو ، اینجا پشه ها چشم ها تو شب در میارن
با شاهرخ رفتیم تو براش جا انداختم . روی تشک دراز کشیدم ، پس دنبالم بوده موقع چاپ مجله شده حالا ببینم چی در میاد این مجله این ماه بدون من
چشم هام گرم شد و خوابیدم .
آرینا بلند شو دیگه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#109
Posted: 14 Aug 2012 15:53
بلند شدم نشستم : چی شده غزال
غزال : ساعت نه بلند شو برای ناهار یک فکری بکنیم
: مرغ داریم مرغ درست می کنیم
غزال : پس با تو ، من صبحانه رو آماده می کنم
به اطراف نگاه کردم : شاهرخ کجاست ؟
غزال : رفت دوش بگیره
: راستی غزال بهامد دنبالم می گشت
غزال : خوب موقع چاپ مجله است
: خیلی دلم می خواهد ببینم چی در میاد
غزال : هیچی باور کن یک مجله مثل همیشه
: آره ، ولی می خواهم بدونم مطالب این بار چیه
غزال : یک مطالب مزخرف مثل همیشه
: دستت درد نکنه
غزال : تو که می دونی من هیچ وقت از مجله خوندن خوشم نمی اومده ، پس اصلاً برام مهم نیست چی می خواهد بشه
: ولی برای من مهم
غزال : مثل همیشه میشه چون بچه ها به روش تو عادت کردند پس همون طوری در میاد خاطرت جمع
: این و راست میگی
غزال : اگه بچه ها عوض بشن شاید به مشکل می خورد ولی چون همون بچه ها هستند ، پس هیچ مشکلی پیدا نمی کنه
حرف غزال درست بود : سلطانی به تو زنگ نزده
غزال : کی رامتین ، نه بابا ترسید زنگ بزنه من بهش بگم از مجله بیا بیرون یک بار بهم زنگ نزد
: چقدر عاشق بود
غزال : اون عشق بخور تو سرش با اون خانواده اش
: واقعاً فدات میشم ، فدات میشم دو روزم طول نکشید
غزال : اون می دونست وضع مالی ما خوب برای همین دنبالم بود
مرغ گذاشتم
غزال : راستی صبح ساحل زنگ زد گفت پایه ایم تابستون بریم ترکیه
: آره بریم ، شاهرخ میاد
غزال : پس میگم بلیط رزرو کنه
: باشه ، فقط تاریخ ها رو بهمون بگه
غزال : باشه
برنج خیس کردم تا ظهر درست کنم
سلام خانم ها
: سلام شاهرخ
غزال : دیدی ما با چه بدبختی حمام می کنیم
شاهرخ : الآن خوبه اگه سال دیگه بخواهین اینجا باشید ، زمستون خیلی سخت میشه
: حالا برای اون موقع یک فکری می کنم
شاهرخ : اینجا برای زمستون بدون گاز چکار می خواهین بکنید
: بخاری نفتی داره دیگه
شاهرخ : اون خیلی خطرناک
: خوب چکار کنیم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#110
Posted: 14 Aug 2012 15:53
شاهرخ : نمی دونم باید یک فکر خوب بکنید
: مگه بقیه چطوری زندگی می کنند ما هم زندگی می کنیم .
شاهرخ : البته اینجا زمستون ها باید گرم باشه ، چون هم کوچک ، هم دیوارهای ضخیم داره
: آره حتماً همین طوری
غزال : برای زمستون می خواهیم کرسی بگزاریم
شاهرخ : اونم خوبه من شب یلدا میام اینجا
: باشه بیا
غزال : حالا بیا صبحانه تا بعد ، ببین ما سال دیگه بر می گردیم یا نه
: من که بر می گردم
غزال خندید : آره با وجود امیرعلی میشه بر نگردیم
خندیدم : غزال چرت نگو
غزال : امیرعلی دیگه
شاهرخ : همچین میگه امیرعلی ، هر کی ندونه فکر می کنه پسرخاله ای پسر عموی چیزی
: نمی دونی غزال زود دختر خاله میشه
شاهرخ : این و که چرا
غزال : مرض صبحانه تو بخور تا جمع نکردم .
تا بعدازظهر شاهرخ پیش ما بود و واقعاً نفهمیدم روز چطور گذشت و زمان رفتم شاهرخ شد : خوب من دیگه باید برم
: شاهرخ بازم بیا
شاهرخ : باشه حتماً میام
غزال : شاهرخ نری سه ماه دیگه بیای ها
شاهرخ : نه اون موقع شما پیش خودمونین دیگه نیازی نیست من بیام اینجا ، ولی قول میدم بتونم آخر هفته ها میام ، یک روز شما هم بیان
: باشه حتماً
غزال ، شاهرخ بغل کرد با صدای بچگانه : داداشی دفعه دیگه اومدی شیرینی یادت نره ها
شاهرخ خندید : باشه برات میارم ، کار نداری آرینا
: نه به همه سلام برسون
شاهرخ : باشه
من و بغل کرد آروم : هیچ پسری ارزش دوری از خانواده رو نداره
از بغلش اومدم بیرون و بهش نگاه کردم
شاهرخ : خوب خداحافظ
غزال در براش باز کرد . اون رفت
چی بهت گفت
: این که هیچ پسری ارزش دور از خانواده رو نداره
غزال : باهاش موافقم
: ولی تو می دونی من عاشق بهامد نبودم ، شاهرخ فکر می کنه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود