انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 5 از 19:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  19  پسین »

هرگز رهایم نکن


مرد

 
- آهان يادم اومد
- ميگم رها ول كن ميگو رو من ميرم غذا از بيرون ميگيرم ، چطوره؟
- اگه ميخواي مامانم من رو بكشه آره
- خدا نكنه ،
من ميرم غذا از بيرون ميگيرم اگه خاله چيزي گفت....
كه صد در صدم ميگه
صورتش رو اورد نزديكم : ديگه كسي حق نداره به عشق من چيزي بگه خودم جواب همه اشون رو ميدم
خنديدم آروم هلش دادم عقب چاقو رو برداشتم تا ميگوها رو تميز كنم كه ازم گرفت : علي نكن ، مامانم امروز حسابي از دستم عصبانيه اگه بفهمه غذا هم درست نكردم كه ديگه نورعلي نور ميشه
باشه ، پس منم كمكت ظرف سالاد رو گذاشت رو ميز : اينم از سالاد ، آخيش تموم شد رفت دستاش رو بشوره خنديدم : مرسي ، زحمت كشيدي
وظيفه ام بود
زير گاز رو خاموش كردم و برگشتم طرفش : اينجوري نگو پررو ميشم ها
خنديد : به قول سعيد الان جوگير ام اين حرفا رو ميزنم بعدا...
دست به كمرم زدم : بعدا چي علي آقا؟
نميزارم دست به سياه سفيد بزني خانم
درستش هم همينه آقا
هر دوتا با هم شروع كرديم به خنديدن كه زنگ در رو زدن : من برم در رو باز كنم
وايسا خودم ميرم
علي در ر. باز كرد و اومد كمك من مه داشتم ميز رو آماده ميكردم
سعيد و سيامك اومدن تو آشپزخونه : سلام
سعيد : سلام
علي : چرا اينقدر دير اومديد؟
رفته بودم گند كاري اين آقا رو جمع كنم
سيامك نشست پشت ميز : براي بار هزارم به پير به پيغمبر من نميدونستم دختره استادمون هست
علي : از بس كه خري ، خره مگه فاميل دختره رو نميدونستي؟
سيامك : چه ربطي داره؟ا
سعيد : از رو فاميلش شك نكردي كه شايد فاميل استادتون باشه؟
اگه اينجوري كه شما ميگيد باشه پس تو دانشگاه ما دو تا مرتضوي ديگه هم هست ، يعني همه اونا خواهر برادراي من هستن؟
سعيد : واقعا؟شايد خواهر برادرت هستن تو خبر نداري ، واجب شد فردا يه سر برم تحقيقات تا مچ گيري كنم من و علي شروع كرديم به خنديدن
سيامك : شايد هر چي باشه داداشش عمو بهرام هست ديگه
آفرين ، خوب شد اسم بابام رو اوردي ، علي يادم بنداز تهران كه رفتم يه تحقيقي بكنم خدا رو چه ديدي شايد خواهر برادر پيدا كردم و از اين تنهايي در اومدم
صدام رو صاف كردم : دستت درد نكنه ، من رضا برگ چغندريم ديگه؟
صورتم رو بوسيد : شما كه تاج سرم هستيد ، اما خواهر برادر خوني يه چيز ديگه هست
به شوخي اخم كردم : چه فرقي ميكنه؟سيامك : رها جون اونكه دوسش داري ول كن اين حرفا روناهارمون رو بده
يه نگاه به علي كردم : باشه
ديس برنج رو گذاشتم وسط و خودمم هم كنار سعيد رو به روي علي نشستم : حالا استادت بهت نمره داد؟
سيامك با دهن پر : ساعت 12 شب معلوم ميشه
؟ چرا 12
12 شب نمره ها رو تو سايت ميزنه
علي : چطور نفهميدي بهت نمره داد يا نه؟
من كه نرفتم التماس كه بهم نمره بده ، رفتيم نقشه سعيد رو اجرا كرديم
من و علي با هم گفتيم : چه نقشه اي :
سعيد : علي زود باش موي رها رو بكش تا
علي : سعيد خودم ميدونم ، چه نقشه اي؟
سعيد : از ما گفتن ، فردا پس فردا نگي چرا زن من از رها زشت تره؟
با التماس گفتم : سعيد؟
خوب بابا من با اين خل و چل رفتم دانشگاشون كه بريم مخ استادشون رو بزم كه بهش نمره بده ، كه يه دفعه دختر استاد رو بهم نشون داد ، باورتون نميشه ، يه دختره سبزه لاغر درازه چش گاوي ، از رها هم زشت تر بود
زهر مار كوفتي
خنديد : مرسي عزيزم ، خلاصه دختره زوم كرده بود رو سيامك و چنان ناز و عشوه اي ميومد كه نگو بعدم اومد جلو باهامون حال و احوال كرد و به اين اسكول گفت : آقاي مرتضوي معرفي نميكنيد؟اصلا از دختره خوشم نيومد ، خيلي جلف بود منم حالش رو گرفتم گفتم : احسان هستم داداش نامزد سيامك جان ، علي بايد قيافه اش رو ميديدي؟بيچاره رنگش پريد و بدون خداحافظي گذاشت رفت ، داشتم به دختره ميخنديدم كه يه نقشه ناب اومد تو ذهنم سريع رفتيم چهار پنج تا كارت عروسي گرفتيم وبرگشتيم و با چند تا از دوستايي سيامك هماهنگي كردم و رفتيم تو اتاق استاده ، اونجا هم شلوغ پلوغ ، به چند تا از اون پسرا كه باهاشون هماهنگي كرده بودم كارت دادم و اونا هم شروع كردن بلند بلند تبريك گفتن ، همه ساكت شده بودن كه يكي ديگه از اون پسرا گفت
كارت عروسي كيه؟منم گفتم كارت نامزدي خواهرم با سيامك مرتضوي هست
استاده كه داشت به ما نگاه ميكرد گفت : سيامك مرتضوي؟
منم خونسرد گفتم : آره
گفت : پس بگو چرا امروز نيومده پس نامزديش هست
منم گفتم : آره بيچاره در به در دنبال سالن هست بعدم يه كارت دادم به استاده و امدم بيرون اما قبلش به يكي از بچه ها سپردم كه يواشكي كارت رو برداره آخه داخلش هيچي ننوشته بود اگه باز ميكرد ضايع ميشديم و نقشه ام نقش بر آب ميشد
حالا از كجا معلوم بهش نمره بده
سيامك : رها نفوس بد نزن ، انشالله كه ميده
سعيد : خيالت راحت بهت نمره ميره پسر عمو
بعد به من گفت : رها تو چرا نميخوري؟
ميگو دوس ندارم
علي پاشد : من الان بر ميگردم
سيامك : واسه منم جوجه بگير
علي نري غذا بگيريا ، من گرسنه ام نيست
نميشه كه چيزي نخوري
علي گفتم كه گرسنه ام نيست
خوب من ميرم واسه بعدت ميگيرم
اصلا من امروز ميخوام تخم مرغ بخورم ، حالا بشين
علي نشست سر جاش : باشه اما بعدا پشيمون ميشي
پشيمون شدم بهت ميگم
سيامك : علي رها پشيمون شد من جوجه ميخوام
علي : كارد بخوره به اون شيكمت ، تو كه داري ميخوري
سيامك اومد جواب بده كه سعيد گفت : راستي شما دو تا چي؟
علي : چي چي؟سيامك : قضيه عشق و عاشقيتون ديگه؟
علي خودش رو ناراحت گرفت و سرش رو انداخت پايين : آهان ، هيچي
با هم گفتن : هيچي؟
با ناراحتي شونه هاش رو انداخت بالا : سعيد زود باش موهاي سيامك رو بكش والله زنش از زن تو خوشگل تر ميشه ها
سعيد از جاش بلند شد : لطفا خفه شو
بعد رو به من كردو عصباني گفت : رها ديشب من به تو چي گفتم؟ چرا بازيش ميدي؟اگه دوسش داري بگو خلاص اش كن ديگه ، اين چه بازيه كه تو راه انداختي هان؟مگه ديشب تو نگفتي دوسش داري؟
علي : سعيد
سعيد : تو صبر كن ، رها چرا جواب نميدي؟
علي : سعيد چرا داد ميزني؟خره شوخي كردم
سعيد يه دفعه ساكت شد نشست سرجاش : واي رها ببخشيد ، بخدا يه لحظه داغ كردم
بعد من رو كه هنوز تو بهت بودم رو بوسيد كه من دويدم رفتم تو اتاقم رو مبل نشستم زدم زير گريه
سعيد تا حالا سرم داد نزده بود داشتم گريه ميكردم كه سيامك اومد داخل : رها
- برو بيرون
- چرا؟
دماغم رو كشيدم بالا : چون من بهت ميگم
- اين كاري كه ميكني بيهوده هست
سرم رو اوردم بالا : چه كاري؟
- همين كه دماغت رو بالا ميكشي ، چون داري با نيروي جاذبه مبارزه ميكني كه كار بي فايده اي هست ، گرفتي يه بشكافمش
- برو بيرون حوصله شوخي ندارم
- منم ندارم ، حالا كي شوخي كرد؟
- سيامك؟
- جان؟
- بيرون
اومد رو تختم نشست : اون بيچاره چه تقصيري داره ، علي ورپريده جوري گفت كه ما باور كرديم ديگه
هيچي نگفتم
- رها تو واقعا ميخواي با علي ازدواج كني؟- سرم رو تكون دادم
يه آه بلند كشيد : حيف شد
با تعجب : چي حيف شد؟
با ناراحتي گفت : ديگه نمي تونم اذيتت كنم چون علي حسابم رو ميرسه
خنديدم : آره اگه جرات داري ديگه به من بگو بالاي چشمت ابرو تا علي حالت رو بگيره
- خوب حالا كه ديگه ناراحت نيستي بيا بريم بيرون
- نميام
- رها سعيد خودش مثه س..
- اوه درست حرف بزن؛درسته باهاش قهر كردم اما حق نداري بهش چيزي بگي
- خوب بابا چرا جوش مياري؟حالا بيا بريم بيرون
با سيامك رفتم تو آشپزخونه علي داشت ميز رو جمع ميكرد و سعيد هم نشسته بود نمكدون رو ميز قل ميداد
رفتم پشت سرش : اگه اين نمكدون بشكنه....
سريع برگشت طرفم كه نمكدون افتاد شكست
سرم رو تكون دادم : كه الان شكست ، شسكته ديگه و ما ميفهميم كه قضا بلا بوده كه خورده به نمكدون
سيامك : سعيد حال كردي چجوري خ....
چپ چپ نگاش كردم كه گفت : چجوري از دلش در اوردم
خنديد : خواهري ببخشيد
نشستم رو صندلي رو به رويش : بايد فكر كنم ، ااااا باشه مي بخشمت اما به شرطي كه ظرفا رو بشوري
- ديگه چي؟
- سلامتي
- علي شنيدي رها گفت ظرفا رو بشوري
دست علي رو گرفتم همنطور كه بيرون ميرفتم : نخير اگه ميخواي ببخشمت بايد تو ظرفا رو بشوري ، در ضمن تميزم بشور
والله مجبوري از اول بشوري
با سيامك و علي اومديم تو سالن ، سيامك تلويزيون رو روشن كرد يه فيلم گذاشت كه ببينيم ، فيلمه تكراري بود منم پاشدم رفتم به ريما
زنگ زدم وبا ذوق و شوق همه چيز رو واسش تعريف كردم
ريما : رها اگه بابا نذاره
- واسه چي؟
- ميدوني كه بابا مخالف ازدواج فاميليه
- نگو ريما ، اگه نذاره من ديوونه ميشم
- به علي بگو فعلا به خاله چيزي نگه تا بابا عمل كنه بعد
- چه فرقي ميكنه؟
- فرق ميكنه ، تو برو به مامان بگو اون خودش واست يه كاري ميكنه
- من روم نميشه
- رو كه نداره ، مثه من ، چجوري به مامان گفتم تو هم برو بگو
- ريما جون تو بگو- اي نميمري كه پرروگري هات واسه منه ، باشه من به مامان ميگم ، ديگه چي؟
- ما داريم ميريم بندر
- بندر چه خبره؟با كي؟
- نامزديه زهراست با سعيد و علي
خنديد : خوش بگذره اما رها حواست باشه ها
- باشه
- راستي زهرا با كي نامزد شده؟
- احسان
- الهي بميرم براش ، آخر مجبور شد
- آره ديگه
- انشالله خوشبخت بشه
با ريما خداحافظي كردم رفتم تو سالن كنار بچه ها
ساعت 12 شب بود كه مامان بابا برگشتن و سعيد اينا برگشتن خونه مامان جون
سعيد از بس سر به سر گذاشته بود سرم گيج ويج ميرفت داشتم ميخوابيدم كه مامان اومد تو اتاقم : رها؟
چرخيدم : بله؟
- امروز زن عمو مازيار خيلي سراغت رو ميگرفت
پريدم تو حرفش : واسه چي؟
با اخم : صبر كن ، هفت ماهه كه نيستي؟
خنديدم : اتفاقا هفت ماهه ام
مامانم شروع كرد به خنديدن اما سريع جدي شد : از نوه بزرگش هم خيلي تعريف ميكرد
بي حوصله گفتم : نوه بزرگش كدومه؟
احسان رو ميگم
- اه اه چقدر ازش بدم مياد ، البته از همه اشون بد مياد اما اين احسانه خيلي بيشتر ، خيلي هيزه ، دفعه آخر كه ديدمش كم مونده بود با چشاش من رو بخوره آشغال
مامان خنديد : فكر كنم خبرايي هست ، آخه گفته ميخواد حتما تو رو ببينه
سرم رو كردم زير پتو : خيلي غلط كردن ، پرروها
مامان بلند شد كه بره : رها بي ادب نباش
در اتاق رو باز كرد : تو با من فردا ميايي خونه مامان جون
از جام پريدم : من غلط بكنم بيام خونه مامان جون
مامان سريع برگشت طرفم : رها درست حرف بزن در ضمن همين كه گفتم تو مياي
نميام
مامان با عصبانيت رفت بيرون و در رو بهم زد
با خودم گفتم : خاك تو سرت بي سياست رها الان ميگفتي باشه يه نقشه اي ميكشيدي بعد نميرفتي ، حالا مجبوري بري
فردا صبح مامان با صداي مامان بلند شدم
كش و قوسي به بدنم دادم يه نگاه به ساعت انداختم 7 صبح بود ، غر غر كنون رفتم تو اشپزخونه : سلام صبح بخير
مامان با عجله يه ليوان چاي گذاشت جلوم : سلام ، زود باش صبحانه ات رو بخور
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
واسه چي؟
تا بابات تو راه ما رو هم برسونه
شيطنتم گل كرد : كجا؟
ا اخم : رها اول صبحي صداي من رو در نيارا
واسه خودم لقمه گرفتم و از جام بلند شدم : من غلط كنم صداي شما رو در بيارم
رفتم تو اتاقم نمي دونم چرا ميخواستم لج مامان رو بيارم انگشتر و آويز طلام رو باز كردم به جاش بدليجات انداختم و مانتو مشكي كه مامان ازش متنفر بود با شال مشكي پوشيدم و بدن آرايش رفتم بيرون كه ديدم سعيد و علي تو سالن
نشستن : شما اينجا چيكار مي كني؟
سعيد با ابرو به مامان اشاره كرد : صبح زود حركت كنيم بهتره اينجور به شب نمي خوريم
مامان با اخمهاي درهم : فردا بريد ، رها هنوز وسايلش رو جمع نكرده
با اشاره سعيد فهميدم موضوع چيه : من وسيله اي ندارم سه سوت جمع ميكنم
مامان با اخمهاي درهم و با حرص : واسه زهرا هم كادو نخريدي كه؟
خوب بندر ميخرم
مامان از جاش بلند شد : باشه بريد اما...
سعيد : اما چي؟
يه لبخند معني دار به ما زد و رفت تو اتاقش
بابا هم از بلند شد و كتش رو برداشت : رها برو وسايلت رو جمع كن منم برم واسه دوستت يه چيزي بخرم
داشتم وسايلم رو جمع ميكردم كه مامان اومد تو اتاقم و لبه تختم نشست : فقط چيزهاي كه احتياج داري رو بردار چشم
به زهرا چي ميخواي كادو بدي؟
چي كادو بدم؟
يه دستبند مينا شبيه خودت واسش بگير خوبه؟
اومدم كنارش وبوسيدمش : مرسي مامان
من رو از خودش جدا كرد : چيه رها خانم؟كبكت خروس ميخونه؟
سرم رو انداختم پايين : هيچي
سرم رو اورد بالا : از من خجالت ميكشي؟
نه
پس چرا بهم نميگي؟
چي رو؟
من رو تو بغلش گرفت : اينكه دختر كوچولوي من بزرگ شده و عاشق شده اما انكار ميكنه
من رو از خودش جدا كرد ذل زد تو چشام : حالا هم آقاي عاشق از ترس اينكه نكنه عشقش رو از دست بده هل هلكي اومده تو رو ببره بندر
سرم رو انداختم پايين
از جاش بلند شد : پاشو پاشو نميخواد واسه من الكي خجالت بكشي ، وسايلت رو جمع كن منم با رامين ميرم تا دستبنده رو بخريم
مرسي مامان
سرش رو تكون داد : فقط موندم جواب زن عمو رو چي بدم؟
خوب راستش رو بگيد
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
اون وقت اون نميگه چطور تا ديشب قرار نبود بره بندر يه دفعه امروز رفت
شونه هام رو انداختم بالا : نميدونم
ول كن من راستش رو ميگم ميخواد باور كنه ميخواد باور نكنه
ساعت نه بود كه حركت كرديم ، علي نشست پشت فرمون و سعيد كنارش و من عقب
علي از صبح اخماش تو هم بود ، آروم از سعيد پرسيدم : علي چشه؟
سعيد بلند جواب داد : آخه ناراحته
علي از تو آينه يه نگاه به من كرد : كي ؟
سعيد : باباي من
علي : سر به سرم نذار اعصاب ندارم
اينجا به غير از تو كي ناراحته؟خوب تو رو گفتم ديگه
واسه چي ناراحتي؟
با اخم نگام كرد : يعني تو نميدوني؟
اگه ميدونستم كه ازت نمي پرسيدم
ماشين رو يه گوشه پارك كرد و برگشت طرف من داد زد : رها من بازيچه دست توام هان؟ خوشت مياد اذيتم كني؟
با ترس نگاش كردم : علي تو چي ميگي؟
يعني تو ميخواي بگي نميدوني احسان ازت خواستگاري كرده؟
خواستگاري نكرده كه فقط زن عمو ديشب از من پرسيده همين
داد زد : تو گفتي و من باور كردم ، پس چرا ديشب احسان گفت خاله و عمو راضي بودن يه عروسي ديگه افتاديم
شروع كردم به گريه كردن : احسان غلط كرد با تو ، من خودم تازه ديشب فهميدم
تو كه گفتي خواستگاري نكرده
هنوزم ميگم كه خواستگار نكردن ، مامانم ميگفت فقط ازم تعريف كردن وگفتمن امروز برم خونه مامان جون تا من رو ببينن
تو هم از خدا خواسته داشتي ميرفتي؟
سعيد پريد وسط : چرت پرت گفتن بسه
نه صبر كن سعيد ، رها مگه تو نميگي من رو دوس داري پس چرا ميخواستي بري؟
سعيد : اه علي با تو ام بسه در ضمن هنوز چيزي بين شما دو تا نيست كه سر رها داد ميزني بعدش رها واسه چي نبايد مي اومد
تو نميفهمي سعيد ، اگه واسه عشق تو هم خواستگار ميومد جني ميشدي
سعيد برگشت طرف من كه داشتم گريه ميكردم : رها بسه خواهري
برگشت طرف علي : باز كه گفتي خواستگار؟اصلا به فرض خواستگاري هم اومده بودن به اين بيچاره چه؟
علي سرش رو انداخت پايين : تو حال من رو نميفهمي ، وقتي احسان داشت در مورد رها حرف ميزد و ازش تعريف ميكرد آتيش گرفتم ميخواستم گردنش رو بشكونم
سعيد خنديد : اي حسود ، اون بيچاره چه ميدونسته جنابعالي عاشق سينه چاك رها خانم تشريف داري؟
علي برگشت طرفم : ببخشيد رها
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
من كه از گريه به هق هق افتاده بودم هيچي نگفتم
سعيد : منم بودم نمي بخشيدم ، اين چه جور معذرتخواهي هستش پسر ، يه خرده التماس كن اگه نبخشيد دو تا چيكه اشك بريز اگه باز نبخشيد خود زني كن اگه باز نبخشيد يه كشيده بزن زير گوشش و از ماشين بندازش بيرون دختره لوس ، ننر ، افاده اي ، فكر ميكنه دختر كيه كه اينقدر ناز ميكنه ، بعدش خودم واست يه زن خوب پيدا ميكنم تا چشاش در بياد بيوفته زمين يكي هم حواسش نباشه از روش رد بشه و له بشه جيگر من و تو هم حال بياد با اين حرفاي سعيد شروع كردم به خنديدن كه گفت : خوب حالا كه آشتي كرديد ، رها تو بيا جلو من ميخوام عقب بخوابم ، مگه آقاي مجنون گذاشت ديشب بخوابم
من رفتم جلو سعيد اومد عقب : علي حالا خودت درست حسابي از دل خواهري من در بيار اما حواست باشه من اين عقب هستم و خوابمم سبك هست
من سرم انداختم پايين
علي : منظور؟
اينكه شيطوني نكني بلا
سعيد دراز كشيد چند دقيقه گذشت : شما دو تا چرا حرف نمي زنيد ، راحت باشيد من خوابم
علي : مرض بگير بخواب
باشه پس من خوابيدم فقط علي اون ضبط رو خاموش كن تا صداي شما راحت پشت بياد و من زياد به خودم زحمت ندم برگشتم به سعيد خنديدم علي هم صداي ضبط رو بيشتر كرد و دست من رو گرفت ، دستم رو كشيدم كه دوباره گرفتش : رهايي ؟
محلش ندادم
عشق من؟
با اخم سرم رو چرخوندم و بيرون رو نگاه كردم
قهري؟
نه آشتي هست ، خاك تو سرت اينجوري كه منت كشي نميكنن ، واجب شد رسيديم بندر دو سه جلسه واست كلاس ميزارم
سعيد سرش رو اورد بين صندلي : فكر نكني دارم فضولي ميكنم ها ، نه ، من چون خير و صلاحت رو ميخوام اينا رو بهت ميگم ، تو الان كه من خواب بودم و دور از جون خودم ، سر خر نداشتي بايد دست رها رو كه تو دستت گرفته بودي و اون پس كشيد و تو دوباره گرفتي رو آروم ماچ ميكردي بعد سريع برگشتم طرفش : سعيد خيلي پررويي
به من چه؟علي بايد ببوسه اون وقت من پررو هستم
علي شروع كرد به خنديدن : تو اينجوري خواب بودي؟
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
من خواب خواب بودم اما ميدوني چيه گوش من به صداهاي آروم حساس هست زود بيدار ميشم تو اگه بلند حرف زده بودي من بيدار نمي شدم
تو كه خواب بودي ، پس چطور فهميدي علي دست من رو گرفت؟
سعيد نشست : مگه گرفت؟واي خداي من بهم الهام شده بود اما شك داشتم يه دستي زدم بهتون ، مرسي خداجون بعد خودش رو عصباني گرفت : علی تو خجالت نميكشي دست به خواهر من ميزني؟
علي : اه خودت دو دقيقه پيش ميگفتي كه ببوسمش الان ميگي چرا بهش دست زدم
بوسيدن عيب نداره چون ثانيه اتفاق ميوفته بعد تموم ميشه اما دست زدم ، واي خدا ، خون جلوي چشام رو گرفته سعيد تا دم در خونه چرت و پرت گفت و به قول خودش رسم زن داري رو به علي ياد داد
فردا صبح زودتر از اون دوتا بلند شدم و صبحونه رو آماده كردم و يه يادداشت واسه اشون گذاشتم و رفتم خونه زهرا زنگ خونه اشون رو زدم كه زهرا جواب داد : بفرمايد؟
صدام رو عوض كردم : ببخشيد خانم ، با زهرا خانم كار داشتم
خودم هستم شما؟
يه نقشه شيطاني اومد تو ذهنم ، سريع گفتم : سپيده هستم
دو دقيقه نشد كه زهرا بدو بدو اومد جلوي در و تا من رو ديد شروع كرد به داد وبيداد كردن : توي ذليل مرده ، الهي نميري رها ، ديوونه من كه نزديك بود سكته كنم بي شعور
عليك سلام ، مرسي ، تو خوبي؟مامان اينا خوبن ، آقا عسام خوبه
تازه يادش اومد كه بهم سلام نكرده ، تند اومد طرفم كه من رفتم عقب : چته ديوونه ميخوام بوست كنم
آهان فكر كردم ميخواي بزنيم به خاطر اون شوخيه باحال ، خيلي ترسيدي؟
اومد بغلم كرد : اي نميري با اون شوخيت ، دفعه آخرت باشه از اين شوخيا ميكني باشه؟
بوسيدم : باشه رفيق
دستم رو كشيد : بيا داخل
وايسادم : تو نميخواي به من چيزي بگي
با تعجب نگام كرد : چي؟
سلامي ، احوال پرسي ، چيزي
خنديد هلم داد داخل : ديوونه ، برو داخل
تنهايي؟
نچ ، همه فاميل هستن
وايسادم و دستم رو از تو دستش كشيدم بيرون : پس من نميام داخل
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
تو خيلي غلط ميكني
آخه روم نميشه
رو كه نداره يه سلام بلند كن بعد با هم ميريم تو اتاق من
هرچي التماس كردم زهرا نذاشت برگردم و من رو به زور برد داخل
بلند سلام كرد كه بخاطر شلوغي هيشكي نفهميد
ببخشيد اينجا يه خورده شلوغ پلوغه
خنديدم آره فقط يه خورده بعد زير لب گفتم سعيد بايد اينجا رو ببينه تا بفهمه شغالستون كجاست
زهرا من رو برد تو اتاقش كه مثه بازار شام بود و خودش رفت دنبال مامانش
با مامانش سلام عليك كردم مامانش رفت به بقيه مهمونها برسه
زهرا : خوب
خوب كه خوب
خنديد : كي اومدي؟
ديشب
تنها؟
نه
با كي؟
بازجويي ميكني؟با سعيد و علي
سوت زد : نه به باره نه به داره ، با هم مسافرت هم ميريد ، يه دفعه كاراتون هم بكنيد ديگه
پريدم طرفش شوخي كردم بابا ، چرا ميزني ؟
نشستم رو تخت : بچه پررو
اومد كنارم : خوب چي شد؟جواب بله رو دادي
يرم رو تكون دادم كه شروع كرد به كل كشيدن
دستم رو گذاشتم جلوي دهنش : نكن ديوونه
دستم رو اورد پايين : باشه ، كي بهش گفتي؟چي گفت؟اصلا چي شد كه بهش گفتي؟مامانت ميدونه؟اومده خوا.... دوباره با دستم دهنش رو گرفتم : چه خبره؟يكي يكي؛حداقل نفس بكش تا نميري
رها اذيت نكن ، بگو ديگه
واسش تعريف كردم كه يه آه كشيد و به ديوار تكيه داد : خوش بحالت رها ، اينجور كه تو ميگي معلومه خيلي دوست داره ، اما من چي؟همه اينهاي كه اينجا جمع شدن ميدونن كه عسام من رو دوس نداره اما باز اومدن تا بدبختي من رو جشن بگيرن
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
ديدم اگه همراهيش كنم گريه ميكنه به خاطر همين زدم رو شونه اش : آره تو هم ناراحت از اينكه داري باهاش ازدواج ميكني
خنديد : مرض ، رها ولي بي شوخي خيلي سخته بدوني نامزدت يكي ديگه رو دوس داره و يه سال ديگه جدا ميشيد
زهرا تو چرا اينقدر نا اميدي؟هنوز كه چيزي نشده ، خدا رو چه ديدي شايد عاشق تو شد
پوزخندي زد : عاشق من؟سپيده خيلي خوشگله
مگه تو زشتي؟در ضمن همه چي كه به خوشگلي نيستش
ول كن اين حرفا رو ، واسه نامزديم چي مي پوشي؟
لباسي كه واسه عروسي ريما دوختم
رها يه چيزي مي گم بگو باشه ، خوب؟
من بايد بدونم چيه بعد قبول ميكنم
مظلوم نگام كرد : رها؟
باشه قبول
واسه نامزديم لباس بندري بپوش
چشام رو تا آخرين حد باز كردم : چي؟
مگه چيه؟جون علي؟
قسم نده ، نه
اما تو قبول كردي
من كه نميدونستم
جر زني نكن تو قبول كردي
باشه اما من كه چادر بندري اينا ندارم
تو غصه اينا رو نخور من دارم
زهرا بخدا آبروت ميره ها من بلد نيستم چادر سر كنم
تو نگران آبرو من نباش ، ياد ميگيري
تازه من به شلوار بندري حساسيت دارم ساق پام به خارش ميوفته
اولش اينجوريه عادت ميكني
زهرا؟
كوفت ، ديگه بهونه ات چيه؟
من اصلا پشيمون شدم نميخوام بيام نامزديت
با عصبانيت : تو بي جا ميكني ، با كتكم شده لباس بندري تن تو ميكنم و ميارمت تو مجلس حالا ببين
موقع برگشت زهرا چند تا شلوار و چادر بندري دنبالم كرد تا از هر كروم خوشم اومد براي نامزديش بپوشمش ساعت 12 بود كه از خونه زهرا اومدم بيرون سر راه رفتم ناهار گرفتم و رفتم خونه
در خونه رو كه باز كردم سعيد پريد جلوم : سلام رها ، بيا ببين چي گرفتم
سريع كفشام رو در اوردم : چي گرفتي؟
دستم رو گرفت و بردم تو آشپزخونه : ببين
يه گربه با 3 تا بچه اش تو سبد لباسها بود و علي داشت نازش ميكرد
علي : سلام ، خوشگله؟
رفتم كنارش : كجا بوده؟
سعيد با ذوق و شوق گفت : خيلي از حياط خلوت سر و صدا ميومد من رفتم ببينم چيه كه اينا رو ديدم ، از الان گفته باشم اون بچه مشكيه مال من
بشين سرجات ، گربه صاحب داره
با ناراحتي : نه ، مال كيه؟
پسر همسايه رو به رويمون
سعيد : مطمئني؟
صددرصد
علي : پس اينجا چيكار ميكنه؟
سبد رو برداشتم : آخه اين گربه پررو تشريف داره ، هي مياد خونه ما ، مامان صد دفعه به اين پسره گفته كه گربه ات گم شد بيا خونه ما بگيرش ، خودش كم بود 3 تا بچه ام اورده ، حتما حياط خلوت رو به گند كشيده آره؟
سعيد : زياد نه ، فقط يه خورده
با اخ نگاشون كردم : چرا تو سبد لباسها گذاشتينش
علي : دم دست ترين چيز همين سبد بود
مامانم اگه بفهمه شما دو تا رو ميكشه
علي : مگه قراره بفهمه
با بدجنسي يه بله بلند گفتم : خودم الان زنگ ميزنم بهش ميگم
علي اومد جلو كه سعيد دستش رو گرفت : وايسا وايسا ، جلوي بچه زشته اين حركتا
علي خنديد دستش رو كشيد : چه حركتي؟
سعيد با خجالت سرش رو انداخت پايين : همين ماچ و بوس ديگه ، آخه من نيست بچه ام چشم و گوشم بسته هست با اين كارا زبونم لال زبونم لال
پایان قسمت۴
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
قسمت ۵
پريدم تو حرفش : زهر مار سعيد ، تو خجالت نميكشي اينقدر چرت و پرت ميگي؟
سعيد : چرا ميكشم ، ببين چقدر رنگ به رنگ شدم تا اين دو جمله رو گفتم
كوفت ديوونه
اومدم برم بيرون كه سعيد جلوم رو گرفت : كجا؟بگو اينارو چيكارشون كنيم
ببريد بديد به همسايه رو به رويي
ما كه نميشناسيمش تو ببر
من نميرم
سعيد دستاش رو بهم زد : من و علي هم كه نميريم بعد بلند گفت : پس واسه خودمون نگهش ميداريم
سريع گفتم : بشين سرجات ، من ميبرم فقط يكي تون با من بياد
سعيد به علي خنديد : علي خدا خيلي دوست داره ببين چه زن ساده اي نصيبت كرده
ابروهام رو بالا انداختم و با شيطنت نگاش كردم : اه علي مگه تو زن داري؟نامرد چرا منو عروسيت دعوت نكردي؟
علي خنديد : خيلي شيطوني رها
همينطور كه از آشپزخونه ميرفتم بيرون گفتم : كي؟من؟مظلوم تر از من تو دنيا كسي رو پيدا نميكني
سعيد : اگه تو مظلوم باشي پس واي به حال ظالم ها
سرم رو اوردم داخل : پس واي به حال تو
سعيد محكم زد رو دستش : بشكنه بشكنه اين دست كه نمك نداره ، حالا من ظالم شدم چش سفيد؟
يه خورده فكر كردم : حالا كه نه ، از اولش ظالم بودي داداشي
علي شروع كرد به خنديدن كه سعيد گفت : رو آب بخندي ايشالله
علي همنجور كه ميخنديد سبد رو برداشت : حالت گرفته شد؟
سعيد با لبخند : روز شما رو هم ميبينم علي آقا ، اون موقع سلامت ميكنم باشه؟
علي هم اومد بيرون : من از خدامه كه اون روزا رو ببينم سعيد خان
با علي اومدم بيرون : خونه شون كدومه؟
به در روبه رويي اشاره كردم و خودم زودتر رفتم زنگ زدم
بعد از چند لحظه : بله؟
صدام رو صاف كردم : ببخشيد ميشه لطف كنيد به محمد آقا بگين بياد جلو در
باشه ولي شما؟
من ....هستم همسايه رو به رويي؟
اه رها جون تويي؟بيا داخل
نه مرسي ، فقط اگه محبت كنيد....
پريد تو حرفم : باشه باشه
برگشتم به علي نگاه كردم كه ناراحت نوك كفش رو به زمين ميزد : فقط هشت سالشه؟
با تعجب به من نگاه كرد : كي؟
خنديدم : همون كه به خاطرش ناراحتي
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
اونم خنديد : خيلي ضايع بود كه ناراحتم
خيلي خيلي....
با باز شدن در حرفم نيمه تموم موند
محمد : سلام رها جون
سلام خوبي؟
سرش رو تكون داد و اومد جلو با علي دست داد
محمد ، گربه ات كجاست؟
شونه هاش رو انداخت بالا و با ناراحتي گفت : نمي دونم يه هفته هست كه گم شده ، فكر نكنم ديگه پيدا شه سبد رو از علي گرفتم : مگه مامانم بهت نگفته بود كه گربه ات مياد تو حياط خلوت ما ، پس چرا نيومدي دنبالش؟
آخه مامانم گفت زشته بدون اجازه برم تو خونه تون ، حالا گربه اونجاست
نه اونجا نيست ، اينجاست
سبد رو گرفتم جلوش كه با خوشحال سبد رو از دستم گرفت : واي رها جون مرسي
در سبد رو كه باز كرد از خوشحالي شروع كرد بالا پايين پريدن و داد زدن : نگاه كن پيشولي 3 تا بچه اورده
يه چند ثانيه آروم شد : ميخواي يكش رو بدم به تو
خنديدم و لپش رو كشيدم : نه عزيزم ، واسه خودت ، ما برم ديگه
باهاش خداحافظي كردم داشتم برميگشتم كه صدام زد : رها
برگشتم : بله؟
مامانم راست ميگفت تو خيلي مهربوني
علي بهش چشمك زد : چون گربه ات رو پيدا كرده مهربونه؟
تند گفت : نه نه ، اونموقع كه هنوز گربه ام رو پيدا نكرده بود
بعد از من پرسيد : رها تو قراره زن دايي من بشي؟
از اين حرفش جا خوردم
علي سريع گفت : نه كي همچين حرفي زده؟
محمد ناراحت : اما مامانم ميگفت....رها دايي فرشيد خيلي خوبه ها ، اونكه دوست داره ...
علي يه نگاه بدجور به من كرد و بدون هيچ حرفي گذاشت رفت منم دنبالش رفتم
علي؟
جوابم رو نداد
علي باتوام؟وايسا
ديدم جواب نميده دستش رو گرفتم : علي تو چرا همچين ميكني؟
پوزخندي زد : راس ميگي واسه چي بايد ناراحت بشم عصباني داد زد : اين پسره تو رو كجا ديده؟
شونه هام رو انداختم بالا : نمي دونم
اومدم از كنارش رد بشم برم داخل كه مچ دستم رو گرفت : كجا؟
اطرافم رو نگاه كردم : علي تو كوچه زشته ، بيا بريم داخل
دستم رو فشار داد : كجا؟
عصباني شدم : عكس سر قبرم رو ديده ، دستم رو ول كن
دستم رو بيشتر فشار داد : حتما يه جايي ديدت كه از تو خوشش اومده ديگه ، بگو كجا؟
دستم رو از دستش كشيدم بيرون : واي علي ، تو ديوونه اي
با عصبانيت اومدم داخل خونه و در رو محكم زد بهم كه سعيد از آشپزخونه اومد بيرون : واي خدا جون نصف خونه ريخت ، بعد بااخم بهم نگاه كرد : چته بچه؟اين چه طرز در بستن ، دو بار ديگه در رو اينجوري ببندي بايد جل و پلاسمون رو جمع كنيم بريم تو كپر زندگي كنيم
رفتم طرف اتاقم : برو بابا دلت خوشه
با تعجب : اه رها چته؟
بدون اينكه جوابش رو بدم رفتم داخل اتاقم و در رو قفل كرد رفتم تو پنجره نشستم
باز صداي كوبيدن در اومدم كه سعيد گفت : ذليل مرده تو ديگه چرا در رو بهم ميزني؟بابا خونه مردم خراب شد رفت پي كارش
سعيد تو رو خدا كاري به كار من نداشته باش كه حوصله ندارم
سعيد جدي شد : باشه كاري به كارت ندارم اما رها چش بود
علي هيچ جوابي نداد كه سعيد گفت : علي با تو بودم ها؟باز پاچه اش رو گرفتي؟
صداي علي خيلي آروم بود من يه خط در ميون ميشنيدم
پاشدم گوشم رو چسبوندم به در اما سعيد داشت حرف ميزد و علي رو نصيحت ميكرد
چند لحظه بعد صداي پا اومد يكي اومد طرف اتاقم سريع از جام بلند شدم و رفتم رو تخت دراز كشيدم و چشام رو بستم
كه يكدفعه يادم اومد در اتاق رو قفل كرد : رهايي؟
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
مرد

 
علي بود
تو دلم : كوفت و رهايي ، اينا كي ميخوان ياد بگيرن اسم من رو درست بگن
رها خانم؟در رو باز كن
هيچي نگفتم
رهايي؟
صداي سعيد اومد كه داد زد : زهر مار و رهايي ، بگو عزيزم ، گلم ، قشنگم ، اينجوري دخترا رو خر ميكنن
زير لب گفتم : بذار بيام بيرون يه خر كردني نشون تو بدم كه حض كني سعيد خان
علي خنديد : سعيد تو دو دقيقه حرف نزني به هيچ جايي دنيا بر نميخوره ها
باز شروع كرد به التماس كردن
خواستم برم در رو باز كنم كه ديدم نه پررو ميشه اينقدر زود ببخشمش ، رفتم از تو كمدم هدفونم رو پيدا كردم و رو تخت خوابيدم واسه خودم اهنگ گذاشتم
نميدونم كي خوابم برد ساعت 5 بود كه حس كردم يكي داره رو موهام دست ميكشه همونطور كه چشام رو بسته بودم : سعيد نكن
صورتم رو ناز كرد كه گفتم : سعيد اگه كتك ميخواي بگو بزنمت ديگه چرا به خودت زحمت ميدي؟
اتفاقا منم خيلي دلم ميخواد سعيد رو بزنم
با صداي علي سريع ازجام پريدم ، به خودم نگاه كردم طبق معمول با نيم تنه خوابيده بودم ، سريع پتوم رو دور خودم
گرفتم : تو اينجا چيكار ميكني؟
خنديد : دلم واسه عشق ام تنگ شده بود اومدم ببينمش
با اخم نگاش كردم : روت تو برم من
يدفعه يادم اومد كه در اتاقم قفل بود با تعجب گفتم : تو چطوري اومدي داخل
خنديد : از در
اداش رو در اوردم : از در...خوب شد گفتي آخه من فكر كردم از سقف اومدي
اومدنزديكترم : نه عزيزم از در اومدم
دستم رو گرفتم جلوش : اوه اوه كجا؟برو سر جات ، نامحرم هستيا
اگه نامحرم هستم پس چرا سربرهنه جلوي من نشستي بعد اشاره به لباسم كرد حالا اون بماند
سريع پتو رو كشيدم رو سرم كه اين با اين كار پتو كنار رفت بدنم باز معلوم شد علي هم روم زوم شد : آقاه حواست باشه
زيادي داري از چشات كار ميكشي ، واسه چشات ضرر داره بعد خودم رو عصباني گرفتم : چشات رو درويش كن بچه پررو
خنديد : آخه يه دختر خوشگل نيمه لخت كه از قضا عشق ام هست رو به روم نشسته چطور ميتونم چشام رو درويش كنم
چشام رو تا آخرين حد باز كردم : به به حرفاي جديد ميشنوم ، پررو شدي علي آقا؟
واسه نامزدم پررو بازي در نيارم واسه كي در بيارم
اطرافم رو نگاه كردم : منكه نامزدت رو اينجا نميبينم ، فكر كنم اتاق رو اشتباهي اومدي ، برو تو اتاق ريما شايد اونجا باشه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
     
  
صفحه  صفحه 5 از 19:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  19  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

هرگز رهایم نکن


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA