انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 18 از 18:  « پیشین  1  2  3  ...  16  17  18

آرینا


مرد

 
امیرعلی آروم با دستش روی صورتم دست کشید : ولی نمی تونم
بهش نگاه کردم وقتی به خودم اومدم که اون من و داشت می بوسید باور نمی شد خودم بهش اجازه بدم که این کار رو بکنم واقعاً لذت بردم
سرش و برد عقب ، فقط بهش نگاه کردم ، لبم و گاز گرفتم
امیرعلی : دوستت دارم
دوباره من و بوسید
من و بغل کرد ، توی بغلش آرامشی پیدا کردم .
صبح شد ، امیرعلی رفت بود و من تنها توی اتاق بودم باور نمی شد اجازه داده بودم من و ببوس . هنوز باورم نمی شد
صدای در اومد در باز کردم : سلام خانم فاطمی کاری داشتید
فاطمی : تنهایی ؟
: بله
فاطمی : دیشب مهمون داشتی
: چطور مگه
فاطمی : ببین خانم طلوعی بهتون گفتم اینجا باید خیلی مراقب باشید
: چطور مگه
فاطمی : من می دونم آقای داوودی این دو شب اینجا بودند
: خوب بودند
فاطمی اخم هاش توی هم کرد : ولی شما
: من از رعد و برق می ترسم ، این دو شب برق ها می رفت برای همین ایشون محبت کردند اومدن اینجا تا من تنها نباشم
فاطمی : ولی
: شما تنها اینجا باشید و از چیزی بترسید از کسی کمک نمی گیرید
فاطمی سرش و تکون داد : می دونم تنهایی اینجا ترسناک
: میشه بهم بگید کی گفته
فاطمی : یکی از دبیرها
: کسی که اینجا نیست
فاطمی : اون از یکی شنیده
: خب ، حالا مشکلی هست
فاطمی : نه ولی خواهشاً رعایت کنید
: چشم
فاطمی رفت گوشیم زنگ زد : سلام امیرعلی
امیرعلی : به تو هم موضوع رو گفتند
: آره ، منم راستش و گفتم ، گفتم ترسیده بودم و تو اومدی پیشم
امیرعلی : منم همین و گفتم
: پس اون شب اشتباه نکردم کسی اینجا بوده
امیرعلی : آره ، باید بفهمم کی بوده ؟
: آره باید معلوم بش کی بود
امیرعلی : خود تو اذیت نکن عزیزم من مشکل و حل می کنم .
بعدازظهر شد غزال اومد ، وقتی موضوع خودم و امیرعلی بهش گفتم با ذوق بغلم کرد : مبارک
: چی رو مبارک حالا با بابا و مامان چکار کنم
غزال : همه چیز درست میشه ، کمی باید صبر داشته باشی
: خدا کنه غزال
دو سه روزی گذشت آقا شمس خودش برگشت ، امیرعلی رو ندیده ام
غزال از امیرعلی خبر نداری
غزال : نه بهش زنگ زدم جوابم و نداد
: یعنی کجاست ؟
الآن دو ماه گذشت و هیچ خبری ازش نیست ، حتی مدرسه ام دیگه نمیاد و کلاس های اون و کس دیگه میره
: غزال یعنی چی شده ؟
غزال : نمی دونم ، بزار من از عمو مصطفی سوال می کنم
: غزال حتماً می خواهم بدونم کجاست
غزال بغلم کرد : باشه عزیزم می پرسم ، همین الآن میرم
غزال آماده شد و رفت ، دل توی دلم نبود باور نمی شد من عاشق امیرعلی شده بودم و حالا از اون هیچ خبری نبود
نیم ساعت گذشت غزال اومد تو
: غزال چی شد
غزال به من نگاهی کرد : هیچی
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
: میشه توضیح بدی
غزال : متاسفم آرینا اونا شبانه از اینجا رفتند
: یعنی چی ؟
غزال : نمی دونم
: مگه نگفت پیش عموش کار می کنه
غزال : عمو مصطفی به من گفت ده سال پیش اونها اومدن اینجا کسی چیز زیادی ازشون نمی دونه ، و یک دفعه از اینجا رفتند همه چیز و فروختن و رفتن
اشک هام ریخت : غزال پس اون حرف هاش اون دوستت دارمش
غزال بغلم کرد ، منم تو بغلش تا تونستم گریه کردم .
---
سه سال گذشت و باز اول مهر قرار برم مدرسه
سلام آرینا
: سلام آتنا بده من به این پسر ناز تو
آتنا : می خواهی بری
: آره ، چی شده صبح زود بیدار شدی
آتنا : مگه می گذاره بخوابم
: خوب میگه تنبلی بده . از پیام چه خبر ؟
آتنا : دو روز دیگه میاد
: آخ ، بعد باید هر روز بیای اینجا تا من این ملوس خاله رو ببینم
آتنا : خونه رو که بلدی بیا اونجا
: من خسته از سر کار میام تو باید بیای اینجا
آتنا : غزال میاد یا نه
: نه غزال انصراف داد ، گفت دیگه حوصله کار توی مدرسه رو نداره
آتنا : تا حالا هم فقط به خاطر تو میومده
: آره ، امسال با هم نیستیم اونم انصراف داد
آتنا : خیلی خوب شد دیگه نمیری روستا
: آره دیگه ، اینجا بهتر . من برم که دیرم میشه
آتنا : باشه خداحافظ
سوار ماشین شدم ، دیگه امسال از روستا خبر نیست چقدر اونجا برام سخت شد ، هیچ خبری از امیرعلی نشد و نتونستم پیدایش کنم ، حتی از خاله ام کمک خواستم اونم نتونست هیچ کمکی بکنه و نشونی ازش پیدا کنه ، شمارشم خاموش بود ، فقط می خواستم بدونم چرا اون طوری کرد ، چرا اونقدر ابراز علاقه کرد و بعد هیچ .
رسیدم پیاده شدم ، رفتم توی مدرسه زنگ تازه خورده بود و بچه ها توی صف ایستاده بودند ، پشت پنجره ایستادم و به بچه ها نگاه کردم . بالاخره بعد از خوندن قرآن و صحبت های مدیر مدرسه بچه ها رفتند توی کلاس
مدیر مدرسه خانم ماموری : خانم های محترم همه برنامه کلاسی تون دارید ، بفرمائید کلاس هاتون بچه ها منتظر شما هستند
لبخندی زدم و بلند شدم رفتم توی کلاس ، با بچه ها آشنا شدم و روز اولی بیشتر به مرور درس گذشته پرداختیم تا برای بچه ها یاد آوری باشه
روز اول گذشت ، برگشتم خونه
گوشیم زنگ زد : سلام غزال
غزال : سلام مدرسه چطور بود ؟
: عالی
غزال : چه حوصله ای داری
: تو چکار می کنی ؟
غزال : هیچی تازه از خواب بیدار شدم
خندیدم : خسته نباشید
غزال : داری میری خونه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
: آره نزدیک خونه ام
غزال : بیا دنبال من منم بیام پیشت
: باشه ، پس آماده باش
دور زدم رفتم سمت خونه غزال ، رسیدم دو تا بوق زدم تا بیاد پایین
تو ماشین منتظرش نشستم صدای ضربه به شیشه اومد ، از دیدن بهامد شوکه شدم ، شیشه رو دادم پایین : امری داشتید
بهامد : اخلاقت تغییر نکرده
: می خواستی همین و بگی
بهامد لبخندی زد : نه ، فقط می خواستم حال تو بپرسم ببینم خوبی ، شنیدم دیگه نمیری روستا
: نه انتقالم دادند به اینجا
بهامد : از اون بچه روستایی چه خبر
: خبر خاصی ندارم
بهامد : می دونم که خبر نداری و تو رو گذاشت و رفت
بهش نگاه کردم : خوب
بهامد : اون لحظه که بوسیدیش به این فکر نمی کردی بزار بره نه
: به تو مربوط میشه
بهامد : خیلی ازت خوشم می اومد ولی وقتی فهمیدم اجازه دادی اون ببوسد بی خیالت شدم ، الآن ازدواج کردم
: به سلامتی مبارک باشه
بهامد : بیا دفتر مجله حتماً از دیدن یک نفر خیلی خوشحال میشی
: کار با اون مجله ندارم
بهامد : بیای پشیمون نمیشی حتماً خوشحالم میشی ، من نگران عروس نشدن تو هستم
: تو که دیگه زن داری پس برو به زندگیت برس به فکر منم نباش ، منم می تونم برای خودم یک شوهر خوب پیدا کنم
بهامد : مثل اون پسر امیرعلی
: آره مثل امیرعلی
بهامد : که تو رو نادیده بگیره و بره
: مهم نیست ، مهم این که اون مدت که با هم بودیم بهترین دوران زندگیم بود ، حالا خداحافظ
بهامد لبخندی زد : میگم عوض نشدی ، خداحافظ
شیشه رو دادم بالا و دوباره بوق زدم تا غزال بیاد ، بالاخره اومد بهامد رفت بود
غزال : چه خبرت
: بگو کی رو دیدم
غزال برگشت اطراف نگاه کرد : کسی نیست
: آقای بهامد امینی بودند ، ازدواج کرده بودند و نمی دونم از کجا خبر داشتند رابطه من و امیرعلی رو
غزال با تعجب به من نگاه کرد : یعنی چی ؟
: خیلی اصرار داشت حتماً به دفتر مجله سر بزنم
غزال : یعنی چی ؟
: یعنی نمی دونم باید سر در بیارم
غزال : یعنی امیرعلی با اون
: فکر کنم آره
غزال : من از این قضیه سر در میارم
: نمی خواهد زیاد تلاش کنی یک مجله بخریم معلوم میشه
غزال : جلوی یک دکه نگه دار تا مجله رو بخرم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
جلوی دکه نگه داشتم غزال پیاده شد ، هنوز به من نرسیده بود صفحه اول و باز کرد با عصبانیت سوار شد مجله انداخت طرف من : اون کثافت با بهامد بود اسمش به نام مدیر داخلی ثبت شده
: ایراد نداره ، همه چیز تموم شده بود زیاد مهم نیست
غزال : خیلی آدم پستی ، من باید حتماً بهش زنگ بزنم و بگم
: نه این کار و نمی کنی بهامد همین و می خواهد
غزال : تو که گفتی ازدواج کرده
: خودش گفت من از کجا بدونم بعدم برام مهم نیست ، می خواهد چکار کنه به خودش مربوط
غزال : یعنی دیگه بهش فکر نمی کنی
: نباید فکر کنم باید بی خیالش بشم اون نامردی کرده کسی که یک بار نامردی کنه بازم می کنه
غزال : راست میگی ، حتماً بهامد مبلغ قابل توجه ای بهش داد و هم سمت تو رو بهش داده ؛ یک روز بد جوری پاش و می خوره
: غزال من اصلاً ناراحت نیستم ، اون چند روز اصلاً جزو عمرم حساب نشد چون واقعاً از این که باهاش بودم لذت بردم
غزال به من نگاهی کرد : عاشق شدی اونم عاشق چه کسی که نامرد از کار در اومد ، همه رو رد کردی بعد این شد نصیبت
: ول کن غزال بریم خونه که من خسته ام
غزال دیگه حرفی نزد رفتیم خونه
: سلام مامان
مامان : سلام
غزال : سلام فرشته جون
مامان : سلام غزال جان خوبی عزیزم ، مامان و بابا خوب هستند
غزال : بله سلام دارند خدمتتون
مامان : سلامت باشند
: آتنا کجاست ؟ کاوه ناز خاله کجاست ؟
مامان : خانم شیرازی زنگ زد برای امروز ناهار دعوتش کرد اونم رفت اونجا
غزال : ببین آرینا دست دست کردی الآن باید بچه تو هم اینجا بود
: باشه اول بچه ام و میارم بعد دنبال شوهر می گردم خوبه
غزال : آره سعی کن بچه ات خوشگل باشه
مامان : این چه حرف های ، بیا ناهار بخورید
ناهار خوردیم رفتیم توی اتاقم یک سری به سایت مجله زدم دیدم عکسش هست و در موردش توضیحاتی داده شده
غزال : خیلی نامرد بوده
: ولش کن
دیگه با غزال در مورد این موضوع حرف نزدیم
دو روز از اون ماجرا گذشت دلم می خواست برم ببینم واقعاً امیرعلی اونجا است واقعاً دلم شکست ازش انتظار نداشتم که سر کارم بزاره
آرینا ، گوشی رو بردار غزال کارت داره
گوشی رو برداشتم : سلام غزال
غزال : سلام خوبی ؟
: چه خبر
غزال : هیچی
: این هیچی یعنی یک چیزی هست
غزال : سلطانی تماس گرفت ، برای پنج شنبه من و تو رو دعوت کرد مهمونی
: مهمونی چی ؟
غزال : تولدش ، بیا دنبالم بریم هدیه بخریم
: ول کن غزال
غزال : نه می خواهم برم تو هم باید بیای ، اول باید بریم آرایشگاه حسابی به خودمون برسیم
: باشه
غزال : پس پاشو بیا دنبالم
: الان
غزال : وقت آرایشگاه گرفتم بلند شو بیا
: باش آماده شو میام دنبالت
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
لباس پوشیدم رفتم دنبال غزال
غزال : سلام ، بریم که دیر شد
رفتیم آرایشگاه موهام قهوه ای کردم ، حسابی به خودم رسیدم .
: غزال کارت تموم شد
غزال : آره بریم ، لباس بخریم
: لباس که داریم
غزال : یک لباس خیلی متفاوت و خیلی شیک
رفتیم خرید ، کلی دنبال لباس گشتیم تا بالاخره یک لباس که باب دل من و غزال بود پیدا کردیم ، اون یک لباس نباتی انتخاب کرد که زیر سینه اش نگین داشت منم یک بلوز سفید یقه گرد باز که روش کمر مشکی می خورد با یک دامن مشکی چسب گرفتم ، یک زنجیر که مربع های مشکی داشت و انتخاب کردم تا به لباسم بیاد
غزال : باید یک چکمه خوشگلم بگیری
: آره ، جورابم می خواهم
غزال : بیا بریم اون طرف
یک چکمه خیلی خوشگل خریدم : برای سلطانی چی بخریم
غزال : من یک پیراهن می خورم تو هم یک ادکلن بخر
: خوب
خریدمون کردیم ، غزال اومد خونه ما ، شب کلی با هم گفتیم و خندیدم خوشبختانه من پنج شنبه ها کلاس نداشتم و روز تعطیلی : غزال فکر می کنی امیرعلی هم باشه
غزال : آره حتماً هست تازه بهامد جون و خانموشونم هستند
: حالا واقعاً زن داره
غزال : نه بابا با یکی از بچه های مجله دوست شده همه می دونند ولی هنوز هیچی معلوم نیست
: پس ازدواج کردم و این حرف ها دروغ بوده
غزال : آره بابا
ساعت هشت شد با غزال رفتیم ، می خواستیم وقتی برسیم بیشتر بچه ها اومده باشند .خونه خودشون گرفته بود ، ساعت نه شده بود غزال زنگ و زد ، با هم وارد شدیم اول رفتیم مانتوهامون در آوردم
سلام آرینا خانم
: سلام رامتین جان خوبی
رامتین : دلم برات خیلی تنگ شده بود
: منم همین طور
رامتین : خیلی خوشحال شدم دیدمت از این که شنیدم دیگه بر نمی گردی روستا
: آره یکم سختی کشیدم ولی خوب شد
غزال : ما هم که دیگه حساب نیستیم
رامتین : این چه حرفیه شما رو چشم هامون جا دارید
غزال : من یا دوست دختر جدیدت
رامتین : من کسی رو ندارم من به عشقم پایبندم
: وای کی بره این همه راه و
غزال : حالا بیا بریم داخل بقیه رو ببینیم
با غزال وارد سالن شدیم
رامتین بلند : بچه ببینید کیا اینجا هستند
زهرا اومد طرف : آرینا خودتی دلم برات یک ذره شده بود
با همه بچه ها رو بوسی کردم چه پسر چه دختر ،اون های هم که جدید اومده بودند فقط دست دادند . چشمم به بهامد و امیرعلی افتاد هر دو به من نگاهی کردند .
رامتین : بیا آرینا جون
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
همراهش رفتم
رامتین : آرینا جون آقای امیرعلی داوودی جای شما مدیر داخلی شدند
باهاش دست دادم : خوشبختم
رامتین : آقا امینی رو که می شناسی
: بله ایشون که خوب می شناسم ، راستی همسرتون کو
بهامد : نتونستن بیان
: چه بد کاش بودند می دیدمشون
آرینا جون بیا اینجا
: با اجازه می خواهم برم پیش بچه ها
بهامد : در خدمت باشیم
: ممنون
رفتم پیش بچه ها نشستم
زهرا : خیلی نامرد بودی بی خبر رفتی به هیچ کسم جواب ندادی
: خوب باید می رفتم وقتی مدیر عوض شد اشتباه کردم چند ماه ی هم موندم ، باید هم آقای صفایی رفت منم می رفتم
رامتین : جات خیلی خالی شده دیگه روزنامه مثل گذشته فروش نداره
غزال : همه آرینا نمی شدند ، امینی باید حواسش می بود که آرینا رو از دست نده
رامتین : خب ول کنید ؛ آرینا افتخار میدی
: بله با کمال میل
حسابی با بچه رقصیدم و همه دورم می چرخیدند .
موقع شام شد ، غزال برای هر دو مون غذا کشید ، پشت میزی نشستم
غزال : امیرعلی چشم ازت بر نمی داره
: زیاد مهم نیست بزار خوب نگاه کنه
غزال : اصلاً محلش ندادم انگار اصلاً نمی شناسم
: خوب کردی منم همین طوری رفتار کردم
غزال : کار خوبی کردی
بعد از شام ، رامتین کیک و برید و کادو ها رو باز کرد
: بریم غزال
غزال : آره بریم
: پس پاشو خداحافظی کنیم
از جام بلند شدم رفتیم سمت بچه ها : خوب ما دیگه داریم میریم
زهرا : کجا بمون بعد از مدت ها دیدیمت
: ممنون ، دیگه باید برم
با هم خداحافظی کردم : شب خوبی بود خوشحال شدم دیدمتون
یکی از بچه ها : انشاالله بازم همدیگر رو ببینیم
: انشاالله
غزال : بریم آرینا ؟
: بریم که دیر شد
از خونه رفتیم بیرون
غزال : تو باهاشون خداحافظی کردی ؟
: من بلند گفتم خداحافظ همه
غزال : من همونم نگفتم
: ایراد نداره زیاد مهم نیست
سوار ماشین شدیم غزال و گذاشتم خونه خودمم رفتم خونه ، همه خواب بودن آروم رفتم تو اتاقم بعد از درآوردن لباسم روی تخت نشستم و به امیرعلی فکر کردم چقدر بی تفاوت بود یعنی واقعاً من براش فقط یک بازی بودم و اون فقط برای اینکه پولی از بهامد بگیره دنبال من بود
گوشیم زنگ زد شماره رو نمی شناختم : بله
سلام آرینا خانم
: تو کار زندگی نداری ، مگه نگفتی زن داری خجالت نمی کشی به من زنگ می زنی
آرینا ببین اون زیاد مهم نیست تو اگه برگردی پیشم
: چی رو برگردم پیشت مگه تو زن نداری بهامد ؟!
بهامد : اون فقط یک نامزدی ساده است من می تونم ازش بگذرم
: جدی ؟! چه بامزه منم اینجا بی شوهر موندم که تو بیایی منو بگیری
بهامد : اگه بی شوهر نمونده بودی تا الان ازدواج میکردی
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
: ببین بهامد من میخوام بخوابم دیگه نمی خواهم صدا تو بشنوم ، بهت گفتم همیشه تو نامردی مبارزه میکنی
بهامد : اصلا ازت انتظار نداشتم که اون بچه روستایی رو به من ترجیح بدی
: اون بچه روستایی سگش شرف داره به تو که از پشت خنجر میزنی
بهامد : تو اون و با من یکی می کنی ، اونم بهت خنجر زد ، مگه نگفت دوستت داره
: چرا گفت ، ولی زیاد برام مهم نیست ولی تو یاد نگرفتی درست بازی کنی تو همیشه از تقلب استفاده می کنی ، من مثل تو نیستم
بهامد : مگه تو گفتی چه کسی در مورد اون دختر بهت اطلاعات داده
: نه نگفتم ، ولی هیچ وقت برای ضربه زدن بهت استفاده نکردم
بهامد : ببین آرینا ببخش
: نمی تونم بهامد دیر شده اون دفعه بخشیدمت ولی این بار نمی تونم ببخشمت تو هم می دونی بین من امیرعلی چی گذشت
بهامد : برام مهم نیست
: برای من مهم دیگه بهم زنگ نزن
بهامد : یک سوال ازت بکم راستش و میگی
: آره بپرس
بهامد : از این که با من لجبازی می کردی لذت می بردی
: آره خیلی زیاد ولی تو همه چیز و خراب کردی ، خداحافظ
گوشی رو قطع کردم
دیوونه تو همه چیز و خراب کردی انتظار داری برگردم پیشت
برام پیام اومد
بازش کردم خوندم : سلام آرینا امیرعلی با من تماس گرفت بیداری
سریع بهش زنگ زدم : چی گفت غزال
غزال : زنگ زد گفت بهت بگم بابت اون اتفاق واقعاً متأسّف ، نمی دونه چرا اون موقع قبول کرده بود ، ولی گفت بهت بگم قبل از این که با بهامد حرف بزنه از تو خوشش اومده بود . بهش گفتم به خودت بگه ، گفت دوست ندارم مزاحمش بشم می دونم اون به من به چشم یک آدم نامرد نگاه می کنه ، فقط از طرف اون ازت عذرخواهی کنم
: بهامدم به من زنگ زد
غزال : آخ که دلم می خواهد همچین درست حسابی حال این پسر رو بگیرم ، حالا چی گفت
تمام حرف ها رو بهش گفتم
غزال : چقدر رو داره بهش می گفتی منتظر باش تا زنت بشم
: رو داره دیگه
غزال : من اگه جای تو بودم هر چی به دهنم می اومد می گفتم تا راحت بشم
: برام دیگه مهم نیست غزال شاید قبل از امشب برام مهم بود ولی حالا دیگه مهم نیست همین و بس که اون هام باختند
غزال : اونا خودشون و بازنده نمی دونن
: چرا اون هام می دونند که باختند
غزال : خیلی خوب تو این جوری فکر کن شب بخیر
: شب تو هم بخیر .
---
روزها از پی هم گذشت و تبدیل شد به ماه و ماه ها تبدیل شدن به سال ، پنج سال دیگه از عمر من گذشت ولی این بار پر بار بود چون با جون و دل به بچه ها چیزی یاد می دادم
آرینا جداً تو با ما نمیای بریم شمال
: من کجا بیام شما ها دارید با شوهر هاتون میرید
غزال : یعنی چی شوهر ما که به تو کاری نداره
: نه غزال می دونم ولی نمیام شما ها برید
ساحل : چقدر ناز میاری خوب بیا بریم دیگه
سروناز : هی بهت میگم بزار برای برادر شوهرم بیام نمی گذاری
یاسمین : اگه به جواب دادن باشه من داداشم هست
: برید به مسافرت تون برسید این اقوام ترشیدتونم برای خودتون نگه دارید من شوهر بکن نیستم
یاسمین : از خداتم باشه دارم داداشم و بهت میدم
: بگو برای داداشم نمی تونم زن پیدا کنم برای همین به تو پیشنهاد میدم
سروناز : خر دیگه ببین شوهر من ماه داداششم از خودش بهتر
: وای خدا به کی بگم من شوهر نمی خواهم بخواهم می تونم برای خودم پیدا کنم
غزال : اگه می تونستی تو این مدت پیدا کرده بودی
: غزال ول کن
سروناز : خوب ببین شاهرخم که زن نگرفته با اون بیا
: دیگه چی بهش بگم بیا این هفته نقش شوهر من و بازی کن
ساحل : بهت که نگفتم برو پیشش بخواب فقط برای اینکه تنها نباشی بگو بیاد
: دست شما درد نکنه برید خوش بگذرونید
غزال : دست دست کردی نریمان پرید ، دست دست کردی بقیه هم پریدن دختر تو دیگه ترشیده شدی ببین بچه خواهرت شش سالش شد ولی تو هنوز شوهر نکردی
: اه بسته دیگه چقدر شوهر شوهر کردید هم شما ها شوهر کردید بسته من می خواهم راحت باشم مامانم گفت ترشی خوبی ازم در میاد
غزال : ببین باربد هنوز زن نگرفته
: چرا غزال جون اونم دیروز رفتن عقد کردند دیگه تو فامیل خدا رو شکر پسر نداریم
غزال جان بریم
: بیا صدای شوهراتون در اومد
غزال : بله رامتین اومدیم دیگه دو دقیقه صبر کن
: خوب بچه ها به سلامت بهتون خوش بگذره
غزال : می گذره ولی تو می اومدی بیشتر خوش می گذشت
: باشه دفعه دیگه
بچه ها رو بوسیدم اون ها راهی شدند ، خوب اون ها باید برن پی زندگیشون و من برم پی زندگی خودم
سوار ماشین شدم به سمت خونه راه افتادم ، خدا رو شکر مامان بچه ها رو ندید تازگی ها وقتی اون ها رو میبینه خیلی غصه می خوره و غر می زنه چرا عروس نمی شم ، چطوری بهش بگم من کسی رو می خواهم که اون هیچ توجه ای به من نداره . و اصلاً یادی از من نمی کنه
چند روزی گذشت امروز مجله جدید میاد توی بازار و من مثل همیشه اون می خرم تا اسم امیرعلی رو تو صفحه اولش ببینم
از رامتین شنیدم امیرعلی ازدواج کرده ، حالا اون دیگه صاحب داره و برای من دست نیافتنی ، روزی که رامتین به من گفت از مجله تا خونه اش تعقیبش کردم اونقدر منتظر شدم تا زنش و دیدم ، زن زیبایی بود اون ها خوشحال بودند و من از ته دل گریه کردم . می خواهم همیشه عاشق امیرعلی بمونم اون برای من همه چیز و همه کس بود شاید عشقمون کوتاه بود ولی برای من لذت بخش ترین عشق بود .

پایان
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
صفحه  صفحه 18 از 18:  « پیشین  1  2  3  ...  16  17  18 
خاطرات و داستان های ادبی

آرینا


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA