ارسالها: 3747
#81
Posted: 22 Aug 2012 09:36
خانمي ، صبح بخير
دست تو موهاي نم دارش كشيدم : صبح تو هم بخير ، خيلي وقته بيدار شدي
به ساعت نگاه كرد و سرش رو تكون داد : يه دو ساعتي ميشه ، خوبي؟
همه بدنم درد ميكرد اما گفتم : آره ، ببخشيد ديشب سرت داد زدم
من رو كشوند تو بغلش : تقصير خودم بود ، خيلي زياده روي كردم
سرم رو گذاشتم رو سينه اش : علي من هنوز خوابم مياد
ببخشيد بيدارت كردم ، فكر كردم چيزيت شده كه اينقدر خوابيدي
چشمام رو بستم و آروم گفتم : مثه ايكه يادت رفته ، خورشيد طلوع كرده بود كه كارت تموم شد
علي خنديد
بايدم خوشحال باشي ، تو كه درد نكشيدي
سرم رو بوسيد و گفت : بخواب ديگه
بعد از ظهر بود كه از خواب بيدار شدم ، دوش گرفتم رفتم پايين ، مهتا تنها داشت تلويزيون نگاه ميكرد
سلام
تلويزيون رو خاموش كرد : سلام عزيزم ، مباركه
سرم رو انداختم پايين كه گفت : بيا بريم تو آشپزخونه ، واست كاچي درست كردم ، درد داشتي؟
آروم گفتم : خيلي
با هم رفتيم تو آشپزخونه : جاي ريما خالي تا سوال پيچت كنه
بهش خنديدم : عارف و علي كجا هستن
رفتن واست جيگر بگيرن
واي آبروم رفت ، عارف هم فهميد؟
ظرف كاچي رو گذاشت جلوم : خر كه نيست نفهمه ، صبح تا علي رو ديد تا ته اش رو خوند
لبم رو گاز گرفت : كاچي ات رو بخور عزيزم ، خجالت كشيدن كه نداره يه چيز خيلي خيلي عادي هستش
اصلا كاچي دوست نداشتم اما به زور خوردمش : مرسي مهتا جون
از جاش بلند شد : بازم واست بريزم
تند گفتم : نه نه ، سير شدم ، مهتا ببخشيد ولي من ..........حرفم رو ادامه ندادم و ساكت شدم
نشست سر جاش : از قيافه ات فهميدم دوس نداشتي و به زور خورديش ، اما به روي خودم نيوردم تا تو رو در بايستي بخوريش ، آخه واست خوبه
مرسي اما نمي خواستم اين رو بگم
دستم رو گرفت : ، منم مثه خواهرت چي شده عزيزم؟
من دلم خيلي درد ميكنه
از جاش بلند شد : فقط دلت؟
نه راستش.........مهتا من اصلا خوب نيستم
مهتا كه خيلي ترسيده بود سريع واسه عارف و علي يادداشت گذاشت و با هم رفتيم دكتر ، دردم طوري بود كه نمي تونستم رو صندلي بشينم ، دكتر بعد از معاينه كردن گفت كه روم خيلي فشار اومده و بهم قرص داد و تاكيد كرد كه تا وقتي كه دردم كمتر نشده هيچ كاري نكنم
مهتا ترمز دستي رو كشيد و به من كه رنگم پريده بود گفت : بهتري؟
سرم رو تكون دادم : هي ، فكر كنم آره
آروم از ماشين پياده شدم و رفتيم داخل ، علي با شنيدن صداي در از آشپزخونه دويد بيرون : چي شده؟رها خوبي؟
مهتا بهش اخم كرد : تو معلومه ديشب..استغفرا...عارف كجاست؟به آشپزخونه اشاره كرد : داره جيگر درست ميكنه
مهتا كيفش رو انداخت رو مبل رو رفت تو آشپزخونه ، منم رو مبل كنار در ورودي نشستم
علي اومد كنارم نشست و دستم رو گرفت : تو امروز صبح درد داشتي و به من نگفتي؟
سرم رو تكون دادم
با عصبانيت : خوب چرا بهم نگفتي؟
فكر ميكردم عاديه بعد كه بدتر شد به مهتا گفتم
دستم رو ول كرد و با ناراحتي گفت : تقصير منه خره ، ديشب هي بهم ميگفتي اما من گوش ندادم....
خنديدم : حالا كه چيزي نشده؟چند روز ديگه خوب ميشم فقط تو اين چند روز چيز ميز تعطيل
****
با مهتا رو شن هاي ساحل نشسته بودم و با انگشت رو شن ها نقاشي ميكشيدم ، عارف و علي هم تو آب بودن ، مهتا بخاطر اينكه من تنها نباشم تو آب نرفته بود : رها تو فكرش رو ميكردي كه با علي ازدواج كني؟
سرم رو اوردم بالا و نگاش كردم : نه اصلا ، تو چي؟
پرتقالي رو نصف كرد بهم داد : منم نه ، روزي كه عارف بهم گفت ميخواد باهام حرف بزنه ، فكر كردم ميخواد باهام دوست بشه ، خودم رو آماده كرده بودم كه پاچه اش رو بگيرم ، وقتي ازم تقاضايي ازدواج كرد ، اصلا باورم نميشد ، تو كف مونده بودم ، روزاي اول دانشگاه ازش بدم ميومد به نظرم خيلي مغرور بود ، اما بعد عاشقش شدم اما هميشه سعي خودم رو ميكردم كه ناديده بگيرمش چون بينمون خيلي فاصله بود ، اون كجا من كجا؟
خنديدم و به عارف اشاره كردم : بله اون تو آب و تو كنار من ، تو چرا نميري تو آب؟
اينجوري راحتم
اما من ناراحتم
با تعجب گفت : ناراحتي از اينكه من كنارتم؟
به شوخي گفتم : آره ناراحتم ، پاشو برو پيش شوهرت
با پاش نقاشيمام رو پاك كرد : نميخوام ، ميخوام اينجا بمونم و جاري گري در بيارم
جدي شدم : بدون شوخي پاشوبرو تو آب ، ببين عارف همه اش نگاش به توهه
خوب تو تنها ميشي
تو برو ، علي ببينه تنهام مياد پيشم
خودش رو ناراحت گرفت : من رو بگو فكر كردم دلت واسه من و عارف سوخته كه هي اصرار ميكني برم ، نگو دلت علي جونت رو ميخواد
دستپاچه گفتم : نه بخدا....
بلند شد و پشتش رو تكوند : شوخي كردم باهات ، چه سريع هول ميكنه
بدجنس
دويد سمت دريا واسه عارف دست تكون داد : رها خيلي خوشحالم از اينكه تو جاريم شدي
بلند شدم رفتم كنارش وايسادم : منم همينطور عزيزم
عارف اومد دست مهتا رو گرفت و با هم رفتن تو آب ، علي هم از آب بيرون اومد و رو شن ها دراز كشيد
علي پاشو برو لباست رو عوض كن سرما ميخوريا
نترس سرما نميخورم دختر بندري
رفتم كنارش و با فاصله ازش دراز كشيدم : علي كي برميگرديم؟
خسته شدي؟
نه اما خوب من بايد برم ثبت نام كنم ، هزار تا كار دارم
آهان پس دلت ميخواد زود بري بندر و از دست من راحت شي
اخم كردم بهش : كاملا درسته ، اگه ميبيني تا الان تو رو تحمل كردم فقط بخاطر عشق بوده پسر خاله
درست مثه من گلي
يه خورده نگام كرد : رها بيا بريم داخل
نه نميام
با تعجب پرسيد : چرا؟
آخه چشات برق ميزنه يعني ميخواي كار بد بكني
بلند شد : قول ميدم كار بد نكنم
اگه كار بد كردي چي؟
ساك لباسها رو برداشت : اونموقع كار بد كردم ديگه
ديگه اصلا باهات نميام
دستم رو گرفت و كشيد : بيا بريم داخل دختره لوس
با علي رفتم داخل ويلا ،
رها حوله من كجاست؟
تو ساكت
نيستش
هستش قشنگ نگاه كن
ميگم نيستش
غر غر كنون رفتم تو اتاق : اگه پيداش كردم چي؟
دست بسينه وايساد و پوزخندي زد : هر چي بخواي واست ميخرم البته اگه بتوني پيداش كني؟
حوله رو از تو ساك در اوردم و گرفتم جلوش : اين چيه؟
ازم گرفتش : اينكه مال من نيست ، حوله من سبز بود
با تعجب گفتم : علي تو كور رنگي داري؟خوب اين سبز ديگه
سبزه اما سبزش با سبز حوله من فرق ميكنه؟تو مطمئني اين حوله منه؟
حوله رو از دستش گرفتم : نه حوله منه ، برو حوله ات رو پيدا كن
حوله رو از ديتم قاپيد : نه من و تو كه نداريم من از حوله تو استفاده ميكنم
نه عزيزم ، تو بدنت حساسه بايد از حوله خودت استفاده كني وگرنه مريض ميشي
خواستم حوله رو ازش بگيرم كه پرتش كرد رو كمد : كوچولو اگه تونستي برش دار
مبل رو هل دادم كنار كمد و رفتم روش ، دستم رو دراز كردم كه ورش دارم كه علي از پشت بغلم كرد : علي بذارم زمين
اگه نذارم؟
داد زدم : علي با توام ، الان ميوفتم
خنديد : نميوفتي گلي
دستم رو گرفتم به كمد : علي تو رو خدا ولم كن
پاهام رو ول كردآرومرو مبل نشستم دستم رو گذاشتم رو قلبم تند تند ميزد ، چشمم به علي افتاد كه داشت بهم ميخنديد ، پريدم سمتش كه دويد تو حموم و در رو قفل كرد : اگه جرات داري بيا بيرون
از پشت در داد زد : من ميدونم تو خيلي خوبي
بيا بيرون تا يه خوبي نشونت بدم كه تا عمر داري يادت بمونه
علي شير آب رو باز كردو هيچي نگفت ، منم تلفن رو برداشتم و شماره زهرا رو گرفتم كه خودش گوشي رو برداشت : الو
سلام خانم فراري
سلام رها خوبي؟
آره خوبم تو چطوري؟
بي حوصله گفت : منكه عالي عاليم ، راستي تبريك ميگم قبول شدنت رو
نگو زهرا ، من استرس دارمواسه چي استرس داري؟
من اونجا تنها ، با كي دوس بشم؟
خودم روز اول ميام واست دوست پيدا ميكنم ، خوبه ؟
از صداش معلوم بود كه كلافه و عصبي هست : زهرا ميخواي بعد زنگ بزنم
نه ، فقط صبر كن
تلفن رو گذاشت و سر و صدا عجيبي بلند شد
بعد از چند دقيقه گوشي رو برداشت : آخيش راحت شدم
چي شده؟اين صداي چي بود؟
با خوشحالي گفت : يه مگس پررو پيله كرده بود به من ، هرچي دستم رو تكون ميدادم از رو نميرفت كه منم حالش رو گرفتم
ديوونه ، كشتيش؟
آره چنان با كنترل زدم تو ملاجش كه پق شد
مگه كسي با كنترل مگس ميكشه مه تو كشتي؟
من شدم اولين نفر ، خوب اينا رو ول كن ، چه خبر؟شنيدم كه دو مرغ خونگي عاشق با هم رفتن شمال عشق و صفا نه عزيزم يه مرغ و خروس عاشق
خوب بابا حالا هرچي ، خوش ميگذره؟
بله جاي شما خالي
دوستان بجاي ما ، رها بخدا شرمنده اين چند روز تلفن هات رو جواب ندادم ، خودت كه ميدوني چي شده بود منم اعصاب نداشتم
عيب نداره عزيزم ، حالا چي شد؟
هيچي
بلند گفتم : هيچي ، پس چرا تو اينقدر ريلكسي
چند روز اول رفته بودم تو فاز اشك و اه و نفرين ، تا يه خورده آروم ميشدم عسام ميومد و حرف از طلاق ميزد و باز روز از نو روزي از نو ، يه شب كه عسام خيلي خيلي عصباني بود....
واسه چي عصباني بود؟
با عفريت دعواش شده بود
منظورت سپيده هست؟
نه پي منظورم به خودمه ، خوب با سپيده ام ديگه
خوب؟داشتم چي ميگفتم؟
يه خورده فكر كردم : چي ميگفتي؟
با ناراختي گفت : خاك تو سرت نكنن با اين گوش دادنت
خوب از اول بگو
مگه بيكارم ، لياقت نداري يه چيزي رو مو به مو واست تعريف كنم ، خلاصه عسام گفت فردا آماده شو بريم طلاقت بدم نم با خونسردي كه نميدونم از كجا اومده بود گفتم خيلي خوب چه ساعتي بريم؟
واقعا بهش گفتي؟اون چيكار كرد؟حتما از خدا خواسته گفت باشه؟آره؟
خنديد : نه بابا دو سه ثانيه نگام كرد و بعد گفت هه فكر كردي ميذارم به اين راحتي بري ، نخير خانم ، همنجور كه زندگيم رو واسم جهنم كردي ، منم همين بلا رو سرت ميارم ، كاري ميكنم كه مرغاي آسمون بحالت خون كريه كنن حتما تو هم گريه كردي؟
با حرص گفت : نه ، اينقدر نپر تو حرفم ، يادم ميره ميخواستم چي بگم
خوب ببخشيد تو بگو
منم خونسر وايسادم جلوش و ذل زدم تو چشاش و گفتم : پس الان اگه ديگه كاري نداري برو بيرون چون خيلي خسته ام و ميخوام بخوابم
بلند خنديدم : آفرين اون چيكار كرد؟
هيچي رفت بيرون و در رو محكم بهم زد
خوب حالش رو گرفتي بچه پررو
راستي سلام مخصوص به تو رسوندسلامت باشه ، واسه چي؟
فكر ميكنه تو به من اينا رو ياد دادي ، گفت بهت بگم
چي گفت؟
هيچي بابا ، يه خورده سلام رو درود برات فرستاد
شروع كرد به خنديدن كه گفتم : مرض ، چه ستاره سوخته ايم من؟تو اونجا بلبل زبوني ميكني فشش رو من ميخورم تازه ديروز اومده بود اينجا اصلا محلش ندادم كه بهم گفت : چيه دوست عزيزت نقشه جديد كشيده؟
با دست زدم رو پام : اي بدبخت رها؟آخه به من چه؟تو چي گفتي؟
گفتم : نه اينا قديمي ايه ، داريم رو نقشه جديد كار ميكنيم
تو واسه عمه ات گفتي
ول كنن ، رها قيافه اش ديدنيه وقتي حالش رو ميگيرم
زهرا آخرش چي؟
جدي شد : آخرش رو اونا تصميم ميگيرن كه تصميم گرفتن آخر اين هفته بدون جشن عروسي بريم سر خونه زندگيمون
هيچي نگفتم كه گفت : چرا ساكتي؟نميخواي به بابا بزرگم فش بدي
اگه فش بدم ، بابا بزرگت عاقل ميشه؟فقط بار گناه خودم رو سنگين تر ميكنم ، خوشحالي؟
آروم گفت : نميدونم فكر كنم آره
خوب خري ديگه ، واسه چي خوشحالي؟
همون كه تو گفتي خرم ديگه ، هي خدايا شكرت كه تو 17 سالگي بدبختم كردي
عصباني گفتم : كوفت ، خدا ....
پريد تو حرفم؟غلط كردم چرا جوش مياري ، اصلا تقصير منه خوبه؟
نه تقصير اون بابا بزرگ.......
اه اه ، تو كه ميخواستي فش ندي ، چي شد؟
خوب آدم رو عصباني ميكنيد ديگه ، امروز سه شنبه هست يعني تو پس فردا عروسيت هست؟
آره عزيزم ، تو ميايي؟مينا گفته مياد
تو كه گفتي همينجوريه ، جشن نميگيريد؟
آره جشن نميگيريم
پس مينا مياد اونجا چيكار؟
ميخوام حال عسام رو بگيرم ، همه بچه ها رو دعوت كردم
زهرا نكن ، بدتر ميشه ها
با بيخيالي گفت : از اين بدتر كه نميشه؟چرا من بايد به ساز اون برقصم ، بذار يه خورده اونم برقصه
خود داني ، انشالله كه خوشبخت بشي
با بغض گفت : خوشبخت كه نميشم اما اگه قرار به بدبختي باشه ، اون رو هم بدبخت ميكنم
علي از حموم اومد بيرون و منم خداحافظي كردم ، علي از تو آينه به من كه كنار تخت نشسته بودم و زانوهام رو بغل كرده بودم نگاه كرد : زهرا بود؟
سرم رو تكون دادم : آره بهت سلام رسوند
سلامت باشه ، حالش خوب بود؟
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#82
Posted: 22 Aug 2012 09:38
آره ، پنچ شنبه عروسيشه
چرخيد طرفم : راس ميگي؟ ، يه ماه شده كه عقد كردن؟
آره
آفرين به عسام و زهرا ، ببين چقدر زود رفتن سر خونه زندگيشون اونوقت من و تو ، دو ساااااااااااااال بايد دوري هم رو تحمل كنيم ، ميگم رها نميشه با بابات صحبت كنيم كه.....
نه نميشه ، بعدش درس من چي؟
چرا ميشه ، درست هم پارتي بازي ميكنيم بياي تهران ، بابام خيلي آشنا داره
بهش لبخند زدم : چشم به هم بزني دو سال تموم ميشه عزيزم ، بعدش تو اين مدت من ميام تهران تو مياي بندر مثه بچه ها دست به سينه بهم پشت كرد : من اينجوري دوس ندارم ، ميخوام همه اش پيش خودم باشي
رفتم كنارش و دست كشيدم رو سرش : پسرك من قهري؟
برگشت طرفم ، چشاش برق ميزد : رها تو دوس داري اسم بچه امون چي باشه؟
با تعجب نگاش كردم : چرا ميپرسي؟
بلند شد و من رو نشوند رو صندلي و خودش رو به روم رو زمين نشست : همينطوري
خنديدم بهش : همينطوري؟
سرش رو تكون داد كه يه خورده فكر كردم : يعني هر چي من بگم قبول ميكني؟
آره قبوله
از همين الان گفته باشم ، بچه من دخترها ، از پسر جماعت خوشم نمياد چون بو دار هستن
اطرافم رو بو كشيدم و به علي كه ميخنديد گفتم : الانم يه بويايي مياد ، علي تو پسري؟
دستام رو گرفت : دستت درد نكنه رها جون ، مگه پسرا چشونه؟من از پسر خوشم مياد
شونه هام رو انداختم بالا : اما من خوشم نمياد ، اصلا چرا ما داريم در مورد چيزي كه وجود نداره صحبت ميكنيم
موذيانه خنديد : شايدم وجود داره و ما خبر نداريم
از جا پريدم و عصباني گفتم : چرت نگو كه اصلا حوصله ندارم
با دستم رو گرفت : شوخي كردم عزيزم ، خوب اسمش چي باشه؟
دخترمون رو ميگي ديگه؟اسمش باشششششه زينبله بلو ، قشنگه؟
رها بدون شوخي
نميدونم ، جون من چه نقشه اي داري كه چشات برق ميزنه؟
يه خورده من من كرد : رها...ميگم اگه تو حامله بشي.........
دستم رو از دستش كشيدم بيرون كشيدم بيرون و بلند شدم : مسخره
شروع كرد به خنديدن : واي رها ، تو چقدر ساده اي؟باور كردي؟
رفتم طرفش و دستم رو مشت كردم كه بزنمش ، دستم رو گرفت و بوسيد : ببخشيد گلي ، قول ميدم امروز ديگه سركارت نذارم
****
هدفونم رو كردم تو گوشم و رو صندلي عقب دراز كشيدم ، قيافه علي جلوي چشمم بود ، به زور بغضم رو فرو دادم و از بابا پرسيدم : ساعت چند ميرسيم؟
صدام خيلي ضايع شده بود ، مامان برگشت و نگام كرد : اي بسوزه پدر عشق و عاشقي ، دختر هنوز 24 ساعت نشده كه ازش دور شدي ، اين كارا چيه؟يعني اينقدر دلت براش تنگ شده
بابا : ريما و رضا بفهمن كلي مسخره ات ميكنن و حتما لقب شوهر ذليل بهت ميدن
وقتي ديد من حرفي نميزنم به مامان گفت : نه به ريما كه چش نداره شهاب رو ببينه و آرزوش كه از شهاب دور شه نه به اين كه از وقتي حركت كرديم از دوري شوهرش آبغوره گرفته
مامان به بابا اخم كرد : طفلك بچه ام ، خوب ويار داره دست خودش كه نيست ، رها هم كه سرش رو تكون داد : هي روزگار...
حدود دو ساعت بعد رسيديم بندر ، رضا در رو باز كرد و تا چشم هاي من رو ديد : اوه كي ميره اينهمه راهو چمدونم رو دادم دستش : سلام
پشت سرم راه افتاد : سلام به روي ماهت به چشمون ....چمدون رو گذاشت زمين و شونه هام رو گرفت ومن رو چرخوند و ذل زد تو چشام : به چشمون قهوه اي باد كرده ات
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#83
Posted: 22 Aug 2012 09:38
خودم رو كشيدم عقب : ولم كن حوصله ندارم
از دوري ياره
محلش ندادم و رفتم تو اتاقم ، چند دقيقه بعد با وسايلم اومد داخل ، رو تختم دراز كشيد : بهم تبريك نميگي واسه سربازيم كه تموم شد
اداش رو در اوردم : انگار چيكار كرده؟
سربازيم تموم شدها
آهان حواسم نبود داداشي ، مرد شدن و عاقل شدنت رو بهت تبريك ميگم
شروع كرد به خنديدن : زهر مار ، حيف كه به علي قول دادم سر به سرت نذارم والله
رفتم نزديكش : والله چي؟
بلند شد : چاكرتم رهايي
از اتاق رفت بيرون منم گوشيم رو برداشتم و شماره علي رو گرفتم كه سعيد جواب داد : سلام
فكر كردم اشتباه گرفتم خواستم قطع كنم كه گفت : ميدونم كه باورت نميشه ، اما باور كن كه اين افتخار نصيبت شده و داري صداي سعيد رو ميشنوي
اه سعيد تويي؟فكر كردم اشتباه گرفتم ، خوبي؟
هي يه نفسي مياد و ميره ، اما بازم شكر خدا ، تو خوبي؟كي رسيديد؟
مرسي ، يه نيم ساعتي ميشه ، ميشه لطف كني و گوشي رو بدي به علي
نه نميشه لطف كنم و گوشي رو بدم به علي
خيلي دلت ميخواد باهات كل كل كنم آره؟
نه اصلا دلم نميخواد باهام كل كل كني
حواسم نبود و بهش گفتم : برو عمه ات رو مسخره كن بچه پررو
شروع كرد به خنديدن : باشه؛الان زنگ ميزنم به مامانت و مسخره اش ميكنم
تو بيجا ميكني مامان من رو مسخره كني
پس ميرم مادر شوهرت رو مسخره كنم ، كار نداري؟
با صداي نسبتا بلندي گفتم : سعيد گوشي رو بده به علي
اونم بلند گفت : نميشه
سعيد جون ، داداش گلم...
پريد تو حرفم : من خر نميشم ، ميگم نميشه بگو چشم
چرا نميشه؟
آخه رو به ديوار ، گلاب به روت ، علي رفته جيش كنه نميشه كه برم گوشي رو تو دستشويي بهش بدم ، آدميزاد يه دفعه ديدي يه صداهاي اومد ومتوجه اي كه؟خلاصه بچه ام خيلي خجالتيه
بهش خنديدم : مسخره
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#84
Posted: 22 Aug 2012 09:38
خودتي ، گوشي رو بده به داداش گلم كه الهي خواهر كوچولوش فداش شه
خدا نكنه ، الهي هر جفت داداشاش فداي خواهر كوچولوشون بشن
صداي علي از اون ور اومد : الهي آمين
اي دروغگو ، گوشي رو بده به علي
به جان خودم تازه اومد بيرون ، چيكارش داري؟باز ميخوايي هوايش كني؟از صبح من و سيامك رو مخش بوديم تا تونسته تو رو فراموش كنه
چراغ رو خاموش كردم و رو تختم دراز كشيدم : سعيد اذيتم نكن ديگه
چيكارش داري؟
به تو چه ، شوهرمه ميخوام باهاش حرف بزنم
سعيد گوشي رو از خودش دور كرد و به علي گفت : رها ميگه خيلي دوست داره
صداي علي اومد كه سعي داشت گوشي رو بگيره : بده به من
سعيد به من گفت : علي ميگه اصلا واسم مهم نيست و من ديگه خر نميشم و تصميم خودم رو گرفتم ميخوام طلاقت بدم
علي داد زد : رها منم دوست دارم
خنديدم : سعيد لوس نشو
سعيد به علي گفت : رها ميگه تو خر خدايي هستي چون با من ازدواج كردي ، ضمنا طلاقمم نميتوني بدي ، دليلش هم خودت ميدوني
بعد آروم گفت : خاك تو سرت وقتي مهرش رو زياد ميكردي بايد فكر اين روزات رو ميكردي نه الان ، آبغوره نگير شايد تونستم واست كاري كنم
به من گفت : علي ميگه هر غلطي ميخواي بكن ، مهريه ات هم تمام و كمال بهت ميدم ، يه بابا دارم مثه شير پشت سرم وايساده و هوام رو داره
اينقدر چرت و پرت نگو سعيد
داد زد : واي خاك عالم تو سرررر كيو بگم ؟تو سر بچه ام سيامك ، خواهر من چرا فش ميدي؟
سعيد از بس چرت و پرت گفت كه حوصله ام سر رفت و گوشي رو قطع كردم و منتظر بودم كه سعيد بره و علي بهم زنگ بزنه كه خوابم برد
روز بعد رضا من رو رسوند دم دانشگاه و خودش رفت شركت بابا ، مثه بچه هاي كه مامانشون رو گم كردن گوشه حياط وايساده بودم و بقيه رو نگاه ميكردم ، نميدونستم بايد كجا برم ، خواستم برم سمت آموزش كه يكي صدام زد : خانم خانم؟
سرم رو چرخوندم يه دختره سبزه توپول بود به پشت مانتوم اشاره كرد : مانتوت آدامسي شده
سريع مانتوم رو چرخوندم : واي ، آدامس كجا بوده
دستم رو گرفت : بيا بريم واست پاكش كنم
نه مرسي ، خودم ميرم
خنديد : بيا بريم ، سه سوته پاكش ميكنم ، ترم بوقي هستي؟
با تعجب نگاش كردم كه گفت : آخه تنها بودي حدس زدم كه ترم اولي هستي
آره ترم بوقي ام شما؟
كنار آبخوري وايساد : منم ترم بوقي ام و مثه تو تنها ، اسمم پگاه شجاعي هست كامپيوترم ميخونم ، تو؟
دستاي آدامسيم رو شستم : منم رها محسني مثه تو كامپيوتر
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#85
Posted: 22 Aug 2012 09:38
دستش رو اورد جلو و باهام دست داد : خوشحالم از اينكه باهات دوست شدم
منم همينطور
حلقه ام رو نگاه كرد : نامزد داري؟
آره ، عقد كرديم
انشالله خوشبخت بشي
مرسي ، تو ثبت نام كردي آخه من هنوز..
يه نگاه به مانتوم كرد : بذار اين رو پاك كنم بعد ميريم سراغ بقيه كارا
مانتوم مشكي بود و خيلي ضايع شده بود اما گفتم : ولش كن اينجوري پاك نميشه ، ميرم خونه با يخ پاكش ميكنم
كيفش رو انداخت رو شونه اش و راه افتاد : پي بريم
از پشت نگاش كردم ، معلوم بود از اون بچه شراست اما ازش خوشم اومده بود ، دنبالش راه افتادم و با هم رفتيم آموزش و اون همه كارام رو انجام داد
*******
كيفم رو پرت كردم خودم رو مبل ولو شدم ، مامان داشت با تلفن حرف ميزد : باشه عزيزم بهش ميگم
سلام به مامان برسون ، قربانت خداحافظ
تلفن رو گذاشت : مينا بود
سلام
سلام ، چي شد؟كاراي ثبت نامت رو انجام دادي؟
بي حال گفتم : آره ، چيكارم داشت؟
رفت تو آشپزخونه و واسم شربت توت فرنگي اورد : كي؟
يه نفس شربت رو خوردم كه مامان بهم اخم كرد ، بي اعتنا گفتم : مينا ديگه
آهان گفت عصر بري خونشون ، زهرا هم مياد ، بعدش گفت دير نكني ، عكساي عقدت هم يادت نره
ليوان رو دادم دست مامان : مرسي مامان گلم ، من ميرم بخوابم ، ناهارم نميخوام چون با ناهيد ساندويچ خوردم
ناهيد كيه؟
دوست جديدم ، خيلي دختر باحاليه شبيه سعيده خل و چل ميزنه
مامان بدجور نگام كرد : درست حرف بزن رها
دستم رو براش تكون دادم : سعي خودم رو ميكنم ، فعلا باي باي
رفتم سمت اتاقم كه مامان گفت : رها مانتوت ادامسيه
ميدونم بعدا يادم بنداز تا پاكش كنم
چرا بعدا : الان پاكش كني بهتره هر چي بمونه سختتر پاك ميشه ها
الان خوابم مياد
باشه راستي امروز به علي زنگ زدي؟
وايسادم و برگشتم طرفش با نگراني پرسيدم : چيزي شده؟
تند گفت : نه هول نشو ، گفتم شايد سرت شلوغ بوده و يادت رفته بهش زنگ بزني....
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#86
Posted: 22 Aug 2012 09:39
من علي رو يادم بره؟نه مامان ، از صبح 4 بار به علي زنگ زدم
فكر قبض موبايلتم باش ها ، ميدوني كه بابات گفته قبض موبايل هاتون رو از پول توجيبيتون بايد بديد
بله خبر دارم مامان فخري زير آب من و رضا رو زده ، اي مامان فخري الهي....
مامان عصباني گفت : مگه تو خوابت نميومد برو بخواب ديگه
شونه هام رو انداختم بالا : منكه ميدونم قند تو دلتون آب شد از اينكه به مامان فخري فش دادم اما باشه ميرم بخوابم
ساعت 4 بود كه از بيدار شدم ، دوش گرفتم و سريع آماده شدم ، رفتم تو سالن ، صداي مامان و ريما از تو اتاق ريما ميومد ، رفتم تو اتاق ، ريما رو تخت دراز كشيده بود بهشون سلام كردم : مامان من دارم ميرم
مامان : ساعت 6 خونه باش
من و ريما با تعجب نگاش كرديم و ريما گفت : رها به نظر من اصلا نرو چون الان ساعت 5 تا تو برسي 5 نيمه ، تا بند كفشت رو باز كني و ماچ بوس كني و به تبريكات جواب بدي و 4 تا چيكه اشك بخاطر دوري از هم بريزيد 6 شده و بايد برگردي ، البته با تاخير ميرسي چون مامان گفت 6 خونه باشي
مامان بدون توجه به حرفاي ريما گفت : همون كه گفتم 6 خونه اي
واه مامان ، قبلانا بهتر بوديا ميذاشتي...
نذاشت حرفم رو تموم كنم : مامان نداره قبلا مجرد بودي اما الان من جواب علي رو چي بدم
ريما رو تخت نشست : اولا علي غلط ميكنه چيزي بگه
مامان به من نگاه كرد من جدي نگاش كردم : با ريما موافقم
ريما ادامه داد : دوما مگه رها به علي چيزي ميگه كه از صبح تا شب پي رفقاشه
اين يكي رو موافق نيستم ، بيچاره كجا پي دوست و رفيقه؟
زد رو پاش و با حالت گريه گفت : بميرم برات خواهر كه از همه جا بيخبري
مامان نگران پرسيد : چي شده مگه
نذاشتم ريما حرف بزنه : مامان شما هنوز اين جنس خراب رو نشناختيد؟سركارتون گذاشته
ريما اخم كرد : اولاجنس خراب خودتي ثانيا پس سعيد كيه ، رفيق علي ديگه كه همه اشم باهم هستن پس نتيجه ميگيرم
علي رفيق بازه
دستم رو تكون دادم : برو بابا ، فعلا خداحاف...
ريما سيخ نشست و دستش رو گذاشت رو شكمش داد زد : مامان تكون خورد
مامان خوشحال شروع كرد به قربون صدقه رفتنش : الهي من قربون توله فيل شيطونم برم
ريما با اخم گفت : مامان نگو بچه ام بهش برميخوره
تقصير خودته از بس بهش گفتي توله فيل تو دهن ما هم افتاده
حالا من يه چيزي ميگم شما تكرار نكنيد ، اصلا از اين به بعد اكه من بهش گفتم توله فيل پشت دست بزنيد تو دهنم ، باشه؟
دستم رو اوردم بالا : من از خودگذشتگي نشون ميدم اين كار رو برعهده ميگيرم
به ساعت نگاه كرد 5 نيم بود : من برم خيلي دير شد ، فعلا خداحافظ
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#87
Posted: 22 Aug 2012 09:39
مامان : خداحافظ ، دير نكنيا
هر وقت خواستم بيام زنگ ميزنم رضا بياد دنبالم ، خوبه؟
ريما به جاي مامان جواب داد : آره خوبه ، اما خاله بد يادت رفت با توله فيل من خداحافظي كني
مامان زد زير خنده و ريما با دست جلوي دهنش رو گرفت كه گفتم : ايندفعه رو نديد ميگيرم اما دفعه بعد ميزنم
از خونه اومدم بيرون ، سر كوچه كيوان رو ديدم با تعجب نگام كرد ، اصلا ازش خوشم نميومد بي اعتنا از كنارش رد شدم كه صدام زد : خانم محسني
بدون اينكه برگردم سرم رو چرخوندم : بله؟
به صورتم اشاره كرد : اول اصلا نشناختمتون ، خبري بوده؟
شونه هام رو انداختم بالا : چه خبري؟
آخه خيلي تغيير كرديد گفتم شايد خداي نكرده
ساعتم رو نگاه كردم كه يعني عجله دارم و ميخوام برم ، با ديدن حلقه ام حرفش رو نيمه تموم و گذاشت : تو ازدواج كردي؟
تو دلم چند تا فش نثارش كردم و با تمسخر گفتم : بله البته با اجازه شما ، آقاي دهقان ببخشيد ديرم شده ، با اجازه؟
خواستم برم كه گفت : چرا رها؟
با تعجب نگاش كردم و عصباني گفتم : چي چرا؟
خودش رو جمع و جور كرد : شما ميدونيد چرا مينا باهام قهره
بهش پشت كردم و همونطور كه ميرفتم گفتم : نه خداحافظ
بقيه راه تا خونه مينا رو دويدم ، حسابي دير كرده بودم و ميدونستم كه مينا عصبانيه ، پشت در خونه شون چند تا نفس عميق كشيدم و زنگ رو زدم ، بدون هيچ سوالي در رو باز كردن
مينا و زهرا بدو امدن تو حياط ، تا من رو ديدن سر جاشون وايسادن
رفتم طرفشون و با ناز گفتم : ميدونم خيلي خوشگل شدم
مينا بغلم كرد : كوفتي چقدر تغيير كردي
باهاشون رو بوسي كردم و رفتيم داخل ، اطرافم رو نگاه كردم : مامانت نيست؟
شالم رو از سرم كشيد : راحت باش كسي به جز ما خونه نيست
رفتيم تو اتاق مينا ، زهرا كيفم رو از دستم كشيد : عكسا تو كيفته؟
با تعجب گفتم : كدوم عكسا؟
كيفم رو ول كرد و به مينا كه با ظرف بستني اومد تو اتاق گفت : بهش نگفتي عكساش رو بياره؟
مينا سيني رو گذاشت وسط اتاق : من به خاله گفتم كه بهت بگه ، نگفت؟
يه قاشق بستني خوردم : نه
مينا بستني رو ازم گرفت : خوب پس برو بيارش
اوه اينهمه راه برم بخاطر چهارتا دونه عكس ، بعد عكساي من مورد داره واسه بچه مجرد خوب نيست ميبينيد هواي ميشيد
زهرا : منكه متاهلم تو برو بيار قول ميديم مينا نبينه ، بعدش دو تا كوچه كه بيشتر نيست 5 دقيقه اي رفتي و برگشتي كامپيوتر مينا روشن كردم : من نميرم خودتون اين دو تا كوچه رو بريد
زهرا به مينا نگاه كرد كه مينا شونه هاش رو انداخت بالا : اگه 100 هزار تومنم به من بدين تو اين گرما نميرم
زهرا من نميرم
شو ناسي گذاشتم : پس هيچي ، زهرا چه خبر زندگي مشترك خوش ميگذره؟
مينا ابروش رو انداخت بالا يعني نگو ، اما دير شده بود و من حرفم رو زده بودم
زهرا پكر شد و پوزخندي زد : آره خيلي خيلي ، آقا از شب عروسي رفته و پيداش نيست ، زنگم نميزنه كه بابا تو مردي يا زنده اي
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#88
Posted: 22 Aug 2012 09:40
آماده گريه كردن بود كه كيفم رو برداشتم : فقط بخاطر اينكه دلم براتون سوخت والله عمرا ميذاشت به همين سادگي عكسام رو ببينيد
عكسا رو از تو كيفم در اوردم ، زهرا گريه كردن يادش رفت وهمزمان با مينا پريد تا عكسا رو ببينه
اونا دو تا مشغول ديدن شدن و منم هر چي آهنگ جديد رو كامپيوتر بودد رو واسه خودم رايت زدم
زهرا عكسا رو گذاشت جلوم : انشالله خوشبخت بشيد ، دست راستت رو سر ما بكش
مينا داشت عكسي كه من تو بغل علي نشسته بودم رو ميديد : رها يه سوال بپرسم؟
بپرس
عكسا رو گذاشت تو پاك و داد دستم : تو دختري؟
من و زهرا با تعجب نگاش كرديم ، جوابش رو ندادم از زهرا پرسيدم : از بچه ها چه خبر
مينا و زهرا ريز خنديدن : هيچي فقط ياسمنگولا بخاطر قبولي تو حالش گرفته شده اساسي
اون شب با زهرا و مينا كلي گفتيم و خنديدم ، مينا رفت زنگ بزنه سفارش شام بده زهرا سرش رو گذاشت رو پام : رها من چيكار كنم تا عسام دوسم داشته باشه؟
دستم تو موهاش كشيدم : تو فقط خودت باش اين عسامي كه من ديدم با عشوه نميتوني دلش رو بدست بياري
از گوشه چشمش يه قطره اشك اومد پايين : رها تو ميگي اين چند شبي كه نيومده خونه با سپيده هستش
نه گلم ، اين چه فكريه كه ميكني؟ عسام اينقدرام بد نيس ، بعدش سپيده بي پدر مادر كه نيست شبا خونه نياد
رها دارم ديوونه ميشم ، كاشكي بياد خونه ، باهام دعوا كنه بزندم اما بيرون نره تا اينقدر فكر و خيال نكنم
همين موقع زنگ در زده شد و چند لحظه بعد مينا با رنگ پريده اومد تو اتاق : زهرا عسامه
زهرا سريع بلند شد : دروغ ميگي؟
پایان قسمت ۷
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#89
Posted: 22 Aug 2012 09:43
قسمت ۸
نه بخدا ، خيلي ام عصبانيه
صداي باز شدن در حال اومد بعد صداي عسام : ياالله زهرا زهرا؟
مينا آروم گفت : الله بزنه تو سرت : بدبخت شديم
زهرا به من نگاه كرد : رها ببخشيد اما اگه عسام تو رو ببينه...
پريدم تو حرفش و سريع وسايلم رو جمع كرد : كجا قايم شم
مينا زير تخت اشاره كرد : اونجا
نگاش كردم : برم اونجا كه شماها هم حواستون نباشه و بشينيدد رو تخت و من له شم آره؟
صداي عسام از پشت در اومد : زهرا؟
بله؟يه لحظه صبر كن مينا حجاب بذاره
مينا در كمد رو باز كرد و من رفتم داخل : اي نميري اينجا چقدر بوي جوراب مياد ، خوب ذليل مرده جورابانت رو بشور غر غر نكن ، موبايلت رو سايلنت كن ، شانس نداريم كه يه وقت زنگ ميخوره و بدبخت ميشيم
در كمد رو بست ، صداي زهرا اومد : بيا داخل
از صداي باز كردن در معلوم بود كه عسام خيلي عصباني هست : ببخسيد مينا خانم ميشه لطف كنيد و چند دقيقه ما رو تنها بذاريد
مينا از اتاق رفت بيرونو عسام پشت سرش در رو بست : معلومه اينجا چه غلطي ميكني؟
همون غلطي كه تو اين چند روزه تو انجام دادي؟
مثه آدم جواب من رو بده
متاسفانه تو زبون آدما رو بلد نيستي والله جوابت رو ميدادم
عسام عصباني گفت : به به زبون در آوردي ، نكنه اينا رو اون دختره ي........
زهرا پريد تو حرفش : مواظب حرف زدنت باش
مثلا اگه نباشم چيكار ميكني؟
بلاي به سرت ميارم كه روزي صد دفعه آرزوي مرگ كني
خيلي سنگ رها جونت رو به سينه ميزني ، خبراش رو دارم اصلا دختر خوبي نبوده
احساس خفگي بهم دست داد ، دلم ميخواست ميتونستم و ميرفتم بيرون و حال اين عوضي رو ميگرفتم ، خودم رو چسبوندم به در و دنبال رهاي بودم تا بتونم عسام رو ببينم
هر چي باشه بهتر از دوس دختره هرزه توهه
عسام داد زد : خفه شو كثافت ، سپيده عزيز دلم اين دوتا رو خوب ميشناخت پارسال كه كلاس فتوشاپ ميرفته باهم بودن مثه اينكه دوس جونت با استادشون روهم ريخته بودن و مدير آموزشگاه ميفهمه و جفتشون رو اخراج ميكنه
به حد انفجار رسيدم خواستم برم بيرون و هرچي دلم ميخواد بارش كنم
زهرا جواب داد : اون عفريته ....خورد باتو كه اين حرف رو ميزني
خنديد : چيه ناراحت شدي خبر كثافت كاري دوستات رو بهم داده
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#90
Posted: 22 Aug 2012 09:44
بهتره از اونكه خبر رسانيش اينقدر خوبه بخواي آمار خودشم بهت بده ، مثلا تو بغل چند نفر بوده البته فكر كنم حافظه اش ياري نكنه
تو دلم قربون صدقه زهرا رفتم : ايول زهرا خوب حالش رو گرفتي؟الهي عسام و سپيده جلوت بال بال بزنن ، موبايلم زنگ خورد ، تو دلم خدارو هزار مرتبه شكر كردم كه سايلنتش كرد بودم آروم از تو جيبم ردش آوردم مينا بود : چيه؟
چي شده؟
دعواس ، مينا يه كاري كن من دارم خفه ميشم..
صداي جيغ زهرا اومد و بعد يه چيزي به شدت به كمد برخورد كرد كه قلبم اومد تو دهنم
عسام داد زد : دفعه آخرت باشه اسم سپيده رو مياري ، حالا هم گمشو برو خونه
زهرا با بغض گفت : نميرم اصلا به تو چه كه من كجام اگه زيادي مردي برو ببين عشقت كجاست نكنه قالت گذاشته و رفته سراغ يكي ديگه كه تو ياد من افتادي؟آره
زهرا داشت زيادي بلبل زبوني ميكرد عسام زير لب گفت : خفه شو همه كه مثه تو نيستن ، من نميذارم با ابروي من بازي كني
زهرا با تمسخر پرسيذ : اونوقت تو كي باشي كه من بخوام با ابروتم بازي كنم
متاسفانه شوهر تو
اوهكي ، برو غيرت بازيت رو واسه سپيده جونت در بيار نه من ، در ضمن من و تو از صد تا غريبه هم غربيه ترم
باز كه اسم اون رو اوردي عوضي
يه حسي بهم گفت الانه كه دوباره كتك بخوره به مينا كه هنوز پشت خط بود و گريه ميكرد گفتم : مينا بيا داخل چيكار كنم؟
صداي گريه زهرا بلند شد : بخدا اگه بهم بخوره ابروت رو همه جا ميبرم
عصباني به مينا گفتم : خره با توام بيا داخل داره زهرا ميزنه
مينا تلفن رو قطع كرد و به ثانيه نكشيد كه اومد تو اتاق : ببخشيد اتفاقي افتاده؟
گريه زهرا شدت پيدا كرد و عسام گفت : مگه من ازتون نخواسته بودم ما رو تنها بذاريد
مينا : بله اما ما ابرو داريم صداي داد شما چهارتا كوچه اونورتر ميره
عسام خنديد : ببين كي حرف از آبرو ميزنه؟
مينا عصباني گفت : منظور؟
خودتون رو به اون راه نزنيد ميدونم كه حرفامون رو شنيديد
اگه منظورتون اون اراجيفي كه اون عفريته گفته....چيه عصباني شديد؟
معلومه كه عصباني ميشم شما به چه حقي ....
مينا پريد توحرفش : به همون حقي كه اون پشت سر ما اون دروغها رو بافته
شما ميگيد دروغه كه البته حق داريد اما نظر من چيز ديگه ايه
نظر شما اصلا واسم مهم نيست ، ميتونم ثابت كنم كه دروغه
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود