ارسالها: 3747
#91
Posted: 22 Aug 2012 09:44
اونموقع اثبات اين موضوع به چه درد من ميخوره؟
پس ثابت ميكنم كه سپيده با كساي ديگه هم هست
اگه نتونستي چي؟
هر چي شما بگيد
زهرا اروم شده بود و ميتونستم حدس بزنم كه داشته به مينا كه اين چرت و پرتا رو ميگفت نگاه ميكرد ، منم تو كمد داشتم تو دلم به مينا فش ميدادم كه داشت شرط بندي ميكرد
عسام گفت : زهرا آروم بدون سر صدا طلاق بگيره و از زدگيم بره بيرون
آروم گفتم : الهي بميري
مينا ساكت شد اما زهرا آروم گفت : قبوله اما اگه تونستيم چي؟
عسام پوزخندي زد : خودت بگو چي ميخواي؟
زهرا با بغض گفت : بازم طلاقم بدي
عسام خنديد : چه خوب ، در هر صورت تو از زندگيم ميري بيرون
مينا جواب داد : خوب بودن يا نبودنش بمونه واسه بعد ، تا كي فرصت داريم؟
يه هفته خوبه يا بيشتر وقت بدم
زيادم هست واسه اثبات...
قرار شد توهين نكنيد
يادم نمياد كه چنين قراري گذاشته باشم اما باشه ديگه توهين نميكنم ، خوب فعلا خداحافظ ميتونيد تشريف ببريد
عسام بدون اينكه جواب بده رفت ، با رفتنش سريع از كمد اومدم بيرون : واي اين چه عوضي هست
رفتم طرف زهرا كه سرش رو زانو گذاشته بود و گريه ميكرد : الهي دستش بشكنه زدت؟
مينا دستاش رو به سمت آسمون گرفت : الهي آمين
زهرا سرش رو بلند كرد : اينجوري نگيد
همزمان با مينا گفتم : خفه شو
مينا به ديوار تكيه داد : من چه خاكي به سرم بريزم ، چه جوري ثابت كنم
با اخم نگاش كردم : خاك تو سرت اون حرف بود كه تو زدي
زهرا با تعجب نگاش كرد : تو همين جوري گفتي؟
سرش رو تكون داد : آره ديدم دارم كم ميارم گفتم يه حرفي بزنم
زهرا با ناراحتي سرش رو گذاشت رو زانوش : پس باختيم ، بايد تو فكر جا واسه بعد از طلاقم باشم ، بابام عمرا تو خونه رام بده
زدم رو شونه زهرا : آهان راستي اون چه شرط چرتي بود كه توگذاشتي ، اونكه از خداشه تو رو طلاق بده
خنديد : منم جوگير شدم يه چرتي پروندم
سه تايي زديم زير خنده كه زهرا گفت : نه ميخواستم بهش بفهمونم كه زياد كشته مرده اش نيستم
سر تا پاش رو نگاه كردم : بر منكرش لعنت ، اما يه سوال اين واسه چي اومد اينجا؟اصلا از كجا فهميده تو اينجايي
حتما مامانم بهش گفته اما چراش؟فكر كنم ميخواسته جلوي شما كوچيكم كنه ، رها بخدا شرمنده بخاطر اون حرفايي كه زد
بوسش كردم : دشمنت شرمنده عزيزم اما فقط بخاطر گل روي تو نيومد بيرون
دماغش رو كشيد بالا و خنديد : منكه گفتم الانه تو آمپر بچسبوني و بياي بيرون و هر چي تو دهنت در ميارد بارش كني
زهرا از جاش بلند شدو كيف و چادرش رو برداشت : من برم ديگه
مينا : كجا؟من شام سفارش دادم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#92
Posted: 22 Aug 2012 09:44
با من دست داد و بهش گفت : مرسي ، خيلي دلم ميخواد بمونم اما ...ديديش كه آدم نيست
با رفتن زهرا منم مانتوم رو پوشيدم كه مينا گفت : تو بتمرگ سرجات
زبونم رو واسش در اوردم و كيفم رو برداشتم كه بلند شدد و در رو قفل كرد ، خواستم اعتراض كنم كه گفت : بعد از شام
هرجا خواستي برو
نشستم رو صندلي : خاله هنوز نيومده
يه آه بلندي كشيد : وسط دعوا اومدش ، بيچاره زهرا با كمربند زدش
چشام رو گرد كردم : واقعا؟
آره من كه در رو باز كردم با كمربند بالا سرش بود ، فكر كنم زده بودش
الهي دستش خورد خاكشير بشه ، مينا تو ميخواي چيكار كني
دستش رو كشيد رو قالي و پرزهاش رو جمع كرد كاري كه وقتي خيلي ناراحت بود انجام ميداد : نميدونم ، به نظر تو چيكار كنم؟
شونه هام رو انداختم بالا : دعا به جون من ، دختر تو كه هيچ نقشه اي نداشتي بيجا كردي باهاش شرط بندي كردي فوقش ميبازم
دهنم رو كج كردم و مسخره اش كردم : نشنيدي چي گفت ؟اگه ببازي طلاقش ميدها
اون چيز دهني داده ، مگه بابا بزرگ زهرا مرده باشه كه بتونه زهرا رو طلاق بده
سرم رو تكون دادم رو زانوهاش راه رفت و اومد كنارم نشست : رها تو كه از همه ما هفت خط تر بودي ..
زدم رو پاش : دستت درد نكنه
تند گفت : نه منظورم اينه كه...............بيشتر با پسرا سر و كار داشتي و با تجربه تري
خوب بابا فهميدم اما از همين الان بگم من دخالت نميكنم
نگام كرد : شوخي ميكني؟
نه جدي جديم
آخه چرا؟زهرا دوستمون هست
ميدونم دوستمه ، اما مينا من هنوز كاري نكردم عسام به خونم تشنهه چه برسه نقشه ام بكشم واسشون
الكي خودت رو مظلوم نگير ، زهرا واسم تعريف كرده روز عقدشون چكارا كردي؟
خنديدم و هيچي نگفتم
مينا بعد از چند دقيقه گفت : آهان فهميدم ، تعقيبش ميكنيم چطوره؟
نگاش كردم و سرم رو با تاسف تكون دادم : فيلم زياد ميبيني؟
بده؟
نه خيلي خوبه ، آخه عزيز من ، ما حتي خونه سپيده رو بلد نيستيم اونوقت چطوري بريم تعقيبش كني؟به فرض بلدم باشيم
كافي اون ما رو ببينه تا آخرش رو ميخونه
پيدا كردن خونه اش كه كاري نداره ، يه روز كشيك عسام رو بديم حله
آهان عسامم خر اصلا نميفهمه
از تو كشوي تختش يه مداد و كاغذ برداشت روش نوشت تعقيب رد شد
كاغذ رو كشيدم : جو گرفتدت فكر ميكني كارآگاهي
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#93
Posted: 22 Aug 2012 09:44
بشكن زد و بلند گفت : فهميدم شماره سپيده رو گير مياريم و باهاش قرار ميزاريم
چپ چپ نگاش كردم : گير اوردن شماره اش بكنار ، بگيم كي هستيم و واسه چي باهاش قرار بزاريم
دو زانو روبروم نشست : نگاه كن رها جون ، تو شماره اي رو كه زهرا از تو گوشي عسام در مياره رو ميدي به.......... ، اگه
گفتي كي؟
به ساعت نگاه كردم 9 شب بود : مينا من ديرم شده بايد برم ، خودت بگو
بي توجه به حرفم گفت : ميدي به رضا ، اونم زنگ ميزنه به سپيده رو باهاش دوست ميشه و تموم
آفرين آفرين نقشه ات حرف نداره اما يه مشكل كوچولو داره ، سپيده رضا رو ديده؟ « دستام رو تو هوا تكون دادم
وا رفت : كي ؟
وقتي كلاس ميرفتيم ميومد دونبالمون
آهان يادم رفته بود ، پس اين نظريه هم رد شد
ساعت 10 بود كه با هزار بدبختي مينا رو راضي كردم كه بذاره برم خونه : رها ميگم چطوره ...
پريدم تو حرفش : نه
تو كه نميدوني من چي ميخوام بگم اين يكي حرف نداره
خم شدم بند كفشم رو ببندم : بگو
يكي بره با سپيده دوست بشه و آمارش رو واسمون در بياره چطوره؟
خوبه فقط كي بره ، من و تو رو كه ميشناسه
به ندا ميگيم بره ، قيافه اشم غلط اندازه
ندا رفته كرمان
به ساناز ميگيم ، خبرش رو دارم بندرم هست ، سرش هم واسه ارتيس بازي درد ميكنه
خوبه اما اگه به ساناز بگي كل بندرعباس ميفهمه كه ما ميخوايم چيكار كنيم
رو پله ها نشست : راست ميگي دهنش خيلي لقه ، الهام هم كه عمرا همچين كاري كنه
باهاش دست دادم : مينا جون من برم ديگه ، دير شد بخدا
آره برو ، ميخواي باهات بيام تا سر كوچه؟
نه خداحافظ
در خونه رو كه باز كردم مامان شروع كرد به غرغر كردن كه چرا دير اومدم بدون اينكه جواب مامان رو بدم رفتم تو
اتاقم ، لباس هام رو تو تاريكي در اوردم و رفتم تو پنجره نشستم و به علي زنگ زدم : سلام بابايي خودم
سلام دخمل ناز خودم ، خوبي بابا
صدام رو بچه گونه گرفته بودم : نه بابايي ، دلم برات تنگ شده
الهي بابا قربون دل كوچيكت بره ، منم دلم برات تنگ شده ، ميخواي بيام پيشت
خوشحال شدم و سريع گفتم : كي ميايي علي؟
اه تويي رها؟گوشي رو بده به دخملم
دخملت رفت بخوابه ، كي مياي؟
خيلي دلم ميخواد بيام بخدا هزارتا كار دارم
خيلي بدي ، من دلم واست تنگ شده بيا ديگه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#94
Posted: 22 Aug 2012 09:45
ميام اما دو هفته ديگه خوبه؟
نه خوب نيست من الان تو رو ميخوام
خنديد : رها راه افتادي
خميازه كشيدم : چيكار كنم با تو گشتم ديگه
خوابت میاد خانمي؟
آره خيلي تازه از خونه مينا اومدم
آهان راستي خوش گذشت
آه خوب بود
پس چرا خانمي من صداش ناراحته
جريان رو با يه خورده سانسور واسش تعريف كردم
نچ نچي كرد : رها اگه تو يه روز بفهمي من يكي ديگه رو دوس دارم چيكار ميكني
سريع گفتم : با ناخونام چشات رو از كاسه در ميارم و ميذارم كف دستت
چه خشن ، يعني گذشت اصلا تو كارت نيست
يه خورده به موضوع فكر كردم : اگه يكي ديگه رو دوس داشته باشي و من بفهمم خودم رو ميكشم
اي حسود حتي بچه امون؟
آره تو بايد من رو بيشتر دوس داشته باشي
يه خورده با علي صحبت كردم و بعد خوابيدم
****
سر خيابون با پگاه وايساده بوديم ، ساعت دو نيم بود وتاكسي واسه پايگاه هوايي گير نميومد
پگاه با دست خودش رو باد زد : ميگم رها اين تاكسيا كه تا گلشهر ميرن تو باهاشون برومنم ي كار ميكنم
بي اعتنا به حرفش گفتم : يه تاكسي داره مياد دعا من هوايي بره
دستم رو تكون دادم و تاكسي سرعتش رو كم كرد و وايساد : آق هوايي ميريد؟
نه آبجي
دربست چي؟
نه من تا نخل بيشتر نميرم
ناهيد در رو باز كرد : رها تو برو من مي ايستم تا خط واحد بياد
در تاكسي رو بستم : پس هر دو تامون با خط واحد ميريم
يه نيم ساعتي وايساديم كه از دور سر و كله يه خط واحد پيدا شد پگاه گفت : رها اين اخريشه تا 4 نيم ، هر طوري شده سوار شو
سرم رو تكون دادم و باهم رفتيم تو ايستگاه ، راننده در رو زد و ما با هزار بدبختي خودمون رو جا داديم
راننده در رو بست كه نزديك بود پگاه لاي در گير كنه كه يه پسره خودش روكنار كشيد ما رفتيم بجاي اون ، من دستم
رو به ميله و پگاه هم مانتوو من رو گرفته بود ، يكي از پشت بهم چسبيد يه خورده رفتم جلوتر كه اونم اومد جلو ، سرم رو چرخوندم و نگاه كردم يه پسر بود كه تا ديد نگاش ميكنم بهم خنديد و بيشتر بهم نزديك شد ، بهش اخمم كردم و باز رفت جلوتر اما اون از رو نرفت ، احساس خيلي بدي بهم دست داد ، اتوبوس تو ايستگاه نگه داشت كه تو گوش پگاه
گفتم : اين پسر پشته سريه خيلي به من چسبيده هر چي ام جلو ميرم اونم مياد جلو
برگشت و پشت سرم رو نگاه كرد : الان حلش ميكنم
نميخواد فكر كنم حساب كار دستش اومد چون ديگه..
پگاه نذاشت حرفم رو تموم كنم ، بهم چشمك زد و با ارنج محكم زد تو شكمه پسره
صداي آخ ناله پسره بلند شد ، برگشتم عقب رو نگاه كردم كه ببينم چش شده ، پسره خم شده بود و شكمش رو گرفته
بود سرش رو اورد بالا به زور گفت خانم حواستون كجاست؟
پگاه عصباني انگشتش رو گرفت سمتش : بيشعور عوضي اين رو زدم كه تا عمر داري يادت بمونه كه ديگه غلط اضافي نكني
همه برگشته بودن و ما رو نگاه ميكردن ، پسره سرخ شد : متوجه منظورتون نميشم خانم
پگاه خواست جوابش رو بده كه آستينش رو گرفتم و آروم گفتم : پگاه اين اون پسره نيست ، اشتباهي زدي
خواستم از پسره معذرتخواهي كنم كه اتوبوس نگه داشت و اون با عصبانيت پياده شد
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#95
Posted: 22 Aug 2012 09:45
با ناراحتي به پگاه نگاه كردم : خيلي بد شد بيچاره ، معلوم بود خيلي درد ميكشيد
با بي خيالي شونه هاش زو انداخت بالا : عيب نداره اين درس عبرتي شد واسه ساير مردا كه هيچ وقت غلط اضافي نكن
*****
با عجله از ماشين پياده شدم و دويدم سمت دانشگاه كه رضا صدام زد ، برگشتم طرفش : بله؟
احتياجي به اين همه تشكر نيست شرمنده ميشم
مرسي داداشي ، خداحافظ
نيم ساعت از شروع كلاس ميگذشت ، ار تو برد شماره كلاس رو نگاه كردم خواستم برم طبقه دوم كه پگاه از پشت سر
صدام زد : رها عجله نكن
با خوشحالي رفتم سمتش : سلام ، تشكيل نشده؟
بهم دست داد : چرا شده؟
پس چي؟دير اومدي رات نداد
هيچي نگفت باهم رفتيم رو نيمكت نشستيم : استاده چطوري بود پير بود يا جوون؟
شروع كرد با بند كيفش بازي كردن : ميگم رها بيا بريم اين درس رو حذف كنيم
واسه چي؟
آخه ميوفتيم
بلند شدم : ديوونه ، امروز جلسه اوله تو تشخيص دادي ميوفتيم؟بعدش برنامه نويسي كه كاري نداره 4 تا كده حفظ
ميكنيمم ديگه
دستم رو گرفت و دوباره نشوندم : نه بخاطر استاده ميگم ، استاد خوبي نيست
حتما اين ترم بالايي ها گفتن آره؟براي بار صدم اونا چرت و پرت زياد ميگن ، به حرفشون گوش نده ، بيا بريم سر كلاس
كه خيلي دير شد
نه رها مشكل اينا نيست
پس چيه؟
يادته دو روز پيش با آرنج زدم تو شكم يه پسره
سرك رو تكون دادم : آره يادمه ، نكنه با اون ضربه عاشقت شده و اومده خواستگاريت
با حرص نگام كرد : نه اون استادمونه
وا رفتم : نهههههههههههههه
سرش رو تكون داد : بدبختي اينه كه من رو شناخت
خوب ميريم ازش معذرتخواهي ميكنيم و بهش ميگيم كه اون رو با يكي ديگه اشتباه گرفتيم
با تمسخر گفت : حتما اونم ما رو ميبخشه؟رها جون ميدوني چرا من الان تو كلاس نيستم چون استاد جون من رو از كلاس انداخت بيرون ، واقعا؟همينجور الكي كه ننداختت بيرون چيكار كردي؟
هيچي بخدا ، تو كلاس نشسته بودم كه اومد داخل ، اول نشناختمش فقط قيافه اش واسم آشنا بود ، اونم من رو ديد و پوزخندي بهم زد ، خودش رو معرفي كرد داشت حضور غياب ميكرد كه نيلوفر ازم پرسيد تو كجايي؟بهش گفتم نميدونم بخدا فقط همين يه كلمه رو گفتم ، استادم گفت : خانم بفرماييد بيرون ، رها بخدا اين ما رو بدبخت ميكنه عصباني گفتم : غلط كرده مگه شهر هرته ، فقط ما بايد مواظب رفتارمون باشيم كه گزك دستش نديم دستش رو گرفت بالا : اينجانب پگاه خوشگله قسم ميخورم كه كاري به كار مرتضي جلالي نداشته باشم و آسته برم آسته بيام كه گربه شاخم نزنه
رو به من كرد كه داشتم ميخنديدم : نخند ، قسم بخور البته تو بايد به جون....
ببخشيد خانم شما هم دانشجوي كامپيوتر هستيد؟
برگشتم به طرف صدا كه ديدم جلالي هستش تند بهش سلام كردم و با لكنت گفتم : بله استاد
با بدجنسي گفت : بخاطر غيبت امروزتون 2 نمره از پايان ترمتون كم شد
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#96
Posted: 22 Aug 2012 09:45
ناخودآگاه گفتم : ولي استاد....
ولي و اما و اگر نداره ، اين تنبيه هست واسه شما تا دفعه بعد به موقع سركلاس حاضر شيد
مات و مبهوت نگاش كردم كه خنديد و رفت ، پگاه دستم رو كشيد : اين ديوونه هست ، رها بيا بريم حذفش كنيم تا ننداختدمون
سرم رو تكون دادم : باشه بريم
با هم رفتيم سمت آموزش ، اومدم در باز كنم كه باز صداي كوفتيش رو از پشت سرم شنيدم : ببخشيد خانم ها خودمون رو كشيديم عقب تا اون اول بره داخل ، همونطور كه از كنارمون رد ميشد گفت : فكر حذف كردن رو از سرتون بيرون كنيد چون اين درس هر ترم با منه
برگشت و بهمون خنديد كه پگاه گفت : استاد شما حالتون خوبه؟
بهتر از اين نميشم ، چطور مگه؟
پگاه به سرش اشاره كرد : فكر كنم ضربه اي كه زدم خيلي كاري بوده چون به مغزتون هم فشار اومده ....
استاد پريد تو حرفش و با عصبانيت گفت : اون ضربه رو كه تلافي ميكنم اما به ما اشاره كرد : شما دوتا مواظب خودتون باشيد
پگاه خنديد : هستيم استاد شما نگران نباشيد
كيف پگاه رو كشيدم و از استاد كه از عصبانيت رنگ صورتش قرمز شده بود معذرتخواهي كردم و پگاه رو كشون كشون با خودم بردم تو حياط دانشگاه : خاك تو سرت پگاه ، تو نيم ساعت پيش قسم خوردي كه گزك دستش ندي پس چرا همچين كردي
كيفش رو پرت كرد رو زمين و خودش روش نشست : افتاديم ديگه
كنارش وايسادم : آره گفت كه تلافي ميكنه
يه آه بلند كشيد و سرش رو گرفت بالا و من رو نگاه كرد : بريم حذف كنيم؟
الان كه اون تو آموزشه ، بعدش نشنيدي گفت هر ترم برنامه نويسي با اونه
دستش رو مشت كرد : پس مثه يه مرد ميمونيم و باهاش ميجنگيم
با تعجب نگاش كردم كه گفت : زياد حرفاي من رو جديدي نگير ، چرت و پرت زياد ميگم
بله دقيقا از رفتارت معلومه
*****
تازه رسيده بودم خونه كه تلفن زنگ زد : بله؟
تو چرا گوشيت خاموشه؟
مينا بود كه عصباني بود : سلام ، داشتم با علي حرف ميزدم شارژش تموم شد
بيچاره علي حتما سرش رو خوردي ، بدبخت من كه يه كار دست تو دارم ، حالا گفتي؟
چي؟
شروع كرد به داد زدن : رها بخدا ميام ميزنم تو سرت ها ، قضيه شرط بندي رو؟
آهان آره بهش گفتم
خوب چي شد قبول كرد؟سه روز گذشته من هنوز هيچ كاري نكردم
ببين من به پگاه گفتم بيچاره تو رودبايسي قبول كرد اما چه جوري اين دوتا باهم آشنا شن؟
سپيده دوشنبه ها و چهارشنبه ها زبان سرا كلاس داره ، پگاه بايد بره اونجا
خوب اما تو اين وقت كم چجوري باهاش دوست شه
نميخواد دوست بشه ، فقط كافي بره اونجا و چند تا عكس بگيره
از كي؟
كلافه گفت : از من ، رها ازدواج كردي خنگ شديا ، از سپيده و اون پسره ديگه
يه خورده فكر كردم تا بفهمم كدوم پسره رو ميگه اما اصلا متوجه منظورش نشدم : مينا جون ببخشيدا اما ....كدوم پسره؟
خنديد : ايكيو هويج من ، هومن رو ميگم ، استاده فتوشاپمون ، يادته كه آموزشگاه تو ساختمون زبانسراست
آهان گرفتم اما شايد ديگه باهم نباشن
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#97
Posted: 22 Aug 2012 09:46
شايدم باشن ، امتحانش كه ضرر نداره
حالا چه جوري عكس بگيره كه اونا نفهمن؟
نه عكس نگيره ، فيلم بگيره بهتره ، واضح تره ، فيلم هم كه كاري نداره
باشه به پگاه ميگم فردا بره
كاشكي ميشد خودم ميرفتم
خوب خودمون بريم ، اونجا اينقدر شلوغ پلوغه كه ما رو نميبينه
نه به ريسكش نمي ارزه
اوه اوه ، مثه كاراگاه ها حرف ميزني
مينا خواست حرفي بزنه كه نذاشتم : راستي فاميل اين عفزيته چي بود كه به پگاه بگم
مينا سفارش هاي لازم رو به من كرد و من كلي خنديدم بهش و مسخره اش كرد
++++
زهرا تو اتاق راه ميرفت و ناخون ميخورد : چرا نيومد
مينا كه اعصابش داغون شده بود : ما هم مثه تو ، ما چه ميدونيم
از بس ناخون خورده بود از كوشه انگشت اشاره اش خون ميومد ، يه دستمال دادم بهش : زهرا تو رو خدا بشين
شروع كرد دستمال رو ريز ريز كردن : نميتونم
مينا لباسش رو كشيد و نشوندش : ديدي تونستي
هر سه تامون استرس داشتيم يه چند دقيقه اي گذشت كه زهرا گفت : واي چرا نمياد؟
مينا چپ چپ نگاش كرد كه گفت : ببخشيد ديگه نميگم
به مينا اخم كردم : نه عزيزم راحت باش
اشكاش سرازير شد : حتما نتونسته خجالت ميكشه بياد بگه
از رو صندلي بلند شدم كه برم بهش زنگ بزنم كه زنگ در خونه رو زدن ، مينا بدون حجاب دويد تو سالن : اومدش
رضا كه رو مبل دراز كشيده بود و فوتبال نگاه ميكرد با تعجب نگامون كرد : اتفاقي افتاده؟
چادر نمازم رو دادم دست مينا و سرم رو تكون دادم : نه چطور مگه
شونه هاش رو انداخت بالا و هيچي نگفت ، مينا هم كه تازه متوجه لباسش شده بود سريع چادر رو انداخت رو سرش در حال رو باز كردم ، پگاه رو ديدم كه وسط حياط وايساده به خونه ذل زده بود : چرا اونجا وايسادي؟ بيا داخل با صداي من به خودش اومد : سلام
رفتم جلو و راهنمايش كردم : خوش امدي ، از اين طرف بيا
باهام اومد تو اتاقم با زهرا و مينا احوال پرسي كرد و پريد رو تختم : واي چقدر گرمه
زهرا سريع كولر اتاقم رو روشن كردو نشست كنارش : خوب؟
من و مينا هم پايين تخت رو زمين نشستيم و چشم به دهن پگاه دوختيم
پگاه : شما زهرا خانم هستيد؟
زهرا سرش رو تكون داد : بله ببخشيد كه بهت زحمت دادم ، چي شد؟
الان ميگم ، اما قبلش ازتون چند تا سوال دارم
به پگاه چش غره رفتم ، زهرا گفت بپرسيد؟
سوال اول شوهرتون چه شكليه؟
قد بلند چهار شونه ، چشماش مشكي ، سبزه
خوبه ، سوال دوم بي تو موا يعني چي؟
سه تايي باهم جواب داديم : يعني من تو رو ميخوام
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#98
Posted: 22 Aug 2012 09:48
پگاه زد پشت دستش : اي بي حيا يه پسره تو كافي شاپ بهم اين رو گفت من ابله ام نفهميدم بهش خنديدم
من و مينا خنديديم اما زهرا هيچي ، با چشم و ابرو به زهرا اشاره كردم به پگاه گفتم كه بگه
پگاه دستش رو گذاشت رو دست زهرا كه باعث شد از فكر در بياد : خوب حالا نتيجه تحقيقات رو اعلام ميكنم
من و مينا رفتيم نزديكتر ، پگاه موبايلش رو در اورد و داد دست زهرا ، سه تايي خم شديم رو موبايل ، زهرا دكمه پلي رو زد ، سپيده تو كافي شاپ منتظز نشسته بود كه يه پسره با يه شاخه گل رز اومد ، گل رو بهش داد و آروم پشت دستش رو بوس كرد ، پگاه يه آهي كشيد : نميدونيد پسره چقدر رومانتيك بود ، اي خدا چي ميشه همچين خري نصيب منم بكني
مينا خنديد : انشالله كه نصيبمون ميشه
پسره سفارش داد و چند دقيقه بعد گارسون با دو تا فنجون اومد : قهوه بود
سه تايي نگاش كرديم كه گفت : خوب رها گفت مو به مو منم دارم مو به مو ميگم ديگه
داشتن قهوه هاشون رو ميخوردن كه فيلم قطع شد
زهرا پرسيد : تموم شد؟
پگاه موبايل رو گرفت : نه ، يه خورده از صحبتاشون رو هم ضبط كردم
مينا با خوشحالي پرسيد : راست ميگي؟
پگاه خودش رو ناراحت گرفت : دروغم چيه؟بخاطرش مجبور شدم برم تو دهن شير
حرفاشون همه اش از دلتنگي و عشق و علاقه بودش
پگاه به من گفت : رها قشنگ گوش بده بعد اينا رو به علي بگو ببين چه جور با كله مياد بندر تا...........
مينا خنديد : تا چي ؟
تا قربون رها بره
زبونم رو واسه مينا در اوردم و خنديدم
فيلمه رو ريختم رو كامپيوتر واسه زهرا رايت زدم تا بده به عسام
پگاه به صندلي تكيه داد : بازم ارور داد
موس رو از دستش گرفتم و يه خرده با برنامه اي كه نوشته بوديم ور رفتم ، جاي چند تا كد رو عوض كردم و چشمام رو بستم : يا شانس و يا اقبال ، انشالله به كوري چشم دشمنامون اجرا ميشه و حال ...
پگاه با آرنج كوبوند تو پهلوم ، چشمام رو باز كردم دستم روگذاشتم رو پهلوم : ديوونه چرا...
با ديدن جلالي بالاي سرم هول شدم و گفتم : سلام استاد
جلالي خنديد : عليك سلام ، برنامه اجرا كن ببينم
به پگاه كه داشت ميخنديد چش غره رفتم ، پگاه خوردش رو جمع و جور كرد و برنامه رو اجرا كرد
جلالي بهمون پوزخندي زد : 12 تا ارور ، شما دوتا خيلي زحمت كشيديد واقعا چشم دشمناتون كور شد
بعد رفت وسط كارگاه وايساد و بلند گفت : كسايي كه كارشون تموم شده ميتونن تشريف ببرن
پگاه آروم گفت : الهي بميري
دفترم رو با حرص بستم : ايشالله
جلالي يه نگاه به ما كرد : ضمنا هركي اجرا نكنه 3 نمره از ميانترمش كم ميشه
بچه ها شروع كردن به غرغر كردن كه دست زد : خانم ها لطفا ساكت ، هركي هر جا مشكلي داره به من بگه كمكش ميكنم
زيبا سريع دستش رو گرفت بالا : ببخشيد استاد
جلالي رفت بالاي سرش
پگاه كيبورد رو كشيد جلوي خودش : الهي تو هم بميري
با تعجب نگاش كردم : من؟
بهم اخم كرد : نه خره ، منظورم زيبا بود ، ببين چقدر واسش ناز ميكنه
برگشتم زيبا رو نگاه كنم كه استاد گفت : خانم محسني شما كارتون رو انجام داديد؟
پگاه به جاي من جواب داد : داريم انجام ميديم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#99
Posted: 22 Aug 2012 09:48
زير چشمي پگاه رو نگاه كردم : پگاه چيكار كنيم؟
دفترم رو از دستم كشيد بالاش نوشت : اگه 3 نمره ازت كم كنه چند ميشي؟
آروم گفتم : تا حالا 8 نمره ازم كم كرده ، تو چي؟
نوشت : داره نگامون ميكنه حرف نزن بنويس ، منم مثه تو
كدها رو به حالت قبلي برگردونديم و برنامه رو اجرا كرديم : بازمون همون ارور قبليه ، ميگم بيا ازش كمك بگيريم
بدون اينكه نگام كنه دوباره چكشون كرد : نه
به ساعت نگاه كردم : پگاه ساعت 8 شبه ها ، صداش كنيم؟
با كلافگي سرش رو تكون داد و چرخيد استاد رو صدا كنه كه صداي آخ استاد بلند شد
سريع سرم رو چرخوندم جلالي رو ديدم كه پشت سرمون وايساده بود و قرمز شده بود ، از پگاه پرسيدم چي شده؟
جلالي سريع از كارگاه رفت بيرون و پگاه زد تو سرش : ايندفعه واقعا افتاديم ، حتما فكر ميكنه از عمد زدم
زهر مار ، منم ميدونم ميوفتيم ، چي شد؟
من چرخيدم صداش بزنم ، نگو پشت سرمون بود منم با آرنج زدم تو شكمش
لبم رو محكم گاز گرفتم و با ناباوري نگاش كردم
به خدا نميدونستم پشت سرمون هست ، واي خدا جون ....
در باز شد و جلالي اومد داخل هنوز صورتش قرمز بود ازم پرسيد : اجرا شد؟
ذل زده بودم بهش كه بلند تر گفت : خانم محسني با شمام
سرم رو تكون دادم : هان؟ نه استاد
چش غره رفت يه صندلي اورد كنارمون نشست
پگاه يه خورده جا به جا شد : ببخشيد استاد من نميدونستم شما...
همونطور كه با كدها ور ميرفت : خودم متوجه شدم
يه نيم ساعتي نشست اما نتونست ارور رو برطرف كنه ، پگاه هم آروم ميخنديد
اين برنامه كه مشكلي نداره
پگاه با تعجب گفت : جلل خالق ، فكر كنم كامپيوتره با ما لج كرده درسته رها
دندونام رو روهم فشار دادم : پگاه؟
جلالي خنديد و كامپيوتر رو خاموش كرد : خانم شجاعي شما جلسه بعد دليل اينكه كامپيوتر با شما لج كرده رو واسم بياريد
به پگاه نگاه كردم كه خونسرد وسايلش رو جمع كرد : حتما استاد
جلالي از ما خداحافظي كرد و رفت
پگاه كيفش رو انداخت رو شونه اش : من حال اينوو ميگيرم بريم؟
رضا اومد تو اتاقم : رهايي بيكاري؟
رو تختم دراز كشيده بودم چشام رو بسته بودم : نه كار دارم
اگه كار داري چرا خوابيدي؟
نخوابيدم دارم فكر ميكنم
پريد رو تختم : به چي؟
جوابش رو ندادم
يه خرده ساكت موند : راستي خبر داري علي ....
چشام و باز كردم : خوب بقيه اش؟
دستش رو گذاشت رو دهنش : واي ببخشيد حواسم نبود داري فكر ميكني
چهار زانو نشستم : اذيت نكن بگو علي چي؟
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#100
Posted: 22 Aug 2012 09:48
بلند شد كه بره بيرون : من مزاحمت نميشم بعدا بهت ميگم
دوباره دراز كشيدم : گمشو من كه ميدونم سركارم گذاشتي
به جون مامان جون سركارت نذاشتم
پس بگو چي شده
به جون مامان جون يه ساعت ديگه ميام بهت ميگم
يه كتاب از بالاي سرم برداشتم و پرت كردم طرفش : گمشو بيرون
رضا رفت بيرون ، خواستم بخوابم كه موبايلم زنگ خورد : بله؟
مينا بود : سلام ببخشيد نصفه شبي مزاحمت شدم
بي حوصله گفتم : نه مزاحم نيستي اما زود تند سريع كارت رو بگو كه ميخوام بخوابم
چيه اعصاب نداري؟منتظر تماس علي بودي؟
نه ، با علي قهرم
بلند گفت : چرا؟
گوشي رو گرفتم عقب : چرا داد ميزني كر شدم
ببخشيد چرا قهري؟
هيچي به قول رضا خوشي زده زير دلم دنبال بهونه هستم
چند روزه باهم قهريد؟
به ساعت نگاه كردم : دقيقا يازده ساعت و 42 دقيقه هست كه باهاش قهر كردم
بلند خنديد : الهي جان ، معلومه كه خيلي فشار روت هست
ناراحت گفتم : كوفت ، دلم براش تنگ شده اما هرچي بهش ميگم بيا بندر ميگه كار دارم
خوب شايد كار داره....
پريدم تو حرفش : نخير اگه الان سعيد بهش بگه بيا باهم بريم شمال با كله ميره
رها الان حرفات دقيقا مثه يه بچه سه چهار ساله ميمونه كه لج كرده
ميدونم چرت و پرت ميگم اما خوب دلم براش تنگ شده ، حالا چيكارم داري؟
زنگ زدم بگم اگه فردا كلاس نداري باهم بريم خونه زهرا ، اما قبلش بريم بازار يه چيزي واسش بخرم واسه اولين بار زشته
دست خالي بريم خونش
مگه تو خبر نداري : زهرا خونه باباشه
داد زد : چرا؟
با عسام دعواش شده ، اونم زهرا رو از خونه انداخته بيرون
واي ، بخاطر سپيده؟
آره عسام باورش نكرده
عصباني گفت : شيطونه ميگه برم ...
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود