ارسالها: 3747
#61
Posted: 12 Aug 2012 09:02
: آره خیلی زیاد جاتون خالی
امینی : خیلی بی ادبی
: خودت بی ادبی ، می دونی تو فکرت خراب فکر می کنی همه مثل تو هستند ، برای اینکه جناب عالی هم بدونید من و شاهرخ مثل خواهر رو برادریم .
امینی : منم باور کردم
: اون نامزد داره تا چند وقت دیگه ممکنه ازدواج کنه
امینی ابروش و داد بالا : نمی دونستم
: می تونستی ازش سوال کنی ، بفرمائید بیرون می خواهم در اتاق و قفل کنم
امینی : بیا اتاق من ببینم سی¬دی جواب میده یا نه ؟
: باشه
رفتم توی اتاقش ، گوشیم زنگ زد : سلام مامان
مامان : خیلی مونده
: نه دیگه سی¬دی رو چک کنند میام خونه
مامان : باشه زود بیای
: چشم
امینی : مامانت بود نگران شده ، چرا دیشب نگرانت نشده بود
: چون می دونه تو ترسناکی نه شاهرخ
امینی معلوم بود عصبی و داره خودش و کنترل می کنه سی¬دی رو چک کرد : درست
: خوب خداحافظ
امینی : بمون یک چای بخور
: نه باید برم خونه استراحت کنم فردا کلی کار دارم
امینی : چون من میگم نمی مونی
زل زدم تو چشم هاش : آره چون تویی نمی مونم
امینی اومد جلوم ایستاد : من از خیلی پسرها قابل اطمینان ترم خاطرت جمع
: برای من نیستی
امینی : من اگه آدم سوء استفاده گری بودم دیشب اونقدر موقعیت داشتم تا با هر دختری دلم می خواهد باشم حتی تو
نیش خندی زدم : شاید با بقیه می تونستی ولی من با بقیه فرق دارم
اومدم از اتاقش برم بیرون من و کشید سمت خودش کاملاً توی بغلش بودم : ولم کن
امینی : ول نکنم چی
: ولم کنید آقای امینی
امینی : نکنم می خواهی چکار کنی
: مامانم می دونه اینجا بودم ، احمدآقا هم می دونه
امینی خندید : وای چقدر ترسیدم ، دختر جون من هر کاری بخواهم می کنم
: آره دیگه کل فامیل پلیس و قاضی هستند روی خراب کاری های شما سرپوش می گذارند
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#62
Posted: 12 Aug 2012 09:02
امینی : اگه به تو ثابت کنم من با مهدیه نبودم باور می کنی
: به من ربطی نداره
امینی : اون بچه آزمایش داده ، بیا با هم بریم منم آزمایش میدم تا مطمئن بشی اون بچه من نبوده من اگه کاری بکنم تا آخرش می مونم و فرار نمی کنم ، این و خانواده ام بهم یاد دادند .
: مطمئنی
امینی : در مورد همه آره الی تو
: بزار برم
امینی لبش و آورد نزدیک لبم : اگه ببوسمت چکار می کنی ؟
: می فهمم که نامردی
امینی خندید : ازت خوشم میاد بازم لجبازی می کنی ولی من بهت گفتم کاری می کنم دنبالم بیای
: باشه بمون تا بیام .
امینی ولم کرد : فردا می بینمت ، شب خوبی داشته باشی
: با دیدن تو شب حتماً کابوس می بینم
امینی : ایراد نداره کابوست آدم زیبایی
: از خود راضی
از دفترش رفتم بیرون ، و سریع خودم و به ماشین رسوندم سوار شدم نفس راحتی کشیدم چون واقعاً ترسیده بودم ، هر کاری دلش می خواست می تونست بکنه .
صبح از خواب بیدار شدم و طبق معمول رفتم دفتر
: سلام غزال
غزال : سلام ، خوبی ؟
: ممنون تو خوبی ؟
غزال : نه زیاد
: چی شده
غزال : سهرابی رو میشناسی
: آره
غزال : اون با امینی دوست شده
: داره دروغ میگه
غزال : نه باور کن
: ببین من می دونم داره دروغ میگه باور نکن
غزال : نمی دونم الآن که با دمش داره گردو میشکن
: تو بچسب به سلطانی پسر خیلی خوبی
غزال : اون هیچ غلطی نمی کنه اون فقط یکی رو برای دوستی می خواهد منم حوصله این ادا بازی ها رو ندارم
: غزال ناراحت شدی از دست امینی
غزال بهم نگاه کرد : آره خیلی ، من خیلی ازش خوشم می اومد
: اون با کسی دوست نمیشه خاطرت جمع
غزال : یعنی بازم تلاش کنم
: تلاش بکن ولی اون از دخترهای که میرن سمتش خوشش نمیاد ها
غزال : باشه دیگه بی تفاوت بهش میشم . ولی نمی تونم
: خودت می دونی نگی بهت نگفتم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#63
Posted: 12 Aug 2012 09:03
تلفن زنگ : بله
آرینا جون بیا که آقای امینی کارت داره خیلی هم عصبانی
: باشه اومدم
غزال : چی شده ؟
: برم که احضار شدم
رفتم سمت اتاق امینی : زهرا جون
زهرا : برو برو فقط مراقب باش
در زدم
بیا تو
وارد اتاق شدم : سلام
امینی : سلام
: امری داشتید
امینی عصبانی بلند شد اومد سمت من ، این تارا سهرابی کیه ؟
: توی اتاق تبلیغات
امینی : چرا به همه گفت من بهش علاقه دارم
خندیدم : خوب شب مهمونی فقط با اون رقصیدی
امینی : ولی من منظوری نداشتم
: بهتر بود با چند نفر دیگه هم می رقصیدین
امینی : مگه تو حواس برای آدم می گذاری
: به من چه ربطی داره
امینی : تو یک جوری درستش کن
: بهتر بی توجه بهش باشید تا تموم بشه اگه حساسیت نشون بدید بدتر میشه
امینی به من نگاهی کرد : چرا باید به حرفت گوش کنم
: گوش نکن صداش بزن بهش بگو ، تا اون بیرون بگه چون به من توجه داشته صدام زده برم توی اتاقش
امینی : خوب
: بهتر برم بیرون کار دیگه ای نداری
امینی اومد طرفم : چرا ، بوس دیروزم و ندادی
: تو مریضی به یک روانشناس مراجعه بکن
امینی خندید : باور کردی
: که مریضی
امینی : نه بوس و میگم
: فقط می تونم بگم شدیداً مریضی
امینی : ممنون
: خواهش می کنم
از اتاقش اومد بیرون پسر پاک خل .
---
یک ماه گذشت و همه موضوع سهرابی رو فراموش کردند امینی هم دیگه غیر مسئله کاری با من حرف نمی زد شده بودیم مثل دو تا همکار خوب که کاری به هم نداشتیم و باعث آزار هم نمی شدیم .
آرینا جدیداً دقت کردی امینی خیلی تو خودش
: نه ، شما خیلی توجه داری غزال جون ، من سرم توی کار خودم
غزال : نمی دونم چش شده خیلی پکر
: به تو چه به کارت برس
غزال : آخ دلم یک طوری میشه ، به هیچ کدوممون دیگه توجه ای نداره
: فدا سرم
غزال : بی ادب
: راستی کی حقوق ها رو میدن
غزال : امروز ، داره یکی یکی بچه ها رو صدا می کنند و چک حقوقشون و میده
: خوب
غزال : می خواهی چکار کنی ؟
: می خواهم یک دوچرخه بخرم
غزال : برای چی
: می خواهم جمعه صبح ها برم دوچرخه سواری
غزال : مگه پول نداری
: نه به اون پول دست نمی زنم چون هم بردارم زود خرج میشه
غزال : آفرین پولم جمع کن شدی
: آره دیگه ، مسافرت عید
غزال : الهی بمیرم ، بابا بهت پول نمیده
: چرا ولی تا جایی که بتونم ازش نمی گیرم گناه داره
غزال : نمی گیری بعد می ریزه به حسابت
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#64
Posted: 12 Aug 2012 09:05
: خوب اون فرق داره
غزال : الهی
تلفن زنگ : بله
آرینا جون بگو غزال بیاد برای گرفتن چک حقوقش
: باشه الآن میگم بیا . غزال پاشو برو
غزال بلند شد خودش و مرتب کرد و رفت
دیوونه اون به هیچ کدوم توجه نداره این ها خودشون دارن پر پر می کنند
بعد از ده دقیقه غزال اومد : آرینا یک نگاه به من نکرد
: ول کن دیگه غزال به چه زبونی بگه نمی خواهم
غزال : به درک نخواهد
ساعت دو شد همه بچه ها حقوق گرفتند الی من
غزال : چرا تو رو صدا نمی کنه
: چه می دونم ، حتماً بعد میده
غزال : شاید پولش تموم شده
: شاید .
غزال : کار تموم بیا بریم خونه
: تو برو من باید این ها رو مرتب کنم ، فردا باید آماده باش
غزال : باشه ، خداحافظ
: خداحافظ
دفتر خلوت می شد و من هنوز داشتم کارم و انجام می دادم . در اتاقم باز شد امینی اومد داخل از جام بلند شدم
امینی : خسته نباشید
: ممنون
امینی : خانم طلوعی کار این آقای ضیافتی انجام شد
: دارم انجام میدم
امینی : می تونم ببینم
: هنوز کامل نشده
امینی : لطفاً کامل شد بیارید من ببینم
: چشم
امینی از اتاقم خارج شد ، منم مشغول درست کردن شدم ، ساعت پنج بود که کارم تموم شد . به خودم کش و قوسی دادم و کار رو ریختم روی سی¬دی بردم تا ببینی
در زدم
امینی : بفرمائید
کسی تو دفتر نبود فقط من و اون بودیم : خسته نباشید آقای امینی کار تموم شد
امینی : میشه ببینم
: بله این سی¬دی کار
روی صندلی نشستم تا اون کار رو چک کنه
امینی : عالی شده فقط این قسمتش
از جام بلند شدم رفتم سمتش : کدوم قسمت
امینی : این قسمت خوب تمیز نشده هنوز یکم سفید
: دیگه ایرادی نداره
امینی حسابی دقت کرد : نه عالی شده ، اون قسمتشم درست کنید و جزو کارهای آماده شده بگزارید
: بله ، پس من برم درست کنم
امینی : بله برید
رفتم توی اتاقم و اون قسمتش و نگاه کردم همه رو خوب چک کردم دیگه هیچ ایرادی نداشت و همه چیز آماده شده بود .
می تونم بیام داخل
: بفرمائید آقای امینی
امینی اومد تو : درست شد
: بله
امینی چک کرد : درست ، عالی شد
کار سیو کردم و گذاشتم جزو کارهای آماده
امینی : میای بریم یک چای با هم
: نه می خواهم برم خونه غذا بخورم گرسنه ام
امینی : بیا بریم ناهار بخوریم
: الآن ساعت پنج
امینی : بیا بریم یک جایی می برمت که ناهار الآنم داشته باشه
: نه میرم خونه
امینی : هر طور مایلی خیلی خوشحال می شدم بیای
: نه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#65
Posted: 12 Aug 2012 09:12
امینی : باشه پس من دارم میرم تو هم بیا که باید در قفل کنم
کیفم و برداشتم : بریم
امینی : ناهار بخوریم
خندیدم : نه خیر بریم که شما در ببندید
امینی لبخندی زد : خیلی بدجنسی می دونی
از اتاق رفتیم بیرون صدای زنگ اومد : یعنی کیه ؟
امینی : نمی دونم
امینی در باز کرد برادرش آروین بود ، اومد داخل به من و امینی نگاهی کرد : سلام ، شما هم اینجا هستید
: مشکلی وجود داره
آروین لبخندی زد : نه ولی
امینی : چی می خواهی آروین
آروین : بریم خونه مامان ، همه اونجا هستند
: با اجازه آقای امینی
امینی : خواهش می کنم خدا نگهدار
در باز کردم رفتم بیرون دیدم کنار ماشینم یک ماشین هست ، حدس زدم باید ماشین آروین باشه یک خانم و بچه داخلش بودند ، خانم به من نگاهی کرد . در ماشین و باز کردم ، سوار شدم
کلاً همشون بی ادب و بی نزاکتن
راه افتاد گوشیم زنگ زد : بله
آرینا بابت برادرم معذرت می خواهم
: می دونی چیه خانواده تن همه بی ادب هستید به داداش گرامتون بفرمائید من مدیر داخلی این دفتر هستم و بعضی اوقات باید کارها رو انجام بدم طول میکش آقای امینی
امینی : من شرمنده شما شدم ببخشید
: خواهش می کنم ، بهتر یکم با برادرتون صحبت کنید
امینی : چشم حتماً ، یک ناهار طلب شما
: قراری برای ناهار نگذاشته بودیم که طلب من بشه
امینی خندید : به خاطر کار برادرم
: به جای دعوت کردن من به ناهار برای عذرخواهی بهتر به برادرتون ادب یاد بدید ، خدانگهدار
گوشی رو قطع کردم
بی ادب
رسیدم خونه : سلام مامان
مامان : سلام عزیزم خوبی ، خسته نباشید
: بابا نیومده
مامان : نه امروز کار داشت برای همین گفت دیر میاد
: از آتنا چه خبر
مامان : اونم در گیر دانشگاه و کار خونه است
: خیلی وقت ندیدمش
مامان : چون خود تو حسابی درگیر کار کردی یکم به خودت برس
: چشم مامانم ، ناهار چی داشتیم
مامان : مگه چیزی نخوردی
: نه امروز کارم زیاد بود به ناهار نرسید
مامان : برو لباس ها تو در بیار قورمه سبزی دارم
: آخ جون الآن میام
لباسم و عوض کردم و صورتم شستم اومدم پایین
مامان : بیا تا سرد نشده
با اشتهای زیاد غذا رو خوردم : مامان من برم یکم استراحت کنم خیلی خسته ام
مامان : برو عزیزم ، یکم مراقب خودت باش
: چشم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#66
Posted: 12 Aug 2012 09:13
رفتم توی اتاقم و دراز کشیدم خیلی خسته بودم زود خوابم برد .
آرینا نمی خواهی بلند شی
: ساعت چند مامان ؟
مامان : دیرت نشه از دیروز خوابیدی بیدار نشدی بلند شو
بلند شدم نشستم ساعت شش و نیم بود
وای خدا چقدر خوابیده بودم . از جام بلند شدم سریع یک دوش گرفتم تا سر حال بشم ، بعدم زود آماده شدم : مامان کار نداری
مامان : نه عزیزم مراقب خودت باش اگه امروز زود بیای آتنا ناهار اینجاست
: باشه سعی می کنم زود بیام
مامان : باشه مراقب خودت باش
: چشم
رفتم دفتر غزال هنوز نیومده بود ، سیستمم و روشن کردم تا ببینم امروز چکاری باید انجام بدم
سلام آرینا
: سلام غزال خانم دیر کردید
غزال : رامتین سر راهم و گرفته بود
: چکار داشتند اون وقت
غزال : می خواهد با خانواده اش بیاد
: جدی تو چی گفتی ؟
غزال : گفتم نه
: چرا ؟
غزال اومد نشست : دیروز رفتم خونه یک خانمی جلوی در منتظر من بود
: خوب
غزال : خودش و مامان رامتین معرفی کرد
: چه تیپی بود
غزال : مانتویی بود ، ولی گفت من دوست ندارم پسرم با تو ازدواج کنه بهتر بی خیال پسر من بشی
: تو چی گفتی ؟
غزال : منم گفتم همچین مشتاق نیستم با پسرتون ازدواج کنم اون خیلی مشتاق
: چه پررو
غزال : همین و بگو فکر کرده من الآن بی شوهر موندم دنبال پسر اینم
: دیگه چی گفتی
غزال : هیچی ، رفتم توی خونه در بستم . امروزم که رامتین اومد باهام حرف بزنه بهش گفتم تو که باید از پدر و مادرت برای ازدواج اجازه بگیری بهتر یک دختر طبق نظر اونها پیدا کنی
: پس حسابی انداختیش به جون اونها
غزال : بهم میگه اون ها که نمی خواهن با تو زندگی کنند ، منم گفتم قرار جزوی از اون ها بشم من زن مردی که خانواده اش راضی نیستند نمیشم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#67
Posted: 12 Aug 2012 09:14
: خوب کردی
غزال : دمم گرم
: دیروز من و تو هر دو برنامه داشتیم
غزال : تو با کی ؟
موضوع دیروز براش تعریف کردم
غزال : عجب بی شرفی بوده
: آره همچین برخورد کرد انگار من و اون چکار می کردیم
غزال : خانواده شم بهش شک دارند
: واقعاً
غزال : اصلاً از رفتارش خوشم نمیاد
در اتاقم باز شد یک آقا با یک گل اومد داخل : خانم طلوعی
: بله
ببخشید خانم این گل برای شماست
: ممنون
گل و روی میز گذاشت و رفت
غزال : ببین مال کیه ؟
کارت روی گل برداشتم و باز کردم ، نامه رو در آوردم بلند خوندم
آرینا جان بابت رفتار بد برادرم معذرت می خواهم ، بهامد امینی
غزال : آخ
: قربونم بره من می دونم اون بزار
غزال : کوتاه بیا دیگه
: نه این کوتاه اومدن نداره
کارت و گذاشتم توی میزم گل بردم از اتاقم بیرون بلند گفتم : احمدآقا
احمدآقا : بله خانم طلوعی
: این گل و بندازید بیرون
احمدآقا : حیف خانم
: هر کاری می خواهی باهاش بکن فقط جلوی چشم من نباشه
احمدآقا : چشم خانم طلوعی
احمدآقا ازم گرفت همون لحظه چشمم به امینی افتاد که داشت با زهرا حرف می زد برگشتم توی اتاقم : این و داشته باش
غزال : خاک برسرت عجب گلی بود کلی پولش داده بود
: بی خود تا اون و خانواده اش باشند اون طوری حرف بزنند
غزال : من چی بگم از دست تو ، یکم
: غزال ول کن حوصله ندارم کلی کار دارم چند روز دیگه مجله باید بره چاپ ولی ما هنوز هیچ کاری نکردیم
تلفن زنگ زد : بله
سلام آرینا جون آقای امینی گفتند برید دفترشون
: برای چی زهرا جان
زهرا : برای چک حقوقتون
: باشه الآن میام
غزال : کجا میری ؟
: میرم حقوقم بگیرم
غزال : جان من دعوا نکنی ها
: نه
در اتاقش در زدم
بفرمائید
وارد اتاقش شدم : سلام
امینی به من نگاهی کرد : بفرمائید بشینید تا چک بدم خدمتتون
روی مبل نشستم و منتظر شدم
خودکار رو روی میز میزد
: آقای امینی اگه خیلی کار داره بعد بیام بگیرم چون من خیلی کار دارم باید انجام بدم که به بعدازظهر نرسه
امینی : خوب به بعدازظهر برسه
: نمی خواهم کسی فکر بدی در مورد من بکنه
امینی به من نگاهی کرد : آرینا من معذرت می خواهم
: می دونی آقای امینی من به این نتیجه رسیدم که خانواده شما به شما شک دارند
امینی : این طور نیست
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#68
Posted: 12 Aug 2012 09:15
: چرا همین طور
امینی : آرینا خواهش می کنم بابت دیروز عذرخواهی کردم ، چند تا گل دیگه بفرستم تا من و ببخشی
: بخششی در کار نیست
امینی : چرا باید ببخشیم .
: نمی بخشمت ، از این به بعدم اضافه کاری نمی مونم می خواهد کار تموم بشه می خواهد تموم نشه
امینی : غزالم نگه دار
: نمی تونم اون چه گناهی کرده
امینی : آرینا من معذرت می خواهم
از جام بلند شدم : هر وقت آماده شد بدید خانم کاشفی برام بیاره
از اتاقش رفتم بیرون
خانم طلوعی یک لحظه تشریف بیارید
تا ساعت دو توی دفتر بودم هنوز نصف بیشتر کارها مونده بود ، نمی شد بی خیال بشم .
غزال : می مونی
: تا ساعت سه هستم چون سلطانی و بچه های گروهش هستند اون ها که خواستند برن منم میرم .
غزال : کار خوبی می کنی ، من برم کار نداری
: نه قربانت
غزال رفت ، سرم به کار گرم شد
خسته نباشی
به امینی نگاه کردم که ظرف غذا دستش بود
: این چیه
امینی : گفتم مثل دیروز گرسنه نمونی
: نه می خواهم برم خونه
امینی : کار تو انجام بده من دارم میرم بیا اینم کلید دفتر
: منم قبول نمی کنم
امینی : باشه من بیرون تو ماشین می مونم تا تو کارت تموم بشه وقتی خواستی بری به من بگو تا در ببندم
: ببین آقای امینی لازم نکرده ، من الآن میرم
امینی : تو که تا الآن موندی بقیه کارهاتم انجام بده دیگه
به ساعت نگاه ساعت چهار و نیم بود : کی تو دفتر
امینی : فقط من و تو ، حالا بیا غذا تو بخور تا بعد
امینی غذا رو گذاشت روی میز و خودش رفت بیرون ، نمی دونستم باید چکار کنم ، اگه دوباره یکی می اومد یک چیزی می گفت من یکی دیگه تحمل نداشتم . بوی غذا تمام اتاق و گرفت حسابی اشتهام تحریک شد نتونستم جلوی خودم و بگیرم ، غذا رو خوردم . دوباره مشغول به کار شدم
نمی خواهی بری خونه
: ساعت چند ؟
امینی : ساعت نه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#69
Posted: 12 Aug 2012 09:15
: باید امروز کار تموم بشه
امینی : می خواهی کمکت بکنم
: مزاحم شما نمیشم
امینی : این چه حرفیه ، قبلاً تنهایی انجام می دادی
: نه با آقای صفایی انجام می دادم
امینی : خوب پس بزار کمکت کنم
برگه های پرینت و جلوش گذاشتم : باید بخونید ببینید غلط املائی نداره
امینی : باشه
گوشیم زنگ زد : سلام مامان
مامان : دختر نمی خواهی بیای خونه
: کارم خیلی مونده فردا باید تحویل بدم
مامان : بابا میگه بیام اونجا تنها نباشی
: تنها نیستم خاطرتون جمع
مامان : خیلی مراقب خودت باش
: چشم مامان
مامان : ناهار خوردی
: آره ناهار خوردم
مامان : مراقب خودت باش عزیزم
: چشم
گوشی رو قطع کردم امینی بلند شد : الآن میام
: باشه
رفت بعد از ده دقیقه دیدم سینی به دست اومد : بفرمائید چایی
: ممنون ، واقعاً لازم بود
امینی لبخندی زد نشست : خوشحالم خوشت اومد
دیگه هیچ حرفی نزدیم ساعت دوازده بود
امینی : چقدر طول کشید
: همیشه همین طور
امینی : دفعه پیش این طوری نبود
: چرا بود شما خبر نداشتید چون احمدآقا بنده خدا خودش می موند
امینی : چند صفحه دیگه مونده
: هفت صفحه
امینی : خوب بهتر زود انجام بدیم
: زود نه با دقت
امینی : باشه با دقت
بالاخره ساعت یک کارمون تموم شد : خوب تموم شد
امینی : خدا رو شکر ، فردا می فرستی چاپ
: نه ، باید الآن ازش یک پرینت رنگی بگیرم ، ببینم هیچ ایرادی تو طراحی نداره
امینی : خوب بگیر
کار رو فرستادم برای پرینت
امینی : من الآن میام
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#70
Posted: 12 Aug 2012 09:16
: باشه
صدای بسته شدن در اومد ، تا پرینت آماده بشه رفتم چای دم کردم چون می دونستم امشب تا صبح اینجا هستم
پرینت ها آماده شد و من با دقت به نگاه می کردم
گوشیم زنگ زد : سلام مامان
مامان : نمیای
: نه مادر من کار دارم
مامان : برای چی گذاشتی روز های آخر
: آخ میدونی نه که باید می رفتم مهمونی برای همین
مامان : من همش دو شب مهمونی داشتم
: چند روز قبل من و به کار کشیدی
مامان : خیلی خوب صبح مرخصی بگیری بیای
: چشم
صدای در اومد بعد از چند دقیقه امینی با جعبه پیتزا اومد توی اتاق : بیا شام بخوریم
: من امروز خیلی غذا خوردم
امینی : خوب کردی حالا بیا شام بخور
با امینی نشستم شام خوردم اونم با چه اشتهایی تموم که شد : دستتون درد نکنه خیلی چسبید
امینی : نوش جونت
دوباره دو تایی چسبیدم به کار ساعت سه بود : خوب تموم شد دیگه
امینی : فردا بچه ها چکار دارند
: هنوز یک صفحه آماده نیست فردا بهم میدن
امینی : کدوم صفحه
: مال تبلیغات
امینی : چرا آماده نیست
: یک تبلیغ و باید آماده می کردند ، قرار صبح بهم بدن
امینی : که این طور ، چرا صبح کار رو ادامه ندادی ؟
: چون صبح کلی کار دارم
امینی : خوب بهتر بری خونه استراحت کنی
: آره
از جام بلند شدم : خسته نباشید
امینی : شما هم همین طور
کیفم و برداشتم
امینی : صبر کن منم باهات میام
: برای چی ؟
امینی : خوب نیست این موقع شب تنها بری خونه من با ماشین دنبالت میام
: مگه نمی خواهین بری خونه
امینی : نه ، فردا صبح من باید در باز کنم
: خوب به احمدآقا می گفتید باز کنه
امینی : کلید خودم و خونه جا گذاشته بودم برای همین کلید اون و گرفتم
: پس مقصر بودید
امینی : بله ، ولی خوب بود
هیچی بهش نگفتم ، با هم از دفتر خارج شدیم و اون من و تا خونه رسوند و رفت .
آروم وارد خونه شدم
بالاخره اومدی
سلام بابا
بابا : سلام تموم شد
روی مبل نشستم : آره دیگه
بابا : چرا نگفتی بیام که تنها نیای
: تنها نیومدم
بابا : با کی اومدی
: امینی با ماشینش دنبالم اومد تا خونه رسوندم و بعد رفت
بابا : اونم شرکت بود
: آره خوب اگه نبود که تموم نمی شد
بابا : خوب برو بخواب
: شب بخیر
بابا : شب تو هم بخیر
سرم و که گذاشتم رفتم و تا صبح هیچی نفهمیدم
با صدای گوشیم بیدار شدم
: بله
سلام خانم تنبل
: سلام نریمان کار داری
نریمان : فکر کردم رفتی شرکت
به ساعت نگاه کردم : ساعت شش ، نیم ساعت دیگه وقت دارم
نریمان : خوب بسته بلند شو
: کار تو بگو من دیشب دیر خوابیدم
نریمان : کار خواستی نداشتم فقط می خواستم حال تو بپرسم
: خوب پرسیدی خداحافظ
نریمان : خداحافظ
دیوانه ، دیگه نخوابیدم بلند شدم یک دوش گرفتم و کمی به خودم رسیدم رفتم پایین : سلام
مامان : سلام
بابا : چه زود بیدار شدی
: باید برم دفتر کلی کار دارم
بابا : بیا بشین کارت دارم
پایان قسمت۴
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود