ارسالها: 3747
#141
Posted: 19 Aug 2012 20:36
غزال : راستی امیرعلی زنگ زد
: بهش گفتی کجاییم
غزال : بهش گفتم خارج از کشوریم
: بیچاره پول تلفنش یک عالم شده
غزال : نه خیر برای من انداخت نه اون
: خوب تو زیاد مهم نیستی
غزال : می دونی آرینا می دونم هر دفعه زنگ می زنه می خواهد در مورد تو اطلاعات بگیر که خوبی یا نه
: تو که بهش اطلاعات نمیدی
غزال : نه نمیگم ، تا خودش بگه آرینا خوبه یا نه
: تا حالا سوالم کرده
غزال : نه ، همیشه یکم که صحبت می کنه عصبی میشه ، چون نمی تونه حرف دلش و بزنه
: آخ
غزال : بیچاره امیرعلی دل به یک دیو داده
: بی خیال شو غزال اون اصلاً به من نمی خوره
غزال : می دونم . می خواهم برم براش خرید کنم
: چی می خواهی براش بخری
غزال : بیا بریم یک لباس خوشگل براش بخریم
: فکر نمی کنی اونم سعی می کنه جبران کنه بعد ممکنه اذیت بشه
غزال : چرا ولی
: ولی نداره غزال اون گناه داره اون عروسک تو نیست که تو بخواهی باهاش مدتی بازی کنی بعد ولش کنی
غزال : من قصد ندارم ناراحتش کنم فقط یک چیزی می خرم که بدون اینجا به یادش بودم
: که بفهمه بعد چی ؟ می خواهی باهاش چکار کنی ؟
غزال : حالا تا بعد یک فکری می کنیم
: غزال می ترسم اون امیدوار بشه ؛ من همش می خواهم ناامیدش کنم ولی تو یک جور امیدوارش می کنی ، خریدی میگی از طرف خودت اسم من و نمیاری
غزال : باشه آرینا اسمی از تو نمیارم میگم من فقط به فکرش بودم
: آره این طوری خوبه
غزال رفت خرید کرد و برگشت ، اصلاً ازش نپرسیدم چی خریدی
به آخر مسافرت رسیدیم وسایل و جمع کردم
آرینا نمی خواهی بدونی براش چی خریدم
: ندونم بهتر غزال
غزال : یعنی چی ؟ خوب بزار بهت بگم دیگه دارم دق می کنم
بهش نگاه کردم : خوب بگو
غزال خوشحال لباس و آورد جلوم گذاشت این و خریدم خوشگل
: آره باید بهش بیاد
غزال : اینم براش خریدم
: این چیه ؟
غزال لبش و گاز گرفت : می بینی یک ساعت خوشگل
: قرار بود یک خرید بکنی
غزال : دلم نمی اومد دو تا خرید کردم دیگه
: خدا به داد امیرعلی برسه
غزال : برای چی ؟
: نمی دونه چه خواب های براش دیدی
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#142
Posted: 19 Aug 2012 20:36
غزال : من هیچ خوابی براش ندیدم ، مطمئن باش اون فقط یک دوست ساده است .
: خدا کنه
غزال : وقتی می دونم تو رو دوست داره هیچ وقت بهش دل نمی بندم
سرم و تکون دادم : غزال چرا داری خود تو گول می زنی تو داری بهش علاقمند میشی
غزال : نه باور کن اون و مثل شاهرخ دوست دارم
دیگه هیچی بهش نگفتم وسایلم و داخل چمدون گذاشتم .
بچه ها آماده اید بریم
: آره بریم
دوباره برگشتیم خونه دو روز از اومدنمون می گذره
آرینا بیا پایین
: کار دارم مامان
مامان : بیا آرینا
بلند شدم رفتم پایین : چی شده مامان
چشمم به نریمان افتاد : سلام
نریمان مثل همیشه : سلام ، خوب هستید
مامان : من برم میوه بیارم
رفتم روی مبل نشستم : چی شده اومدی اینجا
نریمان : می خواهم باهات حرف بزنم
: بابت
نریمان : ببین آرینا من از تمام کارهای تو خبر دارم از اینکه تو مسافرت چطوری هستی چطوری با کسی برخورد می کنی فکر نکنم بهتر از من بتونی کسی رو پیدا کنی
: جدی
نریمان : آره
: اشتباهت همین جاست من اگه برم با بدترین آدم ازدواج کنم بازم بهتر از تو
نریمان : یعنی من از بدترم بدتر هستم
: آره ، چون اصلاً نمی تونی حرف تو بزنی ، تو جلوی همه یک طور دیگه برخورد می کنی وقتی کسی نیست یک طور دیگه تو آدم دو شخصیتی هستی
نریمان : نمی خواهم دیگران و ناراحت کنم
: بگو نمی خواهم آقابزرگ و ناراحت کنم پس انتظاری از من نداشته باش من زن تو نمیشم ، با آقابزرگ بگو برات یک دختر دیگه پیدا کنه
نریمان : ما با هم خوشبخت می شیم
: تو با من آره ولی من با تو نه
با ورود مامان نریمان ساکت شد : من باید برم توی اتاقم کار دارم ، خوشحال شدم دیدمت به عمه سلام برسون
نریمان بلند شد : حتماً ، میای که دیدنشون
: آره در اولین فرصت
نریمان : زن دایی خداحافظ
مامان : می موندی نریمان جان
نریمان : نه دیگه مزاحم نمیشم خداحافظ
مامان : به سلامت
نریمان رفت : چقدر رو داره
مامان : ول کن اونم به اصرار آقابزرگ می یاد اینجا
: آره و گرنه کلاهشم این طرف می افتاد نمی اومد
مامان : راستی کی باید برگردی
: هنوز خیلی مونده قرار شد هر وقت بخواهن به ساختمون جدید برن به ما خبر بدن
مامان : بهتر بری به مامانی و آقابزرگ سر بزنی که بهشون بر نخوره
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#143
Posted: 19 Aug 2012 20:37
: باشه ، بعدازظهر میرم
مامان : خوب می کنی
ساعت شش شد ، همراه مامان رفتم خونه آقابزرگ
سلام مامانی
مامانی : سلام عزیزم مسافرت خوش گذشت
: جای شما خالی
مامان : سلام
مامانی : سلام فرشته جون خوش اومدی
روی مبل نشستم : عمه نیست
مامانی : چرا الآن میاد پایین
مامانی برامون شربت آورد ؛ تا برداشتیم عمه اومد : سلام عمه
عمه : سلام فرشته جون ، آرینا جون خوش اومدی
: ممنون
عمه : کاش خبر می دادید آقابزرگ هم می موند
مامان : من ظهر زنگ زدم گفتم میایم اینجا
: حتماً کاری داشتند که نموندن
مامانی هیچی نگفت
عمه : آقابزرگ بعضی وقت ها کارهای می کنه که ازشون بعید
مامانی : خوب دلش می خواهد نریمان و با آرینا ازدواج کنه
عمه : مگه قرار خاله بازی بکنند وقتی هیچ علاقه ای به هم ندارند .
مامانی : علاقه به وجود میاد
عمه : کی به وجود میاد ، چند سال دیگه ، بگزارید هر کدوم هر طور دوست دارند زندگی کنند .
فقط گوش می کردم
مامانی : حالا بفرمائید شربت تون سرد نشه
معلوم بود عمه خیلی شاکی بود ، برای همین تا وقتی اونجا بودم یکی دو کلمه بیشتر حرف نزدم ، تا یک بار بحثی به وجود نیاد .
مامان : خوب بریم آرینا
مامانی : کجا با این عجله شام بمونید
مامان : می خواهیم بریم کمی خرید کنیم باید یواش یواش برای آرینا سبزی خشک کنم که با خودش ببره
عمه : خوب تازه بخرین ، چرا از این جا ببری
مامان : اونجا که شهر نیست ، بدم فرصت برای پاک کردن سبزی نداره
عمه : نرو آرینا
: برم بهتر جای خوبی ، بعدم قبول کردم چند سال اونجا تدریس داشته باشم .
عمه : هر طور راحتی
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#144
Posted: 19 Aug 2012 20:37
باهاشون خداحافظی کردم با مامان از خونشون رفتیم بیرون سوار که شدم : عمه چقدر عصبانی بود
مامان : خوب انتظار نداشت تو پسرش و رد کنی برای همین بهش برخورد
: چطور ؟
مامان : زهره به بابات زنگ زده که چرا آرینا با نریمان اینطوری رفتار می کنه می تونه پسری بهتر از پسر من پیدا کنه
: الهی چقدر پسرشون آقا است
مامان : پسرش که آقا هست
: بچه ننه است من خوشم نمیاد ، اگه با نریمان ازدواج کنم باید حضور آقابزرگم تو تحمل کنم که من این کار رو نمی تونم بکنم .
مامان : آره خب
: برای چی همچین چیزی رو قبول کنم .
مامان : از غزال چه خبر
: امروز صبح رفت شیراز پیش خانواده مادریش
مامان : خوب حسابی داره برای خودش می گرده
: بله زیاد از حدم می گرده
مامان : دختر خیلی خوبی
: آره خیلی دوستش دارم ، اگه اون باهام نبود دق می کردم
مامان : آرینا بهامد که دیگه مزاحمت نشده نمی تونی نری
: نه مامان دیدی که خاله گفت یک مدت باش بعد می تونه یک جای خوب برام پیدا کنه
مامان : باشه هر طور صلاح می دونی
به مامان نگفته بودم که اون اومده اونجا سراغم نمی خواستم نگرانش کنم .
روزها مثل برق و باد گذشت موقع برگشت ما به روستا شد ، مامان کلی مواد غذایی بهمون داد تا اونجا راحت باشیم .
مامان کاری نداری
مامان : نه عزیزم مراقب خودت باش باز کی میای
: هنوز بزار برم شما هم تونستید بیان ، جامون عوض بشه خوب میشه
مامان : حالا تو برو ببین چطوری بعد
: باشه
مامان و بوسیدم : خوب بابا کاری ندارید
بابا : نه عزیزم مراقب خودتون باشید ، اگه چیزی خواستی بگو حتماً برات می فرستم
: ممنون بابا
بابا : نمی دونم چرا داری از اینجا میری ولی احساس می کنم اینجا هر چی هست خیلی آزارت میده
لبخندی زدم : دوستتون دارم بابا ، حتماً بیان
بابا رو بوسیدم سوار ماشین شدم ، رفتم دنبال غزال : سلام بیا
غزال : سلام بیا کمک کلی بار دارم
تمام وسایلش و توی ماشین گذاشتم : چه خبر
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#145
Posted: 19 Aug 2012 20:38
غزال : یک عالم خوراکی آوردم که اونجا بیکار بودیم چیزی داشته باشیم ، نه که باز سماق بمکیم
: الهی
غزال : تو چه خبر بوده
: مامان همه چیز داده که اونجا نخواهیم دنبال چیزی بگردیم
غزال : فرشته جون نمی دونست اونجا امیرعلی داریم کمکمون می کنه
: نه خیر خبر نداشتند
غزال : باید بهش می گفتی
: نوکر که استخدام نکردی
غزال : بی ادب امیرعلی یک دوست خوب
: خدا کنه
غزال : دلم براش خیلی تنگ شده ، دیشب بهش گفتم امروز میریم روستا
: مگه اونجا نیست
غزال : نه ، فردا میاد
: کجا بود ؟
غزال : رفته بود شهر ، گفت فردا میاد
: که این طور
غزال : آرینا آقابزرگ و دیدی یا نه
: نه وقتی هم زنگ زدم خداحافظی مامانی گفت خونه نیست ، منم از مامانی و عمه خداحافظی کردم
غزال : نریمان چی ؟
: نه ندیدمش ، تازه شاهرخم گفت نریمان مغازه پیش بابا هم دیگه نمیاد
غزال : به درک
: آره بابا اصلاً مهم نیست پسر پررو ، فکر کرده کیه
غزال : چه روی داره ها
: همین و بگو ، فکر کرده میرم به دست و پاش می افتم میگم بیا من و بگیر
غزال : فکر کن بری پاشو بگیری بگی ، تو رو خدا نریمان بیا من و بگیر اگه تو من و نگیری بی شوهر می مونم
: می دونی غزال اگه وابسته آقابزرگ نبود پسر خیلی خوبی ولی چون هر کاری می خواهد بکنه آقابزرگ باید تائید کنه من دوست ندارم
غزال : خدا کنه با هر کس دیگه ازدواج می کنه به مشکل نخوره
: من که فکر کنم به مشکل می خوره ، یک مدت تحمل می کنه بعد خسته میشه دیگه
غزال : راست میگی ، مگه چقدر دختر قانعی باشه
: هر چه قانع بالاخره کم میاره
غزال : آقابزرگ خودش نمی فهم داره با زندگی نریمان چکار می کنه
: اگه می فهمید که با من اینطوری برخورد نمی کرد فکر کرده من نریمانم که باهام قهر کنه برای منت کشی میرم خدمتشون و کاری که می خواهد انجام میدم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#146
Posted: 19 Aug 2012 20:38
غزال : نه بابا اینطوری خوب نیست
: هیچ وقت این کار و نمی کنم ، بدترین شوهرم گیرم بیاد بهتر از این که زن نریمان بشم
غزال : مثلاً همین امیرعلی
: غزال باز شروع کردی
غزال خندید : چکار کنم دلم براش می سوزه تو این مدت من یک بار در مورد تو حرف نزدم ولی همیشه پر پر زده تا ازت خبر داشته باش
: کار خوبی کردی ؟
غزال : دیگه چند شب پیش نتونست تحمل کنه
: چطور ؟
غزال : خونه عمه بودم همه دخترها دور هم جمع شده بودیم داشتیم حرف می زدیم ، بهم زنگ زد
: خوب
غزال : هیچی صدای خنده بچه بلند شد ، ازم پرسید با دوستاتی ، گفتم دوستام ، منظورم آرینا و بقیه دوستات ، بهش گفتم نه اومدم خونه عمه ام . گفت که این طور ، معلوم دلش برات لک زده
: بی خود
غزال : داری دل همه رو می شکونی بالاخره یکی پیدا میشه دل تو می شکونه ها
: باشه ، راستی غزال می دونی بابا امروز بهم چی گفت
غزال : نه
: بابا گفت نمی دونم چرا داری فرار می کنی
غزال : جدی
: آره
غزال : پس بابا شک کرده
: فکر کنم اره
غزال : خوب باید ببینیم چی میشه
: اره
تا روستا در مورد همه چیز صحبت کردیم وقتی رسیدیم ساعت ده صبح شده بود رفتیم مدرسه قدیمی وارد دفتر شدیم : سلام
فاطمی تا ما رو دید بلند شد : سلام ، خوش اومدین
: ممنون
غزال : سلام خوب هستید
فاطمی : ممنون خانم کوثری ، فکر نمی کردم هنوز بیان
غزال : گفتیم یک هفته قبل از باز گشایی مدرسه میایم
: کی میریم اون مدرسه
فاطمی : به آقا شمس میگن راهنمایتون کنه برین اونجا اتاقتون و ببینید
: خوب
غزال : مثل اینجا که نیست
فاطمی خندید : برید ببینید هر چی کم کسر بود بگید
: تا اینجا خیلی راه
فاطمی : نه
: چون تو ماشین کلی لوازم داریم ، ماشین و بزارم توی حیاط بریم اونجا رو ببینیم
فاطمی : آره این کار و بکنید
: میشه کلید حیاط به من بدید
فاطمی : این کلید حیاط اینم کلید اتاقتون
: ممنون
با غزال رفتیم ماشین و گذاشتم رفتم پشت خونه تا ببینم گل ها در چه وضعی هستند ، درخت انگور رشد کرده بود نهال هام دیگه برگ داشتند
: غزال به امیرعلی بگو ببین میاد این ها رو ببر اون خونه
غزال : خودت بهش بگو
: می دونی که روم نمیشه باز با تو راحت تره اگه نخواهد قبول کنه ، قبول نمی کنه
غزال : باشه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#147
Posted: 19 Aug 2012 20:41
سلام خانم معلم ها
غزال : سلام آقا شمس
: سلام ، خوب هستید
آقا شمس : خوش اومدید ، کی اومدید
غزال : تازه رسیدیم خانم فاطمی گفتند با شما بریم اون مدرسه
آقا شمس : بله ، آماده اید بیان بریم
: اره آماده ایم ، پشت سر آقا شمس راه افتادیم از جلوی مغازه امیرعلی گذشتیم من که داخلش و نگاه نکردم
غزال : نیستش
: گفته که نیستم پس چی رو نگاه می کنی
غزال : آقا شمس از این مغازه ها که زیاد دور نیست
آقا شمس : نه خانم زیاد دور نیست
ده دقیقه ای پیاده روی کردیم تا به مدرسه رسیدیم .
آقا شمس : خوب اینجاست
غزال : خدایش عالی ، نه به اون مدرسه نه به این مدرسه
آقا شمس : بله دیگه
وارد مدرسه شدیم
غزال : به به چقدر شیک و قشنگ
آقا شمس : اگه اتاقتون و ببینید
به سمت پشت مدرسه رفتیم ، از توی سالن رد شدیم ، وارد اون طرف مدرسه شدیم
: در جدا نداره
آقا شمس : چرا خانم داره
غزال : این جا که سه تا اتاق
آقا شمس : خوب چون ممکنه معلم دیگه ای بیاد جا نداشته باشه برای همین سه تا شده
: اتاق شما کجاست
آقا شمس با دست اشاره کرد : اون اتاق آخری مال من
: به سلامتی ، کسی هم تا حالا شده بخواهد اینجا بمونه
آقا شمس : نه خانم فقط شما دو تا هستید
آقا شمس در اتاق باز کرد وارد شدیم : چه خوب
یک اتاق چهار در پنج بود با یک آشپزخونه : حمام چی ؟
آقا شمس : حمام بیرون مثل اونجا تا هر کی خواست راحت استفاده کنه
غزال : خوب ، چقدر تمیز اینجا
: دیگه باید برای اینجا یک پرده خوب بخریم
غزال : آره موافقم
: کی وسایل و بیاریم آقا شمس
آقا شمس : می تونید از همین امروز یواش یواش وسایلتون و بیارید
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#148
Posted: 19 Aug 2012 20:42
: خوب
غزال : از فردا امروز که خسته ایم
: اون طرف باید اول وسایل و جمع کنیم با ماشین یواش یواش بیاریم اینجا و جا به جا کنیم
آقا شمس : خودتون دیگه می دونید
: ممنون آقا شمس
آقا شمس ، آقا شمس
من الآن میام ببینم کیه کارم داره
رفتم توی آشپزخونه همه چیز و برسی کردم : خوب اینجا دو تا کابینت گذاشتن ولی باید همون طبقه رو هم با خودمون بیاریم اینجا تا وسایل و توش بگزاریم
آرینا امیرعلی
برگشتم سمتش : خوب باشه
غزال : داره میاد اینجا
یا الله
غزال : بفرمائید
امیرعلی اومد داخل : سلام
غزال : سلام
: سلام
غزال : خوب هستید
آقا شمس : خانم طلوعی با من کاری ندارید باید برم اون مدرسه خانم فاطمی کارم داره
: نه برید راحت باشید آقا شمس
آقا شمس رفت
غزال : خوبی امیرعلی
امیرعلی : ممنون شما خوبی
غزال : آره عالی ، دلم برات تنگ شده بود
امیرعلی فقط لبخندی زد . من زیاد توجه نکردم بیشتر به خونه دقت داشتم
خونه خوبی
برگشتم سمتش : آره ، خیلی خوب
غزال : من برم اون اتاقم ببینم مییام
: مگه تو فضولی
غزال : شاید اونجا بهتر باشه
امیرعلی خندید ، غزال رفت بیرون . امیرعلی به دیوار تکیه داد ، منم خیلی بی تفاوت رفتار کردم
گل های اون طرف و می خواهین چکار کنید
: خیلی دلم می خواهد بیارم این طرف ولی می ترسم از داخل خاک در بیارم خشک بشه
امیرعلی : خودم عصر میام براتون در میارم
: زحمت به شما نمیدم
امیرعلی : زحمتی نیست
آرینا این اتاق بهتر بزرگ ترم هست
: خوب خدا رو شکر پسندیدی
غزال : معلوم که خانم فاطمی خودش چک کرده بهترین اتاق به ما داده
امیرعلی : اون اتاق ها فعلاً خالی می مونه می تونید ازشون استفاده کنید
: همین جا هم برامون بسته
امیرعلی دیگه چیزی نگفت
غزال : خوب آرینا حالا چکار کنیم
: باید بریم اون مدرسه وسایل و جمع کنیم و بیاریم این طرف ، تازه باید یکی رو پیدا کنیم وانت داشته باشه تا وسایل بزرگ و باهاش بیاریم این طرف
امیرعلی : من براتون ماشین جور می کنم
غزال : دستت درد نکنه امیرعلی خدایش همیشه به داد من و آرینا می رسی
امیرعلی : خوب این رسم مهمون داری
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#149
Posted: 19 Aug 2012 20:42
: شما خیلی لطف دارید .
غزال : پس بیان برین اون مدرسه
از مدرسه خارج شدیم و راه افتادیم سمت مدرسه قدیمی ، امیرعلی باهامون نیومد چون نمی خواست کسی اون و با ما ببینه
غزال : چیزی بهت نگفت
: فقط در مورد گل ها گفت
غزال : جدی
: آره ، گفت عصر میاد اون ها رو انتقال میده به این طرف
غزال : دستش درد نکنه ، یکم باهاش مهربون باش
: من احترامش و دارم
غزال : یکم صمیمی تر
: نه
وارد مدرسه قدیمی شدیم ، رفتیم توی اتاقمون روی همه چیز خاک نشسته بود
: غزال باید کارتون داشته باشیم
غزال : من میرم از عمو مصطفی می گیرم
: باشه تو برو منم اون چیزهای که میشه جمع کرد و یواش یواش جمع می کنم .
غزال رفت ، منم مشغول کار شدم
بیا آرینا آوردم ، تا ساعت یک بیشتر وسایل و جمع کرده بودیم
غزال : بزار به امیرعلی بگم ببینم می تونه بعدازظهر برامون ماشین گیر بیار همین بعدازظهری بریم او طرف
: بزار اونهایی که میشه با ماشین ببریم که شلوغ نشه
غزال : اینم فکر خوبی ، ولی بیا اول یک چیزی بخوریم بعد
: چی بخوریم
غزال : بیا چای گذاشتم ، شیرینی هم داریم
غزال چای ریخت و از داخل ماشینم شیرینی آورد ، هر دو خوردیم
: خوب بریم
غزال : باشه بریم
هی چی رو که می شد توی ماشین گذاشتیم
غزال : صندلی جلو هم بزار
: تو چی ؟
غزال : راهی نیست من پیاده میام
: باشه
وسایل و گذاشتم و من حرکت کردم تا بعد غزال خودش بیاد
رسیدیم به مدرسه در حیاطش و باز کردم و رفتم سمت اتاق در باز کردم ، چادرم و در آوردم گذاشتم کناری ، در ماشین و باز کردم تا وسایل و ببرم داخل
اولین کارتون برداشتم بردم تو
داری چکار می کنی ؟
: بیا این کارتون و بزار اون گوشه باید این رو همین جا بگزاریم بعد اون طبقه رو بریم بیاریم تا وسایل و بچینیم
غزال : ولش کن بیا اول بریم اون و بیاریم بعد این ها رو از تو ماشین در بیار چون اون با ماشین نمی تونیم بیاریم
: باشه بریم
پیاده برگشتیم سمت مدرسه قدیمی ، با هر سختی بود ، میز و آوردیم توی حیاط
غزال : چقدر سنگین
: آره ، بلند کنیم
غزال : یک دو سه
با هم بلندش کردیم و یواش یواش راه افتادیم
خانم ها کمک نمی خواهن
غزال : سلام امیرعلی
: سلام
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#150
Posted: 19 Aug 2012 20:43
امیرعلی : برو اون طرف و بگیر من این طرف و بلند می کنم ، می خواهین ببرید اون طرف
غزال : اره لازم داریم
امیرعلی : خوب بلند کنیم بریم
سر کوچه که رسیدیم ، امیرعلی به یک پسر اشاره کرد : هاشم بیا کمک این و ببریم مدرسه جدید
هاشم از ما گرفت همراه امیرعلی اون و بردند مدرسه جدید و گذاشتند جای که من گفتم : ممنون خیلی زحمت کشیدید
هاشم : خواهش می کنم : کاری با من ندارید
امیرعلی : نه
هاشم رفت
: غزال تو این وسایل و بچین من برم بقیه رو بیارم
غزال : باشه
چادرم و در آوردم ، رفتم توی حیاط در ماشین و باز کردم ، تا کارتون در آوردم
بدش به من برات سنگین
: آخ
امیرعلی : بدش به من بعد کمر درد میشی برو به غزال کمک کن من وسایل و میارم
: اونای که سبک میارم
امیرعلی : لج نکن برو تو من میارم
: آخ
امیرعلی اخم هاش و توی هم کرد : گفتم برو تو
دیگه چیزی نگفتم رفتم تو
غزال : کو وسایل
: امیرعلی خان گفتند خودشون میارند
غزال لبخندی زد : پس بیا کمک من
رفتم توی آشپزخونه ، امیرعلی هم وسایل می آورد . وسایل که آورد : دیگه هیچی نیست
بهش نگاه کردم : ممنون
غزال : خوب آرینا تو اینا رو بچین من چمدون ها رو باز کنم بزار توی کمد
: باشه برو
امیرعلی به دیوار آشپزخونه تکیه داد و به کارهای من نگاه می کرد
منم کارتون ها رو یکی یکی باز می کردم و وسایلش و سر جاش می گذاشتم
: غزال ، این کابینت تو می گذارم برای وسایل خوراکی
غزال : باشه ، فقط شیرینی ها رو توی یک چیزی بزار که مورچه چیزی نزن
: خودت که تو ظرف در دار گذاشتی
غزال اومد : آره
غزال برگشت سمت کمک منم از جام بلند شدم : اینجا تموم شد
غزال : بیا لباس ها تو در بیار بزار اینجا
: دو ساعت پس داری چکار می کنی
غزال : وسایل خودم و می گذاشتم
: این همه لباس برای چی آوردی ؟
غزال : چون توی این مدتی که اینجا هستیم لباس داشته باشیم
: لباس مهمونی برای چی کی می خواهد دعوتت کنه
غزال : اومده خواستیم بریم مهمونی
: دیوونه
در چمدونم باز کردم ، تند تند لباس هام و در آوردم و گذاشتم توی کمد : مال من تموم شد
غزال : همین قدر بیشترش که مانتو لباس گرم
: اینجا زمستونش سرد به جای این ادا و اطوارهای لباس گرم می آوردی
غزال : آوردم هنوز بهشون نرسیدم
سرم و تکون دادم : چقدر دیگه کار داری ؟
غزال : تموم میشه دیگه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود