انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 9 از 18:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  17  18  پسین »

آرینا


مرد

 
فاطمی : نه ، برعکس خوب شد ، شما سابق کار دارید
غزال : نه
فاطمی : یعنی هیچی
: فقط طرحمون گذروندیم
فاطمی : بله ، خانم بختیاری لطفاً برنامه کلاسیشون و بدید خدمتشون
: ببخشید ساعت شروع کلاس ها چه ساعتی
فاطمی : ساعت هفت و نیم دبیرها میرن توی کلاس تا ساعت دوازده
: بعد ببخشید از نظر جا و مکان ما باید چکار کنیم
فاطمی : نمی دونستم دو نفرید برای همین یک اتاق آماده کردیم
غزال : ایراد نداره با هم کنار میایم
فاطمی : خوب ، خانم بختیاری لطفاً بهشون اتاقشون و نشون بدید
: ممنون
فاطمی : چرا شما مثل دبیرهای دیگه نمیرید و بیاین
: ایرادی داره
فاطمی : نه آخ هیچ کس حاضر نیست اینجا بمونه
غزال : برای آرامش روح و روان اینجا عالی
: برای فرار از سر و صدا و دود
فاطمی لبخندی زد : موفق باشید
از دفتر که خارج شدیم دنبال بختیاری رفتیم پشت مدرسه یک اتاق بزرگ بود : اینجا مال شماست
: ممنون خوب
غزال : شما هم اینجا می مونید
بختیاری : نه هیچ کدوم از دبیرها نمی موند فقط شما توی مدرسه هستید
غزال : پس نقش سرایدار و هم داریم
بختیاری لبخندی زد : نه آقای شمس برای سرایداری اینجا هستند
: خوب پس تنها نیستیم
بختیاری : نه خاطرتون جمع تا حالا که اینجا امن ، اینم کلید اتاقتون و در حیاط برای رفت و آمد
غزال لبخندی زد ، خانم بختیاری رفت .
: یعنی از این به بعد اگه امن نباشه مقصر خودمونیم
غزال : صددرصد
: بریم چمدون ها رو بیاریم
غزال : ببین اینجا در داره می تونی ماشین و بیاری تو
: باید سوال کنم
با غزال رفتیم چمدون ها رو آوردیم داخل در اتاق باز کردیم ، اتاق ساده ای بود
غزال : اوه اینجا کلی وسایل می خواهد
: چیزی لازم نداره
غزال : من که رو زمین نمی شینم تو میشینی
: یاد می گیریم
غزال : چرا عزیزم یاد بگیریم دو تا مبل می خریم
: بعد کجا می خواهی جا بدیش
غزال : تخت و ببین من روی تخت می خوابم
: باشه تو روی تخت بخواب
غزال : بابام بیاد اینجا رو ببینه گوش جفتمون و میگیره میگه می خواهم صد سال سیاه کار نکنید
خندیدم : من از این جا خوشم اومد
غزال : اگه چادر نباید سرمون می کردیم بیشتر دوست داشتم
: خوب ، فقط باید بریم خرید توی یخچال هیچی نداریم
غزال : باشه ، بیا وسایلمون و مرتب کنیم بعد میریم خرید . توی شهرستانم یک دور می زنیم
خندیدم : غزال تو آدم نمی شی
غزال : وای اگه بهامد ببینه تو داری به خاطر اون چقدر سختی میکشی خودش و می کش
اخم هام توی هم کردم : غزال
غزال خودش و لوس کرد : ببخشید اشتباه کردم . اینجا کمدم نداره باید چکار کنیم
: کار نداره الآن خودم برات درست می کنم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
غزال : چه طوری
: ببین اینجا یک جای کمد هست
غزال : خوب
رفتیم خرید یک میله می خریم اینجا وصل می کنیم ، بعد لباس ها رو آویزون می کنیم .
غزال : آره خوب
: بیا بریم باید خرید کنیم .
از مدرسه خارج شدیم و سوار ماشین شدیم ، هنوز زیاد دور نشده بودیم که به چند تا مغازه رسیدیم نگه داشتم ، بیا بریم فقط چادر تو درست بگیر
غزال : باشه سعی می کنم .
وارد مغازه شدیم یک سوپر مارکت کوچولو بود : سلام خسته نباشید
پیرمردی اونجا بود : شما هم خسته نباشید ، تازه اومدید اینجا
: بله
پیرمرد : برای چی اومدیم ؟
: معلمیم
پیرمرد : خوب خانم معلم ها چی می خواهین
غزال : همه چیز
پیرمرد : هر چی می خواهین بردارید ، مغازه متعلق به خودتون
: ممنون حاج آقا
پیرمرد : به من میگن عمو مصطفی ، شما هم همین و بگید
: چشم عمو مصطفی
من و غزال مشغول برداشتند وسایل شدیم هر چی رو که فکر می کردیم لازمون بشه برداشتیم
: ببخشید عمو مصطفی ، بخواهیم گوشت بخریم ، باید از کجا بگیریم ؟
عمو مصطفی : بزار اینا رو تو پلاستیک بزارم خودم می برمتون
: دستتون درد نکنه
عمو مصطفی : دیگه چیزی نمی خواهین ؟
: نه ممنون
تمام خریدها رو گذاشتیم توی ماشین . عمو مصطفی : خوب دنبال من بیان
پشت سرش راه افتادیم رفتیم توی قصابی
عمو مصطفی : امیرعلی ، امیرعلی کجایی ؟
سلام عمو مصطفی چیزی می خواهین ؟
عمو مصطفی : ببین خانم ها چی می خواهن معلمن گوشت خوب بهشون بدی
صدای امیرعلی : چشم عمو مصطفی ، خاطرتون جمع ، ببخشید خانم ها چی می خواهین ؟
عمو مصطفی : دخترم چی می خواهی ؟
: یک کیلو چرخ کرده یک کیلو هم تیکه
عمو مصطفی : چی باشه گوسفند یا گوساله
به غزال نگاه کردم : تو می دونی
غزال : نه
: نمی دونم عمو مصطفی تا حالا گوشت نخریدم
عمو مصطفی لبخندی زد : امیرعلی برای خانم ها گوشت گوسفند بزار
: ممنون عمو
عمو مصطفی : خواهش می کنم دخترم ، منم برم مغازه که کسی نیست
: بازم ممنون ، غزال تو با عمو مصطفی برو حساب اون خریدها رو بکن
عمو مصطفی : دیر نمیشه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
لبخندی زدم : شما لطف دارید
غزال رفت منم اونجا منتظر بودم تا گوشت ها رو بگیرم
: ببخشید ماهی ندارید
امیرعلی : اینجا زیاد کسی نمی خره اگه خواستید سفارش بدید براتون میارم
: ممنون
بفرمائید خانم
رفتم عقب مغازه چشمم به امیرعلی افتاد وای چقدر خوشگل بود ، چشم سبز ، موهای سیاه ، قدش بلند دیده می شد ولی نمی دونستم روی چیزی یا نه ؟
این گوشت چرخ کرده اینم گوشت تیکه
به خودم اومدم : ممنون ، چقدر میشه ؟
امیرعلی : قابلی نداره
: ممنون
امیرعلی : میشه چهل تومان
پول و دادم : خداحافظ
از مغازه اومدم بیرون ، غزال اومد : گرفتی بریم ؟
: آره بریم
سوار ماشین شدم : غزال چی بود ؟
غزال : کی چی بود ؟
: این امیرعلی
غزال : جون من
: غزال اون امینی رو می گذاشت توی جیبش
غزال : برم ببینمش
: غزال تیکه بود ها
غزال : اه من و با اون عمو مصطفی فرستادی بعد خودت
: من که ندیده بودمش
غزال : می خواهمش
: گمشو ، غزال تابلو بازی در نیاری ها اینجا کوچک همه زود می فهمند
غزال : آره فکر کن برم به بابام بگم عاشق یک بچه روستایی شدم ، همون لحظه گردن من و تو رو با هم می ذاره لب باغچه بیخ تا بیخ می بره
: واقعاً
غزال : اون بماند بعد همون بهامد نمیگه خاک برسش کنند من و به اون خوبی ول کرده رفته چی پیدا کرده
: غزال بمیری
رفتم سمت در توی حیاط : غزال بپر در باز کن
غزال در باز کرد ، با ماشین رفتم داخل و با کمک غزال وسایل و بردیم داخل
: خوب تو گوشت و تیکه می کنی یا من
غزال : تو بکن من بلد نیستم
دنبال چاقو گشتم ولی پیدا نکردم : غزال اینجا ظرف و ظروفم نداره
غزال : شوخی می کنی
: به خدا نداره
غزال : خوب چکار کنیم
: باید بریم بخریم
غزال : باید بریم شهر اینجا که چیزی نداره تا بخریم
: گوشت ها رو چکار کنم
غزال : برو بده خودش برامون تکه کنه
: زشت
غزال : چه زشتی داره پولش و میگیره
: تو برو
غزال : جون من ، من و نفرست چون تابلو می کنم ها
: بمیری غزال
غزال : تا تو بری بیای منم وسایل جا به جا کردم ، راستی برای کمد لوله نخریدی
: اندازه بگیری بهم بده
غزال : با چی اندازه بگیرم
: وای خدا ، ببین نخ چیزی هست
غزال : باشه
غزال داخل کشو رو گشت آره بیا
: خوب بده به من
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
ازش گرفتم و اندازه گرفتم و نخ گذاشتم توی کیفم : من زود میام
: تو گوشت های چرخ کرده رو توی پلاستیک بزار ، بعدم بزار توی یخچال ، قسمت بالاش بگزاری
غزال : عقلم می کش دیگه
گوشت ها رو برداشتم رفتم تا بدم خودش تکه کنه ، وارد مغازه شدم : ببخشید
امیرعلی اومد به من و گوشت ها نگاهی کرد : چیزی شده ؟
: راستش ما تازه اومدین نمی دونستیم هیچ وسیله ای تو خونه نیست که بشه گوشت ها رو خورد کنیم ، میشه شما زحمتش و بکشید
امیرعلی : بله حتماً ، چه اندازه ای باشه
با دستم اندازه رو نشونش دادم : اینقدر
امیرعلی : باشه
: یک سوال دیگه
امیرعلی : بفرمائید
: میشه بگید از کجا می تونم میله گیر بیارم
با تعجب به من نگاه کرد : میله برای چی ؟
: برای کمد می خواهم تا به عنوان جالباسی استفاده کنیم
امیرعلی : باید برید شهر
: ممنون از راهنمایتون
گوشیم زنگ زد : چی شده غزال ؟
غزال : آرینا یخچال خراب
: یعنی چی خراب
غزال : خاموش
: خوب بزن به برق
غزال : خرگوش زدم ولی خراب از خانم فاطمی سوال کردم گفت آره خراب
: یعنی چی خراب حالا باید چکار کنم اینا که خراب میشه
غزال : چه می دونم خودت یک فکری بکن
: بزار ببینم چی کار باید بکنم . ببخشید جناب می تونم از تون یک خواهش بکنم
امیرعلی : بله بفرمائید
: میشه من گوشت ها رو بیارم اینجا شما بگزارید توی یخچالتون ، مثل اینکه یخچال مدرسه خراب
امیرعلی : ولی
: نمیشه ایراد نداره یک فکری می کنم
امیرعلی : نه ایراد نداره ، فقط همین هاست
: نه اون چرخ کرده هام هست
امیرعلی لبخندی زد : بیارید ایراد نداره
: شرمنده
امیرعلی : دشمنتون شرمنده باشه
: یخچال و باید بدم کجا درست کنند
امیرعلی : شما برید گوشت ها رو بیارید من یکی رو می فرستم نگاه کنه ببینه چش
: ممنون ، واقعاً ممنونم
از مغازه رفتم بیرون سوار ماشین شدم رفتم داخل خونه : بده این ها رو ببرم ، قرار یکی بیاد اینجا رو نگاه کنه
غزال : امروز باید اینجا رو خوب تمیز کنیم همه چیز کثیف
: باشه ، بزار یخچال و درست کنه
غزال : آب ندارم لوله خراب
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
خندیدم : چه جالب
گوشت ها رو برداشتم : حالا بزار به این برسم بعد نوبت اون میشه
وارد مغازه اش شدم ؛ گوشت ها رو گذاشتم روی میزش : بازم شرمنده
امیرعلی : یکی رو فرستادم
: ممنون ، لوله کشی ام بلد
امیرعلی : همه کار است ، هر چی ایراد داره بگید درست می کنه
: ممنون ، با اجازه
امیرعلی : خدانگهدار
تا از مغازه خارج شدم ، عمو مصطفی : چیزی شده
: یخچال مدرسه خراب
عمو مصطفی : میگم بیان درست کنند
: این آقا زحمت کشیدن کسی رو فرستادن
عمو مصطفی : بگو امیرعلی راحت باش
: بله آقای امیرعلی کسی رو فرستادند
عمو مصطفی : امیرعلی کی رو فرستادی ؟
امیرعلی : جواد ، عمو مصطفی
عمو مصطفی : کارش خوب هر چی ایراد داره بگید درست می کنه
: ممنون
سوار ماشین شدم رفتم مدرسه ، بچه ها تعطیل شده بودند و داشتند می رفتند خونه شون
در حیاط و باز کردم و رفتم داخل .
: غزال
غزال اومد بیرون : اومدن یخچال و نگاه کنند
: درست میشه
غزال : فکر نکنم
پسر از توی اتاق اومد بیرون : خانم شرمنده این خیلی داغون بخواهی درستش می کنم ، ولی دو روز نشده دوباره خراب میشه
: نه لازم نیست درست کنید ، گفتند از لوله کشی هم سر رشته دارید میشه ببینید چش
پسر : بله خانم الآن نگاه می کنم
چی شده این اینجا چه خبر ؟
برگشتم دیدم یک مرد مسن : سلام باید آقا شمس باشید
بله این جواد اینجا چکار می کنه ؟
: با اجازه شما دارند یخچال و لوله ها رو درست می کنند
آقا شمس : به خودم می گفتید
غزال : شما اگه قرار بود درست کنید که تا حالا کرده بودید
خانم طلوعی
برگشتم : بله خانم فاطمی
فاطمی : شنیدم یخچال خراب
: بله یخچال ، شیر آب
فاطمی : آقا شمس مگه نگفتم قبل از این که خانم بیاد چک کنید
آقا شمس : چک کردم درست بود
فاطمی : استفاده نکرده خراب شد
: یخچال میگن درست نمیشه
آقا شمس : درست میشه
پسر اومد بیرون : درست میشه ولی دو روز دیگه خراب
: نمی خواهد درستش کنید ، لوله ها چی شد
پسر : باید وسیله بیارم درست کنم
: خانم فاطمی یخچال و چکار کنیم
فاطمی : بودجه نداریم که بخریم
: باشه نمی خواهد مشکل حل می کنم
زنگ زدم به بابا : سلام بابا
بابا : سلام بابا ، چیزی شده
: بابا من اینجا نیاز به وسایل دارم برام تهیه می کنید
بابا : اره بابا بزار شاهرخ بگم بیاد یادداشت کن تا برات بخره
: باشه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
سلام آرینا
: سلام شاهرخ خوبی
شاهرخ : ممنون ، چی می خواهی
: یک یخچال
شاهرخ : چقدر باشه
: ببین من جا ندارم کوچک باشه که وسایل توش جا بشه ، جا فریزی هم داشته باشه
شاهرخ : خوب ، دیگه
: ببین قابله هیچی ندارم فقط کوچولو بخر ، مایتابه ، چاقو بزرگ و کوچک ، چنگال و قاشق ، خلاصه شش نفر
شاهرخ : بگو جهاز می خواهی
: آره تو همین مایه ها
شاهرخ : برای کی می خواهی ؟
: بعدازظهر
شاهرخ : امری باشه
: لوس نشو دیگه برام بگیر
شاهرخ : باشه
: ببین سفره
شاهرخ : میرم دنبال مامانت باهاش میرم خرید خوبه
: آره دستت درد نکنه فقط تا بعدازظهر بهم برسونی
شاهرخ : باشه عزیزم می رسونم
: مرسی شاهرخ ، خداحافظ
غزال : می خره
: آره
غزال : خوب
آقای محترم میشه فقط لوله ها رو درست کنید
من جوادم خانم بله درست می کنم ، برم وسایل بیارم
: ممنون آقا جواد
فاطمی : با من کاری ندارید باید برم
: نه به سلامت
فاطمی : آقا شمس در خدمت خانم ها باشید هر چی نیاز داشتید بگیرید
آقا شمس با دلخوری : چشم خانم فاطمی
: غزال بیا بریم داخل و تمیز کنیم
با غزال رفتیم داخل چمدون ها و تمام و وسایل آوردیم بیرون . تا همه چیز و تمیز کنیم .
ساعت یک و نیم شد که جواد با امیرعلی اومد
: سلام
امیرعلی و جواد جوابم و دادند
آقا شمس : جواد مگه خودت نمی تونی
جواد : اگه می تونستم تنهایی که امیرعلی رو نمی آوردم ، همه لوله ها خراب
: آقا جواد چقدر طول می کش
جواد : دیگه حداقل یک سه ساعتی طول می کش
سرم و تکون دادم
روی پله نشستم غزال اومد کنارم نشست : آرینا تو گرسنه نیستی
: چرا دارم ضعف می کنم
غزال : بیا یک چیزی بخوریم
: کجا ؟ توی این شلوغی
غزال : آقا شمس اینجا گاز داره
کسی جواب نداد
: خوب بود خانم فاطمی گفت جای نره اگه بهش می گفت بره چکار می کرد .
غزال : من گرسنه ام پاشو یک کاری بکن
رفتم توی اتاق : ببخشید اینجا جایی هست که بتونم غذا بگیرم
امیرعلی خندید
جواد : خانم فکر کردی اینجا کجاست
: خوب یعنی یک کبابی هم نداره
جواد : نه خانم اینجا آدم هاش کباب نمی خورند
: پس چی می خورند
امیرعلی : گرسنه اید
: آره خوب ساعت دو
امیرعلی : بگزارید برم خونمون بگم مامانم براتون چیزی درست کنه
: نه لازم نیست ، میرم از عمو مصطفی یک کیک می خرم
جواد : عمو مصطفی تعطیل کرد رفت خونشون
: می تونم از گاز استفاده کنم
امیرعلی : اگه آقا شمس کپسول گاز کرده باش ، آره
: این آقا شمس خودش هیچی نمی خوره
چرا خانم می خورم
برگشتم دیدم آقا شمس
: آقا شمس کجا رفتید یک دفعه
آقا شمس : رفتم در مدرسه رو ببندم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
: گاز داره اینجا
آقا شمس : ای دل غافل یادم رفت بدم گاز کنند
: خودتون چی تو اتاق تون گاز دارید
آقا شمس : آره خانم دارم
: میشه دو تا کنسرو بدم برامون گرم کنید .
آقا شمس : بله خانم ، حتماً انجام میدیم
: خدا رو شکر
رفتم بیرون : غزال ، غزال
چیه
: از داخل پلاستیک کنسرو های که گرفتیم بده آقا شمس گرم کنه
غزال : باشه
: آقا شمس انشاالله نون که دارید
آقا شمس : بله خانم نون هست
: خوب خدا رو شکر ، شما نون به ما بدید بعد من براتون می خرم
آقا شمس : چشم خانم
: بیا غزال اون سمت که سایه است فرش بندازیم .
برای ناهار همه چیز و آماده کردیم . آقا شمس با غذا ها اومد
: آقا شمس اون بنده خدا ها رو هم صدا بزن بیان ناهار بخورند
آقا شمس : چشم خانم الآن صداش می زنم
گوشیم زنگ زد : سلام شاهرخ
شاهرخ : سلام خوبی
غزال بلند : شاهرخ بیا ببین چه بلای سر من آورده
: خفه شو غزال
شاهرخ : اون طفل معصوم چکار کردی که صداش در اومده
: اون همیشه صداش در اومده است
غزال : بی ادب
: شاهرخ چی شد
شاهرخ : شما به من بگید رفتین حقوق بگیرید یا این که خرج مدرسه رو بدید
خندیدم
غزال : چی میگه
: میگه شما حقوق می گیرید یا خرج مدرسه رو میدید
آقای شمس و بقیه اومدن
غزال : بگو خرج مدرسه رو میدیم
: شنیدی شاهرخ
شاهرخ : بله
: خوب کی میای ؟
شاهرخ : تا هفت و هشت میام
: مرسی خیلی لطف می کنی
شاهرخ : خواهش می کنم وظیفه است
: اون و که می دونم
شاهرخ : از رو نری ها
: نه ، کار نداری
شاهرخ : نه قربانت خداحافظ
گوشی رو قطع کردم : بفرمائید چرا ایستادید
امیرعلی : شرمنده
: ما شرمنده ایم که فقط همین غذا رو داریم
جواد : دستتون درد نکنه خیلی ام عالی
غزال : آرینا کی میارن
: شاهرخ گفت تا هفت و هشت
غزال : خودشم میاد
: حتماً میاد
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
غزال : خدا کنه نره به مامان و بابام چیزی بگه
: بهش میگم نگه
آقا شمس : مگه خانم اینجا چکارش که می گید نگه
غزال خندید : چش نیست آقا شمس ، به ما گفتند یک شهرستان کوچک ، ولی وقتی اومدیم دیدم یک روستای کوچک
آقا شمس : نه دیگه بی انصافی نکنید روستای کوچک که نیست
غزال : بهمون گفتند همه چیز هست ، ولی هیچی نبود
آقا شمس : بودجه نمیدن بابا جان
به غزال نگاه کردم که تمومش کنه .
گوشیم زنگ : ببخشید
از جام بلند شدم رفتم طرف دیگه : سلام بابا
بابا : سلام آرینا ، وسایل و برات گرفتم دادم یک وانت برات بیار
: دستتون درد نکنه
بابا : خاله ات با این جا پیدا کردنش
: خوب دیگه یکم وسایل لازم
بابا : باشه بابا برو
: کار ندارید
بابا : نه بابا ، مراقب خودت باش
: چشم بابا
برگشتم پیش بقیه
غزال : کی بود ؟
: بابا گفت وسایل و فرستاده
غزال : شاهرخ باهاش نیست
ابروم و دادم بالا : نه
غزال : وسایل و چطوری بیاریم تو
: من و تو با هم
غزال : آخ یخچال و چطوری بیاریم تو
: حالا ناهار تو بخور تا بعد درباره اونم فکر کنیم
امیرعلی : دستتون درد نکنه
: نوش جون
آقا شمس : خانم با من کار ندارید
: نه آقا شمس دستتون درد نکنه
آقا شمس : خواهش می کنم دخترم
آقا شمس رفت توی اتاقش
جواد : دستتون درد نکنه
: نوش جون
غزال بلند شد ظرف ها رو برد بشور
امیرعلی : شب اگه نتونستید وسایل ببرید داخل به من بگید میام کمکتون
: ممنون یک کاریش می کنیم ، فکر نمی کنم اونقدر سنگین باشه
امیرعلی : این کمکی که از دستم بر میاد
: شما خیلی لطف کردید واقعاً ازتون ممنون
امیرعلی بلند شد : خواهش می کنم
رفت . ازش خوشم اومده پسر با حالیه .
رفتم پیش غزال : کمک می خواهی
غزال : با این آب سرد که تمیز نمیشه
: حالا همین طوری بشور
غزال : همین کار رو کردم
: الهی فدای تو بشم ببخش به خاطر من توی درد سر افتادی
غزال خندید : فکر نمی کردم آرینا همچین جایی باشه
: خودمم فکر نمی کردم
غزال : باید کفش و بشوریم خیلی کثیف
: باشه اینها کارشون تموم بشه اونجا رو تمیز می کنیم فقط باید بریم مواد شوینده بخریم
غزال : آره
بلند شدم رفتم توی اتاق : آقا مصطفی کی باز می کنه
امیرعلی : چیزی لازم دارید
: باید مواد شوینده بگیریم ، اینجا خیلی کثیف
جواد : تمیز که
: کجاش
جواد دیگه هیچی نگفت
امیرعلی : من تا یک ساعت دیگه باید برم مغازه میدم یکی از بچه ها براتون بیاره
: دستتون درد نکنه
امیرعلی : فقط دقیقاً چی می خواهین
: پودر ، مواد سفید کننده
امیرعلی : باشه میدم براتون بیارن
: ممنون
ساعت چهار شد ؛ لوله کشی داخل خونه تموم شد باید لوله های بیرون و درست می کردند . تا آب وارد خونه بشه .
جواد : کار تو خونه تموم شد
امیرعلی : خوب من باید برم
جواد : بر می گردی ؟
امیرعلی : ببینم چی میشه
جواد : باشه
امیرعلی : خداحافظ
: خداحافظ
غزال روی فرش نشست بود و از همون دور ما رو نگاه می کرد بهش اشاره کردم بیاد ، بلند شد اومد : چی شده
: بیا بریم داخل ، با همون موادی که گرفتیم تمیز کنیم
غزال : باشه
چادرهامون در آوردیم گذاشتیم توی ماشین
غزال : با این مانتو ها که نمیشه
: اون مانتو نخی تو بپوش که اگه سفید کننده ریخت ، خراب شد زیاد مهم نیست
غزال : باشه
من از داخل چمدونم یک مانتو نخی داشتم ، برداشتم با غزال رفتیم توی خونه پوشیدیم اومدیم بیرون جواد به ما دو تا یک نگاهی کرد .
غزال : شیطون میگه یک چیزی بگم
: شیطون و غلط کرده بیا بریم داخل
پودر و اسکاچ که خریده بودیم برداشتیم رفتیم داخل یک پرده به پنجره زده شده بود که یکمش پاره شده بود از جا کندم : اینم دستمال ، غزال برو از توی حیاط آب بیار
غزال : توی چی ؟
: تو یکی از اون سطل های که تو حیاط
غزال : من برم با این جوادم دعوام میشه ها
: باشه خودم میرم
رفتم آب آوردم ریختم روی پنجره
غزال : این اینطوری تمیز نمیشه
: چرا بده به من
اسکاچ و ازش گرفتم روش پودر ریختم و به پنجره کشیدم : اینطوری تمیز کن
غزال : خیلی خوب بده من
ببخشید خانم طلوعی
برگشتم دیدم امیرعلی : بله
امیرعلی : این موادی که خواسته بودید
: دستتون درد نکنه چرا شما زحمت کشیدید

پایان قسمت ۵
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
قسمت ۶: امیرعلی : اومدم به جواد کمک کنم تا کارش زودتر تموم بشه
: ممنون
امیرعلی رفت بیرون ، ما دو تا هم به جون خونه افتادیم ، حسابی همه چیزش تمیز کردیم ، بعد از تمیز شدن فهمیدیم کف اتاق موزائیک
غزال : دارم میمیرم
: غر نزن دیگه عذاب وجدان می گیرم
غزال : باشه خانم عذاب وجدان ، حالا پرده می خواهی چکار کنی
: یک ملحفه سفید می زنیم
غزال : بعد اون وقت از کجا بیاریم
: من تو چمدونم دارم
غزال : همون ملحفه معروفتون
: بله
غزال : دلت میاد
: چکار کنم
غزال : شاید اینجا بزازی باشه
: باید از امیرعلی سوال کنم
غزال : چه خودمونی
: به تو چه
غزال : چشمت گرفته
: غزال ، بیا بریم ببینیم از کدوم وسایل میشه استفاده کرد
غزال : باشه بریم
رفتیم توی حیاط همه وسایل خیلی داغون بودند
غزال : فکر نکنم هیچیش به درد بخوره بزار وسایل خودمون بیاد هر چی نداشت از اون ها استفاده می کنیم
: باشه
غزال : اینجا حمام چکار می کنند
: راست میگی
جواد به ما دو تا نگاهی کرد : خوب میرن حمام عمومی
غزال با چشم های گرد شده : کجا ؟
امیرعلی خندید : خوب اینجا حمام عمومی داره دیگه
: یعنی تو خونه ها حمام ندارند
امیرعلی : نه
غزال : خدا مرگم بده همین مونده بریم حمام عمومی
: غزال بست ، یک کاریش می کنیم
غزال : حتماً میخواهی یک حمام بزنی آره
: آره چرا این کار و نکنیم
غزال : کجا توی همون یک ذره جا
: حالا بزار
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
آقا شمس از اتاقش اومد بیرون
: آقا شمس این جا آبگرمکن نداره ؟
آقا شمس : چرا خانم داره
: باز خوبه این و داره
آقا شمس : آره خانم داره
غزال : حمام چی آقا شمس
آقا شمس : اونم داره ولی تا امروز کسی ازش استفاده نمی کرده
: کجاست
آقا شمس : بیان بهتون نشون بدم
همراه آقا شمس رفتیم پشت خونه یک حالت حیاط خلوت داشت : اینجاست
درش و باز کردیم . وای خدا چقدر آشغال داره
آقا شمس : خالیش کنم
: آره خالی کنید ببینم اگه ایراد داره بدم این آقا جواد درستش کنه
غزال : من میرم یکم تو ماشین بشینم خیلی خسته ام
: باشه برو
به آقا شمس کمک کردم و حمام و خالی کردم خوشبختانه مرتب و خوب بود .
: آقا شمس این در به اتاق ما راه داره
آقا شمس : بله خانم
: باز که میشه
آقا شمس : بله باز میشه
: خوب
تا ساعت شش امیرعلی و جواد بودند و تمام ایرادهای خونه رو رفع کردند همه چیز مرتب خوب شده بود . حمام راه افتاد و خیال غزال راحت شد .
جواد : خوب خانم تموم شد
: چقدر بدم خدمتتون
جواد : میشه شصت تومان
آقا شمس : چه خبر مگه سر گردن است
جواد : آقا شمس من از ساعت یک اومدم الآن ساعت شش کلی کار کردم
آقا شمس : یکم تخفیف بده
جواد : شما هر چقدر دوست دارید بدید
: دستتون درد نکنه ، چند لحظه صبر کنید . غزال ، غزال
غزال : بله
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
صفحه  صفحه 9 از 18:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  17  18  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

آرینا


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA