انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 13 از 18:  « پیشین  1  ...  12  13  14  ...  18  پسین »

آرینا


مرد

 
: اولاً نمی خواهم ازدواج کنم بعدم با کسی ازدواج می کنم که در این مورد ها مشکلی نداشته باش
غزال : باید یک شوهر خارجی پیدا کنی
: اگه می خواستم جواب بدم به نریمان جواب می دادم
غزال : اون که خیلی توپ می شد ، مخصوصاً با اون عکسی که ازمون گرفته بود
: ما کار بدی نکرده بودیم اون کار بدی کرده بود که عکس گرفته بود ، ما فقط مایو پوشیده بودیم و رفته بودیم دریا همین
غزال : فکر کن اینا رو امیرعلی بفهمه
: به اون ربطی نداره ، زندگی من به کسی ربطی نداره
غزال : آره ولی اون دوست داره ربط داشته باشه
: من نمی خواهم
غزال : می دونم ، ولی اگه بفهمه
: اگه اون توی یکی از مهمون های ما یا شما شرکت کنه
غزال : آره ولی خیلی گناه داره
: وقتی اون ما رو نمی شناس نباید دل می ببند
غزال : اره ، ولی خوب این تیپ ما رو دیده
: ندیده چقدر راحت داری باهاش حرف می زنی
غزال : خوب
: خوب نداره ، یکم باید فکر کنه
غزال : بهش حق بده آرینا ، اون فکر کرده ما از یک خانواده مذهبی هستیم برای همین به خودش اجازه داده که دل ببند
: مدتی بگذره فراموش می کنه
غزال : ساکت اومد
در باز کرد و سوار شد : شرمنده
: بریم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
امیرعلی : بله بریم
دور زدم راه افتادم دوباره به جاده رسیدیم ، دیگه هیچ کدوم حرفی نزدیم . بالاخره رسیدم
امیرعلی : دستتون درد نکنه من همین جا پیاده میشم
: اینجا که خوب نیست
امیرعلی : آخ اگه کسی ما رو با هم ببینه
: اینجا که پیاده شید که بدتر ، بعدم عمو مصطفی می دونست قرار شما رو برسونیم
جلوی مغازه اش نگه داشتم و اون پیاده شد : دست شما درد نکنه
: خواهش می کنم
راه افتادم سمت خونه جلوی در نگه داشتم : غزال برو در باز کن
تا غزال می خواست در باز کنه در باز شد ، وارد حیاط شدم
: سلام ، دستتون درد نکنه آقا شمس
آقا شمس : علیک سلام ، خواهش می کنم دخترم
غزال : سلام
آقا شمس : سلام غزال خانم ، کجا رفته بودید
غزال : گفتند شهر امروز جمعه بازار برای همین رفتیم اونجا
آقا شمس : خریدم کردید
: یک عالم
در صندوق عقب و باز کردم وسایل و با غزال بردیم بالا
در خونه رو کمی باز گذاشتم تا هوای داخلش عوض بشه .
آقا شمس : خانم فاطمی اومدن اینجا
: چکار داشتند
آقا شمس : الآن توی دفتر هستند
غزال : یعنی با ما کار دارند
آقا شمس : نه خانم قرار بوده امروز بیان سقف یکی از کلاس ها که ریخت درست کنند
: درست شد
آقا شمس : هنوز دارند کار می کنند .
: غزال من به خانم فاطمی یک سری بزنم میام
غزال : باشه منم وسایل مرتب می کنم .
رفتم اون طرف وارد ساختمون شدم ، رفتم توی دفتر : سلام
فاطمی : سلام خانم طلوعی ، نبودید
: رفته بودیم جمعه بازار
فاطمی : بازار خوبی
: آره خوب بود
چشمم به روی میز افتاد مجله خودمون بود : میشه مجله رو ببینم
فاطمی : می خونی ، مجله خوبی
لبخندی زدم نگاه کردم صفحه اول تا ببینم اسم کی جای من نوشته شده ، دیدم کلاً قسمت مدیره حذف شده ، صفحه زدم کارش مثل یکی گذشته بود ، برای اینکه مطمئن بشم به تاریخش نگاه کردم
فاطمی : مال همین ماه
: مطالبش چطور بود ؟
فاطمی : خوب بود ، مثل همیشه
: خوب
فاطمی : چیزی شده ؟
: نه همین طوری
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
فاطمی : امروزم تو مدرسه گذروندم
: آقا شمس نمی تونست بهشون بگه چکار کنند
فاطمی : نه ، به عهده اون بزارم فردا بیام می بینم مدرسه رو کلاً خراب کردند .
خندیدم : دیگه اینقدر حواس پرت نیست
فاطمی : سال دیگه از دست این مدرسه راحت میشیم
: آره شنیدم
فاطمی : از کی ؟
: من به امیرعلی می شناسمش مثل اینکه قرار اونم سال دیگه دبیر مدرسه پسرانه بشه
فاطمی : امیرعلی
: وقتی خونه رو آماده کردیم با یک آقای به نام جواد اومد کمک کرد ، قصابی هم دارند
فاطمی : حالا شناختم . فامیلش داوودی
: نمی دونستم . به من فامیل نگفته بودند
فاطمی : اینجا کسی به فامیل صدا نمی کنه ، همه به اسم صدا می کنند
: چطور شما نمی دونستید
فاطمی : من زیاد با مردم اینجا حرف نمی زنم ، چون خونه ام اینجا نیست ولی خوب چون شما اینجا زندگی می کنید خواه ناخواه با اسم کوچکشون آشنا می شید
: بله
مردی اومد : خانم تموم شد
فاطمی : خوب من برم ببینم چی شده ؟
: منم با اجازه تون میریم ، تشریف بیارید اون طرف
فاطمی : باشه حتماً
برگشتم توی خونه : غزال چای بزار خانم فاطمی میاد اینجا
غزال : باشه
: حواست باشه زیاد در مورد امیرعلی حرف نزنی
غزال : خراب کاری کردی
: نه در مورد مدرسه حرف زد منم حواسم نبود اسم اون و آوردم
غزال : باشه
شیرینی هم توی ظرف چیدم ، میوه ها رو هم توی ظرف چیدم ، صدای در اومد : بله
منم فاطمی
در باز کردم اومد داخل
: خوش اومدید
غزال : سلام
فاطمی : سلام
: بفرمائید
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
فاطمی : اینجا چقدر تغییر کرده
غزال : خوب می خواهیم توش زندگی کنیم
فاطمی : سال بعدم میان اینجا
: یعنی نباید بیایم
فاطمی : چرا خوشحال میشم
احساس کردم می خواهد چیزی بگه
: طوری شده خانم فاطمی
فاطمی : دلم می خواهد دوستانه چیزی بهتون بگم اینجا شهر کوچک
: درست
فاطمی : راستش امروز که رفته بودید خرید یکی از معلم ها شما رو با آقای داوودی دیده بودند
: بله ایشون ما رو راهنمایی کردند
فاطمی : و اون آقای دیگه
غزال : آقای امینی رئیس ما بودند
فاطمی : رئیس کجا ؟
: مجله ای که امروز می خوندید ، ما اونجا کار می کردیم
فاطمی : جدی
: بله ، اگه مجله های قبلی رو داشته باشید اسم من تو صفحه اولش هست به نام مدیره
فاطمی : چرا به من نگفتید ، چرا اومدید بیرون ، مجله موفقی
: بله ، چون اونجا مشکل پیدا کردیم اومدیم بیرون
فاطمی : چه بد
: خوب ، فکر کنم سوء تفاهم رفع شد
فاطمی : بله ، ولی کاش اونجا می موندید
غزال : خوب هر کسی موقعیتش و می سنج
فاطمی : بله همین طور
: بفرمائید چای سرد شد
فاطمی : شما که اینقدر آشنا با این کارها هستید می تونید توی مدرسه خیلی بیشتر به ما کمک کنید
: بله خوشحال میشیم
فاطمی : امسال که داره تموم میشه انشاالله سال دیگه
: بله حتماً
فاطمی : می تونید در کنار دبیر ریاضی ، دبیر پرورشی هم باشید
غزال : هر کمکی که بتونیم حتماً می کنیم
فاطمی لبخندی زد و بلند شد : ممنون من دیگه باید برم ، خداحافظ
فاطمی رفت
: دیدی اینجا خبرها چقدر زود پخش میشه
غزال : بی خود امیرعلی نگران نبود
: آره
غزال : آرینا
: جانم
غزال : فکر می کنی امیرعلی از من خوشش میاد
: غزال بس کن می دونی که تو اون خیلی با هم فرق دارید
غزال : آره می دونم ولی ازش خوشم میاد
: غزال بچه بازی در نیار ، دیگه حق نداری بری خرید
غزال : یعنی قرنطینه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
: آره تا فکر الکی نکنی
غزال خندید : خر شوخی کردم ، اون تو رو می خواهد نه من و ، همیشه در مورد تو سوال می کنه نه در مورد من
: بهتر تو هم زیاد تحویل نگیری و بهش در مورد هیچی اطلاعات ندی
غزال : باشه
روزها از پی هم گذشتند ، امروز امتحان های بچه ها تموم شد ، من . غزال برگه ها رو تصحیح کردم و نمره های بچه ها رو دادیم ، خوشبختانه همه با نمره های خوب قبول شدند .
خانم طلوعی خوشحالم که بچه ها اینقدر نمره های خوبی گرفتند
: بله ، خودمم خیلی خوشحال هستم که تونستم براشون مفید باشم خانم فاطمی
فاطمی : خوب شما که به اینجا سر می زنید
: یک مدتی نیستیم ، ولی حتماً قبل از مهر اینجا میایم
فاطمی : باید بیان چون قرار جا به جا بشیم
: کی جا به جا می شید
فاطمی : تو شهریور
: باشه حتماً میایم
با همه خداحافظی کردیم
: غزال وسایل تو برداشتی
غزال : اره بریم ، مواد غذایی که خراب می شد دادم به آقا شمس
: خوب کردی
غزال : راه بیافت که دلم برای خونه تنگ شده ، فقط سر راه از امیرعلی خداحافظی کنیم
: نمیشه تابلو بازی
غزال : باشه بهش زنگ می زنم
غزال شماره امیرعلی رو گرفت صداش و گذاشت روی پخش : سلام
امیرعلی : سلام غزال خانم ، کاری داشتید
غزال : زنگ زدم خداحافظی ما داریم میریم
امیرعلی : به سلامتی بر می گردید
غزال : آره دیگه قبل از اسباب کشی مدرسه
امیرعلی : خوب
غزال : چیزی نمی خواهی برات وقتی برگشتم بیایم
امیرعلی : نه ممنون
غزال : خوب خداحافظ ، راستی آرینا سلام می رسونه
امیرعلی فقط : سلامت باشند ، خداحافظ
غزال به من نگاهی کرد ، گوشی رو قطع کرد .
غزال : معلوم بهش خیلی بر خورد
: زیاد مهم نیست این طوری بهتر
غزال : خانم معلم بد اخلاق
: خود تو لوس نکن
غزال : آرینا دلم می خواست قبل از رفتم حتماً امیرعلی رو میدیم
: می تونی بریم پیش عمو مصطفی برای توی راه چیزی بخری اونم ببینیم
غزال : آخ جون بریم
جلوی مغازه عمو مصطفی نگه داشتم : خوب برو
غزال : چی می خوری ؟
: هر چی فکر می کنی تا اونجا سر گرمت می کنه به من غر نمی زنی
غزال : بی شعور
غزال پیاده شد رفت توی ماشین منم منتظرش موندم تا بیاد .
گوشیم زنگ زد : سلام مامان
مامان : سلام ، کجا رسیدین
: هنوز مامان ما تازه راه افتادیم ، غزال رفت برای تو راه چیزی بگیره
مامان : وای چقدر طول میدین بیان دیگه
: غزال خرید بکنه راه می افتیم
مامان : با احتیاط بیان
: چشم مامانم خاطرت جمع
مامان : بابات میگه تند
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
: چشم
مامان : خوب برو ، فقط مراقب باشید
: چشم ، حتماً . خداحافظ
مامان : خداحافظ
گوشی رو قطع کردم ، یکی زد به شیشه
شیشه رو دادم پایین : سلام
خانم اجازه می خواهین برین
: بله
خانم اجازه اول مهر که میان
: آره عزیزم اول مهر اینجام ، تو که دیگه امسال میری اول دبیرستان
خانم اجازه بابامون اجازه نمیده بریم
: چرا ؟
خانم اجازه راهش دور
: خدا رو چه دیدی شاید همین جا براتون دبیرستان زدن
خانم اجازه نه نمی زنند گفتند بچه های اینجا باید برن مدرسه های شبانه روزی توی روستاهای دیگه . خانم اجازه ما باید بریم
: برو عزیزم خداحافظ
اون که رفت چشمم به امیرعلی افتاد که داشت نگاهم می کرد ، با سر بهش سلام کردم و اون همون طور جوابم و داد
خوب بریم آرینا
: اون جاست دیدیش
غزال : آره تو مغازه عمو مصطفی بود
: پس خداحافظی کردی
خوب خانم معلم دارید میرید .
از ماشین پیاده شدم : سلام عمو مصطفی
عمو مصطفی : بشین عمو جان
: امری ندارید عمو مصطفی
عمو مصطفی : نه مراقب جاده باشید
: چشم ، خداحافظ
عمو مصطفی : به سلامت
سوار شدم و کمربند و بستم : خوب بریم
راه افتادم و برای آخرین بار به سمت امیرعلی برگشتم ولی اون نبود .
غزال : خیلی ناراحت بود
: همه چیز و توی این مدت یادش میره چه معلوم شاید دامادم شد
غزال : می دونی اینجا دخترها خودشون دارند براش هلاک می کنند
: آخ
غزال : آره بعد تو براش ناز میاری
: من یا تو
غزال : اون اصلاً من و دوست نداره
: تو هم که اصلاً دوستش نداری
غزال : بهت دروغ نمیگم من دوستش دارم
: آخ ، فدات بشم ، بریم خونه یادت میره
غزال : حالا بریم یکم پسرهای شهر رو ببینیم .
رسیدیم به جاده شیشه رو دادم پایین تا یکم هوای داخل عوض بشه
غزال : اونجا رو
برگشتم به سمتی که اشاره کرد نگاه کردم امیرعلی بود
: این اینجا چکار می کنه
بهمون اشاره کرد نگه داشتم : بیا غزال اونم دوستت داره
اومد کنار ماشین : سلام
غزال : اینجا چکار می کنی
: سلام
امیرعلی : خوب برای خداحافظی اومدم
غزال : کار خوبی کردی
امیرعلی : تو جاده میری مراقب باش
غزال : باید با آرینا بگی اون راننده است
امیرعلی : شما هم کمک راننده هستید
غزال : آره ولی گاز و ترمز زیر پایه آرینا است
امیرعلی لبخندی زد : در هر صورت مراقب باش
وقتی دیدم داره با غزال حرف می زنه من دیگه اصلاً توجه نکردم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
غزال : امیرعلی میای سمت ما دیگه نه
امیرعلی : که بابات سرت و بیخ تا بیخ ببره با بچه روستایی دوستی
از حرفش حسابی جا خوردم ، بهش نگاه کردم
غزال : کی گفته ؟
امیرعلی خندید : خوب بگذریم ، همین جا دوباره می بینمت
غزال : باشه
امیرعلی : خداحافظ
غزال : مراقب خودت باش
امیرعلی : تو هم همین طور
راه افتاد و رفت
غزال : این از کجا می دونست ؟
: نمی دونم ، تو که تو حرف هات چیزی بهش نگفتی
غزال : مگه دیوونه ام
: پس از کجا فهمیده ؟
غزال : نمی دونم
: خوب بعد ازش سوال بکن
غزال : باشه
: جالب شد
غزال : خیلیم جالب شد ، الآن دارم از فضولی می میرم
: ما که جلوی اون حرفی نزدیم
غزال : نه
: ولش کن بفهمه اینطوری بهتر
غزال : خیلی بد شد
خندیدم : آره
توی راه بیشتر صحبتمون در مورد امیرعلی بود که چطوری فهمیده بود ، ولی هر چی فکر کردیم کمتر به نتیجه رسیدیم برای همین دیگه ولش کردیم .
بالاخره رسیدیم خونه اول غزال و گذاشتم و بعد خودم رفتم خونه
مامان در باز کرد وارد که شدم : سلام
مامان بغلم کرد : فدات بشم مادر دلم برات یک ذره شده بود
: دل منم مامان
مامان : برای همین اومدی
: می دونید که تعطیلی خواستی نبود برای همین نمی تونستم بیام . سلام بابا
بابا بغل کردم : خوبید
بابا : ما آره تو چی ؟
: منم خوب خوبم
بابا : دلم تنگ شده بود برات
: خوب شما اون در مغازه محترم می بستید می اومدید یکی دو روز پیش من
مامان : اونجا سخت زندگی
: سخت نیست مامان
مامان : یعنی مثل اینجا راحت
: تو خونه خودمون آره مثل اینجا راحت ، ولی بیرون رفتم یکم سخت چون باید خیلی رعایت بکنی
بابا : خوب بیا بشین ببینم این مدت چکار کردی
: درس دادم ، امتحان گرفتم ، بچه ها همه قبول شدند با نمره های عالی
بابا : خوب پس حسابی موفق بودی
: بله
صدای زنگ بلند شد : کیه ؟
مامان : حتماً آتنا است
مامان در باز کرد آتنا اومد تو
: سلام
آتنا بغلم کرد : سلام خوبی ، چه عجب ما تو رو دیدیم
: پیام چطوره
آتنا : خوب ، قرار از شرکت بیاد اینجا
: اه چه خوب
آتنا : چه خبر ، خوش می گذر تو روستا
: آره بد نیست ، حالا قدر اینجا رو بیشتر می دونیم
آتنا : بازم میری
: اره امسال بازم اونجام
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
آتنا : خوب خاله نمی تونه کاری بکنه بیای نزدیک تر
: نه اونجا خوب الآن با همه آشنا شدم محیط برامون راحت تر شده
آتنا چند تا دوست پیدا کردی ؟
: یک عالمه ، با بقال و قصاب و لوله کش
بابا : خوب همه مفیدند
: آره ، مردم خوبی داره خیلی هم بهمون احترام می گذارند .
مامان : خوب خدا رو شکر ، بیان ناهار
: من یک دوش بگیرم بعد
مامان : باشه برو
رفتم توی اتاقم دلم براش تنگ شده بود . حوله ام و برداشتم رفتم حمام . بعد ناهار خوردیم و دور هم نشستیم و در مورد اونجا تمام توضیحات و دادم
بابا : من برم یکم دراز بکشم
: راحت باشید
مامان : پاش و تو هم برو یکم استراحت کن
: آره خیلی خسته ام
رفتم توی اتاقم و بعد از مدت ها روی تختم دراز کشیدم و با خیال راحت خوابیدم .
تنبل خانم نمی خواهی بلند شی
چشمم و باز کردم : سلام بارید ، خوبی
باربد اومد کنارم نشست : ممنون تو خوبی
: آره ، کی اومدی
باربد : نیم ساعتی هست
: کیا هستند
باربد : من ، بردیا و مامان
بلند شدم نشستم : عمو بهمن کجاست
باربد : کار داشت گفت بعد میام ، پاشو بریم پایین
از جام بلند شدم توی آینه خودم و نگاه کردم گیره ای به موهام زدم و رفتم پایین اول صورتم و شستم رفتم توی حال : سلام
خاله فریده : سلام عزیزم خوبی
: ممنون ، شما خوبید
خاله : چقدر لاغر شدی
بردیا : بهتر شده چی بود داشت از چاقی می ترکید
خاله : آره نه که خیلی چاق بود
بردیا : خوبی آرینا
: آره تو خوبی ؟
چشمم به آتنا افتاد : پیام نیومده
آتنا : نه هنوز تا ساعت هفت میاد
: طفلی چقدر کار می کنه
آتنا : زندگی خرج داره
باربد : برای همین من داماد نمیشم
: حالا همین یک بار
باربد : اصرار نکن فایده نداره
: رو تو برم پسر پررو
بردیا : کسی بهش زن نمیده
: همین و بگو
باربد : همه دخترها برای من غش و ضعف میرند ، همین آرینا
: آره راست میگه اگه از بی شوهری بمیرم سمت تو یکی نمیام
بردیا : دمت گرم
: چه خبرها
خاله فریده : از چی بگیم
: کی عروس شده ، کی داماد شده
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
باربد : همه مجرد موندن کسی هم به فکر ازدواج نیافتاده
: چه بد
خاله فریده : تو چه خبر شنیدم ، می خواهی بری ترکیه
: آره برای تغییر آب و هوا خوبه
مامان : نیومده باز می خواهد بره
: مامان کو تا بیست تیر
مامان : دستم به اون ساحل چشم سفید برسه
آتنا : هیچ کاری نمی کنی مامان جان همیشه همین و میگی
باربد اومد کنارم نشست : خوب بگو ببینم اونجا یک پسر خوب پیدا نکردی تو رو بگیره از دستت راحت بشیم
خندیدم
آتنا : حتماً اونجا هم کسی رو داشته که دوستش داشته باشه
: نه بابا
بردیا : جان ما یکی هم پیدا نکردی
: نه
باربد : خاک برسرت این خواهرت زرنگ تر از تو بود
مامان : من می خواهم آرینا رو ترشی بندازم
باربد : خاله کوزه رو بزرگ تر بگیر من و آرینا رو با هم ترشی بنداز
: نه من با تو توی یک کوزه نمیام
باربد : چرا ؟ از خدات باشه
مامان : من حوصله ندارم هر روز برم کوزه بخرم
آتنا : چرا هر روز
مامان : چون این دو تا تو سر کله هم می زنند کوزه رو می شکنند
خاله : آره بابا
: بردیا تو چی تو هم داماد نمی خواهی بشی
بردیا : نه هنوز دنبال یک دختر خوبم
: خوب انشاالله پیدا می کنی
بردیا : آره حتماً پیدا می کنم .
صدای زنگ بلند شد آتنا : پیام اومد
رفت در باز کرد ، پیام اومد داخل : سلام
پیام : سلام آرینا جان خوبی
: ممنون تو خوبی
با پیام دست دادم : خسته نباشی
پیام : ممنون
باربد : پیام چقدر هر روز خود تو نفرین می کنی که چرا زن گرفتی
پیام کنارش نشست خندید : روزی صد بار که چرا اینقدر دیر زن گرفتم
بردیا : ای زن ذلیل
خندیدم : روتون کم شد
پیام : شما هم اگه یک زن خوب مثل من پیدا کنید می فهمید من چی میگم
آتنا : ما اینیم دیگه
لبخندی زدم : خوب
خاله فریده : انشاالله این سه تا هم ازدواج می کنند
: من و قاطی این دو تا نکنید چون من اصلاً قصد ازدواج ندارم
خاله فریده : چرا عزیزم خوب که ببین آتنا راضی
مامان : خواهر من کوتاه بیا ، آتنا با آرینا فرق داره برای این باید زن بگیرم نه شوهر
همه خندیدن
: دست شما درد نکنه
مامان : دروغ که نمیگم ، سر خود ، از خود راضی ، بهش بگو بالای چشمت ابرو پدر همه رو در میاره
: خوب
باربد : بازم بگید خاله خصوصیات خوبی داره
مامان : هر کی می خواهد بیچاره بشه بیاد این آرینا رو بگیره
باربد : من که قید شو زدم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
خندیدم : مامان با وجود شما دیگه نیاز به دشمن ندارم همین که رو دستتون ترشیدم
پیام : چرا نمی گید یک دختر خانم ، فعال
: مرسی ، بین به این میگن شوهر خواهر
آتنا : خواهرم دختر خیلی خوبی فقط یکم لجباز
بردیا : آره همش از صددرصد ، صددرصد لجباز
: خوب دیگه
باربد : حرف نداره
دوباره صدای زنگ بلند شد : کی می تونه باش
باربد : معلوم نریمان جون
خندیدم : باز شما کارد و پنیر می خواهین به هم رسیدین
مامان در باز کرد : آرینا عمه و مامانی هستند
از جام بلند شدم رفتم سمت در : سلام
با عمه و مامانی روبوسی کردم خدا رو شکر نریمان نبود
عمه : خوبی آرینا
: بله ممنون
مامانی : دیگه که نمیری
: چرا اول مهر
مامانی : دختر اونجا هم شد جا ، نمی خواهد بری همین جا یک جای برای کار پیدا کن
: اونجا رو دوست دارم
مامانی : آخ ، راه دور به چه درد می خوره
عمه : مامان جان آرینا خودش هر طور صلاح بدون همون کار رو می کنه
مامانی اخم هاش و توی هم کرد : ولی راه دور برای یک دختر مجرد خوب نیست
عمه دیگه هیچی نگفت .
مامانی تا وقتی بابا و بقیه اومدن هر چند وقت یکبار می گفت نرو ، منم فقط یک لبخند می زدم و هیچی نمی گفتم
نریمان مثل همیشه خشک برخورد کرد فقط یک سلام خشک و خالی ، منم همون طور جوابش و دادم
آرینا جون چند تا از بچه ها رو انداختی
: عمو بهمن بچه های خیلی زرنگی هستند ، خوبیش اینکه اصلاً لوس نیستند و واقعاً تلاش می کنند
آقابزرگ : راه دور به درد نمی خوره
بابا : باید از یک جایی شروع کنه دبیری بهتر از هر کاری
آقابزرگ : درست ولی تو شهر خودش نه جای دیگه
بابا : حرف شما درست ولی باید اول جاهای دیگه برند تا بیان داخل شهر
خاله : باید اونجا خودشون و نشون بدن تا بتونند وارد مدرسه خوبی بشند
عمو بهمن : مدرسه چطوری ؟
: امسال میریم ساختمون جدید
عمو بهمن : چه خوب
: آره
باربد : اونجا با سوسک و ملخ چکار می کنی
: آقا شمس و صدا می کنیم
آقا بزرگ : آقا شمس کیه ؟
: سرایدار مدرسه است
بردیا : بنده خدا
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
صفحه  صفحه 13 از 18:  « پیشین  1  ...  12  13  14  ...  18  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

آرینا


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA