انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 8 از 18:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  17  18  پسین »

آرینا


مرد

 
بله بابا
بابا : آرینا دلم نمی خواهد با این پسر تا دیر وقت کاری کنی
: بابا اگه قابل اعتماد نبود اصلاً نمی موندم
بابا : آخ
: از این به بعد کارهام و روز انجام میدم که به شب نکش
بابا : این خوبه ، راستی عمه ات تماس گرفت
: خوب بودند
بابا : آره خوب بود ، می خواست بیاد اینجا
: خوب بیان
بابا : خوب می خواهد برای نریمان بیاد اینجا
به بابا نگاه کردم : یعنی چی ؟
بابا : یعنی نریمان از مامانش خواسته از تو خواستگاری کنه
خندیدم : پسر پاک دیوونه شده
بابا : آرینا
: بابای من آخ اون پسر چش به من می خوره اخلاق خوشش ، مهربونیش ، با محبتیش
بابا : این رو که داره
: برای شما بله ولی برای من فقط تهدید
مامان : منم راضی نیستم
بابا : خانم خودش باید فکر کنه
: برای من یک خمر بگیرد و ترشیم بندازید من عروس نمیشم ، اگرم بشم زن این نریمان نمی شم
بابا : باشه بهشون میگم
: دستتون درد نکنه بابا بهشون بگید من با فامیل وصلت نمی کنم تا خاطرشون حسابی جمع بشه
بابا : باشه
: خوب من برم که دیرم شد .
مامان : ظهر که میای
: معلوم نیست مامان من می دونی موقع چاپ مجله است کار منم زیاد ، خداحافظ
از در خونه اومدم بیرون همینم مونده که زن نریمان بشم .
وارد دفتر شدم فقط یکی دو تا از بچه ها اومده بودند . وارد دفترم شدم ، تا بچه ها بیان بازم یک دور دیگه نگاه کردم خوشبختانه دیگه کار ایرادی نداشت .
سلام
سرم بلند کردم لبخندی زدم : سلام خسته نباشید آقای امینی
امینی : زود اومدی
: گفتم که کار دارم
امینی : بیا دفترم کارت دارم
: همینجا بگید
امینی : اینجا نمیشه بیا دفترم
: باشه الآن میام
پشت سیستم رفتم تا کارها رو بریزم توی پوشه مخصوصش
کاری داشتید
می خواستم با آرینا صحبت کنم
از پشت سیستم اومدم بیرون : سلام نریمان اینجا
امینی به من نگاهی کرد
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
: پسر عمه ام هستند
نریمان : شناختید دیگه
: نریمان ایشون آقای امینی رئیس من هستند
نریمان : می خواهم باهات حرف بزنم
: الآن نمی تونم باشه برای بعد
نریمان : همین حالا
بهش نگاه کردم : خوب بگو
نریمان : میشه تنها
امینی : ببخشید خانم طلوعی بعد بیان دفتر من
: چشم
نریمان : معلوم خیلی دوستت داره که باز خواست می کنه
: کسی که بی ادبانه وارد میشه همین دیگه اجازه میده همه ازش باز خواست کنند
نریمان : چرا جواب من نه ؟
: پس برای همین صبح زود مهربون شدی بهم زنگ زدی
نریمان : جواب من چرا نه ؟
: چون نه
نریمان : ببین آرینا من تو
: ببین نریمان من و تو یک نقطه مشترکم نداریم پس دیگه حرف الکی نزن راستش بگو تو فکرت چی می گذره
نریمان : من همیشه دوستت داشتم
: دروغ
نریمان : نه نیست همیشه دوستت داشتم ولی نمی خواستم تو بدونی
: کار بدی کردی
نریمان : چرا ؟
: چون من اصلاً تو رو حساب نمی کنم تو فقط پسر عمه من هستی که سالی یک بار ماه ی یک بار می بینمت همین
نریمان : ببین آرینا از این به بعد
از جام بلند شدم : بهتر همون پسر عمه بمونی من هیچ علاقه ای به تو ندارم خداحافظ
در اتاق باز کردم تا از اتاقم بره بیرون
سلام نریمان
نریمان : سلام غزال ، تو یکم با آرینا حرف بزن
غزال : در مورد ؟
نریمان : من
غزال : برای چی ؟
: هیچی نریمان سرش به در و دیوار خورده فکر می کنه من باید باهاش ازدواج کنم
غزال خندید : نریمان جون خوب میشی
نریمان : غزال خوبم باهاش حرف بزن
: باشه غزال با من حرف می زنه دیرم شده باید به کارهام برسم ، غزال به سلطانی بگو کارها رو بیار
غزال : باشه
رفتم سمت اتاق امینی : زهرا جون به آقای امینی بگو می خواهم ببینمشون
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
زهرا : باشه
بعد از چند دقیقه : برو تو آرینا جون منتظر شما هستند
در زدم وارد شدم : شرمنده آقای امینی ، من از بابت پسر عمه ام عذر خواهی می کنم
امینی : ولی من نمی بخشم
: خوب برابر شدیم
امینی لبخندی زد : خیلی عصبانی بود
: آره
امینی : معلوم بد بهش جواب دادی که شاکی شده بود اومده بود اینجا
: زیاد مهم نیست ، کار تون بگید
امینی بلند شد اومد جلوی من ایستاد : کارم
: آره گفتید بیام اینجا کارم دارید .
امینی یک چک آورد بالا : این حقوق تون
: ممنون ، کجا رو باید امضا کنم
امینی : اون دفتر روی میز
رفتم سمت دفتر جلوی اسمم و امضا کردم .
: مرسی
رفتم سمت در دستم و گرفت کشید سمت خودش ، بهش نگاه کردم : میشه
امینی : نه
: ولم کن بزار برم بیرون
امینی : یک شرط داره
: بگو
امینی : ناهار امروز با من باشی
: نه
امینی : چرا نه ؟
: من اصلاً ازت خوشم نمیاد که بخواهم تحملت کنم
امینی : تو که دیشب با من شام خوردی
: اونجا رئیسم بودی ، ولی امروز ناهار یک آدم غریبه هستی
صدای ضربه به در اومد امینی دستم و ول کرد : می تونید برید خانم طلوعی فقط کار تبلیغاتی رو هم من ببینم
: چشم
در باز کردم زهرا اومد داخل و من رفتم بیرون ، رفتم توی اتاقم و نفس راحتی کشیدم .
غزال اومد : آرینا این نریمان چش بود
: هیچی بابا دیوونه شده بود
غزال : فکر نمی کردم تو رو دوست داشته باشه
: حتماً آقابزرگ چیزی گفت و اون یادش اومده
غزال : یعنی عشقشم باید آقابزرگ انتخاب کنه
: چه فکر می کنی تازه دستش و بخواهد توی دماغش بکنه باید از آقابزرگ اجازه بگیره
غزال : همون سوراخ بینیش کوچک چون آقابزرگ اجازه نداده
خندیدم : بمیری غزال
غزال : به جان خودم دارم راست میگم ها
: این سلطانی چی شد ؟
غزال : بیا این کارش
ریختم روی سیستم و نگاه کردم خوب بود : غزال این و ببر دفتر آقای امینی بهش بده ببینه
غزال : خودت برو
: برو غزال ، اگه سراغ من و گرفت بگو دستش بنده
غزال : باشه
غزال رفت بیرون منم رفتم تو اتاق داستان ها : آقای جلالی برای داستان جدید فکر کردید
جلالی : بله خانم طلوعی
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
: در مورد
جلالی : بزارید بگیرمش میدم بخونید خیلی جالب
: در مورد دادگاه
جلالی : آره
: باشه
برگشتم توی اتاقم دیدم غزال نشسته : چی شد دادی ؟
غزال : آره با اخم نگاهش کرد و گفت خوب
: حالا تو چرا غمبرک زدی
غزال : خیلی بد برخورد می کنه ها
: ولش کن دیوونه است
غزال : دیشب تا کی بودی ؟
: سه
غزال : تنهایی
: نه امینی هم بود
غزال : جدی جون من
: آره ، مگه عجیب
غزال : دیگه برادرش آروین نیومد
: نه خدا رو شکر
غزال : خوب پس خطر از بیخ گوشت گذشته
: برای چی خطر
غزال : دیگه منتظر میشدن تا تو و بهامد با بچه تون برید اونجا
: دیوونه
---
یک روز مونده به عید ، دیگه امینی به من کار نداره مسافرت مالزی هم کنسل شد ، چون امینی نه به من نه به غزال مرخصی نداد بچه ها هم نرفتند .
آرینا تند تند کارها رو بکن روز اول عید نخواهیم بیام اینجا
: باشه غزال جون می بینی که همه به خودشون افتادن
غزال : آره همه فعال شدند
: خوب می دونی مجله عید باید پر بار تر باش
غزال : آره می دونم ولی به جان خودم خیلی سخت می گیره
: ول کن دیگه بیا کمک تا این ها زود تموم بشه .
همه بچه ها تا دیر وقت کار می کردند که زود مجله بسته بشه . کارم منم زیاد شده چون باید کارها رو چک کنم
آرینا من دارم میرم
: بسلامت غزال خانم
غزال : دیگه تموم امروز آره
: آره برو فردا با خوشحالی به سراغ سال نو برو
غزال : خوب سال نو مبارک
: سال نو تو هم مبارک
همه بچه ها وقتی می خواستند برن سال و تبریک می گفتند و می رفتند ، منم بهشون تبریک می گفتم . خوشبختانه کار زیادی نمونده بود ، فقط باید پرینت می گرفتم و طراحی ها رو کنترل می کردم تا همه چیز مرتب باشه
خانم طلوعی با من کاری ندارید
: نه احمدآقا عیدتون مبارک سال خوبی داشته باشید
احمدآقا : همچنین شما ، فردا که نمی خواهد بیام
: نه احمدآقا کار اینجا تموم شد تا پنجم عید تعطیل
احمدآقا : خدا خیرتون بده ، خداحافظ
لبخندی زدم : خداحافظ
سرم و روی میز گذاشتم تا همه پرینت ها بیاد و من چکشون کنم
هنوز تموم نشده
سرم و بلند کردم : فقط طراحی ها رو باید چک کنم
اومد روی صندلی نشست : خسته نباشی
: ممنون
امینی : خوب مثل اینکه کار تموم شد و بچه ها تا پنجم تعطیل هستند
: آره
امینی : شما چی ؟
: منم این کارم تموم بشه میره چاپخونه دیگه به من کاری نداره
امینی : خوب
پرینت ها تموم شد یکی یکی کارها رو با هم چک کردیم خدا رو شکر بچه اینبار خیلی دقت کرده بودند و هیچ ایرادی نداشت .
: خوب تموم شد
امینی : آره پس بریز روی سی¬دی بده به چاپخونه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
: باشه
کار رو آماده کردم ، سیستم و خاموش کردم از جام بلند شدم : خوب دیگه تموم شد ، سال خوبی داشته باشی
امینی : شما هم همین طور
کیفم و برداشتم در باز کردم تا اون بره بیرون
امین رفت بیرون در بستم
امینی : بیا اتاق من
: برای چی ؟
امینی : حقوقت
: باشه
دلم نمی خواست برم توی اتاقش ولی چاره ای نداشتم وارد اتاقش شدم ، چک و ازش گرفتم و دفتر امضا کردم : ممنون
تا اومدم برم بیرون دستم گرفت
: می دونی از این کارت بدم میاد
امینی : آره می دونم
: چرا اینقدر اذیت می کنی
امینی : خوب لذت داره
: ببین بهتر دیگه تمومش کنیم
امینی : نه تموم نمیشه چون خودت شروع کردی من می خواستم تموم بشه ولی تو نخواستی
: حالا می خواهم
امینی : دیر شده
: ببین اینجا تو رئیسی و من کارمند ، دعوای ما مال بیرون از اینجا است
امینی : خوب ساعت کار تموم شده پس دعوای ما مال همین حالاست
: من باید برم
می خواستم دستم و از توی دستش در بیارم ولی اون محکم تر دستم و گرفت ، کشید تو بغل خودش
: ولم کن
امینی : یادت بهت گفتم کاری می کنم تو دنبالم بیای
: خوب
امینی : حالا زمانش رسیده
: ولم کن
امینی : نه ولت نمی کنم تو باید تقاص پس بدی من خیلی باهات راه اومدم ولی تو
: ببین آقای امینی
نگذاشت حرفم تموم بشه لبش و روی لبم گذاشت هر چی بیشتر تلاش می کردم ازش جدا بشم اون بیشتر من و توی بغلش می گرفت . بغلم کرد انداختم روی مبل هر کاری می کردم فایده ای نداشت
: تو رو خدا ولم کن
امینی خنده ای کرد : نه نمیشه
: خواهش می کنم
امینی : می دونی به خاطر اینکه بیام اینجا و بشم رئیس تو چه کارهای نکردم ، پس تمومش نمی کنم
: خواهش می کنم .
ولی اون اصلاً گوش نمی کرد . مانتو روسریم و در آورد ، اشک هام می ریخت : بهامد تو رو خدا ولم کن
بهم نگاهی کرد : چرا باید ولت کنم
: تو رو خدا ولم کن ، جون هر کسی دوست داری
بهامد : هیچ کس و دوست ندارم از همه متنفرم ، چون کاری رو که نکردم انداختند گردنم تا آدم های مثل تو آزارم بدن
: معذرت می خواهم
بهامد : دیر شده
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
: خوب مگه نمیگی نکردی ولی حالا که می خواهی بکنی
بهامد : آره این کار رو می کنم که دیگه همه فکر کنند درست فکر کردند .
: من چه گناهی کردم
بهامد نیش خندی زد : تو از همه بیشتر گناه کردی
: خواهش می کنم بهامد
بهامد : یک شرط داره
: چه شرطی
بهامد : میای سرکارت
: خوب
بهامد : هر وقت خواستم با کسی باشم باید بیای پیشم
: نه
بهامد : ببین من نه رو نمی فهمم از اینجا بری هر جا باشی پیدات می کنم می فهمی
سرم و تکون دادم
بهامد بلند شد : می تونی بری
سریع لباسم و پوشیدم ولی اشک هام هنوز می ریخت ، بدترین کار ممکن و کرده بود ، تا می خواستم از در برم بیرون دوباره دستم و گرفت و سمت خودش کشید ، اشک هام و پاک کرد : گریه نکن فقط می خواستم بهت بگم من آدمی نیستم که بخواهم همچین کاری بکنم من به اون دختر حتی یک بار دست نزدم می فهمی ، باور می کنی
اشک هام فقط می ریخت
بهامد : دارم ازت سوال می کنم
: تو با من این کار رو کردی
بهامد : من کاری نکردم ، مگه تو رو تا حالا بدون مانتو و مقنعه ندیده بودم
: چرا ولی
بهامد دوباره اشک هام و پاک کرد : گریه نکن عزیزم گریه نکن فقط می خواستم اذیتت کنم ، نمی دونم چرا از این کار لذت می برم ، تو همیشه من و مجبور می کنه بدترین روش و انتخاب کنم .
: من عزیز تو نیستم
بهامد لبخندی زد : بازم داری لج می کنی ، بابت بوس معذرت می خواهم
: دیگه نمیام استعفا میدم
بهامد : تو این کار رو نمی کنی تو اینجا می مونی تا من و یکی رو داشت باشم اذیتش کنم
: ازت متنفرم
بهامد : باور کن از این موضوع لذت می برم که ازم متنفری
: تو روانی
بهامد : آره هستم ، تو روانیم کردی ، پس باید عاقبت کارتم ببینی
: من دیگه نمیام
از داخل کیفم کلید و در آوردم انداختم زمین : دیگه نمیام ، برو یکی دیگه رو برای خودت پیدا کن
از دفترش رفتم بیرون دیگه دنبالم نیومد . حالم واقعاً بد بود اصلاً فکر نمی کردم این کار رو بکنه ، هر طور بود خودم و رسوندم خونه خوشبختانه بابا و مامان خونه نبودند رفتم توی اتاقم و تا دلم خواست گریه کردم باور نمی شد . گوشیم زنگ زد دیدم شماره امینی دلم نمی خواست صداش و بشونم ، گوشی رو خاموش کردم . بلند شدم رفتم حمام و دوش گرفتم ، کمی آروم شدم . از حمام اومدم بیرون دیدم تلفن داره زنگ میزنه
: بله
آرینا
: چکار داری که زنگ می زنی
من می دونم کار بدی کردم ولی اون لحظه نمی دونم چرا این کار رو کردم من و ببخش
: ازت بدم میاد ، ازت متنفرم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
امینی : ببین می دونم کار غیر قابل بخشش کردم ، بیا یک کاری بکنیم
: چه کاری ، حتماً فراموش کنیم
امینی : بیا زن و من شو
: من از تو خانواده ات بدم میاد بعد بیام زن تو بشم ، ببین من اگه شده خودم بکشم زن تو نمیشم ، آدم عوضی دیگه به من زنگ نزن نمی خواهم دیگه صدای نحس تو بشنوم .
گوشی رو قطع کردم صدای در اومد : مامان
مامان : آرینا اومدی خونه
: آره
مامان : حمام بودی
: آره یکم خوابیدم رفتم حمام
مامان : خوب کردی ، برو خود تو خشک کن سرما نخوری
: نه هوا خوبه
مامان : ببین چه ماه ی خوشگلی برای عید خریدم
: نازی چقدر ماه
مامان : لبت چی شده
: کجاش ؟
مامان با دست به لبم اشاره کرد رفتم جلوی آینه ایستاده دیدم لبم برش خورده
: دیدم می سوزه ولی دقت نکردم
مامان : با چی اینجوری شده ؟
: نمی دونم اصلاً یادم نمیاد
مامان : بس که تو کار غرق شدی برای همین دیگه از خودتم فراموش کردی
: برای اینکه راحت بشید دیگه نمیرم سرکار
مامان با تعجب به من نگاهی کرد : چی شده آرینا
: با امینی اختلاف پیدا کردم تا حالا هم تحملش می کردم ولی دیگه نتونستم امروز بهش گفتم دیگه نمیام
مامان : خوب کردی ، من اصلاً از این پسر خوشم نمی اومد بابا بفهمه خوشحال میشه
: حالا باید دنبال کار بگردم
مامان : کار هست عزیزم نگران نباش
: مامان به خاله فریده زنگ میزنی ببین می تونه برام تو مدرسه کار پیدا کنه
مامان : تو مدرسه این موقع سال بعدم تو باید بری شهرستان ها بعد اجازه میدن بیای اینجا تدریس کنی
: ایراد نداره دوست دارم
مامان : معلوم هست چت شده
: دلم می خواهد با بچه ها یکم باشم روحیم عوض بشه
مامان : بیا برو مسافرت روحیت عوض میشه
: مامان می خواهم از اینجا دور بشم
مامان به من نگاهی کرد : آرینا به امینی که ربط نداره
: چرا دقیقاً به اون ربط داره
مامان زد پشت دستش : آرینا لبت
: کار اون بود
مامان : خدا مرگم بده ، آرینا باید ازش شکایت کنی
: برم چی بگم ، بگم من و بوسیده
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
مامان : خدا مرگم بده ، خدایا
: کاری نشده مامان این کارها رو می کنی
مامان اومد سمت : آرینا به جون مامان قسم بخور هیچ اتفاق نیافتاده
: نه هیچ اتفاقی نیافتاده به بابا نگی مامان باشه
مامان : نه چی بگم
: بهش بگو با امینی مشکل پیدا کرده حالا می خواهد یک کار ساده تر پیدا کنه
مامان : باشه عزیزم
: مامان کسی چیزی نفهمه
مامان : من کی به کسی چیزی گفتم
: می دونم همیشه راز دارم بودی بازم باش
مامان بغلم کرد اشک هام ریخت ، حسابی خودم و تو بغل مامان آروم کردم : پاشو آرینا لباس تو بپوش الان بابات میاد اینطوری نبینتت
رفتم بالا لباس پوشیدم ، زنگ زدم به غزال
: سلام غزال
غزال : چرا گوشیت خاموش
: به خاطر امینی
غزال : چی شده آرینا ؟
: با هم دعوا کردیم دیگه نمیرم مجله
غزال : باشه منم دیگه نمیرم
: می خواهی چکار کنی ؟
غزال : میرم پیش یاسمین تو هم بیا
: نه می خواهم برم دنبال تدریس
غزال : جون من راست میگی
: آره به جون تو
غزال : عالی منم همین کار رو می کنم باز با هم باشیم
: بزار ببینم چی میشه
غزال : باشه ، آرینا خیلی خوشحالم کردی که دیگه نمیری مجله راستش خیلی نگران این امینی بودم اصلاً ازش خوشم نمیاد چون زهرا بهم گفت تازگی ها یکم باهاش مهربون شده
: دیگه مهم نیست به من ربطی نداره
غزال : آره گور باباش ، الآن زنگ می زنم به امینی بهش میگم دیگه نمیام
: باشه ، ممنون
غزال : برای چی ؟
: برای اینکه همیشه پشتمی
غزال : دو تا کار یک جا پیدا کن
: باشه میای شهرستان
غزال : تو به من بگو بیا بریم قله قاف من باهات میام
: دوستت دارم
غزال : منم همین طور . الآن میام پیشت
: باشه بیا
نیم ساعتی طول کشید تا غزال اومد : سلام غزال
غزال : سلام دخمل من
خندیدم : خوبی
غزال : آره عزیزم
با هم رفتیم توی اتاق غزال : آرینا چی شده ؟
اشک هام ریخت و همه چیز و براش تعریف کردم
غزال : عجب بی شرفی این امینی
: غزال شوکه شده بودم اگه خواهش و تمنا نمی کردم باور کن هر کاری دلش می خواست می کرد
غزال : کثافت ، حمال چند تا چند تا می خواهد
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
: غزال دیگه نمی خواهم ببینمش
غزال : آره منم همین طور ، بزار بهش زنگ بزنم بهش بگم دیگه نمیرم
غزال بهش زنگ زد : سلام آقای امینی
صدای بهامد اومد : امرتون خانم کوثری
غزال : می خواستم بگم من دیگه نمیام دفتر می خواهم استعفا بدم روز پنجم میام و تمام وسایل خودم و آرینا رو می برم بهتر دنبال یک جای گزین برای من و آرینا بگردید
بهامد : شما نمی تونید
غزال : من قراردادم تموم شده تازه یک ماه بیشتر موندم قراردادم تمدید نکردم پس می تونم برم
بهامد : می تونم ازتون یک سوال بکنم
غزال : بفرمائید
بهامد : حال آرینا خوب
غزال : خودت چی فکر می کنی ، آدم وقتی وحشی میشه باید به عاقبت کارش فکر کنه
بهامد : من ازش عذرخواهی کردم بهش بگو کوتاه بیاد
غزال : اونم بخواهد من نمی گذارم اینبار این طوری بار دیگه می خواهی چکار کنی ، می دونی چه بلای سرش آوردی
بهامد با عصبانیت : من که کاری نکردم
آروم : غزال تموم کن
غزال دستش و آورد بالا که یعنی ساکت باشم : جدی کاری نکردی ، چقدر رو داری شما ، حتماً اگه یک بچه رو دستش می گذاشتی اون کار بود نه
بهامد : من
غزال : توجیه نکن خیلی آدم رذل و کثیفی هستی ، برو خدا رو شکر کن پدر آرینا نفهمید ولی اگه می فهمید اون دفتر رو ، روی سرت خراب می کرد بی نزاکت
گوشی رو قطع کرد : دلم خنک شد فکر کرده کیه
: عقده خود تو هم خالی کردی ؟
غزال خندید : آره ، داشتم می ترکیدم
از حرفش خنده ام گرفت
غزال : پاشو دیگه ناراحت نباش آخرش یک بوس بوده ، حالا حال داد یا نه ؟
: دیوونه من داشتم می مردم تو میگی حال داد
غزال : بعد فکر کن ببین خوب بوده یا نه
: آره از لبم مشخص چقدر خوب بوده
غزال : صد بار بهت گفتم یاد بگیر جواب بوس خوشگل بدی که این طوری نشی
: پاشو برو خونه تون
غزال : اره برم ، تو هم به فکر کار برای هر دومون باش
: باشه
غزال رفت خونه شون ، از این که غزال و داشتم خوشحال بودم . با حرف هاش آرومم می کرد .
سال جدید آغاز شد و من دیگه به گذشته فکر نکردم و به دنبال آینده رفتم ، دیگه خدا رو شکر امینی هم سراغی از من نگرفت .
خاله تونست توی یک شهرستان کوچک برای من و غزال کار پیدا کنه ، اونم با کلی پارتی بازی ، دو تا از دبیرهای مدرسه رفته بودند و کسی نبود به بچه درس بده برای همین قبول کردند .
آرینا مطمئنی می خواهی بری
: آره بابا اونجا خوب
بابا : چرا یک مجله دیگه کار پیدا نمی کنی
: بابا خیلی خسته ام دلم یک جای راحت می خواهد
بابا : باشه بابا ولی خیلی مراقب خودت باش
: تنها که نمیرم غزالم با من
مامان و بابا رو بوسیدم : آتنا که نیومد ازش خداحافظی کنید
مامان : آره هنوز از مسافرت نیومده
: بهشون سلام برسونید ، خداحافظ
چمدونم گذاشتم توی ماشین و حرکت کردم سمت خونه غزال تو اونم بردارم و با هم بریم ، جلوی خونشون که رسیدم بوق زدم غزالم با یک چمدون اومد بیرون : سلام
غزال : سلام خانم معلم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
: لوس
چمدونش و گذاشتم صندلی عقب و حرکت کردیم
: مامان و بابات هیچی نگفتند
غزال : چی می خواهن بگن ، فقط گفتن مراقب باشید همین
: من و نفرین نکردن
غزال : نه بابا ، به تو چکار دارند
: دخترشون دارم می برم
غزال : نه ، مامان که همش سرش بنده به کلاس یوگا و از این حرف ها بابام که تو شرکتش پی جای خالی من و اصلاً نمی فهمند
: خوب باز یک دونه ای
غزال : آره بابا ، حساب کن خواهر و برادرم داشتم
پنج ساعتی رانندگی کردم تا رسیدیم
غزال : اینجا دیگه روستاست نه شهرستان
: چه فرقی داره مهم من و تو رو قبول کردند
غزال : اره ، یکم اینجام برای خودمون خوش می گذرونیم . حالا قرار چی درس بدیم
: معلوم تو چی خوندی
غزال : خوب من دبیری تو هم دبیری
: خوب دیگه من قرار اینجا دبیر ریاضی بشم ، شما هم دبیر
غزال : ادبیات
: خوب آفرین دخمل مامان
غزال : نامردی من می خواهم ریاضی یاد بدم
: می خواستی دانشگاه برای دبیر ریاضی شرکت کنی نه دبیر ادبیات
غزال : لوس ، یعنی این طرح ما حساب میشه دیگه
: با اجازه شما بله
غزال : جدی میگی
: آره من و تو که طرح نگذروندیم
غزال : برای ما که رد کردند
غزال: آره با پارتی بازی
: حالام با پارتی بازی اومدیم اینجا
غزال : دم این خاله ات گرم که هوای من و تو رو خیلی داره
: واقعاً دمش گرم و گرنه حالا حالا باید طرح می گذروندیم
غزال خندید : حقوق چقدر میدن
: ساعتی دیگه من و تو قرار دادیم رسمی که نیستیم
غزال : وا بمونن ، این همه درس خوندیم بعد قراردادی
: رو تو کم کن نه که خیلی هم درس خوندی
غزال : تو نخوندی ولی خدا وکیلی من پارتی مثل خاله تو نداشتم
خندیدم : خیلی خوب حالا که پارتی من و تو شده
جلوی مدرسه نگه داشتم ، هر دو پیاده شدیم رفتیم داخل مدرسه
غزال: دفترش کجاست ؟
: بیا بریم داخل ببینیم کجاست
وارد ساختمان مدرسه شدیم یک ساختمان قدیمی که چند تا کلاس داشت ، و صدای بچه ها می اومد
غزال : چه ساختمونی
: آره
وارد دفتر شدیم : سلام ، خانم فاطمی
خانمی بلند شد : امرتون
: خسته نباشید طلوعی هستم ایشونم خانم کوثری
به ما دو تا نگاهی کرد : بله به من گفتند تشریف میارید
احساس کردم تو ذوقش خورد : مثل اینکه تعجب کردید
فاطمی : نه آخ فکر می کردم یک نفر رو می فرستند
: خوب ایراد داره که دبیر جدا فرستادند
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
صفحه  صفحه 8 از 18:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  17  18  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

آرینا


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA