ارسالها: 3747
#151
Posted: 19 Aug 2012 20:43
رفتم توی آشپزخونه در کابینت تو باز کردن ظرف شیرینی رو آوردم بیرون درش باز کردم جلوی امیرعلی گرفتم : بفرمائید
امیرعلی یک دونه برداشتم : ممنون ، اون خونه هنوز چیزی دارید
: آره
امیرعلی : خوب بیان بریم با هم اونها رو بیاریم تا غزال کارش تموم بشه
غزال : آره ، این بهترین کار
چاره ای نداشتم : باشه
سوار ماشین شدیم رفتیم مدرسه ، چند تا کارتون بود گذاشتم صندوق عقب ، رخت خواب ها رو هم که جا می شد گذاشتم صندلی عقب
امیرعلی : تلویزیون می خواهی چکار کنی
: الآن که جا نداریم بعد میبرمش
امیرعلی : شب کجا می خواهی بمونید
: این طرف یک تشک و پتو گذاشتم
امیرعلی : برای هر دو بسته
: آره
امیرعلی : لازم نکرده شب بیان خونه ما
: مزاحم شما نمیشیم
امیرعلی : مزاحم نیستید ، من تا دو دقیقه دیگه بر می گردم
امیرعلی رفت منم در خونه رو قفل کردم و ماشین و بردم بیرون ، منتظر امیرعلی شدم ، در باز کرد نشست : بریم
امیرعلی : آره بریم
حرکت کردم سمت مدرسه رسیدیم ، ماشین بردم داخل
امیرعلی : برو بالا میارم
دیگه باهاش مخالفت نکردم رفتم بالا : غزال تموم شد
غزال : آره
دور و بر خونه رو هم جمع کرده بود
غزال : آوردی بقیه رو
: آره ، پایین کمد که جا داره
غزال : آره
این ها رو کجا بزارم
: شرمنده بگزارید این جا
گذاشت گوشه اتاق : درش باز کردم وسایل گذاشتم توی آشپزخونه
غزال : چقدر وسیله داشتیم خوب همش سه ماه اینجا بودیم
: آره ، فکر کنم سال دیگه کلی وسایل بشه
غزال : دیگه نباید الکی خرید کنیم .
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#152
Posted: 19 Aug 2012 20:44
وسایل با کمک غزال جا به جا کردیم .
امیرعلی رخت خواب ها رو آورد ، گذاشتیم توی کمد
غزال : تموم شد
امیرعلی : آره دیگه چیزی نمونده ، بیان بریم
غزال : کجا شب همین جا می مونیم
امیرعلی : نه بیان بریم خونه ما امشب اونجا باشید تا فردا بقیه وسایل و بیاریم اینجا
: فکر می کنید درست باشه
امیرعلی : آره
سوار ماشین شدیم ساعت نه بود هیچ کس توی روستا نبود
امیرعلی : ماشین و بگزارید توی مدرسه بیان بریم خونه ما
امیرعلی پیاده شد
: غزال من اصلاً صلاح نمی بینم بریم
غزال : چه ایرادی داره بیا بریم دعوتمون کرده
خانم طلوعی شب کجا می خواهی بمونید شما که تمام وسایل تون و بردید
غزال : مامان آقای امیرعلی دعوتمون کردن خونشون آقا شمس
آقا شمس : خوب برید زن خیلی خوبی
: چشم
آقا شمس : فردا دیگه کلاً میرید
: بله
غزال : خوب با اجازه آقا شمس
آقا شمس : به سلامت
رفتیم بیرون در بستیم
بریم
همراه امیرعلی رفتیم خونشون یک خونه خیلی ساده تمیز مرتب ، خانمی مسن اومد استقبلامون : سلام ، خوش اومدین
: سلام ، شرمنده مزاحمتون شدیم
مامان امیرعلی : این چه حرفیه ، خوش اومدید بفرمائید داخل
با غزال وارد اتاق شدیم
امیرعلی : بفرمائید بشینید ، من الآن میام خدمتتون
روی زمین نشستیم به پشتی تکیه دادیم
غزال خیلی آروم : چه خونه ساده ای دارند
: آره چه خوب
غزال : اون عکس باباش حتماً
به عکس نگاه کردم شباهت زیادی به امیرعلی داشت : آره
مامان امیرعلی اومد توی اتاق : خسته نباشید ، جا به جایی خیلی سخته
غزال : بله ، واقعاً آقای امیرعلی لطف کردند به ما کمک کردند اگه به من و آرینا بود فکر کنم یک هفته ای طول می کشید تا جا به جا بشیم
مامان امیرعلی به من نگاه کرد و من فقط بهش لبخندی زدم
امیرعلی با سینی چای اومد : بفرمائید
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#153
Posted: 19 Aug 2012 20:44
یک دونه چای برداشتم : ممنون زحمت کشیدید
امیرعلی : خواهش می کنم
مامان امیرعلی زن قد بلند لاغر ، با پوست تیره ، و لهجه زیادی داشت بر عکس خود امیرعلی که اصلاً لهجه نداشت
مامانش بلند شد رفت بیرون
غزال : کجا می تونم دستم و بشورم
امیرعلی : توی حیاط کنار حوض ، شیر آب هست
غزال بلند شد : آرینا نمیای دست ها تو بشوری
: شستم
غزال رفت بیرون ، منم استکان چای رو برداشتم و قندی تو دهنم گذاشتم . چشمم به امیرعلی افتاد که نگاهم کرد
: چیزی شده
امیرعلی لبخندی زد : دلم فقط برات تنگ شده بود همین
: غزالم دلش براتون تنگ شده بود
امیرعلی : غزال بهم لطف داره
امیرعلی بیا
امیرعلی بلند شد : با اجازه
: راحت باش
غزال اومد : خیلی خسته ام دلم می خواهد زود بخوابم
: منم همین طور
غزال : کاش نمی اومدیم
: نمی شد دیگه زشت بود
امیرعلی با یک سینی اومد ، سفره انداخت وسایل داخلش و چید ، دوباره رفت و این بار با غذا اومد داخل : بفرمائید
: مادر نمیان
امیرعلی : نه غذا خوردند
: پس حسابی امشب اذیت شدند
امیرعلی : نه مامان چون قرص می خورند برای همین سر شب غذاشون و می خورند
غزال : که این طور
امیرعلی : خوب بفرمائید
برامون قیمه درست کرده بود ، کمی خوردم : واقعاً خوشمزه
امیرعلی لبخندی زد : نوش جونت
غزال : آره ، آرینا همیشه فکر می کردم دست پخت مامانت عالی حالا می بینم از اون عالی تر پیدا میشه
لبخندی زدم
امیرعلی : اون وقت شما دو تا چی ؟
غزال : آرینا خوب درست می کنه ولی بهت نصیحت می کنم هیچ وقت دست پخت من و نخوری
امیرعلی خندید : یعنی اینقدر افتضاح
غزال : یک چیزی تو همین مایه ها
: ولی نیمرو هاش حرف نداره
امیرعلی : اون من بلدم
: نه جدی میگم خیلی خاص درست می کنه
امیرعلی : پس حتماً باید یک بار بخورم
غزال : آره حتماً بزار جا به جا بشیم بیا برات درست کنم
امیرعلی به من نگاهی کرد ، من هیچی نگفتم
غزال : خیلی خوردم
از سفره دور شدیم ، امیرعلی جمع کنم
: بذارید ما جمع کنیم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#154
Posted: 19 Aug 2012 20:46
امیرعلی : خودم جمع می کنم ، شما ها استراحت کنید .
امیرعلی تمام وسایل و گذاشت توی سینی و برد بیرون
غزال : الآن لالا می چسب
: آره واقعاً
امیرعلی اومد بقیه وسایل و برد ، از جام بلند شدم چادرم و در آوردم : خیلی گرمم شده
غزال : منم همین طور
امیرعلی تشک بدست اومد توی اتاق : اینم جای خواب
: ممنون
جاها رو انداختیم امیرعلی برامون پتو آورد
امیرعلی : گرم تون
غزال : یکم زیاد نه
امیرعلی : می خواهین براتون پنکه بیارم
: نه ممنون مانتوهامون در بیاریم خنک میشیم
امیرعلی : هر طور راحتین ، استراحت کنید کسی مزاحمتون نمیشه تا هر وقت خواستید بخوابید
غزال : ممنون
امیرعلی رفت بیرون در بست ، بلند شدم مانتوم و در آوردم روی تشک نشستم : تو نمی خواهی مانتو در بیاری
غزال : چرا خیلی ام خوابم میاد ، فردا هم کلی کار داریم
: آره باید تمومش کنیم تا فردا شب خونه خودمون باشیم
غزال : موافقم ، این مدرسه یک بدی داره
: چی ؟
غزال : این که خارج از روستا است
: اون قدر دور نیست همش ده دقیقه فاصله داره
غزال : ولی از مغازه امیرعلی دوریم
: خب ماشین داریم می تونی با اون بیای و بری
غزال : آره ولی نزدیک بود بهتر بود دیگه
: بگیر بخواب ، چرت نگو
خیلی خسته بودم و زود خوابم برد با صدای گوشیم بیدار شدم : غزال بلند شو باید یواش یواش بریم به کارها برسیم
غزال : ساعت چند
: هفت
غزال : دیوونه شدی سر صبح
: غزال زشت اینجا خونه نیست خودت خوب می دونی اینجا هم صبح زود بیدار میشن تازه من و تو دیرم بیدار شدیم .
غزال : دیدی که امیرعلی گفت راحت بخوابید
: بلند شو ببینم اون یک چیزی گفت تو هم باید زود گوش کنی
از جام بلند شدم جای خودم و جمع کردم ؛ غزالم مجبوری بلند شد
: من میرم دست شویی
رفتم توی حیاط ، کسی اونجا نبود . صورتم شستم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#155
Posted: 19 Aug 2012 20:46
زود بیدار شدید
برگشتم لبخندی زدم : سلام صبح بخیر
امیرعلی : فکر کردم خیلی می خوابید
: نه کلی کار داریم امروز خونه رو باید آماده کنیم
امیرعلی : کلش امشبم می اومدید اینجا
: شما و خانواده خیلی لطف دارید
امیرعلی : بدون تعارف گفتم
: می دونم ، ولی بالاخره باید اونجا رو آماده کنیم .
سلام صبح بخیر
امیرعلی : سلام صبح شما هم بخیر ، تا آبی به صورتتون بزنید صبحانه رو آماده می کنم
: زحمت نکشید میریم خونه یک چیزی می خوریم
امیرعلی : این چه حرفیه
امیرعلی رفت توی خونه ، من و غزالم بعدش رفتیم . صبحانه خوردیم رفتیم .
امیرعلی : کی براتون ماشین بیارم
غزال : کی وقت داری
امیرعلی : هر وقت شما بگید
غزال : مگه نمی خواهی بری قصابی
امیرعلی : دیگه نیمرم
غزال : هر وقت فرصت داشتی بیا
امیرعلی : باشه ، پس تا شما برید منم میرم ماشین و میارم .
: بابت همه چیز ممنون ، مادر نیستند ازشون تشکر کنیم
امیرعلی : نه صبح زود رفتند بیرون
: از طرف ما خیلی ازشون تشکر کنید
امیرعلی : چشم
غزال : واقعاً خیلی زحمت دادیم .
امیرعلی : خواهش می کنم این چه حرفیه
از خونه امیرعلی اومدیم بیرون رفتیم مدرسه
غزال : خوب حالا باید چکار کنیم
: باید منتظر امیرعلی باشیم تا نیاد کاری نمی تونیم بکنیم
غزال : خوب بیا بریم تو ببینیم چیزی رو میشه تو ماشین گذاشت بگذاریم
: باشه
تو خونه رو خوب نگاه کردیم بعضی چیزها که می شد گذاشتیم توی ماشین . صدای در اومد
: بدو غزال حتماً امیرعلی
غزال رفت بعد از چند دقیقه با امیرعلی اومد
امیرعلی : خوب باید وسایل و بگذاریم
: تنهایی که نمیشه
غزال : با یک آقایی
امیرعلی رفت بیرون ، با یک مرد اومد تو و با کمک هم وسایل و گذاشتند توی ماشین ، من و غزال نظارگر بودیم بالاخره تموم شد .
شما برید ما هم میایم
خانم طلوعی
: سلام خانم فاطمی ، امری داشتید
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#156
Posted: 19 Aug 2012 20:47
فاطمی : دارید میرید اون طرف
: بله دیگه همین وسایل مونده
فاطمی : خوب ، شب اونجا دو تایی تنها می مونید که
: نمی ترسیم ، بعدم مگه نمی خواهد مدرسه منتقل بشه اونجا
فاطمی : چرا امروز مدرسه پسرانه وسایلش و میاره دو روز دیگه ما اسباب کشی می کنیم
: خوب
فاطمی : خوب برید مراقب خودتون باشید
: ممنون ، فعلاً با اجازه
من و غزال اول رفتیم و بعد از چند دقیقه امیرعلی اومد ، وسایل می آوردن تو
غزال رفت بیرون تا ببینه چیزی مونده ، فقط من و امیرعلی تو اتاق بودیم ، می خواستم برم بیرون جلوم ایستاد و چادرم و روی سرم گذاشت : اینجوری بهتر
بعد رفت بیرون ، فقط همین و کم داشتم
رفتم بیرون دیدم غزال تو ماشین رفتم پیشش : اینجایی
غزال : باید وسایل و ببرند تا کار من و تو هم شروع بشه
: به تو هم چیزی گفت
غزال : کی ؟
: امیرعلی
غزال : نه ، چطور مگه ؟
: چادرم روی شونه ام بود گذاشت روی سرم گفت اینجوری بهتر
غزال : خوب اون حساس نمی خواهد خانمش و هر کسی ببینه
: غزال
غزال خندید : با من که از این کارها نمی کنه پس تو براش خیلی مهمی
: بی خود
ماشین از حیاط رفت بیرون : تموم شد آقای امیرعلی
امیرعلی : بله تموم شد بیان اگه چیزی رو می خواهین جا به جا کنید بهتون کمک کنم
: مزاحم شما نمی شیم
امیرعلی لبخندی زد : نه مزاحم نیستید
غزال رفت داخل : من که رفتم شروع کنم
از کنار امیرعلی گذشتم منم رفتم داخل چادرم و در آوردم انداختم روی مبل : خوب باید اول فرش و پهن کنیم تا وسایل روش بزاریم
با کمک امیرعلی فرش و پهن کردیم و وسایل روش قرار دادیم
غزال : من میریم وسایل تو ماشین و بیارم
: بیام کمکت
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#157
Posted: 19 Aug 2012 20:47
غزال : نه بابا چیزی نیست می تونم بیارم
غزال رفت ، منم به کمک امیرعلی جای یخچال و درست کردیم
: خوب دیگه تموم شد
امیرعلی : آره
: ممنون ، خیلی لطف کردید
جلوم ایستاد : حاضرم هر کاری بکنم
: شما لطف دارید
غزال اومد تو : خوب فقط همین ها بود
قاب و به دیوار زدیم ، گلدونم گذاشتم روی میز
غزال : امیرعلی کی می تونی اون گل های تو حیاط و برامون بیاری
امیرعلی : الآن میرم براتون میارم
غزال : خیلی ممنون
امیرعلی رفت
: باید کمتر باهاش رو به رو بشم
غزال : از این حرف ها گذشته
: غزال بهش بگو نمی تونم بهش فکر کنم
غزال : اون اصلاً در مورد تو با من حرف نمی زنه می بینی که ابراز علاقه اشم وقتی می کنه که تنها هستید
: پس باید دیگه هیچ جا تنها باهاش نمونم
غزال : آره این بهتر
همه کارها رو کردیم احساس کردم غزال کمی گرفته شده ولی هیچ سوالی ازش نکردم . وسایل همه جا به جا شد . برای ناهارم املت درست کردم
غزال اومد داخل : دارند وسایلشون میارند داخل
: فاطمی گفت امروز مدرسه پسران وسایل و میاره ، دو روز دیگه اون ها
غزال : مدیر مدرسه اینا که خیلی بد برخورد کرد
: چرا ؟
غزال : خوشم نیومد ازش
: چند سالش
غزال : فکر کنم سی داشته باشه
: پس جوون
غزال : یک خانم باهاش با یک حالتی به من نگاه کرد گفت شما اینجا سرایداری
خندیدم : تو چی گفتی ؟
غزال : گفتم نه من دبیر ادبیات هستم ، داخل مدرسه زندگی می کنم
: پس یک خانم فضول داره
غزال : بله
: زیاد مهم نیست ، بیا ناهار بخوریم
غزال : نمی دونم چی شد امیرعلی نیومد
: حتماً براش کار پیش اومده
غزال : خیلی گرم
: یک لباس خنک بپوش راحت باشی
غزال : شما که خیلی راحت هستید
: بهم میاد
غزال : کی خریدی
: همونی که از ترکیه خریدم
غزال : بهت خیلی میاد خوشگل شدی ؟
: فکر نمی کردم اینقدر تو تن خوب باشه و گرنه چند تا می خریدم
گوشی غزال زنگ زد
بله ، سلام خانم فاطمی ، بله مثل اینکه دارند وسایل و میارند ، نه به ما کاری نداشتند ما توی اتاقمون هستیم ، اگه کاری بود بهتون زنگ می زنم
گوشی رو قطع کرد
: چی کار داشت ؟
غزال : این مدیر زنگ زده مطمئن بشه ما دبیر مدرسه هستیم یا نه
: چه پررو
غزال : اون زنی که من دیدیم ازش انتظار می رفت ، فکر کن الآن بیاد اینجا تو رو این تیپی ببینه
: تو خونه ایم بیرون که نیستیم هر طور دوست داشته باشم راه میرم
کسی به در زد ، چادر رنگی سرم کردم در باز کردم امیرعلی بود : سلام
امیرعلی : گل ها رو آوردم کجا می خواهین بذارید
: اون طرف خونه
امیرعلی : خوب پس من دور میزنم گل ها رو میارم اونجا
: راه نداره باید از تو خونه بیان رد بشین
امیرعلی : چه خوب
: آره سه تا اتاق به این سمت راه دارند
امیرعلی : خوب پس اگه اجازه بدید
: بفرمائید
امیرعلی گل ها رو برد اون طرف و یکی یکی کاشت
پایان قسمت ۸
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#158
Posted: 20 Aug 2012 14:53
قسمت اخر
غزال چای می بری
غزال : غذا رو آماده با ما نهار بخوره زشت گرسنه بفرستیمش خونه
: باشه ، بزار من یک لباس راحت بپوشم
غزال : باشه
یک دامن بلند پوشیدم با مانتو ، سفره رو انداختم همه چیز و آماده کردم : غزال جان آقای امیرعلی دعوت کن بیان ناهار
غزال و امیرعلی اومدن داخل : بفرمائید ناهار
امیرعلی : شرمنده
: چیز خواستی نیست فرصت نداشتیم یک املت ساده است
امیرعلی : همینم خوبه
با هم ناهار خوردیم غزال مثل همیشه نبود ، خیلی ساکت بود ، امیرعلی کارها رو انجام داد و رفت
: غزال طوری شده ؟
غزال : نه
: ببین من و تو خیلی وقت با هم دوستیم پس بهم بگو چی شده ؟
غزال : صبح مامان زنگ زد
: خوب
غزال اشک هاش ریخت : بابا بهش گفته غزال باید برگرده
: برای چی ؟
غزال : شوهر برام پیدا کرده
: کی ؟
غزال : نمی دونم پسر یکی از شریک هاش
: خوب می تونی باهاش حرف بزنی بهش بگی نمی خواهش
غزال : مامانم راضی بود
: مگه تو تا حالا مخالفت نکردی این بارم روش
غزال : به مامان گفتم جوابم نه
: پس دیگه ناراحت نباش می دونی بابا و مامانت توجه می کنند
غزال : خدا کنه
: دیگه بهش فکر نکن
غزال : باشه
گوشیش زنگ زد : بابا است
: جواب بده و خیلی منطقی باهاش حرف بزن
غزال شروع کرد با باباش حرف زدن منم روی مبل نشستم و منتظر شدم تا تلفنش تموم بشه و برام توضیح بده ببینم چی شد . بالاخره قطع کرد لبخندی زد
: مشکل حل شد
غزال : فعلاً آره
: دیدی الکی ناراحت شدی
غزال : آخ نمی دونی صبح مامان چطوری حرف زد ، فقط همین باید بهش جواب بدی ، چاره ای نداری
: می دونی که مامانت چطوری
غزال : نمی دونم چرا با من اینطوری می کنه بابا بهتر به حرف هام توجه می کنه
: بهتر بود همون صبح زنگ می زدی با بابا صحبت می کردی به جای این همه ناراحتی
غزال : آره
غزال : آرینا می خواهی با امیرعلی چکار کنی ، امروز موقع ناهار بهش توجه کردی ، تمام حواسش به تو بود
: زیاد مهم نیست دیگه نمی بینمش
غزال : بالاخره تو مدرسه باهاش رو به رو میشی
: سعی می کنم زیاد تو دیدش نباشم
---
دو ماه از شروع مدرسه ها گذشت ، تو این مدت شاید یکی دوبار از راه دور امیرعلی رو دیده باشم ، همش سعی می کنم ازش دور باشم ، تا اون بی خیال من بشه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#159
Posted: 20 Aug 2012 14:54
آرینا تا کی می خواهی خود تو ازش مخفی کنی
: ول کن غزال من که باهاش کاری ندارم دارم زندگیم می کنم
غزال : آرینا من فردا میرم
: باشه با ماشین برو
غزال : تو نمیای
: نمی تونیم که دوتایی با هم بریم ، بعدم تو عروسی پسر عمه ات من بیام چه کار
غزال : مطمئنی ماشین و لازم نداری
: اره خاطرت جمع
غزال : خوب پس من باید برم
: باشه رسیدی به من زنگ بزنی ها
غزال : باشه حتماً
غزال و بوسیدم ، در و براش باز کردم اون رفت .
رفتم توی خونه ، تا چهار روز تنها بودم . حالا باید تنهایی چکار کنم . تلویزیون گرفتم و سرم و به فیلم نگاه کردن گرم کردم .
گوشیم زنگ زد شماره ناشناس بود : بله
سلام
: سلام شما
امیرعلی هستم
: شماره من و از کجا آوردی ؟
امیرعلی : از غزال گرفتم که اون میره تنهایی اگه چیزی لازم داری برات بیارم
: نه ممنون هیچی نیاز ندارم خداحافظ
امیرعلی : خداحافظ
دختر احمق چرا شماره ام و دادی به این پسر
شب اول گذشت ، صبح رفتم مدرسه امیرعلی رو توی راه رو دیدم چاره نداشتم باید باهاش احوال پرسی می کردم
: سلام
امیرعلی خیلی رسمی : سلام ، صبح تون بخیر
: صبح شما هم بخیر ، با اجازه
امیرعلی : راحت باشید
رفتم توی دفتر : سلام
فاطمی : سلام خانم طلوعی ، دیشب بهتون سخت که نگذشت
: چرا جای خانم کوثری خیلی خالی بود
فاطمی : زود میاد
: بله حتماً
فاطمی : راستی خانم طلوعی شاید از امشب توی مدرسه تنها باشید
: مگه آقا شمس نیست
فاطمی : مادرشون فوت کردند صبح زود رفتند
: باشه ایراد نداره
فاطمی : تا ببنیم چی پیش میاد
: خوب من باید برم کلاس
فاطمی : آره برو
تا وقتی مدرسه شلوغ بود از تنهایی چیزی نفهمیدم ولی وقتی همه رفتند و توی مدرسه تنها شدم تازه فهمیدم تنهایی یعنی چی ، هر چی به طرف شب می رفت ترسم بیشتر می شد . صدای سگ ها از توی آبادی می اومد
خدایا حالا تنهایی چکار کنم
یک دفعه صدای در اومد
: کیه
آرینا منم امیرعلی
در باز کردم : مگه کلید داشتی
امیرعلی : آقا شمس بهم داد تا شب بیام تو اتاقش تا تو تنها نباشی تا اون بیاد من اینجام خاطرت جمع
: ممنون ، خوب شد اومدی خیلی می ترسیدم
امیرعلی : شماره ام و که داشتی یک زنگ می زدی
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#160
Posted: 20 Aug 2012 15:05
: نمی خواستم مزاحمت بشم ، بالاخره مامان تو هم تنهاست
امیرعلی : من خواهرم پیش مامانم پس تنها نیست ، حالا برو تو سرما نخوری خاطرتم جمع من همین جام کاری داشتی صدام بزن
: باشه
در بستم ، خوب باید برای شام یک چیزی درست کنم به اونم بدم گناه داره
رفتم توی آشپزخونه برای شب کتلت درست کردم وقتی آماده شد ، مرتب توی بشقاب گذاشتم ، با گوجه و خیار تزئینش کردم ، گذاشتم توی سینی از طرف حیاط خلوت رفتم سمت خونه اش در زدم
بله
: ببخشید آقای امیرعلی
اومد در باز کرد به سینی نگاهی کرد : چرا زحمت کشیدید
: قابل شما رو نداره شام که نخورده بودید
امیرعلی : نه
: پس بفرمائید ، وقتی می خواست سینی رو بگیره چادرم از روی سرم افتاد
سینی رو ازم گرفت منم زود چادر و انداخت روی سرم : خداحافظ
برگشتم توی خونه در قفل کردم تا شب راحت بخوابم . شام خوردم و گرفتم خوابیدم ، امروز پنج شنبه بود زنگ آخر کلاس داشتم پس راحت استراحت کردم و ساعت آخر رفتم مدرسه رفتم توی کلاس امیرعلی ندیدم
کلاسم تموم شد می خواستم برم خونه
خانم طلوعی
برگشتم دیدم خانم بختیاری : جانم
بختیاری : خانم فاطمی کارتون داشند
رفتم توی دفتر : جانم
فاطمی : خانم طلوعی این برگه از آموزش و پرورش اومده ، از کتاب ریاضی یک فصل حذف شده
: میشه ببینم
فاطمی : بله خدمت شما
: من این و درس دادم
فاطمی : حواستون باشه جزو امتحان نیست
: باشه حواسم هست
فاطمی : خوب می تونید برید
: با اجازه ، خداحافظ
رفتم خونه برای ناهار حوصله غذا درست کردن نداشتم دو تا تخم مرغ درست کردم و همون خوردم ولی برای شام باید فکر می کردم چون امیرعلی بود .
تا سه استراحت کردم بعد برای شام قورمه سبزی گذاشتم . ساعت هشت غذا آماده بود مثل دیروز خوشگل درست کردم رفتم در خونه آقا شمس در زدم ، امیرعلی در باز کرد
: سلام
امیرعلی : چرا زحمت کشیدید یک چیزی درست می کردم
: من باعث زحمت شما شدم
امیرعلی : این چه حرفیه آرینا
: با اجازه
امیرعلی : یک لحظه صبر کن
رفت توی خونه بعد با یک گلدون کوچک اومد بیرون : برای تو
: وای کاکتوس همیشه ازش خوشم می اومده
امیرعلی : خوشحالم خوشت اومده
: واقعاً هدیه قشنگی ، با کمال میل قبول می کنم
گلدون و ازش گرفتم : ممنون
می خواستم برم
: آرینا
برگشتم سمتش : بله
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود