انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 17 از 19:  « پیشین  1  ...  16  17  18  19  پسین »

هرگز رهایم نکن


مرد

 
علي حوله اش رو پرت كرد رو صندلي و امد كنارم نشست : پاشو بشين رو صندلي تا موهات رو سشوار كنم سرما ميخوري
قران رو بوسيدم و گذاشتم گوشه كنسول و دراز كشيدم : علي به نظرت من از خدا انتظار زيادي دارم ، اينكه بچه ام سالم بدنيا بياد ، اينكه هر دفعه كه ميريم تو اون مطب لعنتي ، دكتر نگه خانم احتمال سقط زياده ، اينكه تو فقط مال من باشي ، اينكه مثه بقيه مادرا خوشحال باشم از اينكه بچه دار شديم نه اينكه هر ثانيه به اين فكر كنم بعدش چي ميشه؟اگه مامان و بابام بفهمم چي ميشه؟ مامانم ديروز غصه ريما رو ميخورد ، ميگفت برادر شوهرش تو زندگيش دخالت ميكنه دستش رو گرفتم و با صداي كه ميلرزيد گفتم : علي مامانم به اون ميگه مشكل ، ميگفت روزي خدا رو هزار مرتبه شكر ميكنه كه من با تو ازدواج كردم كه من خوشبختم ، به نظرت من خوشبختم؟؟؟ مني كه تو اين سن هوو دارم خوشبختم؟مني كه دارم ديوونه ميشم و هنوز اميد دارم كه بيدار شم خوشبختم؟اصلا من و اين بچه كجاي زندگي تو هستيم؟؟
سرش رو انداخته بود و پاش رو عصبي تكون مي داد ، وقتي ديدم هيچ حرفي نميزنه ادامه دادم : من خيلي خودخواهم ، چون با اينكه نميدونم آينده بچه مون چي ميشه ، نذر كردم كه بمونه ، اما خب من دلم فقط به اين خوشه ، اگه اون روز رگم رو نزدم فقط بخاطر اينه ، ايني كه خدا هنوز داره در مورد تصميم گيري ميكنه كه بهمون بده يا نه ، واي خدا ، واي خدا بخاطر كدوم گناه كدوم معصيت اينجوري شد؟
دستش رو محكم فشردم : علي به من نگاه كن ، بخدا داغونم داغون ، بگو ميخواي چيكار كني؟مينا كي برميگرده؟ نمي خوام فكر كنم كه تاريخ مصرفم واست گذشته ، نمي خوام فكر كنم كه شايد چند صبا ديگه مثه دستمال كاغذي مصرف شده بندازيم دور ، اما نمي تونم ، بخدا نمي تونم
بغضم تركيدم و دستم رو گذاشتم رو دهنم تا صداي گريه ام بيرون نره ، اما بي فايده بود چون چند ثانيه بعد چند ضربه به در زد شد و مامان جون از لاي در سرك كشيد : رها.........خاك عالم تو سرم ، مادر چرا گريه ميكني؟
علي به من كه هنوز داشتم گريه ميكردم نگاه كرد و با پشت دستش اشكام رو پاك كرد : چي نيست
مامان جون اخم كرد و اومد كنار علي نشست : يعني چي چيزي نيست؟آدم الكي كه گريه نميكنه ، نكنه بهش چيزي گفتي آره؟
علي پاشد و پارچ آب رو از رو ميز برداشت يه ليوان آب ريخت : نه مامان جون ، بخاطر حرفاي دكتر گريه ميكنه مامان جون ليوان آب رو داد دستم : بخور مادر ، اميدت به خدا باشه عزيزم ، هر چي خير و صلاحه اونه ، غصه نخور گلم ، انشالله كه چيزي نميشه و بچه اتون صحيح و سالم بدنيا مياد ، زبونم لال زبونم لال ، خدا اون روز رو از پشت كوه در نياره ، خدايي نكرده اگه چيزي هم شد ، شما تازه اول زندگيتونه هنوز جوونيد وقت زياد داريد واسه بچه دار شدن بلند شد و در حالي كه باز اتاق خارج ميشد به علي كه دستاش رو گذاشته بود رو ميز و به من نگاه ميكرد گفت : شازده
اونجا نياست برو كنار زنت و يه خرده بغلش كن نازش كن دلداريش بده ، اين حرفا رو كه من نبايد بگم ، رها تو ام برو صورتت رو بشور و يه خرده اگه بهت بر نميخوره و آسمون به زمين نمياد به سر و وضعت برس
يه نگاهي به خودم كردم ، طبق رنگ تيره پوشيده بودم و موهام تو هم گره خورده بود ، علي شونه رو برداشت : اجازه ميدي؟
پشتم رو بهش كردم : آره ، اما يادت باشه جوابم رو ندادي
شونه رو آروم كشيد رو موهام : كاشكي موهات بلند بود تا مي بافتمش
************************
از تو كابينت نمكدون رو برداشتم و رفتم تو هال ، سعيد كنترل رو برداشت و تلويزيون رو خاموش كردو خنديد : خب اصل حالت چطوره پنگوئن خانم
از تو بشقاب ليمو برداشتم و بهش نمك زدم و گرفتم طرفش : كوفت اسب آبي ، نيشت رو ببند
ليمو رو ازم گرفت و زبون زد بهش و صورتش رو جمع كرد : واي چه ترشه ، علي كي مياد؟
به ساعت نگاه كردم : نيم ساعت ديگه ، تو چرا امروز سركار نرفتي؟
آخه دلم برات تنگ شده بود ، با خودم گفتم سعيد كار مهم تر يا خواهرت كه تو شهر غريب ، تنها و بي كس چشم به در دوخته تا تو بري و يه سر بهش بزني؟اين شد كه اومدم ديدن تو ، فكر كنم ماه ديگه كه عشق دايي بدنيا بياد من و علي اصلا سر كار نريم ، عمه كي مياد؟
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
شونه هام رو انداختم بالا : فكر كنم هفته ي ديگه
خم شد و دونه ليمو رو از رو زمين برداشت : چرا اينقدر زود؟اين عمه ام سر و ته اش رو بزني تهرانه
خنديدم : مگه جاي تو رو تنگ ميكنه ، خونه دخترشه دلش ميخواد مياد ، بعدش آخرين باري كه اومد دو ماه پيش بود
راست ميگي به من چه اما بيچاره علي ، رضا چي؟اون كي مياد؟
اونم هفته ي ديگه ، چاي ميخوري بيارم؟
ابروهاش رو انداخت بالا : نه ، رضا واسه چي مياد؟نكنه خبرايه؟
سرم رو تكون دادم : چه خنگي هستي تو ، دو هفته ديگه من زايمان ميكنما ، به نظر خودم خيلي ام دير دارن ميان خم شد جلو و با تعجب گفت : دروغ ميگي ، پس چرا به من كسي چيزي نگفت ، واقعا دو هفته ديگه بدنيا مياد؟
سرم رو تكون دادم كه ذل زد به شكم برامدم ، واسه اولين بار از سعيد خجالت كشيدم ، كوسن رو گذاشتم رو پام : چشات رو در ويش كن بچه پررو ، مگه خودت خواهر مادر نداري؟مگه خواهر مادرت شكم ندارن كه ذل زدي به شكم زن مردم؟
خنديد و ليموي تو دستش رو پرت كرد طرفم : چقدر زود گذشت ، انگار همين دو روز پيش بود كه تو باغ بهت گفتم علي دوست داره ، يادته چه قندي تو دلت آب شد؟معلوم نيست چقدر تو دلت دعا به جون من كردي ، هي جوني كجايي؟؟؟؟
چقدر باهم كل كل ميكرديم ، چقدر دعوا ميكرديم ، يادته سر بازي استقلال پيروزي با رضا و علي شرط بندي كرديم ، پيروزي باخت ، اون دو تا نامرد مجبورمون كردن با پيژامه بريم سر كوچه ، واي هيچ وقت تو عمرم اونجوري
خجالت نكشيدم
داشتم ميخنديدم كه بچه لگد زد ، دستم رو گذاشتم رو شكمم رو صاف نشستم ، سعيد با ذوق خنديد : تكون خورد آره ، ميگن حلال زاده به دايي اش ميره ، واقعا راست گفتن ، مطمئنم به تو رفته چون از همين الان جفتك ميندازه لگد ميزنه با صداي بلند خنديد و اومد كنارم نشست : الهي دايي قربونش بره ، رها ميذاري دستم رو بذارم رو شكمت
ابروهام رو انداختم بالا : نه چه معني ميده؟نميدونم اين چه درديه كه هركي از راه ميرسه ميخواد دست بزنه به شكم من
سرش رو انداخت پايين و با لحن مظلومانه اي گفت : خواهري نميذاري؟خب ميخوام بدونم خواهر زاده ام چيكار ميكنه
وقتي بهش نزديك ميشم
موهاش رو بهم ريختم : هيچي قربون قد و بالات ميره ، هيچكار نميكنه يا ميترسه و اصلا تكون نميخوره ، يا اينكه يه لگد نثار من بدبخت ميكنه كه تو بري كنار ، گرفتي؟
واقعا؟تكون ميخوره منم تكون خوردنش رو ميفهمم؟
دستش رو گرفتم و گذاشتم رو شكمم : بيا ببين چيكار ميكنه
سريع دستش رو كشيد عقب : واي رها شكمت چرا اينقدر سفته؟انگار سنگ توش باشه
از جا بلند شدم : خب بچه ديگه
دستم رو گرفت : چي ميخواي بگو من واست ميارم
نشستم و ظرف ليمو رو دادم دستش : اين رو بذار تو آشپزخونه يه ليوان آب هم واسم بيار
سعيد رفت تو آشپزخونه و چند ثانيه بعد با پارچ آب برگشت ، با ديدنش خنديدم : سعيد آرومتر ، كل زندگيم رو خيس كردي
پارچ آب رو گرفت طرفم : بيا غرغر نكن
آبروهام رو انداختم بالا : با پارچ آب بخورم؟ليوانت كو آقا؟
دستش رو فرو كرد تو موهاش و پارچ رو گذاشت رو ميز و همينجور كه ميرفت سمت آشپزخونه گفت : گفتم يه دستم زيادي بيكاره ، ديگه وقت زن گرفتنم هست آخه پير شدم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
با صداي زنگ راه شو كج كرد و رفت در رو باز كرد
رو كرد به من : رها خانم ، شوهر عزيزتون تشريف آوردن ، نشين اونجا و خودت رو باد كن برو استقبال شوهرت از جا بلند شدم : تو فضولي نكن برو ليوانت رو بيار ، زير قابله ام رو هم خاموش كن
از كنارش رد شدم و رفتم جلوي در كه گفت : نوكر بابات سياه بود
سرم رو چرخوندم و زبونم رو در اوردم : همچين سفيدم نيستي آقا
علي در رو باز كرد و اومد داخل : سلام
زير لب سلام كردم و رفتم كيفش رو ازش گرفتم : خسته نباشي
خم شد و گونه ام رو بوسيد : سلامت باشي خانمي ، خوبي؟
سعيد از آشپزخونه سرك كشيد : نه خوب نيست آخه اين چه وقت خونه اومدنه؟نميگي زن پا به ماه تو خونه داري يه وقت خدايي نكرده دردش بگيره...
علي جورابش رو پرت كرد طرفش : زر نزن ، اصلا تو چرا سر كار نيومدي؟
سعيد ليوان رو انداخت تو هوا و دوباره گرفتش : شيطونه ميگه جهنم ضرر ، همين ليوان رو خرجت كنم تا آدم شي ، بي شعور چيكار خواهرم كردي كه صبح زود زنگ زده به من كه سعيد ليوان چاي دستت بذار زمين بيا خونه ما ، به جون خودت نفهميدم چه جوري لباس پوشيدم و اومدم ديدم بيچاره يه چشش اشكه يه چشش خون ، تازه شبيه پنگوئن هم راه ميره
علي كه تازه فهميده بود سعيد شوخي كرد خنديد
با حرص انگشتم رو تو هوا تكون دادم : حيف كه با خشونت مخالفم والله بلاي به سرت ميوردم كه وقتي جلوي آينه خودت رو با اسب آبي اشتباه بگيري ، چش دراومده چش سفيد ، ببند نيشت رو
خنده سعيد بيشتر شد و من از رو جاكفشي واكس رو برداشتم و پرت كردم طرفش كه خورد وسط پاهاش
از درد قرمز شد و لبش رو گاز گرفت : رها نامرد ، شوخي ناموسي نداشتيم كه باهم ، خوبه يكي بزنه.....
علي دستش رو حلقه كرد دورم و به سعيد چش غره رفت : ما ميريم تا تو راحت باشي و خودت رو جمع و جور كني علي رفت تو اتاق تا لباسش رو عوض كنه و منم رفتم ميز شام رو آماده كردم ، داشتم كاسه ي ترشي رو ميذاشتم رو ميز كه علي اومد تو آشپزخونه و از پشت بغلم كرد و دستش رو گذاشت رو شكمم : دخمل بابا چطوره؟امروز ماماني خوشگلت رو اذيت نكردي كه؟
بي اعتنا به بوسه اش خواستم از بغلش بيرون بيام كه نذاشت وشونه هام رو گرفت و چرخوندم طرف خودش : الدوزم
نميخواد باباش رو ببوسه تا خستگي از تنش بيرون بره؟
دستم رو گذاشتم رو سينه اش رو هلش دادم عقب : ولم كن ، غذام داره ميسوزه
لبخندي زد و دور كمرم رو گرفت و باز به خودش نزديكم كرد : عيب نداره امشبم مثه بقيه شبا غذاي سوخته ميخورم
به چهره خندونش نگاه كردم و اخم كردم و با حرص گفتم : همينم از سرت زياده ، حالا ولم كن
بدون اينكه دستاش رو برداره ، شونه هاش رو انداخت بالا : تا دخملم من رو نبوسه نميذارم بره ، بهونه غذا رو هم نيار گاز خاموشه
سرم رو تكون دادم كه لبش رو اورد جلو ، لبخندي زدم ، دستاش دور كمرم شل كرده بود ، دستم رو گذاشتم رو سينه اش و محكم هلش دادم و اونم كه غافلگير شده بود لباس من رو گرفت و باهم داشتيم ميخورديم زمين كه دستش رو گرفت لبه كابينت ، از شدت ترس چشام گرد شده بود ، نزديك بود دستي دستي خودمون رو بدبخت كنم ، علي نفس حبس شده اش رو داد بيرون : واي نزديك بود ، اين چه كار بود كه كردي؟يعني اينقدر بدت.....
نذاشتم جمله اش رو كامل كنه از بغلش اومدم بيرون ، خواست حرفي بزنه كه سعيد كه معلوم نبود از كي اومده بود تو آشپزخونه ، سرفه اي زد : ببخشيد من خيلي گرسنه امه ، البته خيلي دوست داشتم كه ادامه اين برنامه زنده بسيار آموزنده رو ببينم اما شكم گرسنه كه اين چيزا حاليش نيست
سرم رو از خجالت انداختم پايين و علي به سعيد چش غره رفت كه سعيد گفت : بخدا هيچي نديدم فقط وقتي ديدم ساكت هستيد فهميدم داره يه اتفاقاهاي ميوفته.........اه علي چرا چش غره ميري؟
سعيد صندلي رو كشيد عقب و نشست : رها حالا نميخواد خجالت بكشي ، اول شام من رو بده كه ميخوام برم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
علي كنار سعيد نشست و ديس برنج رو گذاشتم وسط ميز و مرغ رو از تو فر درآوردم : كجا بري؟هنوز زوده كه بري خونه
واسه خودش و علي برنج ريخت : كي گفته ميخوام برم خونه؟من امشب رو اينجا ميمونم هر كي خوشش هست كه هيچ ، هر كسي ام ناخوشش هست سرش رو بكوبونه تو ديوار ، منظور از رفتن اينه كه برم فيلم ببينم ، رها زود باش مرغ رو بيار ديگه يه ربع ديگه فيلمه شروع ميشه
بعد از شام علي رفت دوش بگيره ، داشتم ظرفها رو ميشستم كه سعيد اومد داخل آشپزخونه : فيلمه اصلا به درد نميخورد ، كل اش سانسور بود ، اه رها چيكار ميكني ، بذار من ميشورم
از خدا خواسته سريع دستمام رو شستم : قربون دستت فقط قشنگ بشور ، مواظب باش كه نشكنه
خنديد و ساعتش رو باز كرد و گذاشت رو ميز وسط آشپزخونه : حداقل ميذاشتي من دو تا تعارف بزنم بعد دستات رو ميشستي
صندلي كشيدم بيرون و نشستم : من و تو كه با هم تعارف نداريم داداشي
سعيد بدون هيچ حرفي شروع كرد به ظرف شستن و من هم همونجور كه به سعيد ذل زده بودم فكر رفت سمت مينا كه از وقتي از مامانش بردش ازش بي خبر بودم ، زهرا هم نمي دونست كجاست و چيكار ميكنه ، از علي هم كه مي پرسيدم جواب درست و درموني نميداد و سريع حرف عوض ميكرد ، علي خيلي سعي ميكرد تا رابطه مون خوب بشه ، اما من اصلا ديگه اون رهاي سابق نبودم و فكر ميكردم حرفا و رفتارش دروغه ، كافي بود يه شب دير بياد خونه تا من يه عالمه فكر و خيال كنم ، همه فهميده بودن كه باهم مشكل داريم ، مامان جون هر روز بهم زنگ ميزد و كلي نصيحتم ميكرد ، هرچي به زمان زايمان نزديك ميشدم اضطرابم بيشتر ميشد و اين آخريا با خودم فكر ميكردم كه شايد مينا نميتونسته حامله بشه و علي منتظره تا بچه بدنيا بياد و اون رو ازم بگيره و من رو بندازه دورو بره پي زندگيش با مينا ، هر شب با اين فكر ميخوابيدم و كابوس مي ديدم وقتي ام كه علي بيدارم ميكرد التماسش ميكردم كه من رو طلاق نده و بذاره بچه ام رو خودم بزرگ كنم و تا وقتي كه قول نمي داد آروم نميشدم
سعيد دستش رو جلوي صورتم تكون داد و من رو از فكر در اورد : رها چرا گريه ميكني؟
با گيجي دستم رو كشيدم رو صورتم و اشك هاي كه ناخودآگاه ريخته بودم رو پاك كردم : هيچي
آهان بلندي گفت و رو صندلي روبروي ام نشست : جالبه نميدونستم آدم واسه هيچي هم گريه ميكنه
وقتي ديد هيچ حرفي نمي زنم سرش رو اورد جلو : رها من منتظرم ، بگو داره اذيتت ميكنه؟من كاري كردم كه ديگه حرفات رو به من نميزني؟
بعد از چند لحظه خواستم بهانه هاي كه واسه بقيه اورده بودم رو بگم كه مانعم شد : فقط راستش رو بگو چون من دلايلي مثه اينكه اخلاقت بخاطر حاملگي ات عوض شده باشه يا دوري از مامان بابات و يا ترس از زايمان رو باور نميكنم ، خواهري بگو چي شده؟چي شده كه رهايي كه همه اش لبخند رو لبش بود اينجوري افسرده شده ، چي شده كه خواهريم اينجوري توفكر ميره و ناخواسته اشك ميريزه
وقتي ديد هيچ حرفي نميزنم دستم رو فشرد : ميدونم با علي مشكل داري ، خوب بگو چيه شايد تونستم حلش كنم ، اصلا اگه به من اعتماد نداري به مامان جون ، آقا جون ، خلاصه يكي بگو ، بذار تا بزرگ و حاد نشده يه فكري براتون كنن با دست آزادم اشكاي رو گونه ام رو پاك كردم و زير لب گفتم : كسي نمي تونه واسمون كاري كنه چون بزرگ هستش
كلافه دستم رو تكون داد : خوب بگو چيه ، رها حرف بزن ، بخدا قسم تا نفهمم مشكلتون چيه پام رو از اين در بيرون نميذارم ، حالا خود داني واقعا احتياج داشتم واسه يكي حرف بزنم ، واسه يكي درد دل كنم ، به يكي بگم چه مرگه ، تا به حال به هيشكي نگفته بودم
حتي به زهرا كه هر روز بهم زنگ ميزدو حالم رو مي پرسيد ، بعد از چند دقيقه كه خواستم همه چي رو بگم ، علي در حالي كه با حوله موهاش رو خشك ميكرد وارد آشپزخونه شد : سعيد فيلمه تموم شد
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
سعيد دستام رو ول كرد و به صندلي تكيه داد : از بس فداكارم از خير فيلم ديدن گذشتم ، علي تو كه اينقدر بي خيال نبودي؟
علي با تعجب من و سعيد رو نگاه كرد : مگه چي شده؟
سعيد خودش رو عصباني گرفت : خسته اي ، از سركار اومدي ، حوصله نداري به درك ، حداقل شب كمك كار زنت باش يه خرده تو كاراي خونه كمكش كن ، نمي ميري كه ، اين بدبخت چه گناهي كرده كه با شكم پر بايد از صبح تا شب بشووره و بسابه و درست كنه بده آقا بخورده بعدش حاضر نباشه يه ظرف خودش رو بشوره ، امشب من از خود گذشتگي نشون دادم و ظرفا رو شستم ولي از فردا شب ديگه دستت خودت رو مي بوسه
علي لبخندي زد و سرش رو تكون داد : مرض صدات رو بيار پايين
به گوشه آشپزخونه اشاره كرد : شازده اوني كه اون گوشه گذاشته رو مي بيني؟بهش ميگن ماشين ظرفشويي ، يعني ظرف ها رو ميذارن توش اون خودش ميشوره ، فهميدي دستم رو گذاشتم رو دهنم و ريز خنديدم ، سعيد از جا بلند شد و اومد سمتم كه گفتم : سعيد بخدا اگه دستت به من بخوره ، خب خودت گفتي بده ظرفا رو بشورم ، من فكر كردم حوصله ات سر رفته گفتم يه كاري بدم انجام بدي ، والله من ميخواستم طرفا رو بذارم تو ماشين ظرفشويي ، اصلا خودت اصرار كردي ، من ميخواستم بگم خودت هي اصرار كردي نذاشتي من حرف بزنم ، اه سعيد
سعيد در حالي كه لبخند ميزد سرش رو تكون مي داد و ميومد جلو ، بلند شدم و رفتم پشت سر علي وايسادم : سعيد اذيت نكن ديگه ، آسمون به زمين كه نيومده دو تا تيكه ظرف شستي ديگه
ابروهاش رو انداخت بالا : دو تا تيكه؟فقط سه تا قابلمه شستم ابليس
شروع كرد به چرخيدن منم همزمان دور علي ميچرخيدم و علي هم ميخنديد ، حسابي خسته شده بودم و نفس نفس ميزدم ، از پشت علي بيرون اومدم جلوي سعيد وايسادم : من تسليم و آماده هر گونه مجازاتي هستم ، فقط تو رو خدا رحم داشته باش
سعيد لبخندي زد و دولا شد بوسيدم : خيلي شيطوني مامان كوچولو
علي از پشت دستاش رو دور كمرم حلقه كرد ، با اين حركتش ، بچه تند لگد زد و حركت كرد ، حركتش ار رو لباسم معلوم شد ، علي سريع دستش رو برداشت و سعيد خنديد : ايول خوشگله كه اينقدر هواي دايي ات رو داري ، رها ديگه جرات داري من رو اذيت كن تا الدوز حالت رو بگيره
سرم رو اوردم بالا و علي بهم لبخندي زد : رها تو دردت نگرفت؟آخه خيلي محكم زد
******************
از تو كمد علي ، شلوار راحتي برداشتم و رفتم تو اتاق ، سعيد كنار علي رو به روي كمد صورتي رنگ الدوز وايساده بودو داشت لباس سرهمي سفيد تو دست علي رو وجب ميكرد : يه وجب و نيم ، اين اندازه اش نيست الكي خريديد
لباس رو از دستش كشيدم و شلوار رو دادم بهش ، با ذوق لباس رو نگاه مردم و دوباره تا كردم و گذاشت تو كمد ، كه علي دستش رو دراز كرد و دمپايي رو فرشي اش رو برداشت : سعيد اينو نگاه كن ، هرچي به رها گفتم نخر گوش نكرد
سعيد آروم گفت : ولش كن ديوونه ست ، منم كه 24 سال عمر از خدا گرفتم ياد ندارم كه يه دفعه دمپايي روفرشي پا كرده باشم
علي تك تك وسايل داخل كمد رو در اورد و سعيد در مورد همه اشون نظر كارشناسانه داد و رو هر كدومشون يه عيب گذاشت ، تا حرص من رو در بياره
واه رها اين ديگه چيه؟
شيشه شور
اخم كرد : به به چشمم روشن نكنه ميخواي به بچه شير خشك بدي كه شيشه شور گرفتي؟
كلافه سرم رو تكون دادم : نه نميدونم ، اه سعيد ول كن ديگه
شيشه شور رو گذاشت سرجاش و به علي گفت : دلم برات ميسوزه ، اين چه زني تو گرفتي اخلاق نداره اصلا ، من اگه جاي تو بودم طلاقش ميدادم و يه عمر راحت زندگي ميكردم
بدون اينكه به علي نگاه كنم ، وسايل رو زمين رو گذاشتم تو كمد و با صداي بغض گرفته گفتم : ساعت دو صبحه ، بهتره بخوابيم ديگه ، شب بخير
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
بلند شدم و سريع از اتاق رفتم بيرون ، صداي سعيد رو ميشنيدم كه به علي ميگفت : من شوخي كردم فكر نميكردم بهش بر بخوره ، بخدا منظوري نداشتم
رفتم تو اتاق و خودم رو پرت كردم رو تخت ، بچه شروع خورد به تكون خوردن ، زير لب گفتم : تو ديگه چته؟
شدت ضربه هاش بيشتر شد ، چرخيدم رو پهلو و دستم رو گذاشت جاي كه ضربه ميزد : ببخشيد ماماني كه باهات بد حرف زدم ، حالا تو هم دخمل خوبي باش و لگد نزن آخه دردم مياد
وقتي ديدم تكون و ضربه هاش تموم نميشه از جا بلند شدم و شروع كردم به قدم زدن و زير لب براش شعر ميخوندم ، علي اومد تو اتاق و لباسش رو در اورد و رو تخت نشست و به من نگاه كرد : ميشه بلند تر بخوني ، منم ميخوام ياد بگيرم
خسته بودم حسابي
خوابم گرفت چه خوابي
فرشته خواب تو هوا ميچرخيد
پر زد و مهمونم شد
مهمون چشمونم شد
تو قاب چشمام نشست
پنجره ها رو زود بست
با تموم شدن شعر بلند شد پيشونيم رو بوسيد : الدوز ببين چه مامان نازي داري ، حيف كه ......
نفسش رو پر سر و صدا داد بيرون ، رفت دراز كشيد : شب بخير
موهام رو باز كردم و رفتم رو تخت و به پهلو دراز كشيدم ، مثه شبهاي قبل خم شد و شكمم رو بوسيد ، آروم پرسيدم : از مينا خبر...
پريد تو حرفم ، دستش رو گذاشت رو شكمم : ديگه تكون نميخوره ، الدوز بابا چرا آرومي؟خوابيدي؟ از مامانت بپرس دوسم داره؟
اين سوالي بود كه هر شب ميپرسيد و من جواب نمي دادم ، آروم چرخيدم و پشتم رو كردم بهش و با صداي دو رگه گفتم : شب بخير
از پشت بغلم كرد و سر شونه ام رو بوسيد : شب توام بخير خانمي
هر كاري ميكردم خوابم نميبرد ، هر چي سوره قرآن حفظ بودم رو خوندم ، از صداي نفس هاي علي فهميدم كه خواب رفته ، آروم دستش رو از دورم باز كردم و چرخيدم طرفش ، با دست موهاش رو نوازش كردم و زير لب گفتم : هنوزم يه دونه دوستت دارم
حس كردم كه لبخند زد ، سريع چشام رو بستم و تظاهر به خواب كردم ، بعد از چند لحظه وقتي ديدم هيچ حركتي نكرد با خودم گفتم حتما خيالاتي شدم و چشام رو باز كردم ، علي بيدار بود و در حالي كه لبخند رو لبش بود من رو نگاه ميكرد : الدوز ديگه نميخواد از ماماني بپرسي خودش بهم گفت
دستاش رو باز كرد و من رو تو آغوش كشيد : حالا بخواب
كنار گوشش زمزمه كردم : خوابم نميبره
خنديد و لبم رو بوسيد : چشمات رو ببند و گوسفندا رو بشمار تا خوابت ببره ، ميخواي واست قصه بگم
سرم رو تكون دادم : نه واسم حرف بزن ، نميدونم از چي يا كي فقط حرف بزن
علي همونطور كه نوازشم ميكرد شروع كرد به تعريف كردن اتفاقاي كه امروز تو شركت افتاده بعد در مورد سربازي و دانشگاه حرف زد ، نمي دونم كي خوابم برد ، صبح روز بعد با صداي سعيد از خواب بيدار شدم ، تو تخت نشستم و لبخند زدم ، قديم ها چقدر عصباني ميشدم از اينكه از خواب بيدارم ميكرد ولي امروز خوشحال بودم
سعيد دوباره داد زد : رها پاشو ديگه ، لنگه ظهره بيا صبحونه حاضره
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
دست و صورتم رو شستم و لباسم رو عوض كردم تاپ و دامن سبزام روپوشيدم و رفتم تو آشپزخونه : سلام صبح بخير
علي و سعيد داشتن نيمرو ميخوردن ، سعيد با دهن پر گفت : عليك سلام ظهر شما هم بخير
سرك كشيدم و ساعت رو نگاه كردم 9 بود ، اخم كردم : ساعت تازه 9 كه علي لقمه رو گرفت سمتم : يه روز جمعه خواستيم بخوابيم مگه گذاشت از 7 صبح شروع كرد به ميس انداختن ، سعيد واقعا مثه خروس ميموني
سرش رو تكون داد : به رها تخم مرغ نده ، رها چند كيلو وزن اضافه كردي؟تو دو روز ديگه چه جوري ميخواي لاغر كني سعيد ميدونست به وزنم حساس شدم و براي اينكه حرصم رو در بياره اين حرفا رو ميزد ، واسش شكلك در اوردم : به كوري چشم تو ام شده ميخورم
سعيد خواست حرفي بزنه كه علي زد پس كله اش : مثه اينكه تنت ميخاره آقا ، پاشو برو خونتون چه خبره از ديشب كنگر خوردي لنگر انداختي ، پاشو برو كه مامان و بابات زياد خوش بحالشونه
خونه خواهرمه دلم ميخواد ميمونم ، بعدشم ناهار ميخوام برم خونه عمه جونم........
با صداي زنگ سعيد حرفش رو نيمه تموم گذاشت و بلند شد : فكر كنم عارف و مهتا باشن ، من دعوتشون كردم بيان خونه خواهرم
سعيد رفت و بعد از چند لحظه صداي تعارف به گوش رسيد : بفرمايد ، خوش آمديد ، رها حتما خوشحال ميشه كنجكاو به علي نگاه كردم كه اون شونه هاس رو انداخت بالا و بلند شد ، هم زمان با هم رفتيم تو سالن ، سعيد لبخندي زد : رها بيا ببين كي اومده؟ بفرماييد داخل مينا خانم
وسط سالن خشكم زد ، سعيد خم شد و كفشاي مينا رو گذاشت تو جاكفشي ، مينا لبخندي زد : مرسي آقا سعيد بعد رو كرد به من و علي : سلام
پاهام شل شد و داشتم ميخوردم زمين كه علي از پشت گرفتم و رو نزديكترين مبل نشوندم خودش رفت تو اشپزخونه ، سعيد اومد طرفم : رها چي شد؟خوبي؟
بي اعتنا به سعيد ، سرم رو چرخوندم و به مينا نگاه كردم ، ابروهاش نازك شده بود و موهاش رو بلوند كرده بود ، وقتي ديد نگاش ميكنم لبخندي زد و اومد جلو و خم شد و گونه ام رو بوسيد آروم گفت : نترس دارم واسه هميشه ميرم كنارم رو مبل نشست و دستم رو تو دستش گرفت : كي به دنيا مياد؟
علي با ليوان آب قند از آشپزخونه اومد بيرون وقتي مينا رو نزديك من ديد ، ليوان رو داد دست سعيد و سريع اومد جلو و دست من رو از دست مينا كشيد بيرون : عوضي بهش دس نزن
مينا پوزخندي زد : نترس نمي خورمش ، اومدم باهاش صحبت كنم
علي بدون توجه به سعيد كه با چشاي گرد شده به ما ذل زده بود ، گفت : واسه چي اومدي اينجا؟مگه من بهت نگفتم ديگه اينورا پيدات نشه تا..........
مينا پريد تو حرفش : مثه اينكه يادت رفته ، تو شوهر مني ، الانم اومدم تا تكليفم رو روشن كنم
ما با هم صحبت كرديم قرار شد طلاقت بدم.........
با صداي شكستن ليوان ، حرفش رو نيمه تموم موند و چرخيد طرف سعيد ، سعيد داشت ميرفت طرف علي كه دستش رو گرفتم و با صداي كه به زور در ميومد گفتم : سعيد تو رو خدا ، بيا از اينجا بريم
دستش رو از دستم كشيد بيرون و با صداي عصبي داد زد : صبر كن ببينم كي شوهر ميناهه؟
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
دستم رو گذاشتم رو قفسه سينه ام : سعيد ......... خواهش ........ميكنم ، م..... من....نمي تونم نفس بكشم دارم.....دارم خفه ميشم
دستم رو بردم بالا و لباسم رو پاره كردم و سعي كردم نفس عميق بكشم ، سرم گيج ميرفت ، ديگه صداهاشون رو نمي شنيدم ، چشمم افتاد به مينا كه داشت با گريه با سعيد صحبت ميكرد سعيد با صورت برافروخته و رگاي بيرون زده رفت
سمت علي و يقه اش رو گرفت و مشت زد تو صورتش لب علي پاره شد ، دستم رو گرفتم لبه مبل و به زور از جا بلند شدم ، رفتم طرفشون كه جداشون كنم كه سرم گيج رفت و ديگه هيچي نفهميدم
با صداهاي گنگ و نا مفهمومي كه ميشنيدم ، به زور چشمام رو باز كردم؛صورت مات يه مرد رو ديدم كه دستم رو تو دستش گرفته بود وقتي ديد چشم ها بازه لبخندي زد و بلند شد : رها؟
چشمام رو چند بار باز و بسته كردم تا تونستم صورتش رو قشنگ ببينم ، با صداي گرفته گفتم : سعيد اينجا كجاست؟
خم شد و دستم رو بوسيد : خوبي خواهري؟
بدنم كوفته بود و زير شكمم خيلي درد ميكرد : نه اصلا ، من چم شده؟ من كجام؟تو چرا گريه ميكني؟
اشكاش رو پاك كرد : هيچي ، ما الان تو بيمارستانيم ، تو حالت بد شد....
دستم رو گذاشتم رو شكمم ، وحشت زده چنگ انداختم به لباس سعيد : سعيد چه بلاي سر بچه ام اومده؟بچه ام كجاست؟
سعيد دستپاچه گفت : رها رها ، بچه ات صحيح و سالم بدنيا اومده ، الانم تو اتاق نوزادانه
دست از داد زدن برداشتم و شروع كردم به گريه كردن : داري دروغ ميگي ، بچه ام مرده؟آره
اشكام رو پاك كرد : نه رها ، آروم باش الان ميگم بيارنش تا ببينيش
سعيد از اتاق رفت بيرون و بعد از چند دقيقه با يه پرستار اومد داخل ، پرستاره لبخندي زد : سلام عزيزم
بدون اينكه جواب سلامش رو بدم پرسيدم : بچه ام كجاست؟
بهم مسكن زد : الان ميارنش ، دردت هم الان آروم ميشه
لب ورچيدم و سرم رو تكون دادم : زايمان من واسه دو هفته بعد بود نه الان
اومد جلو باند دور سرم رو باز كرد ، تازه متوجه شدم سرم شكسته و سرم درد ميكنه : ميدونم عزيزم ، اما بخاطر ضربه اي كه به سرت خورده بود ، بي هوش شده بودي ما مجبور شديم و سزارين ات كرديم وبچه زودتر بدنيا اومد همه اتفاق ها يادم اومد ، دست پرستار و كه داشت پانسمان سرم رو عوض ميكرد رو عقب زدم و گفت : مينا برگشته بود ، سعيد داشت علي رو ميزد من خواستم جداشون كنم كه سرم گيج رفت با سر رفتم تو ديوار ، واي بچه ي من كجاست؟داديش به مينا؟بچه ام رو ازم گرفتن ، من بچه ام رو ميخوام
سرم رو از دستم كشيدم رو تخت نيم خيز شدم ، از شدت درد نفس بند اومد و شروع كردم به جيغ زدن ، پرستار زنگ زد
و چند نفر اومدن كمكش ، با تزريق آرام بخش ، دست از جيغ زدن برداشتم و چشام سنگين شد
با صداي خاله به زور چشام رو باز كردم : رها ، خاله چشمات رو باز كن ، نمي خواي بچه ات رو ببيني
لبخندي زدم و سعي كردم بشينم : سلام
عمو محمد پيشونيم رو بوسيد و تخت رو اورد بالا ، خاله بچه رو گذاشت تو بغلم ، صورتش قرمز بود و چشماش بسته بود ، از شدت خوشحالي زدم زير گريه ، خم شدم و آروم بوسيدمش
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
خاله خم شد و صورتم رو بوسيد و به عمو محمد گفت : محمد برو به علي بگو كه رها بيدار شده
عمو محمد رفت بيرون و خاله بچه رو ازم گرفت : نمي دوني بچه ام چقدر بي تابي ميكرد ، فقط گريه ميكرد ، خدا خيلي بهت رحم كرد خاله جون ، دكتر ميگفت اگه يه خورده دير تر ميرسون زبونم لال....واي از فكرشم چارستون بدنم ميلرزه ، خدايا هزار مرتبه شكرت كه به خير گذشت
دستم رو كشيدم رو شكم خاليم : خاله يه احساس خيلي بدي دارم ، نميدونم چطوري بگم ، انگار خاليم
لبخندي زد : عاديه خاله جون ، تقريبا 9 ماه باهات بوده ، حسش كردي ، بدنت بهش عادت كرده بود حالا كه بدنيا اومده احساس ميكني يه چيزي كم داري
بچه صداي از خودش در اورد ، خاله گذاشتش توبغلم : مثه اينكه گرسنه اشه
باز خيره شدم بهش ، داشت سر كوچولوش رو تكون ميداد ، دستش رو از زير پتو در اوردم و دستاش رو نگاه كردم و بوسيدم : خاله دخملم سالمه؟
سرش رو تكون داد : دخملت نه ، اما پسرت آره صحيح و سالمه الانم حسابي گرسنه است
سرم رو گرفتم بالا و به خاله نگاه كردم : پسرم؟؟؟؟؟؟
لبخندي زد : پسره ، وقتي به ما هم گفتن تعجب كرديم ، سونوگرافي اشتباه كرده بود ، خاله جون لباست رو آزاد كن بهش شير بده
نوك بينيش رو بوسيدم كه دهنش رو باز كرد ، خنديدم و دوبار بوسيدمش : خاله منكه بلد نيستم بهش شير بدم خاله اومد كمكم ، اما هر كاري كرديم سينه ام رو نمي گرفت گريه اش شدت گرفته بود ، خاله رفت پرستار رو صدا كنه ، سرم رو خم كردم ، با اينكه درد داشتم شروع كردم باهاش صحبت كردن : هيشش پسرم ، گريه نكن گلم ، بجاي گريه كردن ، چشات رو باز كن تا هم ماماني چشاي خوشگلت رو ببينه هم شما ماماني رو ، الدوزم.....واي واي شرمنده ، بايد جفتي بشينيم دنبال يه اسمم واسه عزيز دلم بگرديم كه به ....
سلام
سرم رو اوردم بالا و به سعيد و علي نگاه كردم : سلام
سعيد جعبه شيريني رو گذاشت رو ميز و اومد كنارم و بچه رو ازم گرفت : بچه ي زشتت رو ديدي؟ خيالت راحت شد؟
به زور تكيه دادم : زشت خودتي ، خوشگل تر از پسرم..........به علي نگاه كردم : پسر ما هيچ جاي دنيا پيدا نميكني
سعيد بوسيدش : اي سوسك دايي ، چقدر ميخوابي پاشو ديگه ، پاشو ببين حال مامانت چجوري گرفته شده كه پسر شدي
اخم كردم : چرت نگو ، خيلي ام خوشحالم كه پسره
خنديد : خدايش رها ، كس غيري كه اينجا نيست ، چه حالي بهت دست داد وقتي فهميدي پسره؟جون سوسكي راستش رو بگو
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
سوسك ريخت و قيافه اته بچه پررو ، تعجب كردم اما ناراحت نشدم
سرش رو تكون داد و با بچه رفت سمت پنجره : بيا دايي جون مثه دو تا مرد يه خرده با هم بگپيم يعني بصحبتيم يعني بحرفيم يعني درد دل كنيم ، خب تو شروع ميكني با من؟بذار من بگم كه دلم خونه از دست ننه ات ، منظورم مامانته علي اومد جلو و دست گل رو گذاشت رو شكمم و خم شد بوسيدم : خوبي خانمي
اشكام جاري شد و سرم رو تكون دادم : نه خوب نيستم ، نمي دونم بايد خوشحال باشم يا ناراحت؟گريه كنم يا بخندم ، وقتي بهوش اومدم فكر كردم بچه رو ازم گرفتي........
دستش رو گذاشت رو لبم : رها آروم باش
گريه ام شدت گرفت : مينا برگشته اونوقت تو ميگي آروم باشم؟اگه ميخواي آروم باشم همه چي رو بهم بگو بدون يه كلمه دروغ ، مينا واسه چي اومده بود؟
سعيد سرش رو چرخوند : رها بذار علي حرف بزنه ، اونجوري كه تو فكر ميكني نيست ، مينا امروز اومده بود............
خاله در اتاق رو باز كرد و با پرستار اومد داخل ، دوباره به زور نشستم ، پرستار بچه رو از سعيد گرفت : ببخشيد ميشه لطف كنيد و بريد بيرون
سعيد وا رفته و پكر از اتاق رفت بيرون ، بچه رو گذاشت تو بغل خاله و پيراهنم رو زد بالا ، چند بار سر سينه ام رو سرنگ زد كه جيغم در اومد ، بعد بچه رو داد دستم و بهم ياد داد كه چطور بهش شير بدم ، اولين مك رو كه زد ، قلقلكم اومد
خودم رو كشيدم عقب و خنديدم ، بچه هم شروع كرد به گريه كردن ، خاله دوباره سينه ام رو گذاشت تو دهنش : رها
جون اذيتش نكن بذار شيرش رو بخوره
تمام سعي خودم رو كردم كه تكون نخورم : خاله شيرم كجا بود ، الكي داره مك ميزنه
خاله به علي گفت بياد كنار من وايسه و شير خوردن پسرمون رو نگاه كنه : خب بايد مك بزنه تا شير بياي ديگه ، علي تو اينجا باش تا من برم ببينم بابات كجاست
با رفتن خاله سعيد سرش رو از لاي در اورد داخل : ميشه منم بيام داخل؟قول ميدم نگاه نكنم ، رو همين صندلي جلوي در ميشينم
رضا ايليا رو بوسيد و گذاشتش تو بغلم و كنارم نشست : ناراحتي؟
نيم نگاهي بهش كردم و دستكش هاي ايليا رو درست كردم : نه واسه چي ناراحت باشم؟مامان دلش نخواسته و نيومده ، هر كس اختيار خودش رو داره ، منم فكر ميكنم بي كس و كارم
لبخند تلخي زد و ايليا رو بغل كرد : بذار پهلوون رو ببرم و برگردم مفصل حرف بزنيم
زير لب تشكر كردم و تيكه دادم به مبل ، بعد از زايمان يه آدم بي اراده شده بودم ، هر كي هرچي ميگفت بدون چون و چرا قبول ميكردم و خاله حسابي دور برداشته بود و تو همه چي زندگيمون دخالت ميكرد شده بودم عروسك تو دستش ، مهتا و زن دايي تا به حال چند دفعه با زبون بي زبوني بهم گفته بودن كه نذارم كه خاله برامون تصميم بگيره و تا بدتر نشده ، دمش رو قيچي كنم ، اونا چه ميدونستن كه رهاي سابق مرده و اين رها هم هيچي براش مهم نبود رضا با متكا از تو اتاق اومد بيرون : اگه گريه كنه صداش رو از اينجا ميشنوي؟
سرم رو تكون دادم ، رو مبل رو به رويي ام دراز كشيد و بعد از چند لحظه گفت : شنيدم خاله واست مادرشوهر بازي در مياره ، درسته؟
مختصر جواب دادم : آره
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
صفحه  صفحه 17 از 19:  « پیشین  1  ...  16  17  18  19  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

هرگز رهایم نکن


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA