ارسالها: 3747
#101
Posted: 22 Aug 2012 09:48
شيطونه غلط كرد با تو ، ديوونه عسام خودش نميخواد باور كنه والله تو فيلم همه چي معلومه
آروم ازم پرسيد : يعني ميخواد طلاقش بده
نه بابا ، بابا بزرگش عمرا بذاره همچين غلطي بكنه
نياد جلوي در خونمون؟واي عجب غلطي كردم
كي؟عسام؟نترس خانم اگه اومد آدرس هومن رو بدون هيچ حرف اضافه اي بهش بده و بگو بره از خودش بپرسه بعد از 45 دقيقه حرف زدن ، مينا رضايت داد و خداحافظي كرد ، تو ايم مدت رضا 3 بار اومد تو اتاقم ، دفعه آخر تو اتاقم نشست و منتظر موند
اومدم واسه رضا قيافه بگيرم ، موبايلم رو پرت كردم رو تخت كه نشونه گيريم دقيق نبود و محكم خورد تو ديوار و دل و جيگرش بيرون ريخت ، دو دستي زدم تو سرم : خاك تو سرم ، گوشيم داغون شد
رضا همونطور كه ميخنديد ، خم شد و گوشيم رو جمع كرد : حقت بود
بهش چش غره رفتم و رفتم كنارش نشستم : درست ميشه
با غرور سرش رو بالا گرفت : تا استاد هست آره ، اما يه شرط داره ، فلشت رو بهم قرض بدي
الكي نگو قرض ، هنوز فلشي كه پارسال قرض گرفتي رو پس ندادي
خدا بيامرزدش ، اونكه گم شد ، حالا چيكار كنم؟درستش كنم يا نه؟
با اخم تخم گفتم : باشه قبول
رضا همه وسايلش رو جا زد و داد دستم : درست شد
به كنار پاش اشاره كردم : پس اون چيه؟
يه تكه پلاستيكي رو اورد بالا : اين؟هيچي ، اين اضافات گوشيته ، بود و نبودش يكه
گوشي رو ازش گرفتم : برو بچه پررو ، خودتي
بلند شد : منم ميدونم كه گلم ، حالا فلشت كجاست؟
به زور از اتاقم انداختمش بيرون و خوابيدم
روز بعد با صداي رضا بيدار شدم : رهايي جونم
هونطور كه چشام بسته بود : هان
خواهر گلم ، فلشت رو ميدي؟به قرآن عصر بهت پس ميدم
روكش رو كشيدم رو سرم : نه
از اتاق رفت بيرون اما چند لحظه بعد برگشت و صورتم و بوسيد ، با پشت دست صورتم رو پاك كردم : گفتم كه نه
بغل گوشم گفت : چي نه خانمي؟
سريع چشام رو باز كردم : تو كي اومدي ؟
علي خنديد وبوسيدم : عليك سلام ، نزديكاي صبح بود كه رسيدم
بغلش كردم : ديوونه چرا بهم نگفتي كه مياي؟
حسابي غافلگيرت كردما ، فكر نميكردم كه رضا بهت نگه اما ايول رضا براي اولين بار يه حرف رو تو دهنش نگه داشت
يكي در زد ، از علي فاصله گرفتم : بيا تو
رضا در رو باز كرد و سرك كشيد و اومد داخل و پشت سرش سعيد : به به خواهر گلم ، ميبينم كه حسابي از ديدن يار ذوق زده شدي و مارو فراموش كردي
بلند شدم و با سعيد سلام عليك كردم
سعيد زد رو شونه رضا : بيا بريم بيرون كه اين دوتا تو دلشون دارن هزاران هزار فش نثارمون ميكنماومدم انكار كنم كه علي پيش دستي كرد : آفرين به آدم چيز فهم ، حالا هر چه زودتر بريد بيرون
رضا مظلوم نگامم كرد كه به كيفم اشاره كردم : از قديم گفتن شيشه بشكنه اما دل بچه نشكنه
كيفم رو برداشت و خواست بازش كنه كه گفتم : بده به من ببينم شايد من سر بريده توش داشته باشم
سعيد دستاش رو بهم زد : آخ جون سر بريده ، حالا زنه يا مرد؟خدايا به عزت و جلالت زن باشه ، خوشگلم باشه ، رها زود
بازش كن
فلش رو دادم به رضا و بي اعتنا به حرفاي سعيد : خوش اومدي
سعيد خودش رو به گريه زد : رها نميبخشمت كه بين من و رضا فرق ميذاري
سرش رو گرفت بالا : اي خدا من رو بكش تا راحت شم اون از مامان و بابام كه وقتي بهشون گفتم ميخوام بيام بندر از خوشحالي نميدونستن چيكار كنن اينم از خواهرم كه...........واي خدا منو بكش ديگه ، بعد به من اشاره كرد : مگه تو دو دقيقه پيش نگفتي شيشه بشكنه دل بچه نشكنه پس چطوري دلت اومد دل من رو بشكوني ، چرا ميخندي؟جواب بده
رو سرش دست كشيدم : ببخشيد داداشي ، بيا اين كيف من واسه تو
سرش رو انداخت بالا : من اينو نميخوام اگه ميخواي ببخشمت لپ تاپت رو تا شب بهم بده
كيف لپ تاپ رو دادم به سعيد ، اونم به علي چشمك زد و با رضا رفت بيرون
+++++
آروم در اتاق رو بستم : ميناه؟
مامان مجله رو از رو ميز برداشت : نه عسامه
خشكم زده بود كه داد مامان در اودم : رها چرا وايسادي؟طفلك دو ساعته تو گرما منتظرته
از رو جالباسي چادر برداشت و رفتم جلوي در : سلام
اومد نزديكم : سلام رها خانم ، ببخشيد مزاحمتون شد ، مثه اينكه خواب بوديد؟
خواهش ميكنم : بفرماييد داخل
خيلي ممنون ، كلافه دستش رو كشيد تو موهاش : ميدونم كه اون فيلم ..........
پريدم تو حرفش : اون فيلم واقعيه ، ميدونم باور نكرديد اما ميتونيد بريد آموزشگاه و از نزديك اون پسره رو ببينيد
دستش رو گرفت جلوم : رها خانم اجازه بديد ، من اين چند روز خيلي فكر كردم ، آموزشگاه رفتم با هومنم صحبت كردم ، بهم گفت كه با سپيده دوسته
سرم رو تكون دادم : خوب پس مشكل چيه كه شما اومديد اينجا؟
سرش رو انداخت پايين : ميدونم كه در جريان اتفاقاي كه افتاده هستيد
با بدجنسي پريدم تو حرفش : كدوم اتفاق
يه نگاه معني دار بهم انداخت كه حساب كار دستم اومد : آهان منظورتون رفتن زهراست؟
ميشه باهاش حرف بزنيد كه برگرده
با تعجب نگاش كردم : چرا شما فكر ميكند اون به حرف من گوش ميده؟ضمنا شما خودتون بايد بريد دنبالش
آخهآخه نداره ، شما اول فكر كنيد ببينيد اصلا زهرا رو دوست داريد؟اگه دوسش داشتيد بريد و باهاش حرف بزنيد و از دلش در بياريد
يه نيم ساعتي با عسام حرف زدم ، آخر سر عسام يه عالمه ازم تشكر كرد و رفت دنبال زهرا
چادر از رو سرم برداشتم و پرت كردم رو مبل ، مامان سرش رو بالا اورد و با تعجب گفت : تو اينجوري رفتي جلوي در؟
آره ، مگه چمه؟
لبش رو گزيد : برو تو آينه خودت رو نگاه كن ميفهمي
رفتم جلوي آينه ، ديشب حوصله نداشتم و آرايشم رو پاك نكرده بودم ريمل ها ر يخته بود و ريز چشمم سياه سياه بود ، حالا فهميدم كه چرا علي هر دو دقيقه يه بار ميخنديد و ميگفت رها خيلي خوشگل شدي و من خلم ذوق زده ميشدم صورتم رو شستم و رفتم تو اتاقم ، علي رو تختم خوابيده بود اول دلم نيومد بيدارش كنم اما يه دفع ياد قيافه عسام افتادم
كه وقتي باهاش حرف ميزدم سرش رو ميانداخت پايين و منم با خودم ميگفتم چه سر به زير شده
پريدم رو علي و داد زدم : خيلي نامردي : آبروم رفت
از خواب پريد و سعي كرد من رو از بلند كنه كه من نشستم رو شكمش : واسه چي مگه چيكار كردم؟
++++
در سالن رو باز كرده بودن و بچه ها داشتن ميرفتن داخل ، پگاه اومد بالاي سرم و جزوه رو به زور ازم گرفت و گذاشت تو كيفش : بيا بريم الان شروع ميشه
جلالي از جلومون رد شد و تا ما رو ديد پوزخندي زد : خانم ها زود باشيد بسه هر چي خونديد
بلند شدم و مانتوم رو تكوندم ، داشتيم ميرفتيم داخل كه گفت : امتحان شما دو تا از 10 نمره هستش
پگاه سرش رو گرفت بالا : ميدونستيم اما بازم ممنون از يادآوري تون
جلالي خنديد : دلم ميخواد يه صدم اشتباه نوشته باشيد تا جفتتون رو بندازم مخصوصا شما خانم شجاعي
پگاه به آسمون نگاه كرد : استاد مثه اينكه ميخواد بارون بياد
با اين حرفش ياد جلسه آخر افتادم ، علي اون روز برگشته بود تهران و من سر كلاس جلالي دپرس بودم ، جلالي داشت تو كلاس راه ميرفت و جزوه ميگفت و بچه ها تند تند مينوشتن منم كه حوصله نداشتم دفترم جلوم باز بود و داشتم خط خطيش ميكردم و اونقدر تو فكر بودم كه متوجه نشدم جلالي اومده بالاي سرم ، پگاه با پاش محكم زد رو پام كه پريدم
در همين حين جلالي دستش رو دراز كرد و دفترم رو برداشت و بلند گفت : خانم شجاعي اين چه كاريه كه شما كرديد؟قلم پاي بچه رو شكونديد
كل كلاس زدن زير خنده و جلالي جزوه ام رو نگاه كرد و نچ نچ بلندي كرد و دفتر رو گذاشت رو ميز ، كه يه برگه از وسطش افتاد ، رنگ من رو پگاه پريد ، سريع خم شديم كه برش داريم كه اون زودتر خم شد و اون رو برداشت
پگاه زير لب جمله معروفش رو گفت : افتاديم ديگه
دستام سرد سرد شده بودن ، جلالي برگه رو باز كرد و يه چند دقيقه نگاش كرد : به به نقاشيتون هم كه عاليه كاغذ رو تا كرد و گذاشت تو جيبش ، تو كاغذ كاريكاتور جلالي بود كه من كشيده بودم و پايينش نوشته بودم : طرحي از مرتضي جلالي ملقب به شتر در حين تهديد كردن
جلالي رو تخته چندتا سوال نوشت : من چند تا شماره ميخونم شماره هركي بود هفته بعد جواب اينها رو به طور كامل بياره والله از نمره ترمش كم ميشه
پگاه شروع كرد به نوشتن : رها بنويس كه الان شماره من و تو رو ميگه
جلالي به ما دو تا نگاه كرد : شماره 20 و 31
دستامون رو برديم بالا
واسه هفته ديگه بياريدشون و صفحه هاي 120 تا 258 كتاب رو هم مطالعه كنيد ، جلسه آينده شما درس ميديد پگاه شماره صفحات رو نوشت : همين استاد؟
جلالي هم نامردي نكرد و گفت : كمه؟خوب شما ادامه اش يعني از صفحه 259 تا 311 رو هم كنفرانس بديد بعد كيفش رو برداشت : موفق باشيد
همه بچه ها رفتن و من و پگاه مونده بوديم تو كلاس ، زير لب گفت : رها ببخشيد نبايد ميگفتم همين
نگاش كردم خيلي ناراحت بود ، خنديدم : دلم خنك شد ديدي وقتي كاريكاتور رو ديد چطوري شد؟ايول به خودم جفتمون زديم زير خنده ، پگاه صداش رو كلفت گرفت و جلالي رو مسخره ميكرد و من ميخنديدم كه جلالي اومد داخلجفتمون سريع از جامون بلند شديم ، يه نگاهي به ما كرد : قيافه شما هم سه شنبه ديدنيه مخصوصا كه شنيدم سه شنبه امتحان شبكه هم داريد
جلالي به قيافه وا رفته ما خنديد : خانم شجاعي ايندفعه ديگه واقع افتاديد ، درسته خانم محسني
جلالي رفت و ما بدون هيچ حرفي كيفامون رو برداشتيم و رفتيم بيرون
داشت بارون ميومد ، رفتيم سمت ماشين و سوار شديم ، يه دفعه پگاه خنده شيطاني كرد به سمت چپ اشاره كرد : رها اونجارو
جلالي داشت ميرفت تا سوار ماشينش بشه ، پگاه خنديد : الان حالشو ميگيرم
قبل از اينكه من چيزي بگم يه گاز بلند داد و با سرعت رفت طرف چاله آبي كه جلالي داشت از كنارش رد ميشد ، يه عالمه آب پاشيد رو جلالي و اون شروع كرد به داد و بيداد كردن كه پگاه شيشه اش رو كشيد پايين : واي استاد ببخشيد نديدمتون
پگاه دستم رو كشيد و من رو از فكر در اورد : اوي رها با توام بيا بريم ديگه
آهان بريم
برخلاف انتظارم امتحان خيلي آسون بود و به همه سوال ها جواب دادم و اولين نفر اومدم بيرون و پشت سرم پگاه در حالي كه نيشش تا بناگوشش باز بود اومد : عالي بود به همه سوال ها جواب دادم ، تو چي؟
منم عالي ، اطرافم رو نگاه كردم : وقتي برگه هامون رو ببينه حالش گرفته ميشه
پگاه خنديدد و اونم اطراف رو نگاه كرد : بيچاره شتر خيلي دلش ميخواست ما بيوفتيم اما متاسفم براش
خميازه كشيدم : اگه كاري نداري بريم خونه ، دارم از خواب ميميرم ، ديشب تا صبح بيدار بودم
با دست زد تو صورتش : خاك تو سرم ، چيكار ميكردي؟
درس ميخوندم ديگه
لبخند معنا داري زد : تنهايي يا با علي؟
خاك تو سر منحرفت ، علي خواب بود
چشمك زد : بچه ام رو خوابش كرده بودي ؟
++++++
اومدم تو خونه و داد زدم : آخيش تموم شد
هيچ صداي نميومد داد زدم : مامان
علي از تو اتاق در اومد : سلام عزيزم
بوسيدمش : سلام مامان اينا كجان
دستم رو گرفت و بردم تو حياط : رفتن بيمارستان
با وحشت پرسيدم : بيمارستان واسه چي؟كسي طوريش شده؟
در ماشين رو واسم باز كرد و نشوندم : نه خانمي ، ريما دردش.........
پريدم تو حرفش : واي نه ، چيزيش شده؟چرا اينقدر زود؟اونكه هنوز 9 ماه نشده پس چرا دردش گرفته
دستم رو گرفت : واي چه خاله عجولي
چشام گرد شد : خالهههههههههههههههه؟بد
آره يه ساعتي ميشه كه بدنيا اومده ، همه رفتن بيمارستان منم منتظر تو موندم تا باهم بريم
از خوشحالي جيغ زد و علي رو محكم بوسيدم : دختره ديگه؟
با يه دست من رو از خودش جدا كرد : نكن خانمي حواسم پرت ميشه ، آره دختره اسمشم............
با همديگه گفتيم : شيدا
جلوي گل فروشي نگه داشت : مثه من و تو عاشق
علي ماشين رو جلوي بيمارستان پارك كرد و من بدون اينكه منتظرش بمونم دويدم تو بيمارستان ، از بس ذوق داشتم منتظر آسانسور نموندم و پله ها رو يه نفس دويدم ، علي هم مجبور شد باهام بياد ، وسط سالن بيمارستان وايسادم بلند
گفتم : علي شماره اتاق چند بود؟
علي دست رو گذاشت رو بينينش و آروم گفت : 401
اتاق رو پيدا كردم ، در رو باز كردم : عشق خاله كو؟
رضا خنديد و به پشت سرم اشاره كرد : اونجاستبرگشتم عقب علي رو ديدم كه داشت ميخنديد : منظورم اونيكي عشقم هستش
رضا زد رو دستش : خاك بر سرم مگه تو چندتا عشق داري؟
مامان گفت : رضا بچه ام رو اذيت نكن
دستم رو گرفت و برد طرف تخت ريما ، يه دفعه يادم اومد كه سلام نكردم : اه راستي سلام
شهاب و بابا شروع كردن به خنديدن و رضا سرش رو بالا گرفت : خدايا به شوهرش رحم كن و اينو شفا بده
علي زد پس سر رضا : به زن من چيزي نگو كه كلامون تو هم ميره
زبونم رو واسه رضا در اوردم و رفت ريما رو كه اخ و ناله ميكرد بوسيدم : خوبي ؟
به زور گفت : رها نصيحت منو كه يادته
منظورش همون حامله نشم و گول نخورم بود ، سرم رو تكون دادم و خنديدم كه گفت : از امشب ، تو شبي 50 بار بنويسش
منم كه سابقه دارم شبي صد بار مي نويسم كه ديگه گول نخورم
همه خنديدن كه گفت : توله فيل ام رو ديدي
يه دفعه يادم افتاد و بلند گفتم : نه كجاست
مامان شيدارو كه رو تخت گوشه اتاق بود بلند كرد دويدم طرفش : ببينمش ، الهي من قربونت برم الهي دايي رضات رو
جلوت سر ببرم الهي دايي سعيدت دورت بگرده
مامان خواست بدش به من كه رضا گفت : مامان بچه رو كه دست بچه نميدن
مامان بهش چش غره رفت : بيا مادر بگيرش و دعا كن
سريع رفتم عقب : نه من ميترسم
واه واسه چي؟
منكه بلد نيستم بغلش كنم
علي اومد جلو : خاله بديدش به من
علي شيدا رو بغل كرد و منم رفتم كنارش وايسادم ، چشماش رو بست و دعا كرد ، آروم بهش گفتم چه دعايي كردي؟
دست شيدا رو بوسيد : دعا كردم كه من و تو خوشبختر از ايني كه هستيم بشيم و خدا يه دخمل خوشگل مثه تو و شيدا بهمون بده
رضا از كنارمون رد شد و به علي گفت : اخه كجاي رها خوشگله كه تو اين دعا رو كردي؟ديوونه نميگي مرغ آمين دعات رو بشنوه و بگه آمين
مسخره اش مردم : نكنه تو خوشگلي؟بعدش بگه آمين مگه چي ميشه
در رو باز كرد : هيچي تا عمر داريد بايد تو هول و ولا باشيد تا يكي بياد دخترت رو بگيره مثه مامان و بابا چقدر نذر و نياز كردن ، چقدر پيش دعابين و رمال رفتن تا علي اومد و مارو نجات داد و خودش رو بدبخت كرد
اين رو گفت و سريع از اتاق رفت بيرون منم كه دستم به اون نرسيه به علي كه داشت ميخنديد چش غره رفتم كه با اين كارم خنده اون بيشتر شد
ريما داشت در مورد زايمانش واسم صحبت ميكرد که موبايلم زنگ خورد ، مينا بود ، با ذوق جواب دادم : مينا من خاله شدم
مينا هم از اونور شروع كرد جيغ زدن : واي مبارك مباركه ، كي؟الان بيمارستانيد؟كدوم بيمارستان؟
من تازه اومدم فكر كنم دو ساعتي ميشه كه بدنيا اومده
مامان و بابا با تكون دادن سر حرفم رو تاييد كردن
الهي فداش شم ، چه شكليه ؟خوشگله؟
آره انقدر نازه ، سفيده لباش قرمز قرمزه ، چشماشم نميدونم ، ني نيمون خوابه
ماشالله ، كدوم بيمارستان؟من و مامانم الان ميايم
ام اليلا ، راضي به زحمت نيستم نميخواد بياي
گمشو دارم ميام ، فعلا كاري باري نداري؟
اوي صبر كن ، چيكارم داشتي زنگ زدي؟
آهان ميخواستم بگم فردا بريم خونه زهرا كه نميشه ديگه
خنديدم : عيب نداره وقت زياده
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#102
Posted: 22 Aug 2012 09:56
عصباني شد : زهر مارو وقت زياده ، ميدوني چند ماهه ما ميخوايم بريم خونه اش ، بخدا زشته
خوب تو يه روز بگو من ميام
برو عمه ات رو سر كار بذار ، دفعه اول كه خواستيم بريم كه علي اومد و نرفتيم ، دفعه بعدش گفتي كلاس دارم ، دفعه بعدش باز علي اومده بود؛دفعه آخرم كه امتحان داشتي ، الانم كه خاله شدي صد در صد نميايي
خنديدم : اون به كنار ، علي ام اومده منم عمرا شوهرم رو تنها بذارم بيام پيش شما
با تعجب گفت : راس ميگي؟اين علي كار و زندگي نداره كه هي مياد بندر
علي رو كه اومده بود و كنارم وايساده بود رو نگاه كردم و با عشوه گفتم : خوب مياد زندگيش رو ببينه ديگه
علي بهم خنديد سرش رو اورد كنار گوشيم : مينا خانم حسوديتون ميشه
با حرص گفت : من و حسودي؟خودتون خواستيد الان ميام اونجا حالتون رو ميگيرم
نزديك يه ساعت بعد مينا ومامانش اومدن
خاله دست گل رو داد دست مامانم رفت كنار ريما ، مينا هم اومد كنار من وايساد و به شيدا كه هنوز تو بغل علي بود نگاه كرد : الهي چه نازه
رضا موبايلش رو گذاشت تو جيبش و بلند گفت : به دايش رفته
علي به من نگاه كرد و خنديد : خدا نكنه
رضا اومد و شيدا رو گرفت : شيدا رو بده به من ، چه معني ميده تو بغل مرد نامحرم باشه ، همون خواهرم رو بدبخت كردي بسه
رضا و علي شروع كردن كل كل كردن
مينا دست من رو كشيد و رفتيم گوشه اتاق : علي چقدر تغيير كرده
با تعجب به علي نگاه كردم : كجا تغيير كرده؟مثه قبله كه؟
لپاش رو باد كرد : تپل تر شده مثه اينكه زن خيلي بهش ساخته
ابروم رو انداختم بالا : خيلي پررويي همين
اه مگه دروغ ميگم خوب تپل شده ديگه به من چه ، آخه نگاه كن بچه ام خيلي دوس داره
برگشتم نگاش كردم خم شده بود و شيدا رو ميبوسيد : منكه عاشقش شدم
با تعجب پرسيد : تازه؟
آره ، ميدوني قبلا يه جور ديگه دوسش داشتم اما الان كه ديدمش اصلا دوس داشتنم تغيير كرد ، ته دلم يه جوريه ، دلم ميخواد بغلش كنم و فشارش بدم
دستم رو كه مشت كرده بودم گرفت : رها تو چرا اينجوري شدي ؟خجالت بكش
نميدونم ، اين رو اينجوري دوس دارم فكر كنم واسه بچه خودم بميرم
اخم كرد : تو در مورد كي داري حرف ميزني
پایان قسمت ۸
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#103
Posted: 22 Aug 2012 09:57
قسمت ۹
يه نگاه بهش انداختم : شيدا ديگه
دستم رو ول كرد : ديوونه من رو سركار ميزاري ، فكر كردم واسه علي ميگي
دستم رو گذاشتم رو پيشونيش : مينا تو شديدا تب داري ، خره من تازه عاشق علي شدم بعدش من ميام اين حرفام در مورد علي رو به تو بزنم
شروع كرد به خنديدن : بخاطر همين تعجب كردم ديگه
در اتاق باز شد و زهرا سرش از لاي در اورد داخل و تا مارو ديد خنديد و مامانش رو صدا زد : مامان بيا اينجاست
اتاق حسابي شلوغ شده بود ، منتظر موندم تا حال و احوال پرسي زهرا تموم شه ، زهرا دست شيدا رو بوسيد و يه جعبه گذاشت زير پتويش : ببخشيد چيز قابل داري نيست
ريما به سختي گفت : مرسي زحمت كشيدي عزيزم انشالله جبران كنم
زهرا تشكر كرد و اومد پيش ما : تو چطوري رها؟خوش ميگذره ما رو نميبيني
بخدا امروز امتحانام تموم شد ، مينا زنگ زده بود كه باهم بيايم خونتون
مينا هم با تكون دادن سرش حرف من رو تاييد كرد
زهرا بهمون پشت كرد : جفتتون بريد بميريد ، شما دو تا حالا حالاها خونه ما نمياييد اي خط اين نشون
به مينا چشمك زدم : كدوم خط بود مينا؟
زهرا انگشتش رو تو هوا تكون داد : بخدا رها.........
علي اومد نزديكمون : ببخشيد زهرا خانم يه لحظه ، به من اشاره كرد رفتم كنارش : بله؟
رها من دارم ميرم
كجا؟خونه؟وايسا منم باهات ميام
ميرم خونه تا وسايلم رو جمع كنم و برم تهران
وا رفتم : نهههههههههههه نرو
به جون خودت كه همه زندگيمي يه عالمه كار دارم نميشه نرم
مثه بچه ها سرم رو انداختم بالا : سعيد كه هستش اون كاراتو انجام ميده ديگه
چونه ام رو گرفت و تكون داد : قيافه اتو درست بگير دخملم ، بعدش سعيد رفته يزد
سرم رو تكون دادم : باشه برو ولي فردا برو
چه فرقي ميكنه امروز با فردا؟آخرش كه بايد برم
فرق ميكنه
به حالت گريه گفتم : منم قرار بود باهات بيام ، اه اه حالام وقت بدنيا اومدن بود
غر غر نكن دخملم؛انشالله دفعه بعد ، خوب من خداحافظي كنم و برم ديگه
كيفم رو برداشتم : منم اينجا كاري ندارم باهات ميام
به مينا و زهرا اشاره كرد : پس دوستات چي؟
سرم رو انداختم بالا و رفتم پيش زهرا و مينا : خوب بچه فعلا خداحافظ بعدا مي بينمتون
زهرا با تعجب گفت : كجا خاله جون؟
باهاش دست دادم : آخي مور مورم شد گفتي خاله جون ، دارم ميرم خونه آخه آقامون دارن تشريف ميبرن ، قباحت داره من پيش شما بمونم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#104
Posted: 22 Aug 2012 09:57
دستم رو ول نكرد : برو بابا من خودم ذغال فروشم نميخواد مارو سياه كني ميخواييد جفتي باشيد
الكي دماغم رو كشيد بالا : بجان خودم داره ميره ، نميدوني چقدر ناراحتم؟دارم از درد دوريش پير ميشم
مينا موهام رو كشيد : زهر مار ، حاضرم شرط ببندم هفته ديگه اينجاست
لبم رو گزيدم : نچ نچ من ديگه داره بهم ثابت ميشه كه تو حسوديت ميشه ، آخه دخترم زشته به دوس جونت حسودي كني ، قباحت داره مايه خجالته
زهرا دستم رو ول كرد و هلم داد : برو برو واسه مون سخنراني نكن
عقب عقبكي رفتم و تند تند واسشون بوس فرستادم : ميدونم ناراحتيد ، ميدونم دلتون ميخواد گريه كنيد اما عزيزان من تو رو خدا خودتون رو نگه داريد من طاقت ديدن اشكهاي شما رو ندارم ، بذاريد وقتي من رفتم گريه كنيد ، فعلا باي باي
علي دستم رو گرفت : بيا بريم عزيزم
با همه خداحافظي كردم و دوباره ريما رو بوسيدم و رفتم سراغ شيدا ، اون رو هم يه عالمه بوسيدم كه داد مامان در اومد و من رو انداخت بيرون
به علي نگاه كردم : نميدونم چرا مامانم جديدا اعصاب مصاب نداره ها ، تو ميدوني؟
دكمه آسانسور رو زد : والله نه
آسانسور كه رسيد كيفم رو دادم دست علي ، همنجور كه مي دويدم گفتم : من پايين منتظرتم
علي تا اومد مخالفت كنه من پله ها رو پايين رفته بودم
پايين جلوي پذيرش منتظرم وايساده بود همنطور كه نفس نفس ميزدم رفتم كنارش ، دستم رو گذاشتم رو سينه ام و يه نفس عميق كشيدم : واي ...نفسم رفت ، بريم
سري با تاسف تكون داد راه افتاد : آخرشي بخدا ، دختر چرا با آسانسور نيومدي
سوار ماشين شدم : همينجوري ، پله كيفش بيشتره
سرش رو تكون داد : آره ميدونم ، اصلا ام دخمل من از آسانسور نميترسه
با تعجب نگاش كردم : من؟من و ترس؟آسانسور مگه ترس داره
ابروش رو انداخت بالا و نگام كرد كه گفتم : خوب چيكار كنم ميترسم ديگه
از آسانسور كه ميترسي ، از تاريكي ام كه ميترسي ، از جوجه ام كه ميترسي...
دستم رو گرفتم جلوش : اين يكي رو تكذيب ميكنم از جوجه نميترسم يه جوري ميشم وقتي بهش دست ميزنم خوب باشه از جوجه نميترسي ، از مامان شدنم كه ميترسي
خدايش علي اين يكي خيلي ترس داره ، ريما بيچاره رو ديدي نا نداشت حرف بزنه بعد شهاب بالا سرش وايساده نيشش تا بنا گوشش بازه
پس ميخواستي پايين پاش وايسه نيشش تا بنا گوشش باز باشه
نخير منظورم اينكه كه شما مردا كه دردش رو نميكشيد هيچ بلايي هم سرتون نمياد ، هر چي بدبختيه مال ما زناست
واي نانازي ، چرا عصباني ميشي ، خوب وقتي تو حامله شدي من با خدا صحبت ميكنم موقع زايمانت دردش رو من بكشم
خوبه؟
سرم رو چرخوندم و بيرون نگاه كردم : مسخره
دستش رو گذاشت رو پام : قهري نكن ناناز
++++++++
جلوي دانشگاه بودم كه پگاه زنگ زد : اومدم
رفتم داخل ، پگاه رو ديدم كه رو نيمكت زير درخت نشست ، رفتم كنارش و زدم رو شونه اش : سلام
نيم متر پريد هوا : كوفت ترسيدم
كنارش نشستم : منم اينكار و كردم كه بترسي ، نمره ها رو زدن
از تو جيب مانتوش يه كاغذ در اورد : خاك تو سرت كه ابرو واسم نذاشتي
رنگم پريد : افتادم؟
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#105
Posted: 22 Aug 2012 09:58
به كاغذ نگاه كرد و سرش رو تكون داد : نچ نچ
اعصابم رو بهم ريخت بلند شدم كاغذ رو ازش بگيرم : اگه بيايي جلو پاره اش ميكنم
نشستم سرجام : پگاه تو رو خدا افتادم؟
كاغذ رو داد دستم : خاك تو سرت ، تو فكر كردي كه اينجا دبستانه كه 19 ، 20 پشت سر هم رديف كردي
خنديدم كه گفت : بازم خاك تو سرت ، واقعه افت داره آدم تو دانشگاه 20 بشه
پگاه ، برنامه نويسي نمره اش رو نزدن؟
آروم گفت : جفتمون رو انداخته
خنديدم : چرت نگو چند شدم؟
لبش رو گاز گرفت : با نه و هفتاد و پنج افتاديم
از جام پاشدم : مسخره خودم الان ميرم برد رو نگاه ميكنم
دستم رو گرفت و نشوندم : به جون خودم ........واي رها داره مياد خونسرد باش و خندون
دستم رو كشيدم بيرون : بگو به مرگ رها
جوابم رو نداد و بجاش گفت : خوب مشكل زهرا حل شد
فهميدم كه جلالي پشت سرمون هستش : آره خيلي ازت تشكر كرد ، شوهرش آدم شد
نه عزيزم فكر ميكنه آدم شده ، مرد و آدم شدن؟بلند زد زير خنده
بهش چش غره رفتم صداي جلالي رو از پشت سرم شنيدم : خانم شجاعي نمره تون رو ديديد؟
پگاه از جاش بلند شد : اه سلام استاد ، بله ديدم
با نگاهم التماسش ميكردم كه حرف اضافه نزنه
جلالي خنديد : ديديد آخر كار دست خودتون داديد؟
پگاه با تعجب پرسيد : چه كاري استاد ؟من و خانم محسني بيكار بيكاريم ، البته نه زياد بيكار ، داشتيم رو به مرده كار كرديم كه آدمش كنيم كه ديديم زياد اميدي بهش نيست ولش كرديم خوش باشه واسه خودش
چشمام گرد شد ، جلالي از شدت عصبانيت قرمز شده بود كه پگاه گفت : استاد مثه اينكا حالتون زياد خوب نيست آخه رنگتون بدجور عوض شده
جلالي سمت آموزش رفت اما وسط راه وايساد و برگشت طرف ما : راستي آفتادنتون رو تبريك ميگم ، ترم ديگه ميبينمتون خانم ها
بعد شروع كرد خنديدن كه گفتم : واسه ما باعث افتخاره كه يه بار ديگه در خدمت شما باشيم استاد
جلالي ديگه برنگشت و رفت : نكبت فكر ميكنه ميرم التماسش كه تو رو خدا بهم نمره بده
پگاه خدايش خيلي زياده روي كرده بوديم اما تقصير خودش بود هي ازمون نمره كم كرد تو هم هي انتقام گرفتي
پگاه زد زير گريه : عوضي آشغال ، امتحان شبكه رو يادت مياد ، تا صبح بيدار بودم بجاي شبكه ، برنامه نويسي خوندم ، كل كتاب رو حفظ كرده بودم مثه بلبل چه چه ميزدم آخر بهم يه صفر با يه منفي داد چرا چون تند تند ميگفتم ، توي بدبختم
چوب كاراي من رو خوردي به تو ام صفر داد
يه دستمال دادم بهش : ولش كن ، اصلا حقشه هر بلاي سرش اومديم
صورتم رو تو حياط شستم تا معلوم نباشه گريه كردم ، پشت در وايسادم و چند تا نفس عميق كشيدم و رفتم داخل : مامان؟
صداي رضا از تو دستشويي اومد : نيستش
همونطور كه دكمه هاي مانتوم رو در مياوردم رفتم پشت در دستشويي : كجاست؟
يهو در رو باز كرد كه من پريدم عقب : خيلي خري
شروع كرد به خنديدن : عمه اته ، رفته خونه ريما ، گفت اگه خواستي تو هم بري اونجا
شونه هام رو انداختم بالا و مقنعه ام رو در اوردم : ناهار داريم؟
با اين حرفم رضا به من تنه زد و دويد سمت آشپزخونه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#106
Posted: 22 Aug 2012 10:01
بازوم خورد به دستگيره در دستشويي ، دستم رو گذاشتم رو بازوم : الهي بميري دستم رو داغون كردي
صدام زد : رها بيا كه بدبخت شدم ، مامان زنده زنده وسط باغچه چالم ميكنه
رفتم تو آشپزخونه كل آشپزخونه رو دود گرفته بود ، سريع هود روشن كردم ، در فر رو باز كردم ظرف رو در اوردم : چي بوده؟جزغاله شده
بهم اخم كرد : ماهي شكم پر ، تقصير توه هواسم رو پرت كردي
همونطور كه ظرف رو ميبردم تو حياط : چرت نگو من دو دقيقه نيست رسيدم ، اين معلوم نيست از كي داشته ميسوخته برگشتم داخل ، رضا رو مبل نشسته بود بستني ميخورد با اخم نگاش كردم ، بستني رو گرفت طرفم : ميخوري؟فقط دهني هستا
ذل زدم بهش ، كه بستني رو ليس زد
بستني رو ازش گرفتم : مامان گفته بود ساعت چند خاموشش كني؟
با دست زد رو پيشونيش : واي بخدا الان يادم اومد
ساعت چند؟
قيافه اش رو شرمنده گرفت و با انگشتاي دستش بازي ميكرد : 12 نيم
به ساعت نگاه كردم : الان يه ربع به دوهه ، ديوونه تو بوش رو نميفهميدي
بستني رو ازم دستم قاپيد و يه گاز زد كه نصف بيشتر بستني رفت : نه چون در آشپزخونه رو بسته بود ، الانم تو گفتي ناهار
من ياد غذا افتادم
سرم رو با تاسف تكون دادم و بلند شد كه دستم رو گرفت : يه دقيقه وايسا
كنارش وايسادم : هان؟
يه گاز ديگه از بستنيش زد و چوبش رو گرفت طرفم : تو رات اينو هم بنداز سطل آشغال
خيلي پررويي ،
خواستم برم تو اتاقم كه دوباره دستم رو گرفت : واسه چي گريه كردي؟
به سرش اشاره كردم : تو ديوونه اي
دستم رو كشيد و نشوندم : با علي دعوات شده؟
زبونت رو گاز بگير ، نه
زبونش رو در اورد و گاز گرفت : پس چي شده
يه خورده نگاش كردم ، ميدونستم تا نگم دست از سرم بر نميداره ، شروع كردم به گريه كردن : افتادم
ساكت بود ، از سكوتش گريه ام قطع شد : شنيدي چي گفتم؟افتادم
دوباره نگام كرد و يه دفعه زد زير خنده : واقعا؟
با حرص بلند شدم : مرض من ميگم افتادم اونموقع تو ميخندي
دوباره خنديد : افتادن كه گريه نداره ديوونه ، حالا با چند افتادي؟
بغض كردم : نه و هفتاد و پنج
ايندفعه لبخند زد : چه بلاي سر استادتون اوردي كه بيست پنج صدم بهت نداده
يه خورده از اتفاقاها رو واسش تعريف كردم اونم بلند ميخنديد و منم همرايش ميكردم : اين پگاه همون دختره كه اون روز اومد خونمون
سرم رو تكون دادم كه گفت : از قيافه اش معلوم بود كه خيلي شيطونه و........
پريدم تو حرفش : اما خيلي دختر خوبيه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#107
Posted: 22 Aug 2012 10:01
به مبل تكيه داد : مگه من گفتم بده؟شنيدي بابا به اولتيماتوم داده؟
اخم كردم : نه واسه چي؟
خنديد : گفته تا آخر سال وقت دارم تا يه دختره خوب معرفي كنم و بادا بادا مبارك بشه
از جام پريدم و شروع كردم به رقصيدن ، رضا هم خم شد رو ميز ميزد : سر در قشنگتره ، سر در در قشنگتره به عروستون
ننازيد كه دوماد قشنگتره ، آخ كه دوماد قشنگتره
رو سراميكا نشستم : خوب حالا جو گير نشو ، حالا كي رو ميخواي بگي
سرش رو انداخت پايين مثلا خجالت كشيد ، چيزي كه اصلا تو ما وجود نداره : رضا لوس نشو بگو
اوه به داماد توهين نكن ، تو ميشناسيش
چشمام برق زد : پگاه
بهم اخم كرد : من فقط يه بار ديدمش بعد عاشقش شدم؟حرفا ميزنيا
بشكن زدم : يافتم يافتم ، مينا جون؟
خيلي بد نگام كرد و با تمسخر گفت : مگه تكليفش با كيوان معلوم شد؟
چشمام از تعجب گرد شد ، اصلا فكرش رو نميكردم كه بدونه
از جاش بلند شد : راستي مينا زنگ زد گفت عصر ساعت 6 با زهرا ميرن لب دريا
سرم رو تكون داد : نميگي كيه؟
برگشت نگام كرد : كي؟
همون كه گفتي من ميشناسمش ، همون كه دوسش داري
خنديد : رها ميدوني يه عيب بزرگ داري؟خيلي بزرگ ، اما من چون دوست دارم بهت ميگم
رفت تو در اتاقش وايساد : خيلي زود سركار ميري بعد سريع در رو بست
تلفن رو برداشتم و زنگ زدم به پگاه و به اونم گفتم كه عصر باهامون بياد ، بعدش به علي زنگ زدم و خبر افتادنم رو دادم ، اونم مثه رضا كلي بهم خنديد ، انگار داشتم واسش جوك تعريف ميكردم
رفتم پشت در اتاق رضا ، در قفل كرده بود : رضا؟
جواب نداد
با صداي بلند تر صداشش زدم : رضا
من فعلا خوابم ، اگه كاري داري بعدا بيا
كليد اتاقم رو اوردم و در رو باز كردم ، پشت سه پايه نشسته بود و داشت نقاشي ميكشيد : مگه نگفتم خوابم چرا مزاحم شدي
رفتم جلو و طرح رو از تو دستش كشيدم وبه خرده نگاش كردم ، سرم رو تكون دادم : كارت افتضاحه
طرح رو از دستم كشيد : نظرت رو واسه خودت نگه دار
دستم رو گذاشتم رو دهنم : واي تو رو خدا به مامان نگي اينو بهت گفتما ، آخه به ما سپرده بگيم نقاشيت خوبه كه تو ذوقت نخوره
سرش رو تكون داد و هيچي نگفت
چشمم به كامپيوترش افتاد كه روشن بود ، لبخند شيطاني زدم كه فهميد : فكرشم نكن كه دست به كامپيوترم بزني
خودم رو بي تفاوت نشون دادم : خودم از اين بهترش رو دارم
سرش رو تكون داد : بر منكرش لعنت ، ولي من جنس خراب و فضول تو رو ميشناسم دخترم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#108
Posted: 22 Aug 2012 10:02
زدم پشت گردنش : سن ماموت داري اونموقع من دخترت حساب ميشم
قلمو رو گذاشت : رها چي ميخواي خواهري؟
دست به كمرم زدم و با اخم گفتم : من گرسنه ام
كالباس داريم برو ساندويچ درست كن و بخور
ابروم رو بالا انداختم : اه تو رو خدا راس ميگي؟من نميدونستم
برو بچه جون با همسن خودت شوخي كن
رفتم پشت كامپيوترش نشستم : پس قبول داري كه سن ماموت رو داري
بلند شد كه گفتم : نترس بشين سر جات به كامپيوترت كاري ندارم
نشست : پس چي ميخواي؟
بلند شدم : هيچي
رفتم تو اتاق خودم ، تازه داشت خوابم ميبرد ، كه رضا در رو با شدت باز كرد : بدش به من
نشستم : چي رو؟
خودتي رها خانم
دراز كشيدم : نميدونم در مورد چي حرف ميزني ، حالام برو بيرون فقط تو راه كولر روشن كن گرمه
كولر روشن كرد و امد كنارم نشست آروم گفت : بيچاره علي چي ميكشه از دست تو
همنجور كه چشام بسته بود : شنيدم چي گفتيا
دست كشيد رو موهام : اه شنيدي؟واقعا كه چه گوهري نصيبش شده
با پا هلش دادم : خودتي داداشي
رها جون تو رو جون علي ، فلش رو بده
بلند شدم و با اخم از زير متكام فلش رو برداشتم و دادم بهش : دفعه آخرت باشه جون علي رو قسم ميخوريا
بشكن زد و از جاش پاشد : آخ جون قلقت اومد دستم
++++
واسه پگاه دست تكون دادم ، از قيافه اش معلوم بود كه داره تو دلش هزار تا فش بهم ميده
از خيابون رد شد : شاعت چنده رها جون
بهش خنديدم : سلام ، نه ندارم تو داري؟
سرش رو تكون داد : خيلي پررويي ، تو به من گفتي ساعت 5 سر چهارراه باشم اونموقع خودت 5 نيم تشريف اوردي
دستش رو گرفتم : بخدا خواب موندم ، حالا بيا بريم غر غر نكن
خونه ما به دريا خيلي نزديك بود و خيلي زود رسيديم
كجا ميري رها؟زنگ بزن بهشون ببين كجا نشستن
كيفش رو كشيدم : ما هميشه يه جا ميشينيم
مينا واسمون دست تكون داد و به ساعت اشاره كرد و سرش رو تكون داد : مثه هميشه
دست كشيدم رو پيشونيم : شرمنده خواب موندم ، سلام
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#109
Posted: 22 Aug 2012 10:13
نشستيم رو سنگها و مسنا رفت مثه هميشه واسمون بستني بخره : به به زهرا خانم چادرت كو
شالش رو درست كرد : عسام گفته چادر سر نكنم
آفرين عسام ، وضعيت سفيده؟آشتي كرديد؟
مينا با بستني ها اومد : اگه وضعيت سفيد بود كه اينجا نبوديم ، پگاه جون خيلي ساكتي؟
پگاه خنديد و هيچي نگفت
مينا كنارش نشست : ببين پگاه ما هر وقت مشكلي داشته باشيم قرار ميزاريم و ميايم اينجا تا مشكلمون رو بگيم و با همفكري هم حلش كنيم ، بعضياشون حل نميشه اما با گفتنشون سبك كه ميشيم
زهرا بستني داد به پگاه : قبلش هم چه تو سرما چه تو گرما بستني ميخوريم
پگاه بستني رو گرفت : چه جالبيد شما
بستني ها رو خورديم كه زهرا پرسيد : راستي نمره هاتون رو زدن؟
سرم رو تكون دادم و پگاه گفت آره
زهرا : خوب درس جلالي چند شديد؟
پگاه با تعجب نگام كرد ، چوب بستني رو پرت كردم تو آب : اين دوتا همه چي رو ميدونن
مينا با عصبانيت پاشد پاچه هاي شلوارش رو زد بالا و رفت چوب بستنيم رو از آب گرفت : رها كي تو آدم ميشي
هيچ وقت؛آخه من فرشته ام
چوب بستني رو انداخت تو پلاستيك آشغالا : براي بار هزارم چوب بستنيت رو ننداز تو آب
سرم رو خم كردم : چشم؛راستي درس جلالي رو جفتمون افتاديم
زهرا : دور از انتظار نبود ، با چند؟
اتفاقاي صبح رو واسشون تعريف كردم
زهرا : تقصير خودتونه
پگاه خونسرد گفت : ميدونيم ، انشالله ترم بعد دختراي خوب و سر به زير ميشيم
چهارتايي دستامون رو طرف آسمون گرفتيم و بلند گفتيم : آمين
مينا خواست حرف بزنه كه زهرا نذاشت : بچه ها به داد من برسيد ، چه خاكي تو سرم بريزم
مينا : دوباره دعوا كرديد؟
زهرا : نه باهم حرف ميزنيم ، اما خوب .... ساكت شد
مينا خنديد : آهان گرفتم رابطه نداريد؟
اخم كرد : اونكه ميخوام صد سال سياه نداشته باشم
پگاه آروم گفت : خدا از دلت بشنوه
بعد از چند دقيقه چهارتايي شروع كرديم به خنديدن
زهرا : راستش خيلي زياد باهم سرديم ، تا ميام باهاش خوب بشم ياد بلاهايي كه سرم اورد ميوفتم پاچه اش رو ميگيرم
مينا : خوب تقصير خود بلا نسبت بقيه خرته ديگه ، گذشته ها گذشته بايد ببخشي والله يه سپيده ديگه پيدا ميشه و مياد احتياجات شوهرت رو برآورده ميكنه ، اون موقع بشين آبغوره بگير و بزن تو سر خودت
زهرا خواست گريه كنه كه گفتم : بجاي آبغوره گرفتن بشين مثه آدم باهاش حرف بزن ، همه اون چيزاي كه تو دلت سنگيني ميكنه رو بهش بگو ، بذار بدونه چي تو دلته
يعني من پيش قدم شم؟
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#110
Posted: 22 Aug 2012 10:14
پگاه : آره مگه چه عيبي داره؟
زهرا سرش رو تكون داد : آخه سخته
مينا : سخت نيست گلم ، دوسش داري يا نه؟ميخواي دستي دستي زندگيت رو خراب كني بعد يه عمر بشيني حسرت بخوري؟اصلا رها اگه خداي نكرده واسه تو همچين اتفاقي ميوفتاد چيكار ميكردي
خنديدم : همون شب اول خودم ميرفتم سر وقت علي
مينا لبش رو گاز گرفت : خاك تو سر بي حيات ، زشته جلوي دوتا دختر مجرد
خنديدم : به خدا راست ميگم همون شب اول تيپ ميزدم و چند بار جلوش رژه ميرفتم تا بفهمه كه چه لعبتي رو داره از دست ميده ، اونم با ديدن من تو اون حالت عشقش كه هيچي اسم خودشم يادش ميرفت و بادا بادا مبارك ميشد
پگاه به مينا و زهرا كه داشتن ميخنديدن چشمك زد : يعني واسه تو بادابادا مبارك شده
بهشون اخم كردم : فضولي موقوف ، بچه پرروها تا به روشون ميخندم پررو ميشن
مينا : رها حالگيري نكن ديگه بگو ديگه
سرم رو انداختم پايين با شرم گفتم : از خدا كه پنهون نيست از شما چه پنهون...........
سه تايي خم شدن طرفم و آروم گفتن : خوب؟
دستم رو گذاشتم رو شكمم : بچه دومم تو راهه ، گفتن پسره ، تو رو خدا دعا كنيد صحيح و سالم بدنيا بياد
پگاه و زهرا شروع كردن به خنديدن ، مينا نگاهشون كرد : كوفت رو آب بخنديد
زهرا بلند شد و مانتوش رو تكوند : خوب بچه ها من برم ديگه
مينا : اره تو برو كه امشبم بايد عمليات انجام بدي
من پگاهم واسش آرزوي موفقيت كرديم و زهرا رفت
مينا : خوب ما هم بريم ديگه
دست گذاشتم رو شكمم : من گرسنه ام ، هستيد شام رو باهم بخوريم؟
مينا : من پايه ام ، فقط به مامان خبر بدم
به پگاه نگاه كردم كه گفت : من امشب تنهام ، من هستم
چشام برق زد : خوب امشب بيا خونه ما ، زنگ ميزنيم اجازه مينا رو هم ميگيريم سه تايي كيف ميده
شونه هاش رو انداخت بالا : ببين خودت خواستيا بعدا پشيمون نشي
من و مينا از خوشحالي يه جيغ خفيف كشيدم
مينا زنگ زد به مامانش اجازه گرفت ، تو راه پيتزا گرفتيم و رفتيم خونه
+++++
از تو آشپزخونه داد زدم : بچه ها بيايد ديگه
مينا و پگاه خيلي آروم و مودب اومدن تو آشپزخونه : راحت باشيد ، رضا رفت خونه ريما ، آخه مامانم امشب نمياد خونه
اونم گفت درست نيست که بمونه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود