-شما فکر کن اون آدم من هستم و کسی هم که حمایتم میکنه پدرمه!-آخه شما براي چی قصد چنین ریسکی رو دارید؟!-براي اینکه حس خوبی دارم، آینده روشنی براي این کار میبینم و مطمئنم که جواب می ده.واگه حس مشا کاملا بر عکس از آب در اومد، اون وقت چی؟-هزینه رو بنده تقبل میکنم و هیچ منتی هم نیست، فقط دوست دارم از صداي شما استفاده کنم. صورت دیگه اي هم هست.این که من به خوندن علاقه دارم و چون این استعداد رو ندارم می خوام از طریق هنر شما، خودم رو ارضا کنم. این اشکالیداره؟محمد با تعجب به نازنین نگاه میکرد. حرف هاي ثقیل او را در ذهنش سبک و سنگین می کرد و به دنبال بهانه اي براي رددرخواست او بود که صداي گرم او را به خود آورد:-مثل اینکه بازم من دیر کردم، عرض پوزش!محمد و نازنین به طرف صدا برگشتند. نازنین با لبخند گفت:-اتفاقا به موقع اومدي نیما جان. بحث هاي مقدماتی ما تقریبا داشت تموم می شد.نمیا در حال که به گرمی با محمد دست می داد گفت:-بنده نیما فروتن هستم و از آشنایی با شما خوشحالم.محمد نیز متقابلأ دست او را فشرد و با نگاهی به ظاهر شیک و آراسته اش او را بی شباهت به نازنین ندید. با لبخند گفت: بنده هم محمد مانی معتمد هستم و از دسدن شما خوشبختم.مقابل یکدیگر روي تخت نشستند که نیما خیلی راحت رشته ي کلام را به دست گرفت و گفت:-حتما علت این آشنایی براي شما روشن شده درسته؟-بله! درسته، اما...-دیگه اما نداره، بنده هم قراره به عنوان آهنگساز کمکتون کنم، البته به دعوت نازنین خانم! نانزنین گفت: برادرم آهنگسازه و به ما کمک می کنه آقاي معتمد. براي همین ازش خواستم که امروز بیاد اینجا تا بحثمونزیاد هم مقدماتی نباشه!نیما با خنده گفت:-از همین اول بگم دوست دارم باهم راحت باشیم. من براي شما نیما هستم، اصولأ همه بچه ها این طوري صدام می زنن. شماهم براي من مانی هستید. ایرادي که نداره این طوري صداتون کنم؟ البته هنري تر هم هست!-هر طور راحتید!-مثل اینکه دل پدرت دو تا پسر با هم می خواسته که دو تا اسم رو با هم براي تو انتخاب کرده!-پدر و مادرم سر اسم من به تفاهم نرسیدند. از قرار مادرم مانی رو دوست داشته و به عقیده پدر که مانی معنی خاصی نداره،محمد رو هم بهش اضافه می کنند که تو اون دنیا سر گردون نباشم. حالا بنده خدا پدرم نمی دونه که من توي همین دنیا همهنوز سر گردونم!هر سه خندیدند.پس از صرف غذا، نیما در حالی که لبهایش را با دستمال تمیز می کرد گفت: براي تست کردن فردا صبح تو استودیو منتظرتهستم.اما تا خواست آدرس استودیو را بدهد محمد با لبخند گفت:-از توجه شما و خواهرتون متشکرم آقاي فروتن، ولی جسارتأ من نمی تونم چنین پیشنهادي رو قبول کنم.-فقط قراره یه تست ساده...-باشه براي تست در خدمتم ولی....-دیگه ولی و اما نداره! اون وقت من تصمیم می گیرم که شما هنرمند می شید یا خیر! اگر موافق بودید اون وقت بنده دیگهشما رو رها نمیکنم. پس بدون هیچ بحثی، فردا منتظرتون هستم...نیما با این حرف ، محمد را در عمل انجام شده قرار داد و براي این که مخالفتی از طرف او مطرح نشود، دستش رابراي اداياحترام ة مقابل او ذراز کرد. هر دو مرد جوان دست یکدیگر را فشردند و سپس محمد با تشکر فراوان از آن دو خداحافظیکردن و از رستوران خارج شد...نیما نگاهی به نازنین انداختو گفت:-تو جدأ پاستوریزه تر از این پسر پیدا نکردي نازنین؟!-به نظر توهم پسر خوبیه، نه؟!
-ولی من اصلأ امیدي بهش ندارم! آخه این همه آدم خوش صداو تو چرا دست گذاشتی روي این آدم؟!-تو که هنوز صداشو نشنیدي نیما. سوز عجیبی داره وخیلی به دل می شینه، مخصوصا براي رتیم هاي غمگین... .-شعرهاي جگر سوز مرگ ومیر و نفرین و ... یهنی در یک کلام گشتی یک آدمی پیدا کردي تا شعر هاي خودتو با سوز وگداز برات بخونه،آره؟!-مگه ایرادي داره؟ در ضمن الان اکثرأ به این موسیقی علاقه نشون می دن، خودت اینو گفتی. تازه اگه صداي خواننده هم گیراباشه که دیگه فوق العاده اس.-درسته! ولی تو چقدر امیدواري که جواب بده؟-خیلی زیاد! حس خیلی خوبی دارم. فقط یک کمی تعارفیه نیما! این مطلب رو شیوا هم بهش تذکر داد. سعی کن راضی اشکنی که...-مطمئن باش اگه درصدي از اونچه که تو راجع به صداش گفتی درست باشه، خودم نمیذارم بره. خیالت راحت باشه، خوبه؟!لبخندي گرم و دلنشین روي لب هاي زیبایش نشست و نگاه مهربانش به سمت گل هاي مریم کشیده شد...سرش را ز میان در ورودي بیرون آورد و گفت: تا حالا کجا بودي؟!-محمد لبخندي زد و جواب داد:٢٣-به به اقا پژمان! شما صبح کجا جا مونده بودي؟!-منابع اطلاعاتی اخیرأ اعلام کردند که جنابعالی هرز پریدي! حالا تا دستگیر نشدي اعتراف کن، کی، کجا و با چه کسی؟!-منابع اطلاعاتی شکر خوردند با شما که سر دسته شون باشی! حالا هم از جلو در برو کنار تا بیام داخا. این خونه جدیدأ چقدرباز پرس و رئیس پیدا کرده! من نمی تونم یه جمعه بیرون ناهار بخورم؟همه یکصدا گفتند: نه!محمود بلافاصله گفت: تاحالا هم ما رو گرسنه منتظر اومدن شما نگه داشتند!محمد با نگاهی به پدرش گفت: حتما دوباره مهسا آشپز بوده و به احتمال نود درصد آقا داوود تماس گرفته و حواسشو پرتکرده، نتیجتأ غذا سوخته! مامان هم ترتیب یه غذاي دیگه رو داده تا نیم ساعت سه بعد از ظهر طول کشیده، پس لطفأ سر منمنت نذارید!همه یکصدا خندیدند که داوود از آشپز خانه بیرون آمد. محمد با دیدنش گفت: پس خودتون تشریف آوردید که نامزدتونگیج می زنه و خورش رو با قابلمه سوزونده!-نوبت متلک گفتن ما هم می رسه پسر عمه! حالا هر چی دوست داري بگو.-چند روز هستی؟ پادگان خوش می گذره؟-نه بابا چه خوشی؟ یه پونزده روزي مهمونم!پژمان کنار محمد روي مبل نشست و گفت:-پس فعلا پونزده روزي غذاي سوخته و شفته گواراي وجود!مهسا رو به محمد کرد و گفت: اگه تو برام حرف درست نکنی مردم هم سوء استفاده نمی کنن!پژمان گفت: نترس مهسا جون، آقا داوود پشیمون نمی شه! این قدر انرژیتو مصرف نکن!مهناز میان بحق آنها آمد و گفت: دیگه ناهار که چه عرض کنم، باید عصرونه بخوریم! خب بیارین دیگه.٢٤همه براي صرف ناهار از جا برخاستند.پس از خوردن غذا با بلند شدن صداي تلفن، محمود گوشی را برداشت و لحظه اي بعد گفت: با شما کار دارند!محمد گوشی را از دست پدرش گرفت و گفت: بله بفرماییدصداي بهروز در گوشی پیچید: بعد از شما به خیر محمد خان! شیري یا روباه؟!-لطفأ بعد از این بنده رو با اسم هنري صدا کنینۀ فقط منی...-از صبح تا حالا چقدر کلاست رفته بالا آقا مانی! دیدار با نازنین خانم این قدر مفید بوده ؟ خب حالا چه خبر بود؟ چی شد؟محمد راهی حیاط شد تا راحت تر با بهروز صحبت کند. کنار حوض نشست و گفت: راستش خودم هم نفهمیدم چه هدفیداشتند ولی خیلی جدي حرف می زدن. می گفتن می خوان روي صدام سرمایه گذاري کنن. قرار شد فردا صبح برو پیشبرادرش براي تست صدا.-پس واقعأ داري سر می خوري طرف شانس پسر! خیلی برات خوشحالم و امیدوارم...-ولی من فقط براي تست ساده می رم بهروز، نه چیز دیگه!-آخه احمق جون! آدم همچین فرصت استثنایی و ایده آلی رو از دست می ده؟!
-ولی من که نمی دونم آخرش به کجا ختم می شه، اگه کارم نگرفت می دونی بعدش چطوري باید جبران کنم؟-مگه اون ها تضمینی ازت خواستند؟-نه، هیچی!-پس چرا داري پشت پا می زنی به بختت؟ من که مطمئنم تو موفق نی شی. چند بار بچه ها ازت دعوت کردند که بري توگروهشون ، خودت رد کردي؟ این که دیگه از این کاراي پیش پا افتاده نیست. می دونی کارت بگیرهۀ که می گیره، چه آیندهاي در انتظارته؟!-اگه نگرفت چی؟ تکلیفت سرمایه اي که روي صدام گذاشتن چی می شه؟m ٢٥-تو فکر کردي این پولها براي اون ها ارزشی داره؟ بر فرض هم که کارت نگرفت مطمئن باش هیچ جاشون بر نمیخوره! بهقول شیوا مثل اینه که یه سفر خارجه رفتن و برگشتن، همین! مگه تو کاسه ي داغ تر از آشی؟ در ضمن آدم سرمایه دار مخشرو به کار میندازه که پولشو کجا باید هزینه کنه تا چند برابرش بر گرده و گرنه ثروتمند نمی شه!-حالا ببینم چی میشه، فعلا که فقط حرف بوده. شاید اصلا این آقاي فروتن از صداي من ایراد گرفت!-ایراد نمیگیره . روي حرفام فکر کن. مطمئن باش هماي سعادت اومده طرفت، نکنه پرش بدي و بعد افسوس بخوري ! فعلاخداحافظ.لبخندي محو از حرفهاي آرامش بخش بهروز روي لبهایش نشست و چشم به گلهاي خوشبوي باغچه کوچک حیاطشان دوخت.عطا دستی روي شانه ي نیما زد و گفت:-یه آقایی اومده با شما کار داره.نیما از جا بر خاست و هدست را از روي گوشش برداشت:-صداها رو آماده کن ، اون آهنگی که گفتم تنظیم کن تا من برگردم...هنوز حواسش پی در استودیو بود:استودیو صداي مریمبا فشار دستی روي شانه اش به عقب چرخید و با دیدن چهرهی خندان نیما که موهاي بلند ومجعدش را روي شانه ها ریختهبود خندید نیما گفتچه به موقع نازنین گفت ه بود که رستوران هم سر ساعت رفتی فکر کردم اتفاقی بوده ولی مثل این که برخلاف من خوش قولیالبته با عرض معذرت که کمی تاخیر داشتم شنبه ها بانک کمی شلوغهرییس هستی دیگه درستهرییس که فعلا شمایی ولی خیر من کارمندم.
فصـل سومنیما خندید و پس از کمی گفت و گو محمد را به فضاي دربسته اي راهنمایی کرد و از او خواست تا روي صندلی رو به روي دیوار شیشه اي بنشیند و گفتهمون آهنگی که ملکه ذهنت شده و خوب اجراش میکنی آماده اس وقتی پخش شد بخونسپس گوشی هدست را روي گوش هاي او گذاشت و پرسید: آماده ايمحمد سري به علامت مثبت تکان داد و نیما با زدن دستی روي شانه اش از اتاق خارج شد محمد نفس عمیقی کشید و براي تمرکز گرفتن چشم هایش را روي هم گذاشت و به آواي آشناي همیشگی گوش سپرد کم کم صداي زمزمه هایش همراه با نواي نت بالاتر رفت گرماي دستی روي شانه اش باعث شد تا سرش را بالا بیاورد با دیدن صورت خندان نیما گوشی را از روي گوشش برداشت کهنیما به همراه دو جوانی که کنارش ایستاده بودند شروع به کف زدن کردندمحمد از جایش برخاست و نیما با خنده گفتاگه بگم عالی بود خودتو نمگیرياز تعریفتون متشکرمنیما به سمت دو جوان همراهش برگشت و عطا را به عنوان مجري کار و اسرافیل را به عنوان کارگردان برنامه هایش معرفی کرد عطا با اظهار خرسندي جلو آمد و گفت:کلاس موسیقی با تمرین آزاد دارید درسته؟خیرعطا و اسی متعجب به یکدیگر نگاه کردند و عطا ادامه داد:سرکاریم آقاي معتمدبله دیگه محل کارتون همین جاست و الان هم سر کاریدپاینیما با صداي بلند خندیدواقعا همه رو خوب سرکار میذاري مانی متشکرممن هم همین طورحین شوخی و خنده همگی وارد اتاق مبله اي شدند و نیما گفتمطمینا غیر از جمعه ها و تعطیلات مختصري که بهت میخوره فرصت آزاد دیگه اي نداري فقط بعد از اتمام کار بانک درستهمحمد سري به علامت تایید تکان داد که نیما ادامه دادپس با احتساب زمان استراحت از ساعت 6 به بعد با هم مشغولیم شعر و آهنگ رو من انتخاب میکنم و حتما با تو در میونمیذارم اگه از شعر و نتی که میخوام بسازم راضی بودي که هیچ و گرنه با نظر خودت ملودي رو تغییر میدمولی من فقط براي تست دادن اومده بودم همونطور که قول دادمبله و شما در تست من قبول شدید البته به زودي قرار داد هم تنظیم می کنیم دیگه نگران چی هستیولی منطور من ابدا این نبود آقاي فروتنقرار شد من فقط نیما باشم یادت که هست ببین مانی من از صدات خوشم اومده پس حتم داشته باش به هیچ وجه از دستم رهایی نداري خصوصا این که سفارش (( نازنین مریم )) هم باشه من اگه به جاي تو بودم چنین فرصتی رو از دست نمی دادم خصوصا با صداي خوبی که داريولی من خیلی ناواردم نیما خان حتی طرز صحیح دست گرفتن یک ساز رو به خوبی بلد نیستمتو فقط روي صدات با یکی از بچه هایی که بهت معرفی میکنم تمرین کن اونم روي نت هایی که باید به درستی و همزمان باموسیقی بخونی البته کارت ایراد خاصی نداره بقیه شم بامنسپس از جا برخاست و دستش را براي اداي احترام به طرف محمد دراز کردمنتظر تماس من باش٢٨با نوك انگشت ضربه اي آرام به پشت گردن نازنین زد نازنین با ترس از جا پرید و با دیدن او گفتخوشت میاد اذیت کنیتو هنوز تیک عصبی داري نازنین مگه دکتر نمی ريیک سالی میشه که نمی رم مگه بی کارمولی هنوز خوب نشدي با یک ضربه ي آروم.....
همچین زدي پشت گردنم انگار سوزن توي دستت بود اونوقت اسمش رو میذاري تیک عصبینیما بحث را کش نداد روبروي نازنین نشست و گفتپست سفارشی تون امروز رسید ماهم حسابی از خجالتش در اومدیمخب چی شد نظرت چیهبراي بار اول عالی بوددیدي بهت گفتمحق با تویه فکر کنم از او دست خواننده هایی بشه که با صداش اشک همه رو در بیارهحالا از کی مشغول می شیدنیما نگاه عاقل اندر سفیهی به نازنین انداخت که او با لبخند گفتخیلی خب این طوري واسه من قیافه نگیر تو شروع کن پولش با مننادر مداخله کرد و گفتحالا پول میخواي چیکار نیما استودیو که داري هنوزبله به استودیو میگم جناب ویلون بنوار جناب آقاي دف دور خودت بچرخ و بزن و بکوب...نازنین و نادر به خنده افتادند و نادر گفتبله یادم رفته بود که نوازنده نیاز داريحالا به همی زودي میخواي شروع کنی نیمافعلا که یه کار تو دستمه اون که تموم شد بعدو با نگاه خیره اي به نازنین ادامه دادحالا شعرهاتو میدي روش آهنگ بسازمالبته که میدم به شرطی کهبله به شرطی که سوزناك ترین آهنگ رو براش بسازم درستهنازنین لبخند زد و نیما ادامه دادخوشت میاد خودتو تو این چیزا غرق کنینازنین با صداي آرام و سوزناکی گفتطی 5 سال گذشته زندگی من زیر و رو شد نیما زیر و رو تو نمی فهمیقطره اشکی از گوشه چشمهایش فرو چکید براي فرار از نگاه نیما و پدر برخاست و به اتاقش پناه بردفرشته سینی شربت را مقابل محمد نگه داشت و گفتحتما ما رو قابل نمی دونید که دوست ندارید دعوت پدرم رو قبول کنیدبراي مامان توضیح دادم باور کنید براي مرخصی گرفتن دچار مشکل شدم اکثر بچه ها سفر رفتند و عده ي کمی از کارمندهاموندند رایحه نگاهی به محمد انداخت و گفتخب فصل مدرسه ها هم که نمیشه رفت مسافرت دایی عید هم که قرار عروسی خاله مهسا گذاشته شده پس ما کی بریممسافرتاین همه آدم چرا تو فقط منو می بینی دختر واسه این که اگه شما نیاین مامان مهناز هم نمیاد و در نتیجه بابا محمود و خاله مهسا هم نمیانچرا خانم خانما میان من هم ساعت دارم که صبح بلند شم هم خوب بلدم براي خودم غذا درست کنممهسا گفتولی مامان نمیاد مانی تو که اخلاقش و میشناسی-میاد محسا خانوم، بهت قول میدمامیر علی مداخله کرد و گفت:-براي چی دوست نداري با ما همراه باشی، یعنی مشکلت فقط مرخصی گرفتنه؟-شما دنباله دلیل خاص دیگه یی میگردید؟!-پس کارهاتو هماهنگ کن که آخر هفته با ما همراه باشی.-باشه، من همه تلاشم رو میکنم ولی اگر موفق نشدم لطفا دیگه چپ چپ نگام نکنین!همه با هم هورا کشیدند و پژمان در حالی که قطعه یی رو با ویولون نماهنگ مینواخت، خانه رو روي سرش گذاشت. امیر علیگفت:-شغل جدیدته پژمان؟ گیتار تموم شد حالا یک کلاس بالاتر رفتی ویولون میزانی؟!-میخوام در آینده نزدیک آهنگ ساز بشم تا بالاخره مانی جون رو خواننده کنم. کسی که به فکر عموم نیست!-تا تو بخواي آهنگ ساز بشی بچه عمو هم پاي دیپلمه!-چه ربطی داره؟ مگه قراره زن عموي آینده صداي ایشون رو براي همیشه قطع کنه؟فرشته با لحن معترضی گفت:-درست صحبت کن پژمان!-چیز بدي نگفتم مامان! فقط گفتم زن و بچه چه ربطی به صدا داره؟ صداي عموم که خراب نمیشه! امگر اینکه زن عموي آیندمون خونه خراب کن از آب در بیاد عموي مظلوم مارو...صداي معترضه امیر علی در میان خنده سایرین گم شد:-اول خودت میخندي که این بچه انقدر گستاخ شده محمد!-چرا بچه امیر جان؟ دیگه براي خودش مردي شده! تازه قراره بیاد وردسته عموش کار کنه!پژمان گفت:-مثلا شما کارهاي بانکو مهر و امضا کنید و بنده بایگانی کنم؟!-خیر، منظورم کار هنریه! مگه گیتار رو به طوره کامل یاد نگرفتی؟
قراره بریم تو عروسیها بزنیم؟! پس بالاخره قبول کردي به شغل پر درامد دوم فکر کنی؟!-به هیچ وجه! فقط قراره عموت به زودي خواننده بشه! تو هم اگر بچه خوبی باشی میبرمت تا....پژمان گفت:-سر کارمون گذاشتی عمو؟!-الان به من میخوره که با کسی شوخی داشته باشم؟همه با تعجب نگاهی به محمد انداختند. پس از لحظاتی سکوت، امیر علی گفت؛-این چند سالی رو هم که کار کردي و مثل مورچه ذرهٔ ذرهٔ جم کردي تا شاید بتونی یک وام بگیري و یک آپارتمان کوچیک بخري دریب باد میدي؟!پژمان قبل از هر کسی گفت:-ولی استعدادي رو که عمو داره نباید ندیده گرفت بابا. شاید خیلی بیشتر از حالا بتونه در بیاره...-محمد اگر بخواد چنین کاریو شروع کنه باید پشتوانه مالی محکمی داشته باشه. سرمایه یی که با از دست دادنش، ضرري به زندگیش وارد نشه! همسر مینا، شهرام گفت:-خودمون میتونیم کمک کنیم امیر خان. من که به شخص بارها گفتم، حتا سعید و میترا هم راضی بودند که به سهم خودشونمبلغی رو براي محمد وسط بذارند، اون وقت...محمد با عذر خواهی حرف شهرامو قطع کرد و گفت:-از لطف و دلسوزي همه مچکرم ولی احتیاجی نیست. من قراره اینکارو شروع کنم ولی هیچ سرمایه یی نمیخوام، یعنی من ازپرداخت هر نوع هزینه یی معافم! یک فرشته پیدا شده که قراره به خواسته خودش، سرمایه یی براي این کار وسط بذاره!نمیدونم چرا و دلیلش چیه! ولی اصرار داره و من را هم ترقییب کرده.-آخه رو چه حسابی؟!-خودم هم نمیدونم، اما قرارداد هم بستییم و فکر کنم از چند ماه آینده شروع کنیم.-اونوقت اگه خدائی نکرده کارت نگرفت چی؟-ایشون بخاطر افکار شخصی خودش میخواد چنین ریسکی بکنه و دیگه بقیش به من مربوط نیست!میترا پرسید:-حالا این طرف کی هست؟!نگاهش کرد گفت:-دوسته مشترکه شما و شیوا. تو ماجلس نامزدي خواهر شیوا بود.میترا گفت:-کی؟! ما تقریبا دوست مشترك زیاد داریم.-نازنین خانم!-اه... اسمشو چند باز از شیوا شنیدم ولی متاسفانه تاحالا ندیدمش، چون توي دانشگاه با شیوا آشنا شده، ولی خیلی از این نازنین خانوم تعریف میکرد و قرار بود نامزدي خواهرش به هم معرفی بشیم که متاسفانه من نتونستم بیام. حالا صداي تورو ازکجا صحنید؟!-همون ترانه همیشکی ما شد معجزه!-اونجا خوندي؟-به اسرره بهروز و بچها دیگه!مهناز مداخله کرد و گفت:-مگه این خانوم چه کاره هست که بخواد چنین سرمایه یی وسط بذاره، اونم بدون هیچ چسمداشتی؟میترا گفت:-شیوا میگفت خیلی سروتمندند، درضمن برادرش هم آهنگ سازه. شاید همین موضوع باعث شده تا نازنین مریم بیشترتحریک بشه!محمد با نگاهی به میترا گفت:-این مریم آخرش چی بود؟! نیما هم یک بار نازنین مریم رو به کار برد!-اسمش اینه داداش جان! قشنگه، نه؟
-چقدر جالب! این روزها هرچی دیدم و شنیدم آخرش به مریم ختم شد! گل مریم، رستوران مریم، استدیو مریم ...حالا همنازنین میام! واقعا چه مریم نازي این دختر! پیچیده و پر رمز و راز...محسا گفت:-بلند تر بگو ماهم بشنویم مانی جان. دنبال راز مریم میگردي؟ حالا پیدا کردي؟-تقریبا! به قول نیما حتما پدرش 2 تا دختر دلش میخواسته که 2 تا اسم رو با هم براي دخترش انتخاب کرده! ولی همونمریم زیباتره! مثل رویا...و زیر لب با خود زمزمه کرد: (( نازنین مریم((!پژمان او را از خود بیرون کشید و گفت:-از حالا گفته باشم، منم هستما!-ببخشید کجا؟!-جز نوزندهاتون دیگه!-چشم اگر خودم رو قبول کردند تو رو هم دنبال خودم میکشم، ،مثل همیشه!همه باهم خندیدند که فرشته گفت:-بالاخره تکلیف نهاوند رفتنمون معلوم شد؟امیر علی گفت؟-اون که سر جاي خودش، البته اگر محمد بهانه جدیدي پیدا نکنه!-تورو خدا دست از سر من بردارید! شده از کار بانک استعفا بدم میام نهاوند...***فرشته کنار خواهرش نشست و کتابش را بست که فتانه گفت:-چرا قاطی کردي فرشته؟! حالا دیگه نمیدونم کجا بودم!-الان موقع رمان خوندن نیست فتانه خانوم!-پس موقع چیه، مخ زدن؟! این برادر شهر شما خام نمیشه، بیخودي هم منو کوچیک نکن!-پس چطوري این همه عدم خاطر خواه چشمهاي سبز تو شدند؟ خوب محمد رو هم همانطوري نگاه کن!-ولی اون عدمی نیست که با ناز و عشوه رام بشه فرشته. تو این چند روز هم که مدام حواسش یک جاي دیگس!-آام الان همه حواسش پاي کاریه که میخواد شروع کنه، به خاطرهمین انقدر بیتفاوت شده.٣٥-چه کاري؟!-خوانندگی دیگه! همون کاري که همیشه اشتیاقشو داشت. حالا تو این چیزها رو رها کن خواهر من! مهم اینه که تا سرگرمنشده شما دوتا نامزد بشید!-دلت خوشه فرشته! من میگم اون اصلا به من نگاه نمیکنه، اون وقت تو قراره عقد و ازدواج میذاري؟!-پدر و مادر و همه خانوادش راضیند، فقط...-فقط خودش نا راضیه که مهم هم خودشه!-تو از کجا میدونی نا راضیه؟ محمد عادت داره به همه چیز بی تفاوت نگاه کنه، تو باید زرنگ باشی!-این چه حرفیه؟! دل عدم اگر براي کسی بطپه اونو کاملا از بیتفووتی در میاره. مگه عشق چیزیه که بشه بهش بی اعتنا بود یاکمرنگ فرضش کرد؟-حرف تو درسته ولی محمد کلا آدمیه که به هیچ دختري کشش نداره و به نظره من براش اهمیت نداره با کی ازدواج کنه.-به نظر من هم نظر تو براي خودت بمونه بهتره فرشته جون! چون من مطمئن نم محمد دنبال کسی میگرده که ایده آلهخودشه و تاحالا پیداش نکرده! مگه میشه براي یکی مهم نباشه که میخواد یک عمر با کی زندگی کنه؟!-ببینم... یعنی تو محمد رو دوست نداري؟!فتانه لحظاتی در سکوت به چهره خواهرش نگریست و سپس گفت:-نمیدونم... ولی حتا اگر دوستش هم داشته باشم حاضر نیستم با....مردي زندگی کنم که دارم به خوبی می بینم هیچ احساسی بهم نداره ... نه فرشته ! من هیچ وقت خودم رو بهش تحمیل نمیکنم ... هیچ وقت!
فصـل چهـارمامیر علی کنار محمد و پدرش نشست و خطاب به محمد گفت:-دلت می اومد این آب و هوا رو ول کنی و بچسبی به تهران ؟٣٦محمد جواب داد:-این چند روز رو هم به خاطر شما اومدم وگرنه باور کن برام فرقی نمی کرد!-همیشه همین طوره ؛ پسرا براي خانواده شون ناز می کنند اما وقتی زن گرفتن فقط می گن چشم!محمد لبخندي زد و امیر علی ادامه داد:-نمی خواي یه فکري به حال آینده ات بکنی شازده ؟! فکر نمی کنی دیگه وقتش رسیده ؟!محمد ابرو در هم کشید و پرسید:-وقت چی ؟!-وقت اینکه در مورد فتانه با پدرش صحبت کنیم ؟نگاهی به پدرش انداخت ، خواست حرفی بزند که امیرعلی مجال نداد و ادامه داد:-نمی خواي بگی که با فتانه مخالفی ؟ به فکر آبروي من هم باش محمد!-این موضوع چه ربطی به آبروي تو داره محمد ؟!محمود مداخله کرد و پرسید:-منظور امیر اینه که ما تا حالا چندین بار در لفافه گفتیم فتانه عروس ماست!-من هم باید تو رو دربایستی کاري قرار بگیرم که قولش رو یک نفر دیگه داده ؟! این موضوع یعنی یک عمر زندگی ! من دلمنمی خواد زندگیمو مفت و مسلم از دست بدم . خانواده ي فرخی آدم هاي محترم و با شخصیتی هستند ولی من هیچ کششی بهفتانه ندارم پس خواهش می کنم این موضوع را فراموش کنید.امیرعلی با لحنی عصبی گفت:-کشش و تمایل به وقتش به وجود میاد ولی مهم تر از اون خانواده ایه که قراره یک عمر باهاشون زندگی کنی!-اگر نمی خواستم باهاتون بیام مسافرت به خاطر همین بود چون می دونستم بازم می خواین این بحث را پیش بکشین.m ٣٧محمود گفت:-چه بحثی پسرم ؟ اگر تو خواستار نیستی ما هم اجباري نداریم . من دلم نمی خواد به خاطر اصرار ما با دختري زندگی کنی کهانتخاب خودت نیست.امیر دوباره با لحنی عصبی گفت:-پس حرف هایی که به آقاي فرخی زدید چی ؟! اونا به خاطر من و شما تا الان خواستگارهاي فتانه را جواب کردن ! حالاچطوري می خواهید حرفتون رو پس بگیرید/-کاري نداره امیر ، عصبانی شدن هم نداره ، تو با فرشته مطرح می کنی اون وقت...-من هیچ حرفی به فرشته نمی زنم پدر!با نزدیک شدن آقاي فرخی ، امیر سکوت کرد.فرخی با لبخند گفت:-اجازه هست ؟محمود به همراه دو پسرش به احترام او از جا برخاستند و پس از تعارفات معمول کنار یکدیگر نشستند ، فرخی رو به محمودکرد و گفت:-با امیر خان توافق کردیم که اگر شما راضی باشید موضوع بچه ها رو همین جا تموم کنیم!نفس در سینه ي محمد حبس شد و با نگرانی به پدر و برادرش نگریست.محمود بالاجبار لبخند زنان گفت:-متوجه منظورتون نمی شم آقاي فرخی!-امیر خان معتقده اینجا فضاي مناسبی براي صحبت در مورد محمد جان و فتانه است.با این حرف گویی سطلی آب بر پیکر مشتعل محمد ریخته شد ! محمود سر به زیر انداخت و گفت:٣٨-اگه اجازه بدید موکول کنیم به بعد آقاي فرخی ! عجله اي که نیست!فرخی نگاهی سنگین به امیر انداخت و گفت:-بنده هم اصراري ندارم اگه حرفی زدم به اصرار امیر خان بوده و گرنه...-محمد فعلا منتظر وامشه آقاي فرخی ، براي همین...محمد که کم کم از اصرارهاي امیر علی و طفره رفتن هاي پدرش عصبی می شد ناگهان سکوت را شکست و بی محابا گفت:-مشکل وام من حل شده ولی فعلا قصد ازدواج ندارم ! لطفا منو ببخشید.و در مقابل چشم هاي حیرت زده ي فرخی به سرعت از جا برخاست و به سمت ساختمان رفت.
امیر با عصبانیت رو به مادرش کرد و گفت:-شما که از دل آقازاده تون بی خبري براي چی منو پیش مردم سکه ي یه پول می کنی مادر ؟-آخه من از کجا می دونستم محمد مخالفه امیر جان ؟مینا مداخله کرد و گفت:-همچین مخالف هم نیست ، فقط فعلا قصدشو نداره وگرنه کی از فتانه بهتر ؟!-آخه مگه دختر مردم مسخره ي من و شماست ؟ اونم دختري که صد تا خواستگار طاق و جفت داره ؟!محمد با تحکم گفت:-پس بهتره ازدواج کنه چون من هیچ قصدي در رابطه با ایشون ندارم!با کلام محمد امیر علی نگاهی خشمگین به او انداخت و به سرعت از اتاق خارج شد.مهناز خطاب به پسرش گفت:-حالا نمی شد یه جوري حرف بزنی که انقدر به هم نریزه ؟-چشم مادر من ! ببخشید که همه برنامه هاتون رو به هم ریختم و عروسی تون را کنسل کردم ! اصلا من اشتباه کردم در مورد٣٩زندگی شخصی خودم نظر دادم!میترا گفت:-حالا چرا از کاه کوه درست می کنید ؟ من خودم تمومش می کنم.مینا مداخله کرد:-الان وقتش نیست میترا جان . در ضمن بهتره مامان خودش با فرشته صحبت کنه و قضیه رو تموم کنه . عصبانیت امیر بالاخرهفروکش می کنه و براي فتانه هم خواستگار زیاده . مهم اینه که مانی راضی نیست ، حق هم داره ! خودش باید براي زندگیشتصمیم بگیره.مهناز به محمد نگریست و اندیشید که حرف مینا منطقی است فرزندش مانند هر انسان دیگري در مورد زندگی و آینده يخود حق انتخاب داشت...***در باجه ي مخصوص خود پشت پیشخوان نشسته بود که چک درشتی مقابلش گذاشته و صدایی گفت:-ممکنه چک بنده رو نقد کنید آقاي محترم ؟با نگاهی به مبلغ چک ، دوباره آن را روي پیشخوان گذاشت و با اشاره ي دست ، باجه ي دیگري را نشان داد:-تشریف ببرید باجه ي شماره ي...اما هنوز حرفش تمام نشده بود که ناگهان چشمش به نام خانوادگی روي چک افتاد ، فورا سرش را بالا آورد و با دیدن نازنینبه شدت یکه خورد!نازنین لبخند زد و گفت:-فرمودید کدوم باجه ؟محمد با حیرت و شرم توام از جا برخاست و به احترام نازنین از باجه اش بیرون آمد:-معذرت می خوام خانم فروتن ، اصلا متوجه نشدم!٤٠-مزاحمت بنده رو ببخشید . به دو سه تا بانک سر زدم و با توجه به شلوغی و ازدحام جمعیت ، یکدفعه به یاد شما افتادم وترجیح دادم از پارتی استفاده کنم!-این چه حرفیه ؟ واقعا خوشحالم کردین خانم فروتن.-خیلی متشکرم . راستش اومدن من به اینجا یک دلیل دیگه هم داشت . نیما ازم خواسته فعلا من و شما کارهاي اولیه رو با همشروع کنیم ، البته اگه موافق باشین.-هر طور میل شماست!-عالیه ! پس اولین قدم تنظیم قرارداده . چه ساعتی آمادگی دارین ؟-من از ساعت پنج به بعد در خدمت شما هستم.-پس از امروز ساعت شش شروع میکنیم تا شما هم کمی استراحت کرده باشید.-پس خودتون چی خانم فروتن ؟ احتیاج به استراحت ندارید ؟-کار ما تازه شروع شده و هنوز مراجعه کننده ي زیادي نداریم . بنابراین فعلا میشه گفت در استراحت مطلق به سر می بریم تاکارمون روي غلتک بیفته!هر دو خندیدند و بعد از خرد کردن چک نازنین از یکدیگر جدا شدند ، ولی نگاه محمد به دنبال چشم هاي معصوم او به دردوخته شده بود.
مهناز نگاهی کوتاه به محمد انداخت و گفت:-جایی میري مانی جان ؟-بله میرم استودیو!-باشه ، پس هر وقت برگشتی بیا خونه امیر . ما اونجا هستیم.-باز چه خبره مادر ؟ مگه دو هفته پیش همه با هم سفر نبودیم ؟٤١-خب امیر دعوت کرده ، مگه ایرادي داره ؟-نخیر ، چشم . اگه فرصت شد حتما میام ! فعلا خداحافظ.با رفتن محمد ، مهسا رو به مادرش کرد و گفت:-مانی نمیاد مامان ، حالا ببین!-چرا نیاد ؟ مهمونی رفتن که دیگه بهانه نداره!-مانی دیگه هر جا که احتمال بده فتانه هست پاشو نمیذاره!-من نمی فهمم ! آخه چرا مانی از فتانه این طوري فرار می کنه ؟ مگه فتانه چه عیبی داره ؟-دنبال نقطه ضعف فتانه نباشید مامان ! فقط یک دلیل می تونه داشته باشه اونم خود مانیه!-منظورت اینه که خودش کسی رو انتخاب کرده ؟ آخه کی ؟! اگه این طوره چرا چیزي نمی گه ؟!-به موقع اش بروز می ده ! فعلا شما باید فکر فتانه را به طور کامل از ذهن همه ، بخصوص امیر و فرشته پاك کنید!-عجب کاري کردم گذاشتم به اینجا برسه! آخه من از کجا می دونستم مانی ناراضیه ؟ هر طوري هم که نگاه می کنی حرفامیر و فرشته پیشه ، چون فتانه واقعا خانم و خواستنیه ! حتی فرشته یک دهم زیبایی اونو نداره!-خب مانی هم چیزي از فتانه کم نداره مامان ! آرزوي هر دختریه که آینده اش با چنین مردي تضمین بشه ! فرشته و خانوادهاش هم به این موضوع پی بردند و دوست دارن فتانه خوشبخت بشه ، غیر از اینه ؟مهناز نگاهی به مهسا انداخت و براي تایید حرف هاي او فقط به تکان دادن سر اکتفا کرد...***کنار ساختمانی بلند با نمایی مشکی و زیبا که نام )) مجتمع مهندسین ثریا(( روي آن حک شده بود ایستاد و با نگاهی به زنگها ، دکمه ي چهارم از ضلع غربی را فشرد.شیوا دستی روي شانه ي نازنین زد و گفت:-محمد پایین کنار ساختمون منتظرته!٤٢-محمد کیه ؟!-پس جنابعالی آقاي معتمد را به چه نامی می شناسید ؟!-از بس نیما به اسم مانی خطابش کرده من هم اشتباه کردم!سپس با برداشتن سوییچ به طرف در خروجی رفت که شیوا گفت:-من هم بشینم مگس بپرونم دیگه نازنین خانم ، نه ؟-نه عزیزم ! دعا کن آگهی ها و تبلیغاتمون رو هر چه زودتر ببینند و کارمون شروع بشه!-خدا کنه . کی برمی گردي ؟-دیگه فکر نکنم بیام شرکت ، تو برو.و متعاقب جمله اش در را بست و به طرف آسانسور رفت.