ارسالها: 3747
#51
Posted: 12 Aug 2012 08:34
مامان : باشه خبر بده
: باشه اگه یادم نرفت
مامان : بیا برو دیرت نشه
به ساعت نگاه کردم : وای دیرم شد ، خداحافظ
سوار ماشین شدم و رفتم دنبال بچه ها رفتیم : سلام غزال ، کسی اومده ؟
غزال : نه هنوز ، اولین مهمون ها هستید
سروناز : چه خوشگل کردی غزال خانم لباس صورتی و آرایش آنچنانی
: بهامد جون می خواهد بیاد
غزال : خدا کنه تنها بیاد با سر خر نباشه
: می خواستی بهش نگی با کسی بیا
غزال : آره خریت کردم
ساحل : خوب حالا می فهمی اون بله یا نه
غزال : امیدی ندارم امشب همه دختر های مجله به خودشون حسابی می رسند . نمونه اش همین آآاآرینا ، مانتو در بیار ببینم چی پوشیدی
: غزال خودت خوب می دونی من و اون اصلاً با هم کنار نمیایم پس من برای اون خوشگل نکردم
یاسمین : این و که راست میگه
غزال : می دونم بچه ها دعا کنید از من خوشش بیاد
: از صددرصد دو درصد احتمال داره
سروناز : اوه چه همه
غزال : مردشور بشورتت بیا برو مانتو در بیار با اون دلداری دادنت
: نمی دونم از چی اون پسر بی کلاس خوشت میاد
غزال : وای بمیری آرینا ، بچه ها امشب اومد ببینیدش ماه
سروناز : حالا بیان بریم آماده بشم تا اون بیاد
مانتوم در آوردم غزال : بمیری چقدر خوشگل
ساحل : بهت میاد آرینا همونی که از ترکیه خریدی نه ؟
: آره
غزال : سروناز این چیه پوشیدی نمی پوشیدی دیگه
ساحل : به تو چه بیا برو بیرون شاید مهمون ها اومده باشند
غزال : بمیرید رفت بیرون
: دختر پاک خل شده
ساحل : خیلی دلم می خواهد ببینمش کیه که این اینجوری می کنه
سروناز : اسمش که قشنگ بهامد ، آرینا خوشگل هست
: آره بد نیست
یاسمین : خدایش بگو
: آره خوشگل ، خیلیم خوشتیپ
ساحل : پس بی خود نیست دل غزال و برده
: کی دل غزال و نمی بره
سروناز : با این موافقم
رفتیم بیرون روی صندلی نشستیم ، غزال اومد : بچه امشب از من و بهامد جون چند تا عکس بگیرید
ساحل : چشم عزیزم ، شبم نگه اش می داریم که اگه قسمت شد فردا با بچه تون برید خونه
همه خندیدم
غزال : بچه مون چی بشه
: آره مخصوصاً اگه به تو بره
غزال : مرگ ، خوشگلم که
: بر منکرش لعنت
یکی یکی مهمون ها اومدند .
شاهرخ طرف ما اومد
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#52
Posted: 12 Aug 2012 08:41
سلام شاهرخ دیر کردی
شاهرخ : سلام آرینا جون ، امروز با هدی دعوام شد
: ای وای چرا ؟
شاهرخ : طبق معمول اینجا نرو ، اونجا نرو
: خوب می آوردیش
شاهرخ : نه بابا بیاد راحت نیستم بعدشم دعواست
: چقدر با هم تفاهم دارید
شاهرخ : داره خسته ام می کنه امروز باهاش اتمام حجت کردم که اگه ادامه بده دیگه همه چیز تموم می کنم
: شاهرخ حق داره
شاهرخ : بابا مگه اون مهمونی دوست هاش میره من و میبره ، یا من بهش میگم نرو
: هر کاری صلاح می دونی بکن
سروناز : طلاقش بده
شاهرخ : تو گوش می کردی
سروناز : آره خوب ، ول کن بابا سر خر می خواهی چکار ببین ما چقدر راحت بدون سر خریم
شاهرخ : بله
: سروناز
سروناز : دروغ که نمیگم ، مثلاً عید می خواهد با ما بیاد مالزی می خواهد همین طوری بکنه
: اون که خبر نداره با پنج تا دختر میره مسافرت
شاهرخ : اگه بفهمه دارم می زنه
سروناز بلند شد : دیوونه ای من جای تو بودم بی خیالش می شدم .
چشمم به در افتاد : سروناز اومد ، غزال داره خودش و می کش
سروناز : این
: آره
سروناز : حق داره ، خیلی ناز ، تنها اومده
: نمی دونم الآن دیدمش
شاهرخ : کیه ؟
: رئیس محترم
شاهرخ : چه رئیس خوشتیپی دل غزال و برده
: دل تمام دخترهای مجله رو برده
شاهرخ به من نگاه کرد : مال تو رو چی ؟
سروناز : خاک برسش کنند که همیشه با همه دعوا داره
یاسمین اومد : بچه ها چه چیزی
ساحل : ایول غزال
شاهرخ : بابا من حسودیم شد
سروناز : خفه بزار استفاده کنیم
شاهرخ : آرینا جون شما نمی خواهی استفاده کنی ؟
: بیزارم ازش
شاهرخ : چیه حال تو گرفته
: نه بر عکس خوب حالش و گرفتم
سروناز : داره میاد اینجا
: ول کنید بچه خیلی تابلو هستید ها
شاهرخ : بیا بریم برقصیم
: باشه بریم
شاهرخ دستم و گرفت ، نزدیکش رسیدم : سلام آقای امینی
امینی به من نگاهی کرد و بعد به شاهرخ : سلام خانم طلوعی
: با اجازه
از کنارش گذاشتم وسط حسابی شلوغ بود کلی با بچه ها رقصیدم
آرینا بیا بریم بنشینیم
: چیزی شده سروناز
سروناز : نه ، حالا بیا بریم
دست سروناز گرفتم و با هم رفتیم سمت میز : این اینجا چکار می کنه ؟
سروناز : داشت با شاهرخ حرف می زد
: که چی بشه
سروناز : نمی دونم
: حالا چرا من باید بیام پیش اون خیلی ازش خوشم میاد
سروناز : می دونم دوستش نداری ولی بیا بریم یک بار این شاهرخ گند نزن
: نه بابا ازش خاطرم جمع
سروناز : خوب باشه ولی بیا بریم .
نزدیک میز شدم ساحل : خسته نباشی
: مرسی ، چی شده نشستی
ساحل : همین الآن اومدم نشستم .
امینی به من نگاه کرد ولی حرفی نزد
: یاسمین برو آب بیار
پایان قسمت سوم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#53
Posted: 12 Aug 2012 08:43
قسمت ۴:یاسمین : به من مربوط نیست خودم تشنه ام ولی حوصله ندارم برم
: بچه ها غزال اومد
غزال : خوش می گذره
امینی بهش لبخندی زد
: غزال جون قربونت برم
غزال : چی می خواهی عزیزم
: آب
غزال : باشه الآن میارم
سروناز آروم : خدا رو شکر این اینجا بود و گرنه از آب خبری نبود
: موافقم
غزال با آب اومد و روی صندلی نشست : بیان بچه ها
سروناز آب ریخت : بفرمائید آقای امینی
امینی : شما بفرمائید
شاهرخ : یاسمین آب بخور بیا بریم وسط
یاسمین : باشه بریم
ساحل و سرونازم رفتند ، فقط من ، غزال و امینی موندیم
غزال : بفرمائید آقای امینی
امینی : ممنون صرف شد
من اصلاً محل ندادم برای خودم یک سیب پوست کندم
غزال جون یک لحظه میای
غزال به من نگاهی کرد و رفت
می دونستم دلش می خواهد سر پسر دایش و بکنه ولی خوب چاره ای نداشت
امینی : بفرمائید سیب
: می خوری ؟
امینی : آره
: برای خودت پوست کن
امینی : بی ادب
: به تو که نمی رسم
امینی : یک سوال ازت بکنم راستش و بهم میگی
: اره بپرس ولی اگه دوست داشتم جواب تو میدم
امینی : این دخترهای مجله امروز چه شون
: یعنی چی ؟
امینی : خیلی بهم توجه می کنند
: نمی دونم ، چون من یکی اصلاً بهتون توجه ای ندارم
امینی : تو رو می دونم بقیه رو میگم
: نمی دونم
امینی : تو بی خبر نیستی
: شاید ازت خوششون میاد
امینی : پس خیلی دوست داشتنیم که همه دوستم دارند .
بهش نگاه کردم : اونا بد سلیقه اند
امینی : نه این نشون میده تو حسادت میکنی
: من ، بیزارم
امینی : بگو دوستم داری
: اونا تو رو نمی شناسند من که می شناسم
امینی اخم هاش و توی هم کرد : تو هم نمی شناسی
آرینا جون
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#54
Posted: 12 Aug 2012 08:47
برگشتم ، جانم
میای بریم یک دور با هم
: با کمال میل رامتین جون
رامتین : ببخشید آقای امینی
امینی : راحت باشید آقای سلطانی
با رامتین رفتیم : نجات دادم
: آره پسر از خود راضی فکر کرده کیه
رامتین : خوب به منم اینقدر توجه می شد خودم می گرفتم
: دخترها مجله همه خل شدن این چی داره که می خواهن باهاش باشند
رامتین خندید : پول ، خوشگلی
: برو بابا ، اخلاق صفر ، انسانیت صفر
رامتین : خوب فعلاً کسی به این موضوع فکر نمی کنه
: اینقدر ازش بدم میاد
رامتین : معلوم بود با چه زجری داری باهاش حرف می زنی
خندیدم : جدی
رامتین : برای همین اومدم نجاتت دادم
: خدا خیرت بده
رامتین : این موقع ها نیاز به یک بادیگارد داری که مراقبت باشه
: فقط همون و الآن کم دارم
رامتین دیگه هیچی نگفت ، غلط های زیاد زیادی همین مونده اون بادیگارد من بشه . کمی باهاش رقصیدم و به بهانه خستگی برگشتم سمت میز امینی تنها نشسته بود ، بهش که نزدیک شدم نیش خندی زد : خوش گذشت
: مگه شما فضولی
امینی : خوب مثل اینکه اون بنده خدا خیلی به شما علاقه داره
: اون بنده خدا با شما که دارید می گید غلط می کنه
امینی اخم هاش و توی هم کرد : بی ادب
: خیلی رو داری ها
امینی : تو پررویی نه من
تا اومدم جواب بدم دیدم زهرا اومد سمت ما : آقای امینی شما نمی رقصید
امینی : نه شما بفرمائید
زهرا فهمید که نباید بشین و باید بره
امینی آروم : کاری می کنم دنبالم راه بیافتی
لبخندی زدم : یعنی مثل مهدیه جون
امینی حسابی سرخ شد : از اون بدتر
: باشه ، من مثل اون احمق نیستم که از تو خوشم بیاد
امینی : همین متنفر بودند بیشتر لذت داره
: خیلی
امینی : خیلی چی ؟
: بی نزاکتی
امینی : تازه می رسم به تو ، منتظر اون روز باش که تو بیای دنبالم و من بی خیال زندگی با تو بشم
: شتر در خواب بیند پنبه دانه گهی
امینی : نمی خواهد بخونی چون می دونم این اتفاق می افت می دونم از من بدت نمیاد
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#55
Posted: 12 Aug 2012 08:53
نیشخندی زدم : خیلی به خودت مطمئنی می دونی من اصلاً به تو اهمیت نمیدم ، چون همین طور که دور تا دور تو دختر گرفته دور تا دور منم پسر می خواهی فقط بهت نشون بدم
امینی : دیدم چه کسای دوستت دارند ، شاگرد بابات ، سلطانی که هیچی نداشت
: آره فکر کن این ها بدن ولی بهتر از یکی تو بوده
امینی : منظور تو نمی فهمم
: خوبم می فهمی کسی که با تو رفیق بوده ولی سرش جایی دیگه بند بوده
امینی : تو خیلی
ببخشید آقای امینی افتخار میدید
امینی به من نگاهی کرد : بله حتماً
با یکی از دخترهای دفتر رفت ، و من همون جا نشستم و به صندلی تکیه دادم از اینکه اذیتش می کردم خیلی لذت می بردم .
بمیری آرینا که اینقدر اذیتش می کنی
: چی میگی تو می تونی برو تورش کن به من چکار داری ، مثلاً تولدت یک بار ازش خواستی باهات برقص
غزال : نمی دونم چرا ولی دیگه دوستش ندارم
: چی شده غزال
غزال : من ازش خواستم ولی اون با کمال بی ادبی گفت با شما اصلاً نمی رقصم
خندیدم : الهی ولش کن پسر از خود راضی رو ، برو به خودت برس
غزال کنارم نشست : یعنی این دختر از من بهتر بود
: نه اون فقط برای اینکه لج من و در بیار این کار و کرد
غزال : باز آتیشش زدی
: آره
غزال : خوب کردی حالا بیا بریم با هم برقصیم
با غزال رفتم وسط کلی خندیدم و رقصیدیم تا موقع بریدن کیک شد ، غزال کیک و برید بعد شام و آوردن امینی میز کنار ما نشسته بود .
سروناز : آرینا عکس های عروسی خواهرت آماده نشد
: نه هنوز
ساحل : کاش غزال باربد دعوت می کرد
: برای چی باربد
شاهرخ : نه تو رو خدا اون و من با هم کنار نمیایم باز اگه نریمان بود من راضی بودم
یاسمین : نه تو رو خدا باز نریمان می اومد دیگه نمی شد به آرینا نزدیک بشیم
: مگه حصار می بنده
ساحل : کاش حصار ببند یک دیوار بتونی دورت می کش دیگه نمیشه بهت نزدیک شد
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#56
Posted: 12 Aug 2012 08:54
: خدا رو شکر هیچ کدومشون و دعوت نکرده ، همین شاهرخ خوبه
سروناز : اره خدایش همسفر خودمون از همه بهتر
چند بار چشمم به امینی افتاد دیدم داره به حرف های ما گوش می کنه .
شاهرخ : شب می مونید
: به احتمال زیاد آره
شاهرخ : من چی ؟
سروناز : چه معنی داره میری خونتون
شاهرخ : من باید بمونم خوبیت نداره پنج تا دختر تنها باشند
ساحل : تازه دلت بسوزه شبم می خواهیم از استخر استفاده کنیم
شاهرخ : من که محرمم پس بمونم دیگه
سروناز : بزار ببینم شب کیا هستند اگه کسی غیر از ما نبود بمون
شاهرخ : آخ جون
ساحل : غزال اومد
سروناز : غزال قرار کیا شب بمونند
غزال : خودمونیم به کسی چیزی نگفتم
: بابا و مامان چی ؟
غزال : نه همه میرند ، خودمون پنج تایم
سروناز : شش تا
غزال : کو شش تا
ساحل به شاهرخ اشاره کرد : نخودیمونم هست
غزال : اون که دیگه از خودمون ایراد نداره بمون ، تازه مامان و بابا هم باشند ایراد نداره ، می شناسند .
بعد از شام غزال هدیه ها رو باز کرد ، منتظر بودم ببینم امینی به غزال هدیه چی میده ، بالاخره نوبت هدیه اش شد داخل یک پاکت یک تراول صدی گذاشت بود
سروناز : خوب بود
شاهرخ : رئیس بیشتر از این ها ازش انتظار داشتم
ساحل : دختر خاله اش که نبوده
: همین و بگو
غزال باهاش دست داد ، بقیه هدیه ها و باز کرد . ساعت دو بود یکی یکی بچه ها رفتند و ما همون طور نشسته بودیم و با هم حرف می زدیم .
ساحل : آرینا
سرم و بلند کردم دیدم امینی داره میاد سمت ما : خوب خانم ها از آشنایی با شما خوشبخت شدم ، خدا نگهدار
اصلاً محل من نداد . رفت .
منم محل ندادم بی توجه بهش رفتم سمت اتاقی که وسایلم بود . دخترها همه داشتند حاضر می شدند .
زهرا اومد سمتم : شما هنوز نمیرید
: نه ، هنوز هستیم
زهرا : شب خوبی بود ، تا پس فردا
: خداحافظ زهرا جون
بچه ها یکی یکی رفتند و آخرین نفر سلطانی بود که اونم بالاخره رفت
غزال : اه این دیگه چقدر پیله است
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#57
Posted: 12 Aug 2012 08:57
: خوب خر دوستت داره
سروناز : تو رو یا این و
: تا جایی که می دونم این و دوست داره چون همش با هم ناهار و شام میرن بیرون
ساحل : ولی من امشب احساس کردم چشمش دنبال تو
: اشتباه می کنی عزیزم .
شاهرخ : منم همین فکر رو کردم
: نه بابا اون با من کاری نداره
یاسمین شونه هاش و بالا انداخت به ما چه کی کی رو دوست داره بیا بریم تو جلد خودمون اینجا رو هم تمیز کنیم
غزال : نه لازم نیست کارگرها دارند تمیز می کنند بیان بریم تو لباس عوض کنیم .
: باز خوب ظرف شستن نداری
غزال : آره بابا حوصله این کار و نداشتم
بابا غزال اومد بیرون : خسته نباشید آقای کوثری
شاهرخ : آقای کوثری کاری از دستم بر میاد بفرمائید
آقای کوثری : نه دستتون درد نکنه راحت باشید دیگه چیزی نمونده ، من هنوز هستم تا کارگرها رو ببرم
ساحل : در هر صورت ما اینجایم برای کمک
آقای کوثری : برید راحت باشید .
ساعت سه شد آقای کوثری و کارگرها رفتند ما هم لباس هامون و عوض کردیم و نشستیم .
برای گوشیم پیام اومد از امینی بود نوشته بود شب با شاهرخ جون بهت خوش بگذره
منم براش نوشتم همه مثل تو نیستند
امینی دوبار برام زد مطمئنی
آره خاطرم ازش جمع جمع
امینی خدا کنه
غزال : بچه ها امینی خجالت نکشید این و داد
: خوب پولش و داده چه ایرادی داره سلیقه تو رو که نمی دونست
یاسمن : به نظر من باید یک عطر می خرید
: که چی بعد ازش استفاده نکنه
غزال : وقتی به من میگه با شما نمی رقصم ، بعد می خواستی برای هدیه ام وقت بزار
: الهی من فدای غزال خودم بشم به جاش من و بچه ها کلی برات وقت گذاشتیم
شاهرخ : این و منم شاهدم
سروناز : آره ما پنج تا کلی وقت گذاشتیم
: اوه بچه ها من به مامان خبر بدم که نمیرم
زنگ زدم خونه : سلام مامان
مامان : هنوز اونجایی
: تازه مهمونی تموم شده دیگه شب نمیام
مامان : باشه عزیزم مراقب خودت باش
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#58
Posted: 12 Aug 2012 08:58
: چشم
گوشی رو قطع کردم ، شاهرخ کنارم نشست : آرینا خیلی مراقب این امینی باش امشب خیلی از دستت عصبانی بود اگه می تونست همین جا می کشتت
: آره می دونم زیاد مهم نیست از این حرف ها زیاد می زنه ولی هیچ غلطی نمی کنه
شاهرخ : در هر صورت مراقب باش
: باشه ، ولی تو یک بار به بابا یا مامان چیزی نگی
شاهرخ : مگه دیوونه ام
: نه گفتم که حواست باش
شاهرخ : خاطرت جمع هیچی نمی گم
ساحل : بچه ها بریم تو آب
: الآن
سروناز : آره حال میده خنکم می شیم
: بریم
مایو پوشیدیم و رفتیم توی آب ، کلی آب بازی کردیم . بعد از بازی رفتم روی صندلی نشستم بچه ها هنوز داشتند شنا می کردند . گوشیم تک خورد نگاه کردم دیدم امینی برای پیام داده : آرینا تو بدترین دختری هستی که دیدم باور کن کینه بدی ازت به دل گرفتم ، اگه روزی بلایی سرت آوردم بودن تقصیر تو بوده نه من ، من می خواستم باهات کنار بیام ولی تو نگذاشتی ، از این به بعد دیگه مهربونی تموم شد
قربونم بری ، پسر الاغ
رفتم توی اتاق لباسم پوشیدم اومدم بیرون
سروناز : دیگه نمیای تو آب
: نه دیگه خسته شدم ، خوابم میاد
ساحل : تو هم همش بخواب
: باشه
روی تختی که اونجا بود دراز کشیدم . بچه ها یکی یکی اومدن بیرون و لباس پوشیدن با متکا و پتو اومدن پیش من قرار شد ما پنج تا روی تخت این طرف بخوابیم ، شاهرخ روی تخت اون طرف که کوچک تر بود خوابید .
خیلی خسته بودم و زود خوابم برد .
آرینا نمی خواهی بلند شی
: نه می خواهم بخوابم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#59
Posted: 12 Aug 2012 09:00
غزال : ولش کن ساحل بزار بخواب که بعد مثل سپ پاچه میگیره ها
هیچی نگفتم و دوباره خوابیدم از گرما بیدار شدم آفتاب شده بود از جام بلند شدم رفتم توی اتاق و دوباره روی مبل دراز کشیدم .
شاهرخ : بسته دیگه خانم تنبل پاشو دیگه
: شاهرخ ول کن می خواهم بخوابم
شاهرخ : نه خیر پاشو باید یواش یواش بریم
: کجا ؟
شاهرخ : معلوم خونه
غزال : نه بابا تا شب اینجایم کجا می خواهیم بریم ، ناهارم داریم
: خوب دیدی که هستیم .
شاهرخ : نخواب دیگه پاشو
بلند شدم نشستم : چرا خوابیدن من شما رو اذیت می کنه
ساحل : بسته دیگه همش می خوابی
: خوب دیشب دیر خوابیدم
سروناز : تو از همه زودتر خوابیدی ما کلی حرف زدیم و خندیدم
: خوب شما ها دیوونه اید
غزال : راستی امینی صبح کارت داشت گفت حتماً بهش زنگ بزنی
: ولش کن روز تعطیل فردا کار شروع میشه
غزال : آره بابا ولش کن فقط بگی من بهت گفتم ها
: باشه بهش میگم
سروناز : فکر کنم دیشب خوابش نبرده
: چرا ؟
ساحل : تو اینجا
: خفه شو ، پسر عوضی اونقدر ازش بدم میاد که خدا میدونه ، من و تهدید می کنه پدرش و در میارم
غزال : خدا رحم آرینا رو دنده لج افتاد
شاهرخ : دو تا آدم لجباز به هم رسیدن نمی دونند باید چکار کنند
: هیچ کاری نمی کنند چون اون یکی می دونه به من خیلی نیاز داره اگه من نباشم پدرش در میاد .
غزال : این و پایه ام ، ولی خود شیرینم زیاد دارین
ساحل : یکی همین غزال
غزال : باور کن آرینا بیاد بیرون منم میام بیرون ، اگه اونجا موندم فقط فقط به خاطر آرینا است نه هیچ کس و هیچ چیز دیگه
: قربون تو برم
شاهرخ : بیا خودش زنگ زد
: ولش کن
سروناز : جواب بده ببینیم چکار داره
: نمی خواهم جواب بدم .
ساعت هفت شب شد با بچه ها برگشتیم خونه ، روز خوبی رو گذروندیم .
سلام مامان
مامان : سلام دختر خوب خوش گذشت
: جاتون خالی خیلی عالی بود ، من برم یک دوش بگیرم
مامان : برو عزیزم
رفتم توی اتاقم و بعد رفتم دوش گرفتم از حمام که اومدم بیرون ، دیدم گوشیم داره زنگ می زنه ول کن نبود یکسره زنگ می زد : بله
امینی : مگه نگفتم بهم زنگ بزن
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#60
Posted: 12 Aug 2012 09:01
: کار داشتم نمی تونستم زنگ بزنم
امینی : یعنی شاهرخ اینقدر سرگرم کننده بود
: ببین حرف دهن تو بفهم فکر نکن منم مثل تو هستم ، یک بار دیگه مزخرف بگی من می دونم تو
امینی : مثلاً چکار می کنی
: بی خیال اون دفتر میشم
امینی : بلند شو بیا دفتر به مشکل خوردیم
: امروز روز تعطیلم نمی تونم بیام
امینی : بهتر بیای چون تمام فایل های مجله جدید پاک شده
: یعنی چی ؟
امینی : نمی دونم هیچ کدومش نیست بلند شو بیا
: خوب من که مهندس نیستم ، فردا یکی میاد درستش می کنه
امینی : می خواهم از اتاق تو استفاده کنم تو هم که در اتاق و قفل کردی اینجا هم کلیدی نیست که به اتاق تو بخوره
: نه اتاق من اونجا کلیدی نداره ، چون وسایل مهمی اونجاست
امینی : پس بلند شو بیا
: من نمیام
امینی : می ترسی
: آره ، چون می دونم تو چه آدم رذلی هستی
امینی : نترس ، بهتر از تو رو دارم
: ولی می ترسم فردا صبح میام
امینی : با پدرت یا مادرت بیا
: نمیام
امینی : ببین لطفاً بیا کارم گیر کرده
: خوب چون گفتی لطفاً میام
امینی : ممنون ، فقط زود بیا
حاضر شدم رفتم پایین ، مامان می خواهم برم دفتر امینی از تو اتاق من چیزی می خواهد رسیدم اونجا زنگ می زنم
مامان : مراقب خودت باشی
: چشم
رسیدم ، رفتم داخل دفتر دیدم احمدآقا هم اونجاست
: سلام ، شما اینجا
احمدآقا : اومده بودم تمیز کاری کارم تموم شده دیگه دارم میرم
: خسته نباشید
احمدآقا : شما هم همین طور ، راستی آقا تو دفترشون منتظرتونن
رفتم سمت اتاقش در زدم
بیا تو
در باز کردم رفتم داخل : سلام از اتاق من چی می خواهین
امینی از جاش بلند شد : فایل های مجله جدید و می خواهم
: همراهم بیان
در اتاق باز کردم و وارد شدم . کامپیوتر رو روشن کردم
امینی : بریز برام توی فلش
: برتون میریزم توی سی¬دی چون ممکنه فلشتون ویروسی باشه
امینی : باشه
کار و براش ریختم روی سی¬دی ، اینم خدمت شما
سیستم و خاموش کردم ، امینی : دیشب با شاهرخ خوش گذشت
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود