انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 4 از 19:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  16  17  18  19  پسین »

هرگز رهایم نکن


مرد

 
- ريما
- علي اونجاست؟
- آره
- پس من فردا زنگ ميزنم ، رها آدم باش ، پاچه اش رو نگيريا
- باشه ، ريما برو ديگه
- خوب ، شما نامردها هم زياد بيدار نمونيد ، بريد بخوابيد
- باشه خداحافظ
گوشي رو دادم به سعيد
- چي گفت؟
- گفت نذارم تو اتاقش بخوابي
سيامك : واسه چي؟
سعيد : خصوصيه
- تعريف كن ببينم ، خصوصي چيه؟
- نميشه تعريف كنم
سيامك : به درك ، رها برو پاسور رو بيار ديگه
- نه ، سر صدا ميكنيد ، بابا اينا بيدار ميشن
علي : رها حالگيري نكن ديگه
سعيد : آره رها يه دو تا دوستت دارم به آقا بگو تا حال بياد
بلند شدم : كوفت
داشتم ميرفتم كه موبايلم زنگ خورد سياوش بود : سلام
- سلام ، بيداريد؟
- آره ، مژده خوبه؟
- آره خوبه ، اون سه تا ديوونه اونجان؟
- آره
- بهشون بگو بيان خونه
- واسه چي ؟چيزي شده
- نه ما حوصله امون سر رفته
- مگه يزدي؟
- آره يه ساعتي ميشه كه رسيديم ،
- خوب بياييد اينجا
- نه مزاحم نميشيم به اونا بگو بيان
- حوصله تعارف كردن ندارم ، بيايد باشه؟
- آخه....
صداي مژده اومد كه داد زد : رها تا ده دقيقه ديگه اونجاييم ،
خنديدم : باشه ، خداحافظ
- خداحافظ
سيامك : سياوش بود؟
- آره ، دارن ميان اينجا
سعيد : آخ جون ، دو تا ديوونه ديگه بهمون اضافه شد
علي : مرض ، تو شايد ديوونه باشي ، اما ما نه
- تو كه سردسته ديوونه ها هستي
- چرا؟
ميدونستم سعيد چي ميخواد بگه ، پريدم وسط حرفشون : دارم ميرم كه بيارم ، كيا ميخورن؟
سيامك : من آناناس ميخوام
- پسرم اينجا سوپرماركت نيست كه همه چيز داشته باشيم ، كخ ميخواي يا نه؟
- پس من هيچي نميخوام ماماني
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
سعيد : رها چند سال از سيامك كوچيكتري؟
همون طور كه بيرون ميرفتم : از تو علي 6 سال ، حالا از سيامك ميشه چند سال؟
سيامك : 5 سال
برگشتم با اخم نگاش كردم : 4 سال
- الهي ، خيلي دلت ميخواد بزرگ بشي ، آره
- به سن كه نيست به عقل و شعوره كه تو اصلا نداري
سيامك خواست جوابمو بده كه سعيد گفت : بسه الان عمه بيدار ميشه
رفتم در رو باز كردم تا سياوش و مژده در نزنن ، داشتم تو بستني خوري كخ ريختم
- سلام
بستني خوري از دستم افتاد شكست : واي سلام مژده
سريع اومد طرفم : ببخشيد رها ، ترسوندمت
- عيب نداره ، نيا جلو ، اينجا شيشه ريخته
رفتم جارو رو برداشتم و شيشه ها رو جمع كردم ، مژده هم سيني رو برد بالا
خونه ما دو طبقه بود كه طبقه اول آشپزخونه و سالن پذيرايي واتاق مامان بابا و من بود ، طبقه بالا هم اتاق ريما و رضا و 2تا اتاق خالي بود
ظرف ميوه رو برداشتم رفتم طبقه بالا
- سلام
- سلام ، خوبي؟چرا زحمت كشيدي؟
- ممنون ، تو خوبي؟
- مژده خوب باشه منم خوبم
همه دايره وار وسط اتاق نشسته بودن ظرف ميوه رو گذاشتم وسط رفتم تنها جاي خالي ، كنار علي نشستم ، سيامك به مژده چشمك زد خنديدن
علي زد رو شونه سياوش : اي زن ذليل
سياوش با ناراحت : چيكار كنم؟خودش گفته هر كي ازت پرسيد خوبي؟ بايد بگي مژده خوب باشه منم خوبم
مژده : آفرين درست رو خوب ياد گرفتي
سياوش : واي يادم رفت ، مبارك باشه
- چي؟
- پيوند شما دو تا ، انشالله به پاي هم پيرشيد
سعيد خنديد : تو ديگه از كجا ميدوني؟
- من اينجا نيستم
دست گذاشت رو شونه سيامك : معاونم كه هست ، چاكر سيامك خان ، احسنت كارت رو به خوبي انجام دادي
چپ چپ به سيامك نگاه كردم
سعيد : اي داد ، اين باز چشاش چپ شد
همه زدن زير خنده
سرم رو انداختم پايين
سياوش : كي فكرش رو ميكرد؟رها و علي عاشق هم بشن ، ميگن دوره آخر زمونه بخاطر همينا ميگنا ، علي حالا اگه جرات داري رها رو ته باغ ببند ، رها تو هنوزم از تاريكي مي ترسي؟
علي : بسه بيايد در مورد يه چيز ديگه حرف بزنيم
مژده : مثلا؟
- مثلا اون عنكبوتي كه رفت زير پاي سياوش
سياوش يه جيغ زد وسريع از جاش بلند شد : كو؟كجاست؟
شروع كردم به خنديدن
- رها با توام ، كجا رفت؟
مژده : شوخي كرد بشين سرجات ،
سياوش : دروغ گفتي؟
با خنده سرم رو تكون دادم
اومد طرفم يه دسته از موهام رو از زير روسري گرفت : مگه من با تو شوخي دارم بچه پررو ، اصلا مگه من همسن تو ام كه با من شوخي ميكني؟
موهام رو از دستش در اوردم : بشين سرجات والله به عنكبوته ميگم بياد بخوردتا
سيامك سرش رو تكون : آره بشين سرجات ، آبرومون رو بردي
سياوش نشست : رها خانم باشه يكي طلبت
سعيد : با رها در نيوفت ، هر كي با رها درافتاد ، ور افتاد ، نمونه اش همين علي
به سياوش خنديدم و سرم رو تكون دادم
- پس بچرخ تا بچرخيم رها جون
- ميچرخيم سياوش خان
پایان قسمت ۳
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
قسمت ۴
علي آروم گفت : رها خيلي شيطوني ، كمتر آتيش بسوزون
ذل زدم تو چشاش و خنديدم
سعيد : استوپ استوپ ، علي به رها چي گفتي كه خنديد؟
- خصوصي بود
- چي؟خصوصي؟
صداش رو يه خورده بالا برد : به به چشم و دلم روشن ، خاك تو سرت سعيد جلوي چشمت با خواهرت حرف خصوصي ميزنن
آستين هاشو زد بالا : حالا يه حرف خصوصيه به تو نشون بدم من كه يادت بره خصوصي رو با چه خ اي مينويسن
مژده سرش رو تكون داد : حالا آقا سعيد ، شما ايندفعه بزرگي كنيد ببخشيدش
سيامك و سياوش : آره سعيد گناه داره
سعيد : ناچارم ، خوشحال باش كه بخشيده شدي
مژده : مرسي كه حرفم رو زمين ننداختي
سعيد : بخاطر تو كه نبود ، يكي چيز شده اومده رها رو بگيره ، اگه بزنمش كه ميره پشت سرشم نگاه نميكنه اونوقت ما ميمونيم اين بلاي آسماني
علي : كاشكي همه بلاها شبيه رها بود
همه شروع كردن به دست زدن كه مامانم در رو باز كرد : چه خبرتونه؟خونه رو گذاشتيد رو سرتون ، پاشيد بريد بخوابيد
ب...اه سياوش تو كي اومدي؟
سياوش و مژده بلند شدن با مامان روبوسي كردن
مامان كه آرومتر شده بود : بچه ها اگه ميخوايد بيدار بمونيد ، زير انداز ببريد تو حياط بشينيد
همه رفتيم تو حياط كنار استخر نشستيم
پتو رو دور خودم پيچيدم : سرده ها
سيامك : كجا سرده دختر بندري؟
- يه خورده كه سرد هست ، پسر يزدي
- نه اصلا سرد نيست
مژده : رها راست ميگه يه خورده سرده
سعيد : از بس شما نازك نارنجي هستيد ، من الان ميتونم تو همين هوا به قول شما سرد شنا كنم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
مژده : سعيد كمتر خالي ببند
سعيد : اگه تونستم چي؟
- اگه نتونستي چي؟
- اگه تونستم فردا شب شام مهمون شما اگه نتونستم هم كه مهمون من
- باشه قبول
سيامك : اصلا چطوره مسابقه بديد
- من ميگم سردمه تو ميگي مسابقه بديم
- ميترسي كم بياري؟
- من و كم اوردن؟عمرا
- پس مسابقه بده
- باشه فقط من برم لباسم رو عوض كنم
از جام بلند شدم كه سياوش گفت : رها بشين ، هيچ كدومتونتو آب نميريد
سعيد : چيزي نميشد ، رها برو
لباسم رو عوض كردم با دو تا حوله و دو تا پتو برگشتم : سعيد آماده اي؟
- چرا من؟
با اخم : سركارم گذاشتي؟
- نه به جاي من علي مياد
- نه
- چه فرقي ميكنه؟
- گفتم كه نه
با خنده : نترس من اينجام ، حواسم هست كه يه وقت شيطوني نكنه
علي محكم زد پشت كمر سعيد : كوفت
- چرا ميزني؟ بابا چقدر شما منحرفيد
سيامك : زود باشيد ديگه
يه حوله و پتو رو گرفتم طرف علي : خوب
رفتيم لب استخر وايساديم
سعيد : وقتي گفتم 3 بپريد ، رفت و برگشت باشه؟
سرم رو تكون دادم
- يادتون باشه من اينجام شيطو...
با اخم : سعيد
- منظورم اينكه كه تقلب نكنيد ، باشه؟يك ...دو...سه
هر دو تامون با هم پريديم ، همين كه پريدم تو آب به غلط كردن افتادم و تو دلم كلي به خودم بد وبيراه گفتم ، آب خيلي سرد بود ، ميخواستم بيام بيرون اما به خودم گفتم فوقش سرما ميخورم كه بهتر از كم اوردن هست علي زود تر از من رسيد سريع اومد طرفم دستم رو گرفت از آب كشيدم بيرون : خريت محض بود ، رها خوبي؟
- از آب كه بيرون اومدم تازه فهميدم چه غلطي كردم : نه اصلا ، دارم از سرما قنديل ميبندم
مژده سريع پتو رو انداخت روم
از شدت لرز نميتونستم راه برم سعيد بغلم كرد
سياوش : سيامك بدو وان حموم رو پر آب داغ كن و بعد به مژده كه داشت گريه ميكرد گفت : بسه الان عمه رو بيدار ميكني
سعيد من رو گذاشت تو وان : واي سعيد خيلي داغه دارم ميسوزم
- صبر كن عادت ميكني
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
سعيد رفت بيرون ، مژده اومد داخل
- تو چرا گريه ميكني؟من كه چيزيم نيست
- تقصير من بود نبايد شرط بندي ميكرد
- تقصير تو كه نبود ، من نبايد قبول ميكردم ، علي چطوره؟
اومد كنارم وايساد همنجور كه آب رو تنم ميريخت : خوبه
- كجاست؟
- تو حموم ، لباست رو در بيار
خنديدم : باشه اما لطف كن برو بيرون
- آخ يادم نبود خجالتي تشريف داريد
- فقط واسم لباس بيار
- چشم رفت بيرون
تو آينه به خودم نگاه كردم : لبام از سرما كبود شده بود دندونام بهم ميخورد
وقتي از حموم بيرون اومدم همه تو اتاقم نشسته بودن چشمشون به در بود : سلام
سعيد : رها خوبي تو؟
مژده دويد و دستام رو گرفت : واي رها تو كه هنوز سردي؟سياوش پاشو ببريمش دكتر
- دكتر واسه چي؟من خوبه خوبم
سعيد يه پتو انداخت رو شونه هام : من برم واست چايي بيارم
- من چايي نميخوام ساعت 3 نيم صبحه ها ، بعد خوابم نميبره
سيامك : سعيد به حرفش گوش نده واسه علي هم بيار
سعيد رفت چاي بياره
سرم رو چرخوندم طرف علي : خوبي؟
- آره تو چي؟
- منم خوبم ، چرا چشات قرمزه؟
مژده و سياوش شروع كردن به خنديدن
سيامك : بميرم واسه بچه ام ، گريه كرده
منم خنديدم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
سياوش نفس بلندي كشيد : خوب بخير گذشت ، دفعه آخرتون باشه كه اين غلطا ميكنيد
- خودت هم تو اين غلط شريك بوديا
- زبون درازي نكن ، ما بايد كجا بخوابيم
- تو اتاق ريما
- پس فعلا شب بخير ، مژده پاشو بريم بخوابيم
مژده : رها ميخواي پيشت بمونم
- نه مرسي عزيزم ، شب بخير
بعد از رفتن سياوش و مژده ، سعيد با سيني چاي امد : پس اون دو تا كجان
علي : رفتن بخوابن
سعيد : اه زبون تو باز شد؟كجا خوابيدن
- تو اتاق ريما
سيني رو گذاشت وسط اتاق : بر ذاتت....
ابروم رو انداختم بالا و بهش ذل زدم
- صلوات ، چرا اونجا؟من ميخواستم تو اتاق ريما بخوابم
ليوان چاي برداشتم : شرمنده داداشي ، شما تو اتاق رضا ميخوابي
- الهي كوفتت نشه چاي كه اوردم
به علي و سيامك كه رو تختم دراز كشيده بودن و به سعيد كه داشت مثل پيرزن ها من رو نفرين ميكرد ميخنديدن : بيايد زود چايتون رو بخوريد خوابم مياد
سعيد اينا رو به زور از اتاقم انداختم بيرون ، تازه داشت خوابم ميبرد كه در سعيد برگشت
تو تختم نشستم : چي شده؟
- سيامك و علي نميذارن من تو اتاق بخوابم
- واسه چي؟
اومد كنارم نشست : آخه جام نيست
- جات نيست؟اتاق به اون بزرگي چطوري جاي تو نيست؟
- چطوري نداره ديگه ، جام نيست
- سعيد اذيت نكن ديگه ، برو بذار منم بخوابم
رو تختم دراز كشيدم
- رها جون
با عصبانيت : بله؟
- من اينجا بخوابم
- اگه روت ميشه ، آره بخواب
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
صورتمو بوسيد : مرسي خواهر گلم
پايين تختم خوابيد : رها؟
- بله؟
- من داداشتم ديگه؟
- اگه نبودي كه الان تو اتاقم نبودي
- رها؟
سرم رو چرخوندم طرف سعيد : سعيد اينقدر رها رها نكن يه دفعه حرفت رو بزن
- باشه ، تو علي رو دوس داري؟
روم رو طرف ديوار كردم : سعيد من خوابم مياد ، شب بخير
سعيد موهام رو كه از تخت آويزون شده بود رو كشيد : ازت سوال پرسيدما
چرخيدم طرفش : نكن ديوونه دردم مياد
موهام رو بيشتر كشيد : خوب منم دارم ميكشم كه دردت بياد
سعيد ساعت چنده؟
با دست آزادش موبايلش رو برداشت : چهار و ربع ، چطور مگه؟
تا حالا چهار و ربع صبح كتك خوردي؟
موهام رو بيشتر كشيد : بشين سرجات كوچولو
متكام رو پرت كردم طرفش : ديوونه موهام رو ول كن
دوسش داري يا نه؟
چرا سوالي كه جوابش رو ميدوني رو مي پرسي؟
باز موهام رو كشيد : آره يا نه؟
آره ، ول كن موهام رو كچل شدم
موهام رو ول كرد : پس چرا اذيتش ميكني؟
موهام رو جمع كردم : توانايش رو دارم اذيتش ميكنم
رها دارم باهات جدي حرف ميزنم
خم شدم متكام رو از زمين برداشتم : منم كاملا جدي بودم
داد زد : رها
سريع از تخت پريدم پايين و دستم رو گذاشتم رو دهنش : كوفت ، چرا داد ميزني؟ا
دستم رو از رو دهنش برداشت : رها من اعصاب ندارما
خنديدم : به من چه برو بخر
رها تو رو خدا جدي باش
رفتم تو جام دراز كشيدم : صبر كن ،
چند تا سرفه زدم : من الان كاملا جدي ام ، بفرمايد
تو علي رو دوس داري؟
بله
چطوري؟
ببخشيد يعني چي؟
پاشد نشست : رها جون من اذيت نكن
اذيت نميكنم كه ، يعني چي چطوري؟
يعن علي رو مثه من وسيامك دوس داري؟بعنوان پسر خاله؟
كي گفته من شماها رو دوس دارم؟
واي رها غلط كردم كه سوال پرسيدم ، بگير بخواب
دراز كشيد و سرش رو كرد زير پتو
دستم رو دراز كردم پتو رو از رو سرش كشيدم : قهر نكن داداشي ، آره خيلي دوسش دارم اما نه مثه شماها ، خيلي خيلي زياد ،
سعيد پاشد نشست : خوب بقيه اش؟
سرم رو چرخوندم طرف ديوار : بقيه نداره همين
سعيد پريد صورتم رو بوسيد : الهي قربون خواهري عاشقم برم ، پس چرا اذيتش ميكني ها؟
كي اذيتش كردم؟
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
همين كه ميگي دوسش داري بعد ميگي مثه ما
دستم رو گذاشتم زير سرم همنجور كه به سقف ذل زده بودم : خوب زشته من بهش بگم كه اونجوري دوسش دارم
اصلا زشت نيست اون بايد تكليف خودش رو بدونه
خودش گفت صبرم زياده و از اين حرفا
سعيد زد زير خنده : خوب خوب اين حرفاهم زده ، رها از من به تو نصيحت ، هيچ وقت اين چرت و پرت ها رو باور نكن يعني دروغ گفته؟
ما پسرا اين حرف ها رو ميزنيم تا دخترا رو خ.....چيز كنيم
آره ما دخترا هم ساده زود گول شما ابليس هاي انسان نما رو ميخوريم
دقيقا شما هم زود خر ميشيد
با متكا شروع كردم به زدن سعيد
متكا رو با دستاش گرفت : بسه رها ، الان عمه بيدار ميشه
با ترس متكام رو از دستش كشيدم : واي حواسم نبود
تو جام دراز كشيدم : شب بخير ، اه سعيد داري كجا ميري؟
در رو باز كرد : دارم ميرم بخوابم ديگه
كجا؟
پيش بچه ها
تو كه گفتي جات نيست
دروغ كه حناق نمياره ، دروغ گفتم
بعد يه چشمك بهم زد : برم به بچه ام بگم كه دل تو دلش نيست
سريع از جام بلند شدم رفتم سمتش : سعيد تو رو خدا.........
با اخم : قسم نده رها ، به اون بيچاره فكر كن
سرم رو انداختم پايين آروم گفتم : برو ديگه ، شب بخير
سعيد صورتم رو بوسيد : خوب بخوابي خواهري
ساعت 10 بود كه از خواب پا شدم ، دست صورتم رو شستم و رفتم تو آشپزخونه همه سر ميز صبحونه بودن به جزء ژاله و سياوش
مامان تا من رو ديد دويد طرفم و دستش رو گذاشت رو پيشونيم : رها من از دست تو چيكار كنم هان؟اين چه كاري بود كردي؟آخه نميگي كار دست خودت و ما ميد....
سعيد با دهن پر : عمه دعوا نكن بچه رو ، ببين بغض كرده
تو حرف نزن كه همه چي زير سر تو چش سفيد هست
به من چه؟دختر شما عقلش كمه 3 شب ميپره تو استخر ، بعد زير سر منه گردن شكسته بدبخت ، فلك زده ، بي.... بسه سرم رفت بچه
رفتم رو صندلي كنار سيامك نشستم : صبح بخير
بابا زد زير خنده : سلام دختر گلم ، صبح تو هم بخير ، خوبي بابا؟
سرم رو تكون دادم وخنديدم
مامان رفت واسم يه ليوان شير ريخت با عصبانيت گذاشت جلوم و روش كرد به بابا : رامين؟
جانم
با چشم و ابرو به من اشاره كرد
بابا خنديد
رامين خان با شما بودما؟
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
سعيد : ببخشيد عمه دخالت ميكنما ، شما الان بايد ميگفتيد رامين جان ...
سيامك : سعيد كتك ميخواي؟
اصلا به من چه؟
بابا از پشت ميز پاشد : مهديه جان زود باش آماده شو تا بريم
مامان : رسول واقعا نميخواي بهش چيزي بگي؟
بابا اومد سرم رو بوسيد : چي بگم جوونن ديگه
بلند شدم صورت بابا رو بوسيدم : قربون باباي ناز خودم برم من
ماما با عصبانيت از آشپزخونه رفت بيرون ، نشستم سرجام : خيلي عصبانيه
بابا : آخه اين چه كاري بود كردي؟
خودم رو لوس كردم : من مجبور بودم واسه اينكه ثابت كنم دخترا ترسو نيستم والله خودتون كه ميدونيد عمرا من همچين كاراي بكنم
بابا خنديد با تمسخر : آره ميدونم تو اين كارا ، استغفرالله...
بعد با دست زد پشت علي كه روبه روي من نشسته بود و به من ذل زده بود : علي آقا چيه تو فكري؟
علي از جاش پريد به بابا نگاه كرد : شما چيزي گفتيد؟
ما شروع كرديم به خنديدن كه مامان با اخم اومد تو آشپزخونه : بريم رامين؟
سرم رو انداختم پايين و هيچي نگفتم چون ميدونستم اگه الان بپرسم كجا ، مرگم حتمي هست
بابا : رها ما داريم ميريم خونه مامان جون ، شماها هم سعي كنيد اون ورا پيداتون نشه
سيامك : چرا؟
مامان : چون مامان جون مهمون داره ، واسه ناهارتون هم ميگو بيرون گذاشتم رها ميگو پلو درست كن باشه
- باشه
مامان بابا رفتن
سيامك : خوب مهمون داشته باشن ، چرا ما نبايد بريم؟
سعيد ليوان شير من رو برداشت : واسه اينكه مهمونشون مازيار خان با خانواده محترمه هست ، حالا باز ميخواي بري ؟
مازيار پسر عمو آقا جون بود كه با نوه هاش اومده بودن و از اونجايي كه ما آبمون با نوه هاش تو يه جوب نميرفت هر دفعه كه سر و كله اينا پيدا ميشد مامان جون اينا ما رو دك ميكردن
سيامك : اي نميره ايشالله ، خيلي خوشمون مياد ازشون ، هي پا ميشن ميان اينجا
سعيد : آقا جون دعوتشون كرده ، علي تو چته؟چرا ساكتي؟
علي سرش رو اورد بالا وبه من نگاه كرد : هيچي هيچي
سيامك خنديد : هيچي و همه چي ، فكر ميكني داري خواب ميبيني آره؟
سعيد از جاش بلند شد : ميخواي يه كشيده بزنم زير گوشت تا باور كني بيداري
با سيامك شروع كردن به خنديدن
علي : زهر مار ، نيشاتون رو ببنديد
خنده اون دو تا بيشتر شد : نه واجب شد كه من بگم كوفت ، كوفت ديگه
سعيد رفت رو كابينت نشست : تو چرا ناراحت ميشي؟من به علي گفتم نه تو
- چون پسر خاله ام هست
به علي نگاه كردم كه ناراحت سرش رو انداخت پايين
فقط بخاطر اينكه پسرخاله اته؟
با اخم نگاش كردم : آره
سعيد با عصبانيت پريد پايين : سيامك بيا بريم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
سيامك : كجا؟
- مگه تو نميخواستي بري خونه دوستت؟
سيامك با تعجب به خودش اشاره كرد : من؟ك......... ، آهان آره آره بريم كه دير هم شده
سعيد و سيامك رفتن
- دروغگو ها
- چي؟
- هيچي به ميز اشاره كردم : جمع كنم؟
- خودم جمع ميكنم دختر خاله
از جام بلند شدم : لطف ميكني پسر خاله
دستم رو گرفت : رها چرا اذيتم ميكني؟ چه جوري بگم كه باور كني هان ؟بخدا دوستت دارم ، بخدا عاشقتم
دستم رو از دستش دراوردم : هيچ جور
مات نگام كرد كه گفتم : چون باور كردم
- پس چرا....
پريدم تو حرفش : علي منم دوست دارم
خواستم از آشپزخونه بيام بيرون كه جلوم رو گرفت : رها تو رو خدا يه بار ديگه بگو ، واي خدا جون باورم نميشه؟
شيطنتم گل كرد : ميخواي يه كشيده بزنم زير گوشت تا باور كني؟
دستم رو گرفت : جون رها بزن
دستم رو به زور از دستش كشيدم : ول كن دستم رو ديوونه
يه دفعه اخم كرد : ولي رها يادت باشه ، يه روز كار ديشبت رو تلافي ميكنم
- چه كاري؟
- كه به سعيد گفتي ما به درد هم نميخوريم و نميتوني حساب ديگه اي رو من باز كني واي رها؟ ديشب تا صبح بيدار بودم ، دختر تو با خودت فكر نكردي من سكته كنم؟
خنديدم : اي سعيد نامرد
- واسه چي؟
- آخه من ديشب بهش گفتم كه ......ساكت شدم و سرم رو انداختم پايين
با شيطنت : چي گفتي؟
- همون ديگه
دستش رو گذاشت زير چونه ام و اورد بالا : چي؟بايد بگي
ذل زدم تو چشماش : علي چشاي تو قهوه ايه يا مشكي؟
با كلافگي : مشكيه ، خوب؟
- اما من فكر ميكردم قهوه ايه
روش رو برگردوند : رها؟
- دوستت دارم
سريع برگشت بغلم كرد : مرسي خدا جون
از بغلش اومدم بيرون : آي آقاهه ، چيكار ميكني؟
سرش رو انداخت پايين : ببخشيد
رفتم طرف ظرفشويي : چون اولين بارت بود مي بخشمت
خنديد : اما آخرين بارم نيست
اخم كردم : حرف اضافي موقوف ، ميز و جمع كن
- اي به چشم عشق من ، تو جون بخواه
ميگو ها رو از آب در اوردم : اه اه چه بويي ميده
- بدت مياد؟
- شديدا
- تو از ميگو بدت مياد اينقدر خوشمزه درست ميكني؟
- آره,اما تو كي خوردي؟
- بندر درست كردي ديگه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
صفحه  صفحه 4 از 19:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  16  17  18  19  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

هرگز رهایم نکن


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA